(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10


پنجشنبه 30 خرداد 1392 - شماره 20522

سينما در دولت جديد
آيا تاريخ تکرار مي شود؟
مهدويت و آخرالزمان در سينما
منجي هاي جعلي عليه نجات جهان
   


آرش فهيم
يکي از عرصه هاي فرهنگي-اجتماعي کشور که با رفت و آمد دولت ها دچار تغيير و تغيُر مي‌شود، سينماست. بررسي آنچه طي سي‌و‌اندي سال گذشته بر سينما رفته نشان مي دهد که هر دولتي با شيوه مديريت و سياستگذاري‌هاي فرهنگي خود، هنر هفتم را دستخوش فراز و نشيب‌هايي کرده است. افت يا افزايش فروش فيلم ها، ورود يا خروج جريان ها و ژانرها، تعطيل شدن يا بازسازي سينماها، پرکار شدن عده اي و کم‌کاري گروهي ديگر و فرايندهايي از اين دست، هيچ يک در أثر اتفاق و تصادف رخ نداده اند، بلکه دقيقا ناشي از نوع مديريت و خط مشي دولت ها در حوزه سينما بوده است.
بنابراين، پايان فعاليت دولت دهم و آغاز به کار دولت يازدهم را بايد شروع يک دوره جديد ديگر براي سينماي ايران دانست. البته اين هم از نشانه هاي وابستگي شديد سينماي ما به دولت و از مشکلات بزرگش است که وضعيتش به کار قوه مجريه بستگي دارد. اين درحالي است که هنر هفتم در کشورهاي صاحب صنعت سينما –ازجمله هاليوود- راه خود را مي رود و داراي چشم انداز و دستورِ کار معين و مدوني است. به همين دليل هم در آمريکا چه بوش رئيس جمهور باشد، چه اوباما و چه فرد ديگري، باز هم هاليوود مروج سرمايه داري و مدافع سلطه گري صهيونيسم است. چون سرنوشت و سياست هاي آن را جاي ديگري تعيين مي کند، نه دولت. به هر حال، اکنون در ايران شرايط به گونه اي است که سينما نه تنها با رفت و آمد دولت ها و روساي جمهور که با تغيير وزير ارشاد و معاونت سينمايي وي، سمت و سوي ديگري مي يابد.
نيز از اين رو، بي ترديد، يکي از دغدغه هاي کنوني رئيس جمهور منتخب با آراي مردم، انتخاب مديران فرهنگي و سينمايي همراه و همتراز با خودش است. اين مديران تا کمتر از دو ماه ديگر به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي مي روند و سرنوشت فرهنگ و هنر کشور را به دست مي گيرند.
اما بخشي از هيجان يا اضطراب مردم اين است که رئيس جمهور جديد، چه مسيري را براي فرهنگ کشور در پيش خواهد گرفت و سينماي کشورمان بر چه مداري حرکت خواهد کرد. آيا وضع فعلي ادامه مي يابد يا شرايط جديدي براي آن به وجود خواهد آمد؟
بدون شک، حفظ وضع موجود، قابل قبول نيست و تقريبا همه اهالي و علاقه مندان به هنر هفتم در ايران، خواهان خارج شدن از شرايط کنوني هستند. اما خطر بزرگ تر، بازگشت سينما به عقب است. وقوع چنين ارتجاعي، نشانه عدم هوشمندي و ضعف در حافظه تاريخي خواهد بود. مدير و هنرمند هوشمند، هماره با تحليل و شناخت دقيق گذشته، قادر به ترسيم آينده بهتري است. به همين خاطر هم هست که بهترين روش براي شناخت آينده، مطالعه تاريخ است!
گذشته به ما نشان مي دهد که سينماي ايران تا قبل از روي کار آمدن جريان ليبرال مآب شبه‌اصلاح‌طلب، حرکتي نسبتا پويا و زنده‌اي را طي مي کرد. هرچند در نتيجه سياست هاي مصرف گرايانه دولت سازندگي ، رگه هايي از اين نگاه در آثار ملودرام و فيلم هاي آپارتماني آن زمان هم ديده مي شد. اما درمجموع، فضاي کلي سينما در آن دوران سالم و موقر بود.اما از سال 76 و روي کار آمدن دولتي جديد، ناگهان آهنگ سينماي ايران رو به زوال و کندي رفت. ميزان استقبال مردم از فيلم‌ها کاهش يافت، تعداد قابل توجهي از سالن هاي سينما تعطيل شدند، تنوع مضموني آثار محدود شد و حتي برخي از گونه‌هاي سينمايي به کلي محو شدند، بسياري از هنرمندان منزوي شده و امکانات و امتيازات سينما به افراد خاصي اختصاص يافت، حتي جوايز جشنواره هاي خارجي به ايران در آن دوره نسبت به دوره‌هاي قبل و پس از دولت اصلاحات کاهش چشم گيري يافت.