روايت زندگي مجاهدانه حاج عبدالله والي
جبهه اي غريب به نام بشاگرد
آقاي سليمان سلامي زاده: در اون
ابتداي كار تو بشاگرد، خيلي به جذام پرداخته نمي شد. چون اطلاع زيادي هم از اين
بيماري نداشتيم. خب جذام دو نوع داره، تر و خشك. كساني كه جذام تر داشتند، خيلي
ظاهر ترسناك و مخوفي پيدا مي كردند. ميكروب عامل اين بيماري روي پوست اثر مي گذاره
و سلول هاي بدن رو مي كشه و سبب خوردگي و از بين رفتن پوست مي شه. كسي كه بيماريش
حاد مي شد، قسمت هايي از صورت و دست و پاهاش خورده مي شد و عفونت مي كرد و اين باعث
مي شد كه از همه جا طرد بشه و كسي حتي جرأت پيدا نكنه بهش نزديك بشه.
اون هايي هم كه بيماريشون خشك بود، چون علامت زيادي نداشت، اغلب اصلا تشخيص داده
نمي شد كه بيمارند1
جذام از همان بدو ورود يكي از مشخصه هاي ترسناكي است كه كساني كه به بشاگرد مي آيند
با آن مواجه مي شوند و جا مي خورند. گرچه جذام در بشاگرد شيوع آن چناني پيدا نكرده
است، اما معمولا هر كس به بشاگرد بيايد، با مورد يا مواردي از آن روبه رو مي شود،
از جمله سال پنجاه و نه كه آقاي مقدم و دوستانشان براي اولين بار به قسمت هايي از
بشاگرد آمدند.
آقاي مقدم: ما چند مورد جذامي اون جا ديديم كه چند تاشون واقعا ترسناك شده بودن، خب
ما يه چنين چيزي نديده بوديم تا اون موقع. يك بار با رفقا نزديك يكي از روستاها
نشسته بوديم كه يه دفعه يه زن جذامي اومد طرفمون. خيلي وحشتناك شده بود، جذام تمام
صورتش رو هم خورده بود. يه چادر انداخته بود سرش، مثل يه اسكلتي كه تو يه پوشش بياد
طرف آدم! من آن قدر ترسيدم و حالم بد شد كه تا چند روز نمي توانستم غذا بخورم. جداً
جذام تر، ترسناك بود!2
به علت محدود بودن اين بيماري در بعضي مناطق خاص كشور، حتي پزشكان عادي هم كه سفري
به بشاگرد مي كنند يا چيزي درباره آن مي شنوند نمي توانند چاره اي برايش پيدا كنند.
حاج عبدالله توجه زيادي به جذامي ها دارد و سعي مي كند تا حد ممكن به آن ها رسيدگي
كند. برايشان غذا مي برد، درد دلشان را گوش مي كند و دنبال راه حلي است كه آن ها را
از اين وضع نجات دهد و از آن مهم تر جلوي شيوع آن را بگيرد.
حاج محمود والي: آقاي موسوي اردبيلي تو سفري كه به بندرعباس اومده بود با هلي كوپتر
يه قسمت هايي از بشاگرد رو هم ديد و با حاجي هم صحبت كرد. وقتي فهميد كه تو بشاگرد
جذام هست، به حاجي مي گه يه آقايي هست تو تهران به نام دكتر والي الله آصفي. بريد
پيش ايشون مسئله جذام منطقه رو بگيد. دكتر آصفي همشهري آقاي موسوي اردبيلي بود و
آشنايي دوري با هم داشتند.
حاجي وقتي رفت تهران، رفت پيش دكتر آصفي و باهاش صحبت كرد. وقتي برگشت بشاگرد، دكتر
رو با خودش آورد. دكتر وقتي اومده بود بشاگرد، مي گفت: من به آقاي موسوي اردبيلي
كاري ندارم. من فقط به خاطر اين مرد اومدم، نخست وزير هم مي اومد مي گفت بيا، من
نمي اومدم، ولي از اين حاجي خوشم اومده ديگه آقا! خوشم اومده.3
دكتر ولي الله آصفي از اساتيد متخصص بيماري هاي عفوني است كه در انستيتو پاستور
فعاليت مي كند. با اين وجود مرد متواضعي است و دل به دنيا نداده است، همين خصوصيت
ها باعث مي شود كه در ملاقات با حاج عبدالله علاقه عميقي بينشان برقرار شود و بعد
از آن به راحتي بپذيرد كه به بشاگرد برود تا وضعيت جذام را در آن جا بررسي كند،
آمدني كه واقعا مؤثر است.
