(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 7 خرداد 1391 - شماره 20219

تكبر مايه نقصان عقل
احاطه علمي
كار و عقل معاش
شرافت ماه رجب در سلوك عارفان
آثار اعمال درقرآن (2)
خودپسندي و تكبر
تلخي و شيريني نقد و انتقادپذيري



تكبر مايه نقصان عقل

قال الامام الباقر(ع): ما دخل قلب امري شي من الكبر الا نقص من عقله مثل ما دخله من ذلك، قل ذلك اوكثر.
امام باقر(ع) فرمود: به هر اندازه كه در دل انسان كبر و خودخواهي وارد شود، به همان مقدار از عقل و خرد او كاسته مي شود، چه كم باشد چه زياد.
11-بحارالانوار، ج 75، ص 186

 



احاطه علمي

عبدالله بن عطاء مكي گويد: در مكه بودم كه مشتاق زيارت امام باقر(ع) شدم، سپس به اشتياق زيارت و ديدار آن حضرت به سوي مدينه به راه افتادم، حركت كردم. آن شب بسيار سرد و باراني بود و سرمايي شديد تمام وجودم را فراگرفت. نيمه شب به در خانه امام(ع) رسيدم. با خود گفتم: دير وقت است، صحيح نيست در اين وقت شب درب خانه را بزنم. پس صبر مي كنم تا صبح شود، آن گاه به ملاقات حضرت مي روم. درهمين انديشه بودم كه ناگهان صداي امام(ع) را از داخل خانه شنيدم كه به خدمتكار خود فرمود: درب را براي عبدالله بن عطا باز كن كه در اين شب از سرماي شديد بسيار اذيت شده است. خدمتكار درب را باز كرد و من برامام(ع) وارد شدم. (1)
1- بحارالانوار، ج 46، ص 235

 



كار و عقل معاش

پرسش:
آيا كار و تلاش براي امر معاش و گذران زندگي، مي تواند موجبات تقويت عقل عملي انسان را فراهم آورد؟ لطفا به نحو اجمال توضيح دهيد.
پاسخ:
يكي از مهم ترين فوايد و آثار كار و تلاش براي امر معاش و گذران زندگي علاوه بر جنبه عبادي بودن آن، «تقويت عقل آدمي» است. البته منظور از اين عقل، عقل فلسفي، استدلالي و نظري نيست، بلكه منظور «عقل معاش» يا عقل عملي انسان است. عقل معاش، همان عقل اقتصادي- اجتماعي است كه به فرد توانايي فعاليت هاي اقتصادي و اجتماعي مي دهد، بدين معنا كه كسي كه در متن اجتماع و درگير و دار تلاش اقتصادي حضور داشته باشد، مردم را بهتر مي شناسد، كمتر فريب مي خورد، بهتر سود مي كند و در برخورد با افراد گوناگون و حوادث رنگارنگ روزگار، تصميمات پخته تري مي گيرد. راه كسب يا تقويت اين عقل، شركت در كلاس هاي درس حوزه و دانشگاه و برخورداري از تحصيلات عاليه نيست. بلكه روش آن، درگير شدن با مسايل پيچيده اقتصادي، اجتماعي و سياسي است كه در خلال آن، فرد براي پيشگيري از هرگونه ضرر و فريبي در حق خود، مجبور است تمام توان خود را به كار گيرد و از حقوق و منافع خود دفاع كند. به همين ترتيب است كه كم كم مهارت تدبير همراه با «تجارت و تلاش» به دست آمده و به موازات بالا رفتن درصد موفقيت او، درصد آسيب پذيري او كاهش مي يابد. در روايات پيشوايان ما علاوه بر آن كه به صراحت «تجارت» باعث فزوني عقل آدمي شمرده شده است (وسايل الشيعه، ج 17، ص12) در نقطه مقابل آن «ترك تجارت» موجب از بين رفتن عقل آدمي معرفي شده است. عن ابي عبدالله(ع): ترك التجاره مذهبه للعقل. (من لايحفره الفقيه، ج 3، ص 193)
اهميت اين ويژگي در حدي است كه حتي در صورت عدم نياز به سود و درآمد، صرف كار كردن براي بالا رفتن تجربه و مهارت زندگي، امري لازم و ضروري است. شاهد اين مدعا، مشورتي است كه يكي از اصحاب امام صادق(ع) به نام معاذابن كثير با آن حضرت انجام داد و سؤال كرد: اكنون من به راحتي زندگي مي كنم (و از ثروت كافي برخوردارم) آيا مصلحت مي دانيد، تجارت را رها كنم؟ امام(ع) در پاسخ فرمود: اگر چنين كني عقلت به كاستي خواهد رفت. (وسايل الشيعه، ج 71، ص 41)
بنابراين كسب درآمد و سود اقتصادي، تنها يكي از اهداف كار تجاري است و مهم تر از آن، كسب مهارت معيشت و تعامل با مردمان است كه خود سرمايه اي گران بها است. اين سرمايه حتي در مسايل غيراقتصادي، مانند مسايل اجتماعي، سياسي و خانوادگي و... كارآمد است و انسان را از موفقيت هاي بيشتري برخوردار مي كند.

