آثار ظلم ( چراغ راه ) |
|
نجات ياران از خطر دشمن ( حکايت خوبان ) |
|
منظومه فکري يک مسلمان - قسمت آخر زلال معارف توحيدي |
|
علت کراهت از مرگ ( پرسش و پاسخ ) |
|
اوصاف عارفان ( سلوک عارفانه ) |
|
|
|
|
قالالصادق(ع): من ظلم مظلمه اخذ بها في نفسه اوفي ماله اوفي ولده. امام
صادق(ع) فرمود: هر کس ظلمي را مرتکب شود، به سبب آن ظلم در جانش يا مالش يا
فرزندانش گرفتار شود.(1) 1- کافي، ج2، ص302
|
|
|
«علي بن يقطين» که در دربار هارون عباسي کار ميکرد، در نامهاي به امام موسي
بن جعفر(ع) نوشت که: در مسح پا در وضو بين فقها اختلاف است (که آيا مسح واجب است يا
شستن)، دوست دارم نظر شما را بدانم تا مطابق آن عمل کنم. حضرت در پاسخ نوشت: براي
وضو، ابتدا سه بار مضمضه ميکني، سه بار هم استنشاق، و بعد از آن سه بار صورت خود
را ميشويي و موي صورت را نيز تخلل ميکني، سپس دو دست خود را شست وشو ميدهي، بعد
ظاهر و باطن گوشها را مسح ميکني و در پايان پاهايت را ميشويي، مراقب باش! مبادا
مخالفت کني! عليبن يقطين نيز مدتي به همين روش (که وضوي اهل سنت است) عمل کرد.
روزي رشيد گفت؛ ميگويند: عليبن يقطين رافضي است، دوست دارم او را آزمايش کنم،
براي همين منظور به «علي بن يقطين» ماموريتي داد و او را در جاي مخصوص به کار
واداشت، هنگام نماز از روزنهاي او را زير نظر گرفت تا کيفيت وضويش را ببيند،
مشاهده کرد که مانند اهل سنت وضو ميگيرد، خوشحال شد و گفت: دروغ ميگويند کساني که
تو را رافضي ميدانند. بعد از برطرف شدن خطر، از جانب امام موسي کاظم(ع) نامهاي به
وي رسيد که در آن آمده بود؛ از اين به بعد همانطور که خدا و رسول دستور دادهاند
وضو بگير، خطري که از آن بر تو بيمناک بودم برطرف شد.(1) 1- بحارالانوار، ج 48،
ص 136
|
|
|
در قسمتهاي گذشته سلسله مقالات «منظومه فکري يک مسلمان» مطالب: اهميت و ضرورت
شناخت و آگاهي براي انسان، معني معرفت و شناخت، امکان، منابع و ابزارها و آفات آن و
مباني شناخت هستي مورد بحث و بررسي قرار گرفت. اينک بخش ديگري از مطلب را از نظر
ميگذرانيد. 3-از راه وحي قرآن کريم، اصل وجود خداوند متعال را مفروض گرفته
است. شهيد بهشتي در اين باره نوشته است: «از آيات بسياري که در قرآن آمده است
چنين استفاده ميشود که: در محيط نزول اين کتاب آسماني، اصل هستي خدا و وجود
آفريدگار براي اين جهان، مورد قبول مردم بوده است و اعراب بتپرست هم منکر اصل وجود
خالق و صانع عالم نبودهاند(1)؛ و اگر از آنها بپرسي، آسمانها و زمين را چه کسي
آفريده و خورشيد و ماه را چه کسي زير فرمان آورده است، خواهند گفت خدا...»(عنکبوت
61) اما در قرآن کريم آياتي وجود دارد که با تحريک تعقل انسانها و توجه آنها به
براهين مختلف، وجود خداوند سبحان را ثابت ميکند. مثلا در آيات 35 سوره طور
ميفرمايد:آيا آنها بدون هيچ علتي به وجود آمدهاند، يا خودشان آفريدگار
(خودشانند؟) در اين آيه براساس برهان علت و معلول، وجود حضرت حق اثبات ميشود.
علاوه بر براهيني که قرآن مجيد براي اثبات خداوند متعال به آنها اشاره فرموده است،
خداوند سبحان از مردم خواسته است که با تدبر و تفکر در نشانههاي خداوند سبحان،
وجود او را بشناسد و پي به خالق و صانع ببرند. واژههاي: اولوالالباب، قوم
يتفکرون و قوم يتذکرون و... همه و همه نشان از توجه دادن انسانها به آيات الهي و
اثبات وجود خداوند تعالي از اين طريق است. آيتالله شهيد سيد محمد حسيني بهشتي
در کتاب خدا از ديدگاه قرآن ضمن بحث مشروحي که در اين خصوص کرده به عنوان جمعبندي
درخصوص نظر قرآن درباره اثبات وجود خدا و نگاه اين کتاب آسماني به موضوع بحث نوشته
است: ... به اين نتيجه ميرسيم که: 1-مسئله اثبات وجود خدا و اثبات صانع در
قرآن به صورت يک مسئله پيچيدهاي که جاي جر و بحث داشته باشد مطرح نشده است. 2-
در عين حال قرآن، شک درباره وجود خدا را به کلي ناديده گرفته و از آن ياد کرده است.
