(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 10 آبان 1388- شماره 19500
 

مهرورزي نيمي از خردورزي
مراعات آبروي مؤمن
فطري بودن فضايل و رذايل ؟ !
تنبلي ؛ آفت زندگي
ناكارآمدي مديريت بر سيستم



مهرورزي نيمي از خردورزي

قال الامام الرضا(ع): التودد الي الناس نصف العقل
امام رضا(ع) فرمود: اظهار دوستي و محبت به همه مردم و مهرورزي نسبت به آنان نيمي از عقل است.(1)
2- الكافي، ج2، ص643

 



مراعات آبروي مؤمن

حضرت صادق(ع) فرمود: براي مردي، علي(ع) پنج بار شتر خرما فرستاد و او شخص آبرومندي بود، كه جز از علي(ع) از شخص ديگري درخواست و سؤالي نمي كرد. يك نفر خدمت آن حضرت بود. گفت: يا علي آن مرد از شما تقاضايي نكرد و هم از پنج بار شتر يكي او را كفايت مي نمود. ايشان فرمودند: «لا كثر الله في المؤمنين مثلك» مانند تو در ميان مؤمنين هرگز زياد نشود، من مي بخشم و تو بخل مي كني. اگر به كسي كمك كنم بعد از آنكه سؤال نمايد در اين صورت آنچه به او داده ام قيمت همان آبرويي است كه ريخته و سبب آبروريزي او من شده ام، درصورتي كه انسان بايد رويش را فقط در موقع عبادت و پرستش به پيشگاه خداوند بر زمين بگذارد.
هركس چنين كاري با برادر مسلمان خود بنمايد باتوجه به احتياج و موقعيت داشتن از براي دستگيري به خداي خويش دروغ گفته، زيرا براي همان برادر ديني خود درخواست بهشت مي كند ولي از كمك مختصري به مال بي ارزش دنيا مضايقه مي نمايد. چنانچه بسيار اتفاق مي افتد بنده مؤمن در دعاي خود مي گويد: «اللهم اغفرللمؤمنين والمومنات» وقتي طلب مغفرت براي برادر خويش نمايد يعني براي او بهشت را درخواست مي كند، چنين شخصي دروغ مي گويد كه در زبان بهشت را مي خواهد، ولي در عمل از مال بي ارزشي هم مضايقه دارد و كردار او مطابقت با گفتارش ندارد(1)

1-انوار نعمانيه، ص 343

 



فطري بودن فضايل و رذايل ؟ !