 



شرافت ماه رجب در سلوك عارفان

اين ماه ماه بسيار شريفي است به اين جهت كه:
1- از ماههاي حرام مي باشد.
2- از اوقات دعا مي باشد و حتي در زمان جاهليت به اين مطلب مشهور بوده و مردم آن زمان منتظر اين ماه بوده تا در آن دعا كنند.
3- اين ماه، ماه اميرالمؤمنين(ع) مي باشد، همان طور كه در بعضي از روايات آمده است چنانچه شعبان، ماه رسول خدا و رمضان ماه خداي متعال مي باشد.
4- شب اول آن يكي از چهارشبي است كه تاكيد به زنده نگه داشتن آن به عبادت شده است.
5- درباره روز نيمه آن آمده است كه محبوبترين روزها نزد خداوند مي باشد.
6- روز بيست و هفتم اين ماه، مبعث پيامبراكرم(ص) مي باشد. روزي كه زمان ظهور رحمت خداوند است. چيزي كه از اول خلقت تاكنون مانند آن ديده نشده است.
اين گوشه اي از فضايل اين ماه بود و ما توان فهم تمام فضايل اين ماه شريف را نداريم.(1)
1- المراقبات، ميرزا جواد ملكي تبريزي، ص 95

 



آثار اعمال درقرآن (2)
خودپسندي و تكبر

علي كامران
رفتارهاي انسان و كنش هاي او، داراي واكنش هاي متناسب با رفتارهاي اوست.
اما مؤمنان به حق و حقيقت، جوياي اين حقيقتند كه كارها و رفتارهايشان واجد چه آثار و عواقبي براي آنها نزد خداوند سبحان و در دنيا و آخرت است.
آنچه در پي مي آيد بررسي آثار اعمال انسان در قرآن با توجه به آيات، روايات و تفاسير مفسران بزرگ است.
در قسمت اول اين سلسله مطالب، آثار گناه مورد بحث و بررسي قرار گرفت. در اين قسمت نيز به آثار دنيوي و اخروي خودپسندي و تكبر مي پردازيم.
«عجب» حالتي است كه انسان در آن حالت، خود را برتر و بهتر از ديگران مي داند.
خودپسندي، خودبرتربيني، خودشيفتگي و عجب، همه با هم مترادفند و حاكي از نفوذ شيطان در وجود انسانند.
چنانچه كسي كه داراي اين رذيله اخلاقي است، آنرا بر زبان بياورد يا در رفتار و منش خويش نشان دهد، تكبر بوجود مي آيد و انسان متكبر، كسي است كه با زبان و رفتار خود برتربيني خويش را به ديگران اعلام مي كند.
عجب و خودپسندي و تكبر، دره هاي مهلك و خطرناكي هستند كه با سقوط در آنها، هيچ موجودي سالم نمي ماند.
ازسوي ديگر، چنانچه معضلات اجتماعي و نابساماني هاي رفتارهاي فردي با دقت مورد بررسي و مداقه قرارگيرد معلوم مي شود كه ريشه بسياري از گرفتاري هاي موجود، تكبر و خودخواهي متكبران و تحقير و كوچك انگاري ديگران توسط آنهاست!
قرآن كريم گزارش مي دهد كه (ابليس) سلسله جنبان تكبر در عرصه آفرينش بود.
ابليس از طايفه جن بود و به قول حضرت علي(ع) در نهج البلاغه 6 هزار سال خدا را عبادت كرده بود و در صفوف ملائكه از جايگاه ويژه و مقام بلندي برخوردار بود. اما وقتي در برابر فرمان الهي مخالفت و تكبر نمود، مطرود ابدي شد. سعدي دراين باره گفته است:
تكبر عزازيل را خوار كرد به زندان لعنت گرفتار كرد
خداوند سبحان در آيات 71 تا 83 سوره ص به جريان تكبر شيطان پرداخته است.
مفسر تفسير نور ذيل آيات مذكور نوشته است:
- نتيجه تكبر و حسادت، محروميت است.
- نژادپرستي، تفكر شيطاني است.
- تحقير شيطان هم مكاني بود «فاخرج» هم مقامي «لعنتي».
علامه طباطبايي در الميزان ذيل آيات يادشده آورده است:
حال ببينيد كه خداي متعال اين دشمن خود «ابليس» را كه پيشواي متعصبين و سلف مستكبران است، و همين ابليس را كه اساس عصبيت را پي ريزي كرد و با خدا در رداي جبر و تيش هماوردي نمود و در لباس تعززش هماهنگي كرده، ذي تذلل و جامعه عبوديت را كنار گذاشت، چگونه به جرم تكبرش خوار و كوچك كرد و به جرم بلند پروازيش بي مقدار ساخت، او را در دنيا طرد كرد و در آخرت هم آتش افروخته نصيبش ساخت و...
در تفسير نمونه دراين باره چنين آمده است:
اين آيات، همان گونه كه گفتيم، توضيحي است بر «مخاصمه ملااعلي» و «ابليس» و گفت وگو درباره آفرينش «آدم». و در مجموع هدف از بيان اين سرگذشت اين است كه: اولا، به انسان ها يادآوري شود كه وجود آنها آن قدر با ارزش است كه تمامي فرشتگان براي جدشان «آدم» به سجده افتادند. انساني با اين همه شخصيت، چگونه اسير چنگال شيطان و هواي نفس مي شود؟ چگونه ارزش وجودي خود را رها كرده، يا در برابر سنگ و چوبي سجده مي كند؟!
