(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 10 آبان 1388- شماره 19500
 

نگاهي به زندگي برنامه ساز سيما، شهيد عباس گودرزي سرانجام «از آسمان» گفتن...علي اكبر باقري ارومي
با كوچكترين اسير ايراني ، عليرضا احمدي اين مرد حرف نمي زند
نگاهي به كتاب «دريا خانم» چرا من بابا ندارم؟
درسهايي از دفاع مقدس بهانه هاي رژيم بعثي براي حمله به ايران -قسمت دوم
فراخوان رزمنده



نگاهي به زندگي برنامه ساز سيما، شهيد عباس گودرزي سرانجام «از آسمان» گفتن...علي اكبر باقري ارومي

هر موقع مي خواهم از يك شهيد بنويسم نكات تازه اي از شهادت طلبي دوستاني بي ريا به دست مي آورم كه هم شوق برانگيز است و هم عبرت آموز، اينكه ملت رشيد ما هنوز دست از اين فرهنگ نشسته است نكته عجيبي نيست و ديگر اينكه وقتي ما در بين آدم هاي مخلص و كساني كه افتخار بندگي خداوند را دانسته و سعي در برخورد خوش و مهربانانه با مردم و گره گشايي از امورات آنان را دارند، اين هم عجيب ولي نوعي انتظار است، انتظاري كه در جامعه ايراني هميشه وجود داشته و وجود خواهد داشت. ولي اينكه آدمها بتوانند در اين وانفساي روزگار خوب بمانند و راه تعالي را حفظ، بلكه بالاتر از آن به متعالي كردن راه خويش بينديشند نكته حسرت برانگيز همين جاست. اين است كه غبطه آدمي را نسبت به كساني كه راه متعالي شهادت را مي پيمايند امروز با تو هستند و فردا خبر شهادتشان مي رسد و عجائب روزگار از اينجا آغاز مي شود. اين چنين است كه وقتي شهادت شهداي رسانه ملي بزرگواران عباس گودرزي و محمد فراهاني اعلي الله مقامه در كنار سرداران خالص و مخلص اسلام در منطقه سيستان رخ مي دهد، مي فهميم كه پيروي لذت بخش از طريق شهداء هنوز باقي است، هنوز هم شهدا يك پيشتاز، يك سردار يك مخلص و يك انسان وارسته مي خواهند تا پروانه وجودشان را به شمع دل افروز شهادت بزنند و ققنوس وار طريق عاشقانه معشوق را طي كنند.
صحبت از شهيدان عزيز گودرزي و فراهاني بود. اينان كه به اضافه جمعي ديگر از شهيدان وارسته به بارگاه رب و محبوب خويش شتافتند و زندگاني جاويد خويش را به دست آوردند، از شهيد گودرزي آغاز مي كنيم.
شهيد گودرزي بچه شهر ري بود، پدري پيرغلام اهل بيت داشت و برادراني و خواهراني تربيت شده مكتب اهل بيت و امام حسين عليه السلام. همه اين خاندان حسيني بودند و زينبي! در واقع اينان كرامت گرفته از سيدالكريم بودند و اين خود رمز بزرگي و شهادت طلبي حاج عباس بود. عباس از همان كودكي علاقه شديد به عكاسي و فيلم برداري داشت. خودش مي گفت: آن موقع ها به قدري اين عشق و علاقه شديد بود كه با اصرار من و موافقت حاج آقا غيوري در گوشه اي از مسجد آتليه و تاريك خانه اي كوچك دست و پا شد كه من فقط بتوانم ياد بگيرم و تجربه كنم و با دوربين هاي لوبيتل نيز اين كار آغاز شد، اين تجربيات ادامه داشت تا آنجا كه رسيد به دوران انقلاب اسلامي روزهاي اثبات جواني و مذهب براي اصلاح جامعه و دفاع از ماهيت مذهب و دين و البته قرار گرفتن پشت سر روحانيت و البته ادامه دادن كار عكاسي از صحنه هاي انقلاب و عباس جوان كارهاي بزرگ خود را از همين جا شروع مي كند، آرزوهاي بزرگ دست يافتني! او با همان دوربين لوبيتل عكس مي اندازد وقتي نمايشگاهي از عكس مي گذارد و صحنه هاي انقلاب را به معرض ديد همگان مي گذارد.
