(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 12 مهر 1388- شماره 19478
 

به آن كه بر پيمان خود با شهدا وفادار است
به مجيد؛ مجيد مجيدي عزيز!
نگاهي به فيلم «يكي از ميان ما» به كارگرداني حميد بهمني
شبيخون در شب گرگ
درددلي با مديران محترم فرهنگي به بهانه اجراي نمايش «مرثيه اي براي يك سبك وزن»
انحصار «هنر براي هنر» در تئاتر كي شكسته مي شود؟
بررسي «نشانه اي» به نام روزهاي سبز
حناي بي رنگ مخملباف در دستان غرب
يوسف ايراني به روايت روزنامه سوري



به آن كه بر پيمان خود با شهدا وفادار است
به مجيد؛ مجيد مجيدي عزيز!

اميرحسين فردي
اگر نبود سرماي استخوان سوز سال هاي نخست استقرارمان در ساختمان تازه تسخير شده حوزه هنري، اگر نبود آن قناعت ها و نان و نمك خوردن ها، و باز هم اگر نبود آن پاسداري هاي مسلحانه شب هاي تيره و خلاقيت هاي ادبي و هنري بامدادان روشن، شايد رغبتي براي نوشتن چنين نامه اي در من پيدا نمي شد، اما نتوانستم از كنار آنچه كه تو گفتي و تو كردي، بي تفاوت بگذرم و شانه بالا بياندازم. چرا كه براي من، مجيد مجيدي، يك دوست، يك برادر، يك همسنگر و يك افتخار است. نفس نوشتن اين متن، نشانه علقه عميق و انس 30 ساله است. اگرچه به علت زمينه هاي متفاوت كاري، از هم دور بوده ايم.
بي گمان آنچه كه ما را در آن باغ دراندشت و آن عمارت افسرده گردهم آورد، عشق به استقلال و آزادي سرزمينمان زير چتر احكام اسلام بود. ما خواسته يا ناخواسته جبهه ادب و هنر انقلاب را، در آن سال هاي غربت و تنهايي تشكيل داديم. خاكريزي برافراشتيم و از پس آن، به صيانت و ابلاغ پيام انقلاب نوپايمان پرداختيم. آن زمان جهان دو كدخداي مقتدر داشت كه شرق و غرب عالم را ملك طلق خود كرده، با اقتدار و جبروت فرمان مي راندند و مردمان را مي دوشيدند. انقلاب اسلامي ما، شورشي بود، عليه اين نسق كشي و باج خواهي. تحمل چنين ملت آزاديخواهي، براي جهانخواران دشوار و غيرقابل تحمل بود. به همين دليل از بامداد پيروزي انقلاب فتنه ها شروع شد. دشمن در تمام عرصه ها، مقابل انقلاب صف آرايي كرد. يكي از آن جبهه ها هم، جبهه ادب و هنر بود كه حال ما شده بوديم پاسداران آن. وقتي ديده بانان ما از كثرت سپاه خصم گزارش مي دادند، ما، آن تعداد اندك به هم نگاه مي كرديم و چاره كار را در چشمان نگران يكديگر مي جستيم. كم بوديم، شايد به تعداد انگشتان دو دست، بزرگي در ميانمان نبود تا راهنمايمان باشد، بيشتر چهره هاي ادبي و هنري اين كشور يا دلداده كدخداي شرق بودند و يا سرسپرده كدخداي غرب. در چنان حال و هوايي ما همديگر را يافتيم، گردهم آمديم، با آتش انقلاب قلب هايمان را گرم نگه داشتيم، از تعداد كثير دشمن نهراسيديم. با خداي شهيدانمان عهد بستيم كه تا واپسين نفس ها، پاسدار مرزهاي نجابت، عزت، پاكي و ملكوتي تاريخ و باورهاي راستين سرزمين خود باشيم. از آن جمع اندك برخي رخ در نقاب خاك كشيدند، مثل رسول ملاقلي پور و ابوالفضل عالي برخي ها ماندند و همچنان افتخار مي آفرينند، مثل فرج سلحشور و سعيد كشن فلاح و برخي ها نيز شدند يهودي سرگردان و شرق و غرب عالم را گشتند و بر خود و باورهاي مردم خود دهن كجي كردند مثل مخملباف.
مجيد عزيز، در اين تقسيم بندي تو در زمره افتخارآفرينان بودي و حتماً هم هستي؛ بدون ترديد. چرا كه پاكدل و با حيايي، دغدغه ها و دلمشغولي هايت شريف و الهي اند. تو فرزند انقلاب اسلامي اين سرزمين هستي. ابلاغ كننده مضامين مقدس و باورهاي آسماني مردم نجيب ايران، به ساير ملت هايي. تو اكنون در چنين موقعيتي قرار داري و حفظ اين شخصيت البته كه بسيار سخت و توان فرساست.
انديشه نگارش اين نامه، در بستر حوادث انتخابات شكل گرفت. آنجا كه تو در جبهه طرفداران ميرحسين موسوي ايستادي و برايش هم فيلم انتخاباتي ساختي. ظاهرا ماجرا هيچ اشكالي نداشت، اتفاقاً تو و ميرحسين هم سنخ بوديد، او نقاش و رئيس فرهنگستان هنر بود و تو كارگردان و عضو همان فرهنگستان. با هم دوست و همكار هم بوديد، اما نگاه بنده و امثال بنده به نامزدي ميرحسين به دلايلي كه گذشت هفته ها و ماه ها، آن را ثابت كرد، اصلا خوشبينانه نبود. اين آمدن نامتوازن و پيوند وي با گروه ها و جريان هاي داراي سوءسابقه در عرصه انقلاب و بالاتر از همه سادگي توأم با بلند پروازي او خيلي نگران كننده بود. موسوي مخصوصاً در مناظره هاي تلويزيوني نشان داد كه چه شخصيت شكننده، ضعيف و احساساتي دارد و خيلي راحت مي تواند تحت تأثير ديگران قرار بگيرد، متاسفانه همان طور هم شد. وقتي مهندس، صبح روز پس از رأي گيري و قبل از شمارش آراء در برابر رسانه هاي از قبل هماهنگ شده ظاهر شد و خود را رئيس جمهور منتخب خواند، توفان فتنه به پا خاست. در واقع ميرحسين ماشه شورش ها و كشتارها را چكاند و احتمالاً خودش هم متوجه نبود كه چه اسلحه خطرناكي به دستش داده اند. شمارش آرا خلاف نظر او را ثابت كرد، اما بنابر فرزانگي و اطاعت از قانون نبود، بلكه غرض سرسپردگي بر نفس سركش و بي فرهنگي و دعواهاي چاله ميداني بود و نصيحت هيچ آدم ناصح و خردمندي را نمي پذيرفت. مدام مي گفت تقلب شده، وقتي مي پرسيدند دلايل و اسنادت را نشان بده تا از طريق قانون رسيدگي شود. نشان نمي داد. مي پرسيدند: پس از كجا مي داني 11 ميليون تقلب شده؟ مي گفت: چون من مي گويم تقلب شده، حتماً تقلب شده!! او طرفداران صادق خود را فريب داد و به طور غيرقانوني به خيابان ها ريخت، خودش هم به ميان آنها رفت، براي انقلاب اسلامي شاخ و شانه كشيد، نفس كش طلبيد، فريب خوردگان كه در ميان آنها دشمنان قسم خورده انقلاب و اشرار و غارتگران حرفه اي هم حضور فعال داشتند، شهر را به آتش كشيدند، جوي هاي خون به راه انداختند، مغازه ها و ماشين ها را سوزاندند، به يكي از مهم ترين پايگاه هاي بسيج در تهران حمله بردند تا آنها را خلع سلاح كنند، مسجد قديمي لولاگر را آتش زدند، حوادثي نظير مرداد 1332 به رهبري شعبان بي مخ، اين بار در خرداد 1388 به سركردگي رئيس فرهنگستان هنر جمهوري اسلامي ايران داشت شكل مي گرفت. آن انتخابات بي نظير و باشكوه، آن پيروزي بزرگ ملي، با اين رفتار چاروادارمآبانه و چاقو و چماق كشي ها، در كام ملت بزرگ ايران تلخ شد. دشمنان تاريخي ايران به جشن و پايكوبي پرداختند. كف زدند، سوت زدند، گفتند لنگش كن ما هوايت را داريم. متاسفانه رئيس فرهنگستان هنر كشور هم هر آنچه كه دشمنان خوني و كينه توز اين ملت مي گفتند، مو به مو اجرا مي كرد.
در اولين جمعه پس از انتخابات و به دنبال آن پيش آمدهاي شوم، رهبرانقلاب در مقام خطيب نماز ظاهر شدند و فرمودند: جمهوري اسلامي ايران به رأي مردم خيانت نمي كند، سپس شرايط را براي همه تشريح كردند و ابهام ها را زدودند و در پايان نيز آن بث الشكواي فراموش نشدني را خطاب به ساحت مقدس امام زمان(ع) عرضه كردند كه هيچ وقت از يادها نخواهدرفت. رهبر انقلاب حجت را بر همه تمام كردند، راه صلاح و فساد را نشان دادند، غبار ابهام را فرونشاندند تا مسائل شفاف و عريان ديده شود.
دوستداران واقعي انقلاب، دوستداران راستين امام و رهبري، علاقمندان به استقلال و عزت ايران، با بيانات رهبري تكليف خودشان را دانستند و راه خانه را درپيش گرفتند، اما آتش كينه و فتنه، فرو ننشست، از فرداي آن روز باز هم بلوا شروع شد، ظاهرا رئيس فرهنگستان هنر كشور، هنوز متوجه نشده بود و يا شده بود و خودش را به نشنيدن مي زد. لاشخورها و كفتارها هم، بيرون از مرزها مترصد فرصتي بودند تا از رهگذر اين شورش ها به مراد دل خود برسند.
آقامجيد، حداقل انتظار اين بود كه تو و دوستانت، پس از اتمام حجت رهبر انقلاب، از اردوگاه فتنه گران بيرون مي آمديد و رفتار آنها را محكوم مي كرديد، اما اين كار را نكرديد، درست است؟ به جاي آن، بيانيه شديد و غليظ ديگري صادر كرديد كه به نوعي خط ونشان كشيدن براي نظام بود، در آن شرايط حاد. خواسته يا ناخواسته شما هم در كنار آن دسته از هنرمندنماياني قرارگرفتيد كه مواجب بگير اجانب اند و جيره خوار آنان!
... اين همه گذشت تا اين كه تو را در روزهاي پاياني ماه مبارك در حسينيه امام خميني، درمحضر رهبر انقلاب ديدم. خوشحال شدم كه آمدي، خوشحال شدم كه برگشتي. اما وقتي پشت تريبون رفتي و با بغض خطاب به رهبر معظم انقلاب گفتي: «آقا، ما كجا مي رويم؟»
تعجب كردم. يعني اين مجيد مجيدي، كارگردان متعهد سينماي ايران است كه چنين سؤال پيش پا افتاده اي از رهبر انقلاب مي پرسد؟! بسياري از توده هاي متدين و خالص مردم ماهها پيش به پاسخ چنين پرسشي رسيده بودند و هيچ گره و ابهامي هم نداشتند و ندارند، اما مجيد مجيدي فرهيخته ما، از پس چنين سؤال آساني برنيامده كه حال آمده آن را از رهبري بپرسد؟ حضرت آقا كه بارها به اين نوع پرسش ها پاسخ داده اند. پس چرا آقاي مجيدي نشنيده، و اگر شنيده چرا متوجه نشده، يعني اين قدر پيچيده و تودر تو است كه نيازمند رمزگشايي اين چنيني باشد؟ انتظار اين بود و هست آقاي مجيدي دقيق ترين و شفاف ترين تحليل ها را پيرامون وقايع اخير به جامعه ارائه بدهد. نه اين كه خود چنين سرگشته بماند.
توقع مردم، از امثال آقاي مجيدي بسيار است. چرا كه آنان جواناني نيستند كه تازه پا به عرصه جامعه و هنر گذاشته باشند. بلكه نسلي اند كه در كوران انقلاب باليده اند، دركوره جنگ آبديده شده اند و درگير ودار فتنه هايي، همچون خيانت بني صدر، رجوي و لغزش شخصيت هاي موجه ديگر را به چشم ديده و آزموده شده اند. بنابراين نبايد حوادث اخير و فتنه تجديدنظرطلبان امروزي، آنها را متحير كند.
در هرحال و بدون ترديد، مجيد مجيدي و امثال او فرزندان راستين اين نظام مظلوم هستند. درفضاي قدسي انقلاب اسلامي تنفس كرده و باليده اند آن ها مي دانند درپيشامدها و حوادث اين چنيني، تنها راه نجات، به كاربستن رهنمودهاي رهبري است كه بي گمان نگاه ايشان همواره راهگشا و راهنماي ملت است. اكنون كه غبار تيره فتنه درحال فروكش است و مي توان در پس و پشت صحنه، دستهاي عروسك گردان ها را ديد و به عمق استراتژيك جغرافياي شورش ها پي برد. بايد از يك سو شكرگزار خداوندي باشيم كه اين خطر بزرگ را هم، مثل خطرهاي ديگر به سوي طراحان و مجريانش برگرداند و ديگر اين كه به ارزيابي صادقانه و شجاعانه عملكرد خود، در عرصه اين حوادث بپردازيم. چقدر با انقلاب و شهدا همراه بوديم، چقدر در خط امام و رهبري گام برداشتيم. كجاها تحت تاثير رنگ و لعاب دشمن قرارگرفتيم و در دام آنها افتاديم؟...
در خاتمه با آرزوي بهروزي و توفيق روزافزون برايت نامه ام را تمام مي كنم. اميدوارم آن پرچمي را كه در سال هاي نخست انقلاب به دوش گرفتي و با شهدا و امام شهدا پيمان بستي تا حافظ صادق ارزش هاي متعالي و آسماني اين انقلاب باشي، هرگز زمين نگذاري و جوانمردانه بر عهد خود باقي بماني.

