(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 6  آبان  1391 - شماره 20342

بتكده دروني انسان

 

 


بتكده دروني انسان

آنچه در خطبه نهج البلاغه آمده است اين است كه امير المؤمنين (ع) ادّعا فرمود : من قطب آسياي خلافتم و هو يعلم انّ محلّي م نها محلّ القطب م ن الرّحي(1). آسيا بدون قطب پويا نيست و ازآسياي ايستا و راكد و جامد، كاري ساخته نيست . مكتب ،آسياست ؛ براي پويندگي آن ولايت اولياي الهي لازم است كه مكتب شناس باشند و در تبيين معارف مكتب اوّلاً ، تعليل و احتجاج مطالب مكتب ثانياً ، اجراي حقوق و حدود ثالثاً ، حمايت از حرم و حريم مكتب رابعاً ؛باور وتلاش كنند واين، كار وليّ خداست ، اين سبب پويائي آن مكتب است . پس از منظر قرآن كريم كمال نعمت و تمام دين به وسيله ولايت حاصل است . از منظر نهج البلاغه قطب خلافت به وسيله ولايت علي بن أبيطالب و مانند آن مطرح است .
تأمين وحدت و امنيّت در سايه ولايت
آنچه در اين نوبت به عرضتان مي رسد آن است كه قطب خلافت و كمال دين و تمام نعمت باعث تأمين وحدت ملّي و امنيّت مردم است . مردم وقتي از امنيّت برخوردارند كه متّحد باشند ، وقتي متّحدند كه در تحت رهبري واليان الهي حركت كنند . قرآن كريم در جريان غدير خم ضمن طرح مسأله ولايت امير المؤمنين ، علي بن أبيطالب (ع) فرمود : اليوم يئ س الّذ ين كفروا م ن دين كم فلا تخشوهم و اخشون (2) . فرمود : امروز كفّار از نفوذ در منطقه دين نا اميد شدند . كافران كج انديش فكر مي كردند رسول گرامي رحلت مي كند و چون فرزند پسر ندارد كه جاي او بنشيند و آن روزگار براي دختر حرمتي قائل نبودند ، مي گفتند : پيغمبر با رحلتش بساط مذهب را بر مي چيند و چون جانشيني ندارد ، نفوذ در منطقه دين آسان است ؛آنان به چنين نفوذي طمع بسته بودند .
نا اميدي دشمنان از سرنگوني مكتب اسلام با نصب ولايت علي (ع)
وقتي جريان غدير مطرح شد و
علي بن أبيطالب (ع) به عنوان جانشين رسمي رسول اكرم اعلام شده ، آيه نازل شد : اليوم يئ س الّذ ين كفروا م ن دين كم فلا تخشوهم و اخشون . كفّار با نصب
علي بن أبيطالب به عنوان والي مسلمين نا اميد شدند كه بتوانند در منطقه دين نفوذ پيدا كنند ؛ زيرا اگر بخواهند دين را تحريف كنند ، مبيّن اصلي دين والي است ؛ بخواهند عليه دين برهان اقامه كنند ، رهبر برهان، والي است ؛ بخواهند جلوي اجراي حدود الهي را بگيرند ، رهبر اجراي حدود و ثغور والي است ؛ بخواهند به حرم دين بتازند ، مدافع از حريم دين والي است . در هيچ مرحله اي از اين مراحل چهار گانه اينها طمع ندارند ، لذا فرمود : اليوم يئ س الّذ ين كفروا م ن دين كم فلا تخشوهم و اخشون ؛ از كفّار نترسيد ، چون والي داريد ، اين والي، وحدت ملّي شما را حفظ مي كند ، امنيّت شما را تأمين مي كند .
عدم ترس از خدا ، تنها عامل آسيب رسان به وحدت و امنيّت
تنها چيزي كه ممكن است به وحدت و امنيّت ملّي شما صدمه وارد كند ، آن است كه از خدا نترسيد ؛ لذا فرمود : فلا تخشوهم و اخشون . از ديگران نترسيد ، زيرا مكتب صاحبي دارد ؛ ولي از خدا بترسيد . اگر خداي ناكرده كسي گناه كرد ، اين گناه زمينه اختلاف را فراهم مي كند ، اوّلاً و اختلاف زمينه تضارب و تهاجم و تكالب و جنگ داخلي را فراهم مي كند ، ثانياً ؛ هم وحدت آسيب مي بيند ، هم امنيّت ملّي و محلّي صدمه مي بيند .
