(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 26 مهر 1388- شماره 19488
 

گزارشي از آسايشگاه جانبازان اعصاب و روان
خدا، جانباز، پادشاه
درس هاي دفاع مقدس
روايتي از رويارويي دو فرمانده ايراني و عراقي، سالها پس از جنگ
جنگ در سر ميز شام!
پاسخ مهدي كلهر به يك مقاله



گزارشي از آسايشگاه جانبازان اعصاب و روان
خدا، جانباز، پادشاه

مجيد مغازه اي
اينجا، تهران- منطقه سعادت آباد- باغستان يكم- كوي گلستان
ساعت از 11 گذشته و سر بالايي خيابان را بالا مي روم، نفس نفس زنان و در حالي كه سر و صورتم خيس عرق شده است تابلوي «بيمارستان روانپزشكي نيايش» كه با آرم بزرگي از بنياد شهيد و امور ايثارگران مزين شده است را مي بينم اما در ورودي بالاتر است دوستم منتظرم دم در ايستاده است. پس از سلام و احوالپرسي قدم به بيمارستاني مي گذاريم كه او تعبيرش از اين بيمارستان «منطقه عملياتي» است.
نگهباني دم در ناني به دوستم قرض مي دهد و تعارفاتي تكه پاره مي كنند و با همين توصيف وارد منطقه عملياتي مي شوم.
منطقه عملياتي سعادت آباد آسايشگاه جانبازان اعصاب و روان سعادت آباد، همان منطقه عملياتي سعادت آباد است كه در آن جنگ ادامه دارد و مرداني از جنس زين الدين ها، باكري ها، همت ها، باقري ها، خرازي ها، رستمي ها، بابايي ها و كلاهدوزها در آن حضور دارند.
پس از ورود به اين منطقه از طريق درب كوچك، در سمت راست در اتاق نگهباني وجود دارد و سمت چپ، راهي به سمت پايين و ساختماني در كنار آن، در راه كناري شن و ماسه كه نشان عمليات عمراني دارد، كمي جلوتر قطعه هاي ميلگرد و البته صداي دريل و ساير ادوات فني و مهندسي ساختمان. تعجب مي كنم ولي به روي خودم نمي آورم اما چهره ام نشان مي دهد، كه دوستم توضيح مي دهد كه دو، سه سالي است درگير ساختمان سازي هستيم و عليرغم مضر بودن سر و صدا براي بيماران ولي اجباراً آن را تحمل مي كنيم همين كه صحبت مي كنيم ساختمان را دور مي زنيم و در سمت ديگر آن وارد اتاقي بزرگ مي شويم كه فردي در حال نوازندگي، خانمي در پشت ميز انتهاي اتاق نشسته و بيماري در حال نقاشي است. او ادامه مي دهد كه قرار بوده است كه جانبازان را به ساختمان جديد منتقل كنند ولي هيچ استفاده ندارد چون مطلقاً استانداردهاي بين المللي را ندارد.
راستي تا يادم نرفته بگويم كه پس از ورود با يكي از جانبازان روبرو شديم كه به گفته دوستم مي گويد پادشاه است ابروهايم را به نشانه تعجب در هم كشيدم كه يعني چه؟ گفت بيا برويم با او صحبت كنيم. سلام و عليك و خوش و بش كه تمام شد گفت من پادشاهم گفتم چطوري پادشاه شدي؟ دستش را بر روي سينه اش گذاشت و گفت: با خدا باش پادشاهي كن، خدا اينجاست در قلب من.
دومين برخورد هم با «حسين آقا» بود، جانباز ديگري كه مطلقا سلام يادش نمي رود و با اين جملات تحريك كننده دوستم سلام كرد.
وارد اتاق شديم با اين توضيح كه شلوغي اتاق تاريك به دليل ساخت و سازهاست كه وسايل در اين اتاق تل انبار شده است.
دكتر شريف پور درحال نواختن موسيقي است جانباز شريف به نام شريفي درحال نقاشي و قلعه دار از كرمانشاه جانباز ديگري است كه به فوتبال علاقه دارد. اين اتاق كارگاه درماني است كه موسيقي درماني، نمايش درماني و فعاليت هاي تجسمي در آن انجام مي شود.
¤ برنامه منطقه عملياتي
جانبازان صبح پس از گرفتن دارو و انجام حركات ورزشي تا ظهر در اتاق كاردرماني مي شدند، دكتر شريف پور با آنها موسيقي درماني كار مي كند خانم خطيب زاده بخش فعاليت هاي تجسمي را برعهده دارد و مجيد امرايي نمايش درماني را براي بهبود آنان به كار مي گيرد.
