(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 11 شهریور 1391 - شماره 20295

قاعده طلايي براي تعامل با ديگران
اسلام و تشيع در بحرين


قاعده طلايي براي تعامل با ديگران

¤ علي جواهردهي
انسان موجودي اجتماعي است و چگونگي تعامل با ديگران بي آنكه به خود يا ديگران زياني برساند، مهم ترين دغدغه او را تشكيل مي دهد. همين دغدغه موجب شده كه قوانين، مقررات، اصول اخلاقي، آداب و سنت هاي شفاهي و مانند آن شكل گيرد تا اين روابط را به درستي و در يك چارچوب عقلاني و عاطفي مقبول سامان دهد.
هر كسي از خود مي پرسد با همه اين قوانين و مقررات و اصول و آداب اخلاقي، چگونه عمل كنيم كه بتوانيم بهترين تعامل و روابط اجتماعي را با ديگران داشته باشيم؟ چه اصل و معيار كلي وجود دارد كه در چارچوب آن بتوانيم خود را ارزيابي كرده و به سادگي در يك فرمول آسان تعامل با ديگران را سامان دهيم؟
نويسنده در اين مطلب با مراجعه به آموزه هاي اسلامي بر آن است تا يك فرمول ساده و جامع و كامل را ارايه دهد.
قوانين ارتباطي متنوع و پيچيده
يكي از مشكلاتي كه هر كسي با آن مواجه است، تنظيم ارتباطات اجتماعي و چگونگي تعامل با ديگران است. انسان به سبب اجتماعي بودن نيازمند تعامل و ارتباط با ديگران است. اين ديگران از زن يا شوهر آغاز و به فرزندان و خانواده بزرگ تا جامعه گسترش مي يابد. تعامل با هر يك از اينها خود قوانين و آداب خاصي را مي طلبد. مجموعه قوانين و مقررات و آداب و سنت هاي مكتوب و شفاهي كه براي اين منظور تهيه و اجرايي شده است، چنان متنوع و متعدد و پيچيده است كه گاه يادگيري همه آنها براي آدمي سخت و دشوار است چه رسد كه بتواند با توجه به شرايط و مقتضيات آنها را به كار گيرد.
حجم عظيم قوانين و مقررات و آداب و اصول اخلاقي كه عقل و شرع و گاه حتي جامعه عقلايي و سنت هاي آباء و اجدادي بر جامعه و شخص تحميل كرده، چنان زياد است كه آدمي نمي تواند همه را بشناسد و خود را با آن هماهنگ سازد تا بيرون از هنجارهاي قانوني و اخلاقي گامي برندارد.
البته تلاش هايي انجام شده تا كلياتي از قوانين انتخاب شده و در شكل جامعه پذيري از كودكي و در دوره هاي آموزشي و پرورشي مدارس آموزش داده شود. اما باز هم حجم آن بسيار زياد است و هر روز نيز قوانين و مقررات تازه اي براي تعيين رويه و فعاليت هاي اجتماعي تدوين و ابلاغ مي شود.
بدتر اينكه هر طائفه و قشر و طبقه اجتماعي داراي قوانين و مقررات خاصي است كه از آن به آداب تعبير مي شود. آداب اجتماعي از قشري به قشر ديگر و از طبقه به طبقه ديگر متفاوت است. چگونگي حضور در يك ميهماني رسمي يا دوستانه تفاوت بسياري دارد. هنجارهاي حضور در مجامع حوزوي و دانشگاهي مثلا متفاوت است و براي هر حضوري آدابي است كه مي بايست دانسته و اجرايي شود.
در روابط ميان كشورها، بخش تشريفات اين نقش و وظيفه را به عهده گرفته است تا آداب ديپلماتيك را شناسايي و به ميزبان و ميهمان يادآور شود تا در چارچوب آن، رفتار و روابط خود را سامان دهند. مثلا دست دادن زن اجنبي با مرد اجنبي يا عدم سرو مشروبات الكلي در ضيافت هاي شام و پوشش مناسب زنان در مراسم استقبال و مانند آن، بخشي از آداب ديپلماتيك است كه مي بايست دانسته و بدان عمل شود وگرنه تخلف از اين آداب گاه ميان روابط دو كشور بحران ايجاد مي كند.