او كه روزهاي پيروزي را ديده براي روزهاي بعد از پيروزي نيز نقشه هاي فرهنگي دارد خود يكي از بزرگترين آرزوهايش را اين گونه بيان مي كند: «با صحبتهاي حضرت امام راجع به فيلم و فيلمسازي و تفكيك بين هنر فاسد و هنر سالم! ما با بچه ها قرار گذاشتيم يك فيلم تاريخي و مذهبي بسازيم و اين كار با عشق و علاقه و سخت كوشي و پشتكار فراوان شروع شد. متن فيلم را از يكي از كتابهاي آقاي محمود حكيمي انتخاب كرديم و فيلم داستاني «بسوي ساحل» را ساختيم. خيلي مشكلات داشتيم، مشكلات تهيه لباس و نور و دوربين بماند! خوب كار ما كار يك عده جوان نوانديش مذهبي بود، از طرفي ما با «ان قلت» هايي از طرف آدم هاي مذهبي رو به رو بوديم و از طرفي شور و علاقه خاصي نسبت به اين كار وجود داشت، ولي ما نترسيديم و زماني كه فيلم آماده شد ما براي نمايش اين فيلم خيلي تلاش كرديم، نخستين نمايش ما هم براي حضرت امام بود. وقتي به محضر ايشان شرفياب شديم و ايشان فيلم را با دقت كامل ديدند، تاييدايشان به منزله ادامه راه ما بود ولي من طاقت نياوردم و از ايشان پرسيدم كه اگر اين كار خلاف شرع است آن را ادامه ندهيم كه ايشان گفتند حتما ادامه دهيد چون سينما يكي از ابزارهاي فرهنگي است كه مي تواند در خدمت نظام و اسلام باشد.»
دلگرمي اي كه شهيد گودرزي از جانب امام گرفت سبب شد كه اين راه را ادامه دهد و ادامه اين راه را البته با اصول صحيح آن و فراگيري تكنيك هاي سينما نزد اساتيد بزرگ از جمله پير سينما تدوين اكبر عالمي بود كه شهيد هميشه خود را مديون وي مي دانست.
حساسيت اوضاع آن زمان انقلاب، عباس را خود به خود به سمت سپاه مي كشاند. و از آنجا كه سپاه براي پاسداري از انقلاب وارد ميدان شده بود، براي حراست از انقلاب در هر جا كه لازم مي دانست وارد مي شد. انقلاب سوار بر موج تعهد خويش نسبت به انسانها بود و دشمن هم نقشه هاي بسيار براي مقابله با اين انقلاب ديني و آزاديخواهانه داشت واين نقشه ها براي عده اي جوان پرشور و پيرو امام امت(ره) بهترين ميدان براي ساخته شدن و كسب تجربيات بسيار بود. يكي از آن ميدانهايي كه عباس را درون خود پرورد، دفاع مقدس بود. درواقع دفاع مقدس راه عباس را بسوي شهادت هموار كرد، عباس را شيفته شهادت كرد بطوريكه او بعد از پايان دوران دفاع مقدس تمام عشق و هم و غم و زندگي خويش را متمركز بر حفظ ميراث گرانقدر شهيدان و تداوم بخشيدن به راه آنان كرد.
شهيد گودرزي از جمله كساني بود كه در ايام دفاع مقدس زحمات زيادي متحمل شد و با حضور دائمي در عمليات ها و تهيه برنامه هاي مستند، گزارش و فيلم برداري از لحظات حساس و ناب دفاع مقدس! وي كه برادرخانمش را نيز در دوران دفاع مقدس از دست داده بود مسئوليت خود را در اين رابطه و حفظ آثار و بركات شاهد او ضبط و ثبت آنها بيشتر احساس مي كرد و اين كار را براي خود افتخاري بس بزرگ مي دانست.
