(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنج شنبه 4  آبان  1391 - شماره 20341

انسان كامل و خليفه خداوند از ديدگاه امير مؤمنان (ع)
فلسفه قرباني


انسان كامل و خليفه خداوند از ديدگاه امير مؤمنان (ع)

موضوع بحث ولايت علي بن أبيطالب (ع) از ديدگاه قرآن و نهج البلاغه بود. با نقل آيات و بعضي از خطبه هاي نهج البلاغه روشن شد كه ادّعاي علي بن أبيطالب (ع) اين است كه جامعه بشري بدون خلافت الهي متمدّن نخواهد شد، اوّلاً؛ و تمدّن جامعه اسلامي در همان تديّن اوست، ثانياً؛ و قطب خلافت، انسان كامل و معصوم است، ثالثاً؛ و برهان مسأله،آگاهي مطلق آن انسان كامل است،رابعاً.
خلافت براي آن است كه خليفه بتواند مكتب را كه مشتمل بر مسائل اعتقادي، اخلاقي، حقوقي و فقهي است تبيين كند از يك سو، تعليل كند از سوي دوّم، اجراء كند در بخش سوّم، حمايت و دفاع كند در بخش چهارم. خليفه و وليّ و والي يك مكتب كسي است كه از جهت علمي توان تبيين همه معارف آن مكتب را داشته باشد كه خوب شرح كند، تحرير كند، معنا كند، تفسير كند تا مردم بفهمند و اگر خواست احتجاج كند، اثبات كند، در مقام تعليل بر آيد، توان اقامه برهان داشته باشد و چون مكتب در بخش هاي گوناگون بايد اجراء شود، او يك نيروي مقتدر اجرائي باشد و چون در جهان طبيعت تزاحم فراوان است، همگان يكسان نمي انديشند و عدّه اي مزاحمند، بتواند از مكتب حمايت و دفاع كند.
چنين انسان كاملي قطب خلافت است. همان طوري كه آسيا بدون قطب،پويا و متحرّك نيست، ايستا است و راكد است؛ خلافت بدون خليفه معصوم، رهبري بدون رهبران معصوم نظير آسياي ايستاده و جامد و راكد است و از جامد و راكد كاري ساخته نيست. ادّعاي آن حضرت اين بود كه و هو يعلم انّ محلّي م نها محلّ القطب م ن الرّحي (1)، يعني آنكه در سقيفه بني ساعده جامه خلافت را در بر كرد، مي داند اين پيراهن غصب است و اين جامه بر اندام من دوخته شد؛ تنها منم كه قطب خلافتم و برهانش هم طبق آيه: اليوم اكملت لكم د ينكم (2) و مانند آن گذشت.
آنچه در اين نوبت مطرح است، آن است كه منظور امير المؤمنين (ع) اين نيست كه تنها من قطب آسياي خلافتم، بلكه منظور آن است: انسان كامل، معصوم كه از طرف ذات أقدس له نصب شده است؛ او قطب است. معصوم هر زماني، پيغمبر هر زماني، امام هر زماني قطب آسياي خلافت است. در اين روزگار، قطب آسياي خلافت منم؛ بعد از من حسن بن علي قطب آسياي خلافت است، بعد از او حسين بن علي قطب آسياي خلافت است، تا به فرزند يازدهمم برسد كه بقيّه الله (عج) قطب آسياي خلافت خواهد بود.حكم اقطاب قبلي هم همين بود. آدم قطب خلافت عصر خود بود، خاتم قطب خلافت عصر خود بود، تا نوبت به من رسيد. زيرا جامعه بشري بدون راهنماي الهي به مقصد نمي رسد.
تبيين معناي « مرگ » در قرآن و ابطال ديدگاه كافران
انسان گرچه بدني دارد كه از خاك بر خاست و خاكي مي شود؛ امّا جاني دارد كه نه از خاك بر خاست و نه به خاك مي رود! از خاك نيآمد، براي اينكه فرمود: نفخت ف يه م ن روح ي (3). روحي كه در انسان دميده شد به خدا مرتبط است نه از خاك! و به خاك نمي رود، براي اينكه مردان جاهلي چنين مي انديشيدند؛ فكر مي كردند انسان با مردن مي پوسد، به خاك فرو مي رود و جزء خاك مي شود و گم مي شود و خبري از او نيست!
حالا بنگريد ببينيد پاسخ قرآن در برابر چنين پندار جاهلي چيست! آنها مي گفتند: اا ذا ضللنا ف ي الأرض (4)، ما وقتي مرديم، مانند آب به زمين فرو رفتيم و جزء خاك شديم، با خاك يكسان شديم و ممزوج و مخلوط شديم؛ دوباره به حال اوّل بر مي گرديم ؟ بعد از مرگ خبري نيست؛ اين شبهه منكران معاد بود در جاهليّت كهن. ذات أقدس له در پاسخ چنين شبهه اي فرمود: شما گم نمي شويد، زميني نيستيد، مثل آب نيستيد به زمين فرو برويد؛ پيكرتان به زمين مي رود، ولي جان شما به دست فرشتگان الهي قبض مي شود: قل يتوفّاكم ملك الموت الّذ ي وكّ ل ب كم (5). به پيغمبر فرمود: در پاسخ اين متفكّران متوهّم بگو: مرگ عبارت از فرو رفتن در زمين نيست، گم شدن در زمين نيست؛ شما متوّفا مي شويد، فوت نمي كنيد، وفات پيدا مي كنيد، يك؛ به مقصد مي رسيد، گم نمي شويد، دو؛ به دست فرشتگان مرگ سپرده ايد، رها نيستيد، سه؛ آنها مي گفتند: ما وقتي مرديم، به زمين فرو رفتيم، دوباره زنده مي شويم ؟ پاسخ داده شد كه شما نمي ميريد، هجرت مي كنيد؛ اين مرگ مال تن شماست و شما غير از تن حقيقت ديگري داريد كه آن نمي ميرد! به زمين نمي رويد، موجود ملكوتي هستيد؛ رها نمي شويد، متوفّا مي شويد.