 



نگاهي به فيلم «يكي از ميان ما» به كارگرداني حميد بهمني
شبيخون در شب گرگ

مهدي نادري
فيلم تلويزيوني «يكي از ميان ما» به كارگرداني حميد بهمني، به مناسبت هفته دفاع مقدس از شبكه دوم سيما پخش شد. اين اثر از نظر گونه شناختي، فراتر از دفاع مقدس است و يك فيلم جاسوسي نيز محسوب مي شود؛ موضوع محوري فيلم، وجود ستون پنجم در ميان نيروهاي خودي است.
داستان فيلم، درباره يكي از گردان هايي است كه در خط مقدم، مقابل دشمن متجاوز ايستاده اند. اما فرماندهان متوجه مي شوند كه دشمن گراي آن ها را به راحتي متوجه مي شود. همين مسئله سبب مي شود كه آن ها به وجود يك جاسوس در بين خود مشكوك شوند و در نهايت او را پيدا مي كنند.
«يكي از ميان ما» با اين كه به طور كامل فضاي جنگي را تصوير مي كشد و راوي يك درگيري نظامي در دوران دفاع مقدس است، اما در اصل موضوعي اجتماعي، فرازماني و فرامكاني را ترسيم نموده است. وجود عناصر خودفروخته كه در لباس دوست، در خدمت بدخواهان هستند، موضوعي نيست كه صرفا به جنگ محدود شود، بلكه جامعه ما هميشه، به خصوص در ماه هاي اخير با آن مواجه بوده است. از اين رو، اين اثر، راوي يك داستان مربوط به سال ها قبل نيست، بلكه روايت نمادين زمان حال و امروز ماست.
اين مسئله زماني روشن تر مي شود كه به نشانه هاي طرح شده در آن بيشتر دقت كنيم. مثلا فرد نفوذي را «دكتر» صدا مي زنند. اسم رمز موعد شبيخون دشمن از سوي دكتر و دشمنان «شب گرگ» تعيين شده است. همچنين شناسايي به موقع نفوذي باعث مي شود كه نه تنها توطئه دشمنان كارگر نشود، بلكه تيرشان به طرف خودشان كمانه كند. نماد ديگري كه در اين روايت به كار رفته است، كشته شدن جاسوس به دست خود دشمنان است. يعني نيروهاي نفوذي طرف متخاصم، هرگاه به مهره سوخته تبديل شوند، توسط خود آن ها به هلاكت مي رسند.
«يكي از ميان ما» فضاسازي و هارموني خوبي دارد. مخاطب از همان ابتدا وارد حال و هواي معمايي و رازگونه مي شود. ايجاد به موقع و مناسب گره هاي داستاني، باعث كشمكش رواني مخاطب مي شود و همين مسئله باعث مي گردد تا تماشاي فيلم را ادامه دهد تا به نتيجه برسد. اين در حالي است كه گره گشايي داستان چندان پخته انجام نشده است. مثلا، اين كه جاسوس آموزش ديده اي چون دكتر، به اين سادگي خودش را لو مي دهد، كمي عجيب و غيرقابل قبول به نظر مي رسد.
ضمن اين كه جا داشت بر شخصيت دكتر بيشتر كار شود تا بار رازآميز شدن كار افزايش يابد. «يكي از ميان ما» با وجود داشتن برخي ضعف ها در فيلمنامه - مثل لحظه اي كه دكتر را دستگير مي كنند و مي خواهند از او اعتراف بگيرند، اما لباسش را نمي گردند! - در مجموع فيلمنامه اي پركشش دارد و تم جاسوسي به خوبي در آن جا افتاده است.
در پايان اين كه، توجه به موضوعات روز سياسي، اجتماعي و حتي اقتصادي روز در فيلم هاي دفاع مقدس، نه تنها باعث پويايي و تاثيرگذاري بيشتر مي شود كه جذابيت آن ها را نيز بالا مي برد. مثل آنچه در مورد «يكي از ميان ما» اتفاق افتاده است. شايد اگر اين فيلم به موضوعي تكراري و نخ نما مي پرداخت، اين ميزان از جذابيت و تاثيرگذاري كه الان دارد را نمي يافت.

 



درددلي با مديران محترم فرهنگي به بهانه اجراي نمايش «مرثيه اي براي يك سبك وزن»
انحصار «هنر براي هنر» در تئاتر كي شكسته مي شود؟

