(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10


پنجشنبه 06 تـیـر 1392 - شماره 20527

گام دوم رسانه ملي بعد از حماسه سياسي
نگاهي به نمايش «خانه سربي»
اي کاش حداقل شأن تئاتر را رعايت مي‌کرديد!
نگاهي به سريال «هوش سياه2»
باز هم جاي خالي پليس ايراني
به بهانه فيلم «ديکتاتور» ( بخش نخست )
بازتاب نژاد پرستي در هاليوود
   


بي شک حضور گسترده مردم پاي صندوق هاي راي و مشارکت 73 درصدي ملت در انتخابات تا حد زيادي مرهون تلاش ها و زحمات دست اندرکاران رسانه ملي بود. به طوري که در فضاي رسانه اي کشورمان قطعا مهم ترين نقش را در اين حماسه ، صداوسيما بازي کرد و عاملي براي اعتماد و انگيزه و شور و نشاط سياسي بين مردم شد.
اما رسانه ملي که تاکنون در اين ميدان خوب ظاهر شده و نشان داده که مي تواند به عنوان مهم ترين و نافذترين رسانه در سطح کشور ، حوادث بزرگ و حماسه هاي تاريخي را رقم بزند بايد خود را براي مرحله دوم حماسه آفريني آماده کند.
به تعبيري حماسه سياسي که محقق شده و حال نوبت به دو مقوله مهم ديگر رسيده که هر دوي آن ها هم با همت و تلاش هاي صداوسيما قطعا دست يافتني خواهد بود؛ اول تکميل حماسه سياسي و دوم رقم خوردن حماسه اقتصادي.
رسانه ملي که فضاي خوبي را در آستانه انتخابات ايجاد کرده و همه مردم را مجذوب خود نموده بود و به نوعي نقش محوري در حماسه آفريني و هدايت مردم به سمت بهترين رفتار سياسي را داشت، از حالا به بعد بايد براي تحقق آرمان هاي نظام در همه عرصه ها تدابيري را اتخاذ کند و در اين راستا از هيچ اقدامي فروگذار نکند.
ضمن آنکه اين رسانه مي تواند برخي شکاف هاي اجتماعي را مديريت کند و علاوه بر پي گيري مطالبات مردم در زمينه شعارها و وعده هاي داده شده از سوي رئيس جمهور برگزيده، بين حدود نيمي از مردم کشور هم که کانديداهاي مدنظرشان راي نياورده اند با رئيس جمهور منتخب پيوندي محکم برقرار کند و فضاي جامعه را آکنده از همدلي و اتحاد و يکپارچگي نمايد.
صداوسيما مي تواند به گونه اي رفتار کند که هم مردم و هم خود رئيس جمهور جديد باور کنند که رئيس جمهور، متعلق به همه مردم است و نه فقط حاميان و اطرافيان وي. البته بايد فضايي را ايجاد کند که از ظرفيت هاي همه سلايق سياسي در کشور استفاده شود و برخي اتفاقات سال هاي گذشته تکرار نشود.
همه آنچه گفته شد در راستاي تکميل حماسه سياسي است که مظهر آن انتخابات بود و دنباله آن (مسائلي که ذکر شد) لوازم و ضرورت هاي مهم آن بودند که باز هم رسانه ملي مي تواند به اين حماسه آفريني کمک کند.
اما گام دوم حماسه آفريني در سال جاري ، حماسه اقتصادي است.
همان طور که از آغاز تبليغات نامزدهاي انتخابات رياست جمهوري هم مشخص بود ، همه آن ها بر لزوم تحولات اقتصادي تاکيدات زيادي داشتند و عمدتا طراحي هاي خاصي در حوزه اقتصاد به مردم عرضه کردند.
اما بخش هاي مهمي از تحولات اقتصادي در کشور نيازمند مشارکت و آگاهي مردم و عزم ملي است. بنابراين رسانه ملي همان طور که قابليت اين را دارد که در همه عرصه ها بسترهاي اجتماعي و فرهنگي لازم را به خوبي پياده کند و افکار عمومي را آماده تحولات بزرگ کند ، در راستاي حماسه آفريني اقتصادي هم با دولت جديد و هم با قواي ديگر بايد به صورت منسجم و هماهنگ پا به عرصه بگذارد و زيرساخت هاي اجتماعي حماسه اقتصادي را مهيا کند.
عملکرد تحسين برانگيز رسانه ملي که با تقدير رهبر معظم انقلاب هم مواجه شد و هم با تمجيدهاي کانديداهاي اين کارزار‌، نشان داد که اين رسانه از چه ظرفيت هاي اجتماعي بالايي برخوردار است و با وجود تعدد و کثرت شبکه هاي رقيب و دشمن‌، چگونه هنوز هم رسانه اصلي اکثريت قاطع ملت ايران است.