در همه جاي جهان، يکي از سياست هاي جريان‌هاي سياسي وفادار به سرمايه داري و اشرافيت و طالب سازش با نظام سلطه در صحنه بين الملل، اباحه گري فرهنگي است،اتفاقي که پس از دوم خرداد سال 76 و روي کار آمدن دولت شبه اصلاح طلب نيز در ايران رخ داد. اينکه در آن مقطع، فيلمفارسي دوباره پر و بال گرفت و ابتذال غلبه يافت و در مقابل، سينماي اعتقادي سرکوب شد، نوعي همراه سازي فرهنگ با سياست از سوي دولت وقت محسوب مي شود.
براي شناخت بهتر نتيجه سياست هاي اباحه گرانه و ليبراليستي دولت مدعي اصلاحات در عرصه سينما مي توان به گزارش يکي از سايت هاي هميشه مدافع خاتمي مراجعه کرد؛ بخشي از مقاله تحليلي بلندي که به وسيله پايگاه اينترنتي بي بي سي در تاريخ پنجم اوت سال 2005 و با رويکرد حمايت از شرايط فرهنگي دولت به اصطلاح اصلاح طلب منتشر شد، برملا کننده نحوه مديريت سينمايي ليبرال هاي وطني است. اين مقاله اين طور شروع مي شود:«در سال 1376 محمد خاتمي مي آيد با تکيه و تأکيد بر شعار فرهنگ و پيش بردن قضايا با مناسبت فرهنگ، جامعه مدني، گفت وگوي تمدن ها، آزادي و توسعه فرهنگي. گروه گروه هنرمندان ابايي ندارند که تمايل خود را به اين چهره فرهنگي عيان کنند. تا برسد به برخي چهره ها که اساسا در هنگامه مبارزات انتخاباتي نيز ميدان دار بودند. در اين ميان،بويژه تعدادي از سينماگران حضوري موثر دارند...که بعضا بعدها جايي هم در ميان مديران فرهنگي آن دوره يا جايگاهي در مجلس مي يابند...» همان طور که ملاحظه مي کنيد، مقاله بي بي‌سي به دنبال اثبات و دفاع از فرايند فرهنگي دولت اصلاحات بود. با اين حال در ادامه نمي تواند از اعتراف به نزول و تضعيف سينما در آن دوران بپرهيزد. آنچنان که در ادامه آمده بود:«اغلب شاخص هاي مهم (فروش، استقبال تماشاگران، نرخ استفاده از ظرفيت هاي سينما و ...) در اين هشت ساله[ دولت خاتمي] همواره سير نزولي خود را حفظ کرده است.» و در ادامه:«تعداد تماشاگران سينماي ايران در سال 1365 بيش از هشتادويک ميليون نفر در سال بود و طي سال هاي موفق تر 1368 و 1369 حتي به بيش از هشتادويک ميليون نفر در سال رسيد... اما اين نرخ در سال هاي پاياني دولت خاتمي به شدت نزول کرد و در سال 1382 به13 ميليون و 229 هزار نفر رسيد و سينماي بحران زده ايران را به نقطه استيصال رساند... يعني در طي سال هاي اصلاحات، سينماي ايران ساليانه 17 درصد از مشتريان خود را از دست داده است.»حال حسابش را کنيد که اگر دولت و مديران فرهنگي و سينمايي جديد بخواهند باز هم همان شيوه و آهنگ را پيش بگيرند و سينماي ايران مجددا در مداري قرار گيرد که سالانه 17 درصد از مخاطب هايش کاسته شود، عملا سينماي ايران تا چهار سال ديگر نابود خواهد شد!اشتباه بزرگي که مديريت سينمايي دولت دهم مرتکب شد هم همين بود که برخي از سياست هاي اصلاح طلب‌ها را تکرار نمود. سياست هايي نظير گسترش فيلمفارسي –در قالب آثاري با موضوع خيانت- و تقويت سينماي جشنواره اي. اين درحالي است که در دولت نهم و رويکرد نسبتا اصولگرايانه و عدالتخواهانه مديريت فرهنگي آن دوره، شاهد بهبود نسبي اين عرصه بوديم. بايد منتظر ماند و ديد که آيا مديران فرهنگي و سينمايي دولت جديد از تجربه هاي گذشته عبرت خواهند گرفت يا اين سير قهقرايي ادامه پيدا خواهد کرد؟

 


