(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 7 خرداد 1391 - شماره 20219

هشدار رهبر انقلاب نسبت به بازگشت جريان روشنفكري بيمار

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




هشدار رهبر انقلاب نسبت به بازگشت جريان روشنفكري بيمار

يكي از عواملي كه هنر و ادبيات را در هر كشوري به شكوفايي مي رساند، حوادث سخت، از جمله جنگ است. زيباترين رمان ها، بهترين فيلم ها و شايد بلندترين شعر ها، در جنگ ها و به مناسبت جنگ ها نوشته شده، به تصوير كشيده شده، سروده شده و به وجود آمده است. در جنگ ما هم همين طور بود.
در همان دوران جنگ، نويسنده و داستان نويسي، داستاني درباره جنگ نوشت؛ ليكن داستاني كه ايران را در اين جنگ محكوم مي كند! ببينيد وقتي كسي حاضر نيست به هيچ قيمتي از مواضع غلط خودش منصرف شود، اين طوري درمي آيد. ايراني كه اهواز و آبادان و خرمشهرش، بدون اراده و بدون اختيار او، مورد هجوم نظامي دشمن قرار گرفته و جمهوري اسلامي -از رهبري، از دولت، از نيرو هاي مسلح و از مردم- با همه وجود وارد ميدان شده است، چه ايرادي بايد به اين گرفت؟ اين رمان، اول تا آخر، ايراد به مردم و مسؤولان آن منطقه و تمسخر و ا هانت به آنهاست. ما در جنگ مظلوم بوديم. ما در جنگ ملتي يك جا مظلوم و مورد ستم بوديم. ما كه تجاوزي به كسي نكرده بوديم؛ ما هيچ بهانه اي دست كسي نداده بوديم؛ ما حتي يك تير هم به داخل مرزهاي عراق پرتاپ نكرده بوديم، اما طبيعت انقلاب اين بود كه به ما حمله نظامي شود.
همه مردم در جنگ شركت داشتند. در حادثه جنگ، نقش رهبري نقش طراز اول بود. رهبري با خودش حضور يكپارچه مردم را آورد. اين بسيج، تشكيل سپاه، تحرك عظيم ارتش، كارهاي فراواني كه انجام گرفت، كمك مردم، همراهي مردم و... هم، آن فضايي را كه روشنفكري براي رشد و شكوفايي خودش لازم داشت، در همان جهت درست تشديد كرد. در عالم حركت روشنفكري، اين يك پيشرفت و يك ترقّي و يك كار منطبق با طبيعت روشنفكري بود؛ چون روشنفكري طبيعتش پيشروي است و درستش همين بود كه از آن اشتباه و از آن بيماري نجات پيدا كند، اما در شرايط قبل از انقلاب امكان نداشت. شرايط انقلاب اين تحول را ممكن و عملي كرد.
از بعد جنگ تلاش هايي جدي شروع شد براي اينكه روشنفكري ايران را به همان حالت بيماري قبل از انقلاب برگردانند -برگشت به عقب، ارتجاع- يعني باز قهر كردن با مذهب، قهر كردن با بنيان هاي بومي، رو كردن به غرب، دلبستگي و وابستگي بي قيد و شرط به غرب، پذيرفتن هرچه كه از غرب، از اروپا و آمريكا مي آيد، بزرگ شمردن هر آنچه كه متعلق به بيگانه است و حقير شمردن هر آنچه كه مربوط به خودي است؛ كه در باطن خودش، تحقير ملت ايران و تحقير بنيان هايش را همراه دارد. من اين را مشاهده مي كنم. اينها چه كساني هستند؟ البته مي شود حدس زد. من اينجا ديگر خبر يقيني نمي توانم بگويم. يك عده كساني هستند كه «لم يؤم نوا ب الله طرفه عين» اينها هرگز نه به اسلام و نه به ايران، ايماني نياورده اند. آن چند سالي هم كه اين جريانات روشنفكري الهي، اسلامي، مذهبي، حقيقي، ايراني در ايران وجود داشت، اينها حاضر نشدند حتي سر بلند كنند! به گوشه اي رفتند، يا به خارج از كشور سفر كردند و معبود خودشان، قبله خودشان، معشوق خودشان را آنجا يافتند. اين ملت، اين سنت ها، اين تاريخ و اين فرهنگ برايشان اهميتي نداشت؛ طبعاً آينده اين ملت هم برايشان اهميتي ندارد. ممكن است حرف بزنند، ممكن است ادعا كنند، اما گذشته نشان نمي دهد كه اينها صادقند. اينها به فكر مردم نيستند؛ به فكر خودشانند.