3- اما در برابر آن به همين اندازه اکتفا کرده است که انسان را در برابر چند پرسش
بيدارکننده قرار دهد تا به اين وسيله خود را از اين شک برهاند. 4- در پرتو اين
بيداري و هشياري، انسان از راه توجه به «نياز» همه موجودات پيرامون خويش را
ميشناسد و به وجود «مبدأ بينياز» پي خواهد برد. 5-انسان دراين سير و سلوک بر
سادهترين دريافتهاي دروني خويش تکيه دارد و هيج نيازي نيست که خود را در
دستاندازها و پيچ و خمهاي استدلالهاي فني بيندازد (از طريق فطرت). 6-اين راه
قرآن بر بسياري از راههايي که انديشمندان جهان به سوي خدا برگزيدهاند کم و بيش
قابل انطباق است، بر برخي بدون تکلف و تاويل و بر بعضي ديگر به کمک تفسير يا تاويل
و احيانا همراه با تکلف. 7-قسمتي از آياتي که در کتابهاي فلسفه و عرفان به
اثبات وجود خدا پرداخته، يا اصولا به بحث خداشناسي مربوط نيست، مانند آيه سوره فصلت
يا به مسايل ديگر اين بحث مربوط است، نه به اصل مساله اثبات وجود خدا.2 براهين
حکما و دانشمندان 1- ارسطو از ارسطو نقل شده است که: مبدأ همه موجودات، يک
جوهر، يعني موجودي قائم به ذات است. که زنده، دانا و تواناست. خود او حرکت ندارد
ولي حرکت آفرين است. 3 2- ابنسينا ابنسينا گفته است:موجود يا واجب است يا
ممکن. موجود ممکن ناچار بايد در پرتو وجود يک عامل خارج از ذات خويش، پديد آمده
باشد. اين عامل خارجي اگر واجبالوجود بالذات باشد، هم او مبدأ و صانع است. 4
3-خواجه نصيرالدين طوسي: خواجه نصيرالدين طوسي نوشته است:5 متکلمان پديد آمدن
اجسام و صفات آنها را دليل بر وجود آفريدگار ميشمارند. 4- علامه حلي علامه
حلي دراين باره نوشته است:ما بدون شک مييابيم که واقعيتي هست. اين واقعيت که ما در
آن شک نداريم يا خود واجبالوجود است، دراين صورت مطلب تمام است (و خدا اثبات شده
است). يا ممکنالوجود است و به علتي نياز دارد. دراين صورت هم، علت پديد آورنده آن،
واجبالوجود است! وگرنه دور تسلسل به وجود ميآيد. 6 5-ملاصدرا ملاصدرا براي
اثبات وجود خدا، برهان صديقين را مطرح ساخته است. دراين برهان، خود خداوند را شاهد
و دليل بر هستي او ميگيرد. به قول مولوي:آفتاب آمد دليل آفتاب/ گر دليلت بايد
از وي رخ متاب آنگاه از ذات او به صفاتش و از صفات او به افعالش، يکي پس از
ديگري، پي ميبرد.آيه 53 سوره فصلت به اين نکته اشاره کرده است:به زودي نشانههاي
خود را در اطراف جهان و در درون جانشان به آنها نشان ميدهيم تا برايشان معلوم شود
که او حق است... مفسر تفسير مجمعالبيان ذيل اين آيه نوشته است:به باور «عطا» و
«ابن زيد» منظور اين است که به زودي آيات و نشانههاي يکتايي خود را در کرانههاي
جهان و اقطار آسمانها و زمين و... و نيز راز و رمز تفکرانگيز آفرينش انسان و
ظرافتها و ابتکارات حکيمانه حاکم بر سازمان وجودشان را به آنها نشان خواهيم داد.
