(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 20 مهر 1388- شماره 19485
 

جهان بيني حافظ جهان بيني عرفاني است
متن سخنراني آيت الله خامنه اي در كنگره جهاني بزرگداشت حافظ



جهان بيني حافظ جهان بيني عرفاني است
 متن سخنراني آيت الله خامنه اي در كنگره جهاني بزرگداشت حافظ

آنچه در پي مي آيد متن كامل سخنراني تاريخي و ماندگار رهبر فرزانه انقلاب آيت الله سيد علي خامنه اي است كه در تاريخ 28 آبان ماه سال 1367 خورشيدي در مراسم گشايش كنگره جهاني بزرگداشت حافظ در شهر شيراز ايراد شده است .
اين سخنراني يكي از پرمغزترين تحليلهاي منصفانه در مورد خواجه، شعر ، جهان بيني ، سلوك عرفاني و رفتار اجتماعي وي با توجه به حوادث روزگار است . اين سخنراني را به مناسبت بيستم مهر، روز بزرگداشت حافظ به خوانندگان تقديم مي كنيم.
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله و الصلات علي رسول الله و علي آله الطاهرين المعصومين.
به حسن خلق و وفا كس به يار ما نرسد
تو را در اين سخن انكار كار ما نرسد
اگر چه حسن فروشان به جلوه آمده اند
كسي به حسن و ملاحت به يار ما نرسد
به حق صحبت ديرين كه هيچ محرم راز
به يار يك جهت حقگزار ما نرسد
هزار نقش بر آمد ز كلك صنع و يكي
به دلپذيري نقش نگار ما نرسد
هزار نقد به بازار كائنات آرند
يكي به سكه صاحب عيار ما نرسد
دريغ قافله عمر كانچنان رفتند
كه گردشان به هواي ديار ما نرسد
بسوخت حافظ و ترسم كه شرح قصه او
به سمع پادشه كامكار ما نرسد
بهترين فاتحه سخن ، در بزرگداشت اين عزيز هميشگي ملت ايران و گوهر يكدانه فرهنگ فارسي ، سخني از خود او بود كه اين غزل به عنوان ابراز ارادتي به خواجه شيراز ، بزرگ شاعر تمامي قرون و اعصار ، در حضور شما عزيزان، برادران و خواهران و ميهمانان گرامي خوانده شد .حافظ ، درخشانترين ستاره فرهنگ فارسي است .در طول اين چند قرن تا امروز هيچ شاعري به قدر حافظ در اعماق و زواياي ذهن و دل ملت ما نفوذ نكرده است . او شاعر تمامي قرنهاست و همه قشرها از عرفاي مجذوب جلوه هاي الهي تا اديبان و شاعران خوش ذوق ، تا رندان بي سر و پا و تا مردم معمولي هر كدام در حافظ ، سخن دل خود را يافته اند و به زبان او شرح وصف حال خود را سروده اند ؛ شاعري كه ديوان او تا امروز هم پر نشرترين و پر فروشترين كتاب بعد از قرآن است و ديوان او در همه جاي اين كشور و در بسياري از خانه ها يا بيشتر خانه ها با قداست و حرمت در كنار كتاب الهي گذاشته مي شود ؛ شاعري كه لفظ و معنا و قالب و محتوا را با هم به اوج رسانده است و در هر مقوله اي زبده ترين و موجزترين و شيرينترين گفته را دارد.
البته در جامعه ما و در بيرون از كشور ما درباره حافظ سخنها گفته اند و قلمها زده اند و به دهها زبان ، ديوان او را برگردانده اند ، صدها كتاب در شرح حال او يا ديوان شعرش نوشته اند ، اما همچنان حافظ ناشناخته مانده است .
اين را اعتراف مي كنيم و بر اساس اين اعتراف بايد حركت كنيم و اين كنگره ، بزرگترين هنرش ان شاء الله اين خواهد بود كه اين حركت ، گامي به جلو باشد . در اين كنگره اساتيد بزرگ ، شعرا ، ادبا و صاحب فضيلتان و افراد صاحبنظر بحمد الله بسيارند ، بايد بگويند و بسرايند و بنويسند و پس از اين جلسه هم بايد اين حركت ادامه پيدا كند . ما حافظ را فقط به عنوان يك حادثه تاريخي ارج نمي نهيم ، بلكه حافظ همچنين حامل يك پيام و يك فرهنگ است .
دو خصوصيت وجود دارد كه ما را وا مي دارد از حافظ تجليل كنيم و ياد او را زنده نگاه داريم : اول زبان فاخر او كه همچنان بر قله زبان و شعر فارسي ايستاده است و ما اين زبان را بايد ارج بنهيم و از آن معراجي بسازيم به سوي زبان پاك ، پيراسته ، كامل و والا ؛ چيزي كه امروز از آن محروميم. دوم معارف حافظ كه خود او تاكيد مي كند كه از نكات قرآني استفاده كرده است . قرآن درس هميشگي زندگي انسان است و شعر حافظ مستفاد از قرآن مي باشد. حافظ خود اعتراف دارد كه نكات قرآني را آموخته و زبان خودش را به آنها گشوده است . پس محتواي شعر حافظ ، آنجا كه از جنبه بياني محض خارج مي شود و قدم در وادي بيان معارف و اخلاقيات مي گذارد يك گنجينه و ذخيره براي ملت ما و ملتهاي ديگر و نسلهاي آينده است ، چرا كه معارف والاي انساني مرز نمي شناسد .
از اين رو بزرگداشت حافظ ، بزرگداشت فرهنگ قرآني و اسلامي و ايراني است و نيز بزرگداشت آن انديشه هاي نابي است كه در اين ديوان كوچك ، گرد آوري شده و به بهترين و شيواترين زبان ، بيان گرديده است .
من مايل بودم كه امروز حداقل بتوانم بحثي مورد قبول در اين مجمع داشته باشم . ارادت به حافظ و احساس مسئوليت در مقابل پيام حافظ و جهان بيني و زبان او ، مرا به شركت در اين اجتماع و همكاري با شما وا مي دارد ، اما وقت محدود و گرفتاريها به من اجازه نمي دهد آنچنان كه دلخواه يك دوستدار حافظ است درباره او سخن بگويم . در استعجال ، با استمداد از حافظه و حافظ ، مطالبي را آماده كرده ام كه عرض مي كنم .
بحث را در سه قسمت مطرح خواهم كرد : يك قسمت در باب شعر حافظ ، قسمت ديگر در باب جهان بيني حافظ و قسمت سوم در باب شخصيت او .