براي همين در دوران بعد از دفاع مقدس، كارهاي بسيار ارزشمندي از جمله تهيه برنامه تلويزيوني سپاه و پرداختن به عملياتهاي مختلف و تهيه مجموعه برنامه هاي پلاك سرخ كه شرح تبيين عملياتهاي مختلف و باشكوه رزمندگان اسلام بود را با همكاري گروه تلويزيوني سپاه تهيه كرد و البته برنامه هاي مختلف و متنوع ديگر! وي يكي از فعالترين برنامه سازان صداوسيما و يكي از مدافعان فرهنگ اهل بيت و ترويج آن در شبكه هاي مختلف بود كه حاصل كار او ساخت بيش از پانصد برنامه در طي اين دوران تا زمان شهادتش بود. علاوه بر برنامه هاي دفاع مقدس، نشر فرهنگ اهل بيت را در دستور كار خويش داشت و اين دو را از هم جدا ناشدني مي دانست از جمله تهيه برنامه هايي راجع به حماسه حسيني با همكاري شبكه فرانسه، انگليس و عربي جام جم كه از جمله ماندگارترين كارهاي وي مي باشد.
دلتنگ كربلا!
عباس از مخلصين امام حسين(ع) بود و از جمله كساني بود كه با گشوده شدن راه كربلا، به زيارت قبر مولايش شتافت و براي رسيدن به آن مزار شريف دلتنگي هاي زيادي داشت، خود وي در اين باره مي گويد: «نرسيده به كربلا! دلتنگي زيادي مرا تحت تأثير خويش قرار داده بود، بي قرار شده بودم و مي خواستم خيلي زود به آنجا برسيم، انگار راننده داشت بي خود معطل مي كرد! دلم مي خواست به سوي آنجا پرواز كنيم و زودتر به آنجا برسيم. «وي با اينكه مشرف خانه خدا هم شده بود ولي زيارت كربلا را براي خود چيز ديگري مي دانست و اين را از توصيه هاي علماي برجسته دريافته بود كه زيارت امام حسين چيز ديگري است و بايد اختصاصاً به آنجا رفت و قبر شريف ايشان و برادر بزرگوارش حضرت عباس را از ته دل زيارت كرده و روح خويش را سيراب نمود.
براي همين بود كه از دوره جواني در هيئت هاي امام حسين حضوري فعال داشت و در مواردي تعزيه خواني هم مي كرد و فيلم
به سوي ساحل را هم با كمك تعزيه داران ساخت و از خود آنان و وسايلشان استفاده برد.
نظر او راجع به سينما
به ضرس قاطع مي توان گفت وي از طرفداران نظريه شهيد آويني راجع به سينما بود. وي سينماي متعهد و اسلامي و دفاع مقدس را خيلي دوست داشت و مي خواست حتماً در اين زمينه وارد شود چون هم تجربه اش را داشت و هم اين اطمينان را داشت كه مي تواند در اين زمينه با گردآوري هنرمندان متعهد و دل سوخته وارد عمل شود. ولي شرايط سخت اقتصادي سينما اين كار را با تأخير مواجه ساخت.
ميراث ارزشمند شهيد گودرزي:
شهيد گودرزي طي سالياني كه درمورد شهداي دفاع مقدس و فرهنگ اهل بيت كارهاي ارزشمندي انجام مي داد، علاوه بر تهيه برنامه هاي ارزشي، آرشيو گرانبهايي از تصاوير دفاع مقدس و رزمندگان دفاع مقدس و شهيداني كه در طي دوران بعد از دفاع مقدس به شهادت رسيده اند در اختيار داشت كه هم اكنون به يادگاري در اختيار خانواده اش قرار دارد.
يادگاري ارزشمند از فعاليت هاي سخت كوشانه و شبانه روزي وي. يكي از دوستانش مي گفت او در اين اواخر خيلي مشكل مالي داشت و عليرغم اينكه از وي خواسته بودند تا آرشيو ارزشمند خود را در قبال يك مبلغ مالي كلان در اختيار آنان قرار دهد ولي وي نپذيرفته بود و گفته بود كه ما اينها را براي ادامه برنامه از آسمان لازم داريم.
سرانجام از آسمان گفتن به آسمان پيوستن است:
سرانجام در 25/7/1388 در سري جديد برنامه هايي كه تحت عنوان از آسمان حدوداً يكسال پيش با همكاري جمعي از برادران دوران دفاع مقدس آغاز كرده بود در سيستان وبلوچستان سرزمين بزرگ شرق كشور به همراه سردار نورالله شوشتري و يارانش و هم چنين يار ديرين اش از دوران جبهه ها يعني محمد فراهاني به آسمانها پيوست تا خود ملكوتي شود و نزد خدا مأوا و آرام گيرد روحش شاد، راهش پررهرو باد!!