پرسش:
آيا فضايل و رذايل اخلاقي تابع شرايط محيطي فرهنگي، اجتماعي، سياسي و اقتصادي است يا اينكه حقيقتي ثابت در انسان بوده و ريشه در فطرت انسان دارد؟
پاسخ:
رويكردهاي انسان شناسي
در رابطه با سؤال فوق، نسبت به ديدي كه مي توان از انسان داشت، پاسخ ها متفاوت است. اگر انسان را از حقيقت ثابت برخوردار ندانيم و تمام تحولات حاصل در وجودش را تابع عوامل خارجي بدانيم، نتيجه حاصل از چنين ديدي اين خواهد بود كه فضايل و رذايل، تابع شرايط موجود است، و سخن گفتن از فطري يا غيرفطري بودن اخلاق، بي اثر و پوچ خواهد بود. اما اگر انسان را داراي حقيقت ثابت بدانيم و آنچه در او ظهور فعلي مي يابد عبارت از قوا و استعدادها، غرايز و فطرت هاي نهفته در او باشد، نتيجه حاصل از اين ديدگاه اين است كه انسان مي تواند برخوردار از ابزار ادراكي اي باشد كه شخص حق و باطل و خوب و بد باشد فضايل و رذايلي كه در پرتو اختيار و اراده، ظهور فعلي پيدا مي كنند. براساس اين بينش، هرگز عوامل خارجي و اجتماعي، چيزي را در انسان ايجاد نمي كنند، بلكه احيانا زمينه شكوفايي آنها را فراهم مي آورند. بينش ما درباره انسان اين است كه او از حقيقت مجرد و ثابتي برخوردار مي باشد كه در جاي خودش به اثبات رسيده است. آن حقيقت ثابت از ديدگاه قرآن، «روح الهي» است كه در انسان دميده شده است.
«فاذا سويته و نفخت فيه من روحي».(ص-72) (آن گاه كه او را به خلقت كامل آراستم و از روح خود در او دميدم...) فضايل و رذايل به اين حقيقت ثابت الهام شده است.
«و نفس و ما سويها فألهمها فجورها و تقويها»(شمس-8) (سوگند به نفس و به كسي كه او را تعديل كرد (و نيكو بيافريد) و شر و بدي، و تقوا و خوبي را به او الهام فرمود.)
طبق بيان قرآن، همان گونه كه انسان داراي فطرت توحيدي است و از طريق آن، به وجود خداي بزرگ- كه داراي جميع صفات زيباست- پي مي برد. از راه فطرت نيز به فضايل و رذايل آشنا مي گردد؛ و مي يابد كه فضيلت، تقواي نفس؛ و رذيلت، فجور نفس است. عقل نيز اين بيان قرآن را تأييد و ثابت مي كند، و مسئله حسن و قبح عقلي بيانگر آن است كه عقل به درك حسن فضايل و قبح رذايل نايل مي شود و به تبيين اخلاق نظري مي پردازد.
ملاك هاي حسن و قبح
اخلاق نظري بدان معناست كه اراده و اختيار انسان، نقشي در حسن و قبح صفات فضيلت و رذيلت ندارد. اين كه چه صفاتي خوب است چه صفاتي بد، از قلمرو اختيار و اراده ما خارج است. اراده ما محور خوب و بد نيست؛ بلكه حسن و قبح داراي ملاك عقلي و فطري است. اين كه عدالت و احسان خوب است و ظلم و بخل در انفاق، بد است؛ از جمله اين صفات است. آنچه در قلمرو اختيار و اراده قرار مي گيرد، مربوط به اخلاق عملي است- كه دين و عقل عملي بيانگر آن مي باشند- عمل مسئله اي مشخص در مسير حصول تهذيب نفس از جمله اخلاق عملي است. البته مشخص نوع اخلاق عملي، اخلاق نظري- به عنوان زيربناي اخلاق عملي- است.
مصاديق فضايل و رذايل
معناي فطري بودن فضايل و رذايل اين نيست كه مصاديق آنها را بدون تعليم و تربيت و وجود معلم درك كنيم و محتاج به ارسال رسل نباشيم؛ اگر چنين بود، هيچ كس و هيچ قوم و اجتماعي در مصاديق و فضايل و رذايل، اختلافي نمي داشت.
هر انساني، حسن عدالت و قبح ظلم را درك مي كند و در آن اختلافي ندارد؛ ولي در مصاديق عدالت و ظلم، آرا و نظرها مختلف است. لذا مسائل بيان شده در دين، مصاديق فضيلت و رذيلت هستند؛ كه ملاك آنها حسن و قبح عقلي است. زيرا عقل، نخست اعتماد به دين را ثابت مي كند آن گاه مي گويد. اوامر ديني- كه بيان كننده فضيلت اند- برگشت به عدالت و كمال انساني دارد. و نواهي- كه بيان كننده رذيلت اند- برگشت به ظلم و نقص در انسانيت مي كنند.
به عبارت ديگر، مي گوييم: فضايل و رذايل از آن جهت فطري اند كه انسان، به لحاظ مرتبه عالي وجودي اش، طالب كمال انساني بوده و صفات معبود را جستجو مي كند؛ و به لحاظ مرتبه داني وجودي اش، در طلب ماديت و ملك و در پي صفات پست حيواني مي باشند. بنابراين، آنچه از صفات و اعمال، مناسب مرتبه انساني باشد، فضيلت و آنچه صرفا در جهت رشد صفات حيواني باشد- به نحوي كه با بعد والاي انساني منافات داشته باشد- رذيلت محسوب مي شود. از ديدگاه عقل، صفات انساني حسن، و صفات حيواني صرف، نوعا براي انسان، قبح و زشت است.

 