با اين حجم عظيم قوانين و مقررات و اصول اخلاقي و آداب اجتماعي و تعاملات و روابط انساني، اين پرسش مطرح مي شود كه چگونه عمل كنيم كه همه از ما راضي و خشنود باشند و دست كم اكثريت كساني كه با آنان رابطه و تعامل داريم از نحوه برخورد و تعامل ما رضايت داشته باشند؟
واقعا آيا فرمول و راهكاري وجود دارد كه بتواند در يك جمله همه اصول اخلاقي و ارتباطي را جمع كند و به عنوان يك كلمه جامع ما را در زندگي رهنمون باشد؟ آن اصل و كلمه جامع چيست؟ چگونه مي توانيم در قالب يك جمله چنان عمل كنيم كه هيچ مشكلي در تعاملات و ارتباطات اجتماعي نداشته باشيم؟ قاعده طلايي كه در اين جا مي توان گفت چيست؟
قواعد طلايي و سطوح متفاوت افراد انساني
اسلام به عنوان كامل ترين دين، بر آن است تا مكارم اخلاقي را در جامعه گسترش دهد. براين اساس در يك فراز بالاتر از همه اديان و آئين ها بر آن است كه بهترين ها را در ميان بهترها انتخاب و احسن وجه را بيان كند و مردم را به بهترين بخواند و تعليم و تربيت كند. از اين رو پيامبر(ص) مي فرمايد: انما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق؛ من برانگيخته شده ام تا بزرگواري هاي اخلاقي را به اتمام برسانم. پس آن حضرت(ع) نه تنها اخلاق خوب و پسنديده داشت و نه تنها به آن اخلاق پسنديده دعوت مي كرد، بلكه بهترين و كامل ترين صورت اخلاقي را معرفي و انجام مي داد. لذا خداوند او را به عنوان اسوه حسنه معرفي مي كند و خواستار پيروي و الگوبرداري بي چون و چرا از ايشان مي شود. (احزاب، آيه 21)
آن حضرت(ع) هر چند كه در مقام تعليم و تزكيه (جمعه، آيه 2) بر آن بود تا بهترين هاي اخلاقي را تعليم دهد و مردم را براساس آن بسازد، ولي بر آن بود تا با توجه به قابليت هاي افراد نيز عمل كند؛ چرا كه همه انسان ها نمي توانند در اوج پرواز كنند و بهترين ها و كامل ترين ها را بياموزند و بدان پايبند باشند. از اين رو با توجه به فهم و ظرفيت مخاطب سخن مي گفت و فرمان مي داد و اطاعت و پيروي مي خواست: انما نحن معاشر الانبياء نكلم الناس بقدر عقولهم؛ ما پيامبران با مردم در اندازه فهم و عقلشان سخن مي گوييم.
بر اين اساس، قواعد طلايي كه براي ارتباطات و رفتارهاي فردي و اجتماعي بيان مي كند، با توجه به شرايط انسان ها و تنوع سطح ادراكي و ظرفيتي و اجرايي آنان است. بدين ترتيب مجموعه اي از قواعد طلايي را براي مردم بيان مي كند تا هر يك با توجه به سعه وجودي و ظرفيت خود، انتخاب و عمل كنند. البته اين قواعد طلايي به گونه اي است كه كمترين سطح ظرفيتي تا برترين ها را دربر مي گيرد. هر چند كه خود بر عالي ترين قاعده سير و عمل مي كند ولي اجازه مي دهد كه ديگران در كف اين قواعد حركت كنند و سبك زندگي خود را سامان دهند.
قاعده طلايي در روابط اجتماعي
اما در عرصه اجتماعي، قاعده طلايي اخلاقي كه روابط ميان افراد را سامان مي دهد و مي تواند به گونه اي باشد كه هركسي به سادگي برپايه آن عمل كند بي آنكه مشكلي كه در زندگي براي او ايجاد شود، اصل مثبت اخلاقي «با ديگري چنان كن كه دوست داري با تو رفتار كنند» است. در درجه پايين تر از اين اصل زرين و طلايي، اصل ديگر اخلاقي است كه مي گويد: با مردم چنان رفتار مكن كه دوست نداري با تو رفتار شود. البته اين قاعده به يك معنا همان معناي پيش را به شكل منفي بيان كرده است، ولي شكي نيست كه بيان جنبه اثباتي و مثبت همواره مانند تشويق تأثير بيشتر دارد تا منفي آن كه تنبيه است. وقتي به كودك مي گوييد: راستگو باش، او را تشويق به كار خوب كرده ايد بي آنكه ذهن او را متوجه امري منفي و ضدهنجاري كرده باشيد، اما وقتي مي گوييد: دروغ مگو؛ ذهن كودك را به مسئله اي ناهنجار و ضداخلاقي و ارزشي يعني عدم صداقت و دروغ آشنا كرده و درگير نموده ايد. از اين رو، تأثير جمله دوم نه تنها كمتر بلكه حتي داراي بار منفي و ضداخلاقي است.
دربيان قواعد نيز مي بايست به اين نكته توجه داشت. لذا اين قاعده در شكل مثبت، تأثيرگذارتر و مفيدتر و سازنده تر از شكل منفي آن است.
البته در قرآن و روايات از بابت بيان اضداد به هر دو شكل اين معنا اشاره شده، ولي شكي نيست كه قاعده در شكل نخست آن، تأثيرگذارتر و از جوامع الكلم و مكارم اخلاقي است.
بنابراين، اسلام خواهان تنظيم روابط و تعامل اجتماعي براساس هرچه براي خود دوست داري براي ديگري بخواه، است؛ چنين چيزي به شخص امكان مي دهد تا ميان همه قوانين و مقررات و آداب اجتماعي و اصول اخلاقي، رويه اي را در پيش گيرد كه خود دوست دارد با او تعامل شود.