براي اينكه ما با هم متّحد باشيم ، بايد از خدا بترسيم ؛ يك راه دارد و آن پرهيزكاري . براي اينكه از امنيّت ملّي برخوردار باشيم ، يك راه دارد و آن پرهيز از خداست . آن كه از خدا مي ترسد ، دست به تعدّي دراز نمي كند ؛ نه به آبروي كسي ، نه به مال كسي ، نه ع رض كسي ، نه به خون كسي . اگر هيچ كس به حريم ديگري تعدّي نكند ؛ هم وحدت محفوظ است ، هم امنيّت . بنابراين ما اگر خواستيم از آسيب بيگانگان مصون بمانيم ، با داشتن ولي محفوظيم ؛ بخواهيم از گزند داخلي در امان باشيم ، چاره اي جز ايمان به خدا نيست ! گرچه در بخش اوّل هم همان راه اصيل و اصلي ايمان به خدا و ترس از خداست ؛ لكن در امر دوّم ، يعني آسيب داخلي تنها عامل رهائي بخش ،همان ايمان است .
امر به معروف و نهي از منكر در پرتو ولايت متقابل مؤمنان
لذا جريان سيّد الشهداء (ع) كه به عنوان امر به معروف و نهي از منكر تجلّي كرده است ، براي آن است كه همه ما نگذاريم در جامعه دست كسي به طرف گناه دراز بشود . همان كاري كه واليان ما مي كنند ، ما در محدوده آنها كار واليان را انجام بدهيم . جريان امر به معروف و نهي از منكر كه برنامه رسمي سالار شهيدان بود خلاصه آن اين است كه ما كار والي را انجام بدهيم ، ما يك ولايت متقابل داشته باشيم .
جريان ولايت فقيه در رأس يك كشور قرار دارد ، زير مجموعه آن ولايت فقيه ولايت هاي مقطعي است . يك نفر در كشور حرف آخر را مي زند ؛ امّا همه كساني كه تابع ولايت فقيه اند ، به نوبه خود از ولايت بهره اي دارند ، همه ما نسبت به يكديگر ولايت داريم . «ولايت » غير از جريان تعليم وارشاد و سخنراني است ! اينكه فرمود : المؤم نون بعضهم اولياء بعض يأمرون ب المعروف و ينهون عن المنكر(3)، همين بخش توسعه ولايت است . توسعه سياسي يك مسأله است ، مشاركت مردمي يك مسأله است ، تأمين ولايت مسأله ديگر است .
جريان ولايت عام كه در امر به معروف و نهي از منكر تجلّي دارد آن است كه هر كدام از ما نسبت به ديگري والي باشيم ، ولي باشيم ، سرپرست باشيم و راهنمائي كنيم . اگر ديديم يكي از برادران ما دستش به گناه دراز شد ؛ اگر نمي داند ، سخن از امر به معروف و نهي از منكر نيست ، سخن از تعليم كتاب و حكمت است ، تدريس است ، ارشاد است ، موعظه و نصيحت است و مانند آن . اگر غفلت كرد ، اگر در اثر سهو و ن سيان دستش به گناه دراز شد ، بايد تذكّر داد ؛ اگر جاهل است ، بايد تعليم داد ؛ اگر غافل است ، بايد متنبّه اش كرد و اگر ناسي و ساهي است ، بايد او را متذكّر كرد ، متنبّه كرد تا بفهمد اين كار، گناه است .
امّا اگر عالماً و عامداً شروع به گناه كرد ؛ يعني مي داند اين كار حرام است و متوجه به عصيان هست ؛ نه جهل علمي دارد ، نه سهو و ن سيان دارد ، نه اضطرار عملي دارد ؛اينجا جاي تعليم نيست ، جاي موعظه نيست ، جاي ارشاد و هدايت نيست ؛ جاي امر به معروف و نهي از منكر است . امر به معروف يك اعتراض است ، يك ا عمال ولايت است، واليانه سخن گفتن است ، آمرانه حرف زدن است ، قيّم مآبانه دخالت كردن است . همه ما قيّم يكديگريم ؛ ما قيّم نمي خواهيم ، ولي اگر خداي ناكرده داريم سقوط مي كنيم ، ديگري قيّم ماست و يك قيّوميّت متقابل لازم است؛ يعني همگان والي يكديگرند ، تعميم در ولايت است .