ظهر ناهار را كه خوردند داروهايشان را مي گيرند و استراحت مي كنند تا غروب كه بار ديگر به اتاق كار درماني مي آيند و براساس علايق خود و براي دوري از غم و غصه ها و گرفتاري هايشان به فعاليت مي پردازند.
عده اي بر روي تخت ها و نيمكت هاي داخل محوطه بيروني درحال استراحت هستند جانبازي ليواني را برعكس روي زمين گذاشته و از آن به عنوان بالش استفاده مي كند و درحال گوش دادن به راديويي است كه در محوطه پخش مي شود يا در مورد گذشته اش فكر مي كند.
با هم به گفتگو مي پردازند و درساعاتي هم براي رفع خستگي به آلاچيق مي روند تا با صرف چاي و تماشاي تلويزيون اوقات را سپري كنند.
سالن ورزش هم خراب شده و فعلا مدتي است كه از محوطه اي به طور موقت براي اين امر استفاده مي كنند.
عده اي هم براي اصلاح سروصورت آمده اند. در اتاق كناري سرويس بهداشتي و حمام، منتظر اصلاح سر و صورت خود هستند. عده اي هم كم كم آماده مي شوند تا براي صرف غذا بروند. سوال مي كنند: «امروز غذا چيه؟» پاسخ مي آيد قيمه و يكي از جانبازان توضيح مي دهد «يعني سيب زميني، لپه و گوشت قنجه» ،كه از اين تعبير گوشت قنجه مشخص مي شود كه او كرد است.
پادشاه باقر از راه مي رسد. مي خواهد به دخترش تلفن بزند. مي گويد محض رضاي خدا تلفن همراهت را بده، ادامه مي دهد: «گفتم محض رضاي خدا؛ تو به من بگو محض رضاي خدا بمير، من مي ميرم.»
صميميت در آنها موج مي زند. ديگري مي آيد در آغوش مي گيردمان. دستم را مي خواهد ببوسد كه دستم را مي كشم و مي گويم ما خاك پاي همه شما هستيم. مي گويد تو پسرخاله ام هستي آن يكي پسرعمه و ديگري پسردايي و بالاخره همه با هم فاميل هستيم و من نوكر شما هستم! شرمنده مي شوم كه چرا ديگر اين صميميت و صداقت و راستي و پاكي را ديگر نمي توانم دراين شهر شلوغ ببينم. هيچ درخواستي از من نداشت فقط اظهار ارادت بود و واقعا اشك را درچشمانم جمع كرد. خنده اي به او تحويل دادم كه در پشت آن غم و افسوس موج مي زد. به اين حرف دوستم رسيدم كه آنها از جنس ديگري هستند.
شعر و شاعري در منطقه عملياتي
در اين منطقه مجروح شده بود و در برخورد با يكي از همرزمان سابق پايش شكسته بود. هنوز پايش ورم داشت سرش پايين بود و بر اثر مصرف دارو كمي خواب آلوده به نظر مي رسيد. صدايش به سختي به گوش مي رسيد؛ احسان مالمير كه در جاده سردشت و مهاباد مجروح شده است و اين مجروحيت سبب بودنش در اينجاست، اديب است و شعر مي خواند. بالاترين آرزويي كه دارد طول عمر مادرش است و چنين مي گويد:
من عندليب گلشن دامان مادرم
من بلبلي از فراق گلستان مادرم
كه پر زنم به اوج فلك از فروغ مهر
اولين شاگرد دبستان مادرم
آنچنان با احساس اين شعر را مي خواند كه دلم هوايي مي شود، دعا برايش مي كنم و استجابت دعاي طول عمر مادرش و همه مادران را از خداوند مي خواهم. سخت است ديدن اين جانبازاني كه براي وطن تو رفته اند و مي گويند الآن هم اگه فرصتي باشد باز به جبهه مي روند، ولي درخواستشان از خدا نه شفاي خود بلكه براي طول عمر مادران است، درحالي كه در اين شهر هستند كساني كه مادر پيرشان را از خانه خود بيرون مي كنند.
روزها، هفته ها و ماه ها مي گذرد و سراغي از او نمي گيرند و به دنياي خويش مشغولند. در ميان همه گل گشتم و عاشق نشدم تو چه كردي كه تو را ديدم و ديوانه شدم؟
مالمير بيت ديگري مي خواند: و ادامه مي دهد ما براي كسي جنگ نرفتيم ما براي اين خاك جنگيديم ما عاشق شهادت بوديم.