البته اسلام اصولي چون مقابله به مثل و تعامل به مثل را به عنوان يك اصل عقلايي و عقلاني پذيرفته و تأييد كرده، ولي آن را نه در مقام احسان بلكه در مقام عدالت بيان نموده است تا كساني كه ظرفيت احسان ندارند و اصرار به مقابله به مثل و تلافي كردن دارند درمقام تعامل به مثل اقدام كنند و بيشتر از آن تجاوز و تعدي روا ندارند. از اين رو دراين مرحله مجاز مي داند كه مقابله و معامله به مثل انجام گيرد: «فمن اعتدي عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدي عليكم به هركس به شما تجاوز كرد همانند آن بر او تعدي كنيد. (بقره 194)
اسلام در مقام بيان مكارم اخلاقي و بزرگواري ها، فراتر از مقام عدالت به احسان توجه دارد. از اين رو حتي نمي گويد كه: «با ديگران چنان رفتار كنيد كه «آنها» دوست دارند شما با ايشان رفتار كنيد.» بلكه مي گويد از مقام احسان وارد شويد. پس نه تنها قصاص را به عنوان يك مكرمت اخلاقي نمي پذيرد بلكه خواهان احسان و عفو از خطا و اشتباه مي شود كه نوعي بزرگواري در حق آنان است.
به اين معنا كه نه تنها شخص نبايد انتظار تشكر و يا احسان داشته باشد، بلكه حتي اگر به او ظلم و ستمي شد از او بگذرد و احسان نمايد؛ چرا هركسي دوست مي دارد كه اگر در چنين مقامي قرارگرفته بخشيده شود. پس اگر دوست داري بخشيده شوي مي بايست خود نيز اين گونه باشي و ديگران را ببخشي و عفو كني.
اسلام در اين مرحله مي فرمايد: اگر مي خواهي رحم كرده شوي و مردم بر تو رحم آورند، بهتر است كه رحم كني: ارحم ترحم. اما در مرتبه ديگري مي فرمايد: اگر دوست داري كه رفتار پسنديده ببيني خودت نيز پسنديده رفتار كن.
اميرمومنان علي(ع) بزرگ ترين شاگرد مكتب اسلام و قرآن و پيشوايي كه نفس و جان پيامبر خدا(ص) است (آل عمران، آيه 61؛ نساء، آيه 59؛ مائده، آيات 3 و 55) داراي كلمات قصار بسياري است. دراين كلمات قصار بيش ترين فرمول هاي زندگي را بيان كرده است. آن حضرت(ع) براي تعامل با ديگران در جمله اي فرمول طلايي رفتارهاي اجتماعي و در واقع شاه كليد مراودات اجتماعي را بيان مي كند و مي فرمايد: با ديگران چنان رفتار كنيد كه دوست داريد با شما رفتار شود (يعني همان رفتاري را داشته باشيد كه شما دوست داريد آنها با شما آن گونه رفتار كنند).
در روايت آمده كه: «قال رجل للنبي(ص) يا رسول الله علمني عملا لايحال بينه و بين الجنه قال لا تغضب ولا تسال الناس شيئا و ارض للناس ما ترضي لنفسك، شخصي از پيامبر اسلام پرسيد: «اي فرستاده خدا! كاري به من ياد بده كه ميان آن عمل و بهشت فاصله اي نباشد.» پيامبر فرمود: «عصباني مشو و از مردم چيزي طلب مكن و نيز براي مردم بپسند آنچه را براي خود مي پسندي.»
(امالي طوسي، ص 507؛ مستدرك الوسائل، ج 7، ص 222؛ بحارالانوار، ج 27، ص 72 و ج 47، ص 47، ص 125)
در روايات است كه: عرب باديه نشيني نزد پيامبر آمد، ركاب شتر پيامبر را گرفت و گفت: اي رسول خدا، چيزي به من ياد بده كه به وسيله آن وارد بهشت شوم! پيامبر فرمود: «آنچه را كه دوست داري ديگر مردمان نسبت به تو روا دارند، تو نيز همان را نسبت به آنان روا دار. و آنچه را كه ناپسند مي داري ديگران نسبت به تو انجام دهند، تو نيز آن را در حق آنان انجام مده. حال، ركاب شتر را رها كن! (كافي، ج 2 ص 146)
پيامبر اسلام در نصيحتي به علي بن ابي طالب گفت: يا علي ما كرهته لنفسك فاكره لغيرك و ما احببته لنفسك فاحببه لاخيك تكن عادلا في حكمك مقسطا في عدلك محبا في اهل السماء مودودا في صدور اهل الارض احفظ وصيتي ان شاء الله تعالي؛ اي علي! هرچه براي خود نمي پسندي براي ديگران مپسند و آنچه براي خود مي خواهي براي ديگران هم بخواه؛ دراين صورت در قضاوت خويش دادگر و در دادگريت يكسان نگر خواهي بود، و اهل آسمان تو را دوست خواهند داشت و در سينه اهل زمين به محبت جاي خواهي گرفت. اين سفارش مرا - به خواست خدا- به خاطر سپار. (تحف العقول، ص 113؛ بحارالانوار، ج 47، ص 86)
