(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 13 مهر 1388- شماره 19479
 

راه نوراني شدن دانشگاه
لزوم نوانديشي مسلمان
شرايط آزادي انديشه



راه نوراني شدن دانشگاه

آيت الله جوادي آملي
«اسلامي شدن دانشگاهها» يكي از اموري بود كه با پيروزي انقلاب شكوهمند اسلامي در ادبيات فرهنگي ايران ظهور كرد. از طرفي تلاش برجستگان علم و فرهيختگان انديشه در ايجاد وحدت بين حوزه و دانشگاه، كوششي وافر براي هدف متعالي اسلامي شدن مراكز دانشگاهي محسوب مي شود.
اما پس از گذشت سه دهه از استقرار نظام جمهوري اسلامي؛ هنوز هم امر خطير (اسلامي شدن دانشگاهها) از دغدغه هاي اساسي بزرگان دين و مراجع تقليد، رهبر معظم انقلاب و متدينين محسوب مي شود.
حكيم متاله و علامه معظم «حضرت آيت الله جوادي آملي (مدظله العالي)» كه از سرآمدان علم و معنويت و از نظريه پردازان كم نظير و ژرف انديش در حوزه علوم و دانش هاي گوناگون محسوب مي شوند، در تلاشي پيگير و مستمر به كنكاش چگونگي اسلامي شدن دانشگاهها پرداخته و با بيان و بنان خويش به بسط و تعميق آن همت گمارده است.
مطلب پيش رو نيز از تحليلات عميق معظم له بر محور مطلب فوق الذكر است كه آن را با هم از نظر مي گذرانيم.
معرفي قرآن كريم به عنوان «نور»
توسط خداي سبحان
آنچه كه براي همه ما حوزويان و دانشگاهيان كه الان در حقيقت يك واقعيت است و در دو نهاد مشغول انجام وظيفه است؛ لازم است به آن توجه كنيم اين كه ذات اقدس اله قرآن را به عنوان «نور» معرفي كرده است. فرمود: قدجاءكم من الله نور و كتاب مبين(1). اين كلام كه كلام الهي است، با معرفي متكلمش بايد شناخته بشود. متكلم اين كلام يعني ذات اقدس اله، قرآن را به عنوان نور معرفي كرده است؛ اين مطلب اول، كه دانشگاه پيام نور ان شاءالله در اين راستا فروغي بگيرد.
ضرورت نوراني شدن حوزه و دانشگاه
به وسيله قرآن كريم
مطلب دوم آن است كه: اولين خاصيت(نور) اين است كه حوزه خود و قلمرو تابش خود را روشن مي كند. اگر جائي نور هست، آنجا را روشن مي كند. زيرا هم خود، ظاهر است، و هم مظهر حوزه خود. اگر حوزه، نوراني شد، دانشگاه، نوراني شد؛ الا و لابد آن فضا را بايد روشن بكند. اين مطلب دوم.
رويت صحيح (انسان)، (جهان) و (رابطه آنها)؛ راه نورگيري حوزه و دانشگاه از قرآن
مطلب سوم آن است كه: وقتي حوزه روشن مي شود، دانشگاه روشن مي شود، دانشگاه پيام نور روشن مي شود كه «جهان» را ببيند، «انسان» را ببيند، «پيوند انسان و جهان» را ببيند؛ يعني اضلاع سه گانه اين مثلث را به خوبي ببيند. زيرا قرآن هم درباره جهان سخن گفت، هم درباره انسان، هم در پيوند انسان وجهان؛ همه چيز را روشن كرده است. آيات قرآن كريم را كه شما بررسي مي فرمائيد؛ مي بينيد درباره نظام آسمان، زمين، دريا، صحرا، گياهان، حيوانات سخن گفته. انسان را معرفي كرده و رابطه انسان و جهان را هم مشخص كرده؛ اين خاصيت نور است.
تسلط (خالقيت) و (ربوبيت) خداي سبحان بر آسمان و زمين
روي اين اصول 3گانه، وقتي ما خواستيم ببينيم جهان از نظر قرآن كريم چيست، مي بينيم خداي سبحان از آسمان و زمين به عنوان «خلقت» ياد مي كند. آسمان مخلوق است، زمين مخلوق است، دريا مخلوق است، صحرا مخلوق است. خلقت هم يك عنوان اعتباري نيست! يعني گوهر هستي آسمان و زمين از ناحيه خدا به اينها داده شده و از ناحيه خداوند تدبير مي شود.