آنچنان كه من از ديوان حافظ و از مجموعه سخن او برداشت مي كنم ، شعر حافظ در اوج هنر فارسي است و از جهات مختلف در حد اعلاست . اين بحث كه بهترين شاعر فارسي كيست ، تاكنون بحث بي جوابي مانده است و شايد بعد از اين هم بي جواب بماند ، اما مي توان ادعا كرد كه به اوج سخن حافظ ، يعني به اوجي كه در سخن حافظ هست، هيچ سخنسراي ديگري نرسيده است . نه اينكه مرتبه شعر حافظ در همه غزليات و سروده ها در مرتبه اي والاتر از ديگران است ، بلكه به اين معنا كه در بخشي از اين مجموعه گرانبها و نفيس ، اوجي وجود دارد كه شبيه آن را در كلام ديگران مشاهده نمي كنيم .
غزل ، به طور طبيعي ، شعر عشق است . هر نوع غزل، چه عارفانه و چه غير عارفانه ، بيان لطيفترين احساسات انسان متعهد است و به طور طبيعي نمي تواند از شيوه ها و اسلوبها و كلماتي استفاده كند كه به سخافت شعر خواهد انجاميد ؛ چيزي كه در قصيده و مثنوي براحتي مي توان از آن بهره برد. لذا شما مي بينيد كه سعدي بزرگ ، استاد سخن ، سخافتي را كه در بوستان نشان مي دهد در غزليات خودش نمي تواند نشان بدهد . اين طبيعت زبان غزل است و هر شاعري ناگزير در غزل ، محدوديتهايي دارد . حالا اگر نگاه كنيد به تشبيه ها و نسيبهايي كه شعرا معمولا در مقدمات قصايد داشته اند ، در گذشته كمتر قصيده اي بود كه از تشبيب و نسيب ، يعني از همان ابيات عاشقانه اي كه شاعر در ابتداي قصيده مي سرود خالي باشد ، خواهيد ديد كه هيچ كدام از اين ابياتي كه به عنوان تشبيب در مقدمه و طليعه قصايد سروده شده ، نتوانسته است كار يك غزل را در بين مردم بكند ، با اينكه غزل است نه هرگز خواننده اي با آن آوازي سروده و نه به عنوان وصف الحال عاشقي به كار رفته است . با اين حال ، طنطنه قصيده مانع آن شده است كه لطف و لطافت غزل را داشته باشد . به نظر مي رسد لطافت و نازكي در غزل ، به طور طبيعي با طبيعت استحكام و محكم بودن شعر در قصيده منافات دارد ، اما اگر ما شعري پيدا كرديم كه با وجود غزل بودن ، از لحاظ استحكام الفاظ ، كوچكترين نقيصه اي نداشته باشد اين شعر ، برترين شعر است .
اگر غزلي را ما يافتيم كه علاوه بر لطف سخن و لطافت كلمات ، از يك استحكام و استواري هم برخوردار بود به طوري كه نتوان جاي كلمه اي از كلمات آن را عوض كرد يا چيزي بر آن افزود يا چيزي از آن كاست ، بايد قبول كنيم كه اين غزل در حد اوج است و در ديوان حافظ ، از اين قبيل اشعار بسيار است . استحكام سخن در غزل حافظ ، نظرها را به خود جلب مي كند . كساني كه در خصوصيات لفظي سخن او كار مي كنند ( منهاي مسائل معنوي ) بلاشك يكي از چيزهايي كه آنها را مبهوت مي كند ، همين استحكام سخن خواجه است . البته نمي خواهم بگويم كه همه غزليات حافظ چنين است . به قول غني كشميري :
شعر اگر اعجاز باشد بي بلند و پست نيست
در يد بيضا ، همه انگشتها يكدست نيست
بنابر اين در شعر حافظ هم كوتاه و بلند وجود دارد و تصادفآ شعرهاي پايين حافظ ، آن چيزهايي است كه نشانه هاي مدح در آن هست :
احمد الله علي معد له السلطاني
احمد شيخ اويس حسن ايلكاني
حافظ اين را براي مدح گفته است و مي توان گفت كه شعر حافظ به شمار نمي آيد . شعر حافظ را در جاهاي ديگر و بخشهاي ديگري بايستي جست و جو كرد .
يكي از خصوصيات شعر حافظ ، قدرت تصويرهاست و اين از چيزهايي است كه كمتر به آن پرداخته شده است . تصوير در مثنوي ، چيز آسان و ممكني است . لذا شما تصويرگري فردوسي را در شاهنامه و مخصوصآ نظامي را در كتابهاي مثنوي اش مشاهده مي كنيد ، كه طبيعت را چه زيبا تصوير مي كند . اين كار در غزل ، كار آساني نيست؛ بخصوص وقتي كه غزلي بايد داراي محتوا هم باشد . تصوير با آن زبان محكم و با لطافتهاي ويژه شعر حافظ و با مفاهيم خاصش چيزي نزديك به اعجاز است . چند نمونه از تصويرهاي شعري حافظ را من مي خوانم ، چون روي اين قسمت تصويرگري حافظ ، گمان مي كنم كمتر كار شده است ببينيد چقدر زيبا و قوي به بيان و توصيف مي پردازد:
در سراي مغان ر فته بود و آب زده
نشسته پير و صلايي به شيخ و شاب زده
سبو كشان همه در بندگيش بسته كمر
ولي ز ترك كله ، چتر بر سحاب زده
شعاع جام و قدح ، نور ماه پوشيده
عذار مغبچگان ، راه آفتاب زده
گرفته ساغر عشرت ، فرشته رحمت
ز جرعه بر رخ حور و پري ، گلاب زده
تا مي رسد به اينجا كه :
سلام كردم و با من به روي خندان گفت
كه اي خمار كش ، مفلس شراب زده
چه كسي هستي ، چه كاره اي و چگونه اي ؟ سؤال مي كند تا مي رسد به اينجا :
وصال دولت بيدار ، ترسمت ندهند
كه خفته اي تو در آغوش بخت خواب زده
پيام شعر را ببينيد چقدر زيبا و بلند است و شعر چقدر برخوردار از استحكام لفظي كه حقيقتآ كم نظير است هم از لحاظ استحكام لفظي و هم در عين حال ، اين گونه تصويرگري سراي مغان و پير و مغبچگان را نشان مي دهد و حال خودش را تصوير مي كند ؛ تصويري كه انسان در اين غزل مشاهده مي كند ، چيز عجيبي است و نظاير اين در ديوان حافظ زياد است .همين غزل معروف :
دوش ديدم كه ملائك ، در ميخانه زدند
گ ل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند
ساكنان حرم ستر و عفاف ملكوت
با من راه نشين ، باده مستانه زدند
يك ترسيم بسيار روشن از آن چيزي است كه در يك مكاشفه يا در يك الهام ذهني يا در يك بينش عرفاني به شاعر دست داده است و احساس مي كند كه اين را به بهترين زبان ذكر مي كند و اگر ما قبول كنيم - كه قبول هم داريم - كه اين پيام عرفاني است و بيان معرفتي از معارف عرفاني ، شايد حقيقتآ آن را به بهتر از اين زبان ، به هيچ زباني نشود بيان كرد . تصويرگري حافظ يكي از برجسته ترين خصوصيات اوست . برخي از نويسندگان و گويندگان نيز ، ابهام بيان حافظ را بزرگ داشته اند و چون درباره اش زياد بحث شده من تكرار نمي كنم .
