(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10


سه شنبه 04 تـیـر 1392 - شماره 20525

توهم آينده آمريكايي
خشت اول
يادداشت سوم
طنز سوم
هواي تازه
بوي بارون
ويتامينه
اين...نت
   


وقتي پايان دنيا در هاليوود رقم بخورد، كدخدا هم ناجي بشر مي‌شود!
روياي جهان امريكايي مربوط به امروز و ديروز ايالات متحده و دولتمردان و نظريه‌پردازانش نيست؛ آنها سالهاست در پي سلطنت بر كشورهاي مختلف جهان هستند و هر از گاهي با راه‌اندازي يك داستان جديد خيمه‌شب‌بازي جالبي را به شكل گسترده در جهان راه مي‌اندازند و با استفاده از عروسك‌هاي هميشه در خدمت خود، عرض اندامي مي‌كنند. بيشترين سود اين نظريه را كارتل‌هاي رسانه‌اي و هنري امريكا از آن خود مي‌كنند چه آن زمان كه پايان دنيا را تخمين مي‌زنند و در پي آن، جيب خود را از آگهي و بازار مشتريان جهاني پر مي‌كنند و چه زماني كه پرده سينما را با دروغ پايان دنيا جان مي‌دهند و مردم را در تمام كشورهاي جهان ميخكوب سحر خود مي‌كنند؛ سحري كه ساحرش نه عصا دارد و نه معجزه بلد است؛ تنها بلد است قيافه بگيرد و خودش، خودش را رييس خطاب كند.
تحريريه نسل سوم
تاريخ جديد پايان دنيا!
شايد اگر از شما بپرسند يکي از فيلمهاي خارجي که درباره پايان دنيا ساخته شده باشد را نام ببريد به طور حتم 2012 را نام مي‌بريد که هاليوود آن را بر اساس نظريه مشهور نوستراداموس نظريه پرداز يهودي فرانسوي قرون گذشته ميلادي به کارگرداني رولند امريچ ساخت. در اين فيلم دنيا به صورت ناگهاني به اتمام مي رسد و تمام دنيا با موجهاي عظيم درياها غرق مي شوند که به کمک متخصصان آمريکايي در چين کشتي هاي عظيم الجثه اي براي نجات انسانها ساخته مي شود. در اين فيلم چيني ها نيز انگليسي صحبت مي‌کنند(!) و همه مردم دنيا بايد به اين زبان تسلط داشته باشند(!) شايد از نگاه مخاطب عام چند فيلم را بتوان نام برد که قصه و مضمون مشابه اين فيلم داشته باشد ولي با يک جست وجوي ساده در
سايت هاي مرجعي مثل ويکي پديا به راحتي ليستي بلند از فيلمهاي هاليوود درباره پايان دنيا مي‌توان به دست آورد که همگي پايان دنيا را تبليغ مي کنند و اينکه تنها کسي که مي تواند آنها را نجات دهد فرد يا افرادي از ايالات متحده آمريکا هستند.
سيل (1933)، پايان دنيا(1916)، پايان دنيا(1931)، متروپوليس(1927) ، روزيکه دنيا هنوز زنده بود(1951) و روزي که دنيا تمام شد(1940) فيلمهاي دهه هاي اوليه سينماي هاليوود بودند که با تجهيزات ابتدايي همان موضوع نجات دنيا را به مردم القاء کردند که امروز فيلمهاي رولند و ديگر فيلمهاي جديد هاليوود درصدد تزريق آن به ذهن مخاطب خود هستند. در فيلمهايي مثل 2012 تمام دروغ‌پردازي هاي سينماي هاليوودي بر مبناي نظريه هاي نوستراداموس و امثال آنها بود ولي بعد از گذشت اين تاريخ به نظر مي رسد بايد اين نظريه پايان دنيا تمام شود ولي مي بينيم نظريه‌هاي جديدي مثل پايان دنيا در سال 2030 از سوي فيلسوفان آمريکايي مطرح مي شود که هيچ مبنا و سند مکتوبي ندارد (البته قبلي‌ها هم جز رمل و اسطرلاب چيزي به عنوان سند نداشت) و تنها بر اساس تخيلات چند فيلسوف برمي‌خيزد.