علي در سفارش به فرزندش گفت: يا بني تفهم وصيتي، و اجعل نفسك ميزانا [فيما] بينك و بين غيرك، فاحبب لغيرك ما تحب لنفسك و اكره له ما تكره لنفسك و لا تظلم كما لا تحب ان تظلم (تحب ان لاتظلم)، و احسن كما تحب ان يحسن اليك و استقبح لنفسك (من نفسك) ما تستقبحه من غيرك، و ارض من الناس [لك] بما ترضاه لهم من نفسك و لاتقل ما لا تعلم بل لا تقل كل ما علمت مما لا تحب ان يقال لك؛ اي پسرم! توصيه ام را درياب و خودت را ترازو و مقياس ميان خود و ديگران قرار ده: پس آنچه را كه براي خود دوست داري براي ديگران نيز دوست بدار و آنچه را كه براي خود خوش نمي داري، براي ديگران هم خوش مدار؛ ستم روا مدار، آنگونه كه دوست نداري به تو ستم شود؛ نيكي كن، آنگونه كه دوست داري به تو نيكي كنند؛ و آنچه را كه براي ديگران زشت مي داري براي خود نيز زشت بشمار؛ و چيزي را براي مردم بپسند كه براي خود مي پسندي؛ چيزي را كه نمي داني مگو، بلكه همه چيزهايي را كه مي داني مگو از مواردي كه دوست نداري كه در مورد تو گفته شود. (نهج البلاغه طبع صبحي صالح، نامه 13)
علي(ع) فرمود: براي ادب كردن خود همين بس كه آنچه را كه از ديگري بد مي شماري، از آن اجتناب كني؛ برادر مؤمنت همان حق را بر تو دارد كه تو بر او داري. (كافي، ج8، ص22)
سعدي براساس اين قاعده طلايي مي سرايد:
هر بد كه به خود نمي پسندي
با كس مكن اي برادر من
گر مادر خويش دوست داري
دشنام مده به مادر من
همچنين در گلستان سعدي آمده است: لقمان را گفتند: ادب از كه آموختي؟ گفت: از بي ادبان؛ هر آنچه از ايشان در نظرم ناپسند آمد، از فعل آن پرهيز كردم.
سعدي هم چنين مي گويد: بر كس مپسند آنچه تو را نيست پسند.
در منابع اسلامي نيز اين قاعده از قول پيامبران پيشين ذكر شده است:
خداوند به حضرت آدم وحي كرد: همه سخني كه با تو دارم را در چهار كلمه برايت گرد آوردم: ...چهارم: اينكه براي مردم آن را خوش داري كه براي خود همان را خوش مي داري؛ و براي مردم بد داري آنچه براي خود بد مي داري. (كافي، ج2، ص146)
لقمان حكيم به پسرش سفارش كرد: فرزند عزيزم! تو را به شش خصلت وامي دارم، كه هركدام از آنها تو را به خشنودي خداوند نزديك و از خشم او دور مي كند: ...چهارم آنكه براي مردم آنچه را براي خود دوست مي داري، دوست بداري؛ و براي آنان آنچه را براي خود بد مي داري، بد بداري. (بحارالانوار، ج57، ص457)
در آنچه خداوند به عيسي مسيح(ع) پند داد آمده است: اي عيسي! آنچه دوست نداري با تو كنند، با ديگران مكن. (كافي، ج8، ص138)
عيسي مسيح به يكي از يارانش گفت: آنچه نخواهي نسبت به تو كنند، نسبت به هيچ كس مكن. (بحارالانوار، ج41، ص287)
عيسي مسيح فرمود: من بيماران را به اذن خدا شفا دادم، افراد كور و پيس را به ياري خداوند سالم گردانيدم و مردگان را به اذن خدا زنده كردم، ولي نتوانستم احمق را معالجه كنم. گفتند: اي روح الله! احمق كيست؟ فرمود: آن خودرأي و خودخواهي كه همه برتري ها را به نفع خود مي خواهد، نه به ضرر خودش؛ و همه حق را از آن خود مي داند، نه عليه خود، اين همان احمقي است كه هيچ راهي براي مداواي او نيست. (بحارالانوار، ج96، ص320)
برخي از كتب و مقالات درباره اين قاعده طلايي نگاشته شده است كه از جمله مي توان به كتاب نگاهي جامع به قاعده طلايي، علي چراغي، نشر بوستان كتاب و قاعده زرين در حديث و اخلاق، دكتر سيد حسن اسلامي، نشريه علوم حديث، سال دوازدهم، شماره سوم و چهارم اشاره كرد.
 


اسلام و تشيع در بحرين

محمدرضا بندرچي
مقاله اي كه در پيش رو است، به بررسي چگونگي ورود اسلام به بحرين و نقش علما و دانشمندان بحريني درترويج و گسترش معارف ديني خصوصاً تشيع اختصاص دارد.
از آنجايي كه اين منطقه مهم و باستاني از سابقه تاريخي و تمدني زيادي برخوردار است، همواره محل رويش واقعه هاي مهم اجتماعي، ديني، سياسي و... بوده است كه يكي از اين امور، حضور دائمي علما و روحانيون مسلمان و نقش آفريني علمي و سياسي آنها است؛ به طوري كه مي توان به جرأت ذكر كرد كه در كمتر معرفتي از مجموعه علوم اسلامي مي توان از علماي بحريني اثري نديد. لذا اين اهميت كه معلول عوامل خاصي است، باعث شده نقش اين حوزه اسلامي بسيار پررنگ باشد. در اين نوشتار به مباني و چگونگي نمو و رشد معرفت ديني و نيز ارائه نمونه هايي از اين دانشوران پرداخته شده و در پايان به تعامل فرهنگي منطقه بحرين و ايران اختصاص يافته است.