بازستاني كامل روح انسان به هنگام مرگ
« متوّفا » در اختيار متوفّي است. « متوفّي » به آن موجودي مي گويند كه حقّي را، كالائي را، كاري را، مطلبي را كاملاً ا ستيفا كند. اگر كسي سخني گفت، حقّ آن مطلب را اداء كرد؛ مطلبي نوشت، حقّ آن مقاله را اداء كرد؛ مسائل مالي را بررسي كرد، حقوق طرفين را كاملاً بررسي كرد؛ مي گويند: فلان گوينده، فلان نويسنده، فلان حسابرس حقّ مطلب را ا ستيفا كرد؛ يعني تمامش را گرفت. آن مي شود « مستوفا »، اين شخص مي شود « مستوفي »، و اين عمل « ا ستيفا» است؛ « توفّي »، « متوفّي »، « متوفّا » هم به شرح ايضاً. در پاسخ فرمود: كار شما وفات است، نه فوت، اوّلاً؛ فرشتگان متوفّي اند، ثانياً؛ شما متوفّا هستيد، ثالثاً؛ زميني نبوديد كه به زمين فرو برويد، رابعاً؛ قل يتوفّاكم ملك الموت الّذ ي وكّ ل ب كم.
ضرورت وجود راهنمايان الهي براي هدايت بشر
ذات أقدس له فرمود: انسان بدني دارد كه م نها خلقناكم و ف يها نعيدكم و م نها نخر جكم تارهً اخري (6). جاني دارد كه نفخت ف يه م ن روح ي از يك سو، يتوفّاكم ملك الموت الّذ ي وكّ ل ب كم از سوي ديگر؛ اين مال جان او! چنين جاني يك راهنما مي طلبد. اين جان چون از راههاي دور آمده و ابديت را در پيش دارد، يك قافله سالار مي طلبد كه او را هدايت كند؛ زيرا اين روح از بين رفتني نيست و مهاجرو مسافر است و مسافتي را بايد طي كند و بدون راهنما نمي شود! آن راهنما قطب اين رهبري است. آن راهنما بايد راه بلد باشد، راهي اين راه باشد، اين راه را رفته باشد و اين راه همواره زير پاي او نرم باشد، او در طي اين راه طيّ الأرض داشته باشد و اين جز انسان خدا ساخته، احدي نيست و كسي نيست كه در مكتبي درس خوانده باشد!
اگر آن بزرگوار درباره رسول اكرم اين سخن را گفته است، درباره همه رهبران الهي اين حرف است؛ يعني همه انبياء و همه ائمه معصومين (عليهم السّلام) مشمول اين لطيفه اند؛ نگار من كه به مكتب نرفت، مخصوص پيغمبر نيست! علي هم نگاري بود كه به مكتب نرفته، ولي عصر هم نگاري است كه به مكتب نرفته؛ آدم اينچنين بود، خاتم اينچنين است؛ اينها نگاران به مكتب نرفته بودند كه به غمزه اي مسأله آموز صدها مدرّس اند؛ زيرا يك سلسله مطالبي است كه در مكتب بشري نيست! انسان نه مي داند از كجا آمده، نه مي داند به كجا مي رود و از ابديت خبر ندارد! اداره كردن چنين انساني، تمدّن چنين انساني عين تديّن اوست! اگر آن بزرگ سياستمدار [ شهيد مدرّس ] گفته بود: سياست ما عين ديانت ماست، بايد در تكميل او چنين گفت كه: تمدّن ما عين تديّن ماست.
آفرينش « خليفه الهي » پيش از ساير مردم
لذا ذات أقدس له وقتي جريان خلافت را مطرح مي كند، مي گويد: من مي خواهم خليفه خلق كنم، به خليقه! هرگز خدا نگفت من مي خواهم انسان بيآفرينم، فرمود: من مي خواهم خليفه خلق كنم؛ چرا ؟ چون انسان بدون خليفه انسان نيست! اگر خدا حكيم است كه هست، اگر مي داند انسان هوا لازم دارد، غذا لازم دارد، مسكن و مواد غذائي و آب لازم دارد؛ قبل از آفرينش انسان هوا را آفريده، آب را خلق كرده، مواد غذائي را خلق كرده، زمين ساخته، بعد انسان را! مگر انسان را بي هوا مي شود خلق كرد ؟! انسان بدون آب قابل زندگي است ؟! انسان بدون مواد غذائي قابل زندگي است ؟! او ديگر انسان نيست، او يك سنگي خواهد بود! ذات أقدس له اوّل مواد غذائي بدن او را خلق كرد، بعد بدن او را! و اوّل مواد غذائي روح او را آفريد، بعد او را! قبل از اينكه بشر عادي را خلق بكند، خليفه،خلق كرده است. اين از لطائف حرف اهل معرفت است كه اوّل خليفه است، بعد خليقه! «خليقه » يعني توده مردم؛ خلائق، مخلوق ها يعني توده مردم؛ « خليفه » يعني نماينده خدا. اوّل خليفه است، بعد خليقه! فرمود: نّي جاع أ ف ي الأرض خليفهً (7)، پس اين،خليفه خليقه است؛ من نماينده مي آفرينم تا ارواح خليقه را تأمين كنم. آن خليفه من،قطب رهبري خليقه من است و چون خليقه بدون خليفه مرده است، من اوّل خليفه مي آفرينم. اوّل هوا را و آب را مي آفرينم تا تن خليقه زنده بماند، اوّل انسان كامل مي آفرينم تا جان خليقه زنده بماند. اينكه فرمود: ا ستجيبوا ل لّه و ل لرّسول ا ذا دعاكم ل ما يحييكم(8)، همين است.
انسان كامل، خليفه خداوند در زمين
آنگاه وجود مبارك امير المؤمنين (ع )كه هم خليفه است، هم معرّف خلائف الهي است؛ اگر درباره خود و خلافت خود فرمود: و هو يعلم انّ محلّي م نها محلّ القطب م ن الرّحي، يعني آن كه كسوت خلافت را غاصبانه از من ربود و در بر كرد، مي داند كه نسبت من به خلافت نسبت قطب است به آسيا؛ براي اينكه روشن بشود اين شناسنامه انسان كامل است، نه فقط شناسنامه علي بن أبيطالب!
