(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 22 مرداد 1391 - شماره 20280

تداركات چگونه تأمين مي شد ؟                                                          

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir


تداركات چگونه تأمين مي شد ؟

حاج امير والي: يه مدت كه از رفتن حاج عبدالله به بشاگرد گذشت، تداركات بشاگرد رو سپرد به من. من چه تهران بودم، چه سنندج، حاجي از طريق بي سيم تلفن من رو مي گرفت و كارهايي كه داشت و خريدهايي كه لازم بود رو به من اطلاع مي داد. اگر سنندج بودم، مي رفتم تهران كارهاي حاجي رو انجام مي دادم. تهران تو دفتر حاج محمود نجفي مستقر بودم. حاج آقاي نجفي مسئول ستاد كمك رساني به جبهه و جنگ در كميته امداد بود و ما هم تو كردستان يه همكاري هايي باهاش مي كرديم. تو اتاق ايشون كه طبقه پنجم ساختمون امداد در خيابون سميه بود، يه ميز هم مال بشاگرد بود كه ما كارهامون رو انجام مي داديم، خود آقاي نجفي هم به خاطر رفاقتش با حاجي به بشاگرد علاقه داشت. هر كاري مي تونست براي بشاگرد انجام مي داد. هر كمكي كه كسي مي خواست بفرسته تحويل مي گرفتيم، چيزهايي رو كه حاجي مي خواست، مي خريديم و همه رو بار كاميون مي كرديم و مي فرستاديم دفتر مركزي كميته امداد. اون جا با بقيه اقلامي كه براي بشاگرد بود بار مي زديم و مي فرستاديم بشاگرد. ماشين ها مال خود كميته امداد بودند، اما نمي فرستادند بشاگرد، تو ميناب تخليه مي كردن. واقعا هم ماشين هاي مركز نمي تونستن اون راه رو برن، چون وارد نبودن و لاستيك مي تركوندن. حتي ماشين هاي خودمون چند بار لاستيك تركوندن. بارها تا ميناب مي اومد، از اون جا هم با لندكروزها يا كاميون، خودمون مي برديم خميني شهر1.
حاج امير كه در سال شصت و يك براي اولين بار به بشاگرد آمده و وضعيت آن جا را ديده، ديگر كردستان را محروم نمي داند، اما وضعيت جنگ او را مجبور كرده كه آن جا حضور داشته باشد. نوع فعاليت هاي دفتر عمران امكانات خوبي را در اختيار آن ها گذاشته است و اين در حالي است كه بشاگرد تازه در اول راه است و هر وسيله اي برايش گره گشاست. حاج امير از هيچ كمكي به بشاگرد و جبهه ها دريغ نمي كند.
آقاي محمود نجفي: وقتي رزمنده ها تو جبهه «فاو» رو گرفتند بيست و چهار ساعت بعدش ما فاو بوديم. ديديم وضع خيلي خرابه، هيچي براي خوردن نيست، حتي آب هم نبود. برگشتيم، رفتيم پيش فرمانده قرارگاه خانم الانبيا(ص)، گفتم: مي خوايم بريم يه ايستگاه صلواتي تو فاو بزنيم.
گفت: تو فاو؟! چي مي خواي ببري؟
گفتم: آب.
گفت: آب خالي؟
گفتم: بله.
آدم تيزبيني بود، با همون يه كلمه كه گفتم آب، فهميد چي مي خوام. دستور داد هرچي لازم داريم بهمون بدن.
رفتيم فاو، دو تا از ساختمون هاي عراقي ها رو تحويل گرفتيم. سريع تميزش كرديم و ايستگاه رو راه انداختيم. اولش يه موتور برق كوچيك داشتيم، ديديم اون جا اصلا جواب نمي ده. با امير تو كردستان تماس گرفتم، گفتم براي فاو يه موتور برق درست و حسابي جور كن بفرست. اولش يه مشكلاتي پيش اومد، اما بالاخره امير يه موتور بزرگ از كردستان برامون فرستاد، آقاي گل فروش هم اومد برامون كارهاي برقيش رو انجام داد و راهش انداخت.2
كار ايستگاه صلواتي به جايي كشيد كه هر روز براي هفت، هشت هزار نفر حليم مي پختيم! فقط هفته اي يه كاميون گوسفند برامون مي اومد، روزي پنج هزار تا فالوده مي داديم. ايستگاه صلواتي كميته امداد حضرت امام(ره) يه پشتوانه اي شده بود براي رزمنده ها، حتي گاهي جلسات فرمانده ها هم همون جا برگزار مي شد. ايستگاه يه جاي امني بود. موقع بمبارون به بچه ها مي گفتم بياين تو ايستگاه، اعتقادم اين بود كه اين جا چون به اسم حضرت امامه، چيزي نمي شه. واقعا تو اين دو سال و نيمي كه ايستگاه رو داشتيم، خون از دماغ كسي نيومد. با اين كه شديدا بمبارون مي كردن، حتي يه دونه از پرچم هايي كه نصب كرده بوديم نيفتاد.