آقاي سليمان سلامي زاده: بعد از اين كه رفتيم خميني شهر و وضع راه هم بهتر شد، بعضي
گروه هاي پزشكي مي اومدن بشاگرد و چند روزي مي موندن و برمي گشتن. يكي از آقايوني
كه اومدن، پروفسور ولي الله آصفي بود كه عمرش رو، روي بيماري هاي عفوني گذاشته بود
و بهش مي گفتن پدر جذام ايران. ايشون با حاج عبدالله اومدن بشاگرد و شروع كردن به
گشت زني در منطقه و معاينه مريض ها و شناسايي جذامي ها. با يه سري تست هايي كه
انجام دادن متوجه شدن كه جذام تو بشاگرد اپيدمي4 نداره و فقط در شرايط ارتباط
مستقيم منتقل مي شه. تو روستاها بعضي ها مي اومدن مي گفتن يكي تو كپر ماست كه اين
مشخصات رو داره، ما مي ترسيم بهش نزديك بشيم، دكتر آصفي تذكر مي داد كه اگر تماس
مستقيم نداشته باشيد، مشكلي پيش نمي آد، نبايد اين ها رو منزوي كنيد.
قبل از اومدن دكتر آصفي، مردم شناخت درستي از بيماري نداشتن و خيلي مي ترسيدن و هيچ
كمكي هم به جذامي ها نمي كردن. وقتي خدا رو شكر با اومدن ايشون و فعاليت زيادي كه
كردن، مردم رو آشنا كرديم و مردم هم بعد از اون با جذامي ها بهتر رفتار مي كردن.
فقط يه عده اي بودن كه بيماريشون حاد شده بود و صورتشون از بين رفته بود كه بايد يه
جا قرنطينه مي شدن و دارو مصرف مي كردن، اگر هم خوب نمي شدن بايد تا آخر عمرشون
همون جا مي موندن.5
دكتر آصفي دو هفته اي در بشاگرد مي ماند و در اين مدت آموزش هاي لازم را به آقاي
سلامي زاده مي دهد تا بتواند در خميني شهر تست جذام بگيرد و به بيماران دارو بدهد.
حاج محمود كه علاقه زيادي به مسائل پزشكي دارد، در طول اين روزها همراه دكتر مي شود
و برخي نكات مربوط به جذام و بيماري هاي عفوني را از او ياد مي گيرد.
حاج محمود والي: دكتر آصفي كه اومده بود بشاگرد، من حسابي باهاش رفيق شده بودم و
اكثرا باهاش بودم. با حاجي مي چرخيديم تو روستاها و دكتر جذامي ها رو با چشم تشخيص
مي داد، حاجي هم اسم هاشون رو مي نوشت كه براي درمانشون اقدام كنيم. اون هايي كه
بيماريشون پيشرفته نشده بود، با دارو خوب مي شدن.
مثلا رفتيم تو روستاي گشيراز، مي گفتيم دكتر اين جا جذام نداره، اما دكتر هشت تا
جذامي پيدا كرد! از همه ماها هم تست جذام گرفت.
دكتر دفعه اول كه اومد، دو هفته موند، بعد از چند وقت دوباره اومد و اين بار يك ماه
تو بشاگرد طبابت كرد. مطبش رو هم تو تهران مي بست بنده خدا، البته مطب رو قبول
نداشت، مي گفت: مطب عين بقا ليه! دكتر بايد تو بيمارستان كار كنه، مردم بيان
بيمارستان و پول هم ندن، اما مي گفت شرايط طوري شده كه مجبور شدم مطب بزنم، وگرنه
من مطب رو دوست ندارم.
