نوشته پيام فضلينژاد
E-Mail:Research@kayhannews.ir
* محمد قوچاني مهرماه 1383 در سرمقاله روزنامه شرق با
تيتر «مرده ريگ سلطنت» نوشت که امروز مردم اَشکال «جمهوريت و مشروطيت» نظام سياسي
را ميشناسند و ديگر به ساختار يک «نظام سلطنتي» تن نميدهند، اما 3 سال بعد در آذر
1386 دوباره مقالهاي با همان تيتر «مرده ريگ سلطنت» در هفتهنامه شهروند امروز به
چاپ رساند و اينبار ماهيت خبيث «سلطنت انگلستان» را ستود: يک تيتر بر پيشانيِ دو
مقاله با دو معناي سراپا متعارض در فاصلة 3 سال.
* حزب کارگزاران ايران با استناد به آراء اين فراماسونر
انگليسي شعار تبليغاتياش را برگزيده بود و آن را با تيتر درشتِ قرمز رنگي در
هفتهنامهاش منتشر کرد: زندهباد سرمايهداري. اين رويکرد تا آنجا ادامه يافت که
ميرحسين موسوي نه تنها در هنگام مبارزات انتخابات رياست جمهوري 1388 با تکيه بر
الگوي اين حزب و همراه با هواداران رژيم سرمايهداري در ساماندهيِ گروهک موسوم به
جنبش سبز مشارکت کرد، بلکه با جعل تاريخ صريحاً از مشارکت پيامبر و سرمايهداران
براي اداره حکومت اسلامي سخن گفت.
برتراند راسل معتقد است نظريههاي سياسي لاک پس از
استقرار در انگلستان در قانون اساسي آمريکا و قانون اساسي فرانسه (1871 .م) تجسم
يافته است. بر همين مبنا، اصلاحطلبان که مانند کمونيستها نگاهي جبري به رخدادهاي
تاريخي دارند، فکر ميکنند راه رسيدن به آرمانشهر آمريکا تنها از مسير بازسازي
تاريخ غرب مدرن در ايران ميگذرد و چون «کودتاي سبز انگلستان» را «اولين انقلاب
مدرن» و جان لاک را «پيامبر» چنين انقلاب باشکوهي ميدانستند، خيال بازسازي آن
فرآيند را در سر داشتند.
رسانههاي حزب کارگزاران ايران براي مقبول نشان دادن
انقلاب 1688.م انگليس نزد هوادارانشان دست به هر کاري ميزدند؛ چنان که حتي برخلاف
تمام ادعاهاي قبلي خود درباره پايبندي به «ساختار دموکراتيک حکومت» حاضر شدند تا
تطهير «نظام سلطنتي» بريتانيا نيز پيش بروند. در اين ميان، اتفاقات عجيب و غريبي
ميافتاد. مثلاً، محمد قوچاني مهرماه 1383 در سرمقاله روزنامه شرق با تيتر «مرده
ريگ سلطنت» نوشت که امروز مردم اَشکال «جمهوريت و مشروطيت» نظام سياسي را ميشناسند
و ديگر به ساختار يک «نظام سلطنتي» تن نميدهند، اما 3 سال بعد در آذر 1386 دوباره
مقالهاي با همان تيتر «مرده ريگ سلطنت» در هفتهنامه شهروند امروز به چاپ رساند و
اينبار ماهيت خبيث «سلطنت انگلستان» را ستود: يک تيتر بر پيشانيِ دو مقاله با دو
معناي سراپا متعارض در فاصلة 3 سال؛ بار نخست مقالهاي در تقبيح سلطنت دستنشاندة
انگليسيها در عصر قاجار و پهلوي، اما آخرين بار يادداشتي در تقديس اربابان همان
سلطنتهاي دستنشانده! قوچاني با دموکراتيک ناميدن رژيم سلطنتي انگلستان نوشت:
آن زمان كه ضرورت دموكراسي به اثبات برسد «شكل» آن اهميت
خود را از دست ميدهد: چه «پادشاهي» و چه «جمهوري»، مهم روح دموكراسي است.