از خصوصيات ديگر زبان حافظ ، شورآفريني آن است . شعر حافظ ، شعري پر شور است و شور انگيز . با اينكه در برخي از اشكالش كه شايد صبغه غالب هم داشته باشد ، شعر رخوت و بي حالي است ، اما شعر حافظ ، شعر شورانگيز و شورآفرين است :
سخن ، درست بگويم نمي توانم ديد
كه مي خورند حريفان و من نظاره كنم
¤
در نمازم خم ابروي تو با ياد آمد
حالتي رفت كه محراب به فرياد آمد
¤
ما در پياله ، عكس رخ يار ديده ايم
اي بي خبر ز لذت شرب مدام ما
¤
حاشا كه من به موسم گل ، ترك مي كنم
من لاف عقل مي زنم ، اين كار كي كنم ؟
اين شعار ، سراسر شعر و حركت و هيجان است و هيچ شباهتي به شعر يك انسان بي حال افتاده و تارك دنيا ندارد . همين شعر معروفي كه اول ديوان حافظ است و سر آغاز ديوان او نيز مي باشد :
الا يا ايها الساقي ! اد ر كأسآ و ناولها
كه عشق آسان نمود اول ، ولي افتاد مشكلها
نمونه بارزي از همين شورآفريني و ولوله آفريني است واين يكي از خصوصيات شعر حافظ است .
خصوصيت ديگرش اين است كه شعر حافظ ، سرشار از مضامين و آن هم مضامين ابتكاري است . خواجه ، مضامين شعراي گذشته را با بهترين بيان و غالبآ بهتر از بيان خودشان ادا كرده است . چه مضامين شعراي عرب و چه شعراي فارسي زبان پيش از خودش مثل خواجو و سلمان ساوجي كه گاهي مضموني را از آنها گرفته و به زيباتر از بيان خود آنها ، آن را ادا كرده است . اينكه گفته مي شود در شعر حافظ مضمون نيست ، ناشي از دو علت است : يكي اينكه مضامين حافظ آنقدر بعد از او تكرار و تقليد شده است كه امروز وقتي ما آن را مي خوانيم به گوشمان تازه نمي آيد . اين گناه حافظ نيست ، در واقع اين مدح حافظ است كه شعر و سخن و مضمون او آنقدر دست به دست گشته و همه آن را تكرار كرده اند و گرفته اند و تقليد كرده اند كه امروز حرفي تازه به گوش نمي آيد . دوم اينكه زيبايي و صفاي سخن خواجه آنچنان است كه مضمون در آن گم مي شود ؛ بر خلاف بسياري از سرايندگان سبك هندي كه مضامين عالي را به كيفيتي بيان مي كنند كه زيبايي شعر لطمه مي بيند . البته اين نقص آن سبك نيز نيست . آن هم در جاي خود بحث دارد و نظر هست كه اين خود ، يكي از كمالات سبك هندي است . به هر حال ، مضمون در شعر حافظ ، آنچنان هموار و آرام بيان شده كه خود مضمون گويي به چشم نمي آيد .
كم گويي و گزيده گويي ، خصوصيت ديگر شعر حافظ است . يعني حقيقتآ جز برخي ابيات يا بعضي از غزليات و قصايدي كه غالبآ هم معلوم مي شود كه مربوط به اوضاع و احوال خاص خودش يا مدح اين و آن مي باشد ، در بقيه ديوان نمي شود جايي را پيدا كرد كه انسان بگويد در اين غزل اگر اين بيت نبود بهتر بود ؛ كاري كه با ديوان خيلي از شعرا مي شود كرد .
انسان ، ديوانهاي بسيار خوب را از شعراي بزرگ مي خواند و مي بيند در قصيده اي به اين قشنگي ، يا غزلي به اين شيوايي ، بيت بدي وجود دارد و اگر شعر ، يكدست تر بود ، بهتر بود . انسان در شعر حافظ ، چنين چيزي را نمي تواند پيدا كند . رواني و صيقل زدگي الفاظ ، تركيبات بسيار جذاب و لحن شيرين زبان ، يكي از خصوصيات اصلي شعر حافظ است . بيان او بسيار شبيه به خواجو ست . گاه انسان وقتي شعر خواجوي كرماني را مي خواند ، مي بيند كه خيلي شبيه به شعر حافظ است و قابل اشتباه با او ، اما قرينه بيان حافظ در هيچ ديوان ديگري از دواوين شعر فارسي ، تا آنجايي كه بنده ديده ام و احساس كرده ام ، مشاهده نمي شود .
بعضي ، حافظ را متهم به تكرار كرده اند . بايد عرض كنم تكرار حافظ ، تكرار مضمون نيست ؛ تكرار ايده ها و مفاهيم است . يك مفهوم را به زبانهاي گوناگون تكرار مي كند .نمي شود اين را ، تكرار مضمون ناميد .