در بخش ديگر فرمود: هيچ گاه خداي سبحان مردم را بي رهبر نفرستاد! براي اينكه مردم انسانند و انسان جان ملكوتي دارد و جان ملكوتي انديشه دارد از يك سو، گرايش دارد از سوي ديگر؛ انديشه اش بايد تأديب و رهبري شود، گرايش او بايد هدايت شود؛كسي كه در مكتب الله درس خوانده است، مي تواند رهبر انديشه و گرايش باشد! عرض كرد:اللّهمّ بلي لا تخلو الأرض م ن قائ م لله ب حجّه ا مّا ظاهراً مشهوراً او خائ فاً مستوراً؛ آنگاه اين حجج الهي را بيان مي كند، لئلّا تبطل حجج الله و بيّ ناته؛ معرّفي اين مردان الهي را با اين جمله ها شروع مي كند: صح ب الدّنيا ب ابدان ارواحها معلّقأ ب المحلّ الاعلي(9). فرمود: مرداني كه رهبران الهي ديگرانند، اينها با تن شان با تن هاي ديگران زندگي مي كنند؛ ولي ارواح اينها تعلّق به آن محلّ اعلاء دارد.
آنچه را كه ديگران در مناجات شعبانيّه آرزو مي كند: فتصير ارواحنا معلّقهً ب ع زّ قد سك (10)، آنها دارند. يعني آنچه را كه ديگران مي طلبند، اينها به آن رسيده اند؛ مطلوب ديگران موصول اينهاست، مقصود ديگران مرام و مأوي و مسكن اينهاست! اينها كساني اند كه ب ابدان ارواحها معلّقأ ب المحلّ الاعلي؛ كساني كه جاهلي مي انديشند، زميني فكر مي كنند، با ابدان رهبران الهي تماس دارند، فقط تن را مي بينند؛ جان اينها را نگاه نمي كنند!
لذا در سوره مباركه اعراف فرمود: و تراهم ينظرون ا ل يك و هم لا يبص رون(11). در اين كريمه دو تفسير است؛ يكي درباره بت هاست، يكي درباره شخص پيغمبر. آنچه هم اكنون تطبيق مي شود مربوط به اين جريان شخص پيغمبر (ص) است؛ فرمود: رسول من! تو مي بيني كه آنها تو را نگاه مي كنند، ولي تو را نمي بينند! آنها اهل نظرند، نه اهل بصر! اگر يك اديب ادب پروري گفت: هر چشمي بصر ندارد، هر شجري ثمر ندارد؛ از اين آيه گرفته است.
معناي رؤيت و مشاهده حقايق با نور انبياء
مگر هر كسي اهل ديد است ؟ همه اهل نگاهند؛ فرق نگاه و ديدن در نوبت هاي قبل به عرضتان رسيد. آنچه كه در عرب بين ( نظر ) و ( رؤيت ) فرق مي گذارد، در زبان ما فارسي ها با فرق بين نگاه و ديدن اعمال مي شود؛ ما هرگز نگاه را به جاي ديدن استعمال نمي كنيم، ديدن را به جاي نگاه كردن استعمال نمي كنيم. نگاه گاهي با ديدن همراه است، گاهي نيست؛ گاهي مي گويند: نگاه كردم و نديدم! نگاه چيز ديگري است، مال اين عين است؛ بصر و ديدن مال آن باصره است. در بحث هاي فقهي مي بينيد بين (اذن ) و ( سامعه ) فرق مي گذارند، بين ( عين ) و ( باصره ) فرق مي گذارند؛ گاهي گوش كسي را آسيب مي رسانند، گاهي سامعه او را مصدوم مي كنند؛ ديه ها فرق مي كند. گاهي چشم كسي را آسيب مي رسانند، گاهي باصره او را مصدوم مي كنند؛ ديه ها فرق مي كند. غرض بين نگاه و ديدن خيلي فرق است!
در اين كريمه فرمود: آنها اهل نگاهند، نه اهل ديدن: و تراهم ينظرون ا ل يك و هم لا يبص رون. آنها نگاه مي كنند، ولي تو را نمي بينند؛ تو را به عنوان اينكه يك فرد عرب هستي، اهل مكه هستي، از دودمان قريشي، از بني هاشمي مي نگرند؛ امّا به عنوان اينكه يوحي ا ل يك انّه كذا و كذا نمي بينند! آنكه نمي بيند، نابيناست و بايد او را بينا كرد و درمان كرد، بعد به او نشان داد! ذات أقدس له فرمود: بشر براي اينكه ببيند آينده او چيست، من در درون او چشمي دادم كه آن چشم ها را اين انبياء نور مي دهند، خود چشم براي ديدن كافي نيست! اگر چشم باشد از يك سو، كالائي باشد از سوي ديگر؛ ولي فضا روشن نباشد، اين چشم نمي بيند! اگر درختي باشد از يك سو، چشم سالمي باشد از سوي ديگر؛ ولي آفتاب نتابد، ديدن ميسّر نيست! اين شمس نبوّت و ولايت و خلافت است كه مي تابد تا اين چشم هاي درون ما اسرار عالم را ببيند. كار انبياء نور دادن است؛ گاهي قرآن كريم از آنها به عنوان نور ياد مي كند، از خود قرآن به عنوان نور ياد شده است: قد جآئكم م ن الله نوأ و ك تاأ مبين(12). وجود مبارك امير المؤمنين فرمود: مردان الهي كساني اند كه تن شان در جامعه است، ولي جانشان ملكوتي است. با تن، تن ها را تربيت مي كنند؛ با جان، قلوب را هدايت و رهبري مي كنند.
تقدّم آفرينش خليفه الله و نيازهاي حياتي انسان
اينكه قرآن كريم نگفت من مي خواهم بشر خلق كنم، فرمود: من مي خواهم نماينده خلق كنم؛ براي اين است كه اگر بعداً خواستم بشر خلق كنم، آنها در كنار سفره خلافت نمايندگان من بنشينند. اگر فرمود: خلق السّموات و الأرض ف ي س تّه ايام (13)؛ يعني آسمان، زمين، اين منظومه شمسي را آفريدم، بعد بشر ساخته ام؛ براي آن است كه اگر منظومه شمسي نباشد، نور نباشد، شب و روز نباشد، آفتاب و ماه نباشد، آب نباشد، هوا نباشد؛ ديگر زندگي تن بشر ممكن نيست! اوّل اين سپهر و زمين را با آنچه در آنهاست آفريد، بعد تن ها را خلق كرد. اوّل خليفه آفريد، بعد خليقه خلق كرد و گرنه اين آسيا ايستاده است و پويا نيست: و هو يعلم انّ محلّي م نها محلّ القطب م ن الرّحي. نه تنها من علي، بلكه از آدم تا خاتم و از من علي كه اوّلين امامم تا وجود مبارك فرزند يازدهمم، ولي عصر (أرواحنا فداه)؛ همه اينها اقطاب آسياهاي عصر خودشانند! هر كدام سبب پويندگي آسياي سياست است، آسياي ديانت است، آسياي مدنيّت است كه تمدّن ما عين تديّن ماست!