تنبلي ؛ آفت زندگي

شهاب قهرماني
برخي از خصوصيات و منش هاي انساني نه تنها به شخص زيان مي رساند، بلكه جامعه را نيز با خسارت هاي جبران ناپذيري مواجه مي سازد. از جمله اين خصلت ها مي توان به تنبلي اشاره كرد كه در آيات و روايات اسلامي از آن به عنوان يك رذيلت اخلاقي و نا هنجاري رفتاري ياد شده است؛ زيرا اسلام بنياد انسان را بر پايه كار و تلاش تعريف مي كند و هرگونه كوتاهي و كسالت و تنبلي را به معنا و مفهوم، سير و حركت در مسير ضد كمالي بر مي شمارد. از اين رو به عناوين مختلف و اشكال گوناگون با خصلت زشت تنبلي مبارزه مي كند.
نويسنده در اين مطلب كوشيده است تا با واكاوي در آيات و روايات، تحليل و تبيين قرآن را از اين مسئله ارائه داده و راهكارهاي مبارزه با آن را نشان دهد. با هم اين مطلب را از نظر مي گذرانيم.
تنبلي، حركتي ضدكمالي
قرآن در بيان فلسفه وجودي انسان و آفرينش وي به اين توجه مي دهد كه انسان موجودي است كه همه توجه اسماي كمالي الهي را در خود دارا مي باشد و تنها كاري كه بايد در دوره زندگي كوتاه مدت خويش انجام دهد، فعليت بخشي به اين ظرفيت اسمايي است تا بتواند در جايگاه كمال، به عنوان جانشين و خليفه الهي قرار گيرد.
از اين رو تلاش و كوشش به عنوان «كدح» در آيات قرآني مطرح مي شود تا بيانگر اين نكته باشد كه انسان تنها از اين طريق مي تواند به كمال دست يابد و از نواقص وجودي رهايي يابد.
اين كه در آيه6 سوره انشقاق از تلاش و كدح انسان تا زمان لقاي الهي سخن به ميان آمده است به اين معناست كه انسان تنها زماني مي تواند به لقاءالله برسد كه اسماي سرشته در ذات خويش را به تلاش و كوشش، فعليت بخشد و اين گونه مفهوم تقرب الي الله را معنا و تحقق وجودي دهد. خداوند مي فرمايد: يا ايها الانسان انك كادح الي ربك كدحا فملافيه؛ اي انسان، حقاً كه تو به سوي پروردگار خود بسختي در تلاشي، و او را ملاقات خواهي كرد.
در اين آيه مخاطب، همه انسان ها هستند بي آن كه تفاوتي ميان زن و مرد و يا كافر و مؤمن گذاشته شود. اين تلاش و كوشش براي همه انسان به عنوان يك امر طبيعي مطرح شده است؛ زيرا انسان ها به حكم دايره وجودي «انالله و انااليه راجعون» از خداوند آمده و به سوي او باز مي گردند و تنها تفاوت در نحوه و چگونگي بازگشت و لقاءالهي است. به اين معنا كه انسان هاي مؤمن به سوي رضوان الهي بازمي گردند و از جنت صفات و ذات بهره مند مي شوند و انسان هاي كافر به سوي دوزخ و اسماي جلالي الهي مي روند.
به سخن ديگر، همه انسان ها همانند همه موجودات هستي در مسير الهي بازگشت قرار دارند و به طور طبيعي تلاش جانكاهي را متحمل مي شوند، با اين تفاوت كه برخي از اين ها به سوي اسماي جلالي و برخي ديگر به سوي اسماي كمالي مركب از جلال و جمال باز مي گردند.
در آيات قرآني يكي از مأموريت ها و مسئوليت هاي بشري آبادسازي زمين دانسته شده است. (هود آيه61) اين بدان معناست كه انسان برخلاف ديگر موجودات نه تنها بايد در فرآيند دست يابي به كمالات، خود را مدنظر قراردهد، بلكه مسئوليت دارد تا موجودات ديگر را نيز به كمال شايسته و بايسته خودشان برساند. از اين رو به عنوان خليفه الهي مسئوليت دارد تا هر اسمي را كه در خود فعليت بخشيده با بهره گيري از همان اسم، جهان پيرامون خويش را بسازد و اصلاح كند و آن ها را به سوي كمال شايسته شان برساند.
براين اساس هرگونه مخالفت با مسئوليت و يا كوتاهي در حركت طبيعي به سوي كمال و تقرب الي الله به معناي حركت ضد كمالي تلقي و تعبير مي شود و به عنوان امري مذموم و ناپسند و منكر معرفي مي گردد.
چيستي تنبلي
اما اين كه تنبلي به چه رفتاري اطلاق مي شود، شايد براي همگان امري روشن باشد و نيازمند توضيح و تفسير نباشد.
با اين همه براي اين كه با ابعاد مسئله به خوبي آشنا شويم و راهكارهاي درستي را براي تغيير حالت و يا صفت و خصلت ارايه دهيم ناچاريم در آغاز اين مطلب نگاهي گذرا به چيستي و مفهوم آن داشته باشيم.
چنان كه در فرهنگ هاي فارسي آمده، تنبلي به معناي تن پروري، بي كارگي، كاهلي و اهمال و سستي به كار رفته است. (فرهنگ فارسي ج1 ص1147) در فرهنگ قرآني، واژگاني چون كسالي، بطا و قاعد در اين معنا و مفهوم به كار رفته است.
شايد شما هم بارها تصميم جدي براي انجام كاري گرفته ايد ولي آن را نيمه كاره رها كرده ايد! و با خودتان گفته ايد من بي اراده هستم، تنبل هستم يا ديگران شما را فردي مي دانند كه در كارتان پشتكار و ثبات لازم را نداريد.