جهيزيه دو دخترش را فراهم كرده، دخترش از او پرسيده كه بابا! مي خواهي ما را پر بدهي؟! جواب داده قمري ها برمي گردند.
با دخترانش عهد بسته بود كه اگر به سنت پيامبر ازدواج كردند آنها را به سفر مشهد و پابوس امام رضا(ع) بفرستد و سپس مجلس عروسي براي آنها بگيرد و خودش در آن بخواند:
رفتم به دريا به صيد ماهي/ به يادم آمد تو مثل ماهي
به سوز سينه كشيدم آهي/ به صيد ماهي رفتم، به راهي
واي واي واي...
رفتم به صحرا كه گل بچينم
گل شقايق برات بچينم
تو را نديدم كه گل بچينم
چه گل بچينم چه گل نچينم
واي واي واي...
اين اشعاري است كه با آواز مي خواند.
كم كم صميمي تر مي شود، دوستانش هم در كنارش مي نشينند اشعاري از مولانا مي خواند آنجا كه مي گويد من مست و تو ديوانه ما را كه برد خانه... و با حركات نمايشي و كم و زياد كردن تن صدا مفاهيم را به خوبي منتقل مي كند. از او هم خداحافظي مي كنم.
سازنده ماشين روز قيامت
عليرضا محموديان جانباز 75درصد اعصاب و روان از گروه تخريب لشكر 41 ثارالله كه خود را اينگونه معرفي مي كند. سازنده سلاحهاي مخرب، كشنده، جهنمي و جنگي كه مي توان براي جنگ با دشمن از اين دستگاه دكمه اي استفاده كرد و با فشار دادن دكمه در مقابل دشمن ايستاد و جنگيد؛ شامل 9 دستگاه پيشرفته: غول آهني، ماشين ديميتري، آيرون سايد گرومپ، جهان و هرچه در آن هست، استيو واسينگ ژن اتمي و آرتونگ و... است كه دنيا نه آن را ديده و نه مي داند كه چيست؟! نقاشي آن را بارها و بارها در طول اين سالها كشيده است شكل آن مستطيلي است كه 15 نقطه سياه برروي آن قرار دارد و دكمه در بالاي آن.
اين جملات تعريفي را چند بار پشت سر هم و مانند يك نوار تكرار مي كند. درمان گران براي تخليه او نمايشگاهي از نقاشي هاي او با موضوع ماشين برگزار كردند. خودش همانند يك گالري دار حرفه اي هر يك از نقاشي ها را توضيح مي داد. و برروي تابلوي نقاشي ماشين روز قيامت توضيحات بيشتري را ارائه مي كرد. ولي باز هم به آن علاقه نشان داده تا حدي كه تعهد داده ديگر در جاي ديگري نقاشي اين ماشين را نكشد.
چهار نفر از بچه هاي تخريب در ذهنش حك شده و در همه نقاشي هايي كه در پرونده اش موجود است از آنها ياد كرده، مرتضي اقبالي، آب سينه و حاج باقري و مسئول شناسايي، جعفرزاده.
انواع مين ها را در نقاشي هايش مي كشد: گوجه اي، والمري، قمقمه اي، پدالي، سوسكي، كپسولي لغزنده و...
علاقه خاصي به چفيه دارد و سه چفيه به خاطر او در اتاق كاردرماني نصب است. وقتي از طاووس سفالي و سر اسب سفالي پرسيدم كه اينها چطور خلق شده اند نيز جواب شنيدم كه عليرضا محموديان معروف به محمود اينها را درست كرده و بسيار هنرمندانه اين مجسمه دو موجود را كه هر دو مظهر زيبايي آزادگي و نجابت اند را ساخته است.
نامه اي هم به امام علي(ع) نوشته است نامه اي هم به خواهرش نوشته كه در بخشي از آن آمده بود: بعد از سلام و ادب و احترام از اينكه با شما زندگي مي كنم ناراحت هستم. اگر ناراحت نمي شويد مي خواهم بروم. از بيمارستان هم خسته شده ام مي خواهم پيش پدرم بروم من كه زن و بچه اي ندارم و اميدوارم كه پدرم مرا قبول كند...»
شعر هم مي خواند البته همواره در فراق يكي از تكه هايي كه با آواز مي خواند اين ابيات است:
دل زنداني، زندان دردم
گل رخسارت]عزيزم[ آشفته حالم ز غمت
اگه ننالم ز غمت ]عزيزم[...
