(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 12 آبان 1388- شماره 19502
PDF نسخه

گورباچف، دانشگاه مسكو و باقي قضايا... خاطرات دانشجويي آقاي سياستمدار
حرفه؛ شطرنج باز
كار بلدي ممنوع!
...و اينك آخر الزمان
پيشنهاد چي؟؟؟!
چند جرعه عشق به ياد قيصر امين پور رحمت الله عليه
خبر سوم



گورباچف، دانشگاه مسكو و باقي قضايا... خاطرات دانشجويي آقاي سياستمدار

خواندن تاريخ هميشه پندآموز و لذت بخش است بويژه كه خاطرات سياستمداري را ورق بزني كه روزگاري رهبر قطب شرقي جهان يعني شوروي بوده است و ايامي را پشت سر گذاشته كه خود با چشم خود فراز و فرود خود را ديده است؛ نامه معجزه گونه حضرت امام(ره) به گورباچف را كه به خاطر داريد همان كه فروپاشي شوروي را پيش بيني كرده بود آن هم به خاطر پايان يافتن عمر تفكر كمونيستي...حالا هم چند برگي از خاطرات دانشجويي آقاي گورباچف هم براي روزهاي آغاز فصل دانش و پژوهش مفيد است و هم پندآموزي هميشگي جريان هاي تاريخي را با خود دارد. البته تامل فراموش نشود كه چگونه مكاتب كهني چون ماركسيسم - لنينيسم نتوانستند و نمي توانند يك جامعه را هدايت كنند چرا كه معلق در ماده و مادي گرايي هستند و هر نهضت و حكومتي بدون «دين» و «مذهب» محكوم به شكست و يا فروپاشي است.
تصميم خودم را گرفتم!
من در سال 1950 با يك مدال نقره از مدرسه فارغ التحصيل شدم. نوزده ساله بودم و اين سن سربازي است و بايد تصميم مي گرفتم چكار كنم. سخنان پدرم را بخوبي به ياد دارم «پس از مدرسه بايد خودت درباره ي آينده ات تصميم بگيري. اگر تصميم گرفتي، در اين جا كار كني ما مي توانيم با هم كار كنيم. اگر تصميم گرفتي تحصيلاتت را ادامه دهي، اينكار را بكن...»
من تصميمم را گرفته بودم.
مي خواستم تحصيلم را ادامه دهم. همشاگردي هايم از مؤسسه هاي آموزش عالي استاوروپل، كراسنودار و روستوف، تقاضاي پذيرش كرده بودند اما من تصميم گرفتم به مهمترين آنها، دانشگاه دولتي لومونوسف بروم و دانشكده ي حقوق را انتخاب كردم.
نمي توانم بگويم برنامه ي حساب شده ي دقيقي بود. من تنها انديشه مهمي درباره ي علم قضا و حقوق داشتم و موقعيت يك قاضي يا دادستان مرا تحت تأثير قرار مي داد. تقاضايم را براي دفتر اداري دانشكده ي حقوق فرستادم و منتظر پاسخ ماندم. روزها گذشت و اصلا پاسخي به دستم نرسيد. تلگرامي با پرداخت پول پاسخ فرستادم و پاسخ دريافت كردم: «پذيرفته با اتاق در خوابگاه دانشجويان»؛ يك پذيرش درجه ي يك بدون مصاحبه يا هيچ چيز ديگر. همه چيز ظاهرا به سود من بود: تبار كارگري دهقاني من، سابقه ي كارم، اين واقعيت كه هم اكنون نامزد عضويت در حزب بودم و بدون ترديد جايزه ي عالي حكومت كه دريافت كرده بودم. به علاوه از نامزدي من نيز استقبال شده بود، زيرا تركيب اجتماعي نهاد دانشجويي را متعادل
مي ساخت هدفي كه با پذيرش كهنه سربازان جنگ تحقق
مي يافت. و به اين ترتيب من يك دانشجوي دانشگاه مسكو شدم. هفته ها و ماه هاي اول احساس ناراحتي مي كردم؛ از همه گذشته «پريول نويه» روستايي كه من از آن آمده بودم را با مسكو را مقايسه كنيد! يك عالم تفاوت و ... بريدن ناگهاني و تند از گذشته.
همه چيز برايم تازه بود. ميدان سرخ، كرملين، نمايش خانه ي بلشوي (نخستين اپرا و نخستين بالت من) تالار ترتياكف، موزه ي هنرهاي زيباي پوشكين، نخستين گردشم با قايق روي رودخانه ي مسوا، گردش در روستاهاي اطراف مسكو، نخستين تظاهرات اكتبر و ... هر بار كه به شهر قدم