مراتب امر به معروف و تفاوت آن با تذكّر
هر كدام از ما اگر داريم تجاوز مي كنيم ؛ ديگري نه تنها مجاز است ، بلكه موظّف است واليانه جلوي گناه ما را بگيرد . يعني اوّلاً در فضاي دل از كار ما منزجر باشد ، ثانياً در چهره او نشانه بي مهري و قهر ظهور كند ، ثالثاً با زبان بگويد چرا اين كار را مي كني ، رابعاً با دست، جلوي كار ما را بگيرد . اگر نياز داشت به مسائل جرح و ضرب و امثال ذلك ، آن به عهده حكومت وقت و دولت مركزي است ، از آن به بعد زير مجموعه ولايت فقيه است ؛ كسي حق ندارد ديگري را بزند كه چرا معصيت مي كني ، ولي حق دارد به ديگري اعتراض كند كه چرا گناه مي كني ! كسي حق ندارد ديگري را مضروب كند كه چرا دست به گناه زدي ، آن ضرب مال دستگاه قضائي است ؛ امّا مجاز است كه اعتراض كند ، مجاز است كه انتقاد كند ، مجاز است كه نهي كند ، مجاز است كه امر كند و مانند آن . مسأله امر به معروف و نهي از منكر مرزش از مسأله تعليم ، تربيت ، تنبيه ، تذكّر ، ارشاد و هدايت كاملاً جداست . يك محدوده ولايت متقابل قيّم مآبانه است ، منتها تعميم در ولايت ؛ يك قيّوميّت يك جانبه نيست ، نظير تسخير . تسخير يك جانبه، ممنوع است ؛ فرمود : كسي ، كسي را مسخره نكند ، يك ؛ مسخّر هم نكند ، دو . مسخره كردن كه مطلقاً ممنوع است و حرام ، مسخّر كردن يك جانبه ممنوع است ، اما تسخير متقابل چيز بسيار خوبي است ، ل يتّخ ذ بعضهم بعضاً سخر يّاً (4)؛ هر كدام ديگري را مسخّر كنند براي رفع نيازهاي خود ، كار متقابل كنند ، خدمات متقابل ارائه كنند و مانند آن . پس تعميم در ولايت معنايش اين است كه هر جا مشكل علمي يا اعتقادي پيدا شد ، و شخص عالماً عامداً دستش به گناه دراز شد ، بايد جلوي او را گرفت ، از باب امر به معروف و نهي از منكر .
نقش امام در تبيين و اجراي امر به معروف و نهي از منكر
اين كار جزء برنامه هاي رسمي سالار شهيدان ، حسين بن علي بن أبيطالب بود و وجود مبارك امير المؤمنين مسأله امر به معروف و نهي از منكر را زير مجموعه قطب آسياي خلافت قرار داد و در جريان امامت اين را معرفي كرد . فرمود: سرّ اينكه عدّه اي امر به معروف و نهي از منكر نمي كنند ، براي آن است كه امامت و رهبري آسيب ديد . اگر امامت و رهبري و ولايت آسيب نبيند ، والي و امام مشخص باشد ؛ امر به معروف و نهي از منكر هم مشخص خواهد شد .
در يكي از خطبه هاي نهج البلاغه مي فرمايد: مشكلات اين مردم اين است كه اينها امر به معروف و نهي از منكر را رها كردند ، براي اينكه: المعروف ما عرفوا و المنكر ما انكروا (5). هر چه را كه خودشان به رسميّت مي شناسند ، براي آنها معروف است ؛ هر چه را كه خودشان به رسميّت نمي شناسند ، پيش آنها منكر است . در حالي كه معروف يعني چيزي كه عقل و وحي و دليل نقلي معتبر يا عقلي معتبر، آن را به رسميّت بشناسد . اگر چيزي پيش خدا و پيغمبر به رسميّت شناخته شد ، آن« معروف » است ؛ و اگر چيزي پيش خدا و پيغمبر به رسميّت شناخته نشد ، آن نا شناخته و نكره است ؛ لذا مي گويند : « منكر » . ( منكر ) يعني نا شناس ، نا شناخته ؛ معروف يعني ( شناخته ) . مطلبي كه پيش خدا و پيغمبر به رسميّت شناخته شد ، آن معروف است ؛ مطلبي كه پيش خدا و پيغمبر به رسميّت شناخته نشد ، آن منكر و نكره است و اگر كسي در مدار ولايت و نبوّت و امامت حركت كرد ، معروف او چيزي است كه خدا معروف بداند ، منكر او چيزي است كه خدا منكر بداند .