در حقيقت تنبلي را نوعي سستي و تكاسل و عدم اهتمام به كار تعريف كرده اند. اين كه كاري را اصولا شروع نمي كنيد و يا آن را به وقت ديگري مي گذاريد و يا در نيمه هاي كار، آن را رها كرده و به سوي كار ديگري مي رويد، همه اين ها نشانه هايي از وجود تنبلي در شخص است. در اين حالت است كه شخص به دنبال توجيه تنبلي خويش برمي آيد و با خود و يا در برابر اعتراض ديگران عبارت هايي از اين دست را همواره تكرار مي كند كه اين امر ناخوشايند است، دير شده است، زير فشار بهتر كار مي كنم، خيلي زود است، امروز كه خيلي دير شده است، ديرتر هم انجام بدهم اتفاقي نمي افتد، ممكن است خجالت بكشم، ممكن است مؤثر واقع نشود، وقت بيشتري مي خواهد، تا شروع كنم مزاحمي از راه مي رسد و...
در حقيقت همه اينها، شعارها و توجيه هايي است كه اغلب ما در توجيه تنبلي و دفع الوقت به كار مي بريم و به جاي اقدام عملي و عمل گرايي، به ذهن گرايي متوسل مي شويم و خود فريبي را جايگزين كار مي كنيم.
تعبير تعبير قرآن از تنبلي به قعود و نشستن، از آن روست كه شخص در چنين حالتي دست از تلاش برمي دارد و دور شدن از كار را بر عمل ترجيح مي دهد. برهمين اساس خداوند واژه مجاهد را در برابر قاعدين در آيات قرآني به كار مي برد تا نشان دهد كه تنبل و قاعد در حقيقت از تلاش و مجاهدت دست مي شويد و از عمل مي گريزد. اين گونه است كه شخص در مقام توجيه و فريب خود برمي آيد و گاه از مشكل گرماي تابستان و يا سرماي زمستان مي گويد و يا اين كه از فقدان ابزارهاي لازم و امكانات مي نالد، چنان كه آيات قرآني در توجيه برخي از تنبلي هاي اهل قاعدين بدان اشاره دارد.
اين در حالي است كه شخص، خود، آگاه است كه عامل اصلي عدم عمل، هيچ يك از توجيهات نبوده است بلكه عامل اصلي همان تنبلي و موانع ذهني و رواني است كه وي را از انجام عمل باز مي دارد.
عواملي مانند عدم تمايل به قبول زحمت و يا ناراحتي، ترس از شكست، ترس از موفقيت، عزت نفس كم، ملالت، خجالت و موانع شناختي مانند اطلاعات ناكافي، مشخص نبودن اولويتها، ترديد، ناتواني در درك اقدام به جا و به موقع و شرايط محيطي مانند سردرگمي، سروصدا، فشار كاري بيش از اندازه و موانع جسماني مانند خستگي و استرس و... به بروز تنبلي كمك مي كند.
تنبلي از كجا شروع مي شود؟
روان شناسان معتقدند تنبلي وقتي به وجود مي آيد كه امكان برنامه ريزي براي آينده وجود داشته باشد. آن چيزي كه باعث مي شود به انجام كار ادامه دهيم، آينده نگري است. بعضي آدم ها آينده نگرترند. آنها بدون اينكه گرسنه يا تشنه باشند، با انگيزه زيادي كار مي كنند. اين آدم ها به بقيه مي گويند تنبل. بعضي روزها ما براي رسيدن به اهداف بلند مدت مان، مجبور مي شويم از لذت هاي ساده روزانه مان بگذريم؛ آن وقت است كه احساس مي كنيم مورد ظلم واقع شده ايم چون ذهن ما به انگيزه هاي آني پاسخ مي دهد. خوابيدن، كار نكردن، نشستن و تماشاي برنامه هاي تلويزيون براي ما خوشايندتر از كارهايي هستند كه قرار است چند ماه يا چند سال بعد نتيجه اش را ببينيم.
تنبلي آسيب نيست؛ در واقع يك حس عدم تمايل به مصرف انرژي وجود دارد. اما در دوره اي كه ما در آن زندگي مي كنيم و لازم است كارايي مان بالا باشد، تنبلي باعث آسيب و ناراحتي مي شود.
چرا از انجام كار طفره مي رويم؟
طفره رفتن و از زير كار در رفتن وقتي پيش مي آيد كه تصور كنيم كارها خيلي سخت و دشوار است؛ آن وقت است كه با خودمان مي گوييم بهتر است اين كار را فردا انجام دهيم. بعضي روان شناسان مي گويند اين مشكل بعد از انقلاب صنعتي- كه نياز به برنامه ريزي بيشتر شد- به وجود آمده است. كارشناسان علوم رفتاري مي گويند ما كارهايي را كه زودتر جواب مي دهند ترجيح مي دهيم. درس خواندن براي امتحاني كه ماه ها بعد قرار است برگزار شود، به اندازه بازي شطرنج براي ما لذت بخش نيست. ما نمي توانيم درباره آينده باز خورد آني داشته باشيم چون ممكن است اطمينان مان را نسبت به توانايي انجام كار از دست بدهيم، احساس كنيم تلاش براي رسيدن به اهداف بلندمدت كاري سخت و غيرقابل تحمل است و بعد هم فكر كنيم بد نيست زندگي عادي مان را ادامه دهيم. در واقع همين تمايل ما به سكون، باعث مي شود تصور كنيم اين كار، كار سخت و دشواري است و نمي توانيم از عهده آن بر بياييم.
در حقيقت تنبل كسي است كه از مسئوليت هاي واقعي و نقش هاي اجتماعي و فردي خود مي گريزد و مي كوشد تا با دوري از كار كردن، لذت هاي زودگذر را به دست آورد. دانش آموزي كه درس نمي خواند و به فوتبال و بازي با رايانه و يا اموري از اين دست علاقه نشان مي دهد، در حقيقت تصوير روشني از هدف و فلسفه زندگي و يا دست كم دانش آموزي ندارد؛ زيرا به نظر وي اهدافي چون دكتر و مهندس شدن اهداف واهي و خيال پردازانه است كه نمي تواند جايگزين لذت هاي آني او شود.