مي گذاشتم با احساس غيرقابل قياس مشاهده يك چيز نوظهور تحت تأثير قرار
مي گرفتم.
مطمئنا براي شناخت مسكوي قديم با اصليت روس آن، صدها خيابان و كوچه هاي تودرتو، شما دست كم به 5 سال وقت : اگر نگوييم 500 سال : نياز داشتيد اما خيابان ها و كوچه هاي اطراف دانشگاهمان و همه ي جزيره هاي
مجمع الجزاير دانشجويان در اطراف اقامتگاهمان (سينما مولوت در ميدان خيابان روساكف، باشگاه روساكف، زيبايي بي همتاي ميدان قديمي پروبر اژنسكايا، حمام هاي عمومي باخوستووسكايا، پارك سوكلي نيكي و...) همگي در خاطر من حك شده باقي مانده اند.
زندگي دانشجويي مردان اصيل
... سال چهارم دانشگاه بود كه ما به تپه هاي لنين نقل مكان كرديم و هر دو نفر در يك اتاق جا گرفتيم كه گاهي براي يك يا حتي دو هفته بدون ترك «خانه ي مردان اصيل» آنجا
مي مانديم. اما در سال اول در استرومينكا 22 نفر در يك اتاق، در سال دوم 11 نفر و در سال سوم تنها 6 نفر در يك اتاق، زندگي مي كرديم.
ما يك «كافه تريا» براي خود داشتيم كه مي توانستيم در آن يك فنجان چاي به قيمت چند كوپك همراه با نان نامحدودي كه روي ميزها بود، براي خود بخريم. يك مغازه ي سلماني و يك مغازه ي رخت شويي نيز وجود داشت، هر چند بيشتر به علت نداشتن پول يا نداشتن لباس زياد به آنجا سر نمي زديم و خودمان لباسمان را
مي شستيم. ما همچنين درمانگاهي براي خودمان داشتيم؛ اين نيز براي من چيز نويي بود، چون در روستاي ما تنها مكاني براي كمك هاي اوليه داشتيم.
ساختمان ما همچنين يك كتابخانه داشت، با اتاق هاي بزرگ براي مطالعه و باشگاهي كه همه ي فعاليت هاي فرهنگي و ورزشي را ارائه
مي داد، خلاصه يك دانشگاه جهاني بود براي خودش، جهان دوستي دانشجويان با قانون ها و مقررات نانوشته ي خود.
زندگي دانشجويي ما با
صرفه جويي همراه بود. بايد به هدفمان مي رسيديم. هميشه، مانند همه ي دوستانم در آخرين هفته ي پيش از پرداخت كمك هزينه ي تحصيلي سخت
بي پول بودم و بايد با «جيره خشك» مي ساختم ـ يك قوطي لوبياي سبز يا هر چيز كه بيشتر از يك روبل قيمتش نبود. و با اين حال آخرين روبلمان را روي غذا صرف نمي كرديم ـ به جاي آن به سينما مي رفتيم. تحصيلات دانشگاهي از همان آغاز مرا اسير كرد و همه ي وقت مرا گرفت. من با علاقه و شور و حرارت تحصيل كردم. البته دوستان مسكويي من عادت داشتند مرا درباره ي «جهالتم» اذيت كنند؛ چيزي كه زياد براي من غيرقابل فهم نبود آنها اين كارها را در راه مدرسه ياد گرفته بودند... خب من بر خلاف آنها تنها يك آموزش روستايي داشتم!
نمره ات دقيقا 4 است
يك روز در يكي از جلسه ها، جرأت كردم اشاره ي
انتقاد آميزي به يكي از اساتيد خود داشته باشم. در مورد شيوه ي تحليل او از يك مسأله ي خاص. شالايكو، همكلاسي ام و يكي از كهنه سربازان جنگ و رهبر آن دوره ي تحصيلي ما (او امروز يك پروفسور است و صاحب آثار بسيار) توصيه كرد: تا پايان امتحانات از اين گونه اظهار نظرها خودداري كن!
در آن زمان من فقط به ملاحظه كاري اش خنديدم. گذشت تا روز امتحان آن استاد رسيد. من همه ي سؤالها را با اعتماد به نفس كامل پاسخ دادم. تنها در يك لحظه به عنوان كتابي اشتباهي اشاره كردم. امتحان كننده اين طور نشان داد كه تعجب كرده است. من بلافاصله گفته ي خود را اصلاح كردم. اما دير بود ...
با لبخند نيش داري چيزي در دفتر يادداشتش ثبت كرد. او ديگر حتي به بقيه ي پاسخم گوش نداد. به سختي توانست خوشحالي كينه جويانه ي خود را پنهان كند. من سخنم را به آخر رساندم كه اعلام كرد »بسيار خوب گورباچف نمره ات دقيقا 4 است ...» و آن را در دفتر امتحانم وارد كرد.