 



با كوچكترين اسير ايراني ، عليرضا احمدي اين مرد حرف نمي زند

صنوبرمحمدي
عليرضا احمدي كوچكترين اسير ايراني است كه در روز قدس مورخ 25/4/61 در 11 سالگي به همراه پدرش عازم جبهه هاي جنوب مي شود اما درميانه راه، جاده را اشتباهي مي روند و نيروهاي خودي را رد كرده و درقلب نيروهاي دشمن قرارمي گيرند.
بي شك براي اين بزرگ مرد كوچك، اتفاقات زيادي در دوران اسارت رخ داده است كه شنيدني است اما...
با تماس ها و پيگيري هاي مكرري كه از سوي بنده و امور ايثارگران انجام گرفت موفق شديم ايشان را درشهر مشهد بيابيم. دلمان مي خواست مصاحبه اي شنيدني با وي داشته باشيم ولي ايشان كمترين رغبتي به مصاحبه نشان نمي دادند. با اصرار ما و پافشاري روابط عمومي امور ايثارگران ايشان بالاجبارمي پذيرند كه با ما ديداري داشته باشند. ابتدا خوشحال مي شوم كه بالاخره موفق شديم ايشان را راضي به مصاحبه كنيم اما...
وقتي ايشان به همراه همسرمحترمه شان و دختركوچكشان قبول زحمت كردند و به ديدار ما آمدند، ايشان را مردي بسيار آرام يافتم كه با وجود سن وسال كمي كه دارد، گرد سپيد پيري بر موهايش نشسته بود. با تأمل و وسواس خاصي به سؤالاتم پاسخ مي داد و نهايت سعي خود را مي كرد كه ازاين گفتگو طفره برود.
درچشمانش مي خواندم كه حرفهاي زيادي را در صندوقچه دل خويش مخفي نگه داشته و قفل سنگيني برآن زده است كه گمان نمي كنم تا به امروز كسي از درون اين صندوقچه چيزي بيرون آورده باشد. همسر ايشان كه مي بيند وي چيزي نمي گويد، به سخن مي آيد و مي گويد حتي براي من نيز از اين دوران چيزي نگفته است. اگر من چيزي مي دانستم براي شما بازگو مي كردم.
عليرضا احمدي متولد 1354 در شهر مقدس مشهد است. وي در 11 سالگي تازه امتحانات كلاس پنجم ابتدايي را به پايان رسانده به همراه پدر، براي توزيع شربت درميان رزمندگان عازم الزينبيه اهواز و جبهه هاي جنوب شده كه همزمان با آغاز عمليات رمضان بود كه جاده را اشتباهي مي روند. ابتدا فكر مي كنند كه نيروهاي خودي هستند كه محض شوخي به زبان عربي صحبت مي كنند ولي ناگهان متوجه مي شوند كه در دل نيروهاي دشمن جاي گرفته اند.
وي به همراه پدر به محاصره نيروهاي عراقي درمي آيند و به پشت جبهه منتقل و بعد به اردوگاه الانبار منتقل مي شوند.
مدت اسارتشان 10سال و 40 روز طول مي كشد. در اين مدت از اين كه چه روزهاي سختي بر او رفته است هيچ نمي گويد. وقتي از دلتنگي هايش مي پرسم فقط مي گويد: شايد اين يك موهبت الهي بود كه پدر دركنار من بود به اين ترتيب دوري از خانواده و دوران اسارت برايم قابل تحمل تر بود.
او به هيچ عنوان حاضر نيست از آن زمان سخت، سخني به ميان آورد. به زعم من، شايد بيم آن دارد كه با بازگوكردن سختي هاي آن دوران، اجر صبري كه برده است ضايع گردد.
شنيده ام كه در دوران اسارت مدتي را درمحضر حاج آقا ابوترابي بوده اند دراين باره از ايشان سؤال مي كنم. مي گويد: از همان روزي كه ما را اسير كردند، فرداي آن روز مرا از پدرم جدا كردند و من را به همراه 300 نفر كه در عمليات رمضان اسير شده بودند از بصره به بغداد آوردند كه همزمان حاج آقا ابوترابي را از اردوگاه موصل به اردوگاه بغداد آوردند و حدود بيست- بيست و پنج روز را به همراه ايشان بوديم كه به حق ايشان يكي از نعمت هاي الهي بود كه خداوند نصيب ما كرده بود.
از اينكه چطور روزهايش را مي گذرانده مي گويد من كلاس پنجم ابتدايي را تمام كرده بودم كه اسير شدم و در آنجا صليب سرخ كتابهايي را در اختيار ما گذاشته بود توانستم تا كلاس سوم راهنمايي را در آنجا بگذرانم. تا حدودي زبان عربي را فراگرفتم، دركلاسهاي قرآن و نهج البلاغه شركت مي كردم.
از همسر ايشان راجع به نحوه آشنايي شان جويا مي شوم. مي گويد: من و عليرضا دخترخاله و پسرخاله بوديم. من در زمان اسارت عليرضا 5 سال بيشتر نداشتم و در هنگام بازگشت ايشان 14 ساله شده بودم و ما در شهر اهواز زندگي مي كرديم و ايشان ساكن مشهد بودند. بعد از بازگشت ايشان از اسارت، ايشان چند روزي را مهمان ما بودند و ما ديگر همديگر را نديديم تا 4ماه بعد كه به اتفاق خانواده به خواستگاري آمدند و ازدواج كرديم.
از اينكه همسر يك آزاده است بسيار راضي است و خداوند را شاكر است كه چنين موهبتي را برايش ارزاني داشته است.
عليرضا و پدرش سالهاي زيادي در زندانهاي عراق در زير شكنجه دژخيمان بعثي صبح را به شب و شب را به صبح رسانده اند و پس از تحمل رنج ها و سختي هاي فراوان باهم آزاد شده و به ميهن بازگشته اند.
از عليرضا از لحظه آزادي اش مي پرسم مي گويد هميشه اميد داشتم كه آزاد مي شويم ولي تا زماني كه پايمان به خاك ايران اسلامي نرسيده بود باور نمي كرديم.
از اينكه نمي خواهد از آن دوران چيزي بگويد درست، اما اي كاش از درس هاي آن براي آيندگان مي گفت تا ملالت آن روزگاران اين طور به انزواي تاريخ كشانده نشود.

 



نگاهي به كتاب «دريا خانم» چرا من بابا ندارم؟

علي شيرازي
سيد قاسم ياحسيني در خردادماه 1344 در شيراز متولد شد. دوران كودكي اش را در شهرهاي لار از توابع استان فارس و برازجان از توابع استان بوشهر سپري كرد.
از سال 1357 تا امروز ساكن بندر بوشهر است. وي يكي از پركارترين مورخان بوشهري به شمار مي رود و از سال 1370تاكنون نزديك به 70 جلد كتاب در زمينه هاي بوشهرشناسي، تنگستان شناسي، خاطره نويسي، تاريخ شفاهي جنگ تحميلي و تاريخ روشنفكري در ايران منتشر كرده است.
وي تاكنون سه بار موفق به دريافت جايزه كتاب سال در زمينه هاي خاطره نويسي دفاع مقدس شده است.
«پنهان زير باران»، «گزارشي به خاك هويزه»، «سهام خيام؛ دختري از هويزه»، «آخرين شليك» و «مهمان فشنگ هاي جنگي»، از جمله كتاب هاي ياحسيني در موضوع خاطرات دفاع مقدس اند.
ياحسيني سه كتاب هم درباره جنگ دارد كه موضوع آن را همسران شهدا ترسيم كرده اند. زيتون سرخ؛ خاطرات ناهيد يوسفيان است. يك دريا ستاره؛ خاطرات زهرا تعجب، همسر شهيد مسعود خلعتي است؛ و دريا خانم نيز خاطرات زندگي آذر علامه زاده را تبيين مي كند.
دست تقدير آذر را در آغاز جواني، از كازرون به بوشهر كشاند و با رضا جليلوند، همسرش، آشنا كرد.
رضا كارمند نيروي دريايي ارتش و اهل اروميه بود. آن دو، كه هر يك از شهري با فاصله هاي دور در بندر بوشهر به هم رسيده بودند، پايه هاي زندگي زيبايي را ريختند.
- سلام
- عليك سلام.
- من رضا جليلوند هستم و آمده ام خواستگاري خواهر شما!
اجازه خواهرم دست پدر و مادرم است، شما اگر تقاضايي داريد بهتر است پدر و مادرتان را بياوريد تا با پدر و مادرم حرف بزنند. هر كاري رسم و رسوماتي دارد.
فرداي آن روز با كمال تعجب ديدم رضا و پدر و مادرش به خانه ما آمدند. پدرش ترك اروميه اي بود و مادرش هم ترك بود.
شهريور سال 1358 بود كه من و رضا در كازرون عقد كرديم... مرداد ماه سال 1359 بود كه من و رضا در شهر كازرون ازدواج كرديم و زندگي مشتركمان شروع شد.
... ساعت نه و سي دقيقه روز نهم شهريورماه 1360 من در زايشگاه 22بهمن شهر كازرون فارغ شدم و خداوند دختر زيبايي به من و رضا عنايت فرمود. اسم دخترمان را رحيمه گذاشتيم.
... رضا، كه پس از رفتن به جبهه حسابي دگرگون شده بود، در پاسخ گفت: ...عراقي ها به خاك ما تجاوز كرده اند. اگر ما به جبهه نرويم و از خانه و ناموس مان دفاع نكنيم، چه كسي بايد اين كار را بكند.
... بغضي گلويم را فشرد و در حالي كه سعي مي كردم گريه نكنم، گفتم: تو كه مدتي پيش به جبهه رفته اي!
- آن بار نوبت من بود كه بروم، اما اين بار مي خواهم به جاي دوستم بروم.
-... به دلم برات شده بود اين آخرين باري است كه رضاي عزيزم را مي بينم. رضا براي آخرين بار رحيمه را بوسيد و به دست من داد و گفت: «مواظب خودت و بچه ام باش!»
... گفتم: «آقاي باصولي نمي توانيد سر من كلاه بگذاريد! رضا شهيد شده!»
اين را گفتم و چند جيغ بلند كشيدم. سرم بر اثر مشت هايي كه به خودم زده بودم به شدت درد مي كرد. بر اثر جيغ هاي بلند من در و همسايه به خانه ما ريختند و هركسي چيزي مي گفت: «چه شده؟»
- مثل اينكه شوهرش توي خرمشهر شهيد شده!
- بنده خدا دخترش هشت ماهه است!
- خدا به فرياد دل سوخته اش برسد!
... در اين ميان چشمم به ماشين سياه پوش شده اي افتاد كه بالاي آن عكس قاب گرفته رضا را نصب كرده بودند! جيغ بلندي كشيدم و گفتم: «واي خدا! رضاي من رفت! خاك سياه بر سرم شد.»
... دخترم كلاس دوم بود. يك روز كه رفتم تا او را به خانه بياورم، ديدم حاضر نيست با من به خانه بيايد... بغض كرد و گفت: «همه بچه ها بابا دارند و بابايشان مي آيد به دنبالشان، چرا من بابا ندارم؟!»
حالا رحيمه پزشك شده است و به دنبال تدارك دوره تخصصي پزشكي اش است.
در كتاب «دريا خانم» همه اين زيبايي ها را خواهيد خواند. سيد قاسم ياحسيني، بيش از ده ساعت با آذر خانم در بوشهر گفت و گو كرده كه حاصل آن همين كتاب «دريا خانم» است. اين كتاب سومين تجربه ياحسيني در گفت وگو با همسران شهيد است. غلبه محتوا در اين كتاب با اصل زندگي است كه تحت تأثير جنگ قرار مي گيرد.
ياحسيني خيلي زيبا زندگي آذر را ترسيم كرده است. فقر او را جالب تبيين نموده و دفاع او از ارزش ها را پررنگ كرده است.
نويسنده در صفحه 90 با زيبايي خاصي مي نويسد: گاهي مي گفتم: «اي بي وفا! حلقه نامزديمان را نتوانستي نگه داري!» و رضا با لحن شيطنت آميزي مي گفت: «من چه كار كنم، «دريا خانم» آن را به زور از من گرفت!»
رضا در دريا حلقه نامزدي اش را گم كرده بود و سخن از «دريا خانم» داشت. تازه مي فهمي چرا اسم اين كتاب را «دريا خانم» گذاشته اند.
«دريا خانم» در 144 صفحه و توسط انتشارات سوره مهر به چاپ رسيده است. خواندن اين كتاب ساده و صميمي براي همه جذاب خواهد بود اما شايد زنان و دختران جوان با خواندن اين كتاب لذت بيشتري ببرند؛ لذت آشنايي با سرمشق هاي مقاومت و درس آموزي از زندگي زني كه خواست روي پاي خودش بايستد و توانست و ايستاد.

 



درسهايي از دفاع مقدس بهانه هاي رژيم بعثي براي حمله به ايران -قسمت دوم

دكتر مهدي حسن زاده
صدام تكريتي به نمايندگي از استكبار جهاني براي تجاوز به خاك ايران و كنام شيران و سرزمين دليران بهانه هاي پوچ و بي ارزش چندي را تراشيده بود كه هيچيك از آنها كوچكترين واقعيتي نداشته و سراسر پوچ و ساختگي بودند كه در نهايت نيز همه آنها را پس گرفته و پوزش خواهي نمود. شماري از بهانه هاي واهي نماينده امپرياليزم و نوكر استكبار جهاني و خط مقدم تجاوز جهاني در تجاوز به ايران چنين بودند:
1- حمايت انقلاب اسلامي ايران از نيروهاي معارض صدام در عراق جهت برپاسازي حكومت اسلامي در عراق (در حالي كه هيچ دليلي بر ثبوت و اثبات چنين ادعاي پوچي نه ارائه و نه تأييد نگشته بود).
2- تحركات مرزي نيروهاي ايران و درگيري هاي پراكنده با نيروهاي گشتي و مرزي عراق و تحريك ارتش عراق (در حالي كه يكايك تجاوزهاي مرزي عراق به ايران پيش از 31 شهريور 1359 به سازمان ملل ارائه و در آنجا ثبت شده و مبناي متجاوز شناخته شدن عراق در گزارش دبيركل وقت سازمان ملل قرار گرفت).
3- مغبون شدن دولت عراق در عقد قرارداد 1975 الجزاير در زمينه حل اختلافات مرزي- آبي درباره اروند رود (در حالي كه قرارداد مذكور با اختيار كامل و آزادي كامل نمايندگان دولت عراق و پس از بيش از 10 سال مذاكره و گفتگو و چانه زني آنهم در حضور ميانجي هاي بين المللي و با حضور مقامات رسمي سازمان ملل در مذاكرات الجزاير انجام گرفته و در سازمان ملل متحد ثبت و انتشار يافته بود).
4- تعلق خاك خوزستان به كشور عراق (در حالي اولا تا پس از جنگ جهاني دوم كشور مستقلي بنام عراق وجود نداشت- به تاريخ استقلال كشور عراق نگاه كنيد- تا بخواهد يا بتواند ادعاي ارضي كند و ثانيا همه اسناد تاريخي و جهاني بطلان آن ادعاي واهي را نشان مي دادند و ثالثا اگر قرار باشد زميني به كشوري تعلق يابد درست تر آن است كه تيسفون يا همان بصره كنوني كه پايتخت شاهان ساساني ايران بوده و بغداد كه شهري ايراني با نام ايراني و ساخته شده توسط دولت هاي ايراني بوده و مانند آنها به ايران بازگردانده شود)
5-تحركات ضدبعثي عراقي هاي ايراني تبار در خاك عراق (در حالي كه اگر چنين اموري نيز بوده باشد يك امر داخلي و برخاسته از انگيزه هاي ذاتي ايراني تبارهاي مقيم عراق بوده است و تحركات ذاتي ايراني تبارها بر ضد رژيم خودكامه بعثي عراق به معني تحريك آنها از سوي دولت ايران نبوده است و چنين ادعايي كاملا بي دليل و بي پايه بوده است)
6- تلاش ايران براي صدور انقلاب اسلامي خود به كشورهاي منطقه از جمله عراق (در حالي كه اولا كشور ايران هنوز دولت استقرار يافته اي پيدا نكرده بود تا بخواهد يا بتواند دست به اقدامات فرامرزي بزند و ثانيا هيچ دليلي بر چنان مدعايي وجود نداشت و ثالثا صدور انقلاب اسلامي به معني تلاش براي براندازي دولت هاي ديگر نيست بلكه گسترش اسلام و فرهنگ اسلامي است و رابعا اگر اكثريت مردم عراق به راستي خواهان چنين رويكرد و فرهنگي باشند اصل دمكراسي و مردم سالاري ايجاب مي نمايد دولت ها بدان تمكين نمايند نه آنكه با آن بجنگند)
7- مجوسي بودن ايرانيان و لزوم ايجاد قادسيه اي ديگر (در حالي كه چنين رويه اي كاملا محكوم است زيرا اولا خود صدام حسين اصلا و اصولا مسلمان حتي سني هم نبود و شاگرد و پيرو ميشل عفلق بي دين بود و در هيچ جاي زندگي وي مسلمان بودن وي اثبات و احراز نشده و حتي يك ركعت نماز يا يك روز روزه داري هم از وي مشاهده و ثبت نشده بود تا بخواهد سردمدار اسلام باشد و ثانيا هرگاه دين داري مردماني كه پس از پيامبر اسلام به دين اسلام گرويده اند مورد ترديد و تشكيك قرار گيرد آن گاه خود عراقيان نيز كه به دست حجازيان به اسلام گرويده اند بايد مورد تعريض و تعرض قرار گيرند و بر آنها قادسيه اي تحميل گردد و ثالثاً تفاوت و يا حتي تعارض عقيدتي دولت ها و ملت ها نمي تواند مبناي تجاوز يكي به ديگري باشد وگرنه همه دولت ها و ملت هاي كره زمين حق تجاوز به هر دولت و ملت مخالفي را خواهند يافت و رابعاً با ورود ملت ها به اسلام همگي زير چتر دين خداوند قرار مي گيرند و كسي را بر ديگري برتري نخواهد بود مگر به پرهيزگاري)
8- ابراز تمايل برخي از اقوام ايراني به پيوستن به عراق (چنين ادعايي نيز بدلائل بسيار ادعايي
بي نهايت سخيف و ناوارد بود زيرا اولا حتي اگر به فرض محال شماري از ايرانيان ابراز تمايل به پيوستن به عراق هم كرده باشند مبناي تجاوز و تجزيه خاك ايران نخواهد بود زيرا چنين خواسته هايي در سراسر جهان وجود داشته و دارد و در همان زمان بخش هايي از مردم خود عراق از جمله كردهاي عراق خواهان جدايي از آن كشور بودند و سركوب مي شدند ثانياً تعداد چنين كساني به اندازه اي اندك و ناچيز بوده است كه تقريباً هيچ نام و نشاني از آنها نمانده است و به هيچ روي يك جمعيت قابل توجه نبوده اند تا نشاني از آنها مانده باشد ثالثاً چنانكه تاريخ دفاع مقدس ملت ايران نشان مي دهد نخستين مقاومت هاي مردانه و پايداري هاي جوانمردانه ايرانيان در برابر دشمن خونخوار و متجاوز از سوي مردم همان خوزستاني بود كه صدام مدعي حمايت ايشان بود و تا پايان جنگ نيز جانانه تداوم يافت رابعاً بيشترين خساراتي كه رژيم متجاوز بعثي به مردم ايران زد به مردم خوزستاني بود كه مدعي حمايت ايشان بود خامساً خوي تجاوزگري رژيم بعثي خصيصه ذاتي آن بود و ارتباطي با ابراز چنان تمايلاتي نداشت كه با اشغال كويت بدون وجود چنان تمايلاتي نيز تداوم يافت)
9- پشتيباني جمهوري اسلامي ايران از تجزيه كشور عراق (رجزخواني هاي رژيم بعثي در دوران جنگ تحميلي حاوي ياوه گويي هاي بسياري است كه نشان مي دهد رژيم مذكور تلاش نموده است به هر شيوه ممكن تجاوز خود به خاك ايران را توجيه نمايد كه يكي از توجيهات سخيف رژيم مذكور همان ادعاي پشتيباني ايران از تجزيه عراق است. چنين ادعاي ناروايي به دلائل بسياري از جمله
به دلايل زير ادعايي بي اساس است اولا جمهوري اسلامي ايران هرگز نه خواسته اي به نام تجزيه عراق مطرح كرده و نه هرگز از چنين خواسته اي پشتيباني نموده و هيچ دليلي بر چنين مدعايي وجود نداشته و ندارد و ثانيا سياست رسمي و هميشگي جمهوري اسلامي ايران از آغاز تاكنون همواره دفاع از وحدت و يكپارچگي و تماميت ارضي عراق بوده و در برابر زمزمه هاي تجزيه عراق رسما و آشكارا و به سختي مقاومت و پايداري نموده است و ثالثا هيچ نيروي داخلي درعراق نبوده است كه خواهان فروپاشي و تجزيه كشور عراق و ايجاد كشورها و سرزمين هاي ديگر بوده باشد تا ايران بخواهد از آنها پشتيباني كند.
تنها نيروهاي مطرح، كردهاي شمال عراق بوده اند كه آنها نيز نه خواهان فروپاشي كشور عراق بلكه خواهان خودمختاري و خودگرداني و استقلال بيشتر در برابر دولت مركزي بوده اند كه حتي پس از فروپاشي رژيم بعثي و نابودي صدام و با وجود پيدايش زمينه هاي تجزيه خواهي نيز چنين خواسته هايي را مطرح نكرده و با رسيدن به خودگرداني دلخواه خود آرام گرفته اند و با دولت مركزي كنوني عراق همزيستي دارند)
ادامه دارد

 



فراخوان رزمنده

امروز بسياري از مخاطبين مباحث دفاع مقدس نسل سومي ها هستند. نسلي كه در زمان جنگ يا كودكاني خردسال بوده اند يا پس از جنگ متولد شدند. در اين كادر كوچك جايي براي حرافي نيست. پس مي رويم سر اصل مطلب!
صفحه فرهنگ مقاومت هيچگاه به سينه آدم هاي بزرگ و مشهور دست رد نزده اما استراتژي ما هميشه شكار آدم هاي گمنام و بزرگي بوده است كه كمتر كسي به سراغشان رفته و حرف هاي ناگفته بسياري دارند و تجربه نيز نشان داده بسياري از اين سوژه ها و آدم ها در شهرها و روستاهاي ايران زمين اند. سياست هاي غلط فرهنگي مبني بر مركز گرايي و پايتخت پرستي باعث شده اغلب اين سوژه ها و آدم ها مغفول بمانند. هر چند در پايتخت هم هنوز آدم هاي كشف نشده بسيارند!
حال دست گرم اين صفحه به سوي شما دوست جوان دراز است. تويي كه حسرت يك روز جبهه را داري به اين جبهه بيا و ببين اين سنگر چقدر خالي و نيازمند رزمندگان مخلصي چون توست. براي شركت در اين عمليات فرهنگي(پيشنهاد سوژه، خاطره نگاري، مصاحبه و گزارش) با ما تماس بگيريد. ايميل صفحه كه آن بالا درج شده، آنهايي هم كه با كاغذ و قلم بيشتر حال مي كنند صندوق پستي روزنامه را در صفحه آخر ببينند. از عمليات جا نمانيد!
ارادتمند شما
بي سيم چي

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14