اصولا، يكي از روش هاي موثر تربيت، اعطاي شخصيت به افراد مورد تربيت است و يا به تعبير صحيح تر، شخصيت والا و ارزش وجودي آنها، را به يادشان آوردن، در چنين شرايطي است كه احساس مي كند، پستي و انحطاط لايق شأن او نيست و خود به خود از آن، كناره گيري مي نمايد.
ثانيا، لجاجت شيطان و غرور و تكبر و حسدش كه سبب شد، براي هميشه از اوج افتخار سقوط كند و در لجنزار فرو رود، مي تواند براي همه افراد لجوج و مغرور باشد، تا عبرت گيرند و رويه شيطان را رها كنند.
ثالثا، از وجود چنين دشمن بزرگي كه سوگند براي اغواي انسانها ياد كرده، خبر مي دهد، تا همگان به هوش باشند و در دام او نيفتند.
به هرحال، در نخستين آيه، مي فرمايد: «به خاطر بياور هنگامي را كه پروردگارت به ملائكه گفت: «من بشري را از گل مي آفرينم» (اذقال ربك للملائكه اني خالق بشراً من طين).
اما براي اين كه: تصور نشود، بعد وجود انساني همان بعد خاكي است. در آيه بعد مي افزايد:«و هنگامي كه آن را نظام بخشيدم، و از روح خودم (روح شريف و ممتازي را كه آفريده ام) در او دميدم، همگي براي او به خاك بيفتيد و سجده كنيد» (فاذا سويته و نفخت فيه من روحي فقعوا له ساجدين).
به اين ترتيب، آفرينش انسان پايان پذيرفت، «روح خدا» و «گل تيره» به هم آميختند، و موجودي عجيب و بي سابقه، كه قوس صعودي و نزوليش هر دو بي انتها بود، آفرينش يافت، موجودي با استعداد فوق العاده كه مي توانست شايسته مقام «خليفه اللهي» باشد، قدم به عرصه هستي گذاشت «و در آن هنگام همه فرشتگان بدون استثنا سجده كردند» (فسجد الملائكه كلهم اجمعون).
ابليس تكبر كرد
اما «تنها كسي كه سجده نكرد «ابليس» بود، تكبر ورزيد و تمرد و طغيان نمود، و به همين دليل از مقام (با عظمت خود) سقوط كرد و در صف كافران بود» (الا ابليس استكبر و كان من الكافرين).
آري، و بدترين بلاي جان انسان نيز همين كبر و غرور است كه پرده هاي تاريك جهل برچشم بيناي او مي افكند، و او را از درك حقايق محروم مي سازد او را به تمرد و سركشي وا مي دارد، و از صف مومنان كه صف بندگان مطيع خداست بيرون مي افكند، و در صف كافران كه صف ياغيان و طاغيان است قرار مي دهد همان طوري كه «ابليس» را دراين صف قرارداد.
اينجا بود كه «ابليس» از سوي خداوند، مورد مواخذه و بازپرسي قرار گرفت: «خداوند به او فرمود: اي ابليس! چه چيز مانع تو از سجده بر مخلوقي كه با دو دست خود آفريدم گرديد»؟ (قال يا ابليس ما منعك ان تسجد لما خلقت بيدي).
سپس مي افزايد: «آيا تكبر ورزيدي، يا بالاتر از آن بودي كه فرمان سجود به تو داده شود»؟! (استكبرت ام كنت من العالين).
بدون شك، احدي نمي تواند ادعا كند كه قدر و منزلتش مافوق اين است كه براي خدا سجده كند (يا براي آدم به فرمان خدا) بنابراين، تنها راهي كه باقي مي ماند، همان احتمال دوم يعني: تكبر است.
بهانه هاي شيطاني!
اما «ابليس» با نهايت تعجب، شق دوم را انتخاب كرد و معتقد بود برتر از آن است كه چنين دستوري به او داده شود، لذا با نهايت جسارت، به مقام استدلال در مخالفتش با فرمان خدا برآمده گفت: من از او (آدم) بهترم، چرا كه مرا از آتش آفريده اي، و او را از گل»! (قال انا خير منه خلقتني من نار و خلقته من طين).
او در واقع مي خواست، به پندار خويش با سه مقدمه، فرمان پروردگار را نفي كند:
نخست اين كه: من از آتش آفريده شده ام و او از گل كه اين يك واقعيت بود همان گونه كه قرآن مجيد به آن ناطق است: خلق الانسان من صلصال كالفخار ¤ و خلق الجان من مارج من نار: «خداوند انسان را از گل خشكيده اي همچون آجر و سفال، آفريد ¤ و «جن» را (كه ابليس نيز از آنها است) از شعله آتش». (الرحمن -41)
مقدمه دوم، اين كه: آنچه از آتش آفريده شده برتر است، از آنچه از خاك آفريده شده: چرا كه آتش اشرف از خاك است.
مقدمه سوم، اين كه: هرگز نبايد به موجود اشرف، دستور داد كه در برابر غيراشرف، سجده كند!!
اشتباهات ابليس