1- مباني گسترش اسلام و تشيع در بحرين
منطقه بحرين از ديرباز يكي از حوزه هاي مهم علمي اسلام بوده است و مسلمانان از نقاط مختلف، جهت دانش اندوزي به اين سرزمين دانش مهاجرت مي كرده اند و اين دانش دوستي به حدي بوده است كه حتي افرادي عامي مثل كشاورزان، كارگران، ماهي گيران، غواصان و... نيز در كنار شغل خود به علم آموزي مي پرداختند و در مجالس علمي شركت كرده و در حد توانايي خود بهره علمي مي گرفته اند؛ اما نكته اي كه در مورد آن بايد به جست وجو پرداخت، اين است كه شروع نهضت علمي اسلام و گرايش مردم اين ديار به اهل بيت(ع) از كجا است و تطور آن چگونه است.
با طلوع رسالت حضرت ختمي مرتبت محمد(ص) و گسترش دين مبين اسلام درسرتاسر جزيره العرب و نواحي اطراف آن، بحرين نيز از اين تابش خورشيد محمدي بي بهره نماند و مي توان گفت كه از همان قرن اول هجري معرفت ديني به اين ناحيه رسوخ كرد.
چنان كه در تاريخ مسطور است، با گسترش دين اسلام و رسيدن آوازه مبارك رسول خدا(ص) به بحرين، هيئتي بيست نفره به رهبري منذربن عائذ مشهور به آشج (كه قبلاً مسلمان شده بود)1، در سال هشتم هجري به مدينه مشرف شدند و به خدمت رسول خدا(ص) رسيدند. پيامبر اكرم به گرمي از آنان استقبال كرد و درباره آنها فرمودند:
«مرحبا بوفد قوم لاخزايا و لانادمين.»
سپس به انصار فرمودند: اي گروه انصار! برادرانتان را گرامي داريد كه آنها شبيه ترين مردمان به شما در دين اسلام هستند!
هيئت مزبور نيز عرض كردند: اي رسول خدا، ما بدون جنگ، در صلح ايم و بدون عصيان، مطيع شماييم؛ لذا درخواست داريم تا نامه اي به ما دهيد كه نزدمان باشد.
پيامبر اكرم اين درخواست آنان را به طلب بيعت تفسير كردند و فرمودند: آيا از طرف خود و قومتان با من بيعت مي كنيد؟ و آنان پاسخ دادند: بله، اي رسول خدا! شما مي دانيد كه مردان نسبت به دينشان از هرچيزي متعصب ترند، لذا ما از طرف خودمان و همه كساني كه ما را به جانب شما گسيل داشته اند با شما بيعت مي كنيم و هر آن كس كه به اسلام بگرود از ما است و هر كس منكر آن باشد، با او مي جنگيم.
بعد از اين واقعه، حضرت آنان را در خانه «رمله بنت الحارث» جاي داد و آنان حدود ده روز در آن مكان توقف كردند و در اين حين اشج از پيامبر اكرم احكام و عقايد و معارف اسلام را فرا گرفت و اعضاي هيئت نيز آياتي از قرآن كريم را حفظ نمودند و سپس با هديه اي گرانبها به نام اسلام به جانب مردم خويش برگشتند تا آنان را از جهالت نجات بخشند.
يك سال بعد از بازگشت اين گروه، هيئتي ديگر متشكل از چهل مرد به رهبري جارود بن معلي عبدي به جانب مدينه روان شد. در بين اين گروه حكيم بن جبله عبدي كه بعدها از پيروان مولا علي(ع) قرار گرفت و در جنگ جمل در ركاب حضرت شهيد شد نيز وجود داشت. «جارود» كه از بزرگان قبيله خود در جاهليت به شمار مي رفت، در مدينه نزد رسول الله (ص) باقي ماند و پس از فراگيري معارف اسلامي به بحرين بازگشت.2
با اين ترتيب از همان ابتداي ظهور دين اسلام معرفت و دانش اين دين الهي توسط مسلماناني كه شرحشان رفت، به اين سرزمين اسلامي راه پيدا كرد و مساجد، كانون نشر حقايق اسلام گرديد.