جبهه و پشت جبهه
در بين مسير كه با هر كدام اين جانبازان برخورد مي كرديم خصوصيت خاصي داشتند. اينجا هم مانند دوران دفاع مقدس تمام ايران را در خود جمع كرده است و جانبازان در خط مقدم جبهه مي رزمند با شهادت يكي از خودشان عزا مي گيرند و با هم زندگي مي كنند و به هم عشق مي ورزند و در پشت جبهه پزشكان، كارشناسان و خدمه كه تعداد آنها براي 120 بيمار تنها نفر است و نيروي تخصصي اشان 5 روانپزشك، 2 كار درمان، 4 روانشناس و 4 مددكاري است كه طبق استانداردهاي بين المللي نصف حد مورد نياز است. با ايجاد رابطه اي عاطفي و تنها براي رضاي خدا حاضر به همكاري در اين مجموعه شدند و ديگر حاضر دست كشيدن از آن نيستند به طوري كه به عنوان مثال دكتر شريف پور كه بيش از دو دوره رياست اين بيمارستان را بر عهده داشته و خود از فرماندهان جنگ تحميلي است و مطب دارد، صبحها به عنوان كارشناس در اين مركز به موسيقي درماني مي پردازد تا طعم پشت جبهه بودن را از دست ندهد.
فعاليت هاي پشت جبهه با صرف هزينه هاي هنگفت براي آنها كه در جبهه بيمارستان سعادت آباد هنوز مي جنگند و تاريخ برايشان به صورت اسلايدهاي ماندگار شده به حدي است كه بيشتر با استفاده از دارو از اين سطح پايين تر نروند و كمتر به رسالت اصلي بيمارستان كه ايجاد ارتباط با حال براي آناني كه حال و آينده نامفهومي در ذهن دارند، پرداخته شده است.
اين جانبازان كه بيشتر به روان گسيختگي مبتلا هستند توسط خانواده ها پذيرش مي شوند و در اين مكان نگهداري مي شوند و البته به صورت محدودي خود افراد نيز با مراجعه به مركز خواستار بستري شدن مي شوند، خانواده ها به صورت مرتب به ديدن آنها مي آيند و به صورت تشخيص تيم پزشكي براي وجود حالت تعادل به آغوش خانواده براي مرخصي مي روند.
تذكري براي مسئولان
سال گذشته ساختمان جديد بيمارستان توسط وزير بهداشت درمان و آموزش پزشكي افتتاح شد ولي به زعم كارشناسان اين ساختمان كه يك بار ديگر پيش از آن تخريب و توسط معمار ديگري ساخته شده است فاقد هرگونه استانداردهاي بين المللي بوده و استفاده مطلوبي از آن نمي شود. بهتر بود كه پس از افتتاح اين بيمارستان و يا در پروژه ديگري توسط مسئولان كاربرد آن نيز بررسي شود.
به نظر مي رسد مسئولان بنياد شهيد و امور ايثارگران نيز كه هزينه هاي درمان اين جانبازان را متقبل مي شوند بايد كمي با تامل بيشتر و به كارگيري نيروهاي متخصص بيشتر و مديريت بودجه و امكانات بهره وري را بالا ببرند تا مثلا استخري كه دو سال است براي جانبازان تخريب شده تا با استانداردها ساخته شود هرچه زودتر بازسازي شود و يا عمليات بازسازي ساختمان نگهداري جانبازان با سرعت بيشتري پيگيري شود تا ضايعات كمتري متوجه آنان شود.
همچنين ايجاد مراكزي بين خانواده ها و بيمارستان كه خانواده ها درماني را در كلينيك دريافت كنند و جانباز را به خانه برگردانند مي تواند تاثير به سزايي در كم شدن هزينه ها داشته باشد چرا كه بسياري از اين افراد نيازي به بستري دائمي ندارند.