يه بار من تو دفتر تهران بودم، حاج عبدالله هم از بشاگرد اومده بود تهران، گفت: مي خوام بيام فاو.
گفتم: بيا.
خيلي جبهه رو دوست داشت، وقتي رفت فاو، چند وقت گذشت، هر روز از صبح تا شب مشغول بود. ديدم مونده نمي خواد بره، گفتم: چرا هنوز اين جايي؟ برو ديگه!
گفت: نه، همين جا مي مونم.
گفتم: تو بايد بشاگرد باشي.
هرچي گفتم قبول نمي كرد بره. رفته بودم اهواز، به بچه هاي فاو گفتم: به حاج عبدالله بگيد بياد اهواز كارش دارم.
گفتن: هر كاريش مي كنيم نمي آد.
گفتم: يه جوري بياريدش اين ور پل بعثت، بعد راه بيفتيد سمت اهواز، اگه خواست برگرده، چون برگه تردد نداره نمي گذارن، به دژباني هم بسپاريد ردش نكنن.
اين جوري تونستيم از فاو بيرونش كنيم. زنگ زده بود به من داد و بيداد مي كرد، گفتم: حاجي! بشاگرد هم جبهه است، بايد بري اون جا، اون مردم به تو احتياج دارن.3
چند روز حضور در فضاي جبهه ها حاج عبدالله را هوايي مي كند كه بماند، اما تكليف هميشه آن چيزي كه او مي طلبد نيست، حتي اگر جهاد و شهادت در جبهه ها باشد. همان كس كه حضور در جبهه ها را تكليف كرده، به حاجي گفته كه براي شما بشاگرد تكليف است. پس بايد به آن جبهه سخت تر بازگردد و آن جا جهاد كند.
در كردستان با كارهايي كه دفتر عمران انجام مي دهد و خدماتي كه به منطقه مي رسد، برخي از وسايل و امكانات دفتر عمران، ديگر مورد نياز نيستند. حاج امير از امكانات مازاد كردستان به بشاگرد مي فرستد.
حاج امير والي: هر چيز به درد بخوري كه تو سنندج داشتيم و استفاده نمي شد، مي فرستاديم بشاگرد. ما چون همه نوع كاري از راه سازي تا برق كشي تو كردستان مي كرديم، همه جور وسيله اي هم داشتيم؛ مثلا دو تا دوربين نقشه برداري عالي داشتيم كه ديگه اون جا ازشون استفاده نمي شد، حاجي هم تو كار راه سازي بود و اين ها به كارش مي اومد، فرستادمشون بشاگرد. اولين جرثقيلي كه تو بشاگرد اومد هم، يه جرثقيل تراكتوري بود كه از سنندج فرستاديم. از همه مهم تر موتور برق ها بود. ما تو كردستان براي روستاهايي كه برق نداشتن، موتور برق هاي قوي مي گذاشتيم و براشون سيم كشي داخلي مي كرديم، تا بعد كه به شبكه وصل مي شدن برق رو به همين سيم كشي وصل كنيم، اون وقت ديگه موتور برق لازم نبود. اولين موتور برقي كه ما براي بشاگرد فرستاديم، يه موتور ليلاند كوچيك بود كه فقط براي يه محدوده كوچيك جواب مي داد.
وقتي اين رو فرستاديم خميني شهر، يه مشكل پيدا كرد، رادياتوراين موتور كوچيك بود و تحمل گرماي بشاگرد رو نداشت. يه حوضچه كنار موتور درست كرديم و شلنگش رو انداختيم تو حوضچه، شد رادياتورش! با اين موتور فقط مي تونستن چند ساعت تو شب، تعداد محدودي لامپ روشن كنن.
دو تا موتور برق «مان» 175 كيلووات تو كردستان داشتيم كه اصطلاحاً گريپاژ كرده بود.