اين توجه به علم و دانش در زمان حيات شريفه صادقين (عليهما السلام) رو به رشد بيشتري گذاشت؛ و لذا مردم اين ديار به واسطه علما و رجالي كه در عصر رسول الله (ص) و نيز اميرالمؤمنين علي(ع) به آنجا هجرت كرده بودند، گرايش زيادي به اهل بيت و معارف صادر از ناحيه آنها پيدا كردند، به حدي كه مي توان بحرين را يكي از كانون هاي مهم تشيع در آن زمان دانست. مرحوم شهيد قاضي نورالله شوشتري در مجالس المؤمنين مي نويسد:
«تشيع مردم بحرين و نواحي آن مثل قطيف و احسا از قديم الايام بارز و شايع بوده است و مي توان منشأ اين تحول را نيز لطف الهي دانست كه شامل مردم آن ديار شده است. از جمله علت هاي اين گرايش را نيز مي توان حضورآبان بن سعيد به عنوان عامل حكومت در صدر اسلام در اين منطقه دانست، چرا كه وي يكي از دوستداران و پيروان مولا علي(ع) بوده است. علاوه بر اين، مدت ها نيزعمربن ابي سلمه فرزند ام سلمه (رضوان الله عليهم) همسر رسول خدا(ص) در آنجا سمت عامليت داشته است و چنان كه مي دانيم، وي نيز از شيعيان حضرت علي(ع) بوده و تشيع را در آنجا رواج داده است.3
همين حب اهل بيت (عليهم السلام) باعث شده بود كه در زمان حكومت غاصب اموي مردم با آنان از سر معارضه درآيند، چنان كه در عصر امامت حضرت حسن مجتبي(ع) مردم بحرين صراحتا با حكومت منصوب از جانب اموي ها از در معارضه برآمدند و جز در زمان هايي اندك كه اموي ها با قوه تيغ و شمشير، اراده خود را تحميل بر آنها مي كردند، مردم به تشيع و حب اهل بيت، وابستگي كامل داشتند.
از جمله معارضه هاي اهل بحرين با حكومت هاي غاصب حق اهل بيت مي توان از موارد ذيل نام برد:
1- در سال 56 هجري قبيله بكر بن وائل با عمال حكومت اموي به جنگ و نزاع برخاستند.
2- در سال 76 هجري بين خوارج و قبيله بني عبد قيس جنگي شديد رخ داد.
3- در سال 17 هجري با عبدالملك بن مروان درگيري رخ داد.
4- در سال 28 هجري نيز با حجاج بن يوسف ثقفي به نبرد برخاستند.4
لذا شايد بتوان گفت كه اهالي بحرين در طول تاريخ اسلام همواره با حكومت هاي غاصب و غيرشرعي درحال معارضه بوده اند و هيچ گاه آنها را نپذيرفته اند.
به طور كلي حاكمان و علماي دوستدار اهل بيت با تبليغ راه و رسم ائمه اطهار (عليهم السلام)، عامه مردم را به شيوه علوي سوق دادند و اين امر در عصر صادقين (عليهماالسلام) هم از نظر عملي و نيز از جهت علمي به اوج خود رسيد و بدين لحاظ منطقه بحرين مهد علم و علماي بزرگ شد.
2- پيشينه علمي بحرين
براي آشنايي خوانندگان با اين پيشينه علمي بايد گفت كه بسياري از راويان احاديث و نيز عالمان صدر اسلام از اين ناحيه برخاسته اند. به عنوان نمونه مي توان از: رشيد هجري، صعصعه بن صوحان، زيدبن صوحان و فرزندش سيجان بن صوحان، حكيم بن جيله عبدي، اصبغ بن نباته، اعين بن ضيعه، اعود بن بنان تميمي، جاريه بن قدامه و... نام برد كه همگي اين بزرگواران از ياران باوفاي مولا اميرالمؤمنين علي(ع) هستند و بعضي شان نيز در جنگ هاي آن حضرت در كنار آن وجود مبارك جانفشاني كرده اند.5
علاوه بر اين بزرگواران مي توان از شيخ نصير بحراني (م: 87 هجري) كه راوي احاديث رسول الله(ص) از طريق جابر بن عبدالله انصاري، صحابي معروف پيامبر است، نام برد. فرزند وي نصر بحراني نيز از جمله رواتي است كه شيخ مفيد در كتاب امالي از وي احاديث متعددي نقل كرده است. محمدبن سهل بحراني نيز از روات ديگري است كه شيخ صدوق در علل الشرايع از وي نقل حديث كرده است.
در همين زمينه نيز مي توان از شيخ عبدالله ذهبه (م 821 هـ) كه بين قرن اول و دوم هجري يعني عصر صادقين مي زيسته، ياد كرد كه از روات مهم اماميه است.6
از دانشوران بحريني در پايان قرن سوم و ابتداي قرن چهارم هجري مي توان از افراد ذيل نام برد:
1- شيخ علام البحراني (م، 803 هجري) نويسنده كتاب الامامه و المعجزات: از اين دانشمند، شيخ مفيد در آثار خود به نيكي ياد كرده است.
2- فقيه بزرگوار، ابن شريف اكمل بحراني كه از «سيد مرتضي، علم الهدي» روايت حديث كرده است و ذكر لقب شريف براي وي بيانگر آن است كه از سادات علوي محسوب مي شود.
3- لغوي بزرگ، فقيه، متكلم و اديب مبرز، ناصرالدين راشد بن ابراهيم بن اسحاق بحراني (م: 506 ق).
4- شيخ قوام الدين محمدبن محمد البحراني.