اطلاق:«خلقت» بر مجموعه آسمان و زمين عدم تطبيق (طبيعت) بر آنها
اگر آسمان خلقت است، زمين خلقت است، انسان خلقت است،پيوند انسان و جهان خلقت است؛ ما چيزي به نام (طبيعت) نداريم! طبيعت يعني موجود گسيخته كه نه آغازي دارد، نه انجامي! پس آسمان طبيعت نيست، زمين طبيعت نيست، درخت طبيعت نيست، دريا طبيعت نيست، صحرا طبيعت نيست. وقتي اينها طبيعت نبودند و خلقت بودند، زمين شناسي جزء طبيعيات نيست، درياشناسي جزء طبيعيات نيست، و علوم طبيعي از دانشگاهها رخت بر مي بندد. ما علمي به نام علم طبيعي نداريم! هرچه داريم خلقت شناسي داريم. اگر واقعا دانشگاه بخواهد اسلامي بشود، چاره اي جز اين نيست!
اسلامي بودن دانشگاهها درگرو اسلامي شدن علوم دانشگاهي
برهمه ما واجب است كه يك جا نمازخانه داشته باشيم. دختر و پـسر از هم جدا باشد؛ اين واجب شرعي است. همه اينها را ما مي دانيم، اينها چيزهائي است كه ما مي دانيم. بايد دختر و پسر از هم جدا باشد، و نمازخانه داشته باشيم، دعا داشته باشيم، مناجات داشته باشيم؛ اما اينها كارهاي روزانه مسجد و حسينيه است!! از دانشگاه يك چيز ديگر متوقع است.
دانشگاه بايد دانشش اسلامي باشد.
شايد دهها بار درنماز جمعه و غير نماز جمعه گفته شد: اين كارهاي اوليه است كه بر همه واجب است. يك نماز جماعتي داشته باشيم. نمازخانه داشته باشيم، دعاي كميل داشته باشيم، مناجات داشته باشيم، دعاي توسل داشته باشيم، پسرها و دخترها از هم جدا باشد، اينها بر همه ما لازم است؛ بعضي واجب، بعضي مستحب اما آنكه امام (رض) اصرار داشت و مقام معظم رهبري هم اصرار دارند، همه مراجع اصرار دارند، و همه شما متدينين حوزه ودانشگاه اصرار داريد اين است كه دانشگاه اسلامي بشود!
اسلامي شدن دانشگاه به اين نيست كه اين كتاب هاي درسي كه ما مي نويسيم آرم جمهوري اسلامي را بگذاريم، يك؛ (بسم الله) بنويسيم، دو؛ عكس مقام معظم رهبري و امام بيندازيم و سه؛ اللهم كن لوليك الفرج هم اولش بنويسيم، چهار؛ بشود «اسلامي»!! اگر علم، علم طبيعي است؛ طبيعي، سكولارپرور است! نه اول دارد، نه آخر، چه توقعي داريد شما؟! اين دانشجويان عزيز اهل اعتكاف بشوند، مسلمان بشوند، متدين بشوند؛ فردا كه اين كشور به دست آنها داده شد، اينها خدا را حاضر و ناظر بدانند؛ آنكه انسان را مي پروراند «دانش اسلامي» است.
(كرامت انسان) به استناد «خلافت الهي»؛ و تلاش دين براي خليفه پروري
تمام سعي قرآن كريم و همچنين سنت اهل بيت (عليهم السلام) خليفه پروري است. خدا مي خواهد ما خليفه او بشويم. خليفه هم آن است كه حرف مستخلف عنه را بزند، نه حرف خودش را! ما همه باور كرديم و باور داريم. اين باور ما هم درست است كه انسان كرامت دارد؛ لقد كرمنا بني آدم (2). اما كرامت انسان به استناد خلافت اوست؛ چون خليفه الله است، كريم است. وگرنه چه كرامتي دارد؟!
اگر كسي خليفه الله بود و حرف خودش را زد، اين ديگر خليفه الله نيست! مثل اينكه كسي قائم مقام يك مدير كل باشد، در اداره از طرف او امضاء كند، ولي كار خودش را بكند! مرتب تلفن دستش است و دارد حرف خودش را مي زند، اين ديگر
قائم مقام او نيست. پس كرامت انسان يقيني است، اما اين نيمه راه است! كرامت انسان به استناد خلافت اوست؛ چون خليفه الله است، كريم است؛ وگرنه ذاتاً كه انسان كريم نيست! اين هم نيمه راه است. اگر خليفه الله است، چه اينكه هست؛ بايد حرف مستخلف عنه را بزند.
بنابراين اساس اين علوم اسلامي به اين است كه ما كلا علمي به نام طبيعيات نداريم؛ خلقت شناسي داريم. آنوقت درياشناسي با همه گستره اي كه دارد، خلقت شناسي است و روحاني پرور است. درياشناسي اينچنين است، صحراشناسي اينچنين است، كيهان شناسي اينچنين است. وقتي بنا شد ما خلقت شناس بشويم، ديگر لاشه علم را در كتابها نمي آوريم و تدريس نمي كنيم.