به همين دليل در اين انتخابات که صداوسيما بار ديگر بين خود و مردم اوج آشتي و پيوند را برقرار کرده است ، ظرفيت‌هاي خوبي براي پيشبرد مباني اجتماعي و مديريت افکار عمومي براي خلق حماسه اقتصادي فراهم شده که بايد به نحو احسن استفاده شود.بدون ترديد نقش تاريخي رسانه ملي در راستاي خلق حماسه سياسي و اقتصادي که از قبل از انتخابات آغاز شده تا مدت ها ادامه خواهد داشت و بايد در اين راستا هم برنامه ريزي هاي لازم صورت گيرد.
ايوب توکليان

 


سيدکمال‌الدين حسيني
اي کاش ما هنرمندان تئاتر مدام درپي ابراز وجود از طريق کپي‌برداريها، ان قلت‌ها و... نبوده و به جاي آنکه با ژست‌هاي آنچناني در رفتار و گفتار و کردار و... به زور بخواهيم خود را روشنفکر و تافته جدا بافته نشان دهيم کمي هم خودمان باشيم و آن قدر اداي ديگران را درنياوريم و فکر نکنيم همه موظفند در خدمت ما باشند تا توهمات ماليخوليايي و نيست‌انگارانه خود را به خورد تماشاگر بخت برگشته بدهيم. در نمايش «خانه سربي» تماشاگري که برايمان مهم نيست با کار ارتباط برقرار مي‌کند يا نه- البته پولش مهم است- آيا بهتر نيست روي بنر تبليغاتي و بروشورها و پوسترهاي خود اين جمله را بنويسيم که «فقط تماشاکناني به ديدن کار ما بيايند که در سطح بالا بوده و خاص‌الخاص باشند» اين گونه حداقل تکليف تماشاگران با خودشان روشن مي‌شود و وقت و پولشان به هدر نمي‌رود.حال ديگر از توهين به شعور تماشاکنان حرفي نمي‌زنم، توهيني که با نمايشي سردرگم و روش‌هايي مغلط و ضعيف و کليشه‌اي و خام دستانه و بعضاً اشتباه و توهمات مغشوش و مشوش همراه با نوعي روان‌پريشي مزمن به او حقنه مي‌شود. بدتر اينکه در توجيه ناتواني در ارتباط با مخاطب، تماشاگران را به نفهم بودن متهم مي‌کنيد!
از همه عجيب‌تر اينکه چنين آثاري مجوز اجرا در تالار اصلي تئاتر شهر را مي‌گيرند! آخر اين مکان آينه تمام‌نماي تئاتر حرفه‌اي کشور است ناسلامتي و نه محمل تجربه کردن. اين کار حتي در حد تئاتري تجربي هم نبود که مي‌دانيم تئاتر تجربي باتجربه کردن تئاتر دو چيز کاملاً متفاوت هستند، همان‌طور که گفته شد براي تجربه کردن جاهاي ديگري هم هست.
شوراي ارزشيابي و نظارت تئاتر چه ارزشي در اين تئاتر ديده است؟ يادمان باشد کار حرفه‌اي و خوب و قابل قبول به لحاظ فني و تکنيکي و دراماتيک، خود نوعي ارزش است. مگر نه اينکه مدام شعار مي‌‌دهيم بايد کارهاي ارزشي به روي صحنه بروند؟ کارهايي که با فرهنگ و سنت، باورها، اعتقادات و آئين ما در ارتباط باشند. پس چه شد، پس کو کجاست؟ مگر آنکه خداي ناکرده، پاي يک «آشنا» در کار باشد! اصلاً اگر هم از شأن تالار اصلي و تئاتر شهر و اين چيزها بگذريم اين تئاتر يا بهتر است بگويم اين تجربه به لحاظ فني، هيچ تناسبي با تالار اصلي ندارد يا بهتر بگويم تالار اصلي متناسب اين کار نيست! چراکه صحنه ازهر چهار طرف به اصطلاح لق است، بازيگر بايد بدود تا به آن‌سوي صحنه برسد. اگر مصر بر اجراي آن در تئاتر شهر بوديم کارگاه نمايش و يا در نهايت تالار سايه براي اين تجربه مناسب‌تر بود. چگونه است که خيلي از تئاتري‌هاي قديمي و تحصيل‌کرده و حرفه‌اي و هم متعهد سالهاست که در نوبت اجراء در تالار اصلي مانده و در نهايت عطايش را به لقايش بخشيده‌اند! شما دوستان دست‌اندرکار که مي‌گوييد تا سال 1400 تئاتر شهر سالن‌هايش پر است چگونه به اين کارهاي ضعيف آن هم در تالار اصلي اجرا مي‌دهيد؟ مگر قرار است هر کار درجه چندمي که در فجر شرکت کرده يا نکرده به اجراي عمومي برود؟ پس آن همه معيارها و اهداف و شعارهاي ارزشي و انقلاب اسلامي و ...چه شد؟ اين تجربه از هر نظر ضعيف است يک تعداد بازيگر حرفه‌اي روي صحنه به حال خود رها شده، دارند شبيه هم بازي مي‌کنند! شخصيت‌هايي روان‌پريش و ماليخوليايي که معلوم نيست چرا اين‌طوري شده‌اند! شخصيت‌هاي اضافه و پرداخت نشده مانند نابينايي به اين سو و آن‌سو مي‌پرند. دکتري که اصولاً حضورش اضافه است
يک مشت حرف و نه ديالوگ که روايت مي‌شود حالا در قالبي مثلا مدرن اما بي‌هدف. چه مي‌خواهيد بگوئيد اينکه اين آدمها به واسطه شرايط فعلي ايران و جامعه اين‌گونه شده‌اند همه‌اشان به نوعي روان‌پريش هستند و داراي ذهنيت‌هايي مغشوش و مشوش که مدام از خود و از يکديگر مي‌ترسند حتي از سايه‌هايشان و در خانه‌اي سربي زندگي مي‌کنند؟ که چه؟ اين خانه مثلا نماد چيست؟ ايران يا خانه‌هاي ايراني؟ خانه‌اي که چون زندان ديوارهاي بلند و سربي دارد. اينها که خيلي سطحي است. از سوي ديگر نشانه‌هاي ذهني کارگردان آن قدر شخصي است که به هيچ کاري نمي‌آيد و الکن مي‌ماند و هم از اين روست که پس از 40 يا 50 دقيقه، تماشاچيان يکي يکي و دو تا دو تا تالار را ترک مي‌کنند و زماني‌که از آنها مي‌پرسي کار چگونه بود مي‌گويند ما که چيزي نفهميديم!
شايد کارگردان بايد خود را به اثرش سنجاق کند حتي زماني‌که همه حرفش را توسط نامه‌اي که يکي از بازيگران مي‌خواند به تماشاکنان مي‌گويد باز هم الکن است. کاري که نتوانسته در عرض 60 يا 70 دقيقه در طول نمايش حرفش را بزند و ارتباطش را با مخاطب برقرار کند با يک نامه که نوعي مانيفست هم مي‌توان به حسابش آورد کاري از پيش نخواهد برد و اين يعني ضعف مطلق در پرداخت‌هاي موضوعي، موضعي و ايضا ارتباط با مخاطب از اينها که بگذريم به حرکات و ميزانسن‌هاي تکراري و کليشه‌اي مي‌رسيم که توجيه دراماتيک مبتني بر اجزاي نمايش و شخصيت‌ها و ارتباطشان با يکديگر ندارد صحنه‌اي گشاد و ميزانسن‌هايي تخت و تکراري حوصله آدم را بدتر مي‌کند طنزي هم که بر نمايش حقنه شد بدجوري بيرون مي‌زند معلوم است که مي‌خواهد به زور هم که شده تماشاکنان را بخنداند. آن‌هم به خاطر نوع بازي و بيان اصولا تيپ سيامک صفري است که گاهي تماشاکنان مي‌خندند وگرنه طنز از دل کار بيرون نمي‌آيد. از سويي اصولا وجهه دراماتيک و درام اثر ضعيف است و متن و اجرا نياز به يک دراماتورژي اساسي و اصولي دارد. در نهايت وجه نهيليسم مخرب نيچه يعني پوچي قالب مي‌شود و هيچ چيز دست مخاطب را نمي‌گيرد تماشاگر خسته و سرخورده از تالار بيرون مي‌رود. به واقع باز بايد از مسئولين شوراهاي مرکز هنرهاي نمايشي پرسيد که چه توجيه منطقي و حرفه‌اي براي اجراي اين تجربه آن‌هم در اين برهه حساس وجود دارد. تجربه‌اي که به هيچ عنوان هيچ ربطي به فرهنگ و هنر و تاريخ و پيشينه فرهنگي هنري، آئين، اعتقادات و مسائل روز ما ندارد که به لحاظ جامعه‌شناسي و وجوه روانشناسانه نيز بي‌ارتباط است. تجربه‌اي که حتي مخاطبانش را هم از دست مي‌دهد و اصولا به گفته کارگردانش بدنبال مخاطب مخصوص و ويژه است. انواع ديگر مخاطبان هم براي کارگردان محلي از اعراب ندارند در هر حال بهتر است اين‌گونه تجربه کردن تئاتر در منزل دوستان هنرمند صورت بپذيرد. يا نهايت در يک فرهنگسرا. تئاتر شهر براي خودش جايگاهي دارد که بايد حفظ شود.