موسيقي الفاظ حافظ و گوش نوازي كلمات آن نيز يكي ديگر از خصوصيات برجسته شعر اوست . شعر او ، هنگامي كه به طرز معمولي خوانده مي شود ، گوش نواز است ؛ چيزي كه در شعر فارسي نظيرش انصافآ كم است . بعضي از غزليات ديگر هم البته همين گونه است . در معاصرين او ، خواجو نيز همين طور است . بسياري از غزليات سعدي بر همين سياق است . بعضي از مثنويات نيز چنينند ، اما در حافظ اين يك صبغه كلي است و كثرت ظرافتها و ريزه كاريهاي لفظي از قبيل جناسها و مراعات نظيرها و ايهام و تضادها و تناسبها الي ما شاء الله . شايد كمتر بتوان غزلي يافت كه در آن چند مورد از اين ظرافتها و ريزه كاريها و ترسيمها و منابع لفظي وجود نداشته باشد :
جگر چون نافه ام ، خون گشت و كم زينم نمي بايد
جزاي آنكه با زلفت ، سخن از چين خطا گفتم
يكي ديگر از خصوصيات شعر حافظ ، رواني و رسايي آن است كه هر كسي با زبان فارسي آشنا باشد ، شعر حافظ را مي فهمد . وقتي كه شما شعر حافظ را براي كسي كه هيچ سواد نداشته باشد بخوانيد ، راحت مي فهمد :
پرسشي دارم ز دانشمند مجلس باز پرس :
توبه فرمايان ، چرا خود توبه كمتر مي كنند ؟
هيچ ايهام و نكته اي كه پيچ و خمي در آن باشد مشاهده نمي شود . نو ماندن زبان غزل به قول يكي از ادبا و نويسندگان معاصر ، مديون حافظ است و همين هم درست است . يعني امروز شيواترين غزل ما ، آن غزلي است كه شباهتي به حافظ مي رساند . نمي گويم اگر كسي درست نسخه حافظ را تقليد كند اين بهترين غزل خواهد بود ؛ نه ، زبان و تحول سبكها و پيشرفت شعر ، يقينآ ما را به جاهاي جديدي رسانده و حق هم همين است ، اما در همين غزل ناب پيشرفته امروز ، آنجايي كه شباهتي به حافظ و زبان حافظ در آن هست ، انسان احساس شيوايي مي كند .
خصوصيت ديگر ، به كار بردن معاني رمزي و كنايي است كه اين هيچ شك درش نيست . يعني حتي كساني كه شعر حافظ را يكسره شعر عاشقانه و به قول خودشان رندانه مي دانند و هيچ معتقد به گرايش عرفاني در حافظ نيستند ( واقعا اين جفاي به حافظ است ) هم در مواردي نمي توانند انكار كنند كه سخن حافظ ، سخن رمزي است يعني كاملا روشن است كه سخن حافظ اينجا به كنايه و رمز است :
نقد صوفي نه همه صافي بي غش باشد
اي بسا خرقه كه مستوجب آتش باشد
خصوصيات لفظي بسياري در شعر خواجه وجود دارد . از جمله چيزهاي ديگري كه به نظرم رسيد و جا دارد پيرامون آن كار بشود ، استفاده شجاعانه و با ظرافت او از لهجه محلي است ، يعني از لهجه شيرازي . حافظ در شعرهاي بسيار با عظمت خود ، از اين موضوع استفاده كرده است و موارد زيادي از اين نمونه را مي توان در ميان اشعار او مشاهده كرد . براي مثال استفاده از «به» به جاي «با»:
اگر غم لشكر انگيزد كه خون عاشقان ريزد
من و ساقي به هم سازيم و بنيادش بر اندازيم
كه تا امروز هم اين «به» در لهجه شيرازي موجود است
يا در اين بيت :
در خرابات طريقت ، ما به هم منزل شويم
كاينچنين رفته است از عهد ازل ، تقدير ما
و موارد ديگري هم از اين قبيل وجود دارد . مثلا در اين غزل معروف حافظ :«صلاح كار كجا و من خراب كجا » كه كجا در اينجا رديف است و «ب» قبل از رديف كه حرف روي است بايد ساكن باشد ، در حالي كه در مصرع بعد مي گويد: «ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا«. اين غلط نيست بلكه لهجه شيرازي است :«ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا». الآن هم وقتي شيرازيها حرف مي زنند همين طور مي گويند، يعني از لهجه شيرازي كه لهجه محلي است استفاده كرده و آن را در قافيه به كار برده است . استفاده از اصطلاحات روزمره معمولي و از اين قبيل چيزها بسيار است كه اگر بخواهم باز هم در اين زمينه حرف بزنم نيز بحث ، بسيار است .
يك نكته ديگر را هم عرض بكنم و اين قسمت مربوط به شعر را خاتمه بدهم و آن اينكه نشانه هاي سبك هندي را هم بنده در غزل حافظ مشاهده مي كنم . يعني ريشه هاي سبك هندي را در شعر خواجه مي توان ديد . و ارادت صائب و نظيري و عرفي و كليم ، شعراي بزرگ سبك هندي، به حافظ احتمالا به معناي انس زياد ايشان با زبان حافظ است و يقينا خواجه در آنها تأثير داشته است .
مثلا بيت :
كردار اهل صومعه ام كرد مي پرست
اين دود بين كه نامه من شد سياه از او
كاملا بوي سبك هندي را مي دهد . يا :
اي جرعه نوش مجلس جم ، سينه پاك دار
كآيينه اي است جام جهان بين كه آه از او
در زمينه مسائل شعر حافظ ، بحثها و حرفهاي بسيار و خصوصيات ممتازي هست كه اساتيد و نويسندگان روي آن كار كرده اند . باز هم بايد كار شود . من همين جا از فرصت استفاده كرده و براي كار روي ديوان حافظ از جهات مختلف توصيه مي كنم با اينكه نسبتا كارهاي خوبي انجام شده است ، باز هم جاي برخي كارها خالي است .