كه هر دوي اين دانشوران از سيد فضل الله راوندي (م: 365 ق) روايت حديث كرده اند.7
از علماي قرن ششم به بعد نيز افراد ذيل قابل توجه اند: 1- شيخ كمال الدين احمدبن علي بن سعيدبن سعاده بحراني(م:276ق)
وي رساله اي در علم نگاشته كه توسط خواجه نصير طوسي شرح گرديده است و همين دقت خواجه طوسي بيانگر مكانت والاي علمي رساله است.8 عظمت مقام دانش اين عالم به حدي است كه علماي بزرگي چون شيخ الطائفه طوسي، شيخ عبدالله سماهيجي، شيخ يوسف بحراني (در لولؤه البحرين) و علامه خوانساري(در روضات الجنات) او را به حد عالي ستوده اند.9
5- شيخ علي بن سليمان البحراني (م996 قمري) كه يكي از فقهاي بزرگ بحرين محسوب مي شود و در علوم فلسفي نيز تضلع داشته است.
در قرون بعد از ششم نيز دانشوران ذيل قابل ذكرند:
1- جمال الدين احمدبن عبدالله بن محمدبن علي بن حسن، معروف به ابن متوج بحراني(م:028ق) صاحب كتاب منهاج الهدايه في شرح الاحكام الخمسمأئه. وي ازنظر علمي از مكانت والايي برخوردار است و تأليفات متعددي به وي منسوب مي باشد.
2- شيخ ناصربن متوج، فرزند برومند ابن متوج نيز جزء علمايي است كه او را ازنظر حدت ذهن و ذكاوت ستوده اند.
3- سيدحسين بن حسن غريقي (م: 1001ق) كه به زهد و تقوا مشهور بوده و كرامات زيادي به وي منسوب است.
4- شيخ احمدبن مخدم بحراني كه ازنظر زهد و تقوا و عبادت زبانزد مردم بوده است. علامه رجالي شيخ حرزالدين عالم بزرگ بحرين از شاگردان اين عالم مكرم مي باشد.
5- سيدماجدبن هاشم صادقي بحراني (م: 8210 يا 2201 ق) از محدثين مهم بحرين است. وي اولين كسي است كه علم الحديث را در شيراز ترويج نموده است.
6- شيخ زين الدين علي بن سليمان بحراني (م 4601 ق) محدث مهم بحرين كه از مقام مرجعيت نيز در آن ديار برخوردار بوده، دانشمندي است كه او را اولين مروج حديث و علوم آن در بحرين شمرده اند، لذا به وي لقب ام الحديث داده اند.
7- سيدهاشم توبلي بحراني صاحب نفسير بزرگ البرهان رجلي است كه آوازه اش همه گير است. وي علاوه بر تأليف ده ها كتاب علمي به داشتن كرامات نيز مشهور بوده است.
8- شيخ سليمان ماحوزي مشهور به محقق بحراني (م: 1211ق) نيز از دانشمنداني است كه در حفظ و دقت مطالب، سرعت انتقال آن و زبردستي در مناظرات و شيرين سخني جزء عجايب آن ديار محسوب مي شود.01
البته اين ها تعدادي از دانشوران بحرين اند، وگرنه چنانچه بخواهيم همه مردان علم و معرفت اين ديار را برشماريم، به مجالي وسيع نياز است.
مهم ترين بيت هاي علمي معروف در بحرين را مي توان به شرح ذيل ذكر كرد:
آل ابي شبانه، عصفور، غريفي، بلادي، التاجر، التوبلي، الدرازي، ستري، صادقي، عريض، آل طعان، عسكري، قارون، ماحوزي، مقابي، متوج، كتكاني.11
به اين ترتيب درمي يابيم كه منطقه بحرين ازنظر علمي، حوزه اي مهم است و حتي قبل از ظهور اسلام نيز ازنظر ادبي داراي ادبا و شعراي متعددي بوده است. با دقت در آثاري كه در پيرامون اين حوزه اسلامي نگاشته شده، اهميت موضوع، روشن تر مي شود.
شيخ علي بلادي در كتاب «انوار البدرين» كه درباره تاريخ بحرين است، آورده است كه در برهه اي از زمان حدود 054 مجتهد در بحرين مي زيسته اند و اين تعداد غير از طلاب معمولي علوم ديني بوده است.
او از قول بعضي از علماي بحرين نقل مي كند كه: علماي بحرين ازنظر تقوا و عدالت و زهد نيز سرآمد بوده اند، به طوري كه در بعضي از اوقات در مسجد خميس حدود سيصد عالم ديني به نماز جماعت حاضر مي شده اند.21
صاحب روضات الجنات هنگامي كه درصدد بيان حالات شيخ محمد خطي بحراني است، مي نويسد:
اهالي بحرين از قديم الايام شيعي بوده و در امور ديني نيز بسيار معتقد و متعبد بوده اند. از اين ديار علماي زيادي برخاسته اند. رشيد هجري كه هم پايه ميثم تمار است و از كساني است كه از اصحاب سر مولا علي(ع) بوده، منسوب به هجر مي باشد كه شهري بزرگ در انتهاي جزيره بحرين 31 است.