علي اكبر باقري ارومي
عشق به تئاتر، دوباره برآنم داشت تا براي احساس بوي صحنه نمايش و طواف دور مركز تئاتر تهران و ايران به سمت چهارراه ولي عصر، رفته و در سالن سايه تئاتر شهر، نظاره گر كاري از ايوب خاني تحت عنوان «مرثيه اي براي يك سبك وزن» باشم. وقتي اين نمايش تمام شد و تماشاچيان بعد از يك ساعت خنده و گوش دادن به شعارهاي سياسي روز كه البته به كنايه در كار گنجانده شده بود، بلند شدند و رفتند مانده بودم كه اين نمايش واقعا چه مفهومي داشت؟ اسكيچ يا برشي نمايشي؟ تئاتر به مفهوم مطلق آن با يك خلاقيت نمايشي؟! هر مخاطبي با تماشاي چنين نمايشي اين سؤال به ذهنش مي آيد كه اين نمايش اصلا چه هدفي دارد؟ شخصيت پردازي؟ بداهه ژرف؟ و يا هيچ؛ من باب تفنن و از سر وقت گذراني! باز هم بودجه بيت المال صرف اجراي نمايشي شد كه تأثيري جز هدر دادن وقت مخاطب هنردوست ندارد. مثل مارتين اسلين كه در جواب دوستش كه پرسيد: آيا مردم كارهاي ما را مي بينند؟ تاملي كرد و گفت: مردم، هوم، آه مردم!! آري تئاتر را چه شده است؟! اين چه روزگاري است كه تئاتر اين چنين رنجور و ناتوان و در عين حال بهت زده و سرگردان، متأسفانه ملعبه دست هنرمند نمايان بي هنري گشته كه موجبات نزول اين هنر فاخر را فراهم آورده اند. به راستي چرا اين خصوصيت چرخه هنر براي هنر است كه زمان اوج و زمان حضيض را جلوه مي دهد ولي چون به اصل آن برسي نه اوج آن اوج است نه حضيض آن حضيض! الآن فكر مي كنم كه متأسفانه ما در دوران دولت اصولگرا نتوانستيم هيچ گاه به عمق اين مسئله پي ببريم كه اصولگرايي در هنر تئاتر يعني چه؟ ما هنر را نزد هنرمندان دانستيم و بس! و نتيجه اين شاهكار آقاي ايوب خاني است كه نه تنها نوعي واپس زدگي در هنر نمايش است، بلكه نتيجه طبيعي نوعي انحصار انديشه و فكر است.
آيا با اين تئاتر و نمايش هاي روي صحنه مي توان گفت تئاتر ما ثبات يافته است؟ ايوب آقاخاني با اجراي نمايش «مرثيه اي براي يك سبك وزن» كه نمايش نامه اي بي محتوا فاقد شخصيت پردازي و فاقد اول و انجام يك كار مثبت است. چه چيزي خواسته بگويد. آيا واقعا معضلات اجتماعي مدنظرش بوده است؟ آيا معضلات اجتماعي را مي توان در يك كافه حل كرد؟ نحوه پرداختن وي به شخصيت زن به عنوان يك فرمانده! چيست؟ آن كتاب مقدس و به سخره گرفتن مرد معتقد و تصوير كردن به عنوان يك هالورا چگونه مي توان توجيه كرد؟ اين بازي بي حد و حصر هنرمندان ما با اعتقادات و مسائل اعتقادي آيا پاياني دارد؟ آيا اين گروه از هنرمندان ما رسماً مي خواهند اعلام كنند كه مقابل ملت اند؟ و آيا اين امر بر آنان مشتبه شده كه خيلي بالاتر و بالا دست تر از ملت هستند؟
وقتي كار فعلي آقاي آقاخاني را با ساير نمايش هاي به اصطلاح روشنفكرانه كنار هم مي گذاريم يك معادله ايجاد مي شود كه عبارت است از: ضديت با فرهنگ ديني+ هنرمندان مزين به هنر براي هنر= نزول و سقوط آزاد تئاتر!!
نمي دانم تا كي ما بايد چوب اين نگرش روشن فكرانه به تئاتر را بخوريم؟ آيا واقعاً هنرمندان ما همين تعداد هستند كه به طور انحصاري گلوگاه اجرايي تئاتر شهر را چسبيده اند و در عين حال، كسي را ياراي مقابله با اين انحصار نمي دانند. هنرمندان متعهد مهجور ما و آنان كه از سموم روشن فكري مطلق دور مانده اند كجايند؟ دلسوختگان غصه خورده و مو سپيد كرده در راه تعهد؟! آيا آنهايي كه مسلمان اند و هر از چندگاهي اجازه ورود به حريم اجراي تئاتر را مي يابند حق اعتراض ندارند؟ اغلب هنرمنداني كه پيرو تز نمايش روشن فكري هستند صحنه تئاتر را آلوده به اغراض نفساني خويش كرده اند. چهار سال پيش كه با يكي از مسئولان فرهنگي كشور جلسه راهبردي درباره آينده تئاتر داشتيم ايشان ابراز مي داشت كه جرأت نمي كنم خانواده ام را به تماشاي نمايش هاي درحال اجرا ببرم. من هم اكنون در مهر سال 88 از ايشان مي پرسم آقاي دكتر حالا چطور حالا جرأت مي كنيد؟!! همان نمايش خشكسالي و دروغ مرا پشيمان كرد از حول محور اين مدينه فاضله به گردش آمدن و جالب است كه همين آقاي يعقوبي دست در دست آقاي كياني و آقاي آقاخاني كه با نمايش اخيرالذكر خدمتتان معرفي شدند مسئولين مشترك تئاتر فصل (لابد در پاييز) شده اند!!
متأسفانه اگر تئاتر ما از حالت سرگرمي ساز خود رها شده در دامن يكي بدتر از آن يعني تئاتر روشن فكري و هنر براي هنر درغلتيده است كه اين امر نزول آني تئاتر و هنرهاي نمايشي را شكل داده است. اكنون تئاتر ما بايد به چه چيز خود افتخار كند؟! به جنگ روشن فكري درون يا عدم تمكين به خواست ملي بيرون؟! به عدم تعهد و تقيد ديني يا عدم اعتنا به فرهنگ ملي و مردمي؟!
نمي دانم چه بگويم بهتم زده است. بناي تئاتر شهر براي ترفيع فرهنگ است پس چرا اين گونه مروج غفلت شده است؟ چرا كسي به ياد آن شهيداني كه صحنه را مقدس مي شمردند و از صحنه تئاتر راه خود را به روي صحنه انقلاب و دفاع مقدس گشوده و بال شهادت تا خدا را گشودند نمي افتد؟ چرا هنرمندان ما غافلانه آن شهيداني را كه كم هم نيستند به فراموشي مي سپارند! چرا ما بايد شاهد برداشتهاي غلط و اغراض از هنري باشيم كه ارسطو آنرا مظهر تزكيه مي داند و بوعلي سينا آنرا منشأ حكمت؟ آيا اين است كه آن كاتارسيس دروني انسان كه ارسطو آنرا مي جست؟! آيا اين است كه همان حكمت مشايي كه بوعلي سينا را راه مي برد؟! معلوم نيست ايوب آقاخاني نمايش اخيرالاجرا و جديدالاجرايش را بر كدام مباني فرهنگي نگاشته و چه كساني به وي مجوز اجرا داده اند كه وي بتواند خود را دلخوش به انبوه تماشاچياني بكند كه هر شب بيايند و ببينند و وقتي از آنان بپرسي كه معناي آن چه بود، فقط صرف آمدن به تئاتر را توجيه حضور خويش قلمداد كنند؟ تئاتر قرون باستان يعني اخلاق! تئاتر قرون وسطي يعني اخلاق!! تئاتر رنسانس يعني اخلاق! تئاتر قرن بيستم يعني دانستن! آيا بايد گفت كه ما در قرن بيست ويكم پديده اي جديد در تئاتر هستيم كه مي خواهيم بگوئيم تئاتر يعني من مي فهمم، تو اگر نمي فهمي نفهم!» و اين جرياني است كه به نفع هيچ كس در حوزه تئاتر نيست. آقايان اگر مي خواهيد به داد تئاتر برسيد، لطفاً توجه ريشه اي به آن داشته باشيد در بين تمامي اين هنرها تنها اين تئاتر است كه انديشه غربي، فلسفه غربي، و رويكرد شخصيت ساز اومانيستي خويش را رها نكرده است و البته ساز و كارهاي آن را هم چنان در خود و با خود دارد. آيا اين تئاتري است كه متناسب با فلسفه و ارزش هاي نظام جمهوري اسلامي باشد. آقايان تئاتر در هر كشوري يعني تكيه دادن اين هنر به فلسفه، شخصيت و برآيند ارزش هاي حاكم بر كشور. آيا تئاتر ما توانسته چنين پشتوانه اي ازنظر فكري و عملي براي خود فراهم سازد؟! روي سخنم اينجا با جناب وزير محترم است: آقاي وزير! اگر تئاتر را مي خواهيد نجات دهيد فكر بنيان هاي محكمي براي آن باشيد. بنيان هايي پي ريخته از تعهد، ايمان، نظريات ديني، فلسفي، تكنيك هاي نوين سخت افزارهاي جديد براي تئاتر.
آقاي وزير همان گونه كه رهبر معظم انقلاب فرمودند و نياز به تجديدنظر در علوم انساني و بومي سازي آن را متذكر شدند، بايد هنر تئاتر را از اساس يعني فلسفه، تكنيك، اجرا و نگاه به انسان بومي سازي نمود، تا بتوان زمينه را براي تحول و ترقي آن فراهم نمود. ما در حوزه تئاتر نيازمند چنين حركتي هستيم. شما بايد به عنوان متولي آينده هنر در اين مملكت تئاتر را از روزمر گي نجات داده و با تأسيس يك مركز علمي و فرهنگي براي تئاتر، تربيت نيروهاي متخصص و متعهد را براي اين هنر فاخر پي ريزي نماييد. آن موقع شايد بتوانيد سير صعودي به تئاتر ببخشيد. چنين باد و جز اين مباد!!

 



بررسي «نشانه اي» به نام روزهاي سبز
حناي بي رنگ مخملباف در دستان غرب

اشاره: مدتي است كه جشنواره هاي سينمايي وابسته به نظام سلطه جهاني محل عرض اندام يك فيلم مستند- داستاني (اگر بتوان چنين نامي بر آن اطلاق كرد) به اسم «روزهاي سبز» است. اين اثر، به كارگرداني «حنا مخملباف» پس از نمايش درجشنواره و نيز - كه برگزيده اش يك فيلم صهيونيستي بود- به جشنواره تورنتو راه يافت، كه آن نيز به خاطر حمايت آشكارش از اسرائيل به ماشين تبليغاتي آدم كشي صهيونيست ها مشهور شده است. چشنواره صهيونيستي سن سباستين اسپانيا نيز منزل بعدي روزهاي سبز بود.
آنچه در ادامه مي آيد، دو نگاه به اين شبه فيلم است. شايد جالب باشد كه بدانيد فيلم تبليغاتي نظام سلطه جهاني عليه كشورمان تا چه حد قابل تأمل است!
فيلم مستند-داستاني «روزهاي سبز» مقطعي از زندگي دختري به نام آوا را نشان مي دهد. آوا دختري است سرگردان و پوچ انگاركه زندگي برايش همراه با ياس و نوميدي است. همين ديد مايوسانه باعث شده كه او شركت در انتخابات رياست جمهوري را هم امري بيهوده تلقي كند و تصميم به راي ندادن بگيرد. اما كم كم با مشاهده چند خيابان شمال شهر تهران پي به اين قضيه مي برد كه آراي موسوي خيلي بيشتر از رقيبش احمدي نژاد است! بعد از صحبت كردن با عده اي از تهراني ها و گشت وگذار درخيابان ها تصميم مي گيرد در انتخابات شركت كند. بعد از انتخابات اما نتيجه اي كه رقم مي خورد، برخلاف تصور اوست و آوا اين باور را پيدا مي كند كه حتما رأيش را نشمرده اند!

يك نشانه
آرش فهيم

«روزهاي سبز» حنا مخملباف را مي توان يك نشانه از مجموعه اي از مسائل دانست؛ نشانه يك شكست، نشانه يك ادعاي بي پشتوانه، نشانه رنگ هاي جعلي و تصنعي و نشانه ده ها گزاره ديگر از اين دست.
«روزهاي سبز» نه به عنوان يك اثر هنري، بلكه به خاطر همين نشانه ها قابل بررسي است و نتايج بسيار مثبتي را براي ما در پي دارد. چون اساساً نمي توان اين اثر را يك فيلم به معناي واقعي دانست. بلكه يك بسته از مجموعه اي تصوير است. تصاويري از اتفاقات قبل و بيشتر پس از انتخاب دهم رياست جمهوري در ايران كه توسط دوربين هاي تلفن همراه گرفته شده و براي شبكه هاي ماهواره اي و سايت هاي ضدانقلاب اسلامي ارسال شده اند. البته يك سري تصاوير آفريده شده توسط خانم مخملباف و دوستانش نيز در آن گنجانده شده اند كه روي هم رفته تبديل به مجموعه اي نامنسجم و درهم ريخته شده است. پس اولين معنايي كه از اين نشانه مي توان دريافت وضعيت اسفبار جشنواره هايي چون ونيز، تورنتو و... است. و اولين خوشحالي كه اين فيلم براي مخاطبش به ارمغان مي آورد اين نكته است كه فيلمسازي، كار چندان سختي نيست و هركس با مقداري آشنايي با دوربين و البته برخورداري از بي وجداني، مي تواند چيزي مثل «روزهاي سبز» خلق كند و به جشنواره هاي خارجي بفرستد و جايزه هم بگيرد.
محصول تازه خانواده مخملباف، يك نشانه بسيار خوب براي كساني است كه مي خواهند بدانند در ايران چه خبر است. فيلم، در صحنه هاي قبل از انتخابات تعدادي از جوانان را در خيابان هاي شمال تهران نمايش مي دهد كه مشغول رقص و پايكوبي و فحاشي به سود نامزد مورد علاقه شان هستند. همان هايي كه پس از انتخابات به جنبش سبز! معروف شدند. تماشاگر هوشمند خارجي، مي داند كه ايران كشوري نسبتاً وسيع است و جمعيتي بيش از 70 ميليون نفر دارد. بنابراين آدم هايي كه در چند خيابان از يك شهر حضور دارند، نمي توانند نماينده سايرين باشند. سايريني كه مشغول زندگي روزمره شان بودند؛ در منزل، مزرعه، باغ، اداره، دانشگاه و...
«روزهاي سبز» خواسته به مخاطبش القا كند كه در انتخابات رياست جمهوري ايران در سال 88 تقلب رخ داده، اما ناخواسته خودش تبديل به نشانه اي براي نفي اين قضيه شده است. اين اثر ادعاي مستند بودن دارد. يكي از مهم ترين عناصر در يك فيلم مستند، «استناد» يا به عبارتي رجوع به «سند» است. به عنوان مثال يك مستندساز براي اثبات اين كه در انتخابات جاي برنده و بازنده عوض شده است، بايد به سراغ متغيرهاي مستدل برود و با رجوع به اسناد و مدارك ثابت كند كه تقلب رخ داده است. فيلم خانم مخملباف به هيچ دليل و سندي مراجعه نمي كند- چون سند و دليلي كه گوياي رخ دادن تقلب در انتخابات باشد موجود نيست- كه حتي خودش يك سند براي سلامت اين انتخابات شده است. چون، همان طور كه بيان شد، مخملباف، طرفداران نامزد مورد علاقه اش را تنها در چند خيابان نمايش مي دهد. براساس اين فيلم مي توان اين گونه نتيجه گيري كرد كه در ساير نقاط پهنه عظيم ايران، چنين افرادي وجود نداشته اند، يا بسيار كم بوده اند.
«روزهاي سبز» نشانه وضعيت فعلي جرياني است كه مدعي روشنفكري هستند. اين جريان، پس از گذشت حدود دو قرن به جايي رسيده است كه براي توصيف جامعه اش مي گويد: «اينجا كجاست كه خون جوانانش ريخته مي شود و مردم در خيابان نماز مي خوانند: اينجا ايران است» اين عبارت، اوج احترامي است كه حنا مخملباف به مردم كشورش مي گذارد. مردمي كه توسط اين جريان نظرشان ناديده گرفته مي شود و در فيلم ها، عكس ها و روزنامه هايشان، «سانسور» مي شوند؛ چون نظرشان مثل جريان روشنفكري نيست.
«روزهاي سبز»، حناي بي رنگي از توليدات مخملباف در دست جشنواره هاي غربي است.

