(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 12 آبان 1388- شماره 19502
 

به ابتكار بسيج دانش آموزي منطقه ي 15 تهران برگزار شد گروه سرود 1000 نفري اميدان بسيجي
اگر فردا بيايد...
در پاسخ به مطلب «كاش فرزند شهر بودم » آقاي احمدي چند خط براي چند جمله
روز دانش آموز
من و «دا»
انتخابات شوراي دانش آموزي مركز آموزش استعدادهاي درخشان ملاصدرا ناحيه3



به ابتكار بسيج دانش آموزي منطقه ي 15 تهران برگزار شد گروه سرود 1000 نفري اميدان بسيجي

خبرنگار مدرسه
هوا ابري است كه راه مي افتم .
امروز قرار است به دبستان دخترانه ي ميلاد بروم .
اين دبستان كه در مشيريه قرار دارد ، ميزبان 1000 دانش آموزي بسيجي دختر و پسر دبستاني است .
وقتي مي رسم با صف هاي منظم بسيجيان نونهال روبرو مي شوم كه آماده ي اجراي سرود هستند .
مربيان پرتلاش بسيجي در كنار صف دبستانشان پروانه وار مي چرخند .
قرآن و سرود ملي خوانده مي شود .
حالا همه آماده ي اجراي سرود همگاني اميدان بسيجي هستند .
حاج آقا شاه حسيني ، رييس آموزش و پرورش منطقه ي 15 هم از مهمانان اين مراسم با شكوه مي باشند .
آهنگ سرود پخش مي شود و همه با هم زمزمه مي كنند :
سرفراز باشي ميهن من اي فدايت جان و تن من
پر بها تر از زر و گوهر خاك پاك تو وطن من ...
¤¤¤
سرود كه خوانده مي شود همه بچه ها را تشويق مي كنند و قرار مي شود هديه اي از طرف بسيج منطقه به دانش آموزان بسيجي داده شود .
در اين مراسم دل ها به ياد شهيد محمد حسين فهميده مي تپيد .
مراسم كه تمام مي شود ، كم كم باران مي بارد و دانش آموزان به سنگر مدرسه باز مي گردند .


اسامي دبستان هاي شركت كننده در همايش اميدان بسيجي كه روز شنبه نهم آبان ماه در مراسم حضور داشتند :
¤ آزادي 1 و 2
¤ شهيد دكتر بهشتي
¤ شهيد مطهري 1
¤ شهيد دكتر چمران 1
¤ شهيد يوسفي 1
¤ شهيد فرهادي
¤ حضرت بقيه الله الا عظم (ع)
¤ بوستان
¤ امام رضا (ع) 1
¤ عفاف
¤ رسالت
¤ امام موسي صدر
¤ دانش كوش
¤ ميلاد 1
¤ بعثت
¤ مفتح
¤ ائمه ي اطهار (ع)
¤ علي بن ابيطالب (ع)
¤ شهيد احمد سرداد
¤ شهيد صدوقي
¤ شهيد محراب مدني
¤ امير كبير

 



اگر فردا بيايد...

اگر بيايد ...
اگر كه يار فردا بيايد
گل هاي حيران آفتاب گردان
سر به سوي او چرخانند
و شعر وصال خوانند
اگر فردا بيايد
كدام گل نرگس تواند از خجالت سر بلند كند؟
كدام يك تواند در بوي خوش با او برابري كند؟
نرگس ها همگي
از خجالت روي دلنواز او
سرخ خواهند شد
اگر فردا بيايد
لاله ها خود را
در مقدم او فدا خواهند كرد
و هر لاله آرزو مي كند
كه او را ميان راه يار اندازند
تا مگر گرد محبت يار بر لاله نشيند
اگر فردا بيايد
گل هاي محمدي
پس از سال ها فراق و دوري
دوباره روي يار خود بينند
و پس از سال ها پژمردگي
دوباره آرزوي شكفتن
به آب محبت دست هاي يار كنند
اگر فردا بيايد
چشم هاي زمين دوباره باز شود
عشق بيند، احساس بيند، شكر نعمت
تسبيح و تهليل و تحميد بيند
زمين دوباره بوي ياد خدا را
ميان كوچه هاي شهر بشنود