تحريف معناي معروف و منكر در نظام غير علوي
فرمود : مفزعهم ف ي المعض لات ا لي انفس ه م و تعويلهم ف ي المه مّات ا لي آرائ ه م ، كانّ كلّ امر ئ م نهم ا مام نفس ه (6). اينها در مشكلات علمي به رأي و انديشه خود بسنده مي كنند ، در مشكلات عملي به همّت خود تكيه مي كنند ؛ گويا هر كدام از اينها امام خودشانند ! امامي ندارند و رهبري خويش را خود به عهده مي گيرند ؛ اينها امامان متعدّدند . فرمود : كانّ كلّ امر ئ م نهم ا مام نفس ه ، گويا هر كدامشان والي خودشانند ، تحت ولايت خودشان قرار دارند ، ولايت فقيه به آن معنا براي آنها پذيرفته نيست ! ولايت امام براي آنها پذيرفته نيست ؛ اينها هر كدام براي خود امامند ، چون هر كدام براي خود امام و هر كدام براي خود والي اند ، ولايت هاي متعدد و امامت هاي متعدد است ! اين اوّلين آسيب را به وحدت مي رساند ، بعد به امنيّت صدمه وارد مي كند ؛ در كنار اين ، امر به معروف و نهي از منكر لطمه مي بيند و مانند آن . پس اگر ولايت و امامت عمومي مطرح شد ، در كنارش آن ولايت هاي مقطعي سامان مي پذيرد ، آن امر به معروف و نهي از منكر هم سازماندهي خواهد شد .
بتكده دروني انسان
سرّ اينكه هر كسي خود را امام خود مي داند ، همان است كه ذات أقدس له در قرآن كريم فرمود : يك انسان هوا مدار و هوس پرست خداي خود را هواي خود قرار داد . اگر كسي هوا مدار بود ؛ نه تنها امام خودش هست ، پيغمبر خودش هم هست ، قرآن خود را خود مي سازد و مي بافد و مي دوزد و عمل مي كند ، خداي خود را هم خود مي سازد و مطابق آن عمل مي كند . هر كسي كه در درون خود يك خدائي دارد ، بتكده اي خواهد داشت . آيه شريفه : افرايت من اتّخذ ا لهه هواه ، ريشه قرآني سخنان حضرت امير است . غالب فرمايشات اهل بيت ، بلكه همه فرمايشات ائمه (ع) ، مخصوصاً
امير المؤمنين (ع) تفسير آيات قرآن كريم است . آن آيه اگر خوب روشن بشود ، خطبه نهج البلاغه هم خوب تبيين خواهد شد . در آن آيه ذات أقدس له فرمود : يك انسان تبهكار هواي خود را خداي خود قرار داد : افرايت من اتّخذ ا لهه هواه و اضلّه الله علي ع لم (7). خدا يعني چه ؟ خدا يعني يك موجودي كه انسان برابر دستور او عمل كند و عمل به دستور او را عامل سعادت خود بداند و ترك دستور او را عامل شقاوت بداند ؛ اين معناي خداست . رب يعني اين ، معبود يعني اين ، له يعني اين ! كه اين به اسم بالاتر كه رازقيّت و خالقيّت باشد تكيه مي كند ، آن هم به اسم بالاتر كه الله و واجب الوجود بودن باشد تكيه مي كند ؛ ذاتي كه هستي محض است و حقيقت صرف است مي شود خدا ؛ آن حقيقت محض و هستي محض و هستي صرف، مبدأ پيدايش عالم و آدم است ، بخش خالقيّت او كه به پايان رسيد ، او رازق عالم و آدم است ، او مدبّر و مربي عالم و آدم است ، او له عالم و آدم است و معبود عالم و آدم .
اگر كسي تمام همّش اين باشد كه از ميل خود تبعيّت كند ، چنين انساني به جاي خدا مداري ، هوس مدار است ؛ فرمود : افرايت من اتّخذ ا لهه هواه . هر كسي در درون خود يك بتكده اي دارد ؛ اينكه بزرگان اهل معرفت گفتند : هيچ كس گناه نمي كند ، مگر اينكه در حال گناه كردن بت پرست است ، سرّش اين است ! اگر كسي در اثر غفلت ، سهو ، ن سيان ، جهالت ، اضطرار ، اكراه ، اجبار و اين گونه از علل و عوامل منفي ،دستش به خلاف دراز شد كه معصيت نيست ! اگر جاهلانه يك كاري را كرده ، جهل به موضوع داشت ، يا جهل قصوري داشت يا يادش رفت ، گفتند اگر ماه مبارك رمضان يادش رفت كه روزه دار است ، قطره اي آب نوشيد ، معصيت نكرد ، روزه او هم باطل نشد ؛ چون يادش رفت . در حال سهو ، در حال ن سيان ، در حال غفلت ، در حال جهل به موضوع ، در بسياري از موارد حكم برداشته شده است ؛ رف ع عن امّت ي(8).
