(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 23  آبان  1391 - شماره 20356

دانشگاه در جبهه (19)
دانشجوي شهيد مرتضي مينائي زاده
تأملي در مفاهيم استضعاف و استكبار
حزب جهاني مستضعفين؛ چاره نابودي مستكبرين
چرا علم ديني؟
حكايت رشد يك انسان
اشاره: دانشجو بلاگ ستوني است براي سرك كشيدن به وبلاگ هاي دانشجويي
محكوم است، محكوم است! (شوخي دانشجويي)


دانشگاه در جبهه (19)

دانشجوي شهيد مرتضي مينائي زاده

مرتضي در مرداد سال 1342در خانواده اي متوسط در منطقه نازي آباد تهران متولد شد. دوران ابتدايي و راهنمايي را در مدارس منطقه نارمك گذراند و در تمام دوران تحصيل خود جزء شاگردان ممتاز به شمار مي آمد. دوران متوسطه را در دبيرستان هشترودي به اتمام رساند و بازهم جزو افراد برتر مدرسه بود.
سنين نوجواني او با انقلاب اسلامي مردم ايران توام شده بود و مرتضي همراه بقيه مردم در به ثمر رساندن اين نهضت حسيني به رهبري امام خميني شركت و فعاليت داشت. فعاليت و كار در انجمن اسلامي دبيرستان و تلاش در مسجد هم باعث رشد خود مرتضي مي شد و هم گامي بود در جهت تقويت اين انقلاب شكوهمند. مرتضي در روز 19 اسفندماه سال59 در سخنراني و تظاهرات منافقين و بني صدر در دانشگاه تهران به شدت مورد ضرب و شتم منافقين قرار گرفت. او با فرمان امام براي تشكيل ارتش بيست ميليوني به عضويت بسيج درآمد.
در سال 1361به عضويت سپاه پاسداران در آمد و فعاليت خود را با گذراندن دوران آموزشي و عقيدتي در پدافند هوايي سپاه آغاز نمود. در سال 1362 در كنكور سراسري شركت و در رشته الكترونيك دانشگاه مشهد پذيرفته شد. جبهه رفتنش تقريبا از همان اوايل جنگ آغاز شد و چند مرتبه پس از پذيرش در دانشگاه، در مناطق جنگي و عملياتي خدمت كرده بود. مدتي كه در دانشگاه مشغول تحصيل بود (در طول سه سال) از هر فرصتي براي رفتن به جبهه استفاده مي كرد.
سال 1365 موفق شد تا در عمليات كربلاي2 شركت نمايد و اين عمليات دريچه اي بود به سوي معشوقي كه سالها بي تابش بود و مي خواست كه در راه او و به سوي او برود. مرتضي در اين عمليات به ديدار محبوبش نائل آمد و پيكر پاكش مدتها در منطقه باقي ماند. پس از 9ماه خبري مبني بر اينكه مرتضي را به تهران آورده اند به خانواده رسيد و سرانجام پيكر پاكش به تهران بازگشت.

 