هر چند براي همه ي درس هاي ديگرم نمره 5 آوردم اما امتحان او را تكرار نكردم، اين كار او به بهاي از دست دادن كمك هزينه ي تحصيلي ام تمام شد. ضربه اي شديد براي اتكاي به خود و بويژه جيب من بود.
حزب كمونيست
...در سال 1952 به حزب كمونيست پيوستم .
به ياد دارم در پاييز 1952 زماني كه اثر استالين به نام «مسائل سوسياليسم در اتحاد جماهير سوسياليستي شوروي» چاپ شد، يكي از برجستگان فكري، صفحه به صفحه ي اين كتاب را در جريان درسش براي ما خواند. من صبرم را از دست دادم و يادداشتي برايش فرستادم و يادآور شدم در اصل ما اين كتاب را هم اكنون خوانده بوديم و خواندن مجدد آن در كلاس درس، نشانه ي بي احترامي به حضار بوده است.
واكنش او فوري بود. پاسخ غضب آلود استاد در اصل اين بود كه آدم هاي گستاخ كه بيم دارند حتي نامشان را در زير يك يادداشت امضا كنند آن قدر خودبين هستند كه تصور
مي كنند هم اكنون «همه ي غناي اين نظريه ها و
نتيجه گيري هاي اثر رفيق استالين را فرا گرفته اند.»
من بلند شدم و گفتم من نويسنده ي يادداشت بودم... اخبار اين حادثه از طريق سازمان حزبي به كميته ي شهر مسكو رسيد. و من در آن زمان، معاون دبير سازمان كومسومل دانشكده بودم. تحقيقاتي صورت گرفت اما جنجال سرانجام خوابيد ـ به نظر
مي رسد اصليت «كارگر ـ كشاورز» من يك بار ديگر كمكم كرد.
...در تابستان سال 1953 در تعطيلات دانشگاه به عنوان كارآموز در تحصيلداري بخش مان در استاوروپل كار كردم. اين نخستين آشنايي من با نمونه ي منحصر به فرد رهبري منطقه اي در آن روزگار بود. بعد از اين تجربه من با ديد ديگري به زادگاهم نگاه كردم. رئيسه ماكسيموونا در كتابش «من اميدوارم: نشانه ها و بازتاب ها» فرازهايي از يكي از نامه هايم را در آن روزها نقل مي كند:
«من از اوضاع اينجا خيلي افسرده خاطرم. و بويژه هربار كه نامه اي از تو دريافت مي كنم اين را بيشتر احساس مي كنم. نامه ات برايم با خود خيلي چيزهايي را كه خوب، عزيز، نزديك و قابل درك است، مي آورد. و آنگاه احساس
مي كنم چقدر محيط اطرافم در اينجا ناراحت كننده است. بويژه شيوه ي زندگي اربابان محلي، قبول ميثاق ها، فرمان برداري، با تصميم هاي از پيش گرفته شده درباره ي همه چيز و نابخردي و خودسري مقام ها. وقتي به رهبران محلي نگاه مي كني هيچ چيز برجسته اي نمي بيني جز شكم شان، اما چه اطمينان به خودي، چه اعتماد به نفسي، چه تواضعي و چه لحن ميهن پرستانه اي!»
مرگ استالين
در صبح سرد 5 مارس سال 1953، سكوتي كامل بر سالن شماره ي 16 كه كلاسمان در آن برگزار مي شد، حاكم شد. استاد وارد شد و با صدايي
غم انگيز در حالي كه اشك در چشمانش برق مي زد، مرگ
بي هنگام استالين را در هفتاد و چهارمين سال زندگيش اعلام كرد. بعضي از دانشجويان نزديكاني داشتند كه قرباني تصفيه ها شده بودند و بعضي نيز كم يا بيش حتي در آن زمان از ماهيت خود كامه ي رژيم آگاه بودند، اما اكثريت قريب به اتفاق دانشجويان عميقاً و صميمانه از مرگ استالين ناراحت شدند و آن را يك فاجعه براي مملكت تلقي كردند. و انكار نمي كنم احساس مشابهي در من نيز وجود داشت.
رساله ي امتحان نهايي من «استالين ـ افتخار نبرد ما، استالين ـ سرافرازي ما جوانان» بود و من بالاترين نمره را گرفتم و رساله ام چندين سال به عنوان نمونه اي كه بايد سرمشق مي شد براي استفاده فارغ التحصيلان مدرسه آرشيو شد. و اين در حالي بود كه من واقعيت حكومت استالين را نمي شناختم...