 



درس هاي دفاع مقدس

دكتر مهدي حسن زاده
پيشگفتار:
دفاع مقدس ملت ايران در برابر رژيم متجاوز بعثي عراق، نماينده امپرياليزم بين الملل و فرستاده استكبار جهاني، از سال 1359 تا سال 1366 به مدت 8 سال به درازا كشيد كه طي آن صدها عمليات آفندي و يا پدافندي سراسري و يا موضعي از سوي نيروهاي مسلح ايران انجام گرفته و افزون بر عمليات نظامي مذكور اقدامات پشتيباني بسياري انجام پذيرفت. در نهايت به دفع تجاوز و سركوب متجاوز انجاميده و نكته ها و پندها و اندرزها و درس هاي بسياري داشته است و مي تواند و بايد تدوين و تبيين گشته و به نيروها و نسل هاي آينده كشور شيران و سرزمين دليران انتقال يابند تا در قالب آموزه هاي واقعي و كاربردي راهنماي برنامه ريزي هاي آينده در دفاع كارآمد و اثربخش از ميهن اسلامي گردند. هشت سال مقاومت و پايداري در برابر انواع حملات- دسيسه ها- توطئه ها- شگردها- فشارها- تباني ها- زورگويي ها- كارشكني ها- خيانت ها- و ديگر انواع تعدي و تجاوز جهاني به يك ملت تنها و بي دفاع و درنهايت پيروزي اين ملت تنها و بي دفاع در برابر يك تعدي بين المللي و تجاوز جهاني، بزرگترين معجزه نظامي تاريخ است و تاريخ بشر به جز در نبردهاي پيامبران و پيشوايان ديني با نيروهاي اهريمني در تاريخ هاي باستاني، هيچ نمود و نمونه همانندي براي آن سراغ ندارد و هيچ الگوي همانندي براي آن در تاريخ بشر ثبت نگشته است. تجاوز رژيم بعثي عراق به ايران را «تجاوز جهاني» ناميدم زيرا در جنگ جهاني دوم تنها 7 كشور (كشورهاي آلمان و عثماني و ژاپن در يك طرف و كشورهاي انگليس و فرانسه و آمريكا و روسيه در طرف ديگر) با يكديگر جنگيدند و آن را «جنگ جهاني» ناميدند درحالي كه در جنگ عراق با ايران بيش از 35 كشور (5 برابر شمار كشورهاي درگير در جنگ جهاني) با ايران جنگيده و كشور ايران از آنها اسير جنگي گرفته بود كه نويسنده شخصا با برخي از آنها در اردوگاه هاي اسراي جنگي گفتگو هم كرده است. دفاع همه جانبه ملت ايران از ميهن و نظام اسلامي خود در برابر تعدي بين المللي و تجاوز جهاني و ياغيگري امپرياليستي و فزونخواهي شيطاني اهريمنان جهاني، هم دفاعي ميهني و هم دفاعي ديني بود و هم افزايي انگيزه هاي ديني با انگيزه هاي ميهني بزرگترين شگفتي نظامي تاريخ معاصر را آفريد. اكنون كه با پايمردي و جوانمردي رزمندگان و توده هاي ملت ايران تجاوز دفع و چيستان گشوده شده است ممكن است كساني ساده انديشي نموده و گمان كنند كار چنداني انجام نشده و دستاورد بزرگي حاصل نگشته است. بازكاوي زواياي گوناگون دفاع مقدس مردم هميشه آزاده و هماره نژاده و سراسر نبرده ايران هم به دفع توهمات و پاسخگويي به ابهامات آشكار و پنهان دفاع مقدس انجاميده و هم چراغ هاي بزرگي را فراراه نيروهاي نظامي ايران در تدارك و فراهم سازي آموزه ها و تدابير لازم جهت رويارويي با توطئه ها و دسيسه هاي آينده خواهد افروخت.
پيشينه تاريخي تحركات رژيم بعثي
گروهك بعثي- عفلقي عراق به رياست صدام حسين خونخوار كه نخستين قتل و آدم كشي خود را در دوازده سالگي خود آن هم با كشتن دايي خود انجام داده بود و پس از يك كودتاي خونين در عراق به قدرت رسيد و پيش از آن در خارج از عراق بويژه در كشور مصر آموزش هاي سياسي ونظامي ديده بود و همانند جمال عبدالناصر رهبر پيشين مصر داعيه رهبري جهان عرب را در دل مي پروريد با تهديد و ارعاب برخي اميران ناتوان عرب ايشان را رفته رفته به تمكين خود درآورده و اين اميدهاي واهي را در درون ايشان پرورده بود كه مي تواند به عنوان رهبر آينده جهان عرب آرزوهاي ازدست رفته ايشان از جمله گرفتن جزيره هاي سه گانه ايراني در خليج فارس را تحقق بخشيده و نيز با فريبكاري و حيله گري اهل تسنن را در برابر اهل تشيع بسيج نموده و به اهداف پنهان خود دست يابد. از آنجايي كه قدرت هاي فزونخواه جهاني هميشه به دنبال نوكران و مهره هاي سرسپرده