تأملي در مفاهيم استضعاف و استكبار

حزب جهاني مستضعفين؛ چاره نابودي مستكبرين

محمد سليماني¤
1- انقلاب ايران، انقلابي است برآمده از محرومين و مستضعفين. همان ها كه طعم ظلم و فقر و استضعاف را چشيده اند و به نداي «قوموا للدفاع عن الاسلام»(1) حضرت امام(س) لبيك گفتند و به ياري او در اسقاط حاكميت طاغوت شتافتند.
لذا انقلابي كه به حمايت از پابرهنگان برخاسته و شعار دفاع از حقوق مستضعفان را زنده كرده است بايد «محروميت زدايي»، عقيده و راه و رسم زندگي رهبران و مسئولان و مردمانش باشد و از همين روست كه به تعبير حضرت امام(س) جهانخواران در اين مورد هم ما را آرام نگذاشته اند و براي ناتوان ساختن دولت و دست اندركاران كشور ما حلقه هاي محاصره را تنگ تر كرده اند و بغض و كينه و ترس و وحشت خود را در اين حركت مردمي و تاريخي تا مرز هزاران توطئه سياسي- اقتصادي ظاهر ساخته اند و بدون شك جهانخواران به همان ميزان كه از شهادت طلبي و ساير ارزشهاي ايثارگرانه ملت ما واهمه دارند، از گرايش و روح اقتصاد اسلام به طرف حمايت از پابرهنگان در هراسند و مسلم هر قدر كشور ما به طرف فقرزدايي و دفاع از محرومان حركت كند، اميد جهانخواران از ما منقطع و گرايش ملتهاي جهان به اسلام زيادتر مي شود.(2)
لذا توجه به محرومين و مستضعفين و حل مشكلات معيشتي و اقتصادي آنها، هم جزو وظايف ديني و انساني ماست و هم به عنوان يك تكليف انقلابي و يك راهبرد استراتژيك در گسترش و صدور انقلاب به شرق و غرب عالم نيز به شمار مي آيد.
2- متأسفانه آنچه كه تاكنون بيشتر مورد توجه ما قرار گرفته است همين بعد اقتصادي استضعاف است در حالي كه بعد فكري- فرهنگي استضعاف كه اهميت بيشتري دارد مورد غفلت واقع شده است. تلقي رايج و برداشت موجود از واژه مستضعف و مستكبر نه امروز كه از گذشته در جامعه ما بواسطه اشتراك لفظي موجود و تحليل هاي نادرست دچار نوعي التقاط و اشتباه شده است.
البته برخي از ما در توجه به همين بعد اقتصادي استضعاف نيز ما دچار خطا شده و نفس سرمايه و سودآوري را محكوم كرده و مذموم شمرده اند و شايد به دليل همين فهم غلط از «تفكر اقتصادي عدالت محور» باشد كه رهبر معظم انقلاب در ديدار اخير خود با تشكل هاي دانشجويي در ماه رمضان، آنها را از نگاه سوسياليستي و ماركسيستي بر تفكر اقتصادي شان برحذر داشتند.
بايد دانست كه مفهوم بسيط «استضعاف» اگرچه بيشتر با فقر و مشكلات اقتصادي بيشتر شناخته شده اما محدود به استضعاف اقتصادي نبوده و داراي ابعاد مختلف استضعاف فرهنگي، سياسي، اجتماعي و... مي باشد. و چه بسيار اشخاصي كه به لحاظ اقتصادي مستضعف نبوده ولي به لحاظ فرهنگي و اعتقادي جزو مستضعفين به شمار مي آيند.
3- در قرآن كريم، برتري جويي و خودبزرگ نمايي (3)، تفرقه افكني در ميان مردمان محروم و مستضعف (4)، به فساد كشيدن مردم و ترويج مفاسد (5)، تحقير و توهين به مردم(6) و اسراف و ولخرجي(7) از نشانه هاي مستكبرين ذكر شده است.