مطبش هم خيلي كم مريض داشت، فقط يه سري مريض هاي خاص عفوني مي اومدن پيشش، خيلي ها
رو مفتي ويزيت مي كرد، مي گفت: مريض هام خاص خودمن و حتي مي ر م خونه هاشون
معاينشون مي كنم! صبح ها هم مي رفت انستيتو پاستور كار مي كرد. هرچي درآمد داشت يا
خرج جذام خونه مي كرد يا مي گذاشت براي تحقيقاتش، از خودش ماشين نداشت. اصلا دل به
دنيا نبسته بود.
خلقيات دكتر آصفي طوري است كه رابطه اش با حاج عبدالله و برادرانش، از حد كاري مي
گذرد و تبديل به رفاقتي صميمي مي گردد و با هم رابطه خانوادگي پيدا مي كنند. هر
كدام از برادران والي كه به تهران مي آيند، حتما سري به مطب دكتر آصفي مي زنند و او
را مي بينند، به خصوص حاج محمود كه به پزشكي علاقه مند است!
حاج محمود والي: من كه اصلا به دكتر آصفي عادت كرده بودم، اگه تهران بودم الكي دوست
داشتم برم مطبش بشينم، صحبت هاش رو گوش كنم. خيلي قشنگ صحبت مي كرد و از خاطراتش مي
گفت. من واقعا دكتر رو دوستش داشتم.به زور دعوتش مي كرديم، مي آورديمش خونه مون.
اون هم مثل ما ميونه خوبي با خواب نداشت و شب ها تا صبح مي نشستيم با هم صحبت مي
كرديم! با اين كه خودش دكتر بود، اما تنها چيزي كه نداشت رژيم بود. فقط نوشابه رو
مي گفت: سمه! سرطان مثانه مي آره. اصلا نخوريد.
يه بار كه اومده بود بشاگرد، حاج عبدالله ديد سفره انداختيم، يه نوشابه هم جلوي
دكتره! حاجي گفت: ا... دكتر چطور شد؟
دكتر گفت: نه حاج آقا! محمود آقا راست مي گه اون نوشابه هاي تهرانه كه سمه، اين ها
خيلي خوبه!
حاجي گفت: دكتر شما ديگه چرا! محمود شما رو هم از راه به در كرد!
يه بار يكي از عمه هاي ما مريض شده بود و سردردهاي عجيبي داشت، دكترها گفته بودن
بايد كاسه سرش رو باز كنيم. بهشون گفتم بذاريد من برم دكتر آصفي رو بيارم، اون هم
يه نظر بده. ديگه انقدر رفيق شده بوديم كه با دكتر تعارف نداشتيم. شب بود با امير
رفتم دم در خونه شون. گفتيم: دكتر جون! اين جوري شده بايد بياي. مي دونم شبه، اما
چاره اي نيست.
گفت: باشه. رفت لباسش رو شيك پوشيد و اومد، دكتر خيلي شيك بود.
داشتيم مي رفتيم به امير گفتم: اين جوري كه بده، دكتر شام نخوردن.
خلاصه دكتر هم گفت: بله اول بريم شام بخوريم.
يه دفعه امير ديد چون با عجله اومده، يادش رفته كفش بپوشه و با دمپاييه، اون هم
لنگه به لنگه! گفت: اين جوري زشته من بيام.
دكتر گفت: نخير هيچ اشكالي هم نداره.
بالاخره شام رو خورديم و رفتيم خونه عمه. دكتر عمه رو معاينه كرد، گفت: عمه تون
هيچيش نيست، كاسه سرش رو هم نمي خواد برداريد. آدرس يه دكتر متخصص رو بهمون داد كه
رفتيم پيشش. اون هم گفت چيزي نيست و با يه سري حركت حالش خوب شد. به ظاهر خب دكتر
آصفي تخصصش چيز ديگه اي بود، اما براي هر مشكلي مي رفتيم پيشش.6
دكتر آصفي هم جذب شخصيت حاج عبدالله مي گردد و بدين ترتيب به مجموعه ياران بشاگرد
اضافه مي شود. با زحمات دكتر آصفي مبارزه با جذام آغاز مي شود. با پيگيري هاي او و
حاج عبدالله جذامي هايي كه بيماري شان حاد شده است و نياز به قرنطينه دارند به
آسايشگاه «محرابيان مشهد»، كه بعدها به «دهكده رضوي» تغيير نام مي دهد، فرستاده مي
شوند تا آن جا تحت درمان قرار بگيرند و اگر بهبود يافتند به بشاگرد بازگردند. البته
به علت وسعت منطقه و پراكندگي روستاها امكان جمع آوري همه جذامي ها نيست و آن ها به
مرور شناسايي مي شوند تا كم كم بيماري در منطقه ريشه كن گردد.