اي مي گردند كه اهداف آنها را مستقيم يا غيرمستقيم و خواسته يا ناخواسته پيگيري وبرآورده سازند و خودشان ناگزير نباشند مستقيم و غيرمستقيم دخالت و هزينه نمايند، صدام تكريتي يكي از همين مهره هاي گم شده و ابزارهاي نوساخته و نوكران نوپديدي بود كه مي توانست پرورده شده و در راستاي اهداف منطقه اي و جهاني استكبار جهاني بكار رود. رژيم بعثي عراق كه پيش از انقلاب اسلامي ايران با دولت وقت ايران اختلافاتي داشته و بارها سركوب شده بود عقده ها و كينه هاي بسيار عميقي از دولت و ملت ايران داشت كه با پيدايش انقلاب اسلامي و تزلزل نسبي اوضاع نظامي ايران طمع هاي سركوفته وي زنده و آرزوهاي اهريمني وي بارور شده و آماده تحركي ديگر جهت وصول به اهداف پيشين و جديد و برآوردن خواسته هاي پشتيبانان آشكار و پنهان خود گرديد. از آنجايي كه پس از جنگ دوم جهاني و پس از فروپاشي و تجزيه دولت و كشور عثماني به عنوان رقيب دولت انگليس، اين دولت درصدد انتقام گيري بود كشور عثماني را با همكاري قدرت هاي ديگر به ويژه آمريكا به كشورهاي كوچك بسياري تجزيه كرد كه برخي از آنها كشورهاي عربي نوزاد و نوپديد منطقه هستند واين تقسيمات بگونه اي انجام گرفت كه هم تركيبات جمعيتي و هم تركيبات ديني و هم تركيبات سرزمين آنها بگونه اي باشد كه براي هميشه اختلافات عميق و ريشه دار داشته باشند و سياست انگليسي «تفرقه بينداز و حكومت كن»! بگونه اي بنيادين و ريشه اي و بلندمدت در خاورميانه تحقق يافته و نه تنها موجب دردسرهاي آينده براي آن قدرت استعماري نگردند كه خودشان دائماً با يكديگر اختلافات قومي و دعاوي مرزي و كشمكش هاي ديني و مانند آنها داشته و به جنگ و ستيز با يكديگر پرداخته و يكديگر را ناتوان و يا نابود سازند و نيز هميشه نيازمند دخالت هاي بيگانگان از جمله انگلستان جهت پشتيباني خود باشند. تقسيمات استعماري مذكور هنوز هم آتش هاي آشكار و پنهاني در منطقه افروخته است كه در سراسر خاورميانه آشكار و مشهود است. همچنين با روي كار آمدن برخي دولت هاي عربي تندرو و افراطي ظاهراً سني (سني راستين كسي است كه براستي پيرو سنت پيامبر اسلام(ص) باشد و با اين تعريف كه اهل سنت نيز سنت پيامبر اسلام و نه سنت هاي ديگران را ملاك مي دانند، سني راستين و سني ترين فرد تاريخ اسلام امام علي(ع) است و ايشان نه تنها پيرو راستين سنت پيامبر است كه داراي يگانه ترين نقش در استقرار سنت و تثبيت سنت پيامبر اسلام بوده است) و دامن زدن به برخي اختلافات مذهبي كه با دخالت بيگانگان فرامنطقه اي رنگ و بوي سياسي گرفته بود درصدد بودندزير پوشش بهانه هاي مذهبي به اهداف اهريمني خود و نيز خواسته هاي شيطاني پشتيبانان فرامنطقه اي خود كه ايشان را به قدرت رسانده بودند تحقق بخشند.

 



روايتي از رويارويي دو فرمانده ايراني و عراقي، سالها پس از جنگ
جنگ در سر ميز شام!

احمد دهقان
«در آبادان بودم، در يكي از هتل هايي كه در زمان جنگ يكي از مراكز فرماندهي بوده. رفته بودم تا براي يكي از داستان هايي كه مي خواستم بنويسم، تحقيق كنم و جاهايي را ببينم. روز دوم يا شايد سوم بود كه چند نفر از كساني را كه از زمان جنگ مي شناختم، ديدم. يكي از آنها، از فرماندهان جنگ 8ساله بود. در سرسراي هتل همديگر را ديديم و خيلي زود بحث كشيده شد به روزهاي جنگ و او خنده خنده پرسيد امشب كجايي و بعد دعوتم كرد به يك ضيافت. او درباره آن چيزي نگفت و من هم بيشتر نپرسيدم.
هوا تاريك شده بود و من تازه از بيانگردي برگشته بودم هتل كه آمدند دنبالم. لباس عوض كردم و رفتم پايين. در يكي از سالن هاي كوچك، 3نفر دور ميز نشسته بودند؛ آرام و ساكت. فرمانده، آن 2نفر را معرفي كرد؛ ايشان فرمانده لشكر يكم عراق در عمليات فتح المبين هستند.
پير ژنرالي بود قد بلند، سيه چرده، با پيشاني چروك كه همان طور نشسته، به عصاي دسته اطلسي خود تكيه داده بود. آن ديگري مترجم بود.