مهدي اميري
برخلاف تعريف جعلي از سينما در کشور ما از سوي شبه روشنفکران که اين هنر-صنعت را در حد وسيله اي سرگرم کننده و اسبابي براي تفريح مردم مي دانند، در مغرب زمين، سينما به عنوان يک ابزار استراتژيک و در کنار تسليحات نظامي و ترفندهاي سياسي به کار مي رود. يکي از نمودهاي اين دو نگاه به سينما، وفور فيلم‌هاي آخرالزماني در هاليوود و عدم توليد فيلم با مضمون مهدويت در سينماي ايران است.
يکي از نمودهاي اساسي رويکرد ايدئولوژيک در سينماي امروز دنيا، فيلم‌هاي آخرالزماني هستند. آثاري که روايتي درباره پايان تاريخ يا آغاز يک تاريخ جديد در آينده اي دور يا نزديک را ترسيم مي کنند. در اين گونه فيلم‌ها، حوادث سهمگين و نابودکننده نظير انفجارهاي هسته اي، جنگ هاي جهاني، هجوم موجودات فضايي و هيولاها، سيل هاي بنيان کن، زمين لرزه هاي خانمان‌برانداز، کشمکش هاي بيولوژيک و تکنولوژيک، ماجراجويي شروران و ... حيات را در کره زمين تهديد مي کنند. اما همواره يک منجي ظهور مي کند و بشريت را از اين بلايا نجات مي دهد. اين ها موتيف هاي فيلم هاي آخرالزماني هاليوود هستند. مجموعه فيلم هاي هري پاتر، ارباب حلقه ها، ماتريکس، تايتانيک، ترميناتور، کد داوينچي و ... از نمونه هاي برجسته سينماي آخرالزماني هاليوود در دو دهه اخير هستند. در سال هاي اخير نيز فيلم هايي چون «آواتار»، «2012»، «لژيون»، «جاده»، «کتاب ايلاي»،«بازي هاي ددمنشانه»، «مأموريت غيرممکن» و ... مجموعه هايي چون «ارباب حلقه ها»، «نابودگر»، «هري پاتر» و ... در اين زمينه مطرح شدند. حتي اين نگاه در بسياري از انيميشن هاي غربي نظير «9»، «مگامايند»، «وال اي» و ... تجلي يافت تا حتي کودکان و نوجوانان نيز آموزش لازم در زمينه موضوع هاي آخرالزماني را ببينند.
نكته مهم اين است كه اين گونه فيلم ها ضمن داشتن قابليت فراوان براي جذابيت آفريني ، بهترين بستر براي القاي ايدئولوژي ها و پيام هاي مورد نظر آمريكا و به ويژه سرمايه داري صهيونيستي است. به خصوص اينکه اين افکار، نوعي نرم افزار براي مقابله با گسترش جريان هاي حق طلبانه و در رأس آن اسلام مبارز و مقاوم در برابر غرب است. سران نظام سلطه به خوبي دريافته اند که در حال حاضر مهم ترين منادي رهايي بخش مردم جهان از سيطره حاکميت‌هاي فاسد و جنگ طلب، دين اسلام و به ويژه جريان انقلاب اسلامي با مرکزيت جمهوري اسلامي ايران است. جرياني که با پيروزي انقلاب سال 57 کشورمان آغاز شد و فعلا در مرحله بيداري اسلامي قرار دارد و درحال سرنگون ساختن حکومت هاي متحد با غرب در خاورميانه است. نکته قابل تأمل اين است که يکي از شاخصه هاي اصولي دين اسلام و به ويژه مذهب تشيع، برخورداري از يک تفکر آخرالزماني عظيم و رهايي بخش است که از عوامل هراس غرب از اسلام است. نمود اين هراس را بيش از هرجا مي توان در مقاله معروف «بازشناسي هويت شيعه» فرانسيس فوکوياما يافت. او در اين مقاله، شيعه را پرنده اي با دو بال سرخ و سبز مي داند که که باعث شده اند تا افق پرواز اين پرنده به قدري اوج بگيرد که تيرهاي غرب هرگز به آن نرسند. منظور او از بال سرخ همان فرهنگ عاشورا و مقصودش از بال سبز هم مهدويت است که به زعم فوکوياما اين دوبال به همراه زره آسيب ناپذير ولايت فقيه، موجبات پيروزي شيعه در آخرالزمان و سقوط غرب را فراهم مي کنند. حقانيت و جاذبه افکار آخرالزماني دين اسلام که افق و چشم اندازي روشن و پيروزمندانه را پيش روي پيروان خود مي گشايد، هاليوود را بر آن داشته تا به تخريب اين تفکرات بپردازد. روش سينماي آمريکا براي تخريب مهدويت، ترويج نوعي آخرالزمان گرايي موهوم و جعلي است که البته ضامن اهداف آن ها نيز باشد.