 



حرفه؛ شطرنج باز

اما حوادث و مسائل اخير. خب در اين زمينه ها خيلي حرف هست؛ خيال نكنيد آن حرفهائي كه صدا و سيما مي زند، اين، همه ي حرفهاست؛ نه، خيلي مطلب هست. گفت: »يك سينه حرف موج زند در دهان ما«. اينجور نيست كه هر چه كه انسان احساس مي كند، اين را گفته باشد يا بتواند بگويد...بتدريج خيلي از حقائق براي شماها روشن خواهد شد. من مي بينم در همين حوادث سياسي اخير و در مجموع حوادث اين سي سال، كشور بتدريج به مجموعه ي مصونيت دار، ضد ضربه، ضد بمب تبديل شده؛ يعني نظام جمهوري اسلامي. شوخي نيست.
¤
امروز هيچ كشور ديگري در دنيا پيدا نمي كنيد كه اينجور آماج حملات باشد. و جمهوري اسلامي دارد مقاومت مي كند. اين شوخي است؟ اين موجود هفت جوش مستحكم مصونيت يافته دارد مقاومت مي كند. اين، كم چيزي نيست. توطئه ي توهم نيست؛ اين را جوان ها، اين جوان هاي عزيز ما، بدانند. خيال نكنيد من از شنيدن اينجور حرفها ناراحت ميشوم؛ نه، من از اينكه اين حرفها زده نشود، ناراحت مي شوم.
بنده توي جلسات دانشجوئي، دانشگاهي كه اينجا هستند، گاهي كه ببينم حالا بعضي ها روي ملاحظه، روي احترام، روي هرچه، بعضي از اين حرفها را كه خيال مي كنند من خوشم نمي آيد، نمي زنند؛ از نگفتنش ناراحت ميشوم؛ از گفتنش مطلقاً ناراحت نمي شوم. اي كاش مجال بود تا گفته مي شد، تا آنوقت انسان ميتوانست آن برگهاي بر روي هم گذاشته ي كتاب حرف را، باز كند تا خيلي از حقائق روشن بشود. آينده، البته اين كارها خواهد شد. اينجور نيست كه شما خيال كنيد توطئه نسبت به اين كشور، يك توهم است؛ نه، يك واقعيت است؛ از همه طرف دارد توطئه مي شود.
فهميدن اين هم ذكاوت ميخواهد. بعضي ها اين ذكاوت را ندارند. ما آدمها را تجربه كرديم؛ نمي فهمند دارند به ساز كي مي رقصند.
¤
من كمبودها را نفي نمي كنم؛ بيشتر از خيلي از منتقدين، بنده كمبودها را مي دانم؛ منتها راه رفع كمبودها، اين چيزهائي كه تصور مي شود، نيست كه حالا بيا اعلام كن كه مثلاً فلان جا فلان جور چه جوري است؛ نه، خيلي چيزها با اعلام درست نمي شود، با كار درست مي شود. با حرف درست نمي شود؛ حرف، جنجال سازي تبليغاتي و لفاظي هيچ كمكي به حل مشكلات نمي كند؛ همچناني كه شما ديديد. تو همين قضاياي انتخابات، خوب، تبليغات انتخاباتي مثلاً بايد يك ماه يا بيست روز قبل از شروع انتخابات انجام بگيرد؛ اما از پيش از عيد نوروز تبليغات انتخاباتي شروع شد! همين تلويزيوني هم كه مورد انتقاد بعضي از دوستان است، متأسفانه منعكس مي كرد.
¤