در تفسير نور هم آمده است:خداشناسي مراحلي دارد: گاهي از آثار پي به مؤثر
ميبريم(آيه ياد شده) و گاهي خودش را مييابيم و واسطهها را کنار ميزنيم. اولم
يکف بربک انه علي کل شئي شهيد1 آيا کافي نيست که پروردگارت بر همه چيز شاهد و گواه
است؟!(فصلت 53) همان طور که خودش شاهد يکتايي خويش است. شهدالله انه لا اله الا هو2
خداوند گواهي ميدهد که معبودي جز او نيست(آلعمران18) «ملاصدرا» از قاعده صرف
الوجود شروع کرد که در آن تکثر و دويت نيست بلکه همه زيباييها، خوبيها و کمالات در
آن وجود دارد. اين وجود، حد و ماهيت ندارد و مطلق است. اگر اين وجود حد بخورد
ميشود موجودات! همه موجودات حد وجودند. بنابراين بايد براي وجود مراتب قايل شد
که عبارت است از:1-صرف الوجود که کمال مطلق است. 2-مراتب وجود که شامل موجودات
متکثر با ماهيتهاي متفاوت و تعينهاي متعدد است. موجودات هر چقدر از مرتبه اعلاي
وجود که صرفالوجود است فاصله ميگيرند با نقص و محدوديت و ظلمت همراه ميشوند.
هرچقدر مرتبه پائينتر برود درجه نقص و ظلمت بالاتر ميرود و برعکس هرچقدر موجودي
مرتبه استکمالي خود را طي نمايد از نقصها ومحدوديتها و ظلمتها دورتر ميشود و به
کمال مطلق نزديک ميشود. تا جايي که برسد به اعلا درجه وجود که ذات مقدس و تام و
تمام حضرت حق تعالي است. ملاصدرا عوالم را هم به چهار دسته تقسيم کرده است که
عبارتند از: 1- عالم لاهوت - عالمي که اعلا درجه وجود حضرت حق است. 2- عالم
جبروت- مرتبه اين عالم پايينتر از مرتبه عالم لاهوت است. 3- عالم ملکوت- که
سومين عالم ميباشد. 4- عالم ناسوت که دنياي فعلي ماست. اين عوالم هم از نظر
درجه وجودي داراي مراتب ميباشند. به اين معني که عالم ناسوت يا دنياي فعلي ما،
بالاترين نقص و محدوديت و ظلمت را در بين عوالم چهارگانه دارد. ملاصدرا با
اشاره به آيه 53 سوره فصلت به اقامه براهين: «اني» و «لمي» پرداخته و شناخت خداوند
متعال از راه علت و معلول را مطرح ميسازد. آيه مذکور ميفرمايد:بزودي نشانههاي
خود را در اطراف جهان و در درون جانشان به آنها نشان ميدهيم تا برايشان آشکار شود
که او (خداوند سبحان) حق است؛ آيا کافي نيست که پروردگارت بر همه چيز شاهد و گواه
باشد؟! مفسر تفسيراطيب البيان ذيل اين آيه نوشته است:هم آيات و نشانههاي آفاقي
و بيروني و هم آيات انفسي و دروني به حقانيت او (خداوند سبحان) گواهي ميدهند.
مخصوصا که در ادامه ميفرمايد: آيا براي روشن شدن حق همين امر کفايت نميکند که
پروردگارت مشهود بر همه چيز است؟ زيرا هيچ موجودي نيست جز آنکه محتاج به خدا و
وابسته به اوست و خدا قائم بر آن و قاهر و مافوق آن است. پس خداوند بر هر چيزي
درذاتش مشهود و معلوم است، هرچند که بعضي از انسانهاي ظلوم و جهول او را نشناسند يا
ناديده بگيرند! مفسر تفسير نور هم نوشته است:اثبات خداشناسي راهها و مراحلي
دارد؛ گاهي از آثار پي به مؤثر ميبريم «سنريهم آياتنا في الافاق و في انفسهم» و
گاهي خودش را مييابيم و واسطهها را کنار ميزنيم. «اولم يکف بربک انه علي کل شئ
شهيد» همان طور که خودش شاهد يکتايي خود است. - جلوههاي قدرت وحکمت خداوند
تمامشدني نيست. - پيشرفت علوم، گامي است براي خداشناسي. - تمام هستي کلامي
خداشناسي است. 6- علامه طباطبايي علامه طباطبايي در حاشيهاي که بر اسفار
نوشته است، معتقد است که:... و از اينجا اين نکته براي دورانديشان روشن ميشود که
اصل هستي واجبالوجود در نزد انسان امري ضروري و انکارناپذير است و براهيني که در
اثبات وجود واجبالوجود آورده شده، در حقيقت نوعي يادآوري است.7 وي مي