سردبير شهروند امروز کودتاي سبز انگلستان را که به آغاز
سلطنت يک مهاجم خارجي (ويليام سوم) انجاميد، «سرچشمة درخشان گذار به دموکراسي» نام
نهاد که در آن مذهب و سياست دوشادوش يکديگر ايفاي نقش کردند و «سبزهاي انگليسي»
(باشگاه نوار سبز) را به عنوان نيروي محرکة اين انقلاب ستود. آنچه اصلاحطلبان را
به ستايش از انقلاب انگليس واميداشت، ضرورت استقرار سيستم سرمايهداري در ايران
بود؛ چون همان هنگام شوراي روابط خارجي آمريکا در نقشه راه جديد براندازي نرم
جمهوري اسلامي ماموريت جديدي را براي آنان صورتبندي کرد: اصلاحطلبان بايد به جاي
تمرکز بيجا روي پروژة «اصلاح دين» فقط به سوي نهادينه ساختن ساختارهاي سرمايهداري
ليبرال بروند. در همين اثناء ترجمة کتاب انقلاب باشکوه انگليس نيز توسط انتشارات
ققنوس پشت ويترين کتابفروشيها قرار گرفت.
مباحثات تاريخي و فلسفي بهانهاي بيش نبود. به گفته
رابرت کريناک بنيان اين فلسفه «يک استدلال فرهنگي گسترده به سود تمدن سرمايهداري
غرب» بود و اصلاحطلبان هم به دنبال چنين دستمايههايي ميگشتند. بنابراين، فلسفه
سياسي جان لاک که حاوي روح نظام سرمايهداري بود، با رجعت از عرصه تئوري به حيطه
عملي، دستماية اصلاحطلبان سکولار براي تدوين استراتژي براندازي نرم جمهوري اسلامي
شد؛ هرچند که از آن با عنوان شيوة «دموکراتيزاسيون» و «گذار به دموکراسي» ياد
ميکردند، اما «دموکراتيزاسيون» فقط يک اسم رمز و نام مستعار براي «کودتاي مخملي»
بود. از سال 1387 تبليغ و ترجمه آثار لاک در ايران شتابي چشمگيرتر يافت و حميد
عضدانلو کتاب دو رساله درباره حکومت را به فارسي برگرداند، چون اين اثر را هم به
عنوان «کتاب مقدس ليبراليسم» ميشناختند، هم راوي نگاه کلاسيک انگليسيها به تحولات
سياسي بود و هم نشان ميداد «چگونه يک انقلاب ديني به گمراهي کشيده ميشود، از بطن
آن نظام ديکتاتوري بيرون ميآيد و براي اصلاح آن، يک انقلاب بدون خونريزي (مخملي)
مانند انقلاب انگلستان لازم است.» به اعتقاد عضدانلو اگر انديشههاي لاک در بطن
جامعه ما دروني و «بخشي از پوست و گوشت ما» شود، ميتوان به بروز دگرگونيهاي عيني
اميد بست؛ دگرگونيهايي که سرانجام به پيدايش يک نظام سياسي ليبرال سرمايهداري در
ايران بينجامد. چند هفته بعد از نشر اين کتاب، هفتهنامه شهروند امروز با کمک
خشايار ديهيمي، سيدعلي محمودي، موسي غنينژاد و... ويژهنامة «جان لاک؛ آزاديخواه و
انقلابي» را روي کيوسکهاي مطبوعاتي فرستاد که در برخي مطالب آن رونويسي ناشيانه و
سرقت محتوايي از آثار مورخاني نظير و. ت. جونز به چشم ميآمد. حالا، حزب کارگزاران
ايران با استناد به آراء اين فراماسونر انگليسي شعار تبليغاتياش را برگزيده بود و
آن را با تيتر درشتِ قرمز رنگي در هفتهنامهاش منتشر کرد: زندهباد سرمايهداري.
اين رويکرد تا آنجا ادامه يافت که ميرحسين موسوي نه تنها در هنگام مبارزات انتخابات
رياست جمهوري 1388 با تکيه بر الگوي اين حزب و همراه با هواداران رژيم سرمايهداري
در ساماندهيِ گروهک موسوم به جنبش سبز مشارکت کرد، بلکه با جعل تاريخ صريحاً از
مشارکت پيامبر و سرمايهداران براي اداره حکومت اسلامي سخن گفت.