حاج عبدالله در برخورد با جذامي ها با محبت و احترام تمام عمل مي كند. آن ها كه
بايد به آسايشگاه فرستاده شوند، چون تصور درستي ندارند، معمولا مقاومت مي كنند، از
طرفي هم اطرافيانشان طردشان كرده اند و تحقير شده اند. حاج عبدالله بدون واهمه نزد
اين گونه جذامي ها مي رود، براي آن ها غذا مي برد و درد دلشان را گوش مي كند،
برايشان صحبت مي كند و درباره نحوه درمان و شرايط آسايشگاه توضيح مي دهد. آن هايي
كه قبول مي كنند بروند، خود حاج عبدالله كارهايشان را انجام مي دهد و به اداره
بهداشت تحويل مي دهد. حاجي نسبت به اين بيمارها از خانواده هايشان مهربان تر است و
مانند پدر برايشان دل مي سوزاند.7
1- حكم ماموريت حاج عبدالله والي از بانك صادرات به كميته امداد هر سال تمديد مي
شود، در پاييز سال 64 بانك در حكم خود اعلام مي كند كه براي آخرين بار با تمديد مدت
ماموريت موافقت مي كند و اين آخرين بار، بارها تكرار مي شود!
در جبهه ها يكي از مهم ترين و تأثيرگذارترين عوامل پيروزي رزمندگان اسلام، تداركات
و پشتيباني بود. از همان روزهاي ابتدايي جنگ كه مردم با دست خالي مقاومت در شهرها
را آغاز كردند، تعدادي از فعال ترين و پيگيرترين افراد، مسئوليت تأمين نيازهاي
رزمندگان را به عهده گرفتند. در ابتداي جنگ، حتي تهيه لباس و كفش مناسب براي جنگيدن
هم مشكل بود، سلاح و مهمات كه جاي خود را داشت. هرچه جنگ پيش رفت و وسعت عمل
رزمندگان بيشتر شد، نيازها هم گسترده تر و متنوع تر گرديد. ديگر در كل جبهه ها هيچ
يگاني نبود كه واحد تداركات نداشته باشد. مسئول تداركات يك سر داشت و هزاران سودا،
بايد امكانات را جذب مي كرد و به نيروها مي رساند. كار اول مشكل تر بود، ارگان هاي
مسئول هميشه محدوديت داشتند و او بايد به هر دري مي زد تا از خيرين و مراكز جمع
آوري كمك هاي مردمي نيازهاي رزمندگان را تأمين كند. محدوده نيازها از خشاب و فشنگ
بود تا جيره غذايي و يخ و آب آشاميدني. پيگيري احداث خاكريز و جاده هاي دسترسي هم
با واحد تداركات بود و وقتي قرار بود نيروها جايي مستقر شوند، آن ها چادرها و
امكانات استقرار را آماده مي كردند. خلاصه اين كه بچه هاي خستگي ناپذير تداركات مي
بايست شبانه روز تلاش مي كردند تا نيروهاي رزمنده بتوانند بجنگند و دفاع كنند. شب
عمليات حساس ترين زمان كار تداركات بود، بايد امكانات و مهمات به خط مي رسيد تا
نيروها بتوانند مقاومت كنند. اگر ارتباط با عقبه نبود، همه نيروها به تدريج توانشان
از بين مي رفت؛ يا مجبور به عقب نشيني مي شدند يا شهيد و اسير. همه فهميده بودند،
عملياتي كه پشتيباني ضعيفي داشته باشد محكوم به شكست است.
صدها كيلومتر دورتر از جبهه ها، جبهه غريب و طاقت سوز ديگري تشكيل شده است كه چند
نفر از جوانان انقلابي به مبارزه فقر و محروميت ظالمانه اي رفته اند كه هفتادهزار
نفر را به زانو درآورده است و خاك نااميدي را بر تمام بشاگرد افشانده است. اين
عمليات فرسايشي و بلندمدت هم اگر نيروهايش به خوبي پشتيباني نشوند و اتصال به عقبه
قطع باشد، شكست مي خورد.
در ابتداي كار امداد در بشاگرد، حاج عبدالله خودش كارهاي پشتيباني را مديريت مي
كند، به دنبال كمك ها مي رود، كارهاي اداري را پيگيري مي كند، مواد غذايي و ارزاق
را براي توزيع در منطقه خريداري مي كند و...، علت حضور كمتر حاج عبدالله در ربيدون
و بعد در خميني شهر هم همين است.
حالا كارها وسيع شده است، خميني شهر مركز رفت وآمد اهالي، خيرين و مسئولين است و
حاجي كمتر مي تواند آن را ترك كند، راه تا حدودي ساخته شده است و با حضور اين ماشين
آلات، راه سازي نياز به يك پشتيباني گسترده دارد تا استمرار داشته باشد. كار توزيع
كمك هاي نقدي و غيرنقدي بين اهالي بشاگرد و خانواده هاي مددجو درحال توسعه است و به
پيگيري بيشتري نياز دارد. با وصل شدن هيئت خدمتگزاران، هرچند ماه، حاج آقا صراف
زاده با گروهي از خيرين به بشاگرد مي آيند و تعهداتي مي كنند، كه بايد در تهران
پيگيري شود و به بشاگرد برسد. اين همه، ياري قوي مي طلبد تا كار پشتيباني را برعهده
گيرد. حاج عبدالله به نيرويي نياز دارد كه پيگير باشد و امين. او بايد مدام درحال
دويدن باشد و خستگي را حس نكند. كسي كه مي خواهد پشتيباني بشاگرد را برعهده بگيرد،
بايد كمتر اهل ملاحظات و تعارفات معمول بين افراد باشد و با صراحت بتواند خواسته
خود را بگويد و كار را پيش ببرد.
باز هم نگاه حاج عبدالله به برادرانش است. برادرها آن قدر با هم صميمي اند كه حاجي
به راحتي مي تواند سخت ترين كارها را از آن ها بخواهد، كارهايي كه از غريبه خواستنش
سخت است. او حاج امير را براي پشتيباني از بشاگرد انتخاب كرده است و اين مسئله كم
كم به حاج امير والي سپرده مي شود.
در اين مدت حاج امير چندين بار به ضرورت هايي به بشاگرد آمده و برگشته، اما مسئوليت
اصلي او در دفتر عمران حضرت امام در كردستان است و بيشتر وقت ها همان جاست. او در
كردستان علاوه بر كارهاي عمران و سازندگي گاهي به طور مستقيم در جنگ با عراق و
ضدانقلاب درگير است و در طول جنگ نقش عقبه و پشتيباني از رزمندگان آن محور را
برعهده دارد و به همين دليل كاملاً با اين كار و اهميتش آشناست. در اوايل كار، هر
وقت حاج عبدالله كاري دارد به تهران يا بشاگرد مي آيد و دوباره به كردستان برمي
گردد. اما با وسعت كارهاي بشاگرد و نياز به پشتيباني قوي تر، زمان بيشتري براي
بشاگرد مي گذارد.
1- مصاحبه با آقاي سليمان سلامي زاده، تهران، 8/2/1388
2- مصاحبه با آقاي مقدم، تهران، 28/3/1387
3- مصاحبه با حاج محمود والي، ميناب، 29/6/1388
4- واگير
5- مصاحبه با آقاي سليمان سلامي زاده، تهران، 8/2/1388
6-مصاحبه با حاج محمود والي ميناب، 29/6/1388
7-مصاحبه با حاج محمود والي ميناب، 29/6/1388
پاورقي
|