مناظره يكي از شاگردان امام صادق (ع) با منكران امامت
منصور ابن حاز م از شاگردان بنام امام صادق (ع) است؛ او با ديگران كه منكر ولايت و خلافت بودند و مي گفتند: رهبري به انتخاب مردم است، مردم رهبر انتخاب مي كنند، چنين محاجّه كرد؛ منصور ابن حازم يكي از فقهاي درس خوانده مكتب امام صادق (ع) است، از متكلّمين خرد ورز آن مكتب است. گر چه خودش معصوم نيست و سخن او براي ما حجت نيست؛ لكن اين حرف را به پيشگاه معصوم، يعني امام صادق (ع) عرضه داشت و مورد تقرير و امضاي امام زمان او قرار گرفت؛ از اين جهت شده حجت. منصور بن حاز م مي گويد: من با برادران اهل سنّت به مناظره علمي نشستم، به آنها گفتم: آيا پيغمبر (ص) رهبر الهي بود يا نه ؟ گفتند: بله. گفتم: وقتي رحلت كرد، اين رهبري و حجيّت مرده است يا زنده ؟ گفتند: زنده است. گفتم: حجت بين خلق و خالق بعد از رحلت پيغمبر كيست ؟ گفتند: قرآن است و سنّت پيغمبر. گفتم: آيا قرآن مبيّن مي خواهد، مفسّر مي خواهد، تعليل مي خواهد، تبيين مي خواهد، دفاع مي خواهد، اجراء مي خواهد يا نه ؟ همين قرآن است كه اشعري از آن جبر استفاده مي كند، معتزله از آن تفويض مي گيرد، حروريّه از آن مكتب ديگر استفاده مي كند؛ يك كسي بايد باشد كه بگويد مقصود خدا اين است ؟! آن انسان الهي كه نگار به مكتب نرفته است بايد باشد و بگويد هدف قرآن اين است، منظور قرآن اين است؛ يا خود قرآن كافي است ؟! اگر خود قرآن كافي بود كه اين همه اختلاف بين سنّي ها و امثال اينها پديد نمي آمد! يك نفر بايد باشد كه بگويد: منظور خدا اين است و آن انسان كامل است.
منصور ابن حازم اين حرف ها را به محضر امام صادق (ع) عرض كرد، و وجود مبارك امام صادق امضاء كرد؛ فرمود: آري، حق اينچنين است. ذات أقدس له همراه اين كتاب، همراه اين پيام، يك مبيّن، يك تعليل گر، يك مجري، يك مدافع مي فرستد. لذا گاهي مي فرمايد: من پيغمبر را ارسال كرده ام و گاهي مي فرمايد: قرآن را انزال كرده ام؛ گاهي اين دو تا را كنار هم ذكر مي كند تا روشن بشود كه هر دو از يك جا آمده اند و جامعه را به همانجا مي رسانند.
فرمود: من پيغمبر را ارسال كرده ام، كتاب را انزال كرده ام؛ هر دو پيش من بودند، هر دو از من پيام مي آورند. اينها در بارگاه من كنار هم حرف هاي يكديگر را درك كرده اند، با هم حرف مرا آورده اند؛ منتها يكي را ارسال كرده ام، يكي را انزال كرده ام. به شما گفته ام: و اتّبعوا النّور الّذ ي انز ل معه(14)، پيرو نوري باشيد كه با اين نازل شده است. يعني او را فرستادم، به همراهش نور نازل كرده ام، اين نور را به همراه پيغمبر فرستادم؛ نفرمود پيغمبر را به همراه نور ارسال كرده ام، بلكه فرمود: نور را به همراه پيغمبر انزال كرده ام كه شايد از اينجا بتوان مقام انسان كامل را باز يافت كه انسان كامل به جائي مي رسد كه چيزي در جهان امكان، از او بالاتر نيست يا همتاي اوست يا پائين تر از او.
« انسان كامل » مصنوع خداوند و « مردم » مصنوع انسان كامل
اين خليفه است كه از ناحيه خدا آمده و مردم را به طرف الله دعوت مي كند. اين سخن هم در بيان اوّلين امام است، هم در بيان آخرين امام؛ هم در نهج البلاغه امير المؤمنين (ع) به عنوان نامه رسمي حضرت به دربار اموي، هم در توقيع مبارك ولي عصر (أرواحنا فداه) آمده است؛ كه هم امام زمان و هم امير المؤمنين (ع) فرمودند: ا نّا صنائ ع ربّ نا و النّاس بعد صنائ ع لنا(15). يعني ما مصنوع خدائيم، ما صنعت شده دست ذات أقدس له ايم؛ ديگران را براي ما ساخته اند! و النّاس بعد صنائ ع لنا. آن تعبير تندي كه جناب ابن أبي الحديد معتزلي دارد، نقلش و قبولش براي توده انسانها آسان نيست، گرچه قابل توجيه است. حضرت فرمود: ما در دستگاه له ساخته شديم، ديگران را ساختند تا ما الگوي آنها باشيم، به ما نزديك بشوند نه به شخص ما؛بلكه به شخصيّت ما.
انسان كامل، آينه جلوه هاي خداوند
شخصيّت ما آينه اي است كه فقط الله را نشان مي دهد. منظور از آينه در زبان اهل معرفت اين نيست كه در بازار خريد و فروش مي شود! يك آينه ادبي داريم، يك آينه تجاري داريم، يك آينه بازاري و عرفي داريم كه اينها آينه نيستند! ما به آن شيشه اي كه جيوه دارد، قطري دارد، قابي دارد، صورت را نشان مي دهد مي گوئيم ( آينه )، عرب مي گويد: ( م رآت )؛ «م رآت» يعني وسيله رؤيت. ما به اين شيشه اي كه پشتش جيوه است و صورتي را نشان مي دهد مي گوئيم آينه. امّا آنكه اهل معرفت است، اين را آينه نمي داند! آن صورتي كه در اين شيشه ديده مي شود، آن مرآت است؛ زيرا مرآت يعني وسيله رؤيت. ما با آن صورت خود را مي بينيم.