اصلاحطلبان حتي با شکست پروژهشان در 22 خرداد 1388 از
تلاش براي گسترش فلسفه سياسي سرمايهداري دست نکشيدند. مهرماه 1389، فصلنامه
مهرنامه در مقام «سخنگوي اپوزيسيون برانداز» بخش ويژهاي را به جان لاک اختصاص داد
که شباهت زيادي به ويژهنامه هفتهنامة توقيف شدة شهروند امروز داشت، چون يک تيم
مطبوعاتي هر 2 نشريه را ميگرداندند و هر جا که ميرفتند يک خط فکري را با انبوهي
از مطالب پيشساخته و پيشخريد شده به خورد مخاطبانشان ميدادند. دوباره دکتر
سيدعلي محمودي لاک را «مجسمه تساهل و مدارا» ناميد، دوباره خشايار ديهيمي ترجمهاي
درباره او را به چاپ رساند و البته سيدعلي ميرموسوي، استاديار علوم سياسي دانشگاه
مفيد قم، با مروري بر معرفتشناسي و انديشه سياسي لاک نتيجه گرفت «او سهم بسزايي در
نظريهپردازي آزادي و مردمسالاري دارد.» اما اين مجسمه مدارا و پيامبر آزادي در
واقع تاجري بيش نبود؛ چه در بنگاه رويال آفريقا براي خريد و فروش بَرده، چه در عرصه
سياست و چه هنگامي که به فلسفه روي آورد تا به تثبيت سلطنت انگلستان مدد رساند. لاک
گرچه آغازگر معاملة به ظاهر پُرسودي ميان «فلسفه و سياست» است که سرمايهداران را
به شدت خشنود ميساخت، اما همين سودانگاري محض نه تنها به «مرگ فلسفه» در غرب
انجاميد، بلکه فروپاشي «غرب مدرن» را نيز رقم خواهد زد.
سياستمدار درباري و تاجر برده
جان لاک و باروخ اسپينوزا (سرآمد يهوديان ملحدِ قرن
هفدهم) در يک سال به دنيا آمدند؛ سال 1632 و هر دو نيز تا آخر عمر مجرد ماندند،
مانند توماس هابز. لاک زادة خانوادهاي سرمايهدار بود و دوران نوجوانياش با
آشوبهاي داخلي انگلستان درآميخت، مانند روزهاي ميان سالياش؛ و فقط کهنسالي خود
را در آرامشي نسبي زيست. يک سال پيش از مرگ بيکن، جيمز اول در سال 1625 مرد و
چارلز اول جانشين پدر شد. با انحلال پارلمان انگليس توسط پادشاه در ابتداي دهه
1630، نيروهاي اپوزيسيون به تدريج براي برانداختن سلطنت با يکديگر متحد ميشدند و
جنگ قدرت بزرگي در انگلستان جريان داشت که ريشه آن به نزاع فرقههاي مذهبي در
انگلستان ميرسيد. از سال 1642، وقتي لاک 10 ساله بود، جنگ داخلي انگلستان ميان
چارلز اول و نمايندگان مجلس عوام درگرفت. هر يک، ارتشي جداگانه براي شکست يکديگر
تشکيل دادند و شاه بازنده جنگ بود. سال 1649، نيروهاي اپوزيسيون با پشتوانه ارتش پس
از دستگيري چارلز دست به محاکمه وي زدند و در آخر، سرش را از بدنش جدا کردند. اين
واقعه گرچه به «قيام پيرايشگران» با هدف اصلاح ديني معروف است، اما تحليل بروک
مازليش نشان ميدهد بيشتر شبيه به يک «کودتاي نظامي» بود.