اين ها رو برده بودم تهران براي تعمير، وقتي ديدم به درد بشاگردمي خوره، مستقيم فرستادموشن اون جا. برق اون روستاهايي كه از اين موتورها استفاده مي كردن هم خدا رو شكر به شبكه وصل شد.
حاجي خيلي از بابت اين موتور برق ها خوشحال شد. فقط بايد يكي اين ها رو نصب مي كرد و تير مي زد و سيم كشي مي كرد، تا بتونن تو خميني شهر برق داشته باشند.
همه وسايل رو تو سنندج داشتيم، تيرهاي برق چوبي، مقره، راك، كابل و هرچي نياز بود، فقط مسئله راهش بود. پنجاه هزار تومن داديم به يه راننده تريلي كه تيرهاي برق رو از سنندج آورد خميني شهر، اين پول اون موقع به اندازه شونزده، هفده ماه حقوق بود! حدود شش، هفت روز اين تريلي تو راه بود تا رسيد به خميني شهر، خودش مي گفت كل مسير يه طرف، اين تيكه ميناب تا خميني شهر يه طرف!
با يه گروه از بچه هاي خودم تو سنندج رفتيم خميني شهر موتور برق ها و بيست وپنج تا تير برق رو نصب كرديم و سيم كشي هاش رو انجام داديم. يكي از بچه ها هم موند بشاگرد براي مراقبت از اين ها و بعدش تا چند سال موندگار شد.4
موتور برق هاي قوي به همراه تير برق ها در خميني شهر نصب مي شوند. حالا لازم است چند برق كار بيايند و سيم كشي داخلي انبار و اتاق ها و چند جاي ديگر را انجام دهند تا بتوان از برق استفاده كرد. اين مسئله هم توسط خود حاج امير حل مي شود.
حاج محمود والي: حاج امير و بچه هاش اومدن تيرها رو كار گذاشتن و برق فشار قوي رو كشيدن، ولي درست كردن تابلوها و برق كشي داخل ساختمون ها كار اين ها نبود. براي اين كارها آقاي كاشاني و آقاي گل فروش و چند تا از رفقاشون از صنف الكتريكي تهران اومدن. اين ها هم از طريق حاج امير با بشاگرد آشنا شده بودن.
حدود ده روز خميني شهر بودن و شب و روز كار مي كردن تا تمام سيم كشي ها رو انجام دادن. خيلي با اخلاص بودن، اين همه اون جا كار كردن بدون اين كه يك ريال پول بگيرن. تازه پول كه نگرفتن هيچ، وقتي مي خواستن برن، كلي هم كمك كردن، دو تا يخچال ويتريني بزرگ و چند تا دستگاه ديگه بهمون دادن. روزهايي كه اين ها خميني شهر بودن، به خاطر نشاطي كه داشتن يه شور و حالي به بچه ها دادن، 5عصرها فوتبال بازي مي كرديم، مسابقه تيم امداد با صنف الكتريكي! شب ها هم بازار خنده به راه بود.6دو موتور برق نصب شده، به نوبت يكي در ميان كار مي كنند تا به آنها فشار نيايد، چراغ هاي روشنايي هم از حدود ساعت نه و ده شب خاموش مي شوند.
چند وقت بعد، حاج آقا احمدي، امام جمعه وقت بندرعباس، با حاج عبدالله در مورد مشكل كشيدن برق به سايت صداوسيما در «گنو» صحبت مي كند. حاجي با توجه به مهارت حاج امير و نيروهايش، او را براي حل اين مسئله معرفي مي كند.
قراراست در گنو، يك فرستنده تلويزيون راه اندازي شود، اما به خاطر سختي زمين، شرايط اتصال برق به آن مشكل است. حاج امير كار را مي پذيرد و يكي، دو نفر از نيروهاي كردستان را هم مي آورد تا كار را انجام دهند.
كار سايت گنو سخت است و بسياري از مراحل آن را خود حاج امير انجام مي دهد. با شروع اين كار، تا مدتي حاج امير بين چهار نقطه در حركت است. كردستان، تهران، بشاگرد و گنو! حاج عبدالله و حاج محمود هم كه گاهي براي كاري به بندرعباس مي آيند به سايت گنو سرمي زنند و روز افتتاح خط برق هم حاضر مي شوند. خود مسئولين برق استان هم از انجام اين كار با هزينه و زمان كم تعجب مي كنند.
مهم ترين كار پشتيباني حاج امير با رسيدن ماشين آلات راه سازي به بشاگرد شروع مي شود و با افزايش ماشين آلات و شدت گرفتن كار نياز به پشتيباني هم زياد مي شود.