3-تعامل علماي بحرين با ايران
زمان حكومت صفويه كه پادشاهاني شيعي مذهب بوده اند، اوج شكوفايي علوم و معارف ديني با رنگ شيعي در ايران است. اين حاكمان علاوه بر تقويت علماي ايران، با دعوت از دانشمندان شيعي مذهب كه در لبنان و ديگر بلاد اسلامي مي زيستند، توانستند گروهي مهم از دانشوران اماميه را گرد آورند تا با حمايت مادي از آنان به گسترش فرهنگ شيعي بپردازند. مهاجرت علمايي مثل محقق كركي، شيخ حسين جبل عاملي، والد شيخ بهايي از لبنان به ايران مشهورتر از آن است كه به ذكرش بپردازيم، ولي در اين بين بحرين كه منطقه اي غني از حيث عالمان متقي است، نقش مهمي ايفا كرده است.
«شيخ عبدالله» فرزند «نورالدين بحراني» از شاگردان علامه مجلسي (م: 0111 ق) است كه در بحرين مدفون است. وي ساليان زيادي نزد آن استاد بزرگ شاگردي كرده و ثمره اين تحصيلات مجدانه، تأليف كتابي مهم به نام «العوالم جامع العلوم و المعارف و الاحوال، من الآيات و الاخبار و الاقوال» مي باشد. به گفته «ميرزا هاشم خراساني» صاحب «منتخب التواريخ» اين اثر در مقياس چاپ هاي سنگي قديم حدود يكصد جلد است و در طبع جديد بالغ بر 006 جلد خواهد شد كه از نظر كميت بسيار بيشتر از موسوعه بحارالانوار مي باشد و چه بسا از نظر كيفي حاوي مطالبي بيشتر از بحار نيز باشد، چرا كه وي پس از مطالعه بحارالانوار به تدوين كتاب مزبور پرداخته، فلذا بايد حاوي مطالبي باشد كه در آن كتاب مهم نيامده است.
بحراني از كساني است كه علامه مجلسي را در تأليف بحار مساعدت نموده است. نويسنده اعيان الشيعه مي نويسد كه تا مجلد 45 اين كتاب را ديده است. جد مؤلف مزبور يعني شيخ محمدحسن بن شيخ حسين عصفور (كه در بحرين به شهادت رسيد) از بحرين به بوشهر مهاجرت مي كند و در زمان قيام مردم تنگستان عليه انگليسي ها (1919-1291م) همراه مردم آن ديار بر ضد اين قواي استعماري مي جنگد، به طوري كه در كتاب هاي تاريخ قيام مزبور، از وي به «مجتهد بحراني» تعبير مي شود.41
وجود مركزيت تشيع در ايران و حمايت حكومت از علما، باعث شد كه دانشوران شيعي بحرين براي كسب علم و گسترش آن به ايران سفر كنند. براي نمونه: شيخ علي بن جعفر قدمي (م:1311ق) به كازرون، شيخ احمد بن صالح الدراري (م:4211ق) و شيخ عبدالله بن علي البلادي (م:8411) به شيراز آمدند كه مدفن دانشور اخير در جوار حضرت احمد بن موسي (شاهچراغ) قرار دارد. سيدعبدالله بن سيدعلوي بلادي به بهبهان آمد و در همان شهر نيز وفات كرد و اكنون بازماندگان وي در بوشهر و نجف اشرف حضور دارند. علامه ابي البحر الخطي (م:8201ق) به اصفهان، سيدماجد بن هاشم بحراني (م:2201ق) به شيراز آمدند، شيخ حسن العصفور، شيخ محمدعلي العصفور نيز در بوشهر رحل اقامت افكندند و به نشر تراث ائمه اطهار(عليهم السلام) پرداختند، به طوري كه امروز مقابر زيادي از سادات و علماي بحرين در شهرهاي بهبهان، اصطهبان، فسا، بوشهر، كازرون و مناطق جنوبي فارس وجود دارد كه زيارتگاه مردم است و به علت زهد و تقوايي كه مدفونين آن داشته اند، مردم بدان ها عشق مي ورزند.

1-منذربن عائذ با درك رسالت پيامبر اكرم خواهرزاده و دامادش (عمروبن عبد قيس) را به خدمت حضرت فرستاد و مقاديري خرما و پارچه نيز به عنوان تحفه به آنان تقديم نمود. لذا وي قبل از ديدار حضرت اسلام خود را پنهان مي كرد و پس از اين كه به خدمت آن گرامي رسيد، علنا اظهار مسلماني نمود. (منتهي الامال، ج 1، ص 27)
2-مروج الذهب ج 2 ص 121
3-مجالس المومنين ج 3 ص 071
4-همان
5-شهداءالفضيله: علامه اميني، ص 1.20
6-معجم رجال الحديث: ج 6، ص 2.11
7-ريحانه الادب: ج 3، ص 28.
8-شيخ ميثم بحراني نيز شرحي بر رساله علم ابن سعاده بحراني دارد و نبايد آن را با شرح خواجه يكي دانست. بلكه هر دو شرحي جداگانه بر رساله علم هستند.
9- همان ج 3، ص .12
01-اعيان الشيعه: ج 7، ص .142
11-دائره المعارف تشيع؛ ج 2، ص .120
21-روضات الجنات؛ ج 3، ص 091
31-همان ص 101
41-جنگ انگليس و ايران: احمد تنگستاني ص 91


(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14