نيل به مقام فنا، راه آيت حق شدن انسان
امّا آنكه عارف مي گويد: آينه شو تا بردت سوي دوست (16)، آن شيشه اي راكه پشتش جيوه است نمي گويد! آن صورت در آينه را مي گويد؛ آن مرآت است، آن وسيله رؤيت صاحب صورت است. اگر كسي خود را خواست ببيند، با چه وسيله مي بيند ؟ با اين شيشه اي كه پشتش جيوه است مي بيند يا با آن صورتي كه در اين شيشه است مي بيند ؟ با اين شيشه اي كه پشتش جيوه است صورت را مي بيند، اين راه دور؛ به وسيله آن صورت خود را مي بيند، اين راه نزديك. اين مرآت است و اين كه هيچ است، مرآت است؛ چون در درون اين شيشه هيچ چيز نيست. آنكه هيچ است و صاحب صورت را نشان مي دهد، آيت است. اگر گفتند: جهان مرآت حق است، آيت حق است، آينه حق است؛ يعني هيچ مي تواند او را نشان بدهد! تا انسان هست كه غير را نشان نمي دهد! اين صورت در آينه چون چيزي نيست، صاحب صورت را نشان مي دهد و اگر چيزي بود كه كسي را نشان نمي داد!
اينكه گفتند:بشنو از ن ي؛ آن كه ن ي است، نيست است، به مقام فنا رسيد؛ آن مي تواند آيت حق باشد. اگر علي و اولاد علي و اگر آدم و خاتم و هر انسان معصومي (ع) آيت حقّند و خود امير المؤمنين فرمود: ما ل لّه آيأ اكبر م نّي(17)، براي خدا آيتي از من بزرگ تر نيست؛ يعني ما آن صورتيم كه هيچ ايم و همه چيز را نشان مي دهيم، نه ما آن شيشه ايم كه گاهي غبار بگيرد و نشان ندهد! نه آن جيوه ايم كه گاهي زنگار بگيرد و نشان ندهد! فرمود: نحن صنائ ع ربّ نا و النّاس بعد صنائ ع لنا. ما دست پرورده ذات أقدس له ايم، ديگران را پروراندند كه به ما برسند! پس اوّل خليفه است، بعد خليقه؛ اوّل انسان معصوم است، بعد انسان عادي؛ اوّل وليّ است، بعد مولّي عليه؛ اوّل امام است، بعد امّت و اگر مرحوم كليني و ديگران نقل كرده اند كه وجود مبارك امام صادق فرمود: الحجّه قبل الخلق و مع الخلق و بعد الخلق (18)، رازش همين است! فرمود: اوّلين انساني كه روي زمين آمده يا امام است يا امام دارد؛ حتماً امام قبل از امت است، حتماً هوا و آب قبل از خلقند؛ چون خلق نمي تواند يك مدّتي بي آب و هوا زندگي كند! جان ملكوتي انسان نمي تواند يك لحظه بدون امام زندگي كند!
بيانات معظم له در جمع اقشار مختلف مردم آمل
حسينيه هدايت آمل ـ 21/ 1/ 1379
(1) نهج البلاغه/ خ3
(2) بقره/ 3
(3) حجر/ 29 و ص/ 72
(4) سجده/ 10
(5) سجده/ 11
(6) طه/ 55
(7) بقره/ 30
(8) انفال/ 24
(9) نهج البلاغه/ حكمت 147
(10) اقبال الأعمال/ 687 ـ ( فصل ف يما نذكره م ن الدّعاء ف ي شعبان مروي عن ا بن خال ويه )
(11) اعراف/ 198
(12)مائده/15
(13)حديد/4
(14) اعراف/ 157
(15) نهج البلاغه/ نامه 28 ؛ بحار الأنوار/ 53/ 178/ حديث 9 ( با اندكي اختلاف )
(16) ديوان حكيم الهي قمشه اي/ غزل 80 ( غزل مشتاق روي دوست )/ 525
(17) بحار الأنوار/ 99/ 140
(18) الكافي/ 1/ 177
 


فلسفه قرباني

خليل آقاخاني
يكي از مهم ترين احكام اسلامي، مناسك حج است. حج در كنار نماز، روزه، جهاد و زكات در جايگاه ويژه اي قرار گرفته بگونه اي كه اگر كسي اين اعمال را انجام ندهد، مسلمان نيست. مناسك و آيين عبادي، سياسي و اجتماعي حج، دربردارنده آثار و بركات بسياري است. هر عمل از اعمال حج داراي فلسفه و هدفي است. از جمله اعمال مهم حج، قرباني در روز دهم ماه ذي الحجه الحرام است. نويسنده در اين مطلب بر آن است تا با مراجعه به آموزه هاي وحياني اسلام، فلسفه و هدف از حكم قرباني را تبيين كند.
¤ ¤ ¤
حج، نمادي از نمادهاي اسلام
در جامعه انساني اقشار و طبقات اجتماعي بسياري زندگي مي كنند؛ چنانكه هر يك از انسانها يا گروهي از آنها داراي افكار و عقايدي هستند كه سبك زندگي خودشان را در چارچوب آن سامان مي دهند. همين مسئله موجب مي شود كه تفاوت هاي روشي و هدفي گاه بسيار برجسته و چشم نما، در رفتارهاي مردمان مشاهده شود. كسي كه در بينش و نگرش، فلسفه مادي را پذيرفته، به دنيا اصالت مي دهد و براساس همين بينش و نگرش كه هستي شناسي و جهان بيني او را شكل مي دهد، رويه اي را اختيار مي كند تا به سعادت و خوشبختي در دنيا برسد. بنابراين، اگر به قانوني پايبند است براي اين است كه تزاحم ها و تضادها را كاهش دهد و مشكلي برمشكلات خود نيفزايد. اما اگر قدرت يافت يا ديد يا گمان برد كه قانون شكني براي او مشكلي نمي آفريند آن را دور مي زند؛ چرا كه پشتوانه اي براي اين قانون و يا اخلاق اجتماعي، جز همان منافع شخصي و دنيوي وجود ندارد.