و تمام اشتباه «ابليس» دراين دو مقدمه اخير بود.
زيرا اولا- آدم فقط از خاك نبود، بلكه عظمتش از آن روح الهي بود كه در آن دميده شد، وگرنه خاك كجا و اين همه افتخار و استعداد و تكامل كجا؟!
ثانيا- خاك نه تنها كمتر از آتش نيست، بلكه به مراتب برتر از آن است، تمام زندگي و حيات و منابع حياتي از خاك برمي خيزد، گياهان و گلها و تمام موجودات زنده از خاك مدد مي گيرند، تمام معادن گرانبها در دل خاك نهفته شده، و خلاصه خاك منبع انواع بركات است، درحالي كه آتش با تمام اهميتي كه در زندگي دارد هرگز به پاي آن نمي رسد، و فقط ابزاري است براي استفاده كردن از منابع خاكي، آن هم ابزاري خطرناك و ويرانگر، تازه مواد آتش زا غالبا از بركت زمين به وجود آمده اند (هيزم، ذغال، نفت و مانند آنها)!
ثالثا- مسئله، مسئله اطاعت فرمان پروردگار و انجام اوامر او است، همه مخلوق و بنده او هستند و بايد سر به فرمان او باشند.
به هرحال، اگر استدلال «ابليس» را بشكافيم سر از كفر عجيبي درمي آورد، او با اين سخن مي خواست: هم حكمت خدا را نفي كند، و هم امر او را (نعوذ بالله) بي مأخذ بشمرد، و اين موضعگيري، دليل بر نهابت جهل او است؛ چرا كه اگر مي گفت: هواي نفس من مانع شد، يا كبر و غرور به من اجازه نداد و مانند اينها، تنها اعتراف به يك گناه بود، اما وقتي براي توجيه عصيانش به نفي حكمت پرورگار و علم و دانش او مي پردازد، نشان مي دهد: به پست ترين مرحله كفر سقوط كرده است!
به علاوه، مخلوق، در برابر خالق از خود استقلالي ندارد، هرچه دارد از اوست و لحن «ابليس» نشان مي دهد: او براي خود حاكميت و استقلال در مقابل حاكميت پروردگار، قائل بوده است و اين يكي ديگر از سرچشمه هاي كفر است!
به هرحال، عامل گمراهي شيطان، معجوني از «خودخواهي»، «غرور»، «كبر»، «جهل»، و «حسد» بود، اين صفات شيطاني دست به دست هم دادند و او را كه ساليان دراز، همنشين ملائكه، بلكه معلم آنان بود، از آن اوج و افتخار پائين كشيدند، و چه خطرناك است اين اوصاف زشت درهر (انسان و هر) جا كه پيدا شود؟!
به فرموده علي (ع) دريكي ازخطبه هاي «نهج البلاغه»:« او هزاران سال عبادت پروردگار كرده بود، اما يك ساعت تكبر، همه آنها را به آتش كشيد و بر باد داد»! (1)
آري، يك بناي مهم و معظم را بايد در طول ساليان دراز ساخت ولي ممكن است آن را دريك لحظه با يك بمب قوي، به ويراني كشيد!
اكنون بايد اين موجود پليد (و كافر) از صفوف ملأ اعلي و فرشتگان عالم اخراج گردد، لذا خداوند به او خطاب كرد:«فرمود: از صفوف ملائكه، از آسمان برين، بيرون برو، كه تو رانده درگاه مني»! (قال فاخرج منها فانك رجيم).
آري، اين نامحرم بايد از اينجا بيرون برود. كه ديگر جاي او نيست، اينجا جاي پاكان مقربان است، نه جاي آلودگان، سركشان و تاريك دلان.
آن گاه خداوند سبحان افزود:«مسلماً لعنت من بر تو تا روز قيامت ادامه خواهد يافت» و هميشه مطرود از رحمت من خواهي بود. (وان عليك لعنتي الي يوم الدين).
مهم اين است: انسان هنگامي كه از اعمال زشت خود نتيجه شومي مي گيرد بيدار شود، و به فكر جبران بيفتد، اما چيزي خطرناك تر از آن نيست كه همچنان بر مركب غرور و لجاجت سوار گردد، و به مسير خود به سوي پرتگاه ادامه دهد، اينجاست كه لحظه به لحظه، فاصله او از صراط مستقيم بيشتر مي شود، و اين، همان سرنوشت شومي بود كه دامن «ابليس» را گرفت.
اينجا بود كه «حسد» تبديل به «كينه» شد، كينه اي سخت و ريشه دار، و چنان كه قرآن مي فرمايد:
مهلت خواستن شيطان
«شيطان عرض كرد: پروردگار من!مرا تا روز رستاخيز كه انسان ها برانگيخته مي شوند مهلت بده» (قال رب فانظرني الي يوم يبعثون).
مهلتي كه برگذشته خود، اشك حسرت و ندامت بريزم؟ مهلتي كه عصيان زشت و شوم خود را جبران كنم؟ نه! مهلتي كه از فرزندان «آدم» انتقام بگيرم، و همه را به گمراهي بكشانم، هرچند گمراهي هريك نفر از آنها بار سنگين تازه اي از گناه بر دوش من مي نهد، و مرا دراين منجلاب كفر و عصيان پايين تر مي برد، اي واي از لجاجت و كبر و غرور و حسد كه چه بلاهايي كه بر سر افراد نمي آورد؟!!