افزايد:برهان صدرايي، برهان معروف صديقين است که مبتني بر اصالت وجود و وحدت حقيقت
وجود است. سپس علامه درباره براهين ديگر اثبات وجود خدا نوشته است: از نظر
کلي براهين فلاسفه داراي سه شکل و سه فرم ميباشند که ما آنها را با نامهاي
(برهانهاي): ارسطي، سينوي و صدرايي مشخص ميکنيم: برهان ارسطي يا ارسطويي،
برهان «محرک اول» است. برهان سينوي برهان معروف ابن سينا است که خودش آن را
عاليترين برهان خوانده است. و برهان صدرايي. 7-شهيد بهشتي آيتالله شهيد
بهشتي درباره اين که کدامين راههايي که براي اثبات وجود صانع نشان داده شده به راه
قرآن نزديک تر ميباشد نوشته است: ... از راههايي که براي اثبات وجود صانع در
فلسفه ذکر کرديم، راه ارسطو و همفکران او با راهي که از آن به عنوان راه قرآن ياد
کرديم، هماهنگ است، چون براساس نياز «موجود نيازمند» به «موجودي بينياز»، حرکت به
محرک، معلول به علت، پديده به پديد آورنده، ممکن به واجب و بالاخره نيازمند به
بينياز، استوار است. و اگر به کار بردن اصطلاح «برهان» براي مبدأشناسي از اين
راه صحيح باشد، بايد آن را «برهاني انّي»8 ناميد.9 8-آيتالله جوادي آملي
آيتالله عبدالله جوادي آملي، علاوه بر ذکر تقسيمبندي لمّي10 و انّي و تأکيد بر
برهان صديقين از نگاهي ديگر نيز به موضوع ميپردازد، و تأکيد ميکند که بسياري از
براهيني که براي اثبات خدا ارائه شدهاند، اصلا برهان نيستند و نه تنها
خداناباوران، بلکه خداباوران نيز منتقد آنها هستند. به تصريح وي: 1-برخي
براهيني که براي اثبات واجب اقامه ميشوند، معيوب بوده و فاقد شرايط افاده يقين
ميباشند: اين دسته فساد دروني دارند و در حقيقت برهان نيستند. 2-دسته دوم
براهيني که معيوب نيستند و در حقيقت برهان ميباشند، ليکن ناقص هستند؛ مانند برهان
حرکت يا برهان حدوث و قدم 3-براهيني که صحيح و کامل هستند؛ مانند «برهان
صديقين.»11 9-تقسيمبندي استاد شهيد مرتضي مطهري 1-براهيني که مستقيما به
اثبات وجود خدا نميپردازند، بلکه به اثبات وجود فطرتي خدايي ميپردازند: برهان
فطرت. 2-براهيني که مستقيما به اثبات وجود خدا ميپردازند: الف: بر وجود
شيء خارجي تکيه نميکنند بلکه از مفهوم و تعريف خدا، خدا را اثبات ميکنند. ب:
بر وجود شياي در خارج تکيه ميکنند. 1-با تکيه بر چيزي غير از خدا، خدا را
اثبات ميکنند: برهان نظم، عليت و امکان و وجوب. 2-وجود خدا را با خود خدا
اثبات ميکنند: برهان صديقين.12 ذکر چند برهان برهان نظم در عالم نظمي
وجود دارد که کوچکترين خلل به آن، منجر به نابودي جهان ميشود. جهان آفرينش در پرتو
اين نظم دقيق سامان يافته است و از وجود نظم، ميتوان پي به نظم دهنده و ناظم
آفرينش برد. برهان عليت در جهان هستي، سلسلهاي از روابط علت و معلولي وجود
دارد و چون دور و تسلسل از نظر عقل محال است بايد اين سلسله به علتالعلل ختم شود.
اين علتالعلل، خداوند سبحان است. برهان وجوب و امکان اين برهان از
استوارترين برهانهاي اثبات وجود خدا است و درميان فلاسفه اسلامي جايگاه بلندي
دارد. خلاصه برهان به تقدير شيخ طوسي اين است: «اگر موجود (که در تحقق آن شک نيست)
واجبالوجود بالذات باشد، مطلوب ما ثابت است، و اگر چنين نباشد، مستلزم وجود واجب
بالذات است، تا دور و تسلسل لازم نيايد.» امام صادق(ع) دراين باره فرمودهاند:
چيزي که نبود و موجود شده است، يا خودش خود را موجود کرده، يا غير او. اگر خودش خود
را موجود کرده باشد، يا در هنگامي که موجود بوده سبب وجود خود شده است، يا هنگامي
که نبوده، در صورت اول، وجود بخشيدن به موجود، محال است. و در صورت دوم بايد معدوم