بنابراين اگر ريشه تنبلي را بخواهيم از لحاظ روان شناسي بررسي كنيم به اين نكته مي رسيم كه تصوير ذهني درست براي كاري كه به شخص محول شده وجود ندارد و او به سبب همين نمي تواند آن را هدف خويش قرار دهد و انگيزه حركتي وي را برانگيزد.
بنابراين مي بايست براي هر كاري، تصوير ذهني با اهداف و كاركردها و كمالات آن وجود داشته باشد تا انگيزه ها و اراده و اشتياق و عزم جدي براي انجام كار نيز پديد آيد.
طفره رفتن دانش آموز از درس خواندن و به جاي آن علاقه و اشتياق وي به ديدن فيلم و بازي كردن به سبب آن است كه تصوير درستي از فيلم و بازي كردن با رايانه در ذهن دارد كه از جمله آن لذت بخشي بازي مي باشد. بنابراين بايد چنين تصوير ذهني را در ذهن دانش آموز پديد آورد تا وي مشتاق به خواندن درس شود.
فقدان اراده، علت تنبلي ها
براي تنبلي علل و عوامل مختلفي در روان شناسي مطرح شده است كه يكي از آن ها عدم وجود اراده و عزم جدي براي انجام كاري است. علل و عوامل بي ارادگي و عزم جدي را مي بايست در امور زير جست وجو كرد.
1-كمال گرايي: كمال گرايي موجب ميشود كه كاري را بدون عيب و نقص انجام دهيم، لذا با مشاهده كوچكترين نقطه ضعفي، از كارمان دست كشيده آنرا رها ميكنيم و به حساب بي ارادگي مي گذاريم.
همچنين ما از خودمان دو نوع تصور داريم: يك: آنچه كه در عالم واقع هستيم.(خود واقعي)؛ دو: آنچه كه به صورت ايده آل و آرماني مي خواهيم باشيم. (خود ايده آل)
بيشتر افراد اين دو نوع خود را با هم خلط ميكنند و قادر به بازشناسي آن دو از هم نيستند. افراد كمال گرا، خود ايده آلي يا آرماني را بسيار بالا مي گيرند و توجه كمي به خود واقعيشان دارند. لذا با تلاش هايشان قادر نيستند اين فاصله را پر كنند و به آرزوهايشان جامه عمل بپوشانند، لذا كار را نيمه كاره تمام مي كنند و آنرا به حساب بي ارادگي و عدم پشتكار مي گذارند. اين افراد باتوجه به توانائي هاي واقعي و موجودشان، بايد اهدافي متناسب با توانشان را انتخاب كنند كه با تلاش متعارف بتوانند به آن دست يابند.
2-هيجان مداري به جاي عقل مداري:
بيشتر افراد عادت دارند در لحظات برانگيختگي هيجاني و عاطفي مثل خشم، ترس، شهوت، اضطراب، غم، شادي و... تصميم هاي افراطي بگيرند. لذا با پايان يافتن آن هيجان زودگذر، انرژي لازم براي ادامه كار نيز از بين مي رود و فرد از ادامه كار باز مي ماند. در عوض اگر فرد، تصميم گيري خود را به وقت مناسبي موكول كند كه باتوجه و تمركز و بصورت مستدل و همه جانبه تصميمي را اتخاذ كند، آنگاه باتوجه به نقاط ضعف و قوت تصميم خود برنامه اي عملي را، در جهت رسيدن به آن اهداف پيش بيني مي كند و اين به ثبات عمل وي كمك خواهد كرد.
3-تاثيرپذيري از مشوق هاي بيروني و ضعف انگيزه (دروني)
شايد تجربه كرده باشيد كه تحت تاثير يك سخنران حرفه اي يا يك كتاب به انجام كاري برانگيخته شده ايد. ولي پس از مدتي همه را كنار گذاشته ايد و خود را بي اراده خوانده ايد.
در حاليكه مشوق هاي بيروني وقتي ميتوانند تاثير پايدار بر فرد بگذارند كه فرد، انگيزه لازم و كافي را جهت انجام كاري داشته باشد. همچنين ساير شرايط فراهم باشد.
فرض كنيد فردي كه سير است (انگيزه گرسنگي ندارد) را با به به و چه چه به سوي يك غذاي لذيذ و خوشمزه رانديم. ولي پس ازخوردن چند لقمه آن را به كنار مي گذارد. در صورتيكه با برانگيختن انگيزه (ايجاد گرسنگي) در فرد، با كمترين تشويقي فرد به سوي غذا ميرود و تا سير شدن كامل نيز، آن غذا را ميخورد.
به عنوان مثال شايد فردي را ديده باشيد كه براي يكساعت مطالعه هزار بهانه مي گيرد و خوابش مي برد، همين فرد در همان زمان در يك پارتي شبانه حاضر ميشود و گاهي تا صبح بيدار ميماند. اين به خاطر آن است كه فرد انگيزه هاي آني لذت طلب خود را سيراب مي كند. در حاليكه انگيزه هاي ديگر وي دور از دسترس و نسيه ميباشند.
خلاصه اين كه: قبل از اقدام به يك فعاليت، بايد از انگيزه واقعي خودآگاه باشيم و ببينيم منظور ما از آن فعاليت، كسب چه هدف و به چه منظوري است.
4-رعايت نكردن علل زير بنائي اراده:
براي بوجود آمدن اراده، نياز به علل زيربنائي آن است، چونكه اراده معلول است نه علت. اگر اراده تان سست و شكست پذير است و از آن در رنجيد پس به دنبال علل آن مثل عدم انگيزه، بي برنامگي، اعتياد راحتي و ساير علل باشيد.
تنبلي، عامل فقر
همان گونه كه كار و تلاش عاملي اصلي دارايي و ثروت در همه زمينه هاي كمالي، مادي و معنوي و دنيوي و اخروي است، تنبلي عامل اصلي فقر و نداري در همه اين عرصه ها و حوزه هاست. كسي كه تلاش مي كند، به مقامات كمالي مي رسد و از نواقص وجودي و عيوب رهايي مي يابد. در زندگي با تلاش و كوشش به ثروت و دارايي مي رسد و در دنيا علم و دانش كسب مي كند و راه هاي بهره گيري از هر چيز و وسيله اي را مي آموزد و از آن براي امنيت و آسايش خويش سود مي برد.
اما كسي كه راه تنبلي و تكاسل را در پيش مي گيرد جز فقر چيزي را درو نمي كند و درخرمنگاه خويش جز حسرت گرد نمي آورد.
اميرمؤمنان علي(ع) مي فرمايد: ان الاشياء لما ازدوجت ازدوج الكسل و العجز فنتجا بينهما الفقر؛ هنگامي كه موجودات جفت شدند تنبلي با ناتواني با هم جفت و زوج شدند كه فرزند آن ها فقر است. (كافي، ج5، ص 86)
اگر كسي به جايي رسيد و چيزي از دنيا و آخرت از كمال و كماليات به دست آورد، تنها از راه تلاش و مجاهدت و ترك تنبلي و راحت جويي بوده است. از امام باقر(ع) روايت است كه فرمود: اياك و التواني فيما عذر لك فيه؛ از سستي و تنبلي در كارهايي كه در ترك آن عذري نداري بپرهيز كه انسان با تنبلي به جايي نمي رسد. (بحارالانوار، ج78، ص 164)
در روايت است كه يكي از اصحاب رسول اكرم(ص) زندگي اش بسيار سخت مي شود و به تهي دستي گرفتار مي آيد، به اندازه اي كه همسرش گفت: اي كاش به حضور پيامبر(ص) مي رفتي و از او چيزي مي خواستي. آن شخص نزد پيامبر(ص) مي رود ولي هنوز سخني بر زبان نرانده بود كه پيامبر(ص) فرمودند؛ من سالنا اعطيناه و من استغني اغناه الله؛ هر كسي از ما چيزي بخواهد به او مي دهيم ولي اگر بي نيازي جويد، خداوند او را بي نياز سازد.
صحابي با خود گفت: ما يعني غيري؛ مقصود اين سخن جز من كسي نيست. پس بي آن كه درخواستي كند به خانه اش بازگشت و سخن پيامبر(ص) را به همسرش گفت. زن گفت: پيامبر(ص) نيز بشري چون ماست. نزد او برو و وضعيت خود را بيان كن.
صحابي دوباره به سوي پيامبر(ص) رفت و هنوز سخني نگفته بود كه آن حضرت دوباره همان جمله را تكرار كرد. صحابي دوباره بازگشت و سخن پيامبر(ص) را نقل كرد. زن دوباره او را وادار كرد تا نزد آن حضرت برود و درخواست خود را به طور مستقيم عرضه كند. اما چون بار سوم بازگشت بي آن كه سخني بگويد همان سخن را از پيامبر(ص) شنيد.
صحابي تصميم گرفت كه دست از بي كاري و تنبلي بشويد و كاري را انجام دهد. از اين رو به نزد همسايه اي رفت و تيشه اي را امانت گرفت و به سوي دشت رفت و مقداري خار و خاشاك گرد آورد و به مدينه برد و فروخت. از آن غذايي را خريد و به خانه برد. روزهاي ديگر نيز چنين كرد تا آن كه براي خود تيشه و دو شتر و غلامي خريد و اين گونه ثروت مند شد.
روزي خدمت پيامبر(ص) آمد و ماجراي كار و درآمد خود را به عرض پيامبر(ص) رسانيد و اين كه سه بار نزدشان آمد تا درخواست كمكي نمايد.
پيامبر(ص) فرمودند: قلت لك من سالنا اعطيناه و من استغني اغناه الله، من به تو گفته بودم كه هر كسي از ما چيزي بخواهد به او مي دهيم ولي اگر (از خلق) بي نيازي جويد، خداوند او را بي نياز سازد.
(اصول كافي، ج3، ص 208)
خداوند در قرآن مي فرمايد كه براي انسان چيزي جز سعي و تلاش نيست: ليس للانسان الا ما سعي (سوره نجم آيه 39) بنابراين هر چه انسان دارد همان عمل و كارش است.
نابرده رنج گنج ميسر نمي شود
مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد
پيامبر اكرم(ص) عامل عصيان پروردگار را شش خصلت از جمله تنبلي برمي شمارد و مي فرمايد: اول ما عصي الله تبارك و تعالي بست خصال: حب الدنيا و حب الرئاسه و حب الطعام و حب النساء و حب النوم و حب الراحه ؛ اولين بار كه خداوند تبارك و تعالي را نافرماني كردند، به سبب شش خصلت بود كه عبارت از دوست داشتن دنيا و رياست و غذا و زن و خواب و آسايش و رفاه طلبي بود.(وسايل الشيعه، ج11، ص 962)
قرآن نسبت به تنبلي افراد در مواردي چون جهاد و نماز و برخي از اعمال عبادي ديگر توجه داده است. از نظر قرآن ريشه تنبلي در اموري چون جهاد و اعمال و تكاليف سخت و دشوار را مي بايست در شك و ترديدي دانست كه آنان نسبت به خدا و دين دارند.
فقدان ايمان كامل موجب مي شود تا شخص نسبت به تكاليف سخت و دشوار واكنش مثبتي نشان ندهد و با برخورد سرد خود، آن را به كناري نهد؛ زيرا كساني كه به خدا و آخرت ايمان دارند، مي كوشند تا به آموزه هاي دستوري خدا و قرآن و پيامبران عمل كنند. شك و ترديد در خدا و يا آخرت موجب مي شود تا تكاهل و تسامح و تنبلي را پيشه خود قرار دهد و با جان و مال به دفاع از دين خدا و آموزه هاي آن نپردازد.(توبه آيه 54 و 64)