بحث ديگر من در باب جهان بيني حافظ است . در باب جهان بيني حافظ ، بحثهاي بسياري شده و بنده هم در اين زمينه نظري دارم كه عرض مي كنم . مطمئنا در اين جلسه هم بحثهاي مختلفي صورت خواهد گرفت و نظريات گوناگون ابراز خواهد شد . و حالا كه مسئله مورد اختلاف و مورد بحث هست چه بهتر كه كساني به دور از تعصب و به دور از پيش داوري ، حقيقتا در ديوان حافظ مطالعه كنند تا جهان بيني اين مرد بزرگ را به صورت قطعي و مسلم عرضه كنند. متاسفانه در دوره اخير دراين چهل پنجاه سال ، كتابهايي نوشته شد كه در اين كتابها ، بي نظري و بي غرضي رعايت نشده و مطالبي نوشته و گفته شده است كه حقا و انصافا بعضي از آنها ، جفاي به حافظ است . برخي حتي اهانت به اوست . بعضي بي بصيرتي در مقابل خواجه است و انسان حيرت مي كند كه چرا بايستي اين حرفها به ذهن كسي خطور كند . حافظ را كاف ر و بي دين و زنديق و منك ر آخرت و از اين قبيل چيزها معرفي كرده اند . كسي را كه زيباترين اشعارش ، اشعار عرفاني است يا لااقل اشعار عرفاني جزو زيباترين اشعار اوست :
در ازل ، پرتو حسنت ز تجلي دم زد
عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوه اي كرد رخت ، ديد ملك عشق نداشت
عين آتش شد از اين غيرت و بر آدم زد
مدعي خواست كه آيد به تماشا گه راز
دست غيب آمد و بر سينه نامحرم زد
وجود اين قبيل اشعار را كه در سراسر ديوان حافظ پراكنده است و نداي يك عرفان والاي مصفاي غيبي را مي دهد ، نديده مي گيرند و مي گويند اين آدم به خدا و قيامت و دين معتقد نبوده است . شبيه همين جفا ( شايد يك مرحله پايينتر ) ، جفاي كساني است كه علي رغم اين همه شعر عرفاني و اين همه شعر اخلاقي در ديوان حافظ ، جهان بيني او را جهان بيني شك و بي خبري و بي اطلاعي از غيب و معرفت جهاني و انساني معرفي كرده اند و او را يك انسان معتقد به دم غنيمتي و دمدمي مزاجي و اسير شهوات روزمره زندگي و نيازهاي پست و حقير مادي دانسته اند .
عجيب اين است كه اين افراد كه حافظ را فاسق و غرق در محرمات و پستي هاي معمولي بشري معرفي كرده اند ، خود حافظ را ستايش مي كنند و مي گويند كه او دچار سرمستي بود ، غرق سر مستي بود ، غرق معرفت بود ! من نمي دانم اين چه معرفتي است كه همه چيز را با هم مخلوط مي كنند .
متأسفانه در نوشته هاي معاصرين خودمان از فضلا و دانشمندان هم ديدم . مثلا مرحوم شبلي نعماني در
شعر العجم مي گويد كه به من نگوييد مي حافظ ،
مي ظاهري بود يا مي معنوي ؛ هر دو مستي مي آورد . آخر اين هم شد حرف ؟ تعجب است از اين دانشمند بزرگ و فاضل اديب كه چنين حرفي بزند . درست است كه هر دو مستي مي آورد ، اما آخر اين مستي ، مستي و بي خودي از عقل است ، بيگانگي از خود انساني و از شعور انساني است و آن بي خبري از خود مادي و غرق شدن در معرفت و درك معنوي والاي انساني است . اينها اصلا چطور با هم قابل مقايسه هستند ؟ خواسته اند حافظ را اين طور معرفي كنند.
بنده جهان بيني حافظ را جهان بيني عرفاني مي دانم. بلاشك حافظ ، يك عارف است . البته وقتي ما مي گوييم او يك عارف است ، منظورمان اين نيست كه از اولي كه رفت مكتب و از مكتب آمد بيرون ، يك عارف شبيه بايزيد بسطامي بود تا آخر عمرش . بلكه مردي بوده كه هفتاد - هفتاد و پنج سال عمر كرده است و اگر سي سال آخر عمرش را هم با عرفان گذرانده باشد ، خوب ، يك عارف است .
عرفاي بزرگ هم از اول بسم الله زندگيشان كه عارف نبودند . بالاخره يك دوراني را گذرانده اند يا دوران عادي را و يا دوران كسب و تجارت را و يا دوران علم و تحصيل و فضل و يا حتي دوران فسق و فجور را . يك مرتبه هم به خاطر حادثه اي يا به خاطر هر دليلي ، به معنويت و نور راه پيدا كرده اند و عارف شده اند . ما مي گوييم حافظ عارف گشته به وصال حق رسيده و از دنيا رفته است .
جهان بيني حافظ - آنچنان كه به عنوان جهان بيني او مي شود معرفي كرد و سخن آخر حافظ است - بدون شك جهان بيني عرفاني است . همان طور كه عرض كردم حتي بسياري از كساني هم كه او را غرق در كامجويي و سقوط شهواني معرفي مي كنند در بيانات ستايش آميز ، اما در واقع هجو آميز خودشان ، قبول مي كنند كه حافظ محدود به همين مسائل حسي نيست . در خلال كلماتشان اين چيزها هست .
ممكن است سؤال كنيد كه اگر او عارف بوده ، چرا به اين زبان حرف زده است . پاسخ اين است كه اين زبان ، زبان رايج عرفا و مت وذّ قين اسلام از زمان محي الدين عربي تا زمان حافظ و از زمان حافظ تا امروز بوده است . يعني محي الدين عربي هم از شراب و محبوب حرف زده است . فخرالدين عراقي هم با همين زبان حرف زده است . مولوي هم در ديوان شمس با همين زبان سخن گفته است . همه كساني كه در عرفان آنها هيچ شكي نيست با همين زبان سخن گفته اند . همه كساني كه در عرفان آنها هيچ شكي نيست با همين زبان صحبت كرده اند . برخي قبل از زمان حافظ بوده اند و بعضي هم بعد از زمان حافظ ، اگر بگويم بعدي ها از حافظ ياد گرفته اند ، در مورد قبلي ها طبعا چنين حرفي صحيح نيست . اين زبان رايج عرفان در آن روزگار بوده است . دلايلي هم دارد . اينكه چرا با اين زبان مي گفتند در اين باره هم گويندگان و نويسندگان گفته اند و نوشته اند ، حتي در ميان گويندگان عرب زبان همين طور بوده است . محي الدين و ابن فارض شاعر عارف معروف عرب قبل از حافظ هم با همين زبان حرف زده اند .
من ادعا نمي كنم كه همه شعر حافظ در سراسر ديوانش شعر عارفانه است ، بلكه به عكس ، من اين را هم يك افراط مي دانم كه ما حتي شعرهاي واضحي را كه هيچ محمل عرفاني ندارد ، عارفانه بدانيم :
گر آن شيرين پسر ، خونم بريزد
دلا چون شير مادر ، كن حلالش
اين را ديگر نمي شود گفت كه عرفان است . نمي شود گفت كه جعفر آباد ، روح انساني است و مصلّا ، فيض ازلي است . جعفر آباد و مصلّا در شيراز موجود است ، و يا مثلا :
خوشا شيراز و وضع بي مثالش
بعضي از اشعاري كه عرفا از آن زياد استفاده مي كنند اشعاري هستند كه مي تواند به معناي ظاهري ، عشقي مادي به حساب بيايد . در دوره اي از عمرش ، شاعر اين طور حرف زده است . به نظر من ، هر دو طرف تحليلهاي اغراق آميز مي كنند . مبالغه است كه ما بگوييم تمامي اشعار حافظ به تعبيري بالاخره به دين و عرفان و قرآن مربوط مي شود . هيچ اصراري نيست كه ما بياييم همه اشعار او را به اين معنا حمل كنيم . آنكه با شعر آشناست مي فهمد كه چنين نيست .
