(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 9 آبان 1388- شماره 19499
 

جبهه اي در فرامرزها!
به بهانه سالگرد درگذشت قيصر امين پور ديگر قلم زبان دلم نيست
مست خراباتي
مي نويسم



جبهه اي در فرامرزها!

پژمان كريمي
چندي پيش در حال رصد پايگاههاي ادبي بودم كه به پايگاهي نوظهور برخوردم. در بخشي از اين «آگهي- نامه» الكترونيكي، چند شاعر جوان در كنار شاعراني بلندآوازه معرفي شده بودند. وقتي زندگينامه، فهرست عملكرد به اصطلاح فرهنگي و آثار برخي شاعران جوان را مطالعه كردم، شگفت زده شدم!
اين دسته از شاعران كه تنها در گونه «شعر سپيد» فعاليت مي كنند، هر يك ميهمان چند جشنواره بين المللي ادبي اروپايي و آمريكايي بوده اند و برخي جايزه اين جشنواره ها را نيز به دست آورده اند. اين در حالي است كه اشعار سپيد اين افراد، چه از حيث محتوا و چه از نقطه نظر ساختار، اساساً ارزشي ندارد.
جالب اينكه اين به اصطلاح شاعران، نام آشناي جشنواره هاي خارجي اند، اما نام هيچ كدامشان درون مرزهاي كشورمان شناخته شده نيست!
و باز جالب و شنيدني اينكه، برخي از اين گروه سرايندگان، در مجامع بين المللي، به نيابت از جامعه شاعران ايراني، درباره شعر كهن و روند شعر امروز ايران، ارائه مقاله و سخنراني نموده اند.
پرسش اين است، بواقع چه اتفاقي مي افتد كه افرادي بدون سابقه سرودن يك عنوان شعر كلاسيك، اغلب بواسطه انتشار يك جلد كتاب شعر سپيد، بي بهره از «نامي آشنا»، ناگهان به عنوان شاعري حرفه اي و كارشناس گرانسنگ ادبيات ايران زمين، به مجامع بين المللي دعوت مي شوند؟
در كشور ما شاعراني نامي و نيز غيرنامي اما حرفه اي زيادي فعاليت دارند. چرا آنان، در سايه شاعراني ناآشنا و «سپيدسرا»، از چشم مجامع بين المللي ناديده مي مانند؟
ديده بانان خارجي ادبيات ايران چه كساني اند و كدام مجامع اند كه شاعران حرفه اي ايراني را نمي بينند و نشاني نمي گيرند؟
نگارنده بر آن است كه نبايد از كنار پرسش هاي بالا به راحتي گذر كرد!
واقعيت اين است كه در ميان دعوت شدگان به جشنواره هاي گوناگون اگر نگوييم همگي، اما اغلب سرايندگاني اند كه هيچ گونه تناسبي با ارزشها و آرمان هاي ديني و انقلابي ندارند. به عبارت صريحتر؛ شما نمي توانيد در ميان اقبال يافتگان مجامع ادبي بيگانه، نام شعرايي را سراغ گيريد كه از هويتي ديني و انقلابي برخوردارند و آثارشان- توأمان- رنگ الهي و سرشتي انساني داشته باشد. از اين روست كه قاطعانه مي توان هدف سياستگذاران مجامع ادبي بيگانه را چهره سازي از ميان شاعراني دانست كه سكولاريسم يا ليبراليسم در فحوا و ساختار فرنگي ، بستر آثار و فعاليت ادبي آنان را تشكيل مي دهد.
نكته اين است كه به همين گونه عناصر نيز مجال داده مي شود كه ادبيات ايران زمين را كه با دين و مفاهيم الهي پيوندي ناگسستني دارد، از دريچه نگاه غيرديني به معنا و تفسير و تحليل بنشينند.
ديده بانان مجامع بيگانه ادبي معارض با دين و ايران را نيز صرفاً بايد در ميان مجموعه قلم به دستان معاند و يا دست كم متمايل به ليبراليسم فرهنگي جستجو كرد. رد اين قلم به دستان نيز پيشتر در نشريات شبه روشنفكري واينك در روزنامه هاي زنجيره اي قابل پي جويي است. اين ديده بانان اند كه نام هاي جوان را شناسايي مي نمايند و پلي مي شوند براي حضور اين نام ها در عرصه هاي فرامرزي!
ما بايد نگران حضور نام هاي غيرمتعهد و غيرحرفه اي در مجامع ادبي باشيم!
نبايد اجازه داد كه ارزشهاي ادبيات كشورمان در سايه اسطوره سازي هاي دروغين و مصداق پردازي هاي ليبرالي و سكولاريستي قرار گيرد!
نبايد فرصت داد كه ادبيات ايران از نگاههاي تهي از مفاهيم ارزشگرايانه و به شكلي تحريف شده به جهانيان عرضه شود!
ايجاد ارتباطات پايه اي، گسترده و پيوسته ميان اهالي قلم متعهد كشورمان با اهالي قلم ديگر كشورها، يگانه راه مبارزه با جريان هايي است كه در برابر ادبيات اصيل ايران صف آرايي كرده و ايستاده اند!
اين راهكار جز با هشياري و پيوستگي و همبندي اهالي قلم متعهد و همياري دولت اسلامي تحقق و كارآمدي نمي يابد.

 



به بهانه سالگرد درگذشت قيصر امين پور ديگر قلم زبان دلم نيست

علي خوشه چرغ آراني
هشتم آبان ماه 86 شاعري فرهيخته و استادي گران قدر رخ در نقاب خاك كشيد كه فقدان ضايعه غم بار او جامعه فرهنگي و دانشگاهي كشور را يك باره سوگوار و عزادار نمود ؛ شاعري فرهيخته واستادي گران قدر كه به رغم بيماري جان كاه خود تا آخرين روزهاي حيات هم چنان به فعاليت ادبي و دانشگاهي خويش ادامه داد و با وجود جايگاه رفيع خود در شعر و ادب معاصر هيچ گاه در اين باره سخني به زبان نياورد.
شاعري كه شعر عشق او بود و زبان شعر جوهره او را تشكيل مي داد، شاعري با دنيايي از جان سوزها و جان فروزي ها كه در جاي جاي دفاتر و اشعارش به جاي مانده است، شاعري كه در اشعارش شيدايي ها و بي قراري ها و عشق به معشوق و معبود موج مي زند و بدين معيار است كه مي توان سرايندگان فرزانه و گران مايه را از ديگران
باز شناخت و ممتاز كرد و ترديدي نيست كه اين شناخت، خاص وارستگان و فرزانگاني است كه دل به تعلقات اين جهان نمي يازند و به خاطر مال و جاه و جلال در اين سراچه فاني به ديگران نمي فروشند و وارستگي را ذخيره فرزانگي مي دانند.
از مصاديق عالي و برجسته اين وارستگي تؤام با فرزانگي «قيصر امين پور» بود. قيصري كه شعرش براي همه چيزهاست : انقلاب، ترانه، كودك، طبيعت و جنگ و...، از جمله شاعران ممتاز و برجسته اي كه بعد از انقلاب درخشيد و با آثاري كه عرضه كرد، نشان داد شايسته نام شاعري است و في الواقع به طور شايسته كسوت شاعري براي او برازنده است. او به سرعت جايگاه خود را در ذهن و قلم تمام دوست دارانش كه كم هم نيستند تثبيت كرد تا آن جا كه مي توان گفت كه او نمونه كامل زبان نسل دوم انقلاب بود كه تمامي اشعارش و به خصوص اشعار دهه آخر عمرش بيش از پيش مورد استقبال و اشتياق نسل سوم انقلاب قرار گرفت و دفتري از دفاتر و ديواني از ديوانهاي او نيست كه به وسيله كتاب خانه جوانان به غنيمت برده نشده باشد.
در جاي جاي شعر او و كلام گران سنگش كلمات ريشه دارند و او نه تنها شاعري بزرگ بود، بلكه ترانه سراي بزرگي هم بود. او از مصاديق سهل و ممتنع ادبيات امروز ماست .زلالي عاطفه و زلالي شعر قيصر آن چنان به هم پيوند خورده كه گويي دو وجود گران بها در يك روح جمع شده اند و مي توانند با حقيقت وجودي شعر در آميخته شوند.
شعر اوچند لايه و مملو از ابهامات شاعرانه اوست. او شاعري است كه شعرش بين جديد و قديم در نوسان است. از مهم ترين مضامين و درون مايه هاي شعر قيصر «طبيعت» است. در دنياي شاعرانه او طبيعت تشخيص دارد و شخصيتي است كه از زبان شاعري سخن مي گويد. في المثل
«قطع نامه جنگل» او درد دل طبيعت از زبان شاعري آرمان سراست و شاعري هم چون قيصر در شعرش به نيروهاي طبيعي اجازه مي دهد تا در مقابل آن چه در پي نابودي آن هاست قد علم كنند.
جنگل هجوم طوفان را /تكذيب مي كند/ هنگامه هنوز جنگل/ جنگل هميشه جنگل خواهد ماند/
اين طبيعت دوستي بارها و در اشكال مختلف در شعرهاي او ظهور مي كند و به آدمي يادآور مي كند كه نبايد براي طبيعت تصميم گرفت:
مي توان آيا به دل دستور داد/ مي توان آيا به دريا حكم كرد/ كه دلت را يادي از ساحل مباد/ موج را آيا توان فرمود ايست؟/ باد را فرمود، بايد ايستاد/ آن كه دستور زبان عشق را/ بي گزاره در نهاد ما نهاد/ خوب مي دانست تيغ تيز را/ در كف مستي نمي بايست داد/
اما اگر بخواهيم شعري براي جنگ بگوييم، بي فاصله حتما سرآمد شاعران قيصر امين پور به يادمان خواهد آمد. او در دهه دوم و سوم زندگي اش شاعري انقلابي و جنگ زده مي نمود. عكس يادگاري او بازنده ياد سلمان هراتي و زنده ياد سيد حسن حسيني آشناي ديده شعر انقلاب است. شعرهاي دوران جنگ قيصر از نوادر ادبيات جنگ و پايداري آن سال هاست، همان روزگاري كه گفت:
مي خواستم شعري براي جنگ بگويم ديدم نمي شود/ ديگر قلم زبان دلم نيست/ گفت بايد زمين گذاشت قلم ها را/ ديگر سلاح سرد سخن كار ساز نيست/بايد براي جنگ/از لوله تفنگ بخوانم / با واژه فشنگ/
اگر چه قيصر امين پور در دهه آخرين عمرش ديگر به دنبال واژه فشنگ نبود و چه مدت ها بود كه زادگاه و سرزمين مادري اش به دور از وضعيت خطر و آژير قرمز نفس مي كشيد، با اين همه گويي غبار آن سال هاي نه چندان دور هم چنان بر چهره شاعر خانه هاي خونين و عروسك هاي خون آلود تازه مانده بود كه گاه گاه به ياد آن ايام داغ دلي تازه كند، گرچه اين هرم هاي داغ دلش را ديوار هم توان شنيدن نداشته است و از اين روست كه شايد امين پور لحظه هاي كاغذي اش را مي سرود و مي گفت:
خسته ام از آرزوها، آرزوهاي شعاري
شوق پرواز مجازي، بال هاي استعاري
لحظه هاي كاغذي را روز و شب تكرار كردن
خاطرات بايگاني، زندگي هاي اداري
رونوشت روزها را هم روي هم سنجاق كردم
شنبه هاي بي پناهي، جمعه هاي بي قراري
عاقبت پرونده ام را با غبار آرزوها
خاك خواهد بست روزي، باد خواهد برد باري
روي ميز خالي من صفحه باز حوادث
در ستون تسليت ها، نامي از ما يادگاري
دوران كوتاه، اما پرثمر و پر بركت زندگي او سرشار از آثار ادبي است. او به سال 1363 اولين مجموعه شعري اش را با عنوان «تنفس صبح» كه شامل چند قطعه نو بود سرود و پس از همين سال بود كه دومين مجموعه شعر او به نام «در كوچه آفتاب» و منظومه «ظهر روز دهم» كه روايت گر ظهر عاشورا و غوغاي كربلا و تنهايي عشق بود را به دوست داران ادب عرضه و پس از آن «دستور زبان عشق» و «آيينه هاي ناگهان» و «گل ها همه آفتاب گردانند» و ده ها اثر ديگر را سرود تا از چشمه سار شعر و ادب فارسي آب حيات بنوشد و نامي جاودانه يابد.
اما قيصر با همين غناي شعري باز خودش در اوج افتادگي، فرزانگي و وارستگي معتقد است كه بهترين شعرهاي من آنهايي است كه تاكنون نگفته ام. او معتقد بود كه شعر يعني احساس، دريافت و احساس احساس، شعر يعني حضور و يعني غيبت، حضور در خويش و غيبت از خويش.
يادش و نامش گرامي و روحش با ابرار و نيكان قرين باد.

 



مست خراباتي

اي مست
خراباتي
اين «لاف»
چه مي بافي.
در ميكده
ويراني
در جمع،
مسلماني.
با اين همه
بي زاري،
آسان نشود
كاري.
رو مرد،
ندامت باش.
تا چاره شود،
باري.
12مهرماه 88
اكبر خليلي



 



مي نويسم

نامه ها را با تمنا مي نويسم
واژه واژه رو به دريا مي نويسم
مثل عطر تازه گل هاي وحشي،
پاي كوه و روي صحرا مي نويسم
ناز ليلي، شوق مجنون، اشك عاشق
واژه ها را غرق رويا مي نويسم
بي قرارم من خدايا! بي قراري،
با تو تنها، با تو تنها مي نويسم
بوي باران شمالي، بوي شالي
در خيابان تماشا مي نويسم
آتشي در دل نهادي، يار محبوب!
شعله ها را بي محابا مي نويسم
دكتر محمد باقر نجف زاده بارفروش
«م. روجا»

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14