اين عدد جديد 2030 ميلادي(17سال ديگر) اولين بار در گزارش يکي از سازمانهاي محيط زيست عنوان شد که هشدار مي‌داد تا سال 2030 نياز به دو دنيا خواهيم داشت. آنها اين استعاره را براي هشدار دادن به انسانها درباره تخريب محيط زيست به كار بردند ولي ظاهراً ماشين نظريه پردازي آمريکا سوال جديدي به نام پايان دنيا در سال 2030 را كليد زده که از هم اکنون فيلمنامه هاي متعددي روانه هاليوود شده است که قرار است پايان دنيا اين تاريخ معرفي و تحليل شود. به هر حال بر اساس تاريخ فيلمهاي هاليوود اين مطلب آشکار است که آمريکا و رسانه‌هاي قدرتمند اين کشور مي خواهند ترس از پايان دنيا در دل مردم جهان همچنان زنده و تازه بماند تا آنها هميشه به يک منجي يعني آمريکا نياز داشته باشند! البته در اين بين تاريخ‌هاي متعددي نيز براي پايان دنيا ذکر شده است که سال 2013 و يا سال 2023 نيز از جمله اين تاريخ هاي آخرالزماني هستند.
دين ما خرافه است؟
گرم شدن زمين، تحولات خاورميانه، جنگ هاي متعدد در نقاط مختلف جهان، تهديدهاي گروههاي تروريستي، بحرانهاي اقتصادي و موضوعاتي از اين دست در رسانه هاي آمريکايي به طور غلوآميزي بزرگ جلوه داده مي شود و هميشه وضعيت به گونه اي سياه و افسرده به تصوير کشيده مي‌شود که همه چيز در دنيا در حال پايان است. و در اين ميان هميشه منجي هاي تخيلي آمريکايي دنيا و مردمانشان را از اين وضعيت نجات مي‌دهند! در بسياري از فيلمهاي خود هم به طور مستقيم به اعتقاد تشيع در ظهور حضرت مهدي(عج) و حتي بعضي از مسيحيان در بازگشت مجدد حضرت مسيح(ع) حمله مي کنند و آنها را خرافه پرستي خطاب مي کنند(!) و به جاي آن عرفان‌هاي کابالايي و بودايي را ترويج مي کنند که نمونه آنها در چند سال اخير بسيار ديده شده است.
در واقع پروژه ???? يا همان پايان تاريخ بخشي از يک زنجيره گسترده تر ناشناخته است. به عنوان نقشه جايگزين در صورتي که تمهيدات و شرايط مورد نظر براي تغييرات طراحي شده تا سال ???? فراهم نگردد، يک سال ديگر به عنوان جايگزين ???? در نظريه «پايان دنيا» معرفي خواهد شد. طليعه اين معرفي قابل مشاهده است. بر اساس ادعاي کانونهايي که به شايعه سال ???? دامن زده اند، پي بردن به يک اشتباه محاسباتي به ما نشان مي دهد که پايان جهان نه در سال ???? بلکه در سال ???? رخ خواهد داد. در اين موج جديد رسانه اي که پيش بيني مي شود به زودي ابعاد آن گسترده تر گردد، ?? سپتامبر ???? جايگزين ?? دسامبر ???? شده است!
تاريخ جديد
کتاب «2013: پايان روزها يا يک سرآغاز جديد» (2013:The End of Days or a New Beginning) نوشته ماري دي جونز که در سال 2011 منتشر شد و حالا خبر آن اعلام مي شود يکي از نمونه‌هاي تبليغاتي براي ادامه اين پروژه محسوب مي‌شود. جالب تر اينجاست که بعضي از رسانه‌ها و روزنامه‌هاي معتبر آمريکايي اعلام کرده‌اند که تاريخ پايان تاريخ نوستراداموس به اشتباه 2012 اعلام شده و در اصل سال 2013 بوده است و به خاطر همين هنوز بايد منتظر پايان دنيا بود!
در نسخه بسيار کم صداتر اين جنجال، سال ???? به عنوان سال حوادث پاياني معرفي شده است! همچنان که مشاهده مي‌شود بازه‌هاي ?? ساله دستمايه رسانه‌اي منجيان پوشالي به منظور ملتهب ساختن افکار عمومي جهان همانند آنچه در پروژه ???? رخ داد، تمهيد شده است. در واقع داستان از اين قرار است که پروژه ???? تنها بخش کوچکي از يک پروژه زنجيره‌اي است که به منظور زمينه سازي تحقق تغييرات مورد نظر غرب در نقاط خاصي از دنيا تدارک شده است. «ريدلي اسکات» کارگردان مشهور و مرموز انگليسي نيز در آخرين کار خود با نام پرومتئوس و کليپ‌هاي مکمل آن، سال ???? را به عنوان سالي که بشر بر روي زمين جايگاهي همانند خدايان مي‌يابد، معرفي کرده بود.
پشت صحنه