علت وجود شود، و آن هم محال است. و اگر غير او، او را به وجود آورده، اگر غير آن
مانند آن چيز نبوده و موجود شده، حکم او حکم همان چيز است. (13) و با اثبات محال
بودن تسلسل علل، سلسله بايد به واجبالوجودي ختم شود که از واجبالوجود بودن آن
ساير صفات اثبات خواهد شد. (14) شناخت کمال مطلق همه انسانها براي رسيدن به
سعادت هميشگي و خوشبختي دائمي و دوري از هرگونه ناراحتي، دنبال پيدا کردن راهي به
سوي کمال هستند. همه انديشهها، گفتارها و رفتارهاي بشر درطول تاريخ به اين
سمتوسو بوده است هرچند که بسياري از آنها نيز در تشخيص راه کمال و مقصد درست،
اشتباه کردهاند. براي اينکه مقصد نهايي و مقصود غايي بشر شناخته شود و راه درست
و مستقيم به سوي او از کجراهههاي فراوان و بيراهههاي نابسامان جداگردد لازم است
که در وهله اول «کمال مطلق» شناخته شود. وقتي اين شناخت به درستي حاصل شود، مقصد
و مقصود معلوم شده است و ميماند راه و به تعبير بهتر، بهترين، آسان ترين و
مطمئنترين راه رسيدن به کمال مطلق. اگر مقصد و مقصود نهايي بشر به درستي شناخته
شود، راه درست و به تعبير قرآن «صراطالمستقيم» نيز توسط کمال مطلق به انسان معرفي
ميشود و به تبع شناخت مقصد، راه نيز شناخته ميشود. براين اساس در مرحله نخست
بايد نسبت به شناخت «کمال مطلق» و خالق، باني، هادي و نگهدارنده هستي معرفت پيدا
کنيم. پيامبراکرم(ص) دراين باره فرمودهاند: اساس حکمت خداشناسي است.(15) براساس
آموزههاي قرآن مجيد، کمال مطلق، خداوند سبحان است که: يکتا و يگانه و بينياز مطلق
است، ازلي و ابدي است، زاييده نشده و نميزايد و براي او هيچوقت شبيه و مانندي
نبوده و نيست. (16) او داناي آشکار و نهان، معبود، حاکم و مالک اصلي آفرينش، منزه
از هرعيب است، به کسي ستم نميکند، امنيتبخش، مراقب همه چيز، قدرتمند
شکستناپذيري است که با اراده نافذش هرکاري انجام ميدهد و هرکاري را اصلاح ميکند
و شايسته عظمت و منزه از شريک است. خداوندي که خالق و آفريننده بيسابقه، صورتگري
بينظير و عزيز و حکيم است. (17) شناخت ذات شناخت ذات حضرت حق به ما کمک
ميکند که حقيقت و هستي او را به درستي بشناسيم. مثلا بدانيم که ذات حضرت حق
داراي وحدت است و تعدد و تکثر ندارد. او يکي است که دو براي آن متصور نيست و احدي
است که مثل ندارد. امام خميني دراين باره نوشته است: نور فطرت ما را هدايت کرد
به اين که تمام قلوب سلسله بشر... بالفطره شطر قلوبشان متوجه به کمالي است که نقصي
ندارد... و بالاخره کمال مطلق، معشوق همه است. (18) در سوره توحيد ميخوانيم:
هوالله احد او خدايي يکتا است. الله صمد: خداوند بينياز مطلق است. لم يلد و لم
يولد و لم يکن له کفوا احد: نه زاييده شده و نه ميزايد و براي او هيچ مثل و مانندي
نبوده و نيست. نقطه مقابل اين حقيقت، ثنويت (دوگانه پرستي=اهورمزدا- اهريمن)،
تثليث (سه گانه پرستي= پدر، پسر، روحالقدس) و يا پرستش مظاهر مادي مانند: بت و...
ميباشد که به شرک ذاتي معروفند. بنابراين وقتي ميگوييم خداوند سبحان:
بينهايت، نامحدود، ابدي، ازلي، حاکم مطلق و... ميباشد معلوم است که ذات چنين
موجود بينهايتي را نميتوان با عقل محدود و حواس معين خويش بشناسيم. زيرا:
نامحدود و بينهايت، در ظرف محدود و معين جانميگيرد. براين اساس شناخت ذات
حضرت حقتعالي، براي هيچ موجودي امکان پذير نميباشد! خداوند متعال دراين باره
فرمودهاند: ليس کمثله شئ... هيچ چيز مثل او نيست (19)... وقتي خداوند شبيه هيچ
موجوي نيست، چگونه ميتوان ذات مقدس و پاک او را تقريب به ذهن کرد و شناخت؟!