اما اگر انسان به خدايي معتقد باشد و قيامتي را باور داشته باشد وآخرت را اصالت بخشد و دنيا را پل يا كشتزاري بداند كه در آخرت درو مي شود، در آن صورت سبك زندگي اش به طور كلي تغيير مي كند و رويه ديگري را در پيش مي گيرد. در اين صورت پشتوانه اخلاق و قانون، همان خدايي است كه محاسبه و مواخذه مي كند. پس افزون بر وجدان كه پليس دروني است، خدايي را مي شناسد كه شاهد و حاضر است و در روزي در دادگاهش بايد پاسخ گوي ريز و درشت افكار و اعمال خود باشد.
در ميان اين گروه دوم همانند گروه نخست مي توان طيف هايي از مردم را مشاهده كرد كه با تفاوت در سطوح عقلي و علمي، ديدگاه هاي بينابيني را دارند. اينجاست كه امت هاي بسياري را مي توان براساس عقايد و افكار و رويه ها شناسايي كرد.(اعراف، آيه 168 و آيات ديگر)
در طول تاريخ بشريت، خداوند براي راهنمايي بشر پيامبراني با كتاب و بي كتاب فرستاده است. آناني كه كتاب داشتند، شرايعي را با توجه به شرايط زماني و مكاني آوردند (شوري، ايه 13) كه البته همه تحت عنوان اسلام شناخته مي شود (آ ل عمران، آيه 19) و پيروان آنها تحت همين نام مسلمان دانسته شده اند. (حج، آيه 78؛ ذاريات، آيه 36) بر همين اساس در قيامت جز اسلام از كسي پذيرفته نمي شود.(آل عمران، آيه 59)
همه اين شرايع داراي مناسكي خاص هستند كه موجب مي شود تا با همه اشتراكات در كليات در امور جزيي از هم بازشناخته شوند. اگر همه در اصول دين چون توحيد، نبوت و معاد مشترك هستند، ولي در چگونگي مناسك و آداب عبادي تفاوت هايي دارند كه از يكديگر بازشناخته مي شوند (حج، آيات 34و 67)
اين تفاوت ها در حقيقت نمادهايي است كه هر امتي را از امت ديگر باز مي شناساند. در تعبير قرآني از اين نمادها با عنوان منسك و يا مناسك ياد شده است. البته ناگفته نماند كه همه امت هاي الهي در اصل با هم مشترك هستند ولي همين تفاوت منسك و شيوه و روش عبادي است كه آنان را از هم جدا مي سازد. بنابراين اين گونه نيست كه اصل آن در شرايع ديگر الهي نباشد، بلكه با اين شكل و شمايل نيست كه آن را به عنوان يك آيين و منسك قرار مي دهد.
مهمترين نمادهاي شريعت ختمي مرتبت حضرت محمد مصطفي(ع) كه عنوان شريعت محمدي به خود گرفته نماز، روزه، حج و جهاد، ولايت است. البته چنانكه گفته شد همه اين نمادها در شرايع ديگر نيز وجود دارد، ولي تفاوت هايي مي توان در آن يافت كه به روشني اسلام محمدي(ص) را از ديگر شرايع و امت ها جدا مي سازد. از اين رو شيوه و روش اجراي اصول اسلام را منسك و آيين ناميده اند. همه شرايع الهي، نماز و روزه و زكات و حج و جهاد و ولايت داشته اند، ولي در همه آنها شكل و شمايل و شيوه اجرا و به جا آوردن آن متفاوت بوده كه آنها را از هم متمايز مي كند. از اين در شرايع گذاشته چنانكه قرآن گفته، حج و زكات و نماز و جهاد و ولايت وجود داشته است. (بقره، آيات 43، 83و 183؛ حج، آيه27 و آيات ديگر)
از آنجايي كه در اصل اين مناسك، همه شرايع مشترك هستند، هرگونه كفر نسبت به آنها به معناي خروج از اسلام كلي است. از اين رو هر مسلماني در همه شرايع نماز و حج بگذارد و زكات بدهد و جهاد كند و تحت امر ولايت باشد و روزه بگيرد و اگر اين گونه نبود از دين اسلام خارج مي شود. خداوند به صراحت بيان مي كند كه ترك حج به معناي كفر است. (آل عمران، آيه97)
قرباني به هدف تقرب الي الله
از مهم ترين مناسك حج قرباني است. حج كه به معناي قصد زيارت خانه خدا و انجام مناسك خاص است، قوانين خاصي دارد كه انجام آن موجب مي شود تا حج تحقق يابد. حج اكبر كه در ماه ذي الحجه تحقق مي يابد، حج كامل و جامع است و برهر مسلماني است كه در صورت استطاعت در طول عمر خويش يك بار آن را به جا آورد كه از آن به حجه الاسلام تعبير مي شود.
در حجه الاسلام قانوني به عنوان قرباني است. البته شرايطي خاص دارد كه در جاي خودش بيان شده است؛ اما اصل آن اختصاص به شريعت محمدي ندارد. خداوند در آياتي از جمله آيه 72 سوره مائده از قرباني كردن فرزندان آدم(ع) سخن به ميان مي آورد كه از يكي از آنان پذيرفته و از ديگري پذيرفته نشده است.
عمل قرباني كه با حضور انسان در كره خاكي براساس همين آيه همراه است، جهت رضايت و خشنودي خداوند و به قصد تقرب به خداوند از نظر معنوي و منزلت روحي انجام مي گيرد. البته در طول تاريخ برخي به بيراهه رفتند و در عمل قرباني، كساني يا چيزهايي را وارد كردند كه نه تنها موجب تقرب به خداوند نمي شود بلكه موجبات دوري را نيز فراهم مي آورد. از جمله قرباني كردن براي بتان به قصد تقرب به خداوند است كه در آياتي از جمله آيه 82 سوره احقاف به عنوان گمراهي معرفي شده است.
به هرحال، قرباني با توجه به اصل واژه قرب و نيز مفهومي كه قرآن از آن در آيه اخير بيان مي كند، همواره به قصد قرب و نرديكي به خدا و به هدف تقرب جويي بوده است.