از سوي ديگر در سناريوهاي پايان جهان هميشه با يک مجموعه از موضوعات تکراري مواجه هستيم که بروز بلاياي طبيعي، بحرانهاي سياسي اقتصادي، حمله به آمريکا از سوي گروههاي شيطاني(!) و اين قبيل موضوعات ديده مي‌شود که هر بار به شکل جديدي در ژانرهاي مختلف نمايش داده مي‌شود. در اين سناريوها ارائه و نمايش نمادهاي کتاب‌هاي مقدس يهوديان و نقاشي‌هاي قديمي فراموش نمي‌شود و سعي مي‌شود به جاي نشانه‌هاي مذاهب رسمي مردم جهان از برخي اعتقادات و فرقه‌هاي جديد استفاده شود. در فيلم 2012 به راحتي کليساي واتيکان، مجسمه مسيح و حتي کعبه (که به علت ترس از اعتراض مسلمانان سکانس‌هاي آن حذف شد) فرو ريخته مي‌شود و به جاي آن سرنوشت دنيا به دست فرقه‌هاي بودايي سپرده مي‌شود. تنها نشاني که از اديان در اين فيلم اجازه مي‌يابد به کشتي جهان آينده راه يابد، بوديسم است. در دهه هاي اخير به دنبال گرايش عمومي به مذهب در جوامع غربي، اين دين شرقي به عنوان گزينه مناسبي براي ممانعت از گرايش جوانان به اديان ابراهيمي، از سوي کانون‌هاي رسانه‌اي غرب تبليغ شده است. در اين فيلم نيز کارگردان به صورت نمادين تنها اين دين را که به راحتي با شاخص‌هاي فرهنگي تمدن مدرن کنار مي‌آيد، به دنياي آينده راه مي‌دهد.
قصه جديد كدخدا
در اين فيلم ? کشور صنعتي به رهبري آمريکا ساخت پناهگاهي در تبت براي عزيمت به دنياي آينده را آغاز مي‌کنند. در مراحل شناسايي اين خطر بزرگ نيز دانشمندان امريکايي سرپرستي پروژه را برعهده دارند! با اينکه افرادي از شرق و کشور چين نيز در پروژه حضور دارند ولي نقش آنها عمدتاً تکنيسين و نيروي اجرايي است و اتفاقاً يکي از کارگران چيني است که با تلاش براي ورود غيرقانوني برادر و مادربزرگش به درون کشتي سبب به خطر افتادن جان هزاران نفر مي‌شود. مرد خشن و خوشگذران و ميليونر روسي نيز که نمادي از روسيه است به رغم اينکه با پول و نفوذ فراوان خود جايي در دنياي آينده خريده است از حضور در آن باز مي‌ماند و تنها فرزندان کودن و ناتوانش به پشتوانه کار پدرانشان در آينده حضور مي‌يابند. به عبارت روشن فيلم جهان آينده را جهاني در تسخير و تسلط قدرت‌هاي غربي و بخصوص امريکا نشان مي‌دهد. ملکه انگليس نيز به عنوان عضوي غير قابل حذف از جهان آينده به کشتي وارد مي‌شود و بيشتر نقش تزييني دارد تا كليدي و تصميم‌گير.
بالاخره که چي؟
به هر حال نظريه پايان دنيا و به دنبال آن دروغ پردازي و نمادسازي در رسانه‌هاي آمريکايي به امري تکراري و مرسوم در ادامه شغل خبرنگاران و سينماگران اين کشور تبديل شده است و در حقيقت يکي از اهرم هاي کنترل مردم جهان در دهه‌هاي اخير محسوب مي‌شود. اين نظريه گاهي اوقات با توجه به گرايش مردم به سوي تفکرات ديني رنگ و بوي مذهبي به خود مي‌گيرد که بودا و يوگا و ... از آن بيرون مي‌آيد و بعضي اوقات براي ظهور منجي به نمايش قدرت آمريکايي در برابر تروريست‌هاي مسلمان اکتفا مي‌شود! در کنار بزرگ جلوه دادن حوادث طبيعي در سراسر جهان برخي فيلم‌ها هميشه در کنداکتور کارگردانان هاليوود ديده مي‌شود که بايد در نمايش منجي اديان ضد ابراهيمي تبليغ شود و به جاي آن منجي از نوع آمريکايي به عنوان تنها حامي مردم جهان معرفي شود... اتفاقي كه درست به عكس آن در جهان رخ داده و گويا دارد ريشه مي‌دواند در تمام كشورهاي دنيا و اين همان سيلي سنگين پاسخي است كه آينده دنيا از آن اسلام و اسلام‌گرايان است و آينده را منجي ميليون‌ها مستضعف در طول تاريخ به دست خواهد گرفت. آنچه اهميت دارد نگاه جهاني ما به توليد محصولات هنري است به‌ويژه در حوزه سينما که متاسفانه ما بدجوري به مسائل داخلي کشور چسبيده‌ايم و نگاهمان کلان و جهاني نيست!