تنبلي، ضايع كردن حقوق
انسان تنبل نه تنها حق و حقوق خود را ضايع مي سازد بلكه حقوق ديگران را نيز ناديده گرفته و تباه مي كند؛ زيرا خداوند به انسان حقوقي داده است كه شخص با تنبلي آن را از بين مي برد؛ چنان كه حقوق ديگران را ضايع مي كند؛ زيرا هر كسي در اجتماع نقش و مسئوليت هايي دارد كه مي بايست انجام دهد مانند حقوق والدين و حقوق همسران كه در صورت تنبلي، حق آنان تباه مي شود و بايد در دنيا و آخرت پاسخ گو باشد.
قرآن و ريشه هاي تنبلي
قرآن ريشه و خاستگاه ديگري براي تنبلي نسبت به دين و آموزه هاي آن معرفي مي كند. از نظر قرآن عامل ديگر تنبلي در افراد در ثروت و رفاه زياد آنان است. برخورداري از ثروت و امكانات مادي موجب مي شود كه شخص از كارهاي سخت و دشوار بگريزد به ويژه آن كه آن كار ارتباط تنگاتنگي با جان و مال او داشته باشد و او را در سختي جانكاهي قرار دهد. (توبه آيه 68)
از ديگر علل و عوامل تنبلي نسبت به آموزه هاي ديني دنيا طلبي و دل خوش داشتن به زندگي دنياست؛ از اين رو شخص حاضر نيست تا كارهاي سختي را در پيش گيرد و از جان و مال خود مايه گذارد. (توبه آيه 83 و 58)
در تحليل قرآن كساني كه به دين اسلام، ايمان كاملي ندارند و يا منافق هستند گرفتار تنبلي مي شوند و اين گونه است كه در نماز گزاردن (نساء آيه 241)، جهاد در راه خدا (آل عمران آيه 761 و 861) و امور ديگري كه سخت و دشوار است تنبلي مي كنند.
قرآن به مومنان و منافقان و ديگراني كه در حوزه دين تنبلي مي كنند هشدار مي دهد كه اين گونه رفتار موجب حسرت و ندامت دير و يا زود مي شود كه راه گريزي از آن نخواهند داشت. زودهنگام آن اين خواهد بود كه دشمنان بر ايشان چيره شوند و يا از بهره هاي مادي و معنوي آموزه ها و عمل به موزه هاي قرآني بي بهره بماند و در آخرت نيز دچار خشم و عذاب الهي گردند. (نساء آيه 27 و 37)
راه رهايي از تنبلي
با نگاهي به آيات قرآني مي توان دريافت كه ريشه تنبلي عدم درك درست از شرايط و وضعيت و موقعيت فرد است. اين مسئله اختصاص به حوزه دين ندارد و هر كسي كه درباره مسئله و يا موضوعي دچار تنبلي شود و اقدام به كار و عملي نمي كند و در گوشه اي مي خزد، او در حقيقت شرايط و وضعيت خود را درك نكرده است. دانش آموزي كه فايده درسي را درك نكرده است نسبت به آن واكنش درستي نشان نمي دهد و حاضر نيست تا آن را بياموزد و اين گونه نسبت به آن و يا همه دروس تنبلي مي كند. بنابراين ايجاد انگيزه و تغيير در نگرش دانش آموز مي تواند وي را نسبت به موقعيت خود و موضوع آگاه سازد. قرآن مسئله را به سمت و سوي ايمان مي كشد و به اين نكته اشاره مي كند كه ريشه و خاستگاه تنبلي را مي بايست در تحليل نادرست بينشي و نگرشي فرد دانست. از آن جمله نگرشي كه نسبت به دين و يا آخرت و خدا دارد و يا به دانش خاصي نگرشي منفي نشان مي دهد.
از اين رو قرآن براي ايجاد تلاش در فرد مي كوشد تا نگرش و بينش وي را نسبت به مسئله تغيير دهد. كسي كه بينش و نگرشي درست به مسئله اي بيابد مي كوشد تا به هر وسيله اي شده آن را به دست آورد. اين گونه است كه كارهاي سختي چون جهاد و نماز بر وي آسان مي شود و روزه و حج را به آساني در هر شرايطي انجام مي دهد.
بنابراين تغيير نگرش و بينش مي تواند موجب شود تا شخص از تنبلي رهايي يابد و به آدمي سخت كوش و پرتلاش تبديل گردد. والدين و اوليا و مربيان نوجوانان نيز مي بايست به مسئله تغيير نگرش آنان توجه داشته باشند و با ايجاد علاقه و انگيزه آنان را به سوي تلاش و كوشش سوق دهند. مي توان به جاي سركوفت و هشدار و تهديد، با تغيير نگرش و با ابزار دروني و مهار باطني، شخص را به موضوع علاقه مند كرد تا انگيزه دروني، وي را وادار به تلاش نمايد.
قرآن هم چنين مي كوشد تا با تغيير در نگرش كلي انسان نسبت به دنيا، آن را ابزار و راهي براي تعالي نشان دهد. اين تلاش از آن رو صورت مي گيرد كه تغيير نگرش مي بايست در دو حوزه كلي و جزيي انجام گيرد.
مسئله ديگري كه قرآن به آن توجه مي دهد مسئله رفاه طلبي است. دنيا زدگي و رفاه زياد شخص را تنبل مي كند. بسياري از خانواده ها درباره كودكان دچار اشتباهي فاحش مي شوند و آنان را در رفاه زياد پرورش مي دهند كه موجبات تنبلي را فراهم مي آورد و نوجوانان را از تلاش بازمي دارد.
اين ها نكاتي بود كه قرآن نسبت به علل و عوامل تنبلي و راه برونرفت و درمان آن بيان مي كند. بنابراين به جاي برخوردهاي فيزيكي و كلامي تند بهتر است از روش تغيير نگرش و تغيير در امكانات (تنبيه قرآني) بهره جوييم تا رذيله نابهنجار تنبلي درمان شود.