سرميز نشستم و پيشخدمت ها آرام و با طمأنينه، شروع كردند به چيدن ميز شام. اما من بي توجه به آنها، هيجان زده از ديدار 2فرمانده اي كه سال ها رودرروي هم جنگيده و حالا سر ميز شام روبه روي هم بودند، محو تماشا بودم. اول از چگونگي شروع جنگ گفتند و صحبتشان كشيده شد به عمليات فتح المبين در شرق دزفول. ژنرال عراقي در حالي كه دستمال سفيد را جلوي پيراهنش آويزان مي كرد، گفت كه به خاطر اهميت منطقه شرق دزفول و ارتفاعات رادار، صدام حسين شخصا او و لشكرش را مأمور كرده بود كه در منطقه جلوي ايراني ها بجنگد. بعد ساكت شد و چشم دوخت به فرمانده ايراني و من برق غرور را در چشم هايش ديدم.
دلم نمي خواست در جنگ در سر ميز شام «ما» مغلوب شويم و در ادامه صحبت ها كه گاه فرمانده عراقي از چگونگي شيوه نبرد و هدايت نيروهايش مي گفت و مي گفت كه چگونه نيروهاي شما را تارومار كردم، تمام نگاهم به فرمانده ايراني بود تا او هم چيزي رو كند اما انگار چنين نبود 2فرمانده، آرام باقاشق و چنگال بازي مي كردند اما مي ديدم كه هنوز هم در حال زور آزمايي هستند و گاه اين يكي ديگري را عقب مي راند و گاه ديگري پيش مي رفت و آن يكي عقب مي نشست.
به گمانم 2 ساعتي اين غذا خوردن طول كشيده بود و دو طرف داشتند از نفس مي افتادند كه فرمانده ايراني در آمد كه در نيمه دوم اسفند 1360، يكي از فرماندهان رده گردان شما كه مأمور جنگيدن در تپه سبز- در غرب شوش و رودخانه كرخه- بود، كشته شد. ژنرال عراقي در حالي كه انگشت اشاره اش را تكان تكان مي داد، گفت بله، بله. او فرمانده شجاعي بود كه با گلوله خمپاره نيروهاي شما كشته شد.
فرمانده ايراني گفت: «و شما بلافاصله يكي ديگر را به جانشيني او انتخاب كرديد و اتفاقا خودت براي معرفي او به نيروهايش، به غرب شوش و تپه سبز آمدي.»
فرمانده عراقي كه انگار تعجب كرده بود اينها را از كجا مي داند، سرتكان داد و گفت: «بله، خودم آمدم. آمدم تا به نيروهايم روحيه بدهم و آنها را به جنگ تشويق كنم....».
اينجا بود كه فرمانده ايراني، قاشق و چنگالش را زمين گذاشت و آرام گفت: «خودم تو را ديدم كه آمدي، با يك نفربر زرهي ساخت شوروي».
ژنرال عراقي لحظه اي جا خورد. خواست چيزي بگويد اما فرمانده ايراني بلافاصله پرسيد: «حسن باقري را مي شناختي»؟
ژنرال عراقي تندي گفت: «بله... بله، فرمانده زيرك و لايقي بود. او 2سال اول جنگ را براي شما پيش برد و شانس آورديم كه او را خيلي زود از دست داديد».
فرمانده ايراني ادامه داد: «او مرا فرستاد تا مواظب باشم نيروهاي بي تجربه ما به سوي تو شليك نكنند.»
فرمانده عراقي هاج و واج مانده بود. تعجب من هم كمتر از او نبود. فرمانده ايراني مكثي كرد و ادامه داد: «ما مي خواستيم در غرب دزفول عمليات كنيم و شما را از خاك كشورمان عقب برانيم. همه چيز آماده بود. حسن باقري لحظه به لحظه حركت نيروهاي شما را دنبال مي كرد و از طريق خبر چين ها و شنود بي سيم ها، مي دانست كه قرار است بيايي تپه سبز. مرا به قرارگاه فرماندهي اش فرا خواند و درباره تو صحبت كرد. گفت فرمانده لشكر يكم عراق فرمانده نالايق و ترسويي است و بايد كاري كنيم تا اين چند روزه هم به او آسيبي نرسد يا او را عوض نكنند كه معلوم نيست جانشين او چه كسي باشد. به همين خاطر، گفت برو تپه سبز و هدايت آتش نيروهاي خودي را به دست بگير تا فرمانده لشكر يك به سلامت بيايد و برگردد. آن روز، از صبح كه وارد خط مقدم خودتان شدي. من تو را زير نظر داشتم تا وقتي كه برگشتي و من خبر سلامتي ات را به فرمانده ام حسن باقري دادم.»