در ميانه جنگ و آشوبِ دهه 1640، لاک در مدرسه وستمينستر
درس خواند و هنگامي که در سال 1651 خود را آماده ورود به دانشگاه آکسفورد ميکرد،
نخستين روند ماترياليسم فلسفي و در پي آن سکولاريسم سياسي با انتشار کتاب لوياتان
اثر توماس هابز آغاز شد. هابزِ 63 ساله که جاي بيکن را به عنوان تئوريسين «سلطنت
مطلقه» گرفته بود، هرچند در کتاب خود از انواع حکومتهاي پادشاهي (از غاصب تا
مشروع) جانانه دفاع کرد و دفاعي مستند و مستدل از نظريه سياسي ماکياول ارائه داد،
اما حاکميت را داراي «منشأغيرالهي» ميدانست، چون به عنوان يک ماترياليست تمام عيار
نه تنها اعتقادي به شريعت مسيحي نداشت، بلکه نظريههاي خود را يکسره از قيد خدا
خلاص کرد. وانگهي، خاستگاه اصلي سکولاريسم که با کتاب لوياتان به حوزه فلسفه راه
يافت، دفاع از «سلطنت مطلقه غيرديني» (استبداد سکولار) بود و بعدها جان لاک نيز از
همين نقطه عزيمت به سوي تدوين فلسفه ليبراليسم رفت.
سال 1658، لاک دانشنامه فلسفهاش را از دانشگاه آکسفورد
گرفت و سال 1660 که انجمن دانشپژوهان آکسفورد تاسيس شد، به عضويت آن درآمد. 62 عضو
نخستين انجمن دانشپژوهان، مانند لاک فراماسونر بودند که 24 تن از آنان بعدها لژ
بزرگ لندن را پايه گذاشتند. سال 1660، سال بازگشت سلطنت به انگلستان و آغاز پادشاهي
چارلز دوم است. پيرايشگران که فرياد «اصلاح ديني» و «حقوق مدني» را سرميدادند، با
11 سال حکومت نظامي، مردم را از دست خود به ستوه آوردند. آنان گرچه به نام تسامح و
تساهل (رواداري ديني) عليه مذهب جنگيدند، اما يک استبداد فرقهاي- نظامي را برقرار
ساختند، حقوق مدني شهروندان را زيرپا گذاشتند، مانند شاه سابق پارلمان را تعطيل
کردند و همين سياستها سبب شکستشان شد. با اين حال، لاک در ستايشِ اليور کرامول،
سردستة اين مستبدان جزمانديش اشعار بسياري را سرود، همانند هابز که از در سازش با
کرامول درآمد. بازگشت
چارلز دوم به اقتدار نسبي فراماسونرهاي مخفي انجاميد. همزمان با تاسيس انجمن
دانشپژوهان آکسفورد، حلقه 30 نفرهاي از دانشمندان ماسون جلساتي را در ميخانهاي
نزديک دانشگاه گرشام برگزار ميکردند. اکنون، 36 سال پس از مرگ بيکن، روياي او براي
حمايت مقام سلطنت از «جاسوسان علم» محقق گشت و ماسونها رسماً اولين و بزرگ ترين
آکادمي علمي جهان را برپايه مدل پيشنهاديِ «خانه سليمان» در رسالة آتلانتيس نو بنا
کردند؛ انجمن سلطنتي علوم طبيعي لندن موسوم به کالج نامرئي که در 28 نوامبر 1660
اعلام موجوديت کرد و در 15 ژوئيه 1662 با اخذ «منشور رسمي همايوني» از پادشاه رسميت
يافت. جان لاک از نخستين اعضاء انجمن سلطنتي بود و در کسوتِ پيرو بيچون و چراي
مکتب تجربي و اصالت سود، روش بيکن را سرلوحه کارش قرار داد و مدتي دستيار لُرد
رابرت بويل، شيميدان و از رهبران برجستة انجمن بود. از همين دوره، لاک با بويل و
سِراسحق نيوتن درگير يک پروژه مخفي غيرقانوني براي کشف راههاي توليد طلا شد. هم به
کيمياگري روي آورد، هم به مطالعه فلسفه دکارت پرداخت و هم تحصيل پزشکي را آغاز کرد.
براي مطالعه ارجاعات وپانوشتها به نسخه چاپي کتاب «شاه
کليد انگليسي» که در آينده نزديک توسط دفتر پژوهشهاي مؤسسه کيهان منتشر خواهد شد ،
مراجعه فرماييد . پاورقي |