وجود (لاشه علوم) دركتب دانشگاهي
الان اين علومي كه فعلا در كتابهاست، (لاشه علم) است؛ يعني چه؟ يعني يك مرغي است كه دو بالش را كندند، لاشه اش را گذاشتند دراين كتاب ها، و اين لاشه، قدرت پرواز ندارد. همه علوم طبيعي اينطور است؛ چه درياشناسي و زيردرياشناسي، چه آسمان شناسي و فوق آسمان شناسي. مي گويند: فلان موجود زميني يا آسماني در2 ميليون يا 2 ميليارد سال قبل اينچنين بوده است، در سايه تطورات به اين وضع درآمده است، پيش بيني مي شود كه در آينده نزديك يا دور به چه صورتي درآيد؛ اين سير افقي علوم است، اين لاشه دانش است. اما كي كرد، براي چه كرد؟ اين اصلا مطرح نيست! اين مي شود (طبيعت). آن مي شود «خلقت.»
وقتي همه اين مطلب را ذات اقدس اله در قرآن كريم مطرح مي كند؛ هوالذي خلق السموات والارض في سته ايام(3)، هو الذي خلق الارض كذا(4)، هوالذي انبتكم من الارض نباتا(5)، هو الذي كذا، هوالذي كذا. اوست اين كارها را كرده است تا نه بيراهه برويد، نه راه كسي را ببنديد. هوالاول اش معلوم است، هوالاخراش معلوم است؛ قهرا اين علوم مي شود خلقت شناسي، نه طبيعت شناسي! ديگر علم سكولار نيست.
حجيت شرعي (عقل منطقي)
همچون (نقل معتبر)
نكته ديگر اين است كه دين همان است كه در قرآن و روايات است، اگر چيزي را بشر از ناحيه «عقل» نه از ناحيه خيال و قياس و گمان و وهم؛ از راه عقل كه يك راه منطقي براي حجيت آن هست، بدست آورد. اگر عقل چيزي را فهميد، اين عقل درقبال نقل، حجت شرعي است. گفته خداست. نبايد گفت: اين علم، علم بشري است.
ضرورت نگاه عميق انسان
به آغاز و انجام بي مقدار خود در دنيا
اينكه مي خواهد به ميل خود عمل بكند، داده خدا را غصب مي كند، مي گويد: «مال من است، مگر بشر؛ الم يك نطفه من مني يمني(6) چه داشت از خودش؟! فرمود: اگر چنانچه ذات اقدس اله فيض خلقتش نصيب آن نطفه نشده بود، مي شد جزء نطف غيرمخلقه. اما وقتي كه آن فيض، نصيب اين نطفه شد، اين يك قطره شده لؤلؤ لالاء!! الان صدها دانشگاه در روي كره زمين هست تا بفهمند چه جور اين يك قطره آب اينجور شد! صدها بيماري است، هنوز كشف نشده؛ صدها داروست، هنوز كشف نشده؛ همانطوري كه صدها اختر فروزان است كه هنوز كشف نشده!
فرمود: فلا اقسم بما تبصرون.
و ما لاتبصرون. (7)؛ نه با چشم مسلح مي بينيد، نه با چشم غيرمسلح! فرمود: خيلي از اختراني كه به چشم شما نمي آيد، من به آنها هم سوگند ياد مي كنم. اينچنين نيست كه حالا چشم مسلح بتواند كل كوكب ها را رصد كند! فرمود: فلا اقسم بمواقع النجوم. و انه لقسم لوتعلمون عظيم(8)، بعد فرمود: فلا اقسم بما تبصرون و ما لا تبصرون.
«عنايت الهي» در داشته هاي انساني
پس ما يك چنين چيزي بوديم! ما كه شمالاالم يك نطفه من مني يمني بوديم، جنوباً هم طبق بيان نوراني حضرت امير ثم صار جيفهً بين اهله و اسلموه الي عمله (9)؛ اين را در نهج البلاغه فرمود: بعد از يك مدت كوتاه يا دور، مردار مي شود، همه بيني را مي گيرند؛ مي گويند: زود دفنش كنيد. فشار بازماندگان براي دفن، براي اينكه بو نيايد. اين بيان روشن حضرت امير است در نهج. فرمود: ثم صار جيفه بين اهله و اسلموه الي عمله، قبر، اتاق عمل است؛ نه اينكه عمل مي كنند. عمل هاي كرده را آنجا جمع كرده اند، اين آقا را به اتاق عملش مي سپرند.
پس كسي كه شمالا الم يك نطفه من مني يمني است، جنوبا ثم صار جيفه بين اهله و اسلموه الي عمله؛ حالا اين وسط ها اگر چيزي دارد آيا مال خود اوست، يا علم الانسان ما لم يعلم (10)؟! پس ما حق نداريم بگوئيم اين بشري است، بلكه او به ما داد. يك سلسله مسائل ارزشي را به ما در زاد روز آفرينش داد، فرمود: و نفس و ما سواها. فالهمها فجورها و تقواها (11)؛ اين مال اين. يك سلسله مسائل دانشي را به ما داد، و علم الانسان ما لم يعلم؛ پس ما چه داريم از خودمان؟!