ضيافت بي هيچ گفت وگوي اضافه اي پايان يافت!

 



پاسخ مهدي كلهر به يك مقاله

در پي درج مقاله اي در شماره هفته گذشته صفحه فرهنگ مقاومت كه به نقد اظهارات آقاي مهدي كلهر مشاور محترم رئيس جمهور اختصاص داشت ايشان با ارسال جوابيه اي به كيهان خواستار انتشار آن شده اند.
متن كامل نامه ارسالي آقاي كلهر در ذيل مي آيد.
با سلام مقاله «آقاي كلهر بخوانند. برادرم متوجه باش» در صفحه 9 روز يكشنبه 19 مهر ماه 1388 را مطالعه كردم. بهر حال از تذكر برادرانه شما متشكرم. اما همانطور كه بهتر از بنده اطلاع داريد، دشمن از تمامي راهها نااميد شده و به صورت گسترده و جدي با عوامل خارجي و داخلي خود به جنگ نرم يا جنگ رسانه متوسل شده است. بنده مدتي پيش مصاحبه بسيار مفصلي راجع به مسائل و راهكارهاي تاثيرگذار سريع، ميان مدت و طولاني مدت در امور فرهنگي، سياسي، اقتصادي و... كه كاملا تخصصي بود با خبرگزاري «ايرنا» داشتم كه البته نمي دانم چرا آنقدر دير و در سه قسمت اما بسيار كوتاه شده كه شايد بيشتر براي خودم هم نامفهوم بود و چون فاصله زيادي از آن گذشته بود و با وجود مشغله فراوان بعضي از قسمت هاي آن را از ياد برده بودم، به هر حال به چاپ رساند با اين وجود همان مطالب بسيار كوتاه شده براي اهل فن منظور را كه تاثيرگذاري فرهنگي بسيار كند صورت مي گيرد، در حاليكه تحول اقتصادي سريع تر و تحول سياسي سريع تر از آن را بيان مي كرد و قابل درك بود اما يك سايت با درج يك تيتر با حروف درشت كه «كلهر: ظلم ستيزي رزمندگان به خاطر وسترن آمريكائي بود نه تحت تاثير انقلاب» و نقل قسمت هائي از مصاحبه آن هم با تغييراتي كه در اصل مصاحبه ايرنا نيست را به چاپ رساند اجازه مي خواهم به صراحت اعلام كنم كه اين تيتر در هيچ كجاي مصاحبه بنده وجود ندارد و بنده آنرا تكذيب مي كنم. گرچه بنده خود را معصوم نمي دانم و مانند هر انساني جايز الخطا مي دانم و از عذرخواهي هرگز ابائي نداشته و انشاءالله ندارم. اما آنچه سايت «آينده رسانه مستقل ايرانيان» از جانب بنده نقل كرده را قاطعانه تكذيب مي كنم. شايد چكيده و خلاصه مصاحبه حقير با «ايرنا» اين باشد كه، تفكر و باور جوانان در زمان انقلاب و جنگ به خصوص اوايل جنگ انقلاب اسلامي بود اما شيوه و روش آنها يعني فرهنگ ظلم ستيزي آنان متفاوت بود.
شما بهتر مي دانيد در سال هاي اول پيروزي انقلاب اسلامي جريان هاي منحرف و چپي و ماركسيستي و روشنفكري كه چندان سهمي در پيروزي انقلاب اسلامي نداشتند درصدد بودند تا انقلاب را به نفع خود مصادره كنند و بسيار بودند جرياناتي كه تعريفي ويژه و متفاوت از تعريف حضرت امام(ره) از انقلاب و جوانان انقلابي عرضه مي كردند تا جائيكه بسياري از جوانان را به بيراهه و كج راهه بردند بنده تعريضي داشتم به برخي از آنان و اشاره كردم به فرهنگ اسلامي شما، به تاكيد شما باز هم تاكيد مي كنم. نه فرهنگ اسلامي انقلاب و حضرت امام(ره). بهر روي فايل كامل مصاحبه موجود است. در اين مجال بر آن نيستم كه بيشتر از اين وارد مطلب شوم.
در خاتمه بايد عرض كنم كل مطلبي كه در مصاحبه با «ايرنا» داشتم همين بحث كاملا تخصصي راجع به روش هاي اصلاح و تغيير فرهنگ بود و اگر الكن بوده ام از درگاه خداوند عذرخواهي مي كنم. والسلام.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14