بعضي ها هم كساني هستند كه ممكن است تحت تأثير اينها قرار گيرند؛ عنوان هاي پرطمطراق روي ذهن ها اثر بگذارد. بعضي هم احتمالاً -نمي توانم يقيناً بگويم- كساني كه اجير باشند. بالاخره يكي از چيزهايي كه راحت در خدمت پول قرار مي گيرد، ادبيات و قلم و هنر و شعر است؛ تعجبي ندارد! ما شعراي بزرگي داشتيم كه براي فلان پادشاه شعر گفتند و او را ستودند؛ در حالي كه درخور لعن و نفرين بودند. ما كسان زيادي داشتيم كه به خاطر پول، به خاطر دنيا و به خاطر شهوات، از بنيان هاي پليد و زشت حمايت كردند؛ در حالي كه بايد از آنها تبرّي مي جستند. هيچ بعدي ندارد. البته عرض كردم كه اين اطلاع نيست؛ اين حدس است. مي خواهند روال را به عقب برگردانند. نبايد روشنفكران مسلمان ما اين را اجازه بدهند.
اينكه مي گويم نبايد اجازه بدهند، مقصودم اين نيست كه حالا بلند شوند دعوا كنند؛ نه خير، ميدان روشنفكري، ميدان مشت و امثال اينها نيست. ميدان فرهنگ و روشنفكري، ميدان همان فرهنگ است؛ ابزارهايش، ابزارهاي فرهنگي است. جواناني كه اهل مقولات روشنفكري اند، بايد در ميدان فعال شوند. جوانان! خودتان را بسازيد. يك ملت اگر بخواهد راه رشد و كمال و پيشرفت را طي كند، بايد از لحاظ ايمان فكري به جاي محكمي متكي باشد. آن ملتي، آن نسلي، آن جواني كه بخواهد به يك مجموعه هرهري مذهب، بي ايمان، بي اعتقاد به بنيان هاي اخلاقي و ديني و معنوي، دل بسپارد و با حرف آنها پيش برود، زير پايش سست خواهد شد. نسل جوان، هماني خواهد شد كه در دوران رژيم پهلوي بود؛ يأس آور، بي فايده، مايل به فساد، آماده براي كج روي. آن وقت براي آنكه كسي آنها را باز از آن راه، به راه راست حركت دهد، مئونه زيادي لازم است؛ حركتي مثل انقلاب اسلامي لازم است؛ كه به آساني در قرني بلكه قرن هايي در اين كشور پيش نمي آيد.
با همه قوا بايد موجودي فعلي را حفظ كرد. نبايد اجازه دهند كه يك عده افرادي كه سال هاي متمادي در اين كشور با ابزارهاي روشنفكري و با ابزارهاي فرهنگي، هيچ خدمتي به اين مردم نتوانستند بكنند -حداقلش اين است- در هيچ مشكل و مسأله مهمي نتوانستند با اين مردم همراه باشند و به پاي مردم برسند؛ حتي نتوانستند پابه پاي مردم برسند، چه برسد بخواهند جلودار و پيشرو و رهبر مردم باشند؛ هميشه عقب ماندند، هميشه در انزوا ماندند؛ اينها مجدداً به اين كشور بيايند و سايه فكر و فرهنگ خودشان را حاكم كنند. اينكه مي بينيم در بعضي از مطبوعات و مجلات و منشورات فرهنگي، چيزهايي نشان داده مي شود، دنبال رجعت به گذشته اند؛ دنبال برگشتن به حالت بيماري روشنفكري اند. اين مقوله روز است. اين مقوله بسيار اساسي و مهمي است.