در حقيقت مستكبران افرادي اند كه خود را برتر از ديگران مي دانند و نشان مي دهند. آن ها مي گويند: ما سياست مدار، عالم و دانشمند و عاقل هستيم و مصالح شما را بهتر از خودتان تشخيص مي دهيم. از ما اطاعت كنيد تا سعادت و خوشبختي شما را فراهم سازيم. ما مي فهميم و شما نادانيد. حق پرسش و سؤال نداريد و اجازه انتقاد و ايراد نداريد. آنها راه را براي ترويج مفاسد اخلاقي باز مي گذارند و مردم را به عياشي و لهو و لعب سرگرم مي سازند تا با تقليل سطح اميال و خواسته هاي آدميان، هويت و آرمان هاي بلند انساني خود را فراموش كرده و در برابر خواسته هاي شان تسليم گردند.
بنابراين، مستضعفين واقعا ضعيف و ناتوان نيستند بلكه خودشان را ضعيف مي پندارند. مشكل مستضعفين ناتواني واقعي نيست بلكه اختلافات دروني و ناداني و اطاعت كوركورانه از مستكبرين است. مستكبران نيروهاي سركوب گر را از خود مستضعفان فراهم مي سازند و بر سر خودشان مي كوبند، و استثمارشان مي كنند.
مستكبران اگرچه اقليتي بيش نيستند ولي امكانات و سرمايه هاي عظيم خدادادي اعم از زمين، آب، منابع معدني و زيرزميني، سياست، فرهنگ، دانشگاه و علم و... را به دست گرفته و مستضعفين را به استعمار و استثمار خويش درآورده اند و چنانچه توده هاي مردم با آنان همكاري نكنند همين قدرت پوشالي و غيرواقعي خود را نيز نخواهند داشت. آنان با حيله گري و تلقينات دروغين، شعار «شما نمي توانيد (لستم بقادرين)» را در جامعه منتشر مي كنند و اندك توفيقات مستضعفين را نيز به خود نسبت مي دهند.
استكبار به معناي دنياي كفر و شرك و الحاد نيست و استضعاف برابر با دنياي اسلام و جهان تشيع نيست. چه به ظاهر مسلماناني كه در وراي ريش و تسبيح و عمامه با خوي استكباري به استضعاف محرومين فكري و اجتماعي مشغولند و چه بسيار بت پرستان و آتش پرستان و مشركاني كه در دايره مستضعفين به شمار مي آيند.
4- اگرچه رفع استضعاف اقتصادي از اهميت بالايي برخوردار بوده و از اهداف اصيل انقلاب اسلامي به شمار مي آيد اما از آن مهم تر و پايه اي تر رفع «استضعاف فكري» است كه چنانچه در عرصه فكر، پيشرفت حاصل شود مي توان اميدوار بود كه استضعاف در ابعاد ديگر خود نيز برطرف شود.
رهبر انقلاب نيز بارها بر اهميت و اولويت «پيشرفت عرصه فكر» تاكيد كرده اند و آن را از درس هاي قرآني براي جامعه ايماني ذكر كرده اند كه دستيابي به آن، نياز به يك تلاش جمعي و برنامه ريزي همه جانبه و دقيق دارد: «در درجه اول، پيشرفت در عرصه فكر است. ما بايستي جامعه را به سمت يك جامعه متفكر حركت دهيم؛ اين هم درس قرآني است. شما ببينيد در قرآن چقدر «لقوم يتفكرون»، «لقوم يعقلون»، «أفلا يعقلون»، «افلا يتدبرون» داريم. ما بايد جوشيدن فكر و انديشه ورزي را در جامعه خودمان به يك حقيقت نمايان و واضح تبديل كنيم. البته اين از مجموعه نخبگان شروع خواهد شد، بعد سرريز خواهد شد به آحاد مردم. البته اين راهبردهائي دارد، الزاماتي دارد. ابزار كار، آموزش و پرورش و رسانه هاست؛ كه بايد در برنامه ريزي ها اينها همه لحاظ شود و بيايد.»(8)