اما براساس همين آيات پيش گفته مي توان دريافت كه قرباني در ظاهر و باطن داراي شرايطي است كه اگر تحقق نيابد، هدف ازقرباني و تقرب جويي تحقق نخواهديافت. از آيه 72 سوره مائده به دست مي آيد كه شرط اصلي، همان نيت باطني و خلوص و اخلاق است. از اين رو پذيرش قرباني و تاثير آن را به تقوا نسبت مي دهد و مي فرمايد كه خداوند تنها از متقين مي پذيرد. اما كساني كه تقواي الهي ندارند. از آنان اين عمل عبادي پذيرفته نمي شود حتي اگر به شكل بهتري انجام گيرد و از نظر شكل و شمايل هم برتر باشد. همچنين از آيه 82 سوره احقاف به دست مي آيد كه هرگونه شرك در نيت موجب مي شود تا عمل پذيرفته نشود، چون عمل، فاقد خلوص و اخلاص براي خداست. خداوند در آياتي از جمله 43سوره حج بر اخلاص در قرباني تاكيد مي كند، اخلاص و ياد خدا در قرباني، هدف از تشريع آن، در ميان امت ها مقصود از «فله اسلموا» در آيه انقياد كامل و اخلاص در اطاعت است. (تفسير التحرير و التنوير ج8، جرء 71، ص062)
همچنين براي تقرب جويي، شكل و شمايل عمل نيز تاثير دارد. انسان مي بايست قرباني را از چيزهايي برگزيند كه محبوب اوست؛ چرا كه قاعده طلايي مي گويد: «هر آنچه براي خود مي پسندي براي ديگران بپسند. پس بايد از چيزهايي كه قرباني مي شود بهترين ها و به تعبير قرآن «مما تحبون» (آل عمران، آيه 29) انتخاب شود.
با نگاهي به آنچه گذشت مي توان گفت كه تقرب جويي به خدا مبتني بر دو اصل اساسي حسن فاعلي و حسن فعلي است. به اين معنا كه هم نيت خوب و خالص داشته باشد و هم فعل خوب و نيكو را به جا آورد. پس اگر فعل خوب و كار بد را با نيت بد چون شرك كه ظلم عظيم است به جا آورد (لقمان، آيه31) يانيت خوبي داشته باشد ولي كار بد و زشتي را به جا آورد، اين دوعمل مقبول نخواهد افتاد؛ چرا كه فكر پليد و عمل زشت، انسان را به جايي نمي رساند چه رسد كه موجبات تقرب به خداوندي شود كه جز نيت خالص و عمل صالح را نمي پذيرد. (فاطر، آيه 01؛ انسان، آيه 9 و آيات ديگر)
شعار قرباني با كشتن حيوان
قرباني كه به قصد تقرب انجام مي گيرد، براساس آموزه هاي وحياني اسلام، با كشتن حيوان حلال گوشت با شرايط خاص است كه از آن به شعار الهي تعبير شده است (مائده، آيه2)؛ واژه شعار كه از شعر به معناي شعور و آگاهي است؛ نوعي اعلان از طريق اعمالي است كه حقيقت باطن آدمي را آشكار مي كند. شعارها نمادهايي است كه انسان از طريق آن باطن و ديدگاه هاي قلبي خود را آشكار مي كند. برخي از گفتارها و اعمال، شعارهايي است كه اين حقيقت را به طوري آشكار هويدا كرده و همه از آن آگاه مي شوند.
كسي كه به قربانگاه مي رود، قرباني را با آداب خاصي مي برد كه همگان از اين عمل آگاه مي شوند. در گذشته نشانه هايي را بر قرباني قرار مي دادند و همگان مي دانستند كه اين حيوان براي قرباني و تقرب جويي به خدا به محلش يعني مسلخ در مني برده مي شود. (بقره، آيه 691؛ حج، آيات 63 و 73؛ فتح، آيه 52)
براي اين كه اين شعار به شكل كامل آشكار شود، عمل تكبير وارد شده است از اين رو تعظيم خداوند، هنگام ذبح قرباني با گفتن تكبير سفارش شده است. (حج، آيات 63 و 73)
در اسلام، قرباني چارپايان حلال گوشت از گاو، گوسفند، بز و شتر صورت مي گيرد. خداوند در آيه 43 سوره حج مي فرمايد: ولكل امه جعلنا منسكا ليذكروا اسم الله علي ما رزقهم من بهيمه الانعام فالهكم اله واحد فله اسلموا؛ براي هر امتي منسكي را قرار داديم تا اسم خداوند را بر آنچه روزي شان كرده ايم از چهارپايان جاري سازند. پس خداي شما خدايي واحد است پس تسليم او باشيد.
در اين آيه به صراحت بيان شده كه براي تقرب جويي و ذكرالله در قالب آيين هاي ديني مي بايست از حيوانات حلال گوشتي كه به مردم روزي شده، قرباني كنند و اين گونه تسليم بودن خويش در برابر خدا را آشكار سازند.
هر چند همه اعمالي كه انسان در چارچوب حسن فاعلي و حسن فعلي يعني نيت خالص و عمل صالح انجام مي دهد، موجب تقرب به خداوند است، ولي تنها اين عمل عبادي در اين شكل خاص به عنوان قرباني بيان شده است. البته در كلمات عربي از آن به عنوان اضحيه (المعجم الفارسي الكبير، ج 3، ص 5802 «قرباني») و «هدي» يعني هديه به خدا و«بدن» به ضم باء به معني (شتر چاق) نيز ياد شده است. (حج، آيه 63 و آيات ديگر)
قرباني چارپايان در گذشته تاريخ بشر وجود داشته و در قرآن داستانهاي از جمله در داستان حضرت ابراهيم(ع) مامور ذبح فرزند مي شود و اين گونه تسليم بودن خود را به خدا بيان مي كند، خداوند قوچي را به عنوان فديه جايگزين كرده تا آن حضرت(ع) آن را قرباني كند. (صافات، آيات 201 تا 701) پس قرباني چارپايان در امت هاي پيشين نيز رايج بوده (حج، آيه 43) با اين تفاوت كه قرباني چارپايان در امت اسلام و شريعت محمدي(ص) به عنوان يك قانون درآمده و جزو شرايط قرباني حج قرار گرفته است. (حج، آيه 82)
تقرب به خدا با تسليم، ذكر و تقواي الهي
چنان كه گفته شد، هدف از قرباني، دست يابي به قرب الهي است. لذا آن را قربان گفته اند؛ چرا كه وسيله و ابزاري براي تقرب به خداست.