بنده گفتم كرسي آزادفكري را در دانشگاه ها به وجود بياوريد. خوب، شما جوانها چرا به وجود نياورديد؟ شما كرسي آزادفكري سياسي را، كرسي آزاد فكري معرفتي را تو همين دانشگاه تهران، تو همين دانشگاه شريف، تو همين دانشگاه اميركبير به وجود بياوريد. چند نفر دانشجو بروند، آنجا حرفشان را بزنند، حرف همديگر را نقد كنند، با همديگر مجادله كنند. حق، آنجا خودش را نمايان خواهد كرد. حق اينجوري نمايان نمي شود كه كسي يك انتقادي را پرتاب بكند. اينجوري كه حق درست فهميده نمي شود. ايجاد فضاي آشفته ي ذهني با لفاظي ها هيچ كمكي به پيشرفت كشور نمي كند. شما تجربه ي اين پدر پيرتان را در اين زمينه داشته باشيد. آني كه كمك ميكند به پيشرفت كشور، آزادي واقعي فكرهاست؛ يعني آزادانه فكر كردن، آزادانه مطرح كردن، از هو و جنجال نترسيدن، به تشويق و تحريص اين و آن هم نگاه نكردن. يك وقت شما يك حرفي ميزنيد، ناگهان مي بينيد همه ي ناظران سياسي جهان كه وجودشان انباشته ي از پليدي و خباثت است، براي شما كف مي زنند. به اين تشويق نشويد.
¤
كار عملي را نگذاريد متوقف بشود. از همه ي اين حرفهائي كه گفته شد، مهمتر، مسئله ي علم و تحقيق و پژوهش است. دنياي غرب ثروتش از ناحيه ي علم است، اقتدارش از ناحيه ي علم است، زورگوئي اي كه امروز مي كند، به خاطر علمي است كه دارد. پول في نفسه اقتدار نمي آورد. آني كه اقتدار مي آورد، دانش است.
¤
يك توصيه هم به مسئولين بكنم. توصيه ي به مسئولين هم در درجه ي اول، باز شكر است؛ شكر نعمت وجود نخبگان. اينجا هم شكر همان سه جزء را دارد. شناخت؛ اول بشناسيم نخبه ها را. بعد بدانيم كه وجود اين نخبه ها يك نعمت الهي است؛ اين را خدا به ما داده، به مسئولين نظام داده. و بعد، از اين وجود مغتنم و محترم و عزيز - يعني مجموعه ي نخبه ي كشور و استعدادهاي برتر - در جهت هاي درست استفاده كنيم.
¤
خيلي از روزنامه هاي ما متأسفانه در انعكاس حقائق ضعيفند و در اصلي فرعي كردن مسائل، غيرمنصفانه عمل مي كنند. در همين مسائل اخير، مسائل را بايد اصلي فرعي كرد؛ مسئله ي اصلي چيست؛ يك سلسله مسائل فرعي هم پيرامون اوست؛ نه اينكه آن مسائل فرعي كم اهميت است، اما مسئله ي اصلي اهميتش بيشترش از آنهاست. مسئله ي اصلي در اين قضاياي اخير، اصل انتخابات بود؛ زير سؤال بردن اصل انتخابات بزرگترين جرمي بود كه انجام گرفت.
¤
آني كه وارد عرصه ي سياست مي شود، بايد مثل يك شطرنج باز ماهر هر حركتي را كه مي كند، تا سه تا چهار تا حركت بعد از او را هم پيش بيني كند. شما اين حركت را مي كني، رقيبت در مقابل او آن حركت ديگر را خواهد كرد؛ بايد فكرش باشي كه تو چه حركتي خواهي كرد. اگر ديدي در آن حركت دوم، تو درمي ماني، امروز اين حركت را نكن! اگر كردي، ناشي هستي - حالا تعبير بهترش اين است - توي اين كار، توي اين بازي، توي اين حركت، ناشي هستي، ناواردي. اينها نمي فهمند چه كار مي كنند؛ يك حركتي را شروع مي كنند، ملتفت نيستند كه در حركات بعد و بعد و بعد، چطور در خواهند ماند؛ مات خواهند شد. اينها را بايد محاسبه مي كردند. مطلب اصلي اين بود.

 



كار بلدي ممنوع!