5- گام اول براي مبارزه با همه انواع و اشكال استضعاف نيز، خودباوري و اعتماد به نفس ملي- مذهبي و «اميد» به آينده در ميان نسل جوان يك ملت است. آحاد يك ملت بايد به توانايي و قدرت اصلاح و تغيير وضعيت خود ايمان داشته و بدانند كه مبارزه با استضعاف بيش از آنكه توسط قدرتي خارج از يك جامعه هدايت و راهنمايي شود امري دروني و برآمده از عمق جان و اعتقاد افراد است. به همين جهت خداوند متعال در قرآن كريم فرمود: «خداوند سرنوشت هيچ قوم و ملتي را تغيير نمي دهد مگر آنكه آنان آنچه را در خودشان است تغيير دهند.»(9)
پس «بايد اولا كار و تلاش را هرگز از دست ندهيم؛ ثانيا سعي كنيم روحيه كار، روحيه تلاش، روحيه اميد را در همه كساني كه از ما مي شنوند، در حوزه كار ما هستند، تقويت كنيم، تزريق كنيم؛ اين وظيفه است هر سخني كه نشان دهنده ياس و خستگي و افسردگي و ملالت و اختلاف باشد، بلاشك به ضرر مصالح كشور است، به ضرر پيشرفت كشور است، به ضرر عزت ملي است. (10)
6- آينده مستضعفين را خداوند متعال در قرآن كريم به روشني ترسيم كرده است. آينده اي روشن و سعادتمند كه در سايه مبارزه تاريخي استضعاف و استكبار بدست خواهد آمد.
در طول تاريخ، چندي يك بار در گوشه اي از جهان، محرومان نهضتي برپا كرده و بر ضد مستكبران و ستمكاران و زراندوزان قيام مي كردند. گاهي در همان بدايت امر شكست مي خوردند و بدست عوامل استكبار سركوب مي شدند و گاهي پيروز مي شدند و آنان را كنار مي نهادند و چند صباحي در مسند قدرت قرار مي گرفتند.
اما سرانجام نبرد نهايي جبهه حق با محوريت انقلاب اسلامي ايران و جبهه باطل به سركردگي شيطان اكبر آمريكاي جنايتكار چيزي جز پيروزي جريان الهي نخواهد بود و جهان شاهد فروپاشي جريان كفر و شرك و نفاق خواهد بود.
اين پيش بيني تاريخي قرآن كريم تنها با عمل به توصيه حضرت امام(ره) در «تاسيس حزب جهاني مستضعفين» محقق خواهدشد.
به تعبير حضرت امام(س)، حزب جهاني مستضعفين قطعا تاسيس و اداره اي نظير ساير احزاب سياسي و اجتماعي نخواهد داشت بلكه صورتي متمايز از آنچه تاكنون در اذهان ترسيم شده را شكل خواهد داد. مانيفست حزب برگرفته از توصيه قرآ كريم بر اجتماع مردمان با يكديگر بر پايه تاكيد بر كلمه توحيد و پرستش خداي يگانه و نفي شرك و به استضعاف نكشيدن مردم و رعايت حقوق بشر توسط يكديگر استوار است. (11)
اعضاي حزب تمام مستضعفين دنيا، اعم از مسلم و غير مسلم را شامل مي شود و اگر يك چنين حزبي كه همان «حزب الله» است، در عالم پيدا بشود، با رفع اين دو اشكال، تمام مشكلات مسلمين رفع مي شود و بي ترديد هيچ قدرتي با اين قدرتها نمي تواند مقابله بكند. (12)
پي نوشت:
1- برگرفته از صحيفه الامام(ترجمه عربيه) ج13، ص:199
2- برگرفته از صحيفه امام، ج21، ص:204
3- احقاف آيه 20 و فصلت آيه15
4- قصص آيه4
5- قصص آيه4
6- زخرف آيه45
7- يونس آيه48
8- بيانات رهبر انقلاب در نخستين نشست انديشه هاي راهبردي 10/9/1389
9- (رعد/11)
10- بيانات رهبر انقلاب در اجتماع نخبگان و مسئولان استان خراسان شمالي 25/7/1391
11- (آل عمران/64)
12- برگرفته از صحيفه امام، ج9، ص:331
¤ دانشجوي كارشناسي ارشد حقوق عمومي دانشگاه امام صادق عليه السلام
 