البته انسان تنها زماني مي تواند كه به خداوند تقرب جويد كه با اطاعت محض او از دستورهايش نشان دهد كه همواره تسليم خداوند است و ياد و تقواي اوست كه او را در زندگي مديريت مي كند و سبك زندگي و افكار و اعمال او را سامان مي دهد.
از اين رو در آيات قرآني بر تسليم در برابر خداوند به عنوان مهم ترين عامل تقرب جويي تأكيد شده است. اصولا اسلام را اسلام ناميده اند كه شخص در آن تسليم محض بودن خود را به نمايش مي گذارد و در فكر و عمل، تسليم اوامر و نواهي الهي است.
تسليم خدا با نفس كشي در قالب حيوان كشي
فلسفه و حكمت اصلي حج و ديگر مناسك نيز تسليم بودن در برابر خداوند است. (حج، آيه 43) حضرت ابراهيم(ع) با قرباني كردن فرزند خويش حضرت اسماعيل(ع) نشان داد كه تسليم محض خداوند است و حتي بر ذبح فرزند صبر و شكيبايي پيشه كرد و جان فرزند را عزيزتر از حكم الهي ندانست. (صافات، آيات 201 تا 701)
انسان با تسليم محض بودن، تقربه به خدا مي يابد و رضايت و خشنودي او را به دست مي آورد. اين تسليم بودن مي بايست هميشگي باشد و از آنجايي كه دوره هاي آموزشي چون روزه و حج، كارگاه هائي براي ايجاد بهترين وضعيت تسليم در برابر خداست، اين اعمال در آنجا بيشتر مورد توجه است. در آنجا انسان مي بايست تمرين ذكر الله و تقوا داشته باشد تا بتواند پس از بازگشت از اين دوره فشرده آموزشي در زندگي خويش همان رويه و روش را ادامه دهد.
شخص در زمان حج با تكبيرگويي و نيز ذكر الله و عمل به فرمان هاي الهي نشان مي دهد كه اهل تقواست و هر آنچه را خداوند خواسته بي تكبر و غرور انجام مي دهد و تسليم محض اوست.
از آيات 36 و 73 سوره حج اين معنا به دست مي آيد كه انسان نبايد حتما فلسفه احكام و اعمال عبادي را بداند تا تسليم خداوند باشد؛ بلكه حتي اگر نداند كه چرا خداوند قرباني را فرمان داده است مي بايست آن را به حكم تسليم به جا آورد. اينكه قرباني چارپايان چه سودي براي خدا دارد و چگونه كشتن حيواني، تقرب به خدا ايجاد مي كند، اينها نبايد دغدغه فكر او باشد، بلكه تنها دغدغه آدمي مي بايست توجه به تسليم در برابر خداوند بودن باشد و كبر و غرور و اما و اگر نكند. هر چند كه خداوند بسياري از فلسفه و اهداف احكام را بيان كرده است تا انگيزه عمل را در انسان تقويت كند، ولي انسان نبايد باتوجه به فلسفه احكام و علل آن، كارهاي تعبدي را انجام دهد؛ چرا كه آنچه مهم است تسليم بودن در برابر مالك مطلق و خداوندگاري است كه همه چيز از آن اوست و او مالك و خالق و رب العالمين است. احسان آدمي همان تسليم در برابر خداوند است و هدف از همه احكام تعبدي نيز رسيدن به مقام تسليم است كه بي چون و چرا اعمال را انجام دهد، حتي اگر فلسفه و هدف آن را نداند. بنابراين قرباني كردن، با خون و گوشت و يا چيز ديگري موجب تقرب نمي شود، بلكه همان تقوا، ذكر الهي و تسليم محض بودن است كه عامل تقرب است. از همين رو خداوند در آيه 73 سوره حج مي فرمايد: لن ينال الله لحومها و لا دماؤها ولكن يناله التقوي منكم؛ هرگز گوشت و خون هاي قرباني به خداوند نمي رسد بلكه آنكه به خدا مي رسد همان تقواي شماست.
تقوا به معناي اطاعت محض از خداوند و عمل در چارچوب بايدها و نبايدهاي خداوندي است كه همان روح تسليم را در شخص زنده مي كند و موجب تقرب به خداوند مي شود. در حقيقت نفس كشي است كه عامل تقرب به خداست نه حيوان كشي. شايد كشتن حيوان كه جنبه هاي غريزي را به نمايش مي گذارد، همان نفس كشي است كه جنبه حيواني انسان است. به سخن ديگر، خداوند مي خواهد به ما بياموزد كه شما بايد در قربانگاه، نفس خويش را قرباني كنيد كه در نماد و تمثل همان حيوانيت انسان است. انسان در قربانگاه، حيوان را قرباني نمي كند بلكه نفس حيواني خويش را قرباني مي كند كه در برابر خالق و رب خويش اما و اگر كرده و راه كبر و غرور مي پيمايد. اما اگر اين نفس حيواني در قربانگاه به مسلخ رود، جان و روح آزادشده و به سوي خداوند تقرب جسته و نيل به خدا مي يابد. از اين رو قرآن، نفس كش يعني تقوا را هدف از حيوان كشي قرار داده است. (حج، آيه 73)
پس آن چيزي كه به قربانگاه در مسلخ مني مي رود، نفس حيواني آدمي است نه آن حيواني كه انسان با خود همراه دارد و سر آن را مي برد. اين كه قرباني مي شود نفس سركش انساني است كه گمان مي كند همه چيز دان و همه چيز خواه و همه چيز توان است و به سخن قرآن، ظلوم و جهولي است كه كبر و استكبار مي ورزد و راه كفر مي رود. پس در قربانگاه، نماد حيوانيت خود را كه به صورت چارپايي بروز و ظهور كرده مي كشد و آنگاه كه نفس خويش را قرباني كرد به سوي جمرات مي رود تا دشمن بيروني را در سه مرحله و سه جاي حساس بكشد و از ظلمات سه گانه بيرون رود و به نور الهي برسد و خود را آزاد و رها از غيرو تسليم خداوند نمايد كه مقام محسنين است. در آن صورت همانند حضرت ابراهيم(ع) تسليم محض مي شود و مي گويد: قل ان صلاتي و نسكي و محياي و مماتي لله رب العالمين لا شريك له؛ بگو همانا نماز و تمام عبادات من و زندگاني و مرگم براي الله عزوجل است كه هيچ شريكي ندارد. (انعام، آيات 261 تا 361)
 


(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14