(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 24 شهريور 1388- شماره 19463
 

سرگذشت كوچه ي اركيده ي 20 در شهرستان نور بهترين كوچه ي دنيا
شباهت نويسندگي با چند شغل ديگر
از داغ شهيدان
انتظار...
براي خودت و تنها خودت
نقد داستان راز
مدير مدرسه؛
دنياي آرزوها



سرگذشت كوچه ي اركيده ي 20 در شهرستان نور بهترين كوچه ي دنيا

يه روزي بود كه تو
بهترين كوچه ي دنيا بودي
براي كودكان شاد
تو همچو باغ بزرگي بودي

يه روزي بود كه تو
باغ و درختي داشتي
در كنارش، در دل ساكنانت
جز محبت چيز ديگري نداشتي

هر زمان اسب نسيم به ميان
باغ هايت پا مي گذاشت
از سر سبزي گل و گياهت
ميل به رفتن را نداشت

«آه!»
اما امروز دگر تو
غمگين ترين كوچه ي دنيا هستي
براي كودكانت هم
تو ديگه باصفا نيستي

اما امروز دگر تو
باغ و درختي نداري
در درون دل ساكنانت هم
تو ديگر بوته ي محبت نداري

امروز اگر اسب نسيم
ازباغ هاي خالي ات رفته است
با گل مهر و محبتت هم
به دوردست ها رفته است

كاشكي مي شد مثل قديما
باز هم سرسبز و مهربان باشي
بذر مهر و محبتي را نيز
در درون دل ساكنانت بپاشي
نويد درويش 14ساله /تهران

 



شباهت نويسندگي با چند شغل ديگر

كشاورزي:
نويسندگي مانند كشاورزي است و نويسنده نيز همچون كشاورز عمل مي كند. آن هنگام كه مي كارد، نه براي خودش بلكه براي ديگران نيز است. در اصل بايد گفت كه محصول خودش- كه محصول زحمات اوست- براي ديگران نيز مي باشد. پيش از همه خودش استفاده مي كند اما بيش از آنكه خودش استفاده كند، ديگران استفاده مي كنند. همانطور كه يك كشاورز سالم مي كارد تا محصولش به بار بنشيند، نويسنده نيز بايد سالم بكارد تا نتيجه محصولش را ببيند، و همانطور كه اگر محصول كشاورز (در هر هنگام) مسموم شود، مسموم مي كند؛ اثر مسموم نويسنده نيز مسموم (گمراه) مي كند و نه تنها مفيد نمي باشد، بلكه مضر نيز مي باشد.
پرانتز باز: اينجاست كه شايد بتوان فهميد چرا مي گويند «قلم علما با ارزشتر از خون شهدا ست» چون اصولاً سازندگي از آن برمي آيد و در مقابل، تخريب نيز از سوي آن برمي آيد. خروجي شبكه هاي ماهواره اي، بيانيه هاي سياسي و نطق هاي بزرگان- فارغ از جايگاهشان- از ورودي چيزي بنام قلم سرچشمه مي گيرد. پرانتز بسته.هر كه براي محصولش بيشتر زحمت بكشد، محصول با كيفيت بالاتري را تحصيل مي كند.
بنايي:
نويسنده خوب همچو بناي خوب است. همانطور كه يك بنا «بن» و «بنياد» را سالم و راست بالا مي برد و ريشه و اساس كار را «قرص» و «محكم» بنا مي كند؛ نويسنده نيز طرح اوليه اش را به طور راست و جهت دار- و البته در جهت درست- بالا مي برد.
اين طور نيست كه بنا بسازد و خراب كند و بسازد تا محصول به استاندارد برسد (يا نزديك شود). باسود بردن از ابزاري همچو شاغول و طراز، اندازه گيري و علامت گذاري مي كند. كميت ها را مي سنجد و سپس شروع بكار مي كند تا محصولش «از راه به در شده» بشود. نويسندگي نيز اينگونه است. نويسنده اساس نوشته را مي داند. مي داند كه چه بايد بنويسد. براي كه بايد بنويسد. اما براي بهتر شدن محصولش، سطرها روي كاغذ مي نگارد و پاك مي كند تا آن شود كه مي خواهد و آن شود كه مي خواهند (يا در اصل توقع و نياز دارند.)
يك بنا نيك مي داند كه تناسب در بكارگيري مصالح و مخلوط كردن آنها امري است كه غفلت از آن مقرون به صرفه نيست و چه بسا كه از صرفه اقتصادي نيز فاصله بگيرد. نويسنده خوب نيز در
به كارگيري از ابزارها افراط و تفريط نمي كند. حق مطلب را ادا مي كند تا مطلب ضايع و تباه نشود. توصيف ها، كنايه ها، غلوها و ايهام ها و... را بكار نمي گيرد كه بكار گرفته باشد. بكار مي گيرد تا به «رستگاري نوشته» كمك كرده باشد.
در غير اينصورت مي داند كه كميت محصولش مي لنگد.
رانندگي:
نويسندگي از جهاتي نيز به رانندگي شباهت دارد. همانگونه كه براي يك راننده حاذق، ايمني نسبت به سرعت ارجحيت دارد؛ براي يك نويسنده نيز نيل به هدف از زودتر رسيدن به هدف مهم تر است. درست است كه «سرعت» تسهيل كننده امر براي رسيدن به «هدف» مي باشد. اما سرعت با ايمني و متعاقب آن افزايش ضريب خطر- و احتمال هرگز نرسيدن به هدف- رابطه عكس دارد.
نويسنده نيز همچو راننده به تجهيزاتش است. براي آن يكي ابزار است و براي اين كوله بار تجربه. اگر بيش از حد داشته باشد، شرط عقل را جاري نموده ولي اگر كمتر داشته باشد...
آشپزي:
از ديگر شغلها كه مي توان نويسندگي را به آن شبيه كرد؛ شغل آشپزي است. آنچه كه مردم از يك آشپز خوب انتظار دارند، نتيجه مطلوب كار در زمان مناسب است. هر چند كه ارائه كيفيت بالا در مدت زمان كوتاه نشان مهارت است. انتظاري هم كه از يك نويسنده مي رود، نتيجه «راضي كننده» است. نويسنده مي داند كه همچو يك آشپز، نمك و چاشني ها به ميزان لازم، مناسب هستند اما زياده روي در استفاده از آنها كاري مي كند كه محصول غيرقابل استفاده باشد.
همانطور كه بصورت
هردم بيلي نمي توان غذا درست كرد و تهيه آن نياز به مراقبت و مواظبت دارد، صيانت و رسيدگي نيز از شروط لازم براي يك اثر خوب است. صيانت با توليدهاي بعدي و رسيدگي با رفع عيوب.
ورزشكار:
پرانتز باز: مفيد، مختصر و مفت؛ هر ورزشي را شغل نشماريد. همين! پرانتز بسته رسيدن به مقاطع حرفه اي و والاي ورزش نياز به تمرين و ممارست دارد. نويسنده نيز (همچو ورزشكار) بي نياز از ممارست نيست. تمرين آن انجام حركات است و تمرين اين مطالعه. آن بايد تنش را بپروراند و اين روح و جان و ذهن.
همانطور كه اگر يك ورزشكار دوپينگ (استفاده هاي غيرمجاز) كند، به نتيجه يا محصول عالي و رضايت بخش مي رسد، نويسنده نيز با استفاده هاي غيرمجاز (تقليد بي مورد از يك نوع سبك، پيروزي از انديشه اي مهمل، گم كردن راه، حريم شكني ها، ندانستن فصل الخطابها، دوري گزيدن از قوه عقل و تحميل باورهاي شخصي و...) شايد براي دوره اي به نتيجه برسد اما... اگر ديگران از كار غيرمجاز يك ورزشكار- در اينجا دوپينگ- مطلع شوند، ديگر به او اعتناي نمي شود. (حداقل براي مدتي). محروميت ها برايش پيش مي آيد و لكه تيره اي براي او مي ماند و بسا كه در موفقيت هاي قبلي اش نيز شكها و شبهه ها پيش آيد. اين گفتار در مورد نويسنده نيز صادق است. اگر يك نويسنده اين قبيل كارها كند، دور از انتظار نيست كه از چشم بيفتد و محدودي بيش قبولش نداشته باشند.
كاسبي:
نويسندگي بي شباهت با كاسبي نمي باشد. اگر دقت شود، مشتركاتي در آنها يافت مي شود. من جمله كم فروشي. كم فروشي (دادن قيمتي بالاتر از قيمت واقعي به كالا يا به تعبيري در ازاي قيمتي واحد، كالا با مقياس كمتر ارائه نمودن) در هيچ كدام جايز نيست. روابط عمومي بالا را مي توان در يك كلمه اينگونه توصيف كرد: گزينش واژگان همه پسند. كه اين عنصر براي يك كاسب يكي از اصول است. در واقع بخش اعظم ارتباط با مشتري (مخاطب) در همين عنصر خلاصه مي شود. نويسنده نيز بايد بتواند با مخاطبش ارتباط برقرار كند. نبايد براي مطلب كم بگذارد كه مخاطب نيمه راه داشته باشد.
همانگونه كه يك كاسب در حين فروش به ذخيره كردن نيز مي پردازد؛ نويسنده نيز همانگونه كه «توليد» مي كند، بايد به فكر ذخيره سازي (تغذيه فكري) خود نيز باشد. والا پس از مدتي...
رنگ كاري:
يك رنگ كار، با رنگ كردن محصول به استحكام آن نمي افزايد، اما به زيبا جلوه دادن آن مي افزايد. كيفيت محصول (اغلب يا قريب به واقعيت) تغيير نمي كند اما در مقايسه با محصول مشابه كه از زيبايي بازمانده اينطور به نظر مي رسد كه از كيفيت بهتر و بيشتري برخوردار است. نويسنده نيز بايد با ابزارش نوشته را زيبا كند وگرنه قطار كردن واژگان روي كاغذ را از كلاس اول هم به كودكان مي آموزند.
جلال فيروزي

 



از داغ شهيدان

خدايا، دوستشون دارم. كساني كه تو خيلي دوستشون داري، قلبم را پاره پاره مي كند محبت آنها، خدا جون كاش يك قطره از خون آنها بودم كه روي لباسشون چسبيده و روي زمين ريخته شده، الهي من بميرم، براي غربت شهيدامون، از اول تا آخر، شهيداي ايرانم، اونايي كه زمان رضاخان ملعون، شهيد شدند غريب و بي كس و كسي انتقام خون پاكشونو نگرفت، جانم را به آتش كشيد غم اونها، تو اوج بي كسي و بدبختي، اون روح حساسشون، تو ظلم ظالمي مثل رضاخان پامال شد. من از كشته شدن فرزندان فاطمه ات كه جرم بزرگي مثل سيد بودن داشتند و زبان تندي كه هيچ كس آنها را نپسنديد و ياريشون نكرد و تنهاشون گذاشت و داغي رو داغهاي بزرگ دلهاي بزرگ اونها شدند، سينه هاي غم بار اونها، دردهاي مخفي قلبهاي خون شده اونها، هجرانها، داغها، شكنجه ها، محروميتها، حرمانها، نقصها، بديها، ستمها، ظلمها، حق خوريها، بي انصافيها كه قبل از اونكه دشمن اونارو از پا بندازه داغ كج فهمي اطرافيانشون اونارا تاروند و كشت و مثل اين كه رضايت ديگران در ستمهايي كه به اونها رفت. نزديكان اونها را در جنايتهاي دشمنان شريك نمود. كه ناقه صالح را 1 نفر پي كرد ولي قوم معذب شدند چون راضي به رضاي حق كشي بقيه شدند حتي شايد خوبها را بدتر مجازات كردي چون آيا آنها كه مي دانند مثل آنان هستند كه نمي دانند؟ خلاصه خدا، از ايران عزيزتر از جانم و خونهاي بسيار پاكي كه براي اون ريخته شده بسيار شرمنده ام، دوست دارم مثل شهيد عباس بابايي بدوم تا شيطان را از خودم دور كنم تا خودم شيطان نباشم مي خوام از تو بشم و از جنس عاشقانت، نمي دانم چطوري عاشق ميشي؟ خدا نمي دونم چطوري كسي رو انقدر دوست مي داري كه ميكشيش؟
خيلي برام، گران تمام ميشه. كه آخر كار منو، ختم به شهادت نفرمايي، از عذاب جهنمت برام، كمتره. اي خدا، ديوونم ميكنه، اين فكر، خدايا خودت مي دوني چقدر كشته شدن در راهت رو دوست دارم ديوونشم، مديونشم. مديون، خداجون، من خجالت مي كشم، از شهيدا، از شهيداي وطنم كه با اونهمه پاكي و زيبايي در راه تو كشته شدند و كسي از اونا ياد هم نمي كنه ولي من مشهور هستم. من از خودم، بيزارم. من بنداز تو نيستي، تو فراموشي از همه، از همه چيز ديگرانو نمي خوام، حرفاشونو دوست ندارم، هدررفتنو نمي پسندم. ضايع شدن كار من نيست، مي خوام كاري كنم كارستون، مثل يه عاشق بميرم. مثل يك دوست، مثل يك يار، در خون خودم تپيده، سر نداشته باشم، از سرم بدم مياد. اين سر به بادم داد خدا، بي همه چيزم كرد. خاكم كرد. لايق نفرينم كرد. اگه از جنس تو بودم و شهيدات، تا حالا كارم تموم بود، چقدر دير شده رفتنم. چقدر جون سختم من. 10تا جون دارم.
از ننگ داشتن اين جون وقتي همه در سختي اند رها كنم. مرا، فلسطين، عراق، افغانستان، پاكستان، ايران، مردم، بدبختها، بي خانه ها، گرسنه ها، بي چاره ها.
من اين زندگي عفونت بار كه بر گردنم سواره رو نمي خوام، نمي خوامش، خوش به حال مرده ها، چون وظيفشون تمام شده، هر آدمي يه وظيفه اي داره، تا اونو تموم نكنه، نميميره، از وظيفه ام شرمسارم، از بار روي دوشم كه تباهم كرد؛ از خودم، اسمم، كارم، دينم، عشقم، حرفم، لباسم، زينتم، زمينم، زندگي ام، من تورو مي خواستم، مرا از خودت نگير، و از عاشقانت. من بي اونها مردم. من 21 ساله تو كمام. از 7 سالگي كه شهادتو دوست داشتم. 21 سال پرپر زدنم رو تماشا نكن، 21 سال بال بال زدن و جونم در نيومدنو، ناظر نباش، حرفي بزن، رهايم كن، از ايران، از زمين، از داغ از شهيدا، از آدمها از انسانها، ازحرفها، ازدلها، از همه جز تو و دوستدارانت شهيدا بيزارم. منو به عاشقانت و شهيدانت برسون.
زهرا زارعي- مشهد

 



انتظار...

خيلي سخته انتظار واسه كسي كه دوستش داري و عاشقشي.
خيلي سخته انتظار واسه كسي كه هرچي عشق و محبت تو وجودته جمع كردي تا بهش هديه بدي.
خيلي سخته انتظار واسه كسي كه اعتقاد داري همه وجودته.
خيلي سخته انتظار واسه كسي كه همه زندگيته.
خيلي سخته انتظار واسه كسي كه احساس مي كني ازت خيلي دوره.
خيلي سخته چشم به راه كسي باشي كه مي دوني بدون اون نمي توني سختيهاي زندگي رو تحمل كني.
خيلي سخته منتظر كسي باشي كه مطمئن باشي بدون اون خيلي تنهايي.
سخته نبودنت سخته خيلي سخته.
فاطمه همتي/ تهران

 



براي خودت و تنها خودت

همه حرفهايمان را زديم و مولايمان را خواستيم. خواستيمش براي رفع مشكلات، براي نابودي ظالمان، براي...
همه گفتيم: آقا بيا. آقا را صدا كرديم تا مشكلاتمان را حل كند و مريض هايمان را شفا دهد. اما هيچ كدام صدايش نزديم كه: مولاي ما! ما تو را براي خودت، فقط خود تو مي خواهيم.
همه تو را مي خواهيم و هر يك براي چيزي. اما چه انتظاري شيرين تر از انتظار كسي كه تو را براي خودت، و تنها خودت مي خواهد.
زهرا قدوسي زاده، 14 ساله، قم

 



نقد داستان راز

با سلام
ببخشيد من نفهميدم منظور اين داستان راز چي بود؟اگه ميشه هدفتون رو از تلف كردن وقت ما معلوم كنيد.
داستان دو تا دختر پولدار كه يه روز تموم رو مثلا با هم خوش ميگذرونن ، اتفاق خاصي هم نميفته . داستان درباره ي اتفاقات روزمره زندگي اين دو تا دختر بود :بيدار شدن از خواب ، خوردن صبحانه و ... كارهاي بسيار عادي زندگي كه هيچ نقشي در خلق يك داستان خوب در هيچ كجاي دنيا ندارند .
البته شايد اين همه حرفاي الكي تو داستان نوشتيد تا بتونيد اون قسمت آخرش رو (خريد شير و كيك توسط پسر بچه و نگاه مريم به پسر بچه و پدر و مادرش هنگام خارج شدن از مغازه) به خورد ما بديد ، ولي باور كنيد كه حتي اين قسمت آخرش هم ارزش داستان شدن نداشت.
خوب كه چي ؟
مي خواهيد بگيد كه مريم حسرت زندگي اون پسر بچه رو خورده؟
اين كه نشد سوژه؟ شايد هم من اشتباه كنم و هدف و منظور داستان يه چيز ديگه اي باشه!
ولي اين رو هم بدونيد كه داستان رو به چند نفر از اعضاي خانواده مون هم نشون دادم كه اونا هم چيزي سر در نياوردن.
پس آي كيو من كم نيست!
در هر صورت، اگه ميشه در باره اون داستان توي شماره ي بعدي يه مقدار توضيح بدين تا ما هم متوجه اصل قضيه بشيم .
من اين حرفها رو مي زنم چون شما رو دوست دارم و خوشحال ميشم كه بار علمي و فرهنگي و ادبي و ... صفحه ي مدرسه زياد بشه .
در ضمن : معمولا جواب نقد رو به آدم مي دن ، حالا به هر صورتي كه شده .
با آرزوي هر چه بهتر شدن كيفيت صفخه مدرسه.
محمد صادق دشتي پور از ايلام
جواب سلام
دوست گرامي مدرسه !
سلام بر شما
از اين كه با خواندن داستان » رازها« نوشته ي دوست مان جلال فيروزي ، احساس مسئوليت كرده اي و نقد ساده ات را فرستاده اي از تو ممنونم .
نوشته اي كه منتظر جواب هستي و مي خواهي بداني كه چرا اين داستان را چاپ كرده ايم .
قبل از پرداختن به داستان ، خوب است به اطلاع شما و دوستان ديگر صفحه برسانم كه اين صفحه جايي براي تمرين نويسندگي است .
در تمرين بايد فرصت داد استعداد ها خود را آن طور كه هستند نشان دهند . نقد و بررسي آثار هم كار خوبي است البته به شرط اين كه اين تنها وظيفه ي مسئول صفحه نشود .
جلال ، از نويسندگان جوان و آينده داري است كه همكاري خوبي با صفحه داشته و دارد . ما كارهاي خوبي از ايشان چاپ كرده ايم كه حتما شما هم آن ها را خوانده ايد .
به هر حال نقد حق شماست و من هم با بخش هايي از نقد شما موافقم . به نظر من هم داستان مي توانست كوتاه تر از اين باشد .
جلال سعي كرده با پرداخت از طريق گفتگو ها داستان را به پيش ببرد اما طولاني و موازي بودن گفتگوها كمكي به سير داستان نمي كنند .
با تمام اين حرف ها فكر مي كنم جلال حرف مهمي داشته كه در پايان داستان به نوعي آن را بيان داشته است.
اگر در اول داستان دقت كنيد مي بينيد كه تنهايي و دور از كانون گرم خانواده بودن شخصيت اول داستان را رنج مي دهد .
اي كاش اين رنج پررنگ تر مي شد تا ضربه ي پاياني داستان بيشتر به دل مي نشست .
با تشكر دوباره از دقت نظر شما

 



مدير مدرسه؛

«مدير مدرسه» يكي از آثار نويسنده ي فقيد (جلال آل احمد) است، نويسنده اي كه آثار گرانبهايش براي خيلي از پدر و مادرهاي ما يك نوستالژي مي باشد.
«مديرمدرسه» داستان يك معلم است كه بعداز چندين سال خدمت در پست دبيري، قصد مدير شدن دارد، مدير يك دبستان، دبستاني كه در منطقه اي با امكانات كم بنا شده است.
«مدير مدرسه»به مشكلات زيادي برمي خورد، مشكلاتي كه در پايان منجر به استعفاي او از پست مديريت مي شود. «مدير مدرسه» يك اثر كاملا رئال است (مانند تمامي آثار آل احمد) كه خواننده مي تواند تمامي جريان ها و شخصيت هاي كتاب را باور و حتي تجسم كند، مدرسه، مدير، ناظم، معلم ها، خدمه، بچه ها، همه و همه مدل هايي از زندگي واقعي در آن دوران هستند، شخصيت هايي با رفتارهاي مختلف كه نويسنده به خوبي توانسته است آن ها را كنار هم بچيند و آن ها را در برابر ديدگان خواننده زنده كند.
آل احمد در «مديرمدرسه» هم، مانند اكثر آثارش از نثر يكتاي خود استفاده كرده است، نثري كه شايد بتوان گفت هركسي را جذب نمي كند. نگارنده توصيه مي كند در صورتي كه مي خواهيد براي اولين بار يكي از آثار جلال آل احمد را مطالعه كنيد، اين كار خوب را در مواقعي كه كاملا حوصله داريد انجام دهيد، چرا كه ممكن است سبك گيراي آل احمد براي بار اول به شما نچسبد!
كوتاه از نويسنده:
«جلال آل احمد» نويسنده و متفكر آزاده ايراني در آذرماه سال 1302 و در خانواده اي مذهبي روحاني متولد شد.
در سال 1322 در دانش سراي عالي تهران در رشته ادبيات به تحصيل پرداخت و يك سال بعد به حزب توده پيوست
درسال 1326 دومين كتاب خود را به نام «از رنجي كه مي بريم» نوشت كه حاوي قصه هاي شكست مبارزاتش در حزب توده بود، او در همين سال از حزب جدا شد. آل احمد پس از كودتاي ننگين 28 مرداد دچار افسردگي شديد شد، وقايع اين مقطع از تاريخ، باعث انقلابي دروني در جلال شد، آل احمد در اين دوره به اصل خويش يعني دين و مكتب بازگشت. «فرصتي بود به جد در خويش نگريستن و به جستجوي آن شكست ها به پيرامون خويش دقيق شدن و سفر به دور مملكت و حاصلش «اورازان»، «تات نشين هاي بلوك زهرا» و...»
از ديگر آثار او مي توان به كتاب هاي زير اشاره كرد: خسي در ميقات، غرب زدگي، سنگي بر گوري، سه تار، زن زيادي، نون و القلم، نفرين زمين و پنج داستان.
سرانجام جلال آل احمد در 18 شهريور 1348 در اسالم گيلان درگذشت، مرگي نابهنگام و مشكوك، پيكر او را در مسجد فيروزآبادي شهر ري به خاك سپردند. روحش شاد و يادش گرامي باد.
فاطمه شهريور (باران)
15 ساله -تهران

 



دنياي آرزوها

ما زنداني شهرها و ميله ها، كوچه ها و راه ها هستيم. كاش مي توانستم به دنياي آرزوها پرواز كنم. دنيايي كه درختانش، از عشق و خانه هايش از جنس محبت است. من عاشق زندگي در دنيايي هستم كه گل ها، در آن عشق و ابديت را با هم نقاشي مي كنند.
در اين دنيا، سنجاقك ها با شبنم وضو مي گيرند و نماز عشق را به سمت قبله لاله ها، برپا مي دارند. دست هايم سال هاست كه بال هاي هيچ پرنده اي را لمس نكرده اند و چشم هايم مشكل زلال شاپرك ها و اركيده ها را از ياد برده اند.
خواب هاي طلايي من، همه جزر و مدي هستند در درياي مواج آرزوهايم. بياييم دل هاي كوچكمان را از اسارت رها كنيم. خدايا! سفره دل مرا از خورشيد و دريا بي نصيب مگذار و دامن مرا از عطر تقوا خوشبو كن. دوباره دلواپسي هايم را براي تنهايي دلم، به خدا عرضه مي كنم. او كه باور عشقش مرهمي است بر زخم هاي دلم. آري، عظمت عشق در خواستن او و شكوه زندگي در تسليم شدن به اوست. بياييم تا آمدن پرستوها را به فال نيك بگيريم و اميد را هم چنان در سينه نگه داريم تا در باغچه زندگي، گل از رخساره جوابي بچينيم و دامن آرزوها را از زيبايي ها آكنده كنيم.
بيژن غفاري ساروي
از ساري

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14