البته عرفا از تمام گفته هاي شاعر ، استفاده هاي معنوي و عرفاني كرده اند و حقيقت حال خودشان ، آنها را به اين استفاده رسانده است . اين را نبايد فراموش بكنيم و هيچ كس را هم نبايد از اين كار منع كرد . مرحوم حاج ميرزا جواد آقا ملكي ، عارف مشهور دوره قبل از ما كه يكي از سوختگان و مجذوبان زمان خودش بوده و بزرگاني را تربيت كرده ، در قنوت نماز شب مي خوانده است :
زان پيشتر كه عالم فاني شود خراب
ما را ز جام باده گلگون خراب كن
پدر بزرگ من از علماي معروف مشهد و مردي زاهد بود و ديوان حافظ خود را به مادر من داده بود . من در كودكي با آن ديوان مأنوس بودم . در حاشيه ديوان ، آن مرد عالم فقيه زاهد يادداشتهايي نوشته بود . از جمله يكي از يادداشتها اين بود: «اين غزل را در كشتي ما بين كراچي و جاي ديگر در سفر مكه مي خواندم .» يك عالم عابد زاهد سالك ، در راه مكه كه مي خواسته است حالي بكند ، از شعر حافظ استفاده مي كرده است . ما راه را نبايد بر كسي ببنديم . هر كس از هر چه بخواهد استفاده كند و هر جور استفاده اي دل او بخواهد بكند ، آزاد است، ولي ما حق داريم چهارچوبي براي جهان بيني حافظ مشخص كنيم ، جهان بيني حافظ ، جهان بيني عرفاني است . آن كسي كه اين اشعار عرفاني را مي گويد كه نظير آن در يك باب عرفان تاكنون گفته نشده است ، نمي تواند جهان بيني اي غير از جهان بيني عرفاني داشته باشد .
اولا بارزترين مظهر اين جهان بيني در كلام حافظ ، عشق است و اين بدان خاطر است كه بشر در راه طولانيي كه درمراحل سلوك دارد تا به لقاء الله برسد ، اين سير از منزل يقظه شروع مي شود و اين منازل ، جز با شهپر عشق امكان ندارد كه طي شود . بدون محبت و بدون عشق و جذبه عاشقانه ، هيچ سالكي نمي تواند اين طريق را پشت سر بگذارد . لذا در جهان بيني عرفاني و درمكتب عرفا ، عشق و محبت جايگاه بسيار برجسته اي دارد و در ديوان حافظ هم اين معنا موج مي زند :
طفيل هستي عشقند آدمي و پري
ارادتي بنما تا سعادتي ببري
بكوش خواجه و از عشق بي نصيب مباش
كه بنده را نخرد كس ، به عيب بي هنري
مي صبوح و ش كر خواب صبحدم تا چند ؟
به عذر نيم شبي كوش و گريه سحري
طريق عشق ، طريقي عجب خطرناك است
نعوذ بالله اگر ره به مقصدي نبري
اين نفس يك عارف است . امكان ندارد كسي بدون پايه والايي از عرفان ، اين گونه سخن بگويد . در مباحث عرفان نظري ، وحدت وجود كه يكي از اصلي ترين مباحث عرفان است در كلمات حافظ ، فراوان ديده مي شود . البته باز هم نمي توانم خودداري كنم از اظهار تأسف از اينكه بعضي از نويسندگان و ادباي محققي كه با وجود مقام والاي تحقيق در ادبيات ، از عرفان نظري اطلاعي ندارند و در آن كاري نكرده اند ، وحدت وجود را كه به حافظ نسبت داده شده است ، به معناي همه خدايي تعبير كرده اند و آن را جزو شطحياتي دانسته اند كه در زبان حافظ ، مثل برخي از عرفاي ديگر ظاهر شده است و نه به عنوان يك بينش و طرز تفكر .
مقوله وحدت تجلي كه از مباحث معروف عرفان است در مقابل نظريه فلاسفه اسلامي كه قائل به كثرت فاعليت هستند قرار مي گيرد . عرفا به وحدت فاعليت و وحدت تجلي قائلند :
عكس روي تو چو در آينه جام افتاد
صوفي از پرتو مي ، در طمع خام افتاد
يا غزل «در ازل پرتو حسنت ز تجلي دم زد » كه قبلا اشاره كردم . يا :
هر دو عالم يك فروغ روي اوست
گفتمت پيدا و پنهان نيز هم
يكي ديگر از مباحث عرفاني موجود در مكتب عرفا »مسئله حيرت» است . همان چيزي كه متأسفانه در كلام كساني كه حيرت عارف را درك نكرده اند به «شك» تعبير شده است . شك يعني ترديد در ريشه قضايا ، در حالي كه اين غير از حيرت عارف است . هر چه عرفان و معرفت او بيشتر مي شود ، حيرتش هم بيشتر مي شود . «رب زدني تحيّرا فيك » از دعاهايي است كه نقل شده . «و ما عرفناك حق معرفتك» كه از رسول اكرم «ص» نقل شده است بي اعتنايي به دنيا ديد عارفانه است . اينكه تعبيرات مربوط به بي اعتنايي را مربوط به رندي او بدانيم درست نيست . بالاخره آن رندي كه آنها تصوير مي كنند و از كلام خود او استفاده مي كنند: «خرقه جايي گرو باده و دفتر جايي»، پولي مي خواسته است ، وظيفه اي مي خواسته است تا بتواند همان باده خودش را تأمين بكند . آن رند مورد تصوير آقايان ، چطور به دنيا و آخرت بي اعتنا باشد ؟ اگر همان شاه شجاع و حتي امير مبارز الدين پولي به حافظ مي دادند ؛ آن حافظي كه اينها تصوير مي كنند مطمئنا آن پول را مي گرفت و صرف مي كرد و مي خورد و مي خوراند و مي نوشيد و
مي نوشانيد . و از اينكه بي اعتنا به دنيا در نمي آيد ،
بي اعتنا به دنيا ، مال آن انسان مستغني است و مستغني كسي است كه دلش با خدا آشناست :
غلام همت آنم كه زير چرخ كبود
ز هر چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است
در اين بازار اگر سودي است با درويش خرسند است
الهي منع مم گردان به درويشي و خرسندي
اين مال يك آدم رند و عرقخور پلاس در خانه عرق فروش نيست . آن چهره زشتي كه بعضي از حافظ ترسيم مي كنند ، مال يك عارف پاكباخته نيست .
از جمله خصوصيات عارفانه حافظ در ديوانش ، سوء ظن او به استدلال است كه اين مال عرفاست :
پاي استدلاليان چوبين بود
پاي چوبين سخت بي تمكين بود
مي گويد استدلال ، تمكين نمي كند و نمي تواند تو را به همه جا برساند . حافظ هم همين مضمون را در غزلهاي متعددي گفته است :
كه كس نگشود و نگشايد ، به حكمت اين معما را
يعني از راه «حكمت» نمي توان فهميد. بحث
سالوس ستيزي حافظ هم از همين قبيل است ؛ بحث عرفاني است . يكي از بيت الغزلهاي ديوان حافظ ، سالوس ستيزي است . خواجه دشمن نفاق و دورنگي است و تزوير در هر كس كه باشد چه در شيخ ، چه در صوفي ، چه در امير ، براي او فرق نمي كند . با تزوير مخالف است . اين هم ناشي از همان ديد عرفاني است :
گرچه بر واعظ شهر اين سخن آسان نشود
تا ريا ورزد و سالوس ، مسلمان نشود
اين حرف يك عارف است و زبان و نفس حافظ ، زبان و نفس يك عارف است . راست هم مي گويد . اصلا اسلام يعني تسليم در مقابل پروردگار و محو شدن در او و امر او ، با تزوير و ريا كه شرك است نمي سازد . آزادگي اي كه در حافظ مشاهده مي شود ، ناشي از همين بينش عرفاني است و البته اخلاقيات حافظ هم بخشي از جهان بيني حافظ است كه بحث اخلاقيات در ديوان او هم از جمله چيزهايي بود كه من مايل بودم توصيه كنم به اينكه اگر رويش كار نشده ، بشود . توصيه هاي اخلاقي حافظ از ديوان او استخراج شود و بيان گردد و شرح بشود.
مسئله ديگر ، مسئله شخصيت حافظ به صورت جمع بندي شده است .
البته شايد در ضمن آنچه آمد اين مطلب هم ادا شده باشد ، اما مختصري عرض مي كنم براي اينكه تصويري از شخصيت حافظ ارائه گردد.
حافظ به هيچ وجه آن رند ميكده نشين اسير مي و مطرب و مه جبينان كه بعضي تصوير كرده اند ، نيست و باز تكرار مي كنم كه منظور من از حافظ ، آن شخصيتي است كه از حافظ در تاريخ ماندگار است . يعني آن بخش اصلي و عمده عمر حافظ كه بخش پاياني آن است .
نمي گويم كه در طول عمرش اين نبوده ، شايد هم بوده است ، البته قرائني هم بر اين معنا دلالت مي كند ، اما حافظ لا اقل در ثلث آخر زندگيش يك انسان وارسته و والا بوده است . اولا يك عال م زمانه است ، يعني درس خوانده و تحصيلكرده و مدرسه رفته است . فقه و حديث و كلام و تفسير و ادب فارسي و ادب عربي را آموخته است و حتي از اصطلاحاتي كه از نجوم و غيره به كار برده ، معلوم
مي شود در اين علوم هم دستي داشته است . اين عال م ، بساط علم فروشي و زهد فروشي و دين فروشي را هرگز نگسترده است و آن روز البته چنين بساطهايي رواج داشته است . اين عالم در بخش عمده اي از عمرش ، راه سلوك و عرفان را هم پيموده است . در اينكه وابسته به فرقه اي از متصوفين هم نيست ، شايد شكي نباشد . يعني هيچ يك از ف رق متصوفه ، نمي توانند ادعا كنند كه حافظ جزو سلسله آنهاست ، زيرا براي او هيچ مرشدي ، شيخي ، قطبي بيان نشده و بعيد هم به نظر مي رسد كه او قطبي و شيخي داشته باشد و در اين ديوان كه از افراد زيادي در آن سخن رفته است ، از آن مرشد و معلم سخني نرفته باشد . البته در اشعار او اشاره اي است به اينكه بدون پير ، راه عشق را نمي توان طي كرد :
به راه عشق منه بي دليل راه قدم
كه من به خويش نمودم صد اهتمام و نشد
شعر حافظ در زمان خود او گسترش و شهرت يافته بود. زمان او از لحاظ سياسي ، يكي از بدترين زمانهاي تاريخ ايران است و من واقعا در تاريخ به ياد ندارم زماني را و منطقه اي را كه به قدر شيراز در زمان حافظ ، دستخوش تحولات گوناگون سياسي همراه با خرابيها و ويرانيها بوده باشد . اگر مبدأ اين دوران و پادشاهيهاي زمان حافظ را زمان شاه شيخ ابو اسحاق اينجو دانيم كه زمان شروع سلطنتش هفتصد و چهل و اندي است ، دوران جواني حافظ است . چون حافظ ، سال ولادتش معلوم نيست ( 720 يا 722)، اما حدودا مي شود فهميد كه در حول و حوش 720 است . حافظ ، جوان بيست و چند ساله اي بوده كه اين پادشاه ، به مسند حكومت مي رسد و خود اين پادشاه جوان و خوش ذوق و احتمالا عياش و زيبا و شاعر و اديب و مورد علاقه حافظ ، جنگهاي فراواني را با امير مبارزالدين در كرمان داشته است و با ديگران . يعني خود اين آدم هم نمي نشسته است در شيراز كه تنها به كار حكومت بپردازد ، بلكه جنگهاي متعددي داشته است كه اين جنگها بالاخره به غلبه آل مظفر و بر سر كار آمدن
مبارز الدين محمد مظفر و پيروزي او بر شيخ ابو اسحاق منجر مي شود و فرار او و بالاخره قتلش .
سلطنت آل مظفر تا سال 795 هجري به طول
مي انجامد . آل مظفر از صغير و كبير به دست تيمور قتل عام مي شوند . آل مظفر حدود چهل سالي حكومت كردند كه وفات حافظ هم به احتمال زياد 792 ، شايد هم 791 است و بيشتر 792 ذكر شده است . در طول اين چهل سال ، چندين پادشاه از اين خانواده بر سر كار آمدند . خانواده عجيبي بودند و به تيمور گفته شد كه شرّ اين خانواده را كم كن چون اينها آرام ندارند ، برادر با برادر ، پسر با پدر ، پدر با پسر ، پسر عمو با پسر عمو ، برادر زاده با عمو ، آنقدر اينها از يكديگر كشتند و چشم ميل كشيدند و زندان كردند كه حد و حصر ندارد . اينها اگر بمانند باز هم همين فسادها را خواهند كرد ، آدم احساس مي كند كه حق با آنها بود كه يك چنين گزارشي را به تيمور دادند .
امير مبارز الدين را پسرش شاه شجاع كور كرد و بعد كشت . شاه شجاع سالها زندگي كرد ، به وسيله برادرش از شيراز اخراج شد . دوباره بعد از يكي دو سال به حكومت شيراز برگشت . او باز برادر را اخراج كرد . بعضي از برادرهايش را كشت . بعضي از پسرهاي خودش را كور كرد ، تا بالاخره از دنيا رفت . پسر او شاه زين العابدين به حكومت رسيد و او هم به وسيله پسر عمويش شاه منصور . اين شاه منصور آخرينشان بود و در همين بيابانهاي شيراز خودش و يارانش در ميان لشكريان تيمور كشته شدند .
شما ببينيد در طول چهل سال چقدر جنگ ، چقدر خونريزي ، خويشاوند كشي و بيگانه كشي . يك چنين وضعيتي در شيراز وجود داشته است و دائما مردم شيراز زير فشار و ارعاب اين ديكتاتورهاي زبان نفهم و مغرور بودند كه هر كدام سليقه مخصوصي داشتند.
چنين وضعيت آشفته اي بر شيراز حكومت مي كرده و حافظ حدود شايد 40 - 45 سال از عمر خودش را در دوران اين خانواده گذرانده است . طبيعي است كه با شهرت حافظ در شعر و شاعري ، اين انتظار از او وجود داشته باشد كه زبان به مدح بعضي از افراد اين خانواده بگشايد و گشوده است . نمي شود ديگر بياييم توجيه كنيم بگوييم كه نخير چنين نيست :
سحر ز هاتف غيبم رسيد مژده به گوش
كه دور شاه شجاع است ، مي دلير بنوش
يا : بيا كه رايت منصور پادشاه رسيد ، خوب منصور پادشاه را دارد مي گويد ، شكي نيست . يا حاجي قوام : هستند غرق نعمت حاجي قوام ما .
حاجي قوام وزير شاه شيخ ابو اسحاق است . يقينا اين مدح ها مربوط به اين افراد است ، اما آنچه من مي خواهم بگويم اين است كه اين مدح ها از رتبه و قدر حافظ ، چيزي نمي كاهد . اين كمترين كاري است كه شاعري در حد حافظ مي توانسته است در آن روزگار بكند . شما نگاه كنيد ببينيد معاصرين حافظ چه مي كردند : سلمان ساوجي يك شاعر معاصر حافظ است . ببينيد چه مقدار براي ايلخانيان ، چه شيخ حسن و چه پسرش اويس بن حسن و چه احمد بن اويس ، مدح گفته است و چقدر شعر درباره اين خانواده سروده است . سلمان ساوجي يا خواجوي كرماني يا ديگر شعرايي كه معاصر حافظ بودند مدح مي گفتند . آنچه كه حافظ گفته كمتر است .
البته اينجا باز من بايد نكته ديگري را متذكر شوم و آن اينكه بعضي از نويسندگان ما گفته اند حافظ به زبان غزل ، قصيده مي گفته و مدح مي سروده است . به نظر من ، اهانتي از اين بزرگتر نسبت به حافظ نيست . اينكه در يك غزلي و در پايان يك غزل يا يك گوشه اي از آن ، اسم يك پادشاهي را آورده باشد غير از اين است كه غزل را در مدح آن پادشاه سروده باشد . اين كار در بين شعرا رايج است : شاعر غزلي را براي دل خودش نه براي كسي ديگر مي گويد ، بعد آن را به دوستي ، رفيقي و يا يك عزيزي مزيّن مي كند . در پايان آن غزل ، اسم آن عزيز را هم مي آورد . آن معنايش اين نيست كه از اول تا آخر غزل هر چه گفته ، خطاب به اوست .
اين كار را حافظ هم كرده است . غزل را براي خودش براي دل خودش و آرمان خودش گفته است . در پايان يك بيتي - مصراعي هم به نام يكي از آن كساني كه آنجا در آن زمان بوده اند ، مثلا امراء اضافه كرده است . جز چند غزل ، يكي همان غزل «احمد الله ...» است كه درباره سلطان احمد ايلكاني است ، يكي همين منصور پادشاه است كه درباره منصور مظفر است و يكي دو تا هم راجع به شاه شجاع است . آن پيروزه بو اسحاق را هم بعد از زمان ابو اسحاق گفته است . همان را هم بنده احتمال مي دهم مرادش از پيروزه بو اسحاقي ، همان پيروزه معروف
بو اسحاق است كه نوشته اند يك نوع فيروزه خوب است كه جزو بهترين فيروزه هاست و به پيروزه بو اسحاق معروف است . حافظ با اين اسم بازي كرده و يك معناي عرفاني هم حتي مي تواند مورد نظر حافظ باشد . قطعا نمي تواند گفت اين در مدح ابو اسحاق است .
من درباره شخصيت حافظ ، اين شخصيت والا و ارجمند خيلي حرف و سخن دارم لكن مصلحت نمي دانم كه بيش از اين جلسه شما برادران و خواهران عزيز و مهمانان گرامي را معطل كنم . اميدوارم كه به بحثهاي مفيد و ممتّعي در اين مورد برسيد .
من همين قدر بگويم كه حافظ همچنانكه تا امروز شاعر همه قشرها در كشور ما بوده است ، بعد از اين هم شاعر همه خواهد ماند و اميد است كه هر چه بيشتر توفيق بيابيم و معارف اين شاعر بزرگ را از اشعارش فهميده ، شخصيت او را بيشتر درك كنيم و آن را پايه خوبي براي پيشرفت معرفت و فرهنگ جامعه و كشورمان قرار دهيم .
و السلام عليكم و رحمت الله و بركاته

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14