حجيت عقل برهاني
و عدم تقابل «عقل» با «شرع»
اگر وهم و خيال باشد حجت نيست! اگر عقل باشد، «جحت شرعي» است شما ببينيد همه بزرگان ما در اصول آن برائت نقلي را دركنار برائت عقلي، برائت عقلي را در كنار برائت نقلي حجت شرعي مي دانند. هيچ فرقي بين رفع ما لايعلمون (12) اي كه در روايت هست، يا ما كنا معدبين اي كه در قرآن هست، با قبح عقاب بيان و لابياني كه فتواي عقل است، نيست! اين عقل مي شود برائت عقلي و حجت شرعي؛ آن ما كنا معدبين حتي نبعث رسولا (13) مي شود نقل و حجت شرعي. عقل و نقل در مقابل همند، نه معاذ الله عقل در برابر وحي باشد!
ناتواني عقل در برابر شرع در بيان حكيم سنائي
شايد بارها اين داستان جناب حكيم سنائي به عرضتان رسيد؛ اينكه مي بينيد خيلي از بزرگان براي حكيم سنائي يك حريمي قائلند؛ او قبل از عطار و مولوي و سعدي و حافظ بود او گفت مبادا كسي خيال كند عقل در برابر وحي است، عقل در مقابل نقل است. با بود پيغمبر مگر كسي اسم عقل را مي برد؟!
مصطفي اندر جهان، آنگه كسي گويد كه عقل
آفتاب اندر سماء، آنگه كسي گويد سها (14)
با بودن آفتاب كسي اسم سها را مي برد؟ «سها» آن ستاره كم رنگي است كه سابقاً براي اينكه ببينند اين شخص باصره اش ضعيف است يا نه، اگر آن ستاره سها را مي توانست ببيند، مي گفتند: چشمش ضعيف نيست؛ وگرنه مي گفتند ضعيف است. اين ستاره كم نور كم سو در برابر شمس نامي ندارد!
عقل درمقابل نقل است. نقل را فقهاء دارند. بزرگان، گاهي اشتباه مي كنند، گاهي به واقع مي رسند؛ عقل را حكماء و متكلمان دارند، گاهي اشتباه مي كنند؛ گاهي اصابه است، گاهي خطا است. اينها در مقابل هم است. اگر مجتهدانه كسي از نقل كمك گرفت، معذور است؛ و اگر مجتهدانه از عقل مدد گرفت، معذور است.
(شقاوت) بي بهره بودن از عقل
در بيان امير مؤمنان (ع)
يك بيان نوراني حضرت امير(ع) در نهج البلاغه دارد، در يكي از نامه هايشان است؛ فرمود: فان الشقي من حرم من نفع العقل و التجربه(15). شقاوت تنها اين نيست كه آدم غيبت كند، دروغ بگويد؛ اينها جزء معاصي است، اما كسي كه عقل را به كار نبرده، تجربه عقلي را به كار نبرده، از عقل مدد نگرفته، (شقي) است. اين عقل او مثل نمد، بسته شده. همانطوري كه اگر به دليل نقلي عمل نكند مي شود شقي، به دليل عقلي هم اگر عمل نكند، مي شود شقي؛ عقل در برابر نقل، حجت است.
اگر عقل در برابر نقل حجت است، اگر روايت زراره حجت است، عقلي كه زير دريائي را مي سازد و مي فهمد و مي فهماند كه اگر در زير دريا به فلان شاسي دست بزني، آسيب مي رسد و مي رساند و ضرر دارد، اين مي شود معصيت و حرام. ديگر نمي شود گفت: خدايا! در قيامت چرا ما را عذاب مي كني، براي اينكه شما در قرآن يا در روايت نگفتي كه در زير دريائي دست به فلان شاسي نزن: يا اگر سوار سفينه شدي، رفتي مريخ؛ دست به فلان شاسي نزن! خدا مي فرمايد: آن فهمي كه داري، من دادم؛ آن هم مثل روايت زراره است، هر دو حجت است. اگر عقل است و عقل تجربي است، يا عقل تجريدي و يقين آور شد؛ مي شود حجت.
چگونگي اسلامي كردن متون دانشگاهي
بنابراين دانشگاهها عموما، و دانشگاه محترم پيام نور خصوصاً بايد نوراني فكر كند؛ يعني ما ديگر طبيعيات نداريم. در تدوين كتب درسي، دروس اسلامي نوشته بشود. دروس اسلامي هم اين نيست كه ما بگرديم، ببينيم كه طبق روايات زمين چه جوري بوده. اگر يك آيه را مطرح كنيم، روايتي كه در اين راستا وارد شده مطرح كنيم، عقل را بدانيم مثل نقل حجت شرعي است، و تك روي عقل را از آن بگيريم؛ آن را به تكاپو وادار كنيم، يك. بياوريم در خدمت نقل، دو. نقل و عقل را هماهنگ كنيم، سه. جمع بندي كرده، محققانه فتوا بدهيم، چهار؛ اين كتاب مي شود كتاب اسلامي. زمين شناسي اسلامي، درياشناسي اسلامي، صحرا شناسي اسلامي.