البته روشنفكر جماعت وقتي بخواهند در اين زمينه ها حرف بزنند، مي توانند بنشينند ببافند، حرف بزنند، كه آقا نمي شود، روشنفكري با دين نمي سازد؛ دين اگر به كشوري آمد، همه چيز را تحت الشعاع قرار مي دهد. كما اينكه متأسفانه در يك پاورقي، مرحوم آل احمد هم يك جمله اين طوري دارد، كه خطاي تاريخي است. به نظر من، ايشان در اينجا دچار خطاي تاريخي شده است. مي گويد در زمان صفويه،1 چون دين، منشي گري، اديبي و دبيري، در كنار دستگاه هاي حكومتي قرار گرفت -يعني مثلا«ميرداماد»2 رفت كنار شاه عباس نشست- لذا در آن زمان، فرهنگ و ادب و فلسفه و هنر تنزل كرد! اين اشتباه است. مثل دوره صفويه، دوره اي در طول ادبيات نيست. مرحوم آل احمد اهل شعر نبوده؛ به نظر من از روي بي اطلاعي اظهارنظر كرده است. شعراي مخالف «سبك هندي»3، حرف معروف غلطي را در دهن ها انداختند. سبك هندي در دوره صفويه رايج شد و تا دوره زنديه4 و اوايل قاجاريه هم ادامه داشت؛ بعد گروه ديگري پديد آمدند، كه به آنها به اصطلاح متجددان و انجمن ادبي اصفهان مي گفتند. اينها با سبك هندي خيلي مخالف بودند. البته شعرهايشان هرگز به پايه شعراي سبك هندي هم نمي رسد -فاصله خيلي زياد است- ليكن مخالف بودند. از آن زمان ترويج شد كه دوره صفويه، دوره انحطاط شعر است! نه؛ شاعر بزرگي مثل «صائب»5، متعلق به دوران صفويه است. شعرايي مثل «كليم»6، مثل «عرفي»7، مثل «طالب آملي»8، متعلق به دوران صفويه اند. شعرايي كه در همه طول تاريخ شعر، ما نظيرشان را كم داريم، در دوره صفويه بوده اند. نصرآبادي در «تذكره نصرآبادي»،9 در زمان خودش در اصفهان، نزديك به هزار شاعر را اسم مي آورد و شرح حالشان را مي نويسد. شهري مثل شهر اصفهان با هزار شاعر؛ البته شعراي خوب، نه شاعر جفنگ گو! شعرهايشان هست، تذكره نصرآبادي هم موجود است. ما ك ي و كجا چنين چيزي داشتيم؟
در فلسفه، «ملاصدرا»10 -بزرگ ترين فيلسوف همه تاريخ فلسفه اسلامي- متعلق به زمان صفويه است. ميرداماد مربوط به زمان صفويه است. «فيض كاشاني»11 -عارف معروف- مربوط به زمان صفويه است. «لاهيجي»12 -متكلم و فيلسوف معروف- متعلق به زمان صفويه است. اين چه حرفي است كه زمان صفويه، دوره انحطاط شعر است؟ نه خير؛ اتفاقاً دوران صفويه، دوران شكوه و اوج ادب و هنر است. البته ادب به معناي شعر، نه نثر. نثر هم خوب است، اما آنچنان اوجي ندارد. بهترين كاشي كاري ها و بهترين معماري ها، متعلق به دوران صفويه است. شما در طول تاريخ، مثل مسجد شيخ لطف الله ،در يك مقوله، مثل ميدان نقش جهان اصفهان ،در يك مقوله، مثل آن ساختمان ها ،در مقولات ديگر، نمي توانيد پيدا كنيد؛ مگر خيلي كم. اينها متعلق به دوران صفويه است.