حاج امير والي: كار اصلي ما تهيه قطعات يدكي ماشين آلات بود، به خصوص براي بولدوزرها. كار راه سازي كه شروع شد، نياز به قطعات هم روز به روز بيشتر شد. ما خيلي قطعات مي گرفتيم، چون كار راه سازي تو بشاگرد سنگين بود و بيشترش هم روي سنگ هاي سخت بود. بيشتر كار اون جا بايد با انفجار مي بود، ولي ما انفجار نداشتيم. مجبور بوديم همه رو تيغ بندازيم. اين تيغ بولدوزر بايد سنگ ها رو مي بريد و جابه جا مي كرد، براي همين آسيب مي ديد و زود كند مي شد زود به زود حاجي زنگ مي زد، مي گفت: امير! لبه تيغ لازم داريم، منم مي رفتم مي خريدم و مي فرستادم. هزينه ها بالا بود، اما كار بايد انجام مي شد، چاره نداشتيم.
حاجي هرچندوقت يك بار زنگ مي زد يه ليست از قطعاتي كه مي خواست مي خوند، مي گفت سريع بگير بفرست. دستگاهها كه مشكل پيدا مي كرد حاجي خيلي عجله داشت كه سريع تعمير شن و كار نخوابه. حاجي كه سفارش مي داد، من اكثرا مي رفتم شركت خيبر تا عصر كارمون طول مي كشيد. قطعات رو مي گرفتيم و مي فرستاديم. به همه كه اين جوري نمي دادن، بايد صورت مي دادن، يه هفته صبر مي كردن، بعد مي رفتن تحويل مي گرفتن، اما چون حاجي رو مي شناختن، كار يه روزه انجام مي شد.
حاجي و حاج آقا صراف زاده بولدوزر رو از همين شركت خيبر گرفته بودن و با بعضي از مسئولين اون جا رفيق شده بودن. اكثر فروشنده هاي اون شركت ارمني بودن وخيلي هم به ما احترام مي گذاشتن، اما رئيس دفتر فروش، آقاي عرب، بچه مسلمون بود و با ما رفيق شده بود. وقتي مي رفتيم، مارو مي برد تو دفتر خودش و پذيرايي مي كرد تا قطعات آماده شه.
مشكلي كه براي تأمين قطعات داشتيم اين بود كه اون اوايل نه من، نه حاجي به قطعات وارد نبوديم و خيلي سخت بود كه از پشت بي سيم حاجي توصيح بده، چه قطعه اي رو مي خواد. معمولا هم وقتي مي رفتم براي خريد، تو شركت به گير مي خورديم؛ مثلا شماره قطعه رو مي خواستن، يا متوجه نمي شدن كه چي مي خوايم، آقاي عرب كه ديد ما اين مشكل رو داريم، يه كتاب به ما داد كه همه قطعات رو با شماره توش داشت. هر قطعه اي كه خراب مي شد حاجي از تو كتاب نگاه مي كرد و تشخيص مي داد كه كدومه، با ما تماس مي گرفت شماره قطعه رو مي گفت، ما هم راحت مي رفتيم تهيه مي كرديم. اين كتاب هميشه دست حاجي بود، تا كم كم به دستگاهها وارد شديم.
غير از ماشين هاي راه سازي، لندكروزها و كاميون ها و بقيه ماشين ها هم اگر خراب مي شدن و قطعه نياز داشتن، حاجي زنگ مي زد تا براشون بفرستم. گاهي ابزار مي خواستن، يا مثلا براي تميزكردن فيلترهاي بولدوزر، يه كمپرسور مي خواستن كه تهيه مي كرديم و مي فرستاديم.
اخلاقي كه من تو خريدها داشتم اين بود كه اگر جنس ها رو زير في بازار مي گرفتم، اول مي رفتم بيست جا قيمت مي كردم، بعدهم مي خواستم بخرم، بعد از تخفيف گرفتن، خود فروشنده رو باني مي كردم و يه مقدار از قيمت رو مي انداختم گردن خودش!
1-عكس شماره 112 تا 118
2-مصاحبه با حاج امير والي، ميناب، 27/6/1388
3- مصاحبه با آقاي محمود نجفي، تهران، 3/12/1388
4- مصاحبه با حاج امير والي، بشاگرد، 18/6/1386
5-مصاحبه با حاج محمود والي، ميناب، 27/8/1388
6- ارتفاعات گنو در سي و چهاركيلومتري شمال شرق بندرعباس واقع شده است.
پاورقي
 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14