آنگاه خود اين درس آدم را وادار مي كند كه دختر از پسر فاصله بگيرد. مگر به طلبه ها مي گويند: شما اتاق هايتان را جدا كنيد، يا كلاس هايتان را جدا كنيد؟! مگر كسي به ما اينجور مي گويد؟ مگر كسي به ما مي گويد: نمازت را اول وقت بخوان؟! مگر به ما مي گويند: نماز جماعت بخوان؟! مگر مي گويند: نماز اول ماه بخوان؟! مگر مي گويند: دعاي توسل بخوان، يا دعاي كميل بخوان؟! اين را درس به ما مي گويد. اگر نور است، بايد فضاي دانش كه عنصر محوري دانشگاه هست، نوراني بشود. نوراني شدن دانشگاه به نوراني شدن دانش است، و نوراني شدن دانش اين است كه ما جهان را از منظر خلقت ببينيم، نه طبيعت.
لزوم بيرون نمودن تاريكي ها
و جهل به منظور وارد شدن نور و علم
قرآن كريم كلام الهي است و خداي سبحان اين كلام را به عنوان نور معرفي كرده. ما نبايد منتظر بشويم كه يك عده بيايند ظلمت زدائي كنند، بعد جا به ما بدهند كه اين طبيعيات كه رفته است، خلقت شناسي جاي آن را پر كند و بگوئيم: ديو چو بيرون رود، فرشته در آيد. شما اگر چنانچه بين اين حرف با حرف مولوي هماهنگ كنيد، مي بينيد فاصله خيلي است. آن بزرگوار مي گويد: تا كي منتظري ديو بيرون برود، تا فرشته در بيايد؟! ديو را بيرون كن!! چه جور بيرونش كنم؟ گفت: فرشته را بياور، خودش، ديو را مي برد.
فرشته در برابر ديو ممكن است منتظر باشد، بگويد: ديو چو بيرون رود، فرشته در آيد. اما نور و ظلمت اينچنين نيست؛ اينچنين نيست كه اول ظلمت بايد برود تا نور بيايد! خير، نور آمدنش همان و رخت بر بستن ظلمت همان. نوراني شو، ظلمت رفته است. شما رقيب نداريد؛ خودت را ارزان نفروش! آن كجا، اين كجا!! بنابراين اگر ما يك حقيقتي داريم به نام نور، كما هو الحق؛ ايمان نور است، علم نورالله است، يقذفه الله في قلب من يشاء(16)؛ ما نبايد منتظر بشويم جهل برود. اگر جهل يك امر وجودي بود؛ بايد برود تا نور بيايد، يا علم بيايد. اما نور و ظلمت وجود و عدمند، عدم و ملكه اند؛ علم و جهل از اين قبيل اند، توحش و تمدن از اين قبيل اند. از قبيل ديو و فرشته نيستند كه ديو چو بيرون رود، فرشته در آيد!
از اين راه ما بايد وارد بشويم، و اين راه شدني است. البته آن مراحل كاملش نصيب اولياي خاص مي شود، مراحل مياني و ابتدائي اش اميدواريم كه ماها همه بتوانيم از آنها بهره بگيريم.
سخنراني معظم له
در ديدار با هيئت رئيسه دانشگاه پيام نور و جمع كثيري از طلاب، فضلاء و دانشجويان- قم؛ 23/8/1387
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- مائده/15
2- اسراء/70
3- هود/7
4- اشاره به: فصلت/9
5- نوح-17با تلخيص
6-قيامه/ 37
7-حاقه/ 38 و 39
8-واقعه/ 75 و 76
(9) نهج البلاغه / خطبه 109 - با تلخيص
(10) علق / 5
(11) شمس / 7 و 8
(12) وسائل الشيعه / 15/ 369 - با تلخيص
(13) اسراء / 15
(14) ديوان حكيم سنائي / 43
(15) نهج البلاغه/ نامه78
(16) مصباح الشريعه/16

 



لزوم نوانديشي مسلمان

¤ آيه الله مهدي هادوي تهراني
تحجر، ايستايي و در گذشته ماندن در قاموس يك مسلمان جايي ندارد چرا كه مقتضيات زمان و مكان همواره در رويكردهاي فكري و بعد رفتاري او تاثيرگذار خواهد بود. بنابر اين يك اسلام شناس واقعي لزوماً بايد نوانديش باشد. نويسنده طي بررسي هاي خود در مطلب حاضر كوشيده است اين معنا را واكاوي و زمينه هاي ظهور نوانديشي ديني راتبيين نمايد. اينك با هم آن را از نظر مي گذرانيم.