 


كاش بر نمي‌گشتيد؟
اين شايد رسم دنياي هنر باشد كه با كسي عهد و پيمان نمي‌بندد تا هميشه او را در صدر نگاه دارد؛ هر كسي بايد خودش تلاش كند كه همواره بهترين يا حداقل جزء بهترين‌ها باشد. بر همين اساس دين عزيز ما تاكيد داشته كه آدم‌ها را بر اساس اعمال و رفتارشان بسنجيم و نه همواره به خاطر علاقه حزبي آنها را تقديس كنيم و نه بر خلافش، دائم به تكفير رقيب بپردازيم حتي اگر كار خوبي انجام داد!
داريوش مهرجويي، كارگردان خوب و صاحب سبكي است و اين نه به خاطر ساخت فيلم ماندگار «گاو» كه امام عزيز(ره) نيز آن را ديدند و پسنديدند و نه به خاطر «هامون» و آن درگيري‌هاي ذهني كه برخاسته از ذهن مشوش و نگران كارگرداني بود كه به گفته خودش، طلاق كارگردان در ساخت آن فيلم بي‌تاثير نبوده. بايد قبول كرد كه مهرجويي در سال‌هاي اخير يا حرفي براي گفتن ندارد و يا حوصله‌اي براي بيان حرف‌هايش. «طهران- تهران» ادامه ناقصي از «مهمان مامان» بود با طعم سفارش و تبليغات. «نارنجي پوش» يك نماد دقيق و كامل از رپورتاژ آگهي در سينما بود كه داستانك‌هايي نچسب نيز در آن جاداده شده بود. و حالا هم فيلم شلخته‌اي به نام «چه خوبه كه برگشتي» از او روي پرده است؛ فيلمي كه اصلا فيلم نيست و راش‌هاي به هم چسبيده‌اي است كه نه فانتزي است، نه درام و نه كمدي! تركيب ناموزوني از شيطنت‌هاي كودك درون كارگردان و برخي مفاهيم دست مالي شده انرژي درماني سنگ‌هاي قيمتي و تزييني با داستان‌هايي غير قابل باور و كمي جلوه‌هاي ويژه دم‌دستي و بازي‌هاي غلو شده و بدون كنترل به علاوه برخي سكانس‌هاي فيلم‌هاي قبلي كارگردان...يك «دور همي» تمام عيار كه نشانه‌هايي از بازنشستگي اجباري آقاي كارگردان دارد.
همين اتفاق براي ضياء الدين دري رخ داده؛ او بعد از تجربه موفق و كم‌نظير «كيف انگليسي» حالا جمعه‌ها در بهترين ساعت و بهترين شبكه سيما، سريالي را روي آنتن مي‌فرستد كه در واقع اصلا قصه ندارد، خط داستاني مشخصي ندارد، بازي‌ها بيشتر از آنكه شخصيت‌محور باشد، تيپيك است و مهم‌تر از همه آن قدر بدآموزي و ترويج رفتارهاي غيرقابل پخش دارد كه رسانه ملي هم دست به قيچي و سانسور سريال مي‌برد. سريال «كلاه پهلوي» به رغم موضوع تاريخي مهم آن اصولا به خاطر روند بي‌منطق و كش‌دار و همچنين تعدد بازيگراني كه حذف آنها از هر قسمت هيچ لطمه‌اي به داستان نمي‌زند، اصلا سريال تلويزيوني محسوب نمي‌شود!
ضياءالدين دري هم مثل داريوش مهرجويي، هم قصه را فراموش كرده و هم سبك روايت را. او با بودجه ميلياردي و صرف سال‌ها وقت و انرژي سريالي را روي آنتن مي‌فرستد كه حتما بايد با يك برنامه يك‌ساعته خشك و اجباري (هنگام درنگ!؟)، همراه شود. يعني خود سريال آن قدر بد پردازش شده است كه بايد هر هفته چند نفر دور هم بنشينند و تاريخ بگويند و تاريخ بخوانند و كمي هم سريال را تجزيه و تحليل كنند...
شايد در نگاه اول بتوان گفت كه هر زمان تولد يك اثر هنري از مسير دل به دالان بودجه و كاغذبازي بيفتد، بايد فاتحه آن اثر هنري را خواند چرا كه قرار است آن اثر بيشتر از آنكه به محتوايش بنازد به ميزان بودجه و زمان طولاني توليد و تعداد بازيگران چهره و...افتخار كند. نكته ديگر نيز توهم «خودمقبولي» است؛ در واقع برخي اصحاب هنر «خود» را هميشه «محور و شاخص» معرفي مي‌كنند و نه اثري كه دارد آنها را به مردم عرضه مي‌كند، در نتيحه اگر اثر ضعيفي هم توليد شد آن را زير نام خود پنهان مي‌كنند تا كسي نقدي به آن وارد نسازد و ...و اين در حالي است كه نسل ما اصولا با كسي تعارف ندارد و قرار نيست شيفته هميشگي فرد يا حزبي باشد كه شايد در طول حيات خود اشتباهات زيادي مرتكب شود؛ بر اين اساس مي‌توان گفت «اساتيد! كاش بر نمي‌گشتيد!»
محسن حدادي