شوراي ارزشيابي و نظارت و ديگر شوراهاي معاونت هنري و تئاتر شهر مي‌بايد پاسخ‌گوي اين تجارب خام دستانه بي‌ربط باشد که تنها کارشان توهين به شعور هنرمندان و مخاطبان و تماشاکنان است و به نوعي ترويج پوچي و نهيليسم مخرب نيچه‌اي، در هر صورت با تجربه‌اي بي‌ربط، از هم گسيخته، مشوش، نامنسجم، شعاري، يکنواخت با ريتمي کند و زماني کش‌دار، مملو از شيزوفرني و با پارانويي همراه با پوچ‌انديشي و پوچ‌گرايي روبرو بوديم. کاري راديويي آشفته و سردرگم. اگر بخواهيم خانواده‌اي معمولي را در موقعيتي غيرمعمولي نشان دهيم آنوقت تضادي خواهيم داشت. اما زمانيکه يک خانواده غيرمعمول را در يک موقعيت غيرمعمول قرار دهيم ديگر تضاد دراماتيکي در کار نخواهد بود. خانواده غيرمعمولي که استثنا نيز هست. ماجرا آن جعبه و خنجر هم به همين شکل اگر فرضا خنجر نماد ميراث نسل قبل به نسل بعدي باشد که سمبل از ارزش‌ها و ضدارزش‌هاست ارزش‌هايي که به زعم کارگردان در واقع ارزش نيستند و نبايد بدست نسل فعلي بيفتد هم در اين بلبشو کارکرد خود را از دست مي‌دهد و تنها چيزي که حاصل مي‌شود ياس و نااميدي است؛ نمايشي شخصي و بي‌ربط با جامعه امروز و ضروريات ايراني اسلامي که نوعي اومانيسم و شعار معروف خدا مرده است نيچه را ترويج مي‌کند در انتها باز بايد پرسيد که شوراي ارزشيابي و نظارت چه مي‌کند و کدام نکات ارزشي و معنوي و فرهنگي و هنري و... را در اين تجربه شخصي ديده است که نمي‌توان نامش را تئاتر نهاد چرا که مدرن بودن و اوانگارديسم چيز ديگري است. حتي اگر تمام مخارج اين تئاتر هم از گيشه تأمين شود باز بايد پرسيد چرا اين کار و چرا اين فرد ؟چون هستند هنرمنداني که دو سه سال است در نوبت اجراي تئاتر شهر مانده‌اند و حاضرند اجراي گيشه بروند ولي به آنها اجرا نمي‌دهند اگر هم حقي باشد از آن آنان است. متأسفانه رابطه جاي ضابطه نشسته است. کاري که بايد در فرهنگسرا اجرا شود بي‌محابا در سالن اصلي تئاتر شهر به آن اجرا مي‌دهند و جالب اينجاست که کارگردان آنهم تماشاکنان خود را به نفهميدن متهم مي‌کند.

 


آرش فهيم
آثار پليسي همواره از پرکشش ترين و كاربردي ترين محصولات سينمايي و تلويزيوني در جهان هستند. اين گونه آثار چه در قالب سينمايي و چه مجموعه تلويزيوني هم قدرت فراواني در جذب مخاطب و رونق اقتصادي رسانه ها دارند و هم در بستر جذابيت دراماتيك داراي قابليت‌هاي تبليغاتي و ايدئولوژيک هستند. همچنان كه در سينماي جهان و به ويژه هاليوود بخش قابل توجهي از اهداف اقتصادي‌، سياسي، فرهنگي و ايدئولوژيك از طريق فيلم ها و سريال‌هاي پليسي در سطح جوامع مختلف پي گيري مي شود. شايد سريال «24» نمونه گويايي از بهره بري اقتصادي و سياسي از درام پليسي باشد.
اين درحالي است که در كشور ما هنوز هم از ظرفيت هاي سينماي پليسي استفاده چنداني نشده است. به طوري كه تقريبا مي توان گفت اثر ماندگار و قابل توجهي با اين موضوع خلق نشده است. با اين حال صداوسيما در سال هاي اخير با درک اهميت و کارکرد سريال هاي پليسي در توليد چنين آثاري اهتمام بيشتري داشته است. با مروري بر تاريخ سريال هاي تلويزيوني در ايران، مي توان دريافت كه مجموعه هاي پليسي هميشه با استقبال گسترده اي از سوي بينندگان سيما مواجه شده اند. هرچند که اين گونه سريال ها فراز و نشيب هاي فراواني داشته و موضوع هاي بسيار گسترده اي را در بر گرفته‌اند، از موضوع‌هاي كارآگاهي كه بيشتر مبتني بر معما بوده اند، تا مضامين ضربتي و مبارزاتي كه در قالب درام‌هاي تعقيب و گريزي و پر زد و خورد بوده اند. ضعف اصلي اغلب سريال هاي پليسي ما ناتواني در بازآفريني شخصيت پليس ايراني، بوده است. چراکه اغلب سازندگان سريال هاي پليسي ما مقلد آثار غربي هستند.
نمونه بارز چنين سريال هايي «هوش سياه» است. مسعود آب پرور با توليد سري اول اين سريال در سال 89 توانايي خود در خلق نوع خاصي از درام پليسي و معمايي را به خوبي نشان داد. او توانست شکل جديدي از فيلم پليسي را با تمرکز بر فضاي مجازي و جرائمي که در اين حيطه جديد رخ مي‌دهد، تجلي بخشد. تفاوت اصلي «هوش سياه» با بقيه فيلم هاي پليسي در موضوع آن است. در اين سريال، ماجراجويي مجرم‌هايي به تصوير کشيده شده که از طريق ترفندهاي رايانه‌اي و اينترنتي به دزدي ها و جنايت هاي خودشان مشغول اند. به همين دليل هم نسبت به ساير مجرمين پيچيده تر هستند. اين مسئله باعث شده که پليس، هم در خيابان ها و سطح شهر به دنبال آن ها باشد و هم در اينترنت. موضوعي که در سري دوم اين سريال با گرايش پررنگ تر در زمينه مبارزه با گروه هاي خراب کار و تروريستي دنبال شد. يکي از ضعف‌هاي قابل بحث اغلب سريال هاي ايراني، ابتلا به نوعي محافظه کاري سياسي بوده است. مشکلي که نتيجه اش خنثي از آب درآمدن تعداد زيادي از آثار بوده است. خطر افتادن در دام شعارزدگي و سطحي گرايي هم از عوامل بازدارنده در رويکرد سريال سازها به سوژه‌هاي سياسي و مبارزاتي است که البته اين کمبود به ضعف در فيلمنامه نويسي بر مي گردد. «هوش سياه2» نشان داد که مي توان سريال سياسي ساخت و دچار شعارزدگي و دفع مخاطب نشد. هرچند که جاي مانور بيشتر در زمينه افشاگري سياسي در اين سريال وجود داشت. واقعيت ارتباط گروه هاي تروريستي با برخي از دولت هاي غربي –به ويژه انگليس- خيلي زود در اين سريال رها شد و اين درحالي است که اين موضوع بسيار مهم و اساسي است که سازندگان سريال مي توانستند ناگفته‌هاي بسياري را درباره آن برملا کنند.
جذابيت «هوش سياه2» به دو ويژگي خلاصه مي شود: ويژگي اول اين سريال، رخ دادن نوعي بازي دزد و پليس و تعقيب و گريز در اينترنت است که براي بسياري از ما يک موضوع عجيب و غريب و نا آشناست. ويژگي دوم هم حوادث مختلفي است که طي داستان اتفاق مي افتند. مثل فرارهاي کامران – با نقش آفريني کيکاووس باکيده- از دست پليس ها که با شگردهاي خاصي نظير بستن بزرگراه يا پايين آمدن از يک پل غول پيکر با طناب انجام مي شوند.
با اين حال، ضعف اساسي «هوش سياه2» نيز مانند خيلي از مجموعه هاي تلويزيوني پليسي ديگري که پيش از اين به تماشا درآمدند، خلأ بازنمايي پليس با شخصيت بومي بوده است. شخصيت محوري اين سريال، سرگُرد احمدي –با بازي حسين ياري- نوعي کپي برداري از شخصيت‌هاي پليسي فيلم هاي ايراني محسوب مي شود. شايد براي بسياري اين سؤال پيش بيايد که نمايش پليس برخوردار از شاخص هاي آرمانيِ ايراني و اسلامي چه لزومي دارد؟ اهميت اين موضوع در «هوش سياه» به خوبي ديده مي‌شود؛ با وجودي که سرگُرد داراي توانمندي‌هاي نظامي و ذهني و جسمي بالايي است، اما مخاطب با او همذات پنداري نمي کند. او مأمور دوست داشتني اي نيست و در مقابل، کامران که يک جنايتکار است، براي بيننده سريال، ملموس تر و جالب تر است. آنچه سبب ايجاد فاصله ميان مخاطب با سرگُرد احمدي شده، غيربومي بودن اين شخصيت است. اين درحالي است که چنان‌چه فيلمنامه نويس و کارگردان سريال در خلق اين شخصيت از ويژگي هاي آرماني فرهنگي و اخلاقي بيشتري استفاده مي کردند، مي توانستند ميان او و بينندگان سريال، صميميت بيشتري را ايجاد کنند. اي کاش فرايند دراماتيک اين أثر به گونه اي رقم مي خورد که قهرمان داستان نسبت به ضدقهرمان آن، جذبه بيشتري پيدا مي کرد. توجه به نهاد خانواده و مسائل تربيتي، رويکرد مثبت سريال است که زمينه خوبي براي ترسيم چهره پليس ايراني بود.
مشکل ديگر «هوش سياه2» اين است که برغم ضرباهنگ تند سريال، صحنه ها و تصاوير حشو هم در برخي از قسمت هاي آن ديده مي‌شود. صحنه هايي که به اصطلاح آب بسته شده اند و مي شد با حذف آن ها، ريتم سريال را تندتر کرد. همچنان که برخي از اتفاقات سريال چندان منطقي به نظر نمي رسند. مثلا کامران در دوران زندان براي سواستفاده از مدير کتابخانه، به نام او براي خانواده اش ال سي دي ارسال کرد! اين درحالي است که مدير کتابخانه به جرم برگشت خوردن چک ها و ناتواني در پرداخت بدهي هايش زنداني شده و عقل حکم مي کرد که خانواده در مقابل چنين تحفه اي از سوي مرد زنداني واکنش نشان مي دادند. يا اينکه چرا کامران براي دست‌يابي به يک سري اطلاعات ساده و پيش پا افتاده درباره سرمايه گذاري در بورس، اين همه تدبير و حيله به کار برد تا بتواند با يکي از مديران بورس گفت و گو کند؟ درحالي که همه اطلاعات مدنظر وي با يک جست و جو در اينترنت قابل دست يابي بودند.
معمولا در پايان بيشتر فيلم ها و سريال هاي پليسي، دزدها و مجرم ها شکست مي خورند و توسط پليس ها به دام مي افتند. بايد چند قسمت باقي مانده «هوش سياه2» را هم تماشا کنيم تا ببينيم اين بار هم اين پليس ها هستند که به پيروزي مي رسند يا اتفاقات ديگري خواهد افتاد؟ شايد هم اين داستان ادامه داشته باشد و نتيجه کار در سري سوم «هوش سياه» مشخص شود.
در پايان اين که «هوش سياه2» با وجود برخي ضعف ها و کمبودها اما در مجموع کار قابل قبولي است. بدون شک افزايش توليد و پخش چنين آثاري در سيما، مي تواند جامعه را نسبت به بسياري از امراض فرهنگي و سياسي آگاه تر کند. به ويژه اينکه مجموعه هاي پليسي در عين برخورداري از جاذبه فراوان و توان سرگرم سازي مخاطب، به خاطر پرداختن به معضلات اجتماعي ظرفيت آسيب شناسي فرهنگي هم دارند. با اين حال آنچه مي تواند به ترقي اين ژانر در تلويزيون كمك كند، الگوسازي و ترسيم شاخص هاي آرماني پليس مسلمان و ايراني است.

 


سعيد مستغائي
از همان زمان که غرب صليبي/صهيوني از طريق غارت منابع مالي و انساني شرق، صاحب گنجينه هاي مادي و معنوي گرديد، گروهي از آنها که خود را مالک تمام ثروت هاي عالم برمي‌شمردند و براي آينده بشريت نقشه هاي شومي در سر داشتند، هم مسلکان خويش را انسان هاي درجه اول و برتر دانسته و ساير آدم‌ها را درجه دو و زير دست به حساب آوردند. اساسا از همين نگاه بود که استعمار پديد آمد و فجايعي به دنبال آن در تاريخ رخ داد که تا امروز همچنان ، آتش استبداد و استثمار را در عالم زنده نگاه داشته است. از همان زمان که ملکه انگليس مي خواست آفتاب در مستعمراتش غروب نکند و پرتقالي ها و فرانسوي ها تحت عنوان يافتن سرزمين هاي جديد ، قاره هاي ديگر را به خاک و خون کشاندند که هنوز داغش در ذهن بوميان پنج قاره دنيا باقي مانده از استراليا و نيوزيلند گرفته تا چين و هندوستان تا آنگولا و آفريقاي جنوبي و تا کبک کانادا.
تا بالاخره خشن ترين و بدسابقه ترين دزدان دريايي که توسط همان کانون هاي صليبي/صهيوني حمايت مي شدند، به سواحل قاره نو رسيدند و درپي آنها پيوريتن هايي که به دنبال انجام تکليف آخرالزماني خويش براي تشکيل اسرائيل بزرگ بودند، آمريکاي کنوني را بنياد گذاردند. به اين ترتيب تاريخي بدنام آغاز گرديد، مملو از نسل کشي بوميان و سرخپوستان تا يکي ديگر از فاجعه بارترين نقاط تاريخ 200 سال اخير يعني به بردگي کشيدن سياهپوستان آفريقا رقم بخورد و بالاخره تا جنگ هاي مختلفي مانند جنگ ويتنام و همين آتش امروز در عراق و افغانستان و سوريه.
همه جنايات فوق بازتابي از همان نگاه آخرالزماني و نژادپرستانه بود که ملت هاي ديگر را در برابر نژاد خود درجه دوم تلقي مي کرد. جناياتي که زماني تحت عنوان از ميان بردن شياطين صورت گرفت، دوراني زير لواي بيرون راندن کنعانيان به نسل کشي سرخپوستان کشيد، زماني ديگر به عنوان پاک نمودن روح پليد سياهپوستان و دوراني با نام آزادي سرزمين‌هاي ديگر از چنگال کمونيسم و امروز در زير لواي بسط دموکراسي و حقوق بشر و مبارزه با تروريسم! انجام مي پذيرد.
از همين ديدگاه خودبزرگ بينانه بود که اشراف زادگي و برتري هاي نژادي و آپارتايد در دنيا متولد شد و براساس تفکر مخرب صهيوني به بسط نژادپرستي در دنيا پرداخت.
اين نگرش از همان نخستين روزهاي به وجود آمدن سينما در فيلم هاي توليدي غرب و هاليوود جاي گرفت و هنوز حتي در اين عصر پرغوغاي حقوق بشري به انحاء مختلف ادامه دارد. طبيعي هم بوده و هست ، زيرا هاليوود و کمپاني‌هايش اغلب توسط همان نژادپرستاني تاسيس شد که هولوکاست سرخپوستان را به راه انداخته بودند (بخشي از اين پيشينه شرم آور را مي توان در دسته اي از فيلم هاي همين سينما ديد؛ رجوع نماييد به کل فيلم هايي که تحت عنوان وسترن، به درگيري سفيدپوستان براي تسخير زمين هاي آبا و اجدادي سرخپوستان پرداختند و آنها را برپرده سينما قومي شرور و خبيث جلوه دادند که خوبشان، آن به شمار مي‌رفت که مرده بود! از آن جمله بسياري از آثار جان فورد و جرج شرمن و ادوارد ديمتريک و ... را مي توان مثال آورد.) و پس از آن سياهپوستان را از قعر آفريقا به بردگي کشاندند(گوشه اي از اين جنايت را نيز مي‌توان در فيلم "آميستاد" استيون اسپيلبرگ ديد).
شايد بتوان فيلم "تولد يک ملت" ديويد وارک گريفيث را نخستين فيلم نژاد پرستانه تاريخ سينما ناميد (در اين فيلم، سياهپوستان، آدم هاي خبيثي معرفي شده و برخورد نژاد پرستانه فرقه مخوف کوکلوکس کلان با آنها و سوزاندنشان در آتش، امري مقدس و آزاديبخش تلقي مي گردد!) و به دنيال آن آثار بسياري با جذابيت هاي مختلف برپرده سينما رفت و در مراسم گوناگون همچون اسکار هم جايزه گرفت، تا وجهه و اعتبار هنري هم بيابند. از فيلم "بربادرفته" که در آن برده داري امري طبيعي و عادي در زندگي نمايانده مي شد گرفته تا فيلم "خدمتکار" که نامزد دريافت اسکار 2012 بود و در آن همچنان سياهپوستان انسان‌هايي درجه دو و در نهايت به عنوان يک خدمتکار خوب و باوفا نمايانده مي شدند. اينکه سفيد پوستان بايستي ارباب باشند و سياه پوستان به آنان خدمت کنند و آن سياهپوستي از همه بهتر و انسان‌تر است که به اربابانش، صادقانه تر خدمت بکند.
از همين رو "هتي مک دانل" همان خدمه باوفاي سياهپوست و چاق خانواده اوهارا، به عنوان بهترين بازيگر زن نقش مکمل، اولين جايزه اسکار را صدقه سري اربابان مهربان سفيدپوست، براي سياهپوستان آمريکا به ارمغان آورد (نکته جالب اينکه در سال 2012 هم فيلم "خدمتکار" در همان رشته بازيگر نقش مکمل زن ، اسکار را براي يک سياهپوست گمنام به نام اکتاويو اسپنسر به ارمغان آورد). در فيلم " بربادرفته" اشلي ويلکز، همان جوان سمپاتيک که به خاطر همسري ملاني‌، تا آخر درخواست اسکارلت را بي پاسخ گذارد، در کنار رت باتلر و ساير شخصيت هاي اصلي و مثبت فيلم ، در واقع سرکردگان کوکلوکس کلان‌ها بودند که سياه پوستان سرکش را به مجازات مرگ ، سربه نيست مي نمودند!
همين امروز هم با يک نگاه اجمالي ، مي توان همان نوع نگاه نژادپرستانه و برده داري را در فيلم‌هاي توليدي سينماي آمريکا مشاهده کرد. هنوز هم اربابان سفيدپوست ، باهوش و متمدن نشان داده مي شوند و رنگين پوستان و مردم جهان سوم ، بي فرهنگ و وحشي. ممالک شرقي ، عقب مانده و کثيف و سياه نمايانده مي‌شوند و غرب ، بهشت آمال و آرزوها.
اما از همان اوان پيدايش هاليوود ، وجه اصلي نژادپرستي فيلم ها ، جنبه ضد اسلامي آنها بود که در بعد ضد عربيت نمود پيدا مي کرد. همواره در فيلم هاي هاليوودي ، مسلمانان با شکل و شمايل عربي، افرادي خبيث و شرور و شارلاتان و حقير نمايش داده مي شدند. اين نگاه نژادپرستانه که در اينجا وجهه اي ايدئولوژيک مي يافت ، اساس محور حرکت غالب صهيوني را در سينماي غرب و آمريکا، لو مي داد.
از همان فيلم سال 1897 تامس آلوا اديسون به نام "رقص هفت زن محجبه" تا فيلم "عرب مسخره" ژرژ ملي يس ( يکي ديگر از پدران سينما ) در همان سال گرفته تا امروز و آثاري همچون غير قابل تصور(گرگور جردن) و طلاي سياه (ژان ژاک آنو) و ماجراهاي تن تن (استيون اسپيلبرگ) و "قلمرو" (پيتر برگ) و "مجموعه دروغ ها"(ريدلي اسکات) و "سيريانا" (استيون گيگن) و "محفظه رنج" ( کاترين بيگلو ) و ... و سريال هايي مانند 24 و ...و ديگر توليد اين گونه فيلم ها و سريال ها، آن قدر زياد شده که در سال 2007 "برژينسکي" مشاور امنيت ملي جيمي کارتر (رئيس جمهور اسبق آمريکا) در بخشي از مقاله مفصلش تحت عنوان"اين پارانويا را متوقف کنيد" در روزنامه واشينگتن پست و در اعتراض به اين موج ضد اسلامي نوشت :
"... برنامه هايي که در آن تروريست ها با چهره هاي «ريش دار» به عنوان کانون افراد شرور نمايش داده مي شوند ، اثرات عمومي آن تقويت احساس خطر ناشناخته اما مخفي است که مي‌گويد به نحو رو به افزايشي زندگي آمريکايي‌ها را تهديد مي کند. صنعت فيلم سازي نيز در اين خصوص اقدام کرده است.در سريالهاي تلويزيوني و فيلم ها، شخصيت هاي اهريمني با قيافه و چهره هاي عربي(اسلامي) که گاهي با وضعيت ظاهري مذهبي، برجسته مي گردند، نشان داده مي شوند که از اضطراب و نگراني افکار عمومي بهره برداري کرده و ترس از اسلام را بر مي‌انگيزد.کليشه صورتهاي اعراب(مسلمان ها) به ويژه در کاريکاتورهاي روزنامه ها، به نحو غم انگيزي يادآور تبليغات ضد يهودي نازي هاست. اخيراً حتي برخي سازمانها و تشکل هاي دانشجويي دانشگاهها درگير چنين تبليغي شده اند که ظاهراً نسبت به خطرات ارتباط ميان برانگيختن نژادپرستي و انزجار مذهبي و برانگيختن جنايات بي سابقه هولوکاست بي خبرند..."
ادامه دارد

 


(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10