مريم نوري
امسال، رئيس مركز آمار كشور، ميزان آمار بيكاري جوانان را 25 درصد در سراسر كشور اعلام كرده و گفته: بر اساس آمارهاي سال گذشته 25/6 درصد از جوانان 15 تا 24 ساله در كشور بيكارند. اين در حالي است كه آمار بيكاري جوانان در مناطق شهري 28/9 و در مناطق روستاي برابر 19/4 درصد است. وي افزود: بر اساس آخرين آمارهاي منتشرشده در مركز آمار كشور، نرخ بيكاري به 11/9 درصد رسيده است. با بررسي آمار سالهاي قبل مشاهده مي كنيم نرخ بيكاري هر ساله در كشور با كاهش روبروست. اين نرخ در سال1386 ، 4/10 بوده است. همانطور كه مي بينيم نرخ بيكاري امسال نسبت به دو سال قبل كاهش داشته و تك رقمي شده است...و اين ابتداي يك سوال اساسي است؛ آيا اين به معني ريشه كن شدن معضل بيكاري در كشور است يا نه؟
كارمندان بدون تخصص
تا چندي پيش فكر مي كردم اين كه مي گويند اكثر افراد كارشان با تخصصشان مغاير است تنها يك شعار دهان پركن است. اما مثل اين كه در كشور ما اين امر عادي شده است كه كار با تخصص و مدرك فرد هماهنگي نداشته باشد و كسي كه سالهاي عمر خود را در دانشگاه و مراكز علمي ديگر براي بدست آوردن تخصص گذرانده است، موقع بهره برداري از آنها دست خالي مي ماند.
مدتي قبل از دوستي در مورد معلم ديني مدرسه خواهرش خبري شنيدم. او مي گفت اين معلم تخصصي در زمينه درس ديني ندارد و نه تنها در كلاس نتوانسته سطح ديني و اعتقادي دانش آموزان را بالا ببرد بلكه به جاي پاسخ به سوالات و شبهات آنها، شبهه هاي بيشتري را در ذهنشان ايجاد كرده است. بارزترين اين شبهات در مورد امام زمان (عج) بوده است. به اعتقاد او ما اصلا امام زمان نداريم و دليلش هم اين است كه اگر داريم چرا او را
نمي بينيم و... . با شنيدن اين مطلب جا خوردم و با خودم گفتم خيلي از چيزهايي كه ما فكر مي كنيم شعار است نه تنها شعار نيست بلكه عينيت و واقعيت خارجي هم دارد. اين تنها يك نمونه است از افرادي كه بدون داشتن تخصص لازم در زمينه شغلي خود مشغول به كار هستند. يادتان هست كه كوچك تر كه بوديم معلم انشاء و هنر و خوشنويسي مان همان معلم ادبيات مان بود! تازگي ها هم در برخي استان ها به علت كمبود نيرو و اعتبار(!؟) معلم ورزش را از سطح دبستان ها جمع كردند و فرستادند سر كلاس!!
متخصصين بيكار
در مقابل اين گروه كارنابلد؛ افرادي هستند كه با داشتن تخصص، بيكارند. ازفارغ التحصيلان رشته آي تي گرفته تا
فارغ التحصيلان رشته الهيات. دوستي دارم كه مدت ها دنبال كار بود؛ او تعريف مي كرد كه فراز و فرود هاي زيادي را براي بدست آوردن كار پشت سر گذاشته اما هنوز هم بيكار است.
مي گفت:
پس از گرفتن مدرك ليسانس در يكي از رشته هاي الهيات به طور طبيعي شروع به پيدا كردن كار براي بهره برداري از
آموخته هايم كردم. لذا به اداره (...) براي كار مراجعه كردم. مسئول مربوطه براي قبول درخواستم از من كار تحقيقي در زمينه اي كاملا نا مرتبط با رشته ام خواست و 2 ماه براي آن مهلت داد. با توجه به اينكه كاري كه از من خواسته بود با مدركم هماهنگي نداشت، اين تحقيق را به هر زحمتي كه بود انجام دادم و سر موعد تحويل دادم، اما همچنان منتظرم كه ؛شما بفرماييد ما خبرتان مي كنيم.»