چرا علم ديني؟

وقتي حرف از اسلامي كردن دانشگاه به ميان مي آمد ذهن ها به سمت مسلمان كردن دانشجويان و مذهبي نمودن جو دانشگاه منعطف مي شد و آنجا كه خيلي خواستند از اسلام و تفكر اسلامي مايه بگذارند دروس عمومي معارف را براي همه اجباري كردند. و اين شد اوج ترويج اسلام در دانشگاه هاي مملكت اسلامي ما. براي اين كه خوب بدانيم در كجا ايستاده ايم، چه خواسته ايم، چه به ما داده اند و چه بر سرمان آمده، چند برگي از تاريخ را موجز و مختصر ورق مي زنيم براي يادآوري:
تفكر متحجرانه بعضي سكولاران غرب محور در مملكت ما از آغاز سنگ بناي انحرافي را گذاشت كه امروز نسل جوان بايد بهايش را بپردازند و آن مقايسه استقراءات ناقص از مسيحيت و تجربه قرون وسطا و رنسانس با دين جامع نگر اسلام بود. خطايي كه شايد نابخشودني باشد. در قرون وسطا هنگامي كه عده اي به اسم متوليان دين مشتهيات نفس خويش را به جاي احكام الهي به خورد مردم دادند و دين به عنوان زنجيري كه مانع رشد و تعالي است شناخته شد، عده اي در پي آن برآمدند كه دين را از همه قسمت هاي زندگي حذف كنند و بر اين رسيدند كه عقل انسان آزاد، سريع تر و آسان تر قدرت درك حقايق را دارد. اين واقعه كه از آن با عنوان رنسانس نام مي برند آغازي شد بر يك تحول عظيم در عرصه علوم تجربي و صنعت و پامال شدن علوم عقلي و انساني. و همه اين ها زمينه را فراهم نمود تا درنيمه دوم قرن نوزدهم ميلادي با تخصصي سازي علوم انساني و سعي در تجربي سازي آنها بكل معقولات به انزوا فرستاده شد و همه چيز برمبناي حس گرايي و تجربه ناقص بشري گذاشته شد و شروه آن با مكتب اثبات گرايي يا پوزيتيويسم بود. انديشمندان بي خردي كه ديد به ماهو دين را يك سنخ و منش مي ديدند، براي ترس از اين كه اسلام نيز بلايي كه مسيحيت قرون وسطا بر سر دانشمندانش درآورد؛ تكرار نكند از ابتدا ريشه ورود اسلام به مبادي ديني را زدند و اصلا جايگاهي براي علوم انساني و عقلي باقي نگذاشتند. با اين حال اگر پذيرفت كه علوم انساني مبنا و دريچه ورود به علم است و مستقيما با چرايي هاي بشر سروكار دارد، لازم و بل واجب است كه به وراي آن چه پرداخته شده است بپردازيم آن هم نه براساس عقل ناقص بشري كه خويش را نمي شناسد. اصولا در نگاه به علم و در حيطه فلسفه علم اولين چيزي كه مطرح است جهان بيني عالم است. اينكه چه نگاهي به هستي داريم و چه نگاهي به انسان، در تعيين و تبيين اهداف و سؤالات مبنايي يك علم بسيار تفاوت ايجاد مي كند. وقتي انسان را موجودي تك بعدي (تنها جسم) آن هم مستقل از تمام هستي متصور شويم كه صاحب اراده است و توان هر عملي دارد يك نوع برايش برنامه مي ريزيم و هنگامي كه او را موجودي چند بعدي و عضو شبكه هستي ببينيم كه در انبوه رابطه هاست و هر عملي از او در تمام هستي موثر است طور ديگري برنامه اش را مي نويسيم. انساني كه قلب (به مفهوم عضو پمپاژ كننده خون) داشته باشد و ذهن با انساني كه قلب (به معناي حقيقت وجودي اش) مراتب دارد و هر كدام حالت و ساحت و غايتي در برنامه ريزي بسيار متفاوت خواهد بود. البته اين نافي اين مطلب نيست كه علم انساني موجود كه به تجربه حسي و استقراء پرداخته كه يكي از راه هاي كشف حقيقت است مسلما به نتايجي مي رسد كه خوب و مطلوبند، اما كامل و كافي نيستند. تجربه به عنوان يكي از راه هاي كشف حقايق است كه البته به دليل جزئي بودن نمي تواند ملاك متقن و صددرصد ما در تصميم گري باشد و همين ايراد علوم موجود است كه روش شان اگر چه روش بدي نيست اما نقص است و آن ها او را كامل مي انگارند و نگاهشان نيز نگاه كامل و جامعي به ساحت انسان نيست.
راهكار خروج از اين كوتاه نگري بازگشت به گزاره هاي اصيل دين است آن هم نه ديني كه پرداخته هواي نفس كسي شده باشد بلكه دين تحريف نشده اسلام. در اين مسير هم عده اي وارد شدند و خواهان آن بودند كه علوم سكولار موجود را اسلامي كنند ولي جز سكولارتر كردن اين علوم خدمتي نكردند چرا كه به جاي كاربرد گزاره هاي دين، ساختارسازي و نظام سازي براي نيازها و سؤال هاي انسان در قالب علوم و توليد انديشه براساس تفكر دين؛ به سراغ تطبيق گزاره هاي دين با گزاره هاي علوم موجود پرداختند و مويد آن شدند و علم قرآن و عترت را محدود به گزاره هاي مكشوف علوم نمودند. حالا اگر يكي از گزاره هاي اين علوم كه به اشتباه توسط كسي مويد قرآني يافته است تكذيب شود چه نتيجه اي حاصل مي كند غير از رد آيه يقيني كتاب وحي كه متقن ترين راه وصول به حقايق است. اينجاست كه بجاي اسلامي كردن علوم توليد علم ديني آن هم نه هر دين و مسلكي بلكه دين اسلام شيعي اثناعشري مطرح مي شود چرا كه هيچ رقيبي جز تفكر غرب امروز براي نظام سازي ندارد و روش آن همراهي عقل ونقل در پاسخ به نيازهاي بشر در قالب علوم است، آن هم با جهانبيني اسلامي.
 