¤¤¤
مسئوليت
اسلام شناسان
يك اسلام شناس واقعي بايد نوانديش باشد. البته اگر كسي صرفاً به اين معنا اسلام شناسي كند كه انديشه هاي گذشتگان را بازكاوي نمايد، به بخشي از مسئوليت اسلام شناسي عمل كرده است. اما يك اسلام شناس واقعي كسي است كه بتواند پاسخ گوي نيازهاي روز بر اساس مفاهيم و ارزش هاي اسلامي باشد و اين اقتضا مي كند كه او انديشه ها و رويكردهاي نو و نيز روش ها و قالب هاي تازه اي را عرضه كند كه بتواند بر اساس آنها به نيازهاي تازه اي كه در جامعه وجود دارد، پاسخ دهد.
لزوم ايجاد
فضا و بسترسازي
سوال: با توجه به اين كه به هر حال طرح نوانديشي ديني بايد توسط افراد آگاه با علوم قديم و جديد، با تعبير شما ميراث علمي گذشته و نيز با ايمان و اعتقاد به مفاهيم ديني انجام شود، اما باز هم ممكن است مصون از خطا و اشتباه نباشد به نظر شما، آيا ظرفيت و تحمل جامعه و محيط هاي علمي كنوني ما به حدي مي باشد كه با يك خطا و اشتباه فرد نوانديش را بايكوت و مهجور نكرده و به اصطلاح ترور شخصيتي نكنند؟ اگر نيست، چه بايد كرد تا به آن ظرفيت برسيم؟
جواب: اين سؤال خيلي خوب است. براي نوانديشي ما بايد فضا را آماده كنيم؛ نوانديشي دستورالعملي وآيين نامه اي نيست كه مثلاً فرض كنيد مديريت حوزه بخشنامه اي بنويسد كه از فردا، نوانديشي بر همه طلاب، مدرسين و علماي حوزه لازم است و از پس فردا هم محصولات نوانديشي از طريق صدا و سيما، كتابفروشي ها و روزنامه ها و مجلات، در معرض ديد همگان قرار گيرد . اين طورنيست. نوانديشي يك فضا مي خواهد كه در آن فضا استعدادها رشد كنند.
استعدادها مختلف هستند؛ يك نفر در زمينه قالب و فرم، فردي ديگر در محتوا استعداد دارد. استعدادهاي محتوايي نيز با هم متفاوت است؛ يكي در زمينه هاي علوم عقلي و ديگري در زمينه هاي علوم نقلي، تاريخي، تفسيري استعداد دارند. خوب، براي اين كه اين استعدادها رشد كنند، بايد فضاي مساعدي موجود باشد.
يكي از عواملي كه به شدت فضا را مسموم مي كند، ترس است. يعني وقتي كسي بترسد كه مبادا يك دفعه آنچه كه من مي گويم، مورد هجوم واقع شود، خودش را سانسور مي نمايد و رشد نمي كند. اگر هم رشد نمايد، آن رشد بروز نمي يابد. بعضي از علماي بزرگ، تحقيقات و تتبعات و تفكراتي كرده اند، ولي در خلوت هاي خود و گاهي از اوقات تا آخر عمر هم (احياناً از ترس) به هيچ كس بروز نداده اند؛ در جايي يادداشت كرده و از دنيا رفته اند. يكي از چيزهايي كه خيلي حساسيت زا مي باشد، اين است كه مثلاً تا يك حرفي زده مي شود كه كمي شبيه به بعضي از حرف هاي منحرف است، يك دفعه حمله مي كنيم. يكي از دوستان كه خودش از كساني است كه نقاد بسياري از اين افكار و انديشه هاي انحرافي است، مي گفت يك نفر كه اصلاً كتابي را كه من در نقد فلان نظريه نوشته ام، نخوانده بود و اصلاً نمي دانست كه من چه كار كرده ام، در يك جلسه عمومي يك دفعه به من گفت: فلاني! حرف هاي تو مثل حرف هاي فلان كس مي ماند؛ همان كسي كه اين آقا او را نقد كرده و مقاله و كتاب در رد او نوشته است. گفت: به او گفتم: كجاي حرف من مثل او مي ماند؟ بعد او به يك شباهت بسيار بسيار سطحي صوري تمسك كرد چون من نمي خواهم مثال مصداقي بزنم، اين را مبهم مي گويم. خوب، شما ببينيد، آن آقايي كه به صراحت خودش مخالف رسمي آن طرف مقابل است و همه عالم و آدم او را به عنوان مخالف رسمي و آرم دار مي شناسند، هنگامي كه اين آقا شباهتي در كلام او نسبت به آن يكي ديده است، مي گويد تو مثل او حرف مي زني، حالا اگر اين مخالف رسمي و آرم دار نبود، چه مي شد! اين فضا به سعه صدر احتياج دارد؛ البته نه به اين معنا كه هر كس به خودش جرأت بدهد هر حرفي را به اسم حرف نو در هر جايي مطرح كند. به هر حال، ما بايد اين امكان را ايجاد كنيم كه بعضي از افراد كه تا حدي صلاحيت دارند، در بعضي از مجالات حرفشان را بزنند و عرضه كنند. زماني، من طرحي داشتم كه از آن طرح هايي كه هيچ وقت كامل مطرح نكردم و اينجا فقط به آن اشاره مي كنم. ما مي خواستيم مركزي را در حوزه تحت عنوان «خانه نوانديشي» ايجاد كنيم كه در آنجا مجالي براي كساني ايجاد شود كه حرف تازه اي در يك زمينه دارند تا بيايند در آنجا حرفشان را عرضه كنند و سپس آن مطلب مورد ارزيابي منصفانه قرار گيرد. اما اين كارها نياز به بسترسازي دارد. اگر بستر فرهنگي اين كار فراهم نشود، با فعاليت هاي شكلي نمي توانيم به اين نتيجه برسيم. اميدوارم كه ان شاءالله زمينه هاي رشد استعدادها در حوزه علميه، بيش از پيش فراهم شود و فضا براي عرضه افكار تازه و مبتني بر مكتب اهل بيت - عليهم السلام - آماده تر گردد و ما شاهد شكوفايي هرچه بيشتر استعدادها در آينده باشيم.