الگوهاي آخرالزماني غرب را مي توان از وراي فيلم هاي هاليوودي به روشني درک کرد. به عنوان نمونه در فيلم «آواتار» به کارگرداني جيمزکامرون مي بينيم که در سال 2154 آمريكا قصد دارد با استفاده از منابع طبيعي سياره‌اي به نام پاندورا كره زمين را نجات دهد. مركز انرژي در اين سياره يك درخت است . اما مهم ترين مانع بر سر راه آنها ، موجودات بومي آن سرزمين هستند كه يكي از قبيله هاي آنها به نام آواتار، درخت مذكور را به عنوان يك پديده مقدس مي‌انگارند. به همين دليل يكي از کهنه سربازان آمريكا به نام جيك سالي مأمور مي شود كه با در اختيار گرفتن كالبدي مشابه آن موجودات بومي، درون آنها نفوذ كند و زمينه را براي دسترسي به درخت مقدس فراهم نمايد، اما رفته رفته به زندگي در ميان آن قبيله خو مي گيرد و از آنها در مقابل ارتش مهاجم زميني حمايت مي كند. در اين فيلم هم سنت نجات بخش بودن آمريكايي ها رعايت شده است. در فيلم آخرالزماني ديگري به نام «2012» اين نگاه بر قرار است. اين فيلم تصويري از شايعات درباره نابودي كره زمين در سال 2012 است ؛ از جمله مهم ترين تفكراتي كه در فيلم «2012» تنيده شده است، نقش منجي گرايانه آمريكا و به طور كلي آنگلوساكسون هاست. در اين فيلم شخصيت «كرتيس» كه يك نويسنده آمريكايي است و از نظر ظاهري نيز شاخص هاي نژاد آنگلوساكسون‌ها را داراست ، عامل اصلي نجات نسل بشر مي‌شود. علاوه بر اين ، در اين فيلم ، اين دولت آمريكاست كه كشتي نجات را مي سازد و باعث مي شود كه پس از پايان تاريخ ، حيات تازه اي روي كره زمين آغاز شود. اما نكته قابل توجه ديگر در اين فيلم كه البته بسيار رو و سطحي پرداخته شده است، حضور محوري و تاثير گذار رئيس جمهور ايالات متحده آمريكاست. رئيس جمهوري كه اتفاقاً سياه پوست است و مي تواند نماد باراك اوباما محسوب شود. در اين فيلم مي‌بينيم كه رئيس جمهور آمريكا هميشه در كنار مردم است و با اين كه امكان نجات و فرار از حادثه براي او فراهم است اما در ميان شهروندانش مي‌ماند. همين رئيس جمهور است كه دستور ساخت كشتي نجات را مي دهد. گويي به زعم فيلم «2012» رئيس جمهور آمريكا حضرت نوح در عصر فعلي است و هر كس كه مي خواهد از شر و نابودي در امان بماند بايد سوار كشتي او شود!
اما واقعيت تلخ اين است كه اگر در مقام مقايسه برآييم، فاصله اي فاجعه بار ميان آنچه در سينماي آن سوي جهان در قبال تفكرات آخرالزماني خود انجام داده اند با هنر هفتم ما ديده مي شود. درحالي که سالانه ده ها فيلم پرجاذبه و مقهوركننده با انديشه هاي فرجام گرايانه در غرب توليد مي شود، اما در سينماي ما، نوعي رخوت و غفلت در برابر برترين نرم افزار آخرالزماني واقع شده است. اتفاقي که ناشي از قرار داشتن سينماي ايران در سيطره الگوهاي هاليوودي و چشم دوختن به جوايز جشنواره هاي غربي است. يعني غربي ها به طور غيرمستقيم تفکر مهدويت را در سينماي خود ما نيز زير سؤال برده‌اند. در سينماي ايران دو جريان اصلي و غالب وجود دارد؛ سينماي تجاري که بيشتر مبتني بر غفلت مخاطب و سليقه نازل تماشاگران است و سينماي شبه روشنفکري که از جشنواره اي خارجي الگو مي گيرد. به اين ترتيب سينماي ما از تفکر مهدوي و رويکرد آخرالزماني بازمانده است.بدون شک، رجوع به منابع حيات بخش و روشنايي افروز در دسترس ما، به ويژه پيرامون فرجام جهان، قادر به ايجاد كردن شوري تازه و خوني پاك به رگ‌هاي اين سينماست. همچنان كه طي سه دهه اخير نيز ماندگارترين و پرجوش و خروش ترين آثار سينماي ايران، پرتوي از آرمان هاي آخرالزماني تشيع را دارند.

 


(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10