و آرزوي سيراب شدن ترك هاي تشنگي
ميان چشم هاي زمين ديده خواهد شد
اگر كه يار فردا بيايد
دل هاي خسته و شكسته
دوباره اميد مي يابند
دوباره عشق جاري مي شود
دوباره نور ساري مي شود
دوباره دل ها
اميد نشكستن مي يابند
و دل هاي شكسته اميد ترميم
دوباره نور سرزندگي توي چشم هاي دل پيدا مي شود
و دل من نيز
اميد پاك شدن مي يابد
چرا سرزنشش كنيد
كه از مهدي فاطمه
با آن همه محبت
نوازش دل هاي ناپاك نيز
بعيد نيست
كاش فردا بيايد!
نجمه پرنيان/ جهرم





 



در پاسخ به مطلب «كاش فرزند شهر بودم » آقاي احمدي چند خط براي چند جمله

و خدايي كه همين نزديكي است
آقاي احمدي سلام. با خواندن نوشته تان خنده اي تلخ لبهايم را درگير گونه هايم كرد. ماندم كه بر مصلحت هست چيزي بنويسم يا نه. اما اين چند خط هم براي پاسخگويي به شما نوشتم. اينكه علت « كاش فرزند روستا بودم» را بدانيد.
اما پاسخ شما :
آيا دوست داريد گله گوسفندان روستا و صدايشان را بشنويد يا شلوغي و صداي ماشين هاي شهر را؟ آيا دوست داريد كه سقف خانه تان ايزوگام داشته باشد يا مثل جو شهر ، ديش ماهواره؟ دلتان درگير جويبارهاي آلوده شهر شده يا به همان چشمه كوچك روستايتان بي وفا
شده ايد؟ دلتان براي باغ و بوستانهاي مصنوعي شهر تنگ شده يا از بوي ريحانهاي باغچه خانه تان كه شبها در فضا مي پيچيد خسته شده ايد؟ از آسمان روستايتان و سختي روزگار شكايت مي كنيد؛ اشكالي ندارد شما هم شهري شويد تا عكس ستاره ها را از روي مجله ها و روزنامه ها ببينيد. مي گوييد كه ديگر جيرجيركها به شب نشيني هم نمي روند، چه اشكالي دارد. شايد آنها هم شهري شده اند. آخر مي دانيد رسم
شب نشيني در شهر چيست؟ چقدر بايد هزينه كرد و چه ها بايد تهيه كرد تا چند نفر دور هم جمع شوند. دور هم كه نه. دور تلويزيون. نكند از روستايتان بي خبري كه هر شب يكي در را مي زند و با يك يا الله وارد مي شود و دور هم يك چاي مي خوريد و به جاي اينكه مثل ما شهري ها پاي منبر تلويزيون باشيد، كلي «باهم» صحبت مي كنيد و ... .
شما هم مثل ما شهري شويد. مثل ما شهري شويد تا اين قافله تمدن ... . اما دعا
مي كنم كه هرگز اين الگويي كه ما داريم را نداشته باشيد. الگويي كه استاندارد نيست. الگويي كه به خاطرش - براي مثال همين گاز شهري كه براي شما روستائيان عزيز يك دغدغه است- كلي از برنامه هاي زمستاني مختص ترغيب به صرفه جويي مي شود و باقي قضايا .
¤¤¤
دوست ندارم فرزند شهري باشم كه جاده هايش با سپيدي برف غريبه اند و زمين سختش نه تنها زير نم نم باران كه حتي برگهاي پاييز خفه مي شود. اي كاش فرزند روستا بودم تا اگر شب باران مي آمد و من خواب مي بودم، صبح از زبان طبيعت مي شنيدم نه زبان ... . دوست ندارم فرزند شهري باشم كه به نام
« آرامش» با «سكوت» وداع كرده است. اي كاش فرزند روستا بودم تا هر صبح خورشيد را بيدار مي كردم؛ آنگاه كه به آبياري زمينها در دل سياهي شب مي رفتم. آنگاه كه تنها نبودم. آنگاه كه نسيم شبانگاهي و نور ماه همدمم بودند. و سايه درختان و صدايشان كه انگار آدمي را به رزم فرا مي خوانند! اي كاش ...
¤¤¤
آقاي احمدي، اين تصويري كه شما به مخاطب مي دهيد حتي اگر واقعيت داشته باشد، عموميت ندارد. شايد اگر سالها پيش مطلبتان را نوشته بوديد حرفها براي گفتن داشت . هر چند كه اكنون هم منكر اين نمي شوم و نوشته تان را يك «فرصت» براي مسئولين عزيز مي دانم. بنده هم قبول دارم كه زندگي روستايي به مراتب سخت تر از زندگي شهري است و در اصل اگر نيك انديشه كنيم خواهيم دريافت كه زندگي شهر در غياب زندگي روستا فلج و ابتر است. اما اين مطالبي كه شما گفتيد براي بنده غريب است! بنده يك قطعه ادبي نوشتم. كوششي كه از روي حس و عاطفه است. كوششي كه زيبايي ها را روي كاغذ به نظم مي كند. بر خلاف شما كه نوشته تان - كه نه در قالب درددل است و نه مقاله- با لحني تند نوشته ايد. بنده كه مطلب كاش فرزند روستا بودم را پس از رويا و خواب ننوشتم. تصاويري از روستايمان - زادگاه خانواده ام - بود كه به نظمشان كردم.چطور مي توانم قطعه ادبي را انتخاب كنم و به غير از زيبايي بنويسم. چطور مي توانستم غير از زيبايي بنويسم در حالي كه زيبايي هاي موجود روستايمان به قدري روح آدمي را مجذوب خودش مي كند كه ديگر قلمي براي ناكاستي ها نمي ماند.
آقاي احمدي، بدان كه اين روزها مانند دفترچه خاطرات توست. بهترين خاطراتت را در آن بنويس. و فرقي هم
نمي كند كه گودالي كوچك باشي يا دريايي عظيم. زلال كه باشي آسمان در تو پيداست. اين دو جمله هم يادگاري دبير رياضي دوران دبيرستانمان بود كه اميدوارم مفيد واقع شده باشد. درگير اين نباش كه فرزند روستا باشي يا شهر. به فكر اين باش كه چطور از كيان اسلامي ات دفاع كني و به نوعي خدمت كني.
جلال فيروزي