1/صفويه
صفويه خانداني ايراني و شيعه بودند كه در سال هاي 08 ش تا 1110ش بر ايران فرمانروايي كردند. بنيان گذار دودمان پادشاهي صفوي، شاه اسماعيل يكم است كه در سال 08ش در تبريز تاج گذاري كرد و آخرين پادشاه صفوي، شاه سلطان حسين است كه در سال 1011 ش از افغان ها شكست خورد.
2/ميرداماد
ميربرهان الدين محمدباقر استرآبادي معروف به ميرداماد متولد 969ب، معلم ثالث و متخلص به اشراق، فيلسوف، متكلم و فقيه برجسته دوره صفويه و از اركان مكتب فلسفي اصفهان است. وي فرزند ميرشمس الدين محمد استرآبادي، مشهور به داماد و از سادات حسيني گرگان است. محمد استرآبادي، مشهور به داماد و از سادات حسيني گرگان است. محمد استرآبادي با دختر علي بن عبدالعالي معروف به محقق كركي ازدواج نمود و به همين خاطر او را داماد ناميدند. ميرداماد اين لقب را از پدر خود به ارث برده است.
مهم ترين شاگرد او ملاصدرا بوده است. به نظر مي رسد درخشان ترين دوره اي كه انديشه شيعي در آن رشد چشمگيري در خيلي از مينه ها داشته است عصر صفويه است. اگر در راس جريان فقهي آن محقق كركي قرار گرفته است، جريان عقلي آن به اسم ميرداماد رقم خورده است. براي او بيش از 25 كتاب و رساله عنوان كرده اند كه بخشي از آنها اكنون موجود نيست. ميرداماد در سال 0401ق در نجف وفات نمود و همان جا مدفون گشت.
3/سبك هندي
از قرن نهم هجري به بعد، به علت استقبال دربار ادب پرور هند از شاعران پارسي گوي و همچنين به علت عدم توجه پادشاهان صفوي به اشعار متداول مدحي در دربار، گروهي از گويندگان به هندوستان رفتند و در آنجا به كار شعر و شاعري پرداختند. اينان به واسطه دوري از مركز زبان و تمايل به اظهار قدرت در بيان مفاهيم و نكات دقيق و حس نوجويي و تفنن دوستي و به سبب تاثير زبان و فرهنگ هندي و ديگر عوامل محيط، سبكي به وجود آوردند كه سبك هندي ناميده مي شود. برخي از ادبا اين سبك را سبك اصفهاني نيز ناميده اند. اين سبك تقريبا از قرن نهم تا سيزدهم هجري ادامه داشت و از ويژگي هاي آن، تعبيرات و تشبيهات و كنايات ظريف و دقيق و باريك و تركيبات و معاني پيچيده و دشوار را مي توان نام برد.
از ميان گويندگاني كه به اين سبك شعر سروده اند نام اينان درخور ذكر است: كليم كاشاني، نظيري نيشابوري، عرفي شيرازي، عبدالقادر بيدل، صائب تبريزي، غني كشميري، وحيد قزويني، طالب آملي.
قبل از سبك هندي در شعر فارسي، سبك عراقي (مانند سبك اشعار حافظ و سعدي) و پيش از آن سبك خراساني (مانند سبك اشعار رودكي و فردوسي) رايج بود. با روي كار آمدن قاجاريه شعرا از سبك هندي بازگشتند و به سبك شعراي قديمي تر، عمدتا با سبك عراقي رجوع كردند، به سبك اين دوره سبك بازگشت مي گويند.