تنها جائي گناه است كه انسان عالماً و عامداً اقدام بكند ؛ يعني مي داند اين حرف خلاف است ، بر خلاف گفته خداست و او هم مي تواند ترك كند ، ولي بدون اضطرار ، بدون اجبار ، بدون اكراه ، روي ميل و رغبت خود معصيت مي كند ؛ چنين حالتي به بت پرستي بر مي گردد . چرا ؟ زيرا معناي اين گونه از اقدام جائرانه و جسورانه اين است كه من مي دانم خدا اينچنين گفت ، ولي به نظر من عيب ندارد ! هيچ كس گناه نمي كند ، مگر اينكه در درون خود يك وثنيّت و بت پرستي دارد . اينكه فرمود : و ما يؤم ن اكثرهم ب الله ا لا و هم مشر كون (9) ناظر به اين است . اينكه فرمود : سارق در حال معصيت مؤمن نيست ، شارب خمر در حال معصيت مؤمن نيست ؛ سرّش همين است . اگر كسي جاهلاً ، ناسياً ، ساهياً ، مضطراً دست به چنين كاري بزند گناه نيست ؛ ولي در حال علم و عمد ،گناه است ! در حال علم و عمد معنايش اين است كه گرچه خدا فرمود اين كار نبايد ، ولي به نظر من بايد !!
اين اعمال نظر كردن در برابر خدا مي شود شرك ؛ چنين وثنيّتي در درون ما هست كه گفتند : ستبر ترين بت ها همين بت هاي سنگي و چوبي است ، ظريف ترين بت ها همان هوا و هوس است كه در بتكده درون است ! اكثف الاوثان الصّنم ، الطف الاوثان الهوي (10). لطيف ترين بت ها هوس درون است ، سنگين ترين بت ها همين سنگ هاي ساخته است .
پس يك گوشه را ذات أقدس له بيان كرد ، فرمود : افرايت من اتّخذ ا لهه هواه ؛ آنگاه اهل بيت عموماً ، وجود مبارك امير المؤمنين (ع) خصوصاً اين را تشريح كردند . فرمودند اگر يك كسي در درون خود بتكده اي دارد و بت هائي ساخته است و اين بت ساخته خداي ساختگي اوست ؛ خداي ساختگي او پيغمبر ساختگي هم دارد ، دين ساختگي هم دارد ، نبي و ولي و وصي و خليفه ساختگي هم دارد ؛ گاهي به صورت سقيفه بني ساعده ظهور مي كند ، گاهي هم به صور ديگر در مي آيد . در اين خطبه حضرت فرمود : كانّ كلّ امر ئ م نهم ا مام نفس ه . گويا هر كدام والي خودشانند ، امام خودشانند ، به ميل خودشان عمل مي كنند .
لذا مسأله امر به معروف و نهي از منكر هم آسيب مي بيند ، زيرا چيزي را كه خود مي پسندد و پيش او به رسميّت شناخته شده است معروف است ، ديگران را به همان امر مي كند ؛ چيزي كه پيش او نا شناخته است ، به رسميّت شناخته نشد منكر است ؛ ديگران را هم از آن نهي مي كند ! وجود مبارك سالار شهيدان چون امام المسلمين بود ، فرمود : من قيام كردم براي امر به معروف و نهي از منكر ؛ معروف چيزي است كه خدا به رسميّت بشناسد ، منكرچيزي است كه خدا به رسميّت نشناسد.

بيانات معظم له در جمع اقشار مختلف مردم آمل حسينيه هدايت آمل ـ 22 / 1 / 1379
(1) نهج البلاغه / خ 3
(2) مائده / 3
(3) توبه / 71
(4) زخرف / 32
(5و6) نهج البلاغه / خ88
(7) جاثيه / 23
(8) الكافي / 2 / 642 و 643 ـ باب ما رف ع عن الامّه
(9) يوسف / 106
(10) نقل از كتاب ( فتوحات )
 


(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14