 



روز دانش آموز

گرچه بعضي ها خودشان استادند و شاگرد ممتاز و عده اندكي مثل من تك ماده اي و در حال آموزش. ولي حرف همه ما حرف دل است و تنها درس اين مدرسه انشا است؛ انشايي كه به قول معلم ادبياتمان از رياضي هم مهمتر است چون در مطالبمان از عشق و محبت مي گوييم از اخلاق و انسانيت حرف مي زنيم. از ايمان و حجاب و عفاف و پاكدامني و ... هزاران حرف پاك كه با قلم قسم خورده در قرآن و دستان وضو گرفته نوشته مي شود. درس ما در كلاس مدرسه درس زندگي است. پس دانش آموزان مدرسه كيهان روزتان مبارك!
فاطمه كشراني - دبيرستان طوبي
«عضو تيم ادبي هنري مدرسه»
سيزده آبان امسال هم آمد. روزي كه هر سال ما در اين زمان علاوه بر جشن گرفتن روز دانش آموز، پرچم آمريكا را هم وسط حياط مدرسه آورده و آتش مي زديم و شعار مرگ بر آمريكا را يك صدا به مناسبت روز تسخير لانه جاسوسي فرياد مي زديم و امسال اولين سالي است كه من دانش آموز مدرسه كيهان سيزده آبان را با قلم به همكلاسي هايم تبريك مي گويم و با فرياد قلم، آواز مرگ بر آمريكا را سرمي دهم. امروز روز دانش آموز است گرچه برخلاف مدرسه هاي ديگر در اين مدرسه همكلاسي هايم از هر سن و شغل و مقامي هستند. در اين كلاس من پشت سر معلم و استادم خانم شمسي علي عسگري نشسته ام. ولي با هم در اينجا هم كلاس هستيم. گاهي من انشا مي نويسم و او تعريف مي كند و گاهي من از قلم او لذت مي برم و ايشان را تحسين مي كنم. ما دانش آموزان همه يك صدا و هم آوا براي پرورش روح به اين مدرسه آمده ايم.

 



من و «دا»

من كه هميشه همه صفحات كيهان رو مي خوندم چشمم به يه كتابي كه روزنامه معرفي كرده بود خورد. كتابي به نام «دا» وقتي ديدم كه چه جوري از اين كتاب تعريف شده و كلي كارگردان در مورد اين كتاب صحبت كردن برام جالب شد كه اين كتاب رو بخرم و مطالعه كنم تا اين كه بعد از كلي گشتن بالاخره توي نمايشگاه كتاب تونستم پيدايش كنم. وقتي اين كتاب رو خريدم خيلي خوشحال بودم. وقتي كه به خونه رسيدم كتاب رو از پلاستيك درآوردم و با شوق وافري مشغول خوندن شدم. اولش فكر مي كردم اينهم عين بقيه ي كتاب هايي كه خوندم باشه ولي وقتي به وسط هاي داستان رسيدم ديدم 180 درجه با بقيه كتاب ها فرق داره فكر مي كنم رو دست اين كتاب نباشه واقعا خيلي قشنگ بود. به نظرم اگه اين كتاب رو نمي خوندم واقعيات جنگ برام هيچوقت آشكار نمي شد .مي تونم بگم مهمترين دليلي كه ديگه داستان يا مطلب نمي نويسم اين بود چون فكر مي كنم يك مطلب هرچه قدر هم قشنگ و زيبا باشه نمي تونه از اين كتاب زيباتر باشه. حالا به شما بچه ها مي گم كه خيلي خوبه اگه بتونيد اين كتاب رو بخريد و بخونيد .واقعا وقتي اين كتاب رو مي خوندم فكر مي كردم اين خانم حسيني آيا واقعا انسان بودن چون كارهايي كه ايشون مي كردن و طاقت هاي زيادي كه داشتند فكر مي كنم از توان يك خانم خارج باشه. البته خانم كه چه عرض كنم از توان آقايان هم خارج بوده مثلا اينكه برادر و پدرشون رو با دستهاي خودشون دفن كردند. من اين كتاب رو دو هفته اي تموم كردم بعد از خوندن اين كتاب واقعا ذهن آدم مشغول مي شه. وقتي كه قضيه شهادت پدرشونو خوندم خيلي گريه كردم. حالا كه اين كتاب تموم شده بارها به اون قسمت برگشتم و دوباره خوندم .انقدر اين كتاب جذاب و قشنگه كه من دوباره شروع به خوندنش كردم. واقعا خانم حسيني صبر ايوب داشته اند. من بعد از خوندن اين كتاب خيلي مشتاق هستم كه ايشون رو از نزديك ببينم. حالا ديگه اصلا فكر نمي كنم زهرا بزرگ شده باشه، احساس مي كنم ايشون هنوز همون زهراي 17 ساله باشه.
دوست دارم ايشون رو از نزديك ببينم و بغلش كنم و تا مي تونم زار بزنم. گاهي اوقات فكر مي كنم آيا واقعا مي تونم مثل ايشون باشم اما بعد مي بينم شايد حتي يك درصد از كارهاي ايشون رو نتونم انجام بدم.
واقعا ازشون متشكرم كه اين مطالب رو نوشتند تا ما بتونيم واقعيات جنگ رو درك كنيم. اميدوارم اگه خانوم حسيني خواننده روزنامه كيهان هستند مطلب من رو هم بخونند. خدانگهدار
مريم عسگري/ 14 ساله تهران

 



انتخابات شوراي دانش آموزي مركز آموزش استعدادهاي درخشان ملاصدرا ناحيه3

مراسم انتخابات شوراي دانش آموزي اين مركز روز يكشنبه 3/8/88 برگزار گرديد و دانش آموزان راهنمايي از ميان 21 كانديد و دانش آموزان دبيرستان از ميان 13 نفر به سه كانديد مورد نظر خود رأي دادند. لازم به ذكر است هفته هاي قبل از انتخابات شورا با تبليغات بسيار گسترده اي همراه بود كه حال و هواي مركز را تحت تاثير خود قرار داده بود.
در اين مراسم هر دانش آموز مي بايست با نوشتن مشخصات كامل خود بر روي برگه هاي رأي، اسامي سه كانديد منتخب خود را بر روي اين برگه درج كنند و برگه ها را به صندوق بيندازند.
پس از جمع آوري آرا، شمارش آنها در همان روز آغاز شد و نتايج آن اعلام شد كه بر اساس 7 نفر به شوراي دانش آموزي راه يافتند.
خبرنگار افتخاري: سهيل فيروز (كلاس سوم رياضي)
مركز آموزش استعدادهاي درخشان ملاصدرا ناحيه3

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14