4/زنديه
زنديان ميان فروپاشي افشاريان تا برآمدن قاجار به مدت چهل و شش سال در ايران بر سر كار بودند. اين سلسله به سردمداري كريم خان زند (وكيل الرعايا) از سال 361 ق در ايران به قدرت رسيد، كريم خان سال 3911 ق از دنيا رفت. بعد از او بر سر حكومت نزاع در گرفت و در مدت شانزده سال هفت نفر بر تخت نشستند. آخرين شاه زنديه لطفعلي خان بود كه سال 9021 ق به دست آغامحمدخان قاجار كشته شد.
5/صائب
صائب تبريزي، بزرگ ترين غزل سراي قرن يازدهم هجري و معروف ترين شاعر عهد صفويه است.
ميرزا محمدعلي صائب تبريزي در حدود سال 0001 ق در تبريز زاده شد. خانواده صائب جزو هزار خانواري بودند كه به دستور شاه عباس اول صفوي از تبريز كوچك كرده و در محله عباس آباد اصفهان ساكن شدند.
صائب در سال 4301 ق از اصفهان عازم هندوستان شد و بعد به هرات و كابل رفت. در سال 2401 ق به ايران بازگشت و در اصفهان اقامت گزيد. شاه عباس دوم صفوي به او مقام ملك الشعرايي داد. صائب هشتاد و هفت سال زندگي كرد و در اصفهان ديده از جهان فروبست.
درگذشت او درسال 68 يا 7801 ق بوده است.
صائب تبريزي شاعري كثيرالشعر بود، تعداد اشعار صائب را از شصت هزار تا دويست هزار بيت گفته اند. آثار صائب جز سه، چهار هزار بيت قصيده و يك مثنوي كوتاه و ناقص و دو سه قطعه همگي غزل است. بيتي از اشعار صائب
اظهار عجز بر ظالم روامدار... اشك كباب مايه طغيان آتش است.
6/كليم
ابوطالب كليم كاشاني، ملك الشعرا، در همدان زاده شد (بين سالهاي 099 تا 499ق)، اما به سبب اقامت طولاني در كاشان به كليم كاشاني مشهور گرديد. او به تاريخ 1601ق در هند درگذشت. ابوطالب كليم كاشاني مدتي در شيراز سرگرم تحصيل علوم بود. سپس در عهد جهانگيرشاه گوركاني، به هندوستان رفت و باز به ايران آمد و مجددا به هندوستان بازگشت و چندي به مدح امراي درباري و دولتي هند مشغول بود تا به سمت ملك الشعرايي دربار شاه جهان بايري را يافت. وي اواخر عمر خود را در كشمير گذرانيد. كليم از شاعران خلاق المعاني است. در انواع شعر دست داشت.قصيده و مثنوي را نيكو مي سرود، ولي مهارت او در غزل است كه در آن مضامين نو و دقيق دارد. وي در ايجاد معاني و تخيلات لطيف و واردكردن كلمات زبان محاوره در شعر چيره دست است. نمونه بيتي از كليم:
رحم از آن بي باك مي خواهم كه از مستي حيف
هاي هاي گريه در كوشش صداي آب بود
7/ عرفي
عرفي شيرازي، ملقب به جمال الدين و متخلص به عرفي از مشاهير و شعراي شيراز است. وي در سال 369ق در شيراز چشم به جهان گشود و به كمال فيض و دانش و لطيفه گويي و حاضرجوابي معروف است و طرزي مخالف مسلك قدما در شعر در پيش گرفته و غالبا در اثر كثرت تشبيهات و استعارات او، اصل مقصود در شعرش مبهم مي ماند. چندبار به هندوستان رفته و در دربار اكبرشاه هندي تقريب يافته است.
عرفي در سال 999 ق در سن سي و شش سالگي درگذشت و جنازه او را ازلاهور به نجف اشرف انتقال دادند.