حكايت رشد يك انسان

اشاره: دانشجو بلاگ ستوني است براي سرك كشيدن به وبلاگ هاي دانشجويي

«آخرين روزهاي زمستان» مستندي بازسازي شده است و زندگي شهيد غلامحسين افشردي را روايت مي كند.
مستندي كه روايت كمال آدمي ست... تصويرگر جلوه ربوبيت پروردگار...
و اگر هنرمند متعهدي بخواهد، چه زيبا مي تواند به تصوير بكشد متجلي شدن آيه «الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا» را... تصويري كه خدا به كرات بر صفحه روزگار ترسيم كرده است... و به واقع شكر عملي هنرمند جز اين نيست كه هنر پروردگارش را با ابزار خويش منعكس كند...
حكايت رشد آدمي در بستر ابتلائات، حكايت عجيبي است؛ تحول انسان هايي كه در روند زندگي شان (مخصوصاً در دوران انقلاب اسلامي و يا دفاع مقدس) اتفاقاتي افتاده و رشد كرده اند، را بسيار شنيده ايم. حكايت امثال مصطفي چمران، مرتضي آويني، ابراهيم همت، محمود كاوه، شاهرخ ضرغام و... كه روزگاري مثل من و تو درگير اين غفلتهاي دنيوي بودند و در جريان اتفاقاتي، آنچنان رشد كردند كه گويي عالمان و عارفاني بودند كه سال ها اهل مطالعه و عبادت بوده اند.
رويشي كه اگر در جريان فتنه 88 در برخي آدم ها نديده بودم (آن فتنه و اتفاقات آن سال هم بسيار ريزش داشت و هم رويش! هم بعضي ها كه خيلي ادعايشان مي شد سقوط كردند و هم بعضي ها كه به چشم ظاهربين ما از ماجرا پرت بودند، رشد كردند و ولايي شدند) باور كردنش برايم مشكل بود...
و چه خوب مي گويد سيد شهيدان اهل قلم كه «غايت خلقت جهان پرورش انسان هايي ست كه در برابر شدايد بر هر چه ترس و شك و ترديد و تعلق است، غلبه كنند و حسيني شوند.»
اما هنرمند متعهدي كه راز اين تحول و عمق آن را درك كرده باشد و بتواند به تصوير بكشد خيلي كم است.
اصل اين موضوع كه يك نفر يك زندگي خيلي عادي دارد و در بستر ابتلائاتي به تعالي و تكامل روح مي رسد و كارهايي كه در اسطوره ها و افسانه ها شنيده ايم انجام مي دهد، بسيار جذاب و گيراست و در نقاط مختلف دنيا درباره آن مستندها و فيلم ها و سريال هاي گوناگوني ساخته اند. اما چگونگي اين ابتلائات، چگونگي قرار گرفتن آن فرد در اين بستر، مسير او در رسيدن به تعالي روح و اصل اين كه تعالي روح در چيست، نكاتي است كه اسلام درباره آن ادعاهاي جدي دارد و نمونه هاي زيادي از آن در بستر انقلاب و جنگ به نمايش كشيده شدند. نمونه هايي كه شبيه برخي از فيلم هاي شرقي و غربي نيستند كه مسائل مادي و درگيري هاي دنيوي آنها را تبديل به سوپرمن هايي پفكي كرده باشد و اگر بناي هنر متعهد انقلاب اسلامي بر صدور انقلاب است، حكايت رشد اين آدم ها بايد سهمي جدي داشته باشد!
خيلي از فيلمنامه نويسان و كارگردانان به اين معجزه انقلاب اعتقاد داشته و دارند و سعي كرده اند آن را به تصوير بكشند. گرچه تلاششان قابل تقدير است اما متأسفانه نتوانسته اند آنچنان كه بايد از عهده آن برآيند. شايد هم من اشتباه مي كنم و اصلاً هدف شان هم اين نبوده است.
در فيلم ها و سريال هايي مثل «ليلي با من است»، «اخراجي ها» و... شرايط اجتماعي و يا يك داستان عشقي بستري را فراهم مي كند كه شخصيت اصلي را به صحنه اتفاقات بكشاند (بماند نقدهايي كه به همين بسترها و بهانه ها وارد است) و اين بهانه اي مي شود تا آن فرد تحت تأثير ارزش هاي اخلاقي قرار گرفته و متحول شود، اما اين هم تحولي است آني كه در رفتار فرد در برخي صحنه ها بروز و ظهور دارد، نه تحولي عميق و طولاني مدت در افكار و اعتقادات قلبي يك آدم!
اين تحول آني كجا و رشد روحي كجا؟
داستان هاي اين چنيني، حكايت كساني است كه آنقدر از اطرافيانشان خوبي مي بينند كه ديگر خدا برايشان راه در رو نمي گذارد و نهايتاً دل سنگشان آب مي شود و خوب مي شوند، اما آيا آدم هاي خوب همين فيلم ها خودشان داستان ندارند؟ از اول آن قدر خوب بوده اند؟
از طرفي ديگر در سريالي مثل «شوق پرواز» كه به زندگي شهيد بابايي پرداخته، با وجود اين كه داستان كلي متفاوت از نمونه هاي بالاست، اما باز هم ضعف اساسي آن همين نكته است كه در شخصيت اصلي اش رشدي نمي بينيم. يك نفري ست كه از اول باهوش و زرنگ و خوب و مؤدب و مورد احترام همه بوده و تا آخر هم همين طور مي ماند.
البته تأكيد كنم كه هم آن تحول هاي آني وجود داشته و پر رنگ بوده و هم آن آدم هايي كه از اول خوب و مؤمن واقعي بوده اند و به تصوير كشيدن هردويشان ارزشمندست ولي نكته اينجاست كه روايت رشد آدم هاي معمولي جايش بسيار خالي است!
مخاطب اينگونه فيلم هاي ما دو حالت را براي خود تصور مي كنند، كه يا از اول و بچگي به هر دليلي خيلي پاك و با تقوا هستند كه بهشت نوش جانشان و يا بايد منتظر بنشينند كه خدا در بين خوباني بيندازدشان و آن قدر مسيرشان را به سمت صراط مستقيم منحرف كند(!) تا نهايتاً دماغشان به خاك ماليده شود و بعد آدم شوند!
اما واقعيت چيز ديگري است... واقعيتي كه قانون خداست و جنگ و صلح ندارد، گرچه در ايام جنگ اين ها پر رنگ تر ديده شد. انا هديناه السبيل اما شاكراً و اما كفوراً.
خدا در هر زمان و مكاني راه هدايت را به ما نشان مي دهد و اين ما هستيم كه انتخاب مي كنيم و اگر ما در انتخاب هاي هرچند كوچك خود، از يك راست و دروغ ساده يا حياي در نگاه بگير تا كارهاي بزرگ، صراط مستقيم را انتخاب كنيم، خداست كه دستمان را مي گيرد و هدايتمان مي كند... اگر ما يك قدم به سمت خدا رويم، او صد قدم مي آيد...
و گرچه اين را مي توان در زندگي تك تك آدم ها ديد اما در عرصه فيلم سازي كمتر به آن پرداخته شده است.
از آن طرف فيلم هاي به اصطلاح ديني، سير سقوط آدم ها را افراط گونه به تصوير كشيده اند. تقريباً هر ماه رمضان و در سال هم چندين و چند بار ديگر سريال هايي را مي بينيم كه يك به ظاهر عابد و مؤمن در 30 قسمتش، 29 قسمت دارد با سر سقوط مي كند و قسمت آخر يك آن توبه مي كند و برمي گردد! آنچه به تصوير كشيده مي شود اين است كه ابتلائات بستري ست براي سقوط...! يعني وقتي بر سر دو راهي گير كردي، اگر مسير درست را انتخاب كردي كه هيچ، و اگر غلط انتخاب كردي شك نكن كه بدترين بلاها به سرت مي آيد، كه سريال هاي «ثريا»، «او يك فرشته بود» و «سقوط يك فرشته» نمونه هاي عالي آن هستند. در صورتي كه همه واقعيت اين نيست... با ديدن اين ها اين حس به آدم دست مي دهد كه گويي خدا شكارچي اي است كه مي خواهد تو را به دام بيندازد تا عذابت كند!
واقعيت آن است كه اگر در آن دو راهي راه درست را انتخاب كردي خدا مسير هدايت را برايت هموار مي كند و اگر اشتباه كردي باز هم دو راهي ديگري جلوي پايت مي گذارد، مگر آنكه به دليلي مورد غضبش قرار گرفته باشي. انگار ابتلائات بهانه ايست تا راه هدايت را پيدا كني... و تويي كه در آن بستر انتخاب مي كني!
«روايت فتح» گرچه در قالب مستند بود اما در برخي قسمت هايش خيلي ظريف و به دور از اين افراط و تفريط ها توانسته بود اين مفاهيم را به تصوير بكشد.
«آخرين روزهاي زمستان» نيز حكايت ابتلائات زندگي غلامحسين افشردي ست كه مثل من و تو زندگي مي كرده و گاهي اهل شيطنت بوده اما مسير رشد و تعالي را چه ساده و سريع طي كرده است... و به قول دوستي آدم با ديدنش احساس مي كند كه شهيد شدن امكان پذيرست، كافي ست كمي حواسمان باشد...
اين چند خط را نوشتم براي تقدير از اين مستند، ان شاءالله كه بيشتر از اين شاهد امثال اين مجموعه باشيم.
sh-fp.mihanblog.com
 


محكوم است، محكوم است! (شوخي دانشجويي)

اصولا آدم ربايي هميشه و همه جا محكوم است خصوصا وقتي پاي ربودن يك انسان بيمار در ميان باشد! بيخودي هم تشكيك نكنيد و جو درست نكنيد كه اصلا طرف هست يا نيست (منظور شك در بيماري است نه چيز ديگر!) وقتي بيانيه پرسوز گداز و پر آب چشم خانواده هاشمي 1(و احتمالا در روزهاي آينده سازمان عفو بين الملل، سازمان حمايت از زندانيان بي پناه و با پناه، آقازادگان زنداني نشريات مدعي اصلاح طلبي و ساير سازمان هاي دور و نزديك ديگر) را خوانديم، علاوه بر دست دادن حالي عجيب و كباب شدن دلمان مصمم شديم كه كار را از سطح كبابي و اينها بالاتر ببريم و اقدامي موثر و در خور اين زنداني بيمار و بي گناه و... انجام بدهيم لذا گفتيم بيانيه بدهيم كه چرا يك بيمار بدحال قلبي را با داشتن 150 سال سابقه حضور در جبهه (ببخشيد 150روز) و ابتلا به تمامي عوارض هشت سال دفاع مقدس با آن وضع فجيع و تكان دهنده (كه معلوم نيست به خاطر اضافه وزن بوده و يا چرخهاي غيراستاندارد ويلچر) از بيمارستان دزديده و به مكاني نامعلوم دربند... زندان اوين در شمال تهران برده ايد؟ چرا با يك فرزند وطن اين گونه رفتار مي كنيد؟! چه كسي پاسخگوي سلامتي وي و قطع رژيم ويژه قضايي، غذايي و ملاقات هاي او در بيمارستان است؟ اكنون مهدي مظلوم چگونه مي تواند در زندان تنگ و تاريك از مصاحبت و ارشادات دوستان و همكاران سابق و خانواده بهره مند شود؟ مگر او با ساير فرزندان وطن چه فرقي دارد؟ چرا هر كس كه در زندان بيمار مي شود بهترين پزشكان مي توانند به ملاقاتش بروند و دادستان را به بستري كردنش در بيمارستان وادار كنند اما اين فرزند وطن از اين حسن سلم محروم است؟ اينجانبان به نمايندگي از خودمان، خاندان، خانواده و ساير دوستان و آشناياني كه از راه هاي دور و نزديك تشريف آورده اند ضمن محكوميت اين اقدام عجيب به اين خانواده محترم اعلام مي كنيم كه از پشت درب سي تي اسكن به منزل برگردند چرا كه مهدي را به زندان برده اند! و به قوه قضائيه هم خسته نباشيد مي گوئيم كه با عمليات ژانگولر موفق به بازگرداندن زنداني به زندان شده و خجالت كشيده كه رك و راست بگويد زنداني بايد برگردد! و در خاتمه هم هشدار مي دهيم كه دود را از دور و نزديك و از درون سينه هاي بي كينه و باكينه مي بينيم و از همين حالا هم به خاطر اين روزها اشك مي ريزيم و سرفه مي كنيم و به تبعيت از خانواده مهدي هم رهنمود مي دهيم كه تا مدركي ارائه نكرده اند هيچ حرفي نزن كه ما پشت تو هستيم!
اتحاديه شوخ طبعان دانشگاهي
1- بيانيه خانواده بر وزن احتمالا چيزي مثل نوشابه خانواده است كه يكي توسط چند نفر خورده مي شود و ديگري توسط چند نفر خورده نمي شود! در منابع رسمي توضيحي بيشتر از اين يافت نشد!
 


(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14