 



شرايط آزادي انديشه

رحمان مروتي
در مقاله حاضر نويسنده با بررسي چيستي انديشه و ارتباط آن با آزادي، بر وجود دو پيش زمينه آزادي انديشه تأكيد كرده است كه با هم آن را از نظر مي گذرانيم:
¤¤¤
چيستي انديشه
بي گمان حق آزادي انديشه و بيان، از حقوق طبيعي و نخستين آدمي است. از آيات قرآني برمي آيد كه انديشه و بيان از جايگاهي بسيار بلند و ارزشي والا برخوردار است و خداوند از نعمت بيان و تفكر به عنوان دو نعمت بزرگ الهي ياد كرده تا اين گونه به اهميت و ارزش آن دو، توجه داده باشد.
البته در بسياري از كاربردها و شعارها توجهي به تفكيك دو نعمت آزادي انديشه و بيان نمي شود و حتي در بسياري از موارد ميان اين دو واژه و كاربردهاي آن خلط مي شود.
انديشه به معناي فرايندي است كه در ادبيات عربي از آن به تفكر ياد مي شود. تفكر و فكر كردن به فرآيندي پيچيده اطلاق مي شود كه با بهره گيري از ابزار عقل انجام مي شود.
انسان انديشمند كسي است كه با بهره گيري از داشته ها و آگاهي هاي پيشين خود مي كوشد تا امر ناشناخته اي را دريابد و آن را به امر معلوم تبديل كند. بنابراين انديشه امري است كه ارتباط تنگاتنگي با امر باطني و شخصي دارد هر انساني كه در گوشه اي مي نشيند، به طور ناخودآگاه در دام خيال مي افتد و قوه متخيله به تصويرسازي رو مي آورد و انسان را گرفتار غوغاي دروني مي كند كه بيش از همه تصاوير ذهني مي باشد. گاه اين غوغا به شكل سخت دروني و زمزمه باطني تبديل مي شود.
در عرفان سرخ پوستي از سالك مي خواهند تا مديريت و مهار اين قوه را در اختيار گرفته و در سكوت مطلق وارد شود و اجازه ندهد تا قوه متخيله و يا خيال، او را سرگرم گفت وگوي دروني كند.
گفت و گوي دروني امري است كه هرگز انسان نمي تواند به سادگي از آن بگريزد مگر آن كه بتواند با تكرار واژگاني، خود را مشغول به امري سازد. تصويرسازي قوه خيال نيز همواره ادامه دارد و آدمي را به بند مي كشد.
در اين ميان كساني هستند كه به جاي آن كه در سكوت خويش به قوه خيال و يا متخيله اجازه قدرت نمايي دهند، خود زمام امور نفس را در دست گرفته و با بهره گيري از قوه عقل به گفت و گوي هدفمند با خود مي پردازند و يا قوه خيال را نيز به كار مي گيرند و آن را در مسير هدفداري قرار مي دهند. اين گونه است كه
گفت و گوي دروني بي سامان و بي هدف، شكل ديگري مي گيرد و گفت و گوهاي هدفمند در درون آدمي آغاز مي شود اين گفت و گوي دروني كه سامانمند و هدفمند مي باشد و با ابزار قوي عقل مديريت و مهار مي شود، همان انديشه و تفكر مي باشد.
از اين جاست كه انسان انديشمند، زاده مي شود و منطق به دنيا مي آيد. استدلال و برهان شكل مي گيرد و مجهول هاي ذهني به معلوم ها تبديل مي شود و درنهايت به شكل علم و دانش ظهور مي كند.