مفسر تفسير نمونه ذيل اين آيه نوشته است: اين جمله، در حقيقت، پايه اصلي شناخت تمام
صفات خداست که بدون توجه به آن، به هيچ يک از اوصاف پروردگار نميتوان پي برد، زيرا
خطرناکترين پرتگاهي که بر سر راه پويندگان طريق «معرفهالله» قرار دارد، همان
«پرتگاه تشبيه» است که خدا را در وصفي از اوصاف، شبيه مخلوقاتش بدانند. اين امر،
سبب ميشود که به «دره شرک» سقوط کنند. به تعبير ديگر، او وجودي است بيپايان و
نامحدود از هر نظر، و هر چه غير اوست محدود و متناهي است از هر نظر، از نظر عمر،
قدرت، علم، حيات، اراده، فعل، و خلاصه همه چيز، و اين همان خط «تنزيه» و پاک شمردن
خداوند از نقائص ممکنات است. به همين دليل، بسياري از مفاهيمي که در مورد غير
خداوند، ثابت است در مورد ذات پاک او اصلا معني ندارد، فيالمثل، بعضي از کارها
براي ما «آسان» است و بعضي «سخت»، بعضي از اشياء از ما «دور» است و بعضي «نزديک»،
بعضي از حوادث در «گذشته» واقع شده، و بعضي در «حال» يا «آينده» واقع ميشود،
همچنين بعضي «کوچک» است، و بعضي «بزرگ»، چرا که وجود ما محدود است و با مقايسه
موجودات ديگر با آن، اين مفاهيم پيدا ميشود، اما براي وجودي که از هر نظر بينهايت
است و ازل و ابد را، دربرگرفته، اين معاني تصور نميشود، دور و نزديکي درباره او
نيست، همه نزديکند، مشکل و آساني وجود ندارد، همه آسان است، آينده و گذشتهاي نيست،
همه براي او «حال» است، و قابل توجه اين که: درک اين معاني، نياز به دقت و خالي
کردن ذهن از آنچه به آن خو گرفته است، دارد! به همين دليل، ميگوييم: شناخت اصل
وجود خدا آسان است، اما شناخت صفات او مشکل! اميرمؤمنان علي(ع) در «نهجالبلاغه»
فرمودهاند: موجودات بزرگ و کوچک، سنگين و سبک، قوي و ضعيف، همه در خلقتش يکسانند،
و در برابر قدرت او بيتفاوت ميباشند. افکار ژرفانديش(20) ذات او را درک نميکنند
و دست غواصان درياي علوم به او نخواهد رسيد پروردگاري که براي صفاتش حدي وجود
ندارد. آغاز، اوست که پيش از او چيزي نيست و پايان همه اوست که بينهايت است.
پندارها براي او صفتي نميتوانند فراهم آورند و عقلها از درک کيفيت او
درماندهاند، نه جزيي براي او ميتوان تصور کرد و نه تبعيضپذير است و چشمها و
قلبها نميتوانند به او احاطه نمايند.(21) شناخت صفات خدا خداوند سبحان
داراي صفات ثبوتيه و منزه از صفات سلبيه است: 1- صفات ثبوتيه صفات ثبوتيه
مجموعه کمالات و صفاتي هستند که برازنده حضرت حق ميباشند و عين ذات او هستند.
مانند: قدرت، حکمت، علم و... 2- صفات سلبيه صفات سلبيه صفاتي هستند که خداوند
متعال منزه و اجل از آنهاست مانند: فناپذيري، جهل، ترس و هرگونه عجز و نقص و ضعف.
امام خميني(ره) درباره صفات ثبوتيه و سلبيه نوشته است: ذات مقدس، مصداق ذاتي
تمام صفات کمال(است) و هيچ يک به ديگري رجوع نکند، چنانچه قبل از اين به وضوح
پيوست، همين طور مصداق بالعرض و مصدوق عليه سلب هر يک از نقايص است... هر صفت کمالي
را سلب صفت نقص که مقابل با آن است لازم ميباشد و ذات مقدس به آن جهت که مصداق
بالذات عالم است، مصداق بالعرض ليس به جاهل است و چون قادر است ليس به عاجز است و
چنانچه در علم اسماء (و صفات ثبوتيه) محيطيت و محاطيت و رياست و مرئوسيت است از
براي اسماء و صفات سلبيه نيز بالطبع اين اعتبارات ميباشد.(22) مراتب توحيد
مراتب توحيد به دو دسته تقسيم ميشوند: 1-توحيد نظري 2-توحيد عملي 1-توحيد
نظري انسان موحد، کسي است که معتقد به توحيد ذاتي، صفاتي و افعالي خداوند متعال
باشد. مخلوقات خداوند، آيات او هستند يعني همه مخلوقات آيات و نشانههاي خداوند است
که دلالت دارد بر منشا خلقت و صدور واحد که خداوند متعال است. خداوند سبحان در
آيه 22 انبياء با اشاره به برهان تمانع در اين خصوص فرمودهاند:اگر در آسمانها و
زمين، جز «الله» خدايان ديگري بود، فاسد ميشدند (و نظام درست جهان به هم
ميخورد)... درباره توحيد افعالي هم به اختصار ميتوان گفت که:الف: افعال خداوند
سبحان منشا واحد دارند و ثنويتي در آن راه ندارد. ب: فعل خداوند متعال، عين ذات
اوست. يعني: فعل خداوند تعالي از ذات او جدا نيست. شناخت خداوند از ديدگاه
اميرالمؤمنين علي(ع) اميرالمؤمنين علي(ع) در خطبه اول نهجالبلاغه بيان
فرمودهاند که حضرت حق را از اين راهها ميتوان شناخت: - آفرينش جهان و تدبر و
تفکر در راز و رمزهاي موجودات - شگفتي خلقت فرشتگان (و توجه به موجودات
ماورالطبيعه) - شگفتي آفرينش آدم وعجايب خلقت انسان کامل و اسرار روح و جسم
انسانها - داستان آدم در بهشت - فلسفه بعثت پيامبران - فلسفه بعثت حضرت
محمد(ص) - ضرورت امامت پس از پيامبران - ويژگيهاي قرآن و احکام اسلام -
فلسفه و رهاورد حج (و ساير فروع دين)(23) 2- توحيد عملي در عرصه توحيد عملي،
موحد فقط رضايت خداوند متعال را مدنظر دارد و انديشه، گفتار و رفتار خود را طوري
سامان ميدهد که وفق رضايت حضرت حق باشد. چنين فردي، براي اقبال و ادبار ديگران،
ارزشي قائل نيست و هرگز رضايت ديگران را بر رضايت خالق خويش، ترجيح نميدهد. حتي در
عرصه انديشه و گفتار و کردار، رضايت ديگران را در رضايت پروردگار خويش شراکت هم
نميدهد! او، يک مقصد و مقصود دارد و آن هم، رضايت محبوب و معشوق ابدي و ازلي
است! دليل اين امر هم آن است که او غير از حضرت حق مؤثري را در عرصه هستي
نميشناسد و ميداند که فقط بينياز واقعي و مؤثر واقعي خداوند است و بقيه موجودات
از خود هيچ قدرت ذاتي ندارند! همه موجودات نيازمند و محتاج هستند و بينياز
واقعي و ياريرسان حقيقي فقط خداوند سبحان است. بنابراين همه انديشهها و گفتارها و
کردارهايش را مطابق با رضاي او قرار ميدهد: خداوند سبحان در آيه 163 و 162
انعام به اين حقيقت اشاره فرموده است: (اي پيامبر! به مردم) بگو: نماز و همه
عبادات من و زندگي و مرگم، همه براي پروردگار جهانيان است (که) همتايي برايش نيست و
به همين (کار) مأمور شدهام... مفسر تفسير نمونه ذيل اين آيات نوشته است:ازنظر
عمل، دعوت به اخلاص و خلوص نيت و همه چيز را براي خدا بجا آوردن است، براي او زنده
بودن و در راه او جان دادن و همه چيز را براي او خواستن، به او دل بستن و از غير
او گسستن، به او عشق ورزيدن و از غير او بيزاري جستن است. در تفسير نور هم ذيل
اين آيه آمده است:- انسانهاي مخلص، مسير تکويني (مرگ و حيات) و مسير تشريعي خود
(نماز و نسک) را فقط براي خداوند عالميان ميدانند. - آنگونه که در نماز قصد
قربت ميکنيم، در هر نفس کشيدن و زنده بودن و مردن هم ميتوان قصد قربت کرد. -
اخلاص در کارها، فرمان الهي است. مفسر تفسير اطيبالبيان هم در اين باره نوشته
است: بنده واقعي هرگز چيزي را نميخواهد يا آن را ترک نميکند مگر براي خدا چون او
(خداوند سبحان) مالک و مدبر همه جهانيان است... کمال بنده در بندگي و تسليم در
برابر پروردگارش و آنچه او از بنده ميخواهد ميباشد و نشان پروردگار تسلط و غلبه
بر بندگان و تدبير امور ايشان است. اميرالمومنين علي(ع) در اينباره فرمودهاند:
رحمت خدا بر کسي که... و خالصانه در راه او گام بردارد.(24) به او ايمان
ميآوريم، ايمان کسي که با يقين به او اميدوار و با اعتقاد خالص به او توجه دارد و
با ايماني پاک در برابرش کرنش ميکند و با اخلاص به يگانگي او اعتقاد دارد.(25)
|
|
|
پرسش: چرا يک انسان مسلمان از مرگ کراهت دارد و دوست نداردکه بميرد و از
دنيا برود؟ پاسخ: انسان کافر که اعتقادي به عوالم پس از مرگ ندارد و مرگ را
پايان بخش زندگي ميداند از او جز اين توقعي نيست و طبيعي است که مرگ براي او
ناخوشايند باشد. چون او زندگي را منحصر به همين زندگي در دنيا ميداند. قرآن کريم
منطق کفار را چنين بيان ميکند: «ميگويند: زندگي وحياتي جز همين حيات و زندگي دنيا
وجود ندارد، ما گروهي ميميريم و گروه ديگري زنده ميشويم. آنچه ما را ميميراند
دهر و طبيعت است (جاثيه- 24) اما يک مسلمان معتقد به حيات اخروي چرا بايد از مرگ
بترسد و کراهت داشته باشد. درحالي که ما مرگ را آغاز زندگي جديد و پلي
ميدانيم که بايد از آن عبور کنيم و به حيات ابدي خود بپيونديم. علي(ع) دراين رابطه
ميفرمايد: «به خدا قسم پسر ابي طالب (علي(ع)) اشتياقش به مرگ بيشتر است از اشتياق
طفل شيرخوار به پستان مادرش. (نهجالبلاغه، خطبه3) همچنين امام حسين(ع) در صبح
روز عاشورا به يارانش فرمود: «تحمل کنيد اي بزرگ زادگان، شکيبا باشيد، مرگ پلي
است که شما را از دشواريها و گرفتاريها عبور ميدهد و به بهشت جاودان و نعمت
بيپايان ميرساند. حال کدامتان دوست ندارد که از زنداني به قصري منتقل گردد.
(بحارالانوار، ج 6، ص 154) حال با اين وجود چرا ما مسلمانان از مرگ و مردن
گريزانيم؟ جواب اين سوال را خود علي(ع) داده و فرموده است: «يکره الموت لکثره
ذنوبه» به لحاظ کثرت گناهان از مرگ کراهت دارد. (نهجالبلاغه، حکمت 150)
بنابراين مرگ از آن جهت ناخوشايند است که ميبيند گناهانش زياد است و با اين
کولهبارگناه اگر بميرد در برزخ و محشر گرفتاريهاي فراوان و عذابهاي دردناک خواهد
داشت. از اين جهت دوست ندارد که بميرد. پس اين آدم اگر واقعا معتقد و عاقل باشد،
بايد هرچه زودتر دست به اصلاح خود زده از گنهکاري دست بردارد و نسبت به گناهان
گذشتهاش توبه واقعي کند تا به هنگام فرارسيدن مرگ از آلودگي به گناهان پاک و مطهر
شده باشد. ولي عجيب اين است که چنين انساني «و يقيم علي مايکره الموت له» به همان
زندگي تبهکارانه که به خاطر آن از مرگ ميهراسد ادامه ميدهد و در همان راه گنهکاري
خويش استوار و پابرجاست (همان) و اين يا نشان بيايماني و يا نشان بيخردي است
وگرنه انسان با ايمان و عاقل هرگز خود را طعمه جهنم نميسازد. اين چنين آدم است که
«ان سقم ظل نادما و ان صح امن لاهيا» وقتي مريض ميشود (و خود را در آستانه مرگ
ميبيند) پشيمان ميشود (و ياد گذشتهها ميافتد و نالان ميگردد) اما همين که
بهبودي يافت باز به همان حال لهو و زندگي سرگرم کنندهاش برميگردد. (همان) ماه
رجب ميآيد و مي رود، ماه شعبان و نيمه شعبان، ماه رمضان و شب قدر و عيدفطر و عيد
قربان، شب و روز عرفه، عاشورا و اربعين و شب و روز جمعه که همه مذاکرات و موجبات
يادآوري از جانب خدا هستند ميآيند و ميگذرند. اما آنها «لاهيه قلوبهم....»
دلهايشان به امور دنيوي مشغول است و از عمر خود و فرصتهايي که در اختيار دارند
بهرهاي نميگيرند. (انبياء-3) حال آنکه فرمودهاند: «اغتنموا الفرص فانها تمر
مرالسحاب» فرصتهاي زودگذر را مغتنم بشماريد که مانند ابرهاي بهاري از بالاي
سرشمارد ميشوند. (سفينهالبحار، ج 2/ ص 357) از جمله اعمال جاهلانه آدم غافل
اين است که «ينافس فيما يفني و يسامح فيما يبقي» در کسب آنچه که فاني شدني است
ميکوشد و درباره آنچه که باقي ماندني است سهلانگاري ميکند. (نهجالبلاغه حکمت
150)
|
|
|
مصباحالشريعه در بيان اوصاف عارفان الهي ميفرمايد: «شخص عارف پيکرش با
مخلوقات است و دلش با خداست، به طوري که اگر به قدر يک رد شعاع نور چشم از خدا غفلت
ورزد، در آن دم از اشتياق به سوي او ميميرد، وعارف امانتدار گنجينهها و ذخاير
امانتهاي خداست، و گنج اسرار اوست، و معدن نور اوست، و راهنماي رحمت اوست برخلائقش،
و مرکب راهوار علوم و عرفان اوست، و ترازوي سنجش فضل و عدل اوست. او از جميع خلق
عالم و از مرادهاي خود و از دنيا بينياز گرديده است، مونسي ندارد به جز خدا، و
گفتاري و اشارهاي ندارد و نفسي برنميآورد مگر به خدا و براي خدا و از خدا و با
خدا. اوست که در باغهاي قدس و طهارت حريم خداوند رفت و آمد ميکند، و از لطائف فضل
او توشه برميدارد. معرفت، اساس و بنيان و ايمان فرع آن است.(1) 1-
مصباحالشريعه، باب 95، ص 64
|
|