8/ طالب آملي
محمد طالب آملي زاده متخلص به طالب، معروف به طالبا و ملك الشعرا، از شاعران سده يازدهم هجري قمري است. طالبا سال 499ق در يكي از روستاهاي شهرستان آمل به دنيا آمد. در سن 61 سالگي از مازندران خارج شد و به اصفهان مهاجرت نمود. بعد از آن به كاشان رفت و در آنجا ازدواج نمود. پس ازمدتي به ديار خود بازگشت و در ادامه سفر به خراسان عازم هندوستان شد و مدتي را در هند گذراند. بعد از آمدن به قندهار در خدمت غازي خان ترخان امير سند بود و بعد از مرگ او به هندوستان بازگشت و سرانجام در لاهور با شاپور تهراني ديدار كرد و به واسطه او به اعتمادالدوله وزير معرفي شد و بعد از آن در درگاه جهانگيرخان چهارمين پادشاه سلسله گوركانيان هند وارد شد. او در سال 8201ق به رتبه ملك الشعرايي رسيد و تا آخر عمر در همان جا زندگي كرد. طالب سال 6301 ق در لاهور درگذشت.
9/ تذكره نصرآبادي
تذكره نصرآبادي، تذكره اي به فارسي و تأليف ميرزا محمدطاهر نصرآبادي است كه سال 9801 ق تأليف آن به اتمام رسيد. در اين تذكره كه به نام صفي ميرزا، معروف به شاه سليمان صفوي تدوين شده، ترجمه احوال و گزيده سروده هاي نزديك به يك هزار شاعر دوره صفويه و معاصر مؤلف گرد آمده است.
01/ ملاصدرا
محمدبن ابراهيم شيرازي ملقب به صدرالدين و مشهور به ملاصدرا يا صدرالمتألهين، در حدود سال 089 ق در شهر شيراز متولدشد.
پدرش ابراهيم بن يحيي قوامي يكي از وزراي دولت صفوي و مردي با نفوذ و ثروتمند بود كه با نهايت كوشش به تربيت و تعليم يگانه پسرخود كمر همت بست و در اين راه از هيچ امري مضايقه ننمود.
صدرالدين نيز از همان كودكي استعداد فوق العاده خود را نمودار ساخت و طي مدت كمي تحصيلات عمومي را به پايان رسانيد. ملاصدرا براي كسب معرفت و تكميل تحصيلات خود، شيراز را ترك گفت و عازم اصفهان شد.
صدرالدين نخست نزد شيخ بهاءالدين عاملي مشهور به شيخ بهايي تلمذ كرد و از او علوم نقلي را آموخت و به كسب اجازه و درجه اجتهاد نائل گشت. سپس به شاگردي ميرداماد درآمد و سالها در محضر وي كسب فيض نمود و رموز حكمت را از او آموخت. احتمالا ملاصدرا در دوره تحصيلات خود در اصفهان از محضر ابوالقاسم فندرسكي عارف، زاهد و رياضي دان بي همتاي آن عصر نيزاستفاده كرده است. پس از تكميل تحصيلات علوم در اثر كشش دروني و نيز فشار بعضي از علماي ظاهربين كه با مشرب عرفاني او مخالف بودند، اصفهان را ترك گفته و براي طي مرحله رياضت و انقطاع از مظاهر دنيوي به روستاي كهك در نزديكي قم پناه برد و هفت سال و بنابر قولي پانزده سال در آن حوالي، دور از حوادث و اتفاقات دنيا در انزوا و خلوت به سر برد تا اين كه به مرتبه شهود و كشف حقايق باطني رسيد.
وي درباره اين دوره مي گويد: «رموزي برمن كشف شد كه با برهان و دليل امكان پذير نبود بلكه آنچه پيش از آن توسط برهان عقلي فرا گرفته بودم با جزئيات بيشتري از راه شهود وبالعيان ديدم.»
به تدريج آوازه شهرت ملاصدرا در زبان ها پيچيد و دوستداران حكمت از اطراف و اكناف براي درك فيض به حضورش شتافتند.
در اين موقع، الله وردي خان، والي فارس، مدرسه اي در شهر شيراز بنا نمود كه به مدرسه خان معروف گرديد و از ملا دعوت كرد تا به وطن اصلي خود بازگردد و در آن مدرسه به تعليم و تدريس اشتغال ورزد.
با حضور وي در شيراز، مدرسه خان مهم ترين مركز علمي ايران گرديد و تا پايان حيات ملاصدرا، طالبان علم را از راه دور و نزديك به خود جلب نمود.
صدرالمتألهين در شيراز گذشته از تأليف آثار گرانبها و پر ارج، شاگردان بزرگي نيز تربيت نمود كه مشهورترين آنها ملامحسن فيض كاشاني و ملا عبدالرزاق لاهيجي بودند كه هردو علاوه بر داشتن سمت شاگردي، داماد وي نيز بودند.
وي تا پايان عمر در شيراز به تأليف و تدريس پرداخت و در اين ايام هفت بار پاي پياده به خانه خدا سفر كرد. او در برگشت از هفتمين سفر، در بصره درسال 0501 ق درگذشت.
11/ فيض كاشاني
ملامحمدمحسن فيض كاشاني دانشمند و شاعر قرن يازدهم و معاصر با شاه عباس دوم بوده است. او در سال 7001 ق در كاشان متولد شد و پس از پايان مقدمات علوم و دانش هاي زمان خويش به شيراز رفت و به حلقه شاگردان ملاصدرا پيوست و با دختر وي ازدواج نمود. وي از علماي بزرگ عهد خويش محسوب مي شدو تأليفاتي در علوم علميه و نقليه و حكمت و اخلاق دارد كه مهمترين آنها عبارتنداز: ابواب الجنان، تفسير صافي، تفسير اصفي، كتاب وافي (درشرح كافي)، شاقي، مفاتيح الشرايع، اسرارالصلوه ، علم اليقين در اصول دين، تشريح (در هيئت)، سفينه النجاه، شرح صحيفه فهرست علوم و ديوان اشعار، اشعار فيض بالغ بر سيزده هزار بيت است. وي در سال 0901ق درگذشت و دركاشان به خاك سپرده شد.
21/ لاهيجي
ملا عبدالرزاق لاهيجي فرزند علي لاهيجي، ملقب به «فياض» حكيم، شاعر و متكلم ايراني است. از شاگردان ملاصدراست و ضمنا داماد او هم بود. لقب فياض را ملاصدرا به او داد.
ملا عبدالرزاق، شخصي با ذوق و سليقه بود. طبع شعر عالي داشت و غزل هاي بسيارنيكو مي سرود. ديواني از او در كتابخانه استان قدس رضوي، مشتمل بر چندهزاربيت شعر باقي مانده است. او با شاعر بزرگ و دانشمند عصر صفويه، ميرزا صائب تبريزي، دوستي زيادي داشت. تأليفات اين فيلسوف حاكي از عظمت مقام علمي اوست. اين حكيم نامدار در برهه اي از زمان خود بسيار تنگدست شد و مثل بيشتر علما و محققان كه مي خواهند روح پاك خود را آلوده نكنند، خود را از مراكز قدرت دورنگه مي داشت و به همين علت در عسرت زياد زندگي مي كرد. بعداز 12 سال كه از مرگ استادش گذشت، او نيز در سال 17 01 ق دارفاني را وداع گفت.
برخي از آثار فلسفي و كلامي فياض عبارتند از: شوارق در دو جلد، شرح بر تجريد علامه، تعليقات بر شرح اشارات، تأليف جواجه، شرح هياكل النور، سهروردي، حوادثي بر تعليقات خضري، تفسير لاهيجي.
پاورقي

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14