دروغ مخملين
محسن چخماقي

1- باشنيدن خبر اهداي جايزه ازسوي جشنواره و نيز به روزهاي سبز، حدس مي زدم كه محتواي آن چيست. اما پس از تماشاي آن، به نتيجه اي جز شگفت زدگي نرسيدم. چون فيلم آنقدر ناشيانه ساخته شده كه اصلا جاي دفاع براي خودش باقي نمي گذارد و فقط از يك جهت مي تواند بيننده «وطني» را خوشحال كند و آن هم اين كه دشمنان ملت ايران و وطن-فروشان اوج هنرنمايي شان اين است!
اينجاست كه تماشاگر اين فيلم، ناخودآگاه در دلش جشن برپا مي شود و با خودش مي گويد: «تا باشد از اين دشمن ها وتا باشد از اين كبريت هاي بي خطر!»
2- شايد بهتر بود بحث در مورد اين فيلم به ظاهر مستند به همان دليلي كه قبلا گفتم كه هيچ جاي دفاعي براي خود باقي نگذاشته در همين جا پايان مي گرفت، اما براي روشن شدن مطلب بياييد فرض كنيم كه «روزهاي سبز» مستندي است خوب، تاثيرگذار و قابل نمايش!! با چنين فرضي موضوعي كه در اينجا مي خواهيم به آن اشاره كنيم اين است كه در اين فيلم از ترفندهاي رسانه اي بسيار استفاده شده تا مخاطب به هر شكل به اين باور برسد كه گويا تمام مردان ايران در انتخابات 22 خرداد از موسوي حمايت كرده اند و احمدي نژاد جز يك عده بسيار محدود موتورسوار! طرفداري ندارد. كارگردان اثر البته مي دانسته بايد سراغ كدام خيابان ها و چه تيپ هايي برود كه حرف دلش را از زبان آنها بازگو كند. گشت زدن در چند خيابان پايتخت و نشان دادن تصاويري از رقص يك عده از طرفداران در وسط خيابان بايد ما را به اين نتيجه برساند كه موسوي (حتما) رأي خواهدآورد و اگر غير از اين شود (باز هم حتما) تقلب شده!
نشان دادن دو سه نفر از حاميان رئيس جمهور درميان سبزپوشاني كه خيابان ها را بسته اند و هو شدن آن چند نفر ازسوي طرفداران موسوي فضاي فيلم را به شكلي مجسم مي كند كه گويا اين مشتي است نمونه خروار و سراسر تهران بلكه ايران چنين وضعيتي دارد. همانطور كه قبلا گفتم حتما مخملباف بسيار كودكانه درپي القاي اين مطلب است كه تمام ايران سبزپوش شده و هوادار كانديداي موردنظرش هستند، غافل از اينكه حتي اگر كسي همين هدف ايشان را نيز داشته باشد و بخواهد موضوعي خلاف واقع را به مخاطبش القا كند حداقل بايد خيلي با حساب وكتاب و واقعي تر آن را نشان دهد نه اينطور كاريكاتورگونه!
3- و اما موضوع مهمتري كه دراين شبه مستند مشاهده مي شود و براي من گذشتن از آن سخت است و نمي توانم آن را در اين مطلب بازگو نكنم، لحظاتي ازفيلم است كه فيلمساز پدرش را در جمع عده اي از مقامات غربي در پشت ميزي نشان مي دهد كه با ارائه نامه اي جعلي و آمارهايي دروغين اصرار بر تقلب در انتخابات ايران دارند.
نكته جالب اين كه در اين نامه ساختگي و جعلي آراي كروبي «13ميليون» است و احمدي نژاد بعد از موسوي و كروبي با «5 ميليون» رأي نفر سوم شده است.
با اين اوصاف حالا نمي خواهم به اين بپردازم كه آقاي مخملباف و شركاء چرا آماري جعلي را جلوي دوربين ها براي مردم مي خوانند و چه و چه بلكه مي خواهم فقط اين را بگويم كه حتي مخملباف كه مي خواست با ساختن چنين فيلمي رئيس جمهور منتخب مردم ايران و ايرانيان را نزد جهانيان كوچك و حقير كند بدون اينكه خودش متوجه شود ندانسته كاري كرد كه هم خودش و هم پدرش هردو كوچك و حقير شوند، هرچند كه پيش از اين هم با ساختن فيلم هايي سياسي و شعارگونه به اندازه كافي خودشان را هم نزد مردم ايران و هم پيش سينمادوستان خورد و بي مقدار كرده بودند.
هرچند پيش از ديدن فيلم، موضوع به تابعيت كشور بيگانه (فرانسه) درآمدن محسن مخملباف و طبعا فرزندانش را اطلاع داشتم، اما تماشاي فيلمي كه جناب ايشان را دركنار غربي ها در حال تبليغ عليه ايران نشان مي دهد، فرصتي بود براي ديدن و پي بردن به ماهيت مخملبافاني كه با همه سعي و تلاشي كه كردند، نتوانستند مخمل خوبي ببافند. چه برسد كه بخواهند از اين مخمل نابافته لباسي بر تن مردم ما بپوشانند!
«فمهل الكافرين امهلهم رويدا: حال كه چنين است كافران را مهلت ده اندك زماني به آنان فرصت ده» (سوره طارق آيه17)

 



يوسف ايراني به روايت روزنامه سوري

روزنامه «الثوره» چاپ دمشق در شماره چهارشنبه خود نوشت: اهميت سريال يوسف پيامبر(ع) نه در هزينه چند ميليون دلاري براي ساختن آن، بلكه به آن علت است كه از متون قرآني استخراج شده است.
اين روزنامه سوري افزود: در آميختن داستاني تاريخي و درام يكي از مهمترين ويژگيهاي اين سريال است كه توسط «فرج الله سلحشور» كارگردان مشهور ايراني توليد شده است.
اين كارگردان ايراني دو سريال مذهبي ديگر به نامهاي «مريم مقدس(س)» و «اصحاب كهف» را نيز در كارنامه خود دارد.
در سريال يوسف پيامبر(ع)، از احاديث شريف، متون تاريخي و علمي و همچنين از بازيگراني استفاده شده كه براي اولين بار وارد عرصه بازيگري شده اند امري كه سلحشور و برخي بازيگران فيلم در گفت وگو با شبكه تلويزيوني «المنار» لبنان آن را بيان داشتند.
روزنامه سوري مي افزايد: مؤلفه مهم ديگر اين سريال، دكور بسيار زياد، لباس، زره و حتي كفشهايي است كه در قديم از آن استفاده مي شد و مشخص است كه كارگردان اين سريال با متخصصان در تاريخ مصر و زندگي و مردم آن زمان اعم از آداب، غذا و لباس مشورت كرده است.
به گفته سلحشور، لباس مردم مصر متناسب با اصول جوامع اسلامي و ايراني تعديل شده است، زيرا مردم مصر تقريبا نيمه برهنه بودند اما كارگردان آن را پوشيده تر ساخت.
حتي در صحنه اي كه زليخا لباس يوسف را پاره مي كند، بدن يوسف(ع) مشخص نمي شود. اين امر باعث شگفتي بيننده نسبت به توجه به جزيي ترين مسائل است.
سريال يوسف پيامبر(ع) از ماه رمضان تاكنون در برخي شبكه هاي عربي مانند المنار لبنان و شبكه هاي تلويزيوني عراقي «بلدي»، «الفرات» و «الحريه» پخش مي شود.
براساس گزارش اين روزنامه، چند روز قبل شبكه المنار گفت وگويي با سلحشور، جمال شورجه و تني چند از بازيگران آن از جمله بازيگر نقش يوسف(ع) در زمان كودكي ترتيب داد.
در اين گفت وگو كه در لبنان انجام شد، نحوه ساخت اين سريال كه سه سال طول كشيد، توضيح داده شد.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14