 


وجود تفكر فردي در جامعه ما كه به صورت اعمال فردي و مشاركت گريز بروز پيدا مي كند ريشه هاي متعددي دارد ،ريشه هايي كه از كودكي بر پاي ساقه رشد كودكان مي پيچد و در نوجواني و بزرگسالي به صورت درختي تك و منحصر در مي آيد كه جدا از جنگل (جامعه)ديده مي شود.
در جامعه ما از همان ابتدا كودك وقتي در مرحله آموزش قرار مي گيرد نتايج آموزش و تعليم در او به صورت رقابت و برجسته سازي نسبت به ديگران جلوه مي كند. رشد و آموزش و طي كردن مراحل آن در جامعه و مصداق كوچك تر آن مدارس به صورت گروهي نيست و به صورت فردي است. در يك كلاس دانش آموزان با هم رقابت مي كنند تا از مرحله اي به مرحله ديگر حركت كنند و اين حركت كاملا فردي است اما آموزش فردي نيست و اين يك تناقض نهادي در فرد يادگيرنده ايجاد مي كند. در يك كلاس بعد از آنكه آموزش به صورت گروهي و يكسان صورت مي گيرد{كه اين خود ايراد بزرگي است چون استعداد در افراد متفاوت است و ميزان آموزش پذيري در افراد به طبع فرق دارد} در پايان دوره عده اي از رقابت عبور كرده و به مرحله بعدي جهش پيدا مي كنند اما عده اي كه شكست مي خوردند در همان مرحله سابق محصور و محكوم به گذراندن مجدد آن هستند. همين عامل جدا از خوب و بد بودنش يكي از ريشه هاي شكل گيري فرديت در يك نهاد مهم همچون مدرسه است.
البته خانواده هم به قدرت گيري ريشه فردگرايي بسيار كمك مي كند. نهاد خانواده با پرورش حس برتر در فرزند و تقويت و جدا ديدن خود در نهاد آموزشي و همين طور حمايت در جهت رقابت با ساير افراد گروه كه هدف واحدي دارند حس فردگرايي را در فرزندان تقويت مي كنند.
اصولا چون رقابت و رشد در جامعه در بستري فردي شكل مي گيرد مشاركت هم جنبه فرديت پيدا مي كند يعني اگر شخصي در گروهي مشاركت مي كند براي آن است كه آن گروه به رشد و ديده شدن آن شخص كمك مي كند و اگر شخصي هم در گروه نمي تواند كار و همكاري داشته باشد اين نيز دلايلش كاملا فردي است يا خواسته هايش از سطح اهداف گروه بالاتر است و يا توانايي‌اش نسبت به ساير افراد گروه كمتر است و توان رقابت و شكست را ندارد و از انتقاد مي ترسد و مي پرهيزد.
يكي از علل شكست در كارهاي گروهي ضعف در چيدمان گروه است…اگر يك گروه افرادش از افراد با اهداف يكسان و تواناييهاي نزديك به هم تشكيل شود…افراد گروه مي توانند در يك فضاي دور از رقابت با يكديگر كار كنند… در يك گروه افرادش بايد به شناخت خوبي از لحاظ عاطفي و توانايي نسبت به يكديگر رسيده باشند…كه رسيدن به اين شناخت در جامعه ما كه افرادش، خويش محور و انزوا طلب هستند و داراي شخصيت هاي پيچيده و تو در تو نيز هستند، مشكل است . همين طور چون در تمام گروه ها و سازمان ها امتيازات، امتيازات فردي است ناچار فردگرايي به حس مشارك و پايبندي به گروه كاهش مي يابد.
فعاليت هاي گروهي باعث ايجاد اثر بخشي بيشتري مي شوند و افراد در يك گروه مي توانند مكملي براي رسيدن يكديگر به مرحله بعدي باشند اما چون خود را در معرض رقابت با يكديگر قرار مي دهند، اکثر كارهاي مشاركتي با شكست رو به رو مي شوند…مگر در كارهاي اقتصادي و سرمايه گذاري كه هدف به صورت رسيدن به يك ميزان درآمد است و شكست در گروه ، منجر به از دست رفتن سرمايه مي شود كه انگيزه اين مشاركت هم در چارچوبي كاملا فردي شكل مي گيرد.
اگر جنبه هاي مشاركت و محاسن آن در جامعه به خوبي معرفي شود و از همان ابتدا كه فرد وارد كوچك ترين نهاد هاي اجتماعي مي شود مورد تعليم قرار بگيرد، روحيه مشاركتي كه روحيه جامعه مدار و همدلساز است جاي فردگرايي را مي گيرد…اما متاسفانه از همان ابتدا خواسته و ناخواسته هر فرد در جامعه در معرض تزريق تفكرات ليبراليستي قرار مي گيرد و اين نتيجه اش آن است كه امروز در جامعه ما كارهاي مشاركتي شكست مي خورد.بايد انديشه مشاركتي توسط مراكز آموزشي و فرهنگي ما تبليغ و گسترش يابد تا در جامعه هر فرد به تنهايي يك گروه محسوب نشود.نهادهاي تاثيرگذار در جامعه هم كه مي توانند در بالا بردن و شكل دادن روحيه مشاركت در ميان جامعه فعاليت نمايند متاسفانه از اين امر غافل مانده اند و ناخواسته با ايجاد فضاهاي لايه اي در جامعه به شكل گيري فردگرايي دامن مي زنند.
فرد گرايي در كشورهاي در حال توسعه چون بيماري واگير داري است كه تك تك افراد جامعه را بيمار مي كند. چون در توسعه رقابت ايجاد مي شود و رقابت نهاد ها هم به شکل مستقل از يك جامعه ديده مي‌شود و هر فرد نيز براي توسعه فضا و دامنه كاري خود تلاش مي كند.
در پايان اين نكته لازم است گفته شود كه تعريف نا صحيح از مشاركت و ايجاد فضاهاي مشاركتي صحيح از فردگرايي در جامعه مضر تر است اما اگر مشاركت به صورت صحيح تعريف و اجرا شود بهترين راه براي پيشرفت است. به عبارتي مشارکت، رمز موفقيت افرادي است که بيش از آنکه به خود بيانديشند، ديگران را در نظر مي‌گيرند. نسل ما اما نشان داده ظرفيت احياي كار تيمي را دارد چرا كه بيش از آنكه خود را ببيند كار و محور مشاركت را در نظر مي‌گيرد. بابك اخلاقي