بنابراين مي توان گفت عقل به عنوان يك ابزار، تا زماني كه به كار گرفته نشده باشد، هيچ ارزش و اهميتي ندارد. درحقيقت مانند گنجي است كه زير خاك فطرت مانده است و در بازار سرمايه انسانيت هيچ ارزش و بهايي ندارد مگر آن كه از زيرخاك فطرت بيرون آيد و به شكل كاربردي مورداستفاده قرار گيرد. از اين رو قرآن هرگز از عقل به عنوان يك امر ارزشي سخن نمي گويد، بلكه از تفكر و انديشه ورزيدن و به كار گيري عقل به عنوان امري ارزشي سخن به ميان مي آورد و مردم را به تعقل تشويق مي كند.
گفتمان هاي ضدانديشه
اكنون اين پرسش مطرح مي شود كه اگر انديشه و خردورزي امري دروني و باطني است، چه ارتباطي ميان آزادي و انديشه وجود دارد و نسبت ميان آزادي و انديشه چيست؟
در پاسخ به اين پرسش بايد گفت كه انديشه هرچند كه دروني است، ولي نيازمند شرايط و مقتضياتي است تا به درستي انجام پذيرد. به اين معنا كه بسياري از مردم تحت فشارهاي دروني هواهاي نفس و قوه خيال و متخيله قرار مي گيرند. بنابراين تا زماني كه اين فشار از ميان نرود، شخص نمي تواند به آزادي واقعي در حوزه انديشه برسد و بتواند از عقل براي تفكر و آگاهي و دانش بهره برد. بر اين اساس مسئله آزادي از هواهاي نفس در اسلام و قرآن اهميت مي يابد.
از سوي ديگر، شخص خردمندي كه مي كوشد تا به انديشه درست برسد مي بايست شرايط و مقتضيات آن را فراهم آورد. در اين ميان گاه شرايط بيروني نيز موجب مي شود تا شخص از آزادي برخوردار نباشد و امكان انديشه ورزي هرچند كه باطني است براي او فراهم نيايد؛ زيرا گاه افكارسازي وگفتمان سازي ازطريق فشارهاي رسانه اي وتبليغاتي به گونه اي است كه شخص خود را غرقه در شرايط مي بيند و اجازه نمي يابد تا در شرايط سالم به انديشه ورزي اقدام كند.
گفتمان هاي غالب اجتماعي و فرهنگي چنان فشار سهمگيني بر شخص وارد مي سازد كه اجازه نمي يابد تا در مسير عادي و معمولي بينديشد.
قرآن در آيه 27 سوره نوح تبيين مي كند كه شخص چگونه ازطريق غرقه سازي و افكارسازي تحت فشار قرار مي گيرد و حتي كودكان اجازه نمي يابند تا در شرايط سالم و طبيعي فكر كنند. بدين گونه منطقي براساس فشارهاي بيروني در درون شكل مي گيرد. اين منطق به شكلي است كه مي تواند باطل را حق جلوه دهد. و لذا آزادي انديشه بطور نامحسوس از شخص سلب مي شود.
پيش زمينه آزادي انديشه
در جامعه كنوني چنين حالاتي بسيار قابل شناسايي و مشاهده است. افكارسازي و مديريت انديشه با تبليغات سنگين موجب مي شود كه شخص اجازه نيابد به درستي انديشه كند و براساس فطرت و طبيعت انساني گام بردارد و حتي اگر بتواند از فشار سهمگين گفتمان غالب اجتماعي و سياسي و اعتقادي بيرون آيد، خجالت مي كشد تا در مسيري ديگر گام بردارد و آن را نشان دهد. اين گونه است كه براي يك مؤمن، نماز خواندن در پارك ها و بوستان هاي شهري سخت مي شود و حركت هاي ضداخلاقي و هنجاري به سادگي قابل تقليد و الگوبرداري مي گردد.
بنابراين اگر بخواهيم از آزادي انديشه سخن بگوئيم بايد پيش از آن از دو امر اطمينان پيدا كنيم. اين كه شخص خود را از درون چنان ساخته باشد كه تحت مديريت هواهاي نفساني قرار نگيرد و عقل و خردش مديريت نفس را به دست گرفته باشد. دوم آن كه شرايط بيروني و گفتمان ها به گونه اي باشد كه گفتماني غالب نتواند مديريت عقل و هوش شخص را به دست گيرد.
اگر شخص در جامعه كنوني، خود را ازهواهاي نفس برهاند و زمام مديريت خود را به عقل سپارد، باز شرايط رسانه ها و تبليغات سهمگين وفشارهاي بيروني ازطريق گفتمان سازي و غرقه سازي، به گونه اي است كه شخص نمي تواند از آزادي انديشه بهره اي ببرد و ناخودآگاه در دام استبداد و محدوديت قرار مي گيرد.
راه رهايي از اين امر و دست يابي به آزادي انديشه آن است كه انسان نخست از خود رهايي يابد و مديريت نفس را به عقل سپارد و ديگر آن كه از چنگال رسانه ها و تبليغات و منطقي كه آنان تحميل مي كنند برهد.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14