 



ناكارآمدي مديريت بر سيستم

رحمان بني اسدي
يكي از دوستان كه منصبي در يكي از دانشگاههاي ايراني خارج از كشور داشت، مي گفت: در دانشگاه ايراني، شيوه مديريت ايراني اعمال مي شد و از آنجايي كه هرچندسالي، مديران ارشد تغيير مي كردند، مسئولان بومي دانشگاه شكوه مي كردند كه اين ديگر چه نظام و سيستم اداري است؟ زيرا در همه جاي دنيا، سيستم و نظام بر پايه استانداردهايي شكل مي گيرد كه اگر آن معيارها بومي باشند، مورد پذيرش و عمل هستند، به اين معنا كه حتي اگر نظام بين المللي به هر علتي مورد پذيرش نباشد، نظامي برپايه معيارهاي بومي شكل مي گيرد كه همگان خود را موظف مي بينند كه درچارچوب آن سيستم عمل كنند. درحقيقت اين نظام و سيستم جهاني يا بومي شده است كه براشخاص مديريت مي كند؛ ولي شيوه مديريتي ايراني كاملا برخلاف اين شيوه متداول جهاني است و به جاي اين كه سيستم پذيرفته شده با معيارهاي آن، براشخاص مديريت كند، اين اشخاص هستند كه برسيستم، مديريت مي كنند و با هر تغيير كوچكي درسطوح عالي، همه سيستم، به دلخواه شخص تغيير مي كند و نظام پيشين از هم مي پاشد.
اين سخن دوستم كه بيش از 15سالي است كه در كشورهاي مختلف به عنوان مدير حضور داشته و با مردم آن كشورها زندگي كرده بود، از جهاتي برايم جالب بود.
اين شيوه مديريت ايراني (يعني مديريت بر سيستم نه مديريت سيستم براشخاص) هرچند براي ما از جهاتي، بسيار مفيد است و دشمنان را سردرگم مي كند؛ ولي مشكلاتي را براي ما پديد مي آورد. از جمله مشكلات اين است كه مديريت كشور را نيز مختل و با چالش هاي جدي مواجه مي كند؛ زيرا با هر تغيير مديريتي، سيستم مديريتي از بالا تا پايين به هم مي ريزد و به نوعي بي اعتمادي به سيستم را درجامعه ايراني پديد مي آورد و اوضاع كشور مثلا شش ماه تا يكسال پيش از انتخابات و يكسال پس از آن به هم مي ريزد و همگان منتظر مي مانند تا معلوم شود چه كسي و با چه نظام و سيستم شخصي و قبيله اي و جناحي و خانوادگي و مانند آن روي كار مي آيد؟ تا مردم دوباره وضعيت و موقعيت خود را بازتعريف كنند. اين بدان معناست كه عملا دوره رياست جمهوري مثلا در ايران به جاي چهارسال يك دوره دوساله با هزار اما و اگر خواهدبود.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14