به اداره پدرم مراجعه كردم و درباره تحصيلات و مهارتهايم توضيح دادم. آنجا هم به من وعده قطعي شش ماه كار موقت را دادند، اما الان سه سال از آن شش ماه مي گذرد و هنوز خبري «قطعي» از سوي آنها نشده است.
با آگهي تبليغاتي يك موسسه قرآن آموزي در مورد استخدام مربي در تمام زمينه هاي قرآني برخورد كردم. خوشحال شدم و با خودم گفتم كه اينجا ديگر حتما استخدام مي شوم چون حداقل با رشته تخصصي من در ارتباط است. مراجعه كردم و فرم مشخصات را پر كردم و براي مصاحبه پيش رئيس موسسه رفتم. مسئول مركز، برخورد خوبي با من داشت و سوالاتي كرد كه همه را جواب دادم. قرار شد اگر در ارزيابي اوليه قبول شدم با من تماس بگيرند و تماس هم گرفتند و گفتند به زودي روزهاي كاري ام را به من اطلاع مي دهند. اما دو سال از آن ماجرا مي گذرد و هيچ خبري نشده است.
تصميم گرفتم كارآفريني كنم؛ و به تدريس رايگان تفسير و روخواني و روان خواني و تجويد قرآن، در مسجد محل بپردازم. اين مسئله را با مسئولين مربوطه در ميان گذاشتم اما اهميت ندادند!!
به موسسه اي كه كارش تربيت مربي قرآن بود مراجعه كردم. گفتند بايد اول دوره هاي آموزشي را بگذراني و بعد به عنوان مربي در اين مركز مشغول به كار شوي. همه دوره ها را گذراندم. وقتي زمان سپردن كلاس به من شد، مسئولان از زير بار عمل به وعده خود شانه خالي كردند. ساكت نماندم و به رئيس موسسه مراجعه كردم و مسئله را با او در ميان گذاشتم. وقتي متوجه شد كه دانشجوي كارشناسي ارشدم، خيلي استقبال كرد و حتي به كاركنانش گوشزد كرد كه تمام اطلاعات مرا يادداشت كنند و «حتما» مرا در آنجا استخدام كنند و قرار شد به من خبر بدهند، ولي باز هم خبري نشد. اين موسسه براي هر يك از مراحل آموزش و ارائه مدرك آن مرحله، پول زيادي هم از من گرفت كه هنوز هم خيلي از مدارك دوره هاي گذرانده را به من نداده و وقتي براي گرفتن مداركم مراجعه مي كنم، در مورد آنها اظهار بي اطلاعي مي كنند.
تابستان امسال هم از طريق اينترنت شماره تلفن و آدرس مدارس غيرانتفاعي تهران را گرفتم و به تك تك آنها زنگ زدم. اما يا جواب نمي دادند، يا اگر هم جواب مي دادند، مي گفتند كه ما معلممان را گرفته ايم و ديگر به كسي نياز نداريم. حتي با كمال تعجب پيشنهاد من كه مي گفتم حاضرم رايگان تدريس كنم را قبول نمي كردند.
اين دفعه ديگر تصميم گرفتم سراغ كاري بروم كه تخصصي در آن ندارم. به آگهي هاي روزنامه مراجعه كردم و با تبليغ يك شركت مواجه شدم. زنگ زدم، گفتند اينجا همه كاركنان زن هستند و بايد حضوري بياييد. وقتي رفتم گفتند بايد اول هزينه اي بدهيد براي كلاس آموزشي، بعد كارهايتان را بياوريد، اگر ما تاييد كنيم با شما قرار داد مي بنديم و... . چون اين كار با روحيه ام ناسازگار بود، قيدش را زدم و الان هم كه در پايان راه كار شناسي ارشدم، همچنان دنبال كار مي گردم.
¤¤¤
حالا دوباره گفته هاي رييس مركز آمار ايران را بخوانيد؛ درد جوانان تحصيل كرده كشور جوانمان، عدد و رقم نيست؛ بازي با اعداد نيست، اصلاح ساختار است تا ديگر دانشجوي دكترا در اين كشور دنبال كار رايگان نباشد! راستي از
علوم انساني چه خبر؟ گويا قرار است تا پايان سال هم بومي بشود و هم مهم!!

 



...و اينك آخر الزمان

سميه كاووسي
از پله هاي مترو كه بالا آمدم، آسمان در شفق بود. دوساعتي مي شد كه راه افتاده بودم. كمي كه در مسير خيابان قدم برداشتم صداي اذان راهم شنيدم، البته نه از گلدسته هاي مسجد، از راديوي مغازه ها.
از مغازه ها عبور كرده بودم. پياده رو ها تاريك شده بود و تنها چيزي كه باعث مي شد در چاله هاي سر راهم فرو نروم كورسوي نوري بود كه از چراغ هاي كنار خيابان كه در ارتفاع 4 يا5 متري نصب شده بودند به سطح پياده رو مي پاشيد.
كمي جلوتر جمعيتي از آقايان را ديدم كه به زعم خود اهل كتاب و فرهنگ و... بودند.
چرا؟ چون اين خيابان، خيابان انقلاب است. كه به گرد چيزي يا كسي حلقه زده بودند.
كنجكاو شدم. البته چند قدمي كه برداشتم، ديدم ماجرا آنقدر شفاف است كه نيازي به كنجكاوي نيست.
زني كفشهايش را درآورده، پاچه هاي شلوارش رابالا زده و همين طور آستين هايش را، روسريش را برداشته ودر حال خواندن آواز درخواستي است.
سياهي شب در كنار ظلماتي كه مي ديدم، روشني روز بود.
...كمي جلوتركنار مغازه اي زني نشسته بود و كودكش را شير مي داد، در انظار مردم.
چقدر نگران معصوميت كودكي بودم كه با باد همراه شده بود.
¤¤¤
كتاب مهدي موعود (جلد سيزدهم بحارالانوار) را ورق مي زنم.
حضرت صادق (سلام الله عليه) از رسول گرامي اسلام (كه سلام و صلوات خداوند و فرشتگانش بر او و خاندان مطهرش باد) نقل فرمود: «اسلام با غربت ظاهر شد و عنقريب نيز چنانكه بود به حال غربت برمي گردد، پس خوشا به حال غربا...»

 



پيشنهاد چي؟؟؟!

هنر، گرافيك و پوستر. شايد اين كلمات براي آماده شدن جهت يك گردش فرهنگي كافي باشد خصوصا در اين سرماي پاييزي و برگ ريز خيابان هاي شلوغ پايتخت. دهمين دوسالانه پوستر با آثاري چشم نواز از هنرمندان 31 كشور جهان منتظر چشم ها و ذهن هاي شماست تا دقايقي لطيف و سرشار از ذوق و هنر و خلاقيت را برايتان ترسيم كند. عجله نكنيد تا 20 آبان فرصت داريد كه به موزه هنرهاي معاصر مسافرت كنيد. البته هرچه جمعي تر برويد به نفعتان است چرا كه بليط بازديدش 4هزار تومان است و دسته جمعي كه برويد نصف مي شود تازه خيلي دسته جمعي برويد مجاني مي شود! اين باغ خوش رنگ و لعاب پوستر در 9 گالري موزه هنر هاي معاصر تهران برپاست و قرار است بعد از تهران به صورت محدودتر براي شهرستان ها هم برپا شود. پوسترها را كه ديديد، سري هم به سالن سينما بزنيد و فيلم «كتاب قانون» را نوش جان كنيد؛ فيلم قابل قبول و خوبي است. حداقل ارزش يكبار ديدن را دارد به جان شما! خيلي خب به جان خودمان! بعد هم يادتان باشد كه درچشم باد هر جمعه دارد تاريخ را ورق مي زند؛ مبادا از دست بدهيد.

 



چند جرعه عشق به ياد قيصر امين پور رحمت الله عليه

اما
با اين همه
تقصير من نبود
كه با اين همه...
با اين همه اميد قبولي
در امتحان ساده تو رد شدم
اصلاً نه تو ، نه من!
تقصير هيچ كس نيست
از خوبي تو بود
كه من
بد شدم!

ما كه اين همه براي عشق
آه و ناله ي دروغ مي كنيم
راستي چرا
در رثاي بي شمار عاشقان
-كه بي دريغ-
خون خويش را نثار عشق مي كنند
از نثار يك دريغ هم
دريغ مي كنيم؟

وقتي كه غنچه هاي شكوفا
با خارهاي سبز طبيعي
در باغ ما عزيز نماندند
گلهاي كاغذي نيز
با سيم خاردار
در چشم ما عزيز نمي مانند

 



خبر سوم

محمد حسنلو
يك موسسه خيريه نتايج پژوهشي را اينگونه منتشر كرد: 49 درصد از جوانان انگليسي معتقدند »نسل جديد« آينده اين كشور را به خطر مي اندزاند . گاردين گزارش داده كه نيمي از جمعيت نوجوانان و جوانان انگليسي فكر مي كنند حق آنها در برابر نسل كنوني كودكان انگليس ضايع شده است؛ به عبارت ديگر اعتقاد دارند كودكان حال حاضر انگليس رفتارهايي مثل حيوانات دارند. در يك نظرسنجي كه توسط موسسه خيريه »برناردو« انجام شد 49 درصد از جوانان انگليسي گفتند نسل جديد انگليس آينده اين كشور را به خطر مي اندزاند چرا كه در اثر همنشيني با حيوانات خانگي رفتارهايي شبيه آنها پيدا كرده اند. اين موسسه خيريه در نظرسنجي از حدود 2هزار جوان انگليