(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 17 شهريور 1388- شماره 19457
 

علي(ع) مظهر يكتايي
علي(ع)؛ خليفه خدا و جان پيغمبر(ص)
استغفار و بركات سه گانه آن



علي(ع) مظهر يكتايي

¤ محمد قره داغي
در مقاله حاضر نويسنده در تحليلي عرفاني، علي(ع) را مظهر يگانگي و يكتايي خداوند مي داند و از اتحاد دوجان مقدس علي(ع) و محمد(ص) سخن مي گويد كه هردو گرچه در ظاهر، دو نفس دارند اما نفس آن دو موجود مقدس، درمقام باطن يكي است و دليل بارز آن هم كريمه (انفسنا) در آيه مباهله مي باشد.
اينك با هم آن را ازنظر مي گذرانيم.
چرايي شرافت انسان
انسان به سبب تعليم اسمايي ازسوي خداوند، آن چنان شرافت و كرامت يافت كه خداوند به همگان فرمان داد تا هركه خواهد ابراز اطاعت و ايمان به خدا كند، بر انسان سجده كند. اين موجود شگفت و ناشناخته و ناشناخته براي همه فرشتگان، خليفه الهي شد و برهمگان سروري وسالاري يافت.
فرشتگان هنگامي كه در آزمون انباء از اسماء الهي شكست خوردند و ناتواني و ناداني خويش را اظهار داشتند، اين انسان بود كه آن چه را به حكم ازلي تعليم يافته بود، آشكار ساخت و نمايي از آن همه بزرگي و شرافت خويش را بيان داشت تا همگان به مقام انسانيت سجده برند و اطاعت و فرمانبرداري خويش را اعلام كنند.
دراين ميان كفر ابليسي هرگز نمي تواند از ارزش و جايگاه شرافت و كرامت انساني بكاهد و هرچند اسباب هبوط وي را فراهم مي آورد ولي هرگز نمي تواند اسباب سقوط وي را از مقام خلافت الهي و ربوبيت عبودي و عبوديت ربوبي تحقق بخشد. اين گونه است كه جان و روح الهي انسان، همچنان از قرارگاه زمين بر همه كائنات، سروري و سالاري مي كند و همه آفريده ها براي رهايي از نقص و دستيابي به كمال، نيازمند عنايت ربوبي خليفه الهي مي باشند. درحقيقت آن چه انسان را تا مقام خلافت بالا كشيد و مسجود فرشتگان و همه آفريدگان خداوندگاري كرد، جان الهي است كه در كالبد جسماني آدمي دميده شد و تعليم كامل اسمايي است كه به وي آموخته شد.
خداوند با دميدن روح خويش به حكم: نفخت من روحي، ظرفيتي بي پايان و حد لايقفي را به آدمي بخشيد تا مظهر يكتايي و يگانگي در ميان همه آفريده ها شود. حضرت آدم(ع) با اين كه از پست ترين عنصر و فرومايه ترين آنها يعني گل بدبو و گنديده آفريده شد، ولي از چنان ظرفيت و توانمندي ذاتي برخوردار شد تا بتواند درمسير تعالي تا مظهريت يكتايي و يگانگي پرواز كند.
علي(ع) مسجود فرشتگان
اينك در ملا اعلي زمزمه بسيار است؛ زيرا خداوند فرمان داده تا همگان گردآيند و به نيابت از هستي در مجلسي بزرگ گرد آيند. درمقام قدس، همگان جلوس كرده و در انتظار فرمان الهي هستند.
و اينك آدم درميان مجلس نشسته و بر عرش الهي تكيه زده است. همگان در برابر نورانيت آدم گرد آمده اند. تا پيش از اين سالياني سال بر كالبدي از آدم گذشته بودند تا در مركز كائنات و بر نقطه دايره عرش ايستاده بود ولي اكنون نورانيتي را از اين كالبد ساطع مي بينند كه چشمان را خيره ساخته است.
هنگامي كه فرمان الهي مي رسد كه بر آدم(ع) سجده برند، فرشتگان از چرايي آن مي پرسند و هنگامي كه معلوم مي شود كه وي مظهريت مقام يكتايي و يگانگي را داراست، تن به سجده اطاعت مي دهند و پذيرش خلافت وي را اعلام مي دارند. دراين ميان ابليس كفر خويش آشكار مي كند و اعتراض دارد كه وي ظرفيت بيشتري از مظهريت مقام يكتايي و يگانگي خداوند دارد؛ زيرا كالبدش از عصاره آتش است كه نه از خاك و گل بدبو و متعفن چون آدم. در آن همهمه ملاء اعلي است كه مقام علي اعلي آشكار و ظاهر مي شود؛ زيرا ملائكه به فرمان الهي در مي يابند كه آن كس كه مسجود واقعي ايشان است، نوري الهي است كه به شكل روحي در كالبد آدم دميده شده است.
فرشتگان دريافتند كه همان نوري كه همه هستي از آن آفريده شده به شكل روح به طور مستقيم از خداوند در اين كالبد دميده شده و به آدم شرافت خاصي بخشيده است. فرشتگان مي دانستند كه همه هستي از نور الهي آفريده شده و همان نور است كه از آن به نورالسموات والارض ياد مي شود.
اكنون آن نور عرشي در كالبد آدمي به شكل روحي دميده شده است. نوري كه اول مخلوق الهي است و همه از آن آفريد شده و بازگشت همگي بدان است. اينك آن نور به شكل روح در آمده و در كالبد آدم دميده شده است. پس اگر به اين كالبد سجده مي برند و اطاعت به خلافت الهي مي برند در حقيقت به مظهريت تام و تمام الهي سجده مي برند و آن كه در باطن، مقصود و معبود و مسجود است، مظهريت تمام الهي است كه به شكل روح دميده شده است.
اين روح همان است كه از آن به احمد محمد ياد مي شود. اكنون نور الهي به شكل روح محمدي در كالبد آدمي به وديعت نهاده شده است.
هنگامي كه روح در تن و كالبد مستقر مي شود از آن به نام نفس ياد مي كنند؛ زيرا نفس همان روح مجرد نوري است كه در كالبد قرار گرفته است.
فرشتگان به اخبار خداوندي و انباء آدم دريافتند كه نور محمدي و جان احمدي و نفس علوي در آدم دميده شده است، پس به حكم آفريدگاري و پروردگاري طولي آن وجودات مقدس، به سجده فرو افتادند تا حق عبادت را چنان كه هست ادا كنند.
بنابراين، آن كه مسجود ملائكه و فرشتگان در ملا اعلي شد، كالبد آدم بود كه نور محمدي و جان احمدي و نفس علوي در آن دميده شده بود.
مقام احديت نوري و وحدانيت روحي
در روايات بسياري پيامبر(ص) نور خويش را اول مخلوقات مي داند كه همه انوار، از آن ساطع و منشعب شده است. هر كسي بر اساس ظرفيت و توانمندي، از آن نور بهره اي برده و در مقامي نشسته است.
اين نور در هر مقامي اسم و نامي دارد، گاه از آن به عقل ياد مي شود و گاه از آن به روح الهي و گاه ديگر به نفس محمدي تعبير مي شود ولي همه آن ها يك مصداق و معنا بيش تر ندارند كه همان مظهريت نخست و تجلي اول مي باشد.
مقام محمدي و احمدي در مقام بطون با مقام علوي يگانه است ولي در مقام بروز و ظهور با مقام علوي دوگانه است.
به سخن ديگر، آن نور اول هستي، در مقام نورانيت، يكي بيش نيست. از اين رو مي توان از آن به هر اسمي خطاب كرد.
اگر بخواهيم همانند و تمثيلي ارائه دهيم بايد بگوئيم كه همانند مقام الوهيت است كه نام الله، جامع همه اسماي الهي مي باشد و در مقام ظهور و بروز به نام هاي ديگري چون حي و قيوم و عالم و خالق و رب تجلي مي كند.
حضرت اميرمؤمنان علي(ع) با حضرت ختمي مرتبت(ص) در مقام احديت يكتا هستند چنان كه در مقام و احديت با او يگانه است. از اين رو نمي توان در مقام نوري و نيز مقام روحي، تمايز و دوگانگي ميان آن دو يافت.
آن دو چنان كه صراحت قرآن در آيه مباهله هست، حتي در اين مقام نيز از يگانگي برخوردار مي باشند، هر چند كه جلوه اي از تعداد و تمايز نفساني در آن دو ديده مي شود. از اين رو خداوند از آن دو به (انفسنا) ياد مي كند كه وحدانيت و احديت ايشان را هم اثبات كند در عين اين كه دوگانگي آنان را در مرتبه اي نيز نشان مي دهد. شبيه اين كلام را مي توان در كلام معصومان، بسيار يافت. از اين رو آنان براي اثبات فناي ذاتي خويش با خداوند و در عين حال تعدد خويش مي فرمايند: لنا مع الله حالات فيها نحن هو و هو نحن و هو هو و نحن نحن؛ ما را با خداوند هستي حالاتي است كه در آن حالات ما اوييم و او ماست در حالي كه او اوست و ما ماييم.
محمد(ص) و علي(ع)، مظهر هو الظاهر و الباطن نسبت ميان اميرمؤمنان علي(ع) با پيامبر(ص) نيز اين گونه است. به اين معنا كه در برخي از مراتب هستي خود، چون مقام نوري يكتا هستند تا مظهر مقام يكتايي و احديت الهي باشند و در مقام روحي يگانه هستند تا مظهر مقام يگانگي و وحدانيت الهي شوند و در مقام نفس در عين دوگانگي ظاهري از يگانگي و يكتايي برخوردار مي باشند تا مظهر هوالاول و هوالاخر و نيز هوالظاهر و الباطن باشند.
به سخن ديگر، آن حضرات در مقام انفسنا با اين كه در ظاهر، دو نفس دارند ولي نفس ايشان در مقام باطن يكي است.
شايد اگر بخواهيم همانندي براي آن بيابيم مي بايست به يگانگي نفس زن و مرد اشاره كنيم كه نفس زن از نفس مرد آفريده شده است و اين دو نفس زن و مرد با اين كه در ظاهر دو تا هستند ولي در باطن، يگانه (نفس واحده) مي باشند. (نساء آيه1)
بنابراين نفس نبي و ولي در مقام نفس نيز هر چند كه به ظاهر دوتاست ولي در باطن يكي است و از وحدانيت و يگانگي برخوردار مي باشند.
اگر بخواهيم در اين باره توضيح بيش تر دهيم بايد به مسئله نتيجه قرب النوافل و قرب الفرايض اشاره كنيم. در روايات آمده است كه اگر انسان در مسير عبادت حركت كند به مقام و منزلتي از انسانيت مي رسد كه از آن به نتيجه قرب النوافل ياد مي شود. در اين مقام است كه شخص عين الله و يدالله مي شود و خداوند اعمال خويش را از طريق اين بنده انجام مي دهد. در آيه 17 سوره انفال خداوند به اين مسئله اشاره مي كند و خطاب به پيامبر(ص) مي فرمايد: ما رميت اذرميت و لكن الله رمي؛ هنگامي كه تو تير انداختي تو تير نيانداختي بلكه خداوند تير انداخت؛ زيرا در اين مقام فنايي، بنده به منزلتي رسيده است كه عين الله و يدالله مي شود و هر كاري كه خدا مي خواهد انجام دهد از طريق وي انجام مي دهد.
اگر انسان در مسير عبوديت به كمال مطلق دست يابد و در مقام عبوديت ربوبي كامل قرار گيرد، در اين مقام فناي ذاتي، انسان محو و فاني مي شود و تنها خداوند مي ماند. اين گونه است كه انسان حق مي شود و حق انسان مي شود؛ زيرا دوگانگي از ميان مي رود و تنها خداوند مي ماند. در اين هنگام است كه انسان خدا و خدا انسان مي شود و مسجود واقع شدن يكي با مسجود واقع شدن ديگري فرقي نمي كند. در اين مقام فنايي است كه خلافت ربوبي و الهي براي انسان خدا معنا و مفهوم مي يابد و تمايز و تفاوت ميان انسان و خدا برداشته مي شود.
اگر آدم(ع) مسجود همه هستي قرار گرفت از آن رو بود كه نور محمدي و علوي در آدم قرار گرفته بود. و لذا مجاز شد تا همه بر آدم(ع) سجده برند تا در حقيقت و معنا بر خدا سجده برده باشند.
به عنوان نمونه انسان ها موظف هستند تا به سوي خانه خدا سجده برند؛ زيرا آن نماد و مظهري از خداست. از اين رو سجده بر خاك و خانه خدا مجاز دانسته شده است؛ زيرا به عنوان مظهريت سجده مي شود.
البته مي دانيم كه مظهريت خانه خدا به سبب وجود ولي الله است كه باطن خانه خداست و لذا نفس محمدي و باطن احمدي به شكل نفس علوي از خانه خدا بيرون مي آيد تا همگان بدانند كه آن كه باطن خانه خداست و مي بايست مسجود شود همان علي احمدي و محمد علوي است كه از نظر نفسي نيز در مقام ظهور و بطون، يكتا و يگانه هستند.
پيامبر(ص) در تبيين وحدانيت و يكتايي و يگانگي خود و علي(ع) به اشكال مختلف سخن گفته است تا اين معنا و حقيقت را براي مردم آشكار سازد. در روايتي با اشاره به كالبد مادي و جسماني آن حضرت(ع) مي فرمايد: احبوا عليا فان لحمه من لحمي و دمه من دمي؛ لعن الله اقواما من امتي ضيعوا فيه عهدي و نسوا فيه وصيتي ما لهم عندالله من خلاق؛ علي را دوست بداريد؛ زيرا گوشت او از گوشت من و خونش از خون من است. خداوند لعنت كند گروه هايي از امتم را كه پيمان و عهد مرا در حق او ضايع و تباه كردند و سفارشم را درباره وي از ياد بردند. آنان نزد خدا هيچ بهره اي ندارند. (امالي؛ شيخ الطائفه طوسي؛ ج1؛ ص67)
اين عبارت در حقيقت تفسيري ديگر از همان معناي انفسناي آيه مباهله است كه مي فرمايد: فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم و نساءنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم (آل عمران آيه61)
مقام عظماي ولايت علوي
بي گمان خلافت حضرت ختمي مرتبت، چهره هايي از اسماي الهي را بروز و ظهور مي دهد. از اين رو باطن آن حضرت، ولايت علوي است و همان گونه كه همه پيامبران بلكه همه هستي مامور بودند تا براي رسيدن به مقام نبوت، تصديق نبوت و خلافت مطلق نور محمدي و احمدي كنند بر آنان بود تا تصديق ولايت باطني علوي و نور علوي كنند.
بنابراين اگر كسي محبت محمدي دارد نمي تواند محبت علوي دردل نداشته باشد؛ براين اساس پيامبر (ص) مي فرمايد كه اگر مردم برحب علي (ع) اجتماع و اتفاق مي كردند هرگز خداوند دوزخ را نمي آفريد. به سخن ديگر، آفرينش دوزخ و آتش خشم الهي به سبب آن است كه برخي ظاهر را گرفتند ولي باطن را نپذيرفتند و حق ايمان را ادا نكردند؛ زيرا اگر كسي ايمان به مقام محمدي دارد مي بايست ايمان به مقام علوي نيز داشته باشد؛ زيرا ولايت اميرمومنان(ع) درحقيقت باطن ولايت محمدي است: لو اجتمع الناس علي حب علي بن ابي طالب لما خلق الله النار (كشف الغمه، ج 1 ص 99 و ارشاد القلوب ج 2 ص 234) اين گونه است كه اطاعت علي (ع) اطاعت رسول (ص) و اطاعت خدا دانسته شده است: با علي انت ولي الناس من بعدي فمن اطاعك فقد اطاعني و من عصاك فقد عصاني (بحارالانوار، ج 38، ص 135).
چنان كه هر كسي ديگري را بر علي (ع) برتري دهد كافر شده است: من فضل احدا من اصحابي علي علي فقد كفر (همان، ص 14)
زيرا علي خيرالبشر من ابي فقد كفر؛ علي (ع) بهترين انسان هاست و هركس اين را نپذيرد به تحقيق كافر است (اثبات الهداه، شيخ حر عاملي ج 2 ص 171)
براين اساس مخالفت با خلافت ظاهر و ولايت دنيوي و آشكار وي چيزي جز مخالفت با خداوند و خلافت و ولايت باطني و الهي او نيست.
از راه حق خارج شده است پيامبر(ص) به اشكال مختلف و عبارت هاي گوناگون بر اين مطلب تاكيد ورزيده است كه ولايت ظاهري و خلافت دنيوي علوي چيزي جز نماد و مظهري از ولايت كبراي خداوندي از طريق نور محمدي نيست. بنابر اين هر كسي با ولايت و خلافت وي مخالفت كند و يا آن را غصب نمايد درحقيقت از راه حق خارج شده است. خداوند به صراحت فرمان مي دهد كه اطاعت از ولايت علوي داشته باشيد تا رستگار شويد. انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاه و يوتون الزكاه و هم راكعون.
پس هر كسي ولايت و دوستي و محبت وي را پذيرفت، محبوب خداوند شده و تحت ولايت وي درمي آيد و هر كسي با آن مخالفت و دشمني ورزيده از ولايت الهي بيرون رفته و خذلان و خواري نصيب او مي شود.(نگاه كنيد: الغدير، ج 10ص 378) از اين روگفته اند پذيرش ولايت علي (ع) همانند ورود به دژ محكم و استوار الهي است. به اين معنا كه اگر گفته اند:«لااله الاالله حصني فمن دخل حصني امن من عذابي، هم چنين گفته اند: ولايه علي بن ابي طالب حصني فمن دخل حصني امن من عذابي (بحار الانوار، ج 39، ص243) زيرا ولايت علوي مظهريت كامل همان ولايت الهي است.

 



علي(ع)؛ خليفه خدا و جان پيغمبر(ص)

ياد كرد مجسمه تقوا و عدالت، جان پيامبر و شخصيت بي بديل بشريت؛ «حضرت مولي الموحدين علي بن ابيطالب(ع)» ماه ضيافت و مهماني خدا را در سكوت مبهم غمي توانفرسا و سوگي بس عظيم فرو مي برد.
اضطراب شيعيان از سحرگاهي كه مولاي عارفان، شقي اولين و آخرين را از خواب تاريك خود بيدار كرد؛ سحرگاهي كه نداي (فزت و رب الكعبه) از كرانه مسجد كوفه به گوش رسيد و افق عبوديت حق از خون مطهر سيد الاوصياء گلگون شد، به موازات شب هاي قدر همچنان باقي است.
به مناسبت ايام شهادت حضرت امير(ع)، خلاصه يكي از سخنراني هاي ارزشمند حكيم متأله و علامه ذوالفنون «حضرت آيت الله جوادي آملي (دامت بركاته)» كه به مناسبت اين رخداد تلخ تاريخ ايراد شده را با هم ازنظر مي گذرانيم.
علي(ع)، مظهر تام خلافت خداي سبحان
آن مقداري كه بشر از كمال چيزي مي فهمد، در دعاي امام باقر- كه باقر علوم اولين و آخرين است- به عنوان دعاي سحر جلوه كرده است. صدر و ساقه اين دعاي سحر، اوصاف كلي و جزئي خداست. از بهاء و كمال و جمال و جلال گرفته تا به جبروت ختم شده؛ اينها كمالات خداست. همه اين كمالات منتها بالعرض، نه بالذات؛ بالتّبع نه بالاستقلال در «خليفه الله» كه علي(ع) مظهر تام خلافت است، محقق است. زيرا همه اسماي الهي را خدا به خليفه اش كه انسان كامل است، داد.
آنچه را كه شما در دعاي سحر به نحو بالذات و استقلال درباره خدا سراغ داريد، به نحو تبع و عرض در خليفه الله، علي بن ابيطالب(ع) مي يابيد.
آشنايي اميرمؤمنان(ع) به راههاي آسمان «معنوي» بيشتر از امور (عادي)
وقتي به سخنان خليفه الله، علي بن ابيطالب(ع) مراجعه مي كنيد، مي بينيد او شجاعتش را در اين نمي داند كه عمربن عبدود و مانند آن را به خاك انداخت، او شهامتش را در اين نمي داند كه در قلعه خيبر را كند؛ او شهامتش را در علم و عمل ديگري مي داند. آنجا كه بخواهد خود را معرفي كند، با اين بيان ذكر مي كند كه: سلوني قبل ان تفقدوني قلانا بطرق السماء أعلم مني بطرق الأرض(1)، هرچه خواستيد از من بپرسيد. اين يك تحدّي جهاني است؛ اين حرف را غير علي(ع) هيچ كس نگفت، مگر اينكه رسوا شد! و از غير خليفه الله هم ساخته نيست كه چنين تحدي كند.
فرمود: راههاي آسماني را من بهتر از راههاي زميني بلدم. منظور از اين آسمان همان است كه به روي مؤمنين باز است و به چهره كافران بسته است؛ نه اين آسمان نجومي و رياضي! اين آسماني كه فرمود: لا تفتح لهم ابواب السماء(2)، نه اين آسمان مادي كه هم اكنون سفينه ها مرتب در ترددند! فرمود: آن آسماني كه درش هرگز به روي كافر باز نمي شود، من راههاي آن آسمانها رابهتر از راههاي زميني بلدم. چون يك انسان ملكوتي، ملكوتش قوي تر از ملك است؛ براي اينكه ملكوت قوي تر از ملك است.
تفاوت علي(ع) با سائر اصحاب رسول خدا(ص)
حرف علي(ع) خيلي رساست. فرمود: من با سائر اصحاب فرقم اين است كه ديگران لم يكن احد من اصحابه من كان يسأله و يستفهمه، و كان لا يمر من ذلك شيء لي من ذلك الا و سألته عنه لحققته(3). فرمود: من با سائر اصحاب فرقم اين است كه آنها اين معارف را از رسول خدا سؤال نمي كردند؛ ولي من هيچ مطلبي پيش نمي آمد، مگر اينكه مي پرسيدم و مي فهميدم و حفظ مي كردم. من با او يك چنين فرقي دارم! لذا هرچه بخواهيد، من مي دانم.
چگونگي «جان پيغمبر» بودن اميرمؤمنان(ع)
جان علي در جان پيغمبر قرار دارد. اين نه تنها در آيه مباهله است كه فرمود: علي به منزله نفس ماست، و انفسنا و انفسكم(4)؛ بلكه از ضميمه كردن خطبه نهج البلاغه با آيه قرآن استنباط مي شود. در نهج البلاغه حضرت يك ادعائي دارد، چون معصوم است و ما ينطق عن الهوي(5) است، مقبول است؛ و مشابه اين ادعا را هم خود پيغمبر درباره علي(ع) بيان كرد.
در خطبه معروف قاصعه فرمود: اني اري نور الوحي و الرساله و اشم ريح النبوه (6). من بوي وحي را مي شنوم، من نور وحي و رسالت را مي بينم و بوي نبوت را استشمام مي كنم. در همان خطبه دارد كه رسول اكرم به علي بن ابيطالب(ع) فرمود: يا علي! انك تسمع ما اسمع و تري ما اري الا انك لست بنبي و انك لوزير(7). فرمود: علي! هرچه را من مي بينم، تو مي بيني؛ هرچه را من مي شنوم، تو مي شنوي. منتها تو ولي هستي و وزير مني و نبي نيستي؛ اين مقدمه اي است كه در نهج البلاغه هست.
برقراري تماس فرشته وحي با قلب مطهر پيامبر اكرم(ص)
اما آيه قرآن دارد: نزل به الروح الامين علي قلبك لتكون من المنذرين (8). يعني اين فرشته وحي، پيام الهي را مي آورد در قلب توي پيغمبر؛ با گوش دل توي پيغمبر حرف مي زند. ديگران حرف فرشته را نمي شنوند، چون در درون دل توست.
پس در محرم خانه دل، يك چشم و يك گوشي است، يك بينشي است و مانند آن كه بعضي دارند، بعضي ندارند. آن كاملش را انبياء و اولياء (عليهم السلام) دارند، ناقصش را مؤمنين دارند، و غير مؤمن فاقد آن است كه لاتعمي الابصار و لكن تعمي القلوب التي في الصدور(9). آنها كه عمي و صم و بكم اند، خارج بحثند. مؤمنين، ضعيفش را دارند، كامل معصومش را معصومين دارند.
پس در حريم دل رسول گرامي، براي نزول فرشته ها هست؛ فرشته وحي آنجا مي آيد و آنجا پيام خدا را پياده مي كند. نزل به الروح الامين علي قلبك. اگر كسي در درون دل پيغمبر نباشد، چگونه حرف فرشته را مي شنود؟! چگونه بوي نبوت را استشمام مي كند؟! چگونه آنچه را كه پيغمبر مي بيند، او مي بيند؟! از انضمام خطبه قاصعه و اين آيه نوراني بر مي آيد كه علي بن ابيطالب در درون جان جانان قرار دارد؛ اين مي شود «نفس پيغمبر».
اشراف علم علوي بر تمامي حوادث و رخدادهاي عالم تا روز قيامت
حرف علي(ع) خيلي رساست؛ فرمود: هرچه مي خواهيد از من بپرسيد. والذي نفسي بيده لا تسالون عن شي ء بينكم و بين الساعه و لا انفعه تهدي مائه و تضل مائه الا انبتكم بناعقها و غائبها و سائقها(01). قسم به ذات كسي كه جان علي در دست اوست؛ حوادث الان تا روز قيامت را هرچه بپرسيد، علي بلد است.
احزاب و گروه ها كه مايه هدايت عده اي و گمراهي يك عده اي هستند، من مي دانم رهبرانشان كيست، سائقشان كيست، قائدشان كيست، دنباله كننده كيست، جلو رونده كيست؛ همه را بلدم. اين حرف را در حضور دوست و دشمن گفت؛ احدي انكار نكرد! و دوست و دشمن هم اين را نقل كردند. اين علي است!!
علي(ع) همتاي قرآن كريم در جميع شئون
در اوائل نهج البلاغه هست كه: والله لو شئت ان اخير كل رجل منكم بمخرجه و مولجه و جميع شانه لفعلت و لكني اخاف ان تكفروا في برسول الله (11). ادعاي علي(ع) اين است كه: قسم به خدا من سرنوشت و سرگذشت تك تك شما را مي دانم، ادعائي كه ذات اقدس اله در قرآن كريم از عيسي بن مريم نقل كرد، كم رنگ تر از اين است. انا انبئكم بما تاكلون و ما تدخرون في بيوتكم (21)؛ محدوده ادعاي عيسي به اندازه انجيل اوست! هيچ پيغمبري بالاتر از كتاب خود حرف نمي زند.
هر پيغمبري همتاي كتاب خودش است؛ اين يك مقدمه. علي چون جان پيغمبر است، همتاي قرآن است، اين دو مقدمه. و قرآن نه تنها مصدق صحف گذشته هاست، بلكه مهيمن برهمه كتابهاست؛ اين سه مقدمه. كسي كه همتاي مهيمن است، مهيمن خواهد بود، اين نتيجه يا مقدمه چهارم. ادعاي عيسي طبق بيان خدا در قرآن در همين حد است؛ انبئكم بما تاكلون و ما تدخرون في بيوتكم و مانند آن.
اما ادعاي علي(ع) اين است كه: به سرنوشت تك تك شما آگاهم. ولي اگر بگويم، شايد آن ظرفيت را نداشته باشيد و بگوئيد: (معاذالله) علي از پيغمبر افضل است و همين مايه ارتداد شما بشود. ولي اين را با اولياي خواص درميان مي گذارد، آنها كه چنين ظرفيتي دارند. چون ان هذه القلوب اوعيه فخيرها اوعاها. (31)
(حب دنيا)، اساس و ريشه همه گناهان
اين يك سخني است كه مرحوم كليني نقل كرد، در جوامع روائي ما هست، برادران اهل سنت نقل كردند؛ يك جا و دو جا نيست، يك تعبير و دو تعبير نيست، ولي اصلش اين است: حب الدنيا راس كل خطيئه (41)، راس كل خطيئه حب الدنيا(51)؛ كليني و ديگران با تعبيرات گوناگون نقل كردند. اگر كسي دنيا را به زمين بزند، جا براي فريب و گناه مي ماند؟! چون ريشه هر گناه حب دنياست.
ويژگي هاي (دنياي مذموم) و تفاوت آن با (دنياي ممدوح)
«دنيا» هم نه يعني باغ و بوستان؛ دنيا يعني همين عناوين اعتباري من و ما؛ كه چرا من نگفتم، چرا من ندارم؛ مقام من، جاه من، پست من، ميز من، اينها دنياست. وگرنه زمين و آسمان كه دنيا نيست! زمين و آسمان جزء آيات الهي و مخلوقات الهي است و حق هم هست؛ به آن جهت متجر اولياست 0. اينكه دنيا را خدا فقط متاع غرور و فريب مي داند؛ نه يعني باغ و راغ، نه يعني درخت! درخت، مخلوق خداست، جزء آيات الهي است و خوب هم هست؛ احسن كل شيء خلقه ( 71). اين جاه طلبي و غرور كه من بالاترم، من بهترم؛ اين تكاثر، اين اعتبارات ساخته و هم اينها دنياست. اين جز نيرنگ چيز ديگر نيست، جز سراب چيز ديگر نيست! اين بد و خوب ندارد، فقط بد است. و ما الحياه الدنيا الا متاع الغرور.(81)
اسارت شيطان توسط پيامبر(ص) و اميرمؤمنان(ع)
پيغمبر فرمود: شيطان من به دست من اسير شد. دراين جهاد اكبر من شيطان را به اسارت گرفتم. يا شيطان اسير مي گيرد، كم من عقل اسير تحت هوي امير(91)؛ يا انسان پيروز مي شود و شيطان را به اسارت مي گيرد. حضرت فرمود: من شيطان را به اسارت گرفتم.
حضرت امير هم فرمود: شيطان را من خلع سلاح كردم. او چه جور مي خواهد مرا فريب بدهد؟! فرمود: من اين نيرنگ را به زانو در آوردم. انا كاب الدنيا لوجهها و قادرها بقدرها و ناظرها بعينا(02). من اين رأس خطيئه را به زانو در آوردم، دماغش را خاك مالي كردم، او را زمين زدم. در كشتي آن كسي كه زمين مي خورد، منكب است؛ مي گويند: (مكبوب)؛ يعني افتاده، آنهم به رو! حضرت امير فرمود: من دنيا را به رو به خاك افكندم.
پس اگر من دنيا را به روبه خاك افكندم، اين رأس كل خطيئه مغبون من شد. نفس اماره از درون بخواهد وسوسه كند، وسيله ندارد؛ شيطان از بيرون بخواهد گمراه كند، ابزار ندارد! رأس كل خطيئه كه حب دنياست، من اين را به خاك ماليدم. اين مي شود «شجاعت كبري»! چون در جهاد اكبر اگر كسي ظفرمند شد، داراي شجاعت كبري است.
شكايت علي(ع) از امت به پيامبر(ص) و نفرين آنان
درنهج البلاغه دارد كه حضرت فرمود: من در سحر ماه مبارك رمضان نشسته بودم، ملكتني عيني فسنح لي رسول الله(ص)؛(12) پيغمبر را ديدم، حالا يا در خواب، يا در حالت منامي، به پيغمبر عرض كردم: از امت تو اعوجاج ديدم، انحراف ديدم، جنگ را بر من تحميل كردند، من خيلي سختي از امتت ديدم! فرمود: ادع عليهم (22)؛ نفرين بكن. اينكه پيغمبر فرمود: نفرين بكن، يعني در اين حال اين دعا مستجاب است.
بهترين دعايي كه حضرت درسحر نوزدهم ماه مبارك رمضان براي خودش كرد، و بدترين نفرين براي امت تبهكار، اين است؛ عرض كرد: خدايا! مرا بگير و بدتر از من به اينها بده! اينها را از من بگير و بهتر از اينها به من برسان! اين كلمه خير و شر كه دراين دعاست؛ اين خير و شر تعييني است، نه تفضيلي. نظير اولوالارحام بعضهم اولي ببعض (32) است. نه يعني من بدم، بدتر از من؛ نه يعني اينها خوبند، خوبتر از اينها به من بده؛ نه. من خوبم؛ من را بگير. بد به اينها بده. اينها بدند؛ بد را از من بگير، خوب را به من بده. ابدلهم الله بي خيرا منهم و ابدلني الله به شراً مني (42). بهترين دعا براي ولي حق، و داشتن يك زمامدار ظالم بدترين كيفر!
فرق حكومت علوي(ع) با ساير حكومتها
وجود مبارك حضرت امير(ع) فرمود: فرق حكومت من با حكومت هاي ديگر اين است؛ لقد اصبحت الامم تخاف ظلم رعاتها و اصبحت و اخاف ظلم رعيتي. (52)! فرق حكومت من با ديگر حكومت ها اين است كه ديگران مي ترسند حاكم آنها بر آنها ستم بكند، ولي مردم من از اين جهت در امانند؛ مي دانند من اهل ستم نيستم. من مي ترسم اينها بر من ستم بكنند!! چه اينكه كردند. فرمود: فرق حكومت من با حكومت هاي ديگران اين است. لذا آن دعا هم مستجاب شد؛ آن فرق مطهر كه جاي آن همه علوم و مظهر آن همه علوم بود، آسيب ديد.
اقامه (قرآن) و (عترت)؛ وصيت علي(ع) به امت اسلامي
علي(ع) در وصيتش گذشته از دستور به تقوا، همان بيان رسول گرامي را گوشزد كرد و فرمود: وصيتم درباره خدا (توحيد) است، و درباره رسول گرامي (حفظ سنت) اوست. بعد فرمود: اقيموا هذين العمودين و اوقدو اهدين المصباحين (62). فرمود: اين دو عمود و دو چراغ؛ عمود قرآن و عمود عترت را، چراع قرآن و چراغ عترت را روشن كنيد و افروخته نگه بداريد. اينها هردو عمودند، هر دو چراغند.
دشواري عمل به وصيت علوي مبني بر اقامه قرآن و عترت
اگر در وصيت رسول گرامي آمده است: اني تارك فيكم الثقلين (72) و در وصيت نامه علي(ع) آمده است: اقيموا هذين المعمودين و اوقدواهذين المصباحين؛ درصدد وصيت نامه الهي- سياسي امام راحل هم همين حديث نوراني اني تارك فيكم الثقلين ياد شده است. اين كشور، كشور قرآن و عترت است. همه ما مأموريم كه قرآن را اقامه كنيم. مسئله اقامه قرآن عترت كار سختي است! در طول تاريخ كساني بودند كه موفق شدند نماز را اقامه كنند، زكات را رواج بدهند و مانند آن. اما شما بخواهيد در حضور كسي يا بر مزار كسي به استثناي اهل بيت(عليهم السلام) آنچنان شهامت داشته باشيد، بگوييد: اشهد انك قد اقمت القرآن، براي شما سخت است. ولي وقتي به مزار امام راحل مي رويد، مي بينيد به آساني مي توانيد بگوييد: اشهد انك قد اقمت القرآن و العتره. او كسي بود كه در طول بيش از 41 قرن به وصيت علي(ع) عمل كرد كه فرمود: اقيموا هذين العمودين و اوقدو هذين المصباحين.
خلاصه سخنراني معظم له به مناسبت سالروز شهادت حضرت اميرالمؤمنين(ع)

(1) نهج البلاغه/ خطبه 981
(2) اعراف/04
(3) نهج البلاغه/ خطبه 012- با تلخيص
4)آل عمران/ 16
5) نجم/ 3
6) نهج البلاغه/ خطبه 291(قاصعه)
7) نهج البلاغه/ خطبه 291- بحارالانوار/ جلد 14/ صفحه 674
8) شعراء/ 319 و 491
9) حج/ 64
01) بصائر الدرجات/ 892- با تلخيص
11) نهج البلاغه/ خطبه 571
(21) آل عمران/ 94
(31) نهج البلاغه/ خطبه 571
(41) الكافي/ 2/131
(51) الكافي/ 2/513
(61) برداشت از: نهج البلاغه/ كلمات قصار/ 131
(17) سجده/ 7
(81) آل عمران/ 581
(91) نهج البلاغه/ كلمات قصار /112
(02) نهج البلاغه/ خطبه 821
(12) نهج البلاغه/ خطبه07
(22) نهج البلاغه/ خطبه 07
(32) انفال/ 57 و احزاب-6
(42) نهج البلاغه/ خطبه 07 - با تلخيص
(52) نهج البلاغه/ خطبه 79
(62) نهج البلاغه/ خطبه 149 و نامه32
(72) وسائل الشيعه 72/43

 



استغفار و بركات سه گانه آن

عزيز صابري
در مطلب كوتاه زير نويسنده با تشريح كاركردهاي سه گانه استغفار به چگونگي و زمان مناسب انجام اين عمل اشاره كرده كه با هم آن را از نظر مي گذرانيم.
كاربردهاي سه گانه استغفار
استغفار به معناي درخواست آمرزش از خداوند است. اين اصطلاح از واژه غفر گرفته شده كه چندين اسم خداوند نيز از آن مشتق شده كه از آن ميان مي توان به اسم غفار و غفور اشاره كرد. از واژه غفر اسم مغفر را درست كرده اند كه به معناي كلاه خود است كه نوعي پوشش دفاعي و حفاظتي است.
بر اين اساس، كسي كه استغفار مي جويد و نام غفار و يا غفور را مي خواند تا خداوند از ميان آن همه اسماي حسناي خودش به اين اسم بر او تجلي كند، بي گمان مي خواهد از چيزي درامان ماند و از گرفتاري و مشكلي خود را بپوشاند تا آسيب نبيند و يا كم تر آسيب ببيند. از اين رو ارتباط تنگاتنگي ميان گرفتاري ها و استغفار مي توان يافت.
در آيات قرآني براي استغفار سه كاربرد اساسي بيان شده است كه عبارتند از: دفع و رفع و جلب.
1-دفع، به معناي جلوگيري و پيش گيري است. كسي كه احتمال مي دهد با گناه و خطا و اشتباهي ممكن است تبعات و آثار آن دامن گير و وبال گردن او شود مي تواند با استغفار، خود را از آثار و پيامدهاي آن درامان نگه دارد و در حقيقت گرفتاري و عذاب و بدبختي را از خود دفع كند. اين همان نقش پيشگيري و واكسينه كردن است كه براي استغفار گفته اند.
2-رفع، آن است كه گرفتاري و بلا و عذاب نازل شده و انسان مي كوشد تا خود را به هر شكلي از آن برهاند. به سخن ديگر، گناه و خطا و اشتباهي صورت گرفته و اين امور موجب شده كه بلايايي نازل شود و حالا او مانده كه با اين آثار گناه و خطا چه كند و چگونه از استمرار آن جلوگيري نمايد و آن را از سر خود بردارد؟ در اين جا نيز خداوند از انسان مي خواهد كه به خدا پناه برده و با استغفار خويش، در پوشش كامل اسم غفور در آيد و از شر استمرار آثار گناه و عذاب در امان ماند.
3-جلب، به معناي اين است كه انسان نعمت و بركتي را مي خواهد داشته باشد كه در حال حاضر از آن محروم است. حالا مي خواهد به شكلي، محبت الهي را به سوي خود جلب كند تا خداوند به اسم رحمان و رحيم بر او ظهور يابد و از در پوشش كرامت و رحمت خويش بر او وارد شود. در اين جا نيز نقش استغفار براي جلب اين نعمت ضروري است؛ زيرا انسان ناخواسته و به خطا و اشتباه، عملي را انجام مي دهد كه هر چند از نظر تكليفي، گناهي نكرده ولي از نظر تكويني، آن خطا و اشتباه گرفتاري ها و تبعاتي را به همراه مي آورد. اين مانند آن است كه آدم ناخواسته داروي خواب آور بخورد ولي اين جهل و خطا و اشتباه موجب نمي شود تا داروي خواب آور تاثير نگذارد و شخص را به خواب نبرد؟ بلكه او را به خواب خواهد برد.
در زندگي نيز انسان ناخواسته خطاها و حتي گناهاني را مرتكب مي شود كه در عالم تكوين تاثير وضعي مي گذارد و از آن جايي كه اين آثار مي تواند مخرب باشد، بايد با پناه بردن به اسم غفار و غفور، خود را در پوشش امنيت خداوندي قرار دهد تا آثار را دفع و يا رفع نمايد و او را به مسير كمالي سوق دهد. اين گونه است كه خود موجب جلب نعمت و بركتي مي شود كه ناخواسته به عنوان تبعات و آثار طبيعي عملي ضد آن را به سوي خود جلب كرده و خود را گرفتار فقدان نعمت و يا بركتي نموده بود. در آيات قرآني براي افزايش قدرت و يا دست يابي به فرزند و يا نعمت هاي ديگر استغفار به عنوان يك راهكار كامل مطرح شده است كه از جمله مي توان به آيات 10 تا 12 سوره نوح اشاره كرد.
البته برخي از گناهان و خطاها شخصي است و تبعات و آثار آن به خود شخص باز مي گردد و برخي نيز اجتماعي است كه جامعه نيز در معرض خطر قرار مي گيرد. چنان كه برخي از گناهان و اشتباهات نيز كاملا شخصي و اخلاقي است ولي برخي ديگر هنجاري و رفتاري است و ديگر از آن آسيب مي بينند.
اگر عملي تنها مربوط به حق الله باشد مي توان با استغفار صرف البته واقعي، از آثار و تبعات آن در امان ماند ولي اگر اين عمل مربوط به حق الناس باشد مي بايست افزون بر توبه و استغفار، به رد حقوق مردم پرداخت و با اصلاح عملي كه انجام داده، رحمت خدا را جلب و جذب نمود. از اين رو خداوند در برخي از آيات سخن از اصلاح پس از استغفار مي گويد.
براي اين كه ريشه هر خطا و اشتباه و تبعات آن را برداريد، مي توانيد با عمل نيك و صالح اين كار را انجام دهيد؛ زيرا به حكم آيه الحسنات يذهبن السيئات؛ نيكي ها ريشه زشتي ها را مي كند و لذا در قيامت بدون گناه ظاهر مي شويد و در ترازوي عمل شما اين گناه كه با حسنات و نيكي ها برداشته ايد، باقي نمي ماند. بنابراين آيه كريمه هر مثقال ذره اي از خير و شر بازخواست دارد شامل او نمي شود؛ زيرا كسي كه با عمل نيك خويش آن ذره بد و زشت را از ميان برده، در ترازوي خويش عمل زشتي ندارد تا بازخواست شود.
چگونگي استغفار
اما چگونه اين كار را انجام دهيم و اهل استغفار شويم و از بركات و آثار سه گانه دفع و رفع و جلبي آن بهره مند گرديم؟
قرآن نخستين اصل را ايمان به خداوند و ربوبيت و پروردگاري وي برمي شمارد. پس از اين كه به اين مساله ايمان واقعي آورده شد، مي توان با بيان كلمات مبارك «استغفرالله ربي و اتوب اليه» و يا «استغفرالله من كل ذنب اذنبته و من كل خطيئه اخطاتها» خود را در پناه اسم غفار و غفور درآورد. براي دست يابي سريع و تندتر به هدف و مطلوب و ظهور خداوند به اين اسم، بهتر است كه از اولياي الهي و پيامبران به عنوان واسطه بهره مند شد؛ زيرا آبروي ايشان مي تواند به كمك آيد و اين همان توسل و تمسك به اولياي الهي است كه خداوند در آيات چندي در ارتباط با مساله استغفار بيان داشته است.
ضرورت استغفار دائمي
بهتر اين است كه شخص همواره استغفار كند، زيرا ناخواسته كاري مي كند و يا كلامي را بر زبان مي آورد كه موجب رنجش ديگران و يا خشم و غضب خداوند مي شود. استغفار دايمي موجب مي شود تا عذاب و بلايي دفع و يا رفع شود و نعمتي جلب گردد.
بهترين زمان براي استغفار نيز سحرگاهان به ويژه سحرگاهان جمعه ها و شب هاي قدر و ماه هاي مباركي چون ماه رمضان است. پس بكوشيم در اين ماه ها و در اين روزها دست كم از مستغفرين بالاسحار شويم كه خداوند آن را به عنوان صفت بهشتيان ستوده است.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14