 


البته احتمالا زماني که شما اين مطلب را مي خوانيد‌؛ نتيجه نهايي انتخابات رياست جمهوري مشخص شده اما حواشي اين انتخابات حالا حالا ها تاريخ مصرف دارد ... در ادامه يک حاشيه انتخاباتي را با هم مرور مي کنيم:
پس از انتقادهاي فراوان از نحوه برگزاري اولين مناظره تلويزيوني کانديداها، سرانجام نماينده دادستان‌ کل در کميسيون بررسي تبليغات اعلام کرد بخش تستهاي چند گزينه اي و سؤال هاي عکس‌دار از مناظره بعدي حذف مي شود... که البته اين خبر باعث شد برخي از کارشناسان گمنام، چند پيشنهاد جديد براي جايگزيني روشهاي حذف شده، در مناظره هاي بعدي ارايه دهند از جمله:
الف- آزمون زيبا و جذاب و نوستالژيک «هوشيار و بيدار» که هم بسيار هيجان انگيز است و هم مي‌توان به وسيله آن ميزان تسلط نامزدها بر اعصابشان سنجيده شود!
ب- بازي گروهي و بسيار خلاقانه: «يه مرغ دارم روزي ... تا تخم مي ذاره!» انجام اين بازي علاوه بر بالا بردن ميزان هوشياري و سرعت عمل فکري نامزدها مي‌تواند به نوعي بيانگر سياستهاي مرغ و تخم مرغي‌شان هم باشد!
ج- انجام بازي سنتي «قايم باشک» ... که البته در اين بخش، کانديدايي که بهتر بتواند قايم شود؛ نمره منفي بيشتري مي گيرد زيرا از حالا دارد نشان مي دهد در مواقع حساس که بايد پاسخگوي ملت باشد مي رود و طوري گم و گور مي شود که دست کسي به او نمي رسد!
راز علني!
همکاران خبري ما در تيتري که به زعم خودشان بسيار جنجالي و با آب و تاب بود، پرده از يک راز شش ساله بر داشتند و نوشتند: لاريجاني پس از 6 سال دليل استعفا از شوراي عالي امنيت ملي را اعلام کرد؛ اختلاف جدي مديريتي با احمدي نژاد! البته ناگفته پيداست که اين خبر آن قدر ها هم نادانسته و پشت پرده نبوده و تنها کسي که در اين شش سال از آن بي خبر بود، عطاري سنتي محله ما بود که خوشبختانه الان با پيچيدن نيم‌سير علف خار شتر در برگه هاي اين صفحه از روزنامه و خواندن اين خبر و تحليل، ايشان هم به سلامتي در جريان قرار مي گيرد و مي رود پي کارش که همان دادن خارشتر مرغوب، دست مردم باشد!
گردشگر چيني هم رسيد!
يک مقام مسوول از آمار بالاي ورود گردشگران چيني به کشور خبر داد... خواندن اين خبر بسيار خوشحال کننده است البته به شرطي که کار چيني ها (و البته ارزش پول ما!) به جايي نرسيده باشد که يک تکه از جنس هاي مانده در انباري شان را دستشان بگيرند و به اسم گردشگر بياورند اين جا آبش کنند و با پولش (يا به عبارت دقيق تر پول خودمان!)، يک سال در ايران بمانند !
تاريخچه يک اقدام به موقع!
زن جواني در جمهوري چک، 5 قلو‌هاي خود را با عمل سزارين به دنيا آورد. اين خبر ياد و خاطره جناب نصرالدين را در ذهن مان روشن کرد آن هم در شبي که همسرش چند قلو مي زاييد. وقتي نصرالدين ديد کار دارد از دو قل و سه قل و چهار قل فراتر مي رود شمع روشن در اتاق را خاموش کرد. قابله به او اعتراض کرد و نصرالدين در جواب گفت: مي ترسم تا وقتي اين بيرون نور باشد، بچه هاي بيشتري به دنيا بيايند! حالا حکايت اين خانم چکي است ... اگر شوهرش مثل نصر الدين زرنگ بود و به موقع چراغ‌هاي اتاق عمل را خاموش مي کرد، نهايتا الان سه قلو روي دستش بود نه پنج قلو!

 


مي‌گوييم چرا فلاني فلان کار را انجام داد؟ و حسابي جنجال راه مي‌اندازيم. عصباني مي‌شويم و گاهي دعوا هم مي‌کنيم. بعضي وقت‌ها هم پنهاني کسي را سرزنش مي‌کنيم و سر تاسف تکان مي‌دهيم. و اصلا به اين نکته دقت نمي‌کنيم که اگر ما جاي او بوديم، اگر شرايط او را داشتيم، اگر خانواده و جايگاه او را داشتيم و مثل او بزرگ شده بوديم، چه مي‌کرديم؟ از کجا معلوم که ما رفتار بهتر و معقول‌تري را دربرخورد با اتفاقات از خودمان نشان مي‌داديم. ما گاهي يادمان مي‌رود که وقتي جاي خودمان نشستيم نبايد درباره رفتار ديگران، اظهار نظرهاي تند داشته باشيم. جبران خليل جبران در کتاب من ديوانه نيستم، نوشته است:
برگ علفي به برگ پاييزي گفت: هنگام سقوط چه همهمه‌اي مي‌کني! تو همه خواب زمستاني‌ام را مي‌آشوبي.
برگ پاييزي خشمگين گفت: اي فرومايه و حقير! اي بي‌آواز و تندخو! تو در بلنداي آسمان زندگي نکرده‌اي و نمي‌تواني با صدايي خوش نغمه سرايي کني.
آنگاه برگ پاييزي به زمين افتاد و به خواب رفت. هنگامي که بهار آمد ازخواب برخاست. او «برگ علف» شده بود.
و هنگام پاييز که خواب زمستاني او را در خود فرا گرفته بود، بالاي سرش در فضا، برگ‌ها سقوط مي‌کردند. او با خود گفت: آه اين برگ‌هاي پاييزي، چه همهمه و جنجالي مي‌کنند! آنها همه خواب زمستاني‌ام را مي‌آشوبند.

 


هر شب يتيم توست دل جمکراني ام
جانم به لب رسيده بيا يار جاني ام
از باد ها نشاني تان را گرفته ام
عمري است عاجزانه پي آن نشاني ام
طي شد جواني من و رؤيت نشد رخت
«شرمنده جواني از اين زندگانيم»
با من بگو که خيمه کجا مي کني به پا
آخر چرا به خاک سيه مي نشاني ام
در اين دهه اگر چه صدايت گرفته است
يک شب بخوان به صوت خوش آسماني ام
در روضه احتمال حضورت قوي تر است
شايد به عشق نام عمويت بخواني ام
هم پير قد خميدگي زينب توا م
هم داغدار آن دو لب خيزراني ام
اين روزها که حال مرا درک مي کني
بگذار دست بر دل آتشفشاني ام
در به دري براي غلام تو خوب نيست
تأييد کن که نوکر صاحب زماني ام
عباس احمدي

 