درحقيقت، او مي خواست تا آخرين فرصت ممكن، به اغواي فرزندان آدم بپردازد، چرا كه روز رستاخيز، پايان دوران تكليف است، و ديگر وسوسه و اغوا مفهومي ندارد.
علاوه بر اين، با اين درخواست: مرگ را از خود دور كند، و تا قيامت زنده بماند، هرچند همه جهانيان از دنيا بروند!
دراينجا مشيت الهي به دلائلي كه بعد اشاره خواهيم كرد، اقتضا نمود كه:اين خواسته «ابليس» برآورده شود، اما نه به طور مطلق، كه به صورت مشروط چنان كه درآيه بعد مي فرمايد:«گفت تو از مهلت داده شدگاني» (قال فانك من المنظرين).
ولي نه تا روز رستاخيز و مبعوث شدن خلايق. بلكه «تا روز و زمان معيني» (الي يوم الوقت المعلوم).
دراين كه:«يوم الوقت المعلوم» چه روزي است؟ مفسران تفسيرهاي گوناگوني دارند:
بعضي از آن را پايان اين جهان مي دانند، چرا كه درآن روزهمه موجودات زنده مي ميرند، و تنها ذات پاك خداوند مي ماند، چنان كه در آيه 88 سوره «قصص» مي خوانيم:«كل شي ء هالك الا وجهه» و به اين ترتيب، به قسمتي از خواسته ابليس ترتيب اثرداده شده است.
بعضي احتمال داده اند: منظور از آن روز قيامت است، ولي اين احتمال نه با ظاهر آيات مورد بحث مي سازد. - كه لحن آن ها نشان مي دهد با تمام خواسته او موافقت نشد- و نه با آيات ديگر قرآن كه خبراز مرگ عموم زندگان درپايان اين جهان مي دهد.
اين احتمال نيز، وجود دارد كه آيه فوق، اشاره به زماني باشد كه هيچ كس جز خدا نمي داند.
ولي تفسير اول، از همه مناسب تر است لذا در روايتي كه در تفسير (برهان ج2 ص 342) از امام صادق(ع) نقل شده آمده است: «ابليس بين نفخه اول و دوم مي ميرد».
همه را گمراه مي كنم مگر ...
پس از اينكه با خواسته «ابليس» موافقت شد او مكنون خاطر خود را آشكار ساخت، و هدف نهائيش را از تقاضاي عمر جاويدان نشان دادو به خداوند متعال گفت: به عزتت سوگند كه همه آنها (انسان ها) را گمراه خواهم كرد»! (قال فبعزتك لاغوينهم أجمعين).
سوگند به «عزت» براي تكيه بر قدرت و اظهار توانائي است، و اين تأكيدهاي پي درپي (قسم از يك سو، و نون تأكيد ثقيله از سوي ديگر، و كلمه «أجمعين» از سوي سوم) نشان مي دهد: او نهايت پافشاري را در تصميم خويش داشته و دارد، و تا آخرين نفس، بر سر گفتار خود ايستاده است.
عدم تسلط شيطان بر مخلصين
شيطان متوجه اين واقعيت بود كه گروهي از بندگان خاص خدا به هيچ قيمتي در منطقه نفوذ و حوزه وسوسه او قرار نمي گيرند، لذا ناچار آنها را از گفتار بالا استثنا كرد و گفت: «مگر بندگان مخلص تو از ميان آنها» (الا عبادك منهم المخلصين).
همان ها كه در راه معرفت و بندگي تو از روي اخلاص، صدق و صفا گام برمي دارند، تو نيز آنها را پذيرا شده اي، خالصشان كرده اي، و در حوزه حفاظت خود قرار داده اي، فقط اين گروهند كه من به آنها دسترسي ندارم، وگرنه بقيه را به دام خود خواهم افكند!
اتفاقا، اين حدس و گمان «ابليس»، درست از آب درآمد، و هر كس به نحوي در دام او گرفتار شد، و جز «مخلصين» از آن نجات نيافتند همان گونه كه قرآن در آيه 02 سوره «سبأ» مي فرمايد: و لقد صدق عليهم ابليس ظنه فاتبعوه الا فريقا من المؤمنين: «گمان ابليس درباره آنها به واقعيت پيوست، و جز گروهي از مؤمنان، همه از او پيروي كردند»!
فلسفه وجودي شيطان
درباره آيات فوق، مسائل مهمي مطرح است، از جمله اينكه: مسئله آفرينش شيطان، و دليل سجده كردن فرشتگان بر آدم، و علت برتري آدم بر فرشتگان، و اين كه: «شيطان» بر چه كساني تسلط مي يابد، و نتيجه كبر و غرور و خودخواهي و منظور از گل تيره و روح خدا، و مسئله آفرينش آدم و خلقت مستقل او در برابر فرضيه تكامل انواع، و مسائل ديگري از اين قبيل كه در جاي خود به تفصيل بايد به آنها پرداخته شود.
آنچه در اينجا مجددا لازم به يادآوري مي دانيم، نخست سؤالي است كه درباره «فلسفه آفرينش شيطان» مي شود.
بسياري سؤال مي كنند: اگر انسان براي تكامل و نائل شدن به سعادت از طريق بندگي خدا آفريده شده، وجود شيطان كه يك موجود ويرانگر ضدتكاملي است، چه دليلي مي تواند داشته باشد؟ آن هم موجودي هوشيار، كينه توز، مكار، پرفريب و مصمم!
اما اگر اندكي بينديشيم، خواهيم دانست: وجود اين دشمن نيز كمكي است به پيشرفت تكامل انسان ها.
راه دور نرويم، هميشه نيروهاي مقاوم، در برابر دشمنان سرسخت جان مي گيرند، و سير تكاملي خود را مي پيمايند.
فرماندهان و سربازان ورزيده و نيرومند، كساني هستند كه در جنگ هاي بزرگ با دشمنان سرسخت درگير بوده اند.
سياستمداران با تجربه و پرقدرت، آنهايي هستند كه در كوره هاي سخت بحران هاي سياسي، با دشمنان نيرومندي دست و پنجه نرم كرده اند.
قهرمانان بزرگ كشتي، كساني هستند كه با حريف هاي پرقدرت و سرسخت زورآزمايي كرده اند.
بنابراين، چه جاي تعجب كه بندگان بزرگ خدا، با مبارزه مستمر و پي گير در برابر «شيطان»، روزبه روز قوي تر و نيرومندتر شوند!
دانشمندان امروز، درمورد فلسفه وجود ميكرب هاي مزاحم، مي گويند: اگر آنها نبودند، سلول هاي بدن انسان در يك حالت سستي و كرختي فرو مي رفتند، و احتمالاً نمو بدن انسان ها از 08سانتيمتر تجاوز نمي كرد، همگي به صورت آدم هاي كوتوله بودند، و به اين ترتيب، انسان هاي كنوني با مبارزه جسماني با ميكرب هاي مزاحم، نيرو و نمو بيشتري كسب كرده اند.
و چنين است روح انسان، در مبارزه با «شيطان» و هواي نفس.
اما اين به آن معنا نيست كه، شيطان وظيفه دارد، بندگان خدا را اغوا كند، شيطان از روز اول، خلقتي پاك داشت، مانند همه موجودات ديگر اما انحراف و انحطاط و بدبختي و شيطنت، با اراده و خواست خودش، به سراغش آمد، بنابراين خداوند «ابليس» را از روز اول «شيطان»، نيافريد، او خودش خواست شيطان باشد ولي درعين حال شيطنت او، نه تنها زياني به بندگان حق طلب، نمي رساند بلكه نردبان ترقي آنها است!
منتها اين سؤال باقي مي ماند كه: چرا خداوند درخواست او را درباره ادامه حياتش پذيرفت، و چرا فوراً نابودش نكرد؟!
پاسخ اين سؤال، همان است كه در بالا گفته شد و به تعبير ديگر:
عالم دنيا ميدان آزمايش و امتحان است (آزمايشي كه وسيله پرورش و تكامل انسان ها است) و مي دانيم آزمايش، جز در برابر دشمنان سرسخت و طوفان ها و بحران ها امكان پذير نيست.
البته، اگر شيطان هم نبود، هواي نفس وسوسه هاي نفساني، انسان را در بوته آزمايش قرار مي داد، اما با وجود شيطان تنور آزمايش انسان داغتر شد، چرا كه شيطان، عاملي از برون و هواي نفس عاملي از درون است!
آتش كبر و غرور سرمايه انسان را مي سوزاند
از مسائل فوق العاده حساسي كه در ماجراي «ابليس» و رانده شدن او از درگاه خدا، جلب توجه مي كند، تأثير عامل خودخواهي و غرور در سقوط و بدبختي انسان است، به طوري كه مي توان گفت: مهم ترين و خطرناك ترين عامل انحراف همين عامل است.
همين امر بود كه، شش هزار سال عبادت ابليس را در يك لحظه نابود كرد، و موجودي را كه هم رديف فرشتگان بزرگ آسمان بود، به پست ترين دركات شقاوت تنزل داد، و مستحق لعن ابدي خداوند نمود.
تكبر امكان فهم حقيقت را مي گيرد
آري خودخواهي و غرور، به انسان اجازه نمي دهد، چهره ي حقيقت را آن چنان كه هست ببيند.
خودخواهي، سرچشمه حسادت، و حسادت سرچشمه كينه توزي، و كينه توزي عامل خونريزي و جنايات ديگر است.
خودخواهي، انسان را به ادامه خطا و اشتباه وامي دارد، و به هنگام وجود عوامل بيداركننده نيز آثار همه را خنثي مي كند!
خودخواهي و لجاجت، فرصت توبه و جبران را از دست انسان مي گيرد، و درهاي نجات را به روي او مي بندد، خلاصه، هرچه درباره خطر اين صفت زشت و نكوهيده گفته شود كم است.
و چه زيبا اميرمؤمنان علي(ع) فرموده اند: «اين دشمن خدا شيطان، پيشواي متعصبان و سلف مستكبران است كه اساس تعصب، تكبر و خودخواهي را پي ريزي كرد، و با خداوند در مقام جبروتيش به ستيز و منازعه برخاست، لباس خودبزرگ بيني، برتن پوشانيد، و پوشش تواضع و فروتني را كنار گذاشت.
آيا نمي بينيد چگونه خداوند، او را به خاطر تكبرش كوچك كرد؟ و براثر بلندپروازيش، پست و خوار گردانيد؟ در دنيا مطرودش ساخت، و در آخرت آتش سوزان دوزخ را براي او آماده كرده است!» (نهج البلاغه- خطبه 192 قاصعه)

1- اميرمؤمنان علي(ع) فرموده اند: «عبرت بگيريد بندگان خدا! به آنچه خداوند درمورد «ابليس» انجام داد كه اعمال طولاني و كوشش هاي فراوان او را- درحالي كه شش هزار سال عبادت كرده بود-... به خاطر يك ساعت تكبر بر باد داد، پس چگونه ممكن است كسي همان كار «ابليس» را انجام دهد و از غضب خداوند در امان بماند؟» («نهج البلاغه، خطبه 192، قاصعه).

 



تلخي و شيريني نقد و انتقادپذيري

علي جواهردهي
در مقاله حاضر نويسنده با بررسي اهميت و جايگاه نقد و انتقاد، از انتقادپذيري به عنوان يكي از توصيه هاي اكيد ديني ياد كرده و آن را لازمه هرگونه پيشرفت و كمال دانسته است.
نقد به معناي جدا كردن سره از ناسره است. به اين معنا كه هر چيز با ارزشي كه با چيز بي ارزشي درآميخته باشد، با ابزارهاي مخصوص خودش از هم جدا مي شود؛ مانند كاري كه كشاورزان با الك كردن انجام مي دهند يا كارگران ساختماني با سرند كردن، سنگريزه هاي درشت را از شن و ماسه جدا مي كنند يا مانند زرگران كه عيارهاي مختلف زر را جدا كرده و زر سرخ ناب را از ناخالصي بيرون مي كشند.
نقد، آسيب شناسي سخن
سخن نيز از نظر ظاهري و باطني يعني محتوا، گاه چنان است كه زشت و زيبا، بد و خوب آن در هم آميخته مي شود و ناقد مي كوشد تا زيبايي ها و خوبي هاي سخن را از زشتي ها و بدي هايش جدا كرده و به نمايش گذارد. از اين رو نقد، همواره تلخ و گزنده است؛ زيرا آسيب شناسي كلام و سخن است و اصولا انسان ها به تلخي گرايش ندارند و همواره حلواي چاپلوسي را دوست مي دارند؛ چرا كه با طبع و طبيعت ايشان تناسب دارد.
اما انسان عاقل مي داند كه نقد هر چند كه داروي تلخ و گزنده اي است ولي لازم بقا و رشد و بالندگي انسان و زندگي است. در جامعه اي كه نقد پذيرفته شده باشد، به اين معناست كه آن انسان و جامعه به بلوغ رسيده است؛ زيرا مي داند كه انسان ها هر چند در كمال باشند ولي تا اتمام و غايت كمال راهي بس دشوار و درازي دارند؛ لذا براي بقاي خود مي كوشد تا آفات و بيمارهاي را بشناسد و حتي گاه با چاقوي جراحي نقد، آن را از تن خويش هر چند با درد، بيرون آورد؛ زيرا اين غده سرطاني اگر در بدن بماند موجب مرگ مي شود. ناقد، دكتر آسيب شناس و آفت شناسي كه بيماري را مي بيند و علت درد را مي شناسد و با چاقوي تيز نقد به جراحي يا درمان درد و بيماري مي پردازد.
انتقادپذيري، توصيه اكيد ديني
اصولاً كساني كه واقعا دوست دارند نقاط ضعف خود را بشناسند و كارها و عملكردها و رفتارهاي خود را آسيب شناسي كنند، نه تنها از نقد نمي هراسند و گريزان نيستند بلكه حتي از آن نيز استقبال مي كنند و آن را موهبتي الهي مي دانند. افرادي كه همواره خواهان كمال هستند بايد اين حديث گوهربار امام صادق(ع) را آويزه گوش خود كنند كه: «احب اخواني الي من اهدي الي عيوبي، بهترين دوستانم، كساني اند كه عيبهايم را به من هديه بدهند.» (بحارالانوار/74/282)
اين آموزه والا و ارزشمند بايد به صورت تابلوي شكيل و زيبا بالاي سر هر مدير و مسئولي باشد تا بدين طريق اعلام كند اولا كارها و رفتارهايش خالي از عيب نيست و ثانياً از هرگونه انتقاد و نقد و آسيب شناسي استقبال مي كند. كسي كه خواهان رسيدن به مراتب بالاي ترقي و پيشرفت و كمال است قطعا از شنيدن نقد، هيچ گاه آزرده خاطر و برآشفته نمي شود كه حتي از آن استقبال هم مي كند و آن را هديه اي ارزشمند قلمداد مي كند و بايد از انتقادكننده- بشرط آنكه انتقاد او از روي غرض ورزي و هواي نفس و... نباشد- تشكر و تقدير هم بكند.
نقدپذيري همچنين گوياي آن است كه شخص از رذايلي چون غرور و تكبر بدور است و روحيه اش با تواضع عجين گشته است.
ضرورت دوري از چاپلوسان و توجه به ناقدان
از امير مومنان علي(ع) روايات بسياري است كه از اهل تملق و چاپلوسي پرهيز كنيد؛ زيرا آنان همانند دوستان ناداني هستند كه به بيمار ديابتي، حلواي چاپلوسي مي خورانند و او را به سوي مرگ و نيستي مي كشانند. آن حضرت(ع) به مالك اشتر و ديگر كارگزاران نظام اسلامي سفارش مي كند كه ياران خويش را از كساني برگزينند كه اهل تملق و چاپلوسي نباشند و با زبان تند و تلخ نقد و انتقاد، به آسيب شناسي كارها بپردازند تا امكان شناسايي و درمان درد و بيماري فراهم آيد.
آن حضرت در نامه 53 كه در نهج البلاغه آمده است مي فرمايد: بايد كه برگزيده ترين وزيران تو كساني باشند كه سخن حق بر زبان آرند، هر چند، حق تلخ باشد و در كارهايي كه خداوند بر دوستانش نمي پسندد كمتر تو را ياري كنند، هر چند كه اين سخنان و كارها تو را ناخوش آيد. به پرهيزگاران و راست گويان بپيوند، سپس، از آنان بخواه كه تو را فراوان نستايند و به باطلي كه مرتكب آن نشده اي، شادمانت ندارند، زيرا ستايش آميخته به تملق، سبب خودپسندي شود و آدمي را به سركشي وادارد.
يكي از دوستان روايتي را نقل مي كرد كه البته خودم آن را در جايي نديدم. ايشان مي گفت كه امام رضا(ع) به امام جواد(ع) نامه اي نوشت كه شنيدم برخي از اطرافيان، تو را از در پشتي مي برند تا مردم تو را نبينند، سوگند به خدا و آن حقي كه بر گردن تو دارم از همان در بزرگ رفت و آمد كن تا مردم تو را ببينند.
شهرياران ماكياولي دوست دارند كه مردم يا نفهم باشند يا خودشان را به نفهمي بزنند و چيزي را كه مي بينند و مي شنوند و درك مي كنند، نفهمند. ولي بايد گفت كه انسان ها هر چند مدتي سكوت مي كنند و به مصالحي خاموشي برمي گزينند ولي هرگز اين وضعيت پايدار نخواهد ماند؛ زيرا اگر كفر، دولت ها را ساقط نمي كند ولي بي عدالتي و ظلم، تباهي ملت و دولت را به دنبال خواهد داشت. از اين رو خداوند ماموريت پيامبران را آگاه سازي مردم نسبت به حقوق خويش و قيام توده ها به عدالت در چارچوب عقل و وحي و كتاب و سنت قرار داده است. (حديد، آيه 25)

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14