با توجه به اينکه موضوع سياست خارجي نظام در دولت?هاي مختلف از جمله مباحث سنگين و حساس در دوران انتخابات اخير رياست‌جمهوري بود، مرور عملکرد و تحليل سياست?هاي خارحي در دولت‌هاي مختلف خالي از لطف نيست؛ «سياست خارجي دولت خاتمي» بين سال?هاي 1376 تا 1384 نوشته ابوالفضل صدقي به تازگي منتشر شده و به بررسي سياست‌ها و ديپلماسي دولت اصلاحات در مواجهه با کشورهاي مختلف مي پردازد.
اين اثر در ? بخش تدوين شده که چارچوب نظري، تحولات سياست خارجي ايران در دوره اول رياست جمهوري، تحولات سياست خارجي ايران در دوره دوم رياست جمهوري خاتمي و نقد مباني سياست خارجي دوره اصلاحات از عناوين بخش هاي اين کتاب است.
ناشر در خصوص معرفي اين گونه نوشته است: «با پيروزي سيدمحمد خاتمي در انتخابات رياست‌جمهوري سال 1376 نگرش جديدي در سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران به‌وجود آمد. نخبگان سياسي و فکري حامي اين دولت، ايستادگي و مقاومت در برابر نظام سلطه جهاني را کوبيدن مشت بر آهن مي‌دانستند؛ لذا تلاش کردند با اتخاذ سمت‌گيري تنش‌زدايي و گفت وگو، باب جديدي در سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران بگشايند. اين دوره تجربه‌اي مهم براي سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران بود تا ناکارآمدي سياست مذکور در برابر نظام سلطه جهاني به اثبات برسد.
هشت سال سياست خارجي دولت خاتمي هرچند توانست سطح روابط ديپلماتيک با کشورهاي اروپايي و حوزه‌ پيراموني ايران را افزايش دهد، اما هرگز نتوانست وارد حوزه‌هاي قرمز نظام بين‌الملل شود و دستاورد راهبردي براي جمهوري اسلامي ايران کسب نمايد. از سوي ديگر آمريکا ايران را در دوره‌ دوم رياست‌جمهوري آقاي خاتمي در «محور شرارت» قرار داد. قرار گرفتن در «محور شرارت» و ممانعت از دستيابي ايران به حقِ مسلمِ هسته‌اي خود، پاسخ نظام سلطه به سياست تنش‌زدايي و گفت‌و‌گوي تمدن‌ها بود. اين تجربه بار ديگر ثابت کرد که در نظام بين‌الملل کنوني مقاومت و ايستادگي هوشمندانه در برابر زورمداران و سلطه‌گران عالم عنصر تعيين‌کننده‌ است. اين جهت‌گيري بايد مسير اصلي سياست خارجي دولت‌ها را مشخص کند.»
نويسنده اين اثر در مراسم رونمايي از کتابش چنين گفته بود: «کتاب به دنبال پاسخگويي به اين سوال است که آيا سياست خارجي مبتني بر تنش زدايي و گفت وگو در اين دوران موفقيت آميز بوده است يا خير؟ فرضيه ابتدايي اين سوال اين بود که هر چند سياست خارجي بر تنش زدايي توانست منزلت ايران را در بين دولت هاي غربي و عربي افزايش دهد اما نتوانست دستاورد راهبردي داشته باشد. اين سياست اگر چه توانست فرصت هاي سياسي و اقتصادي را براي جمهوري اسلامي فراهم کند اما نتوانست مسائل راهبردي ما را حل و فصل کند. به رغم اينکه خاتمي به دنبال تنش زدايي بود و مي خواست روابط با کشورهاي غربي را سامان دهد اما جواب مثبتي از سوي آنها داده نشد‌، سياست تنش زدايي و گفت وگو بدون پشتوانه قدرت ارزش راهبردي ندارد .يعني نظام ظالمانه بين الملل دنبال تحميل منافع و افکار خود به کشورهاي جهان سوم و پيراموني است. اين کتاب نقد سياست خارجي دوره خاتمي است هر چند نقاط قوت اين سياست هم مورد بررسي قرار گرفته است، همچنين در اين اثر ثابت شده که اگر جمهوري اسلامي مي خواهد در نظام بين الملل حرفي براي گفتن داشته باشد خوردن قهوه و نسکافه و خنده با ديپلمات ها مشکل ما را حل نخواهد کرد.»
اين کتاب را مرکز اسناد انقلاب اسلامي در 300 صفحه و با قيمت 9500 تومان منتشر کرده است.

 


«دارو» عبارت است از عوارضي جانبي که بعضا اثرات درماني هم دارد؛ براي رفع اين عوارض جانبي داروهاي ديگري تجويز مي شوند که خود اين چرخه را تا نابودي کامل بيمار طي مي کنند.
*
درسته پرايد کولرش خوب نيست، ولي وجداني بخاريش خوب خنک مي‌کنه!
*
طرف برداشته نوشته: اين قدر بدم مياد از کسايي که ميان فيسبوک برا علافي!
انگار خودش مي ره اونجا اورانيوم غني مي کنه!
*
جوش مجلسي چيست!؟
يک جوش‌هايي هست برجسته و قرمز و رو دماغ، به هر مجلسي که دعوت بشين سريعا ظاهر مي شه !
*
هر دفعه که سوار مترو مي شم
مي‌فهمم که چرا وقتي بچه بوديم
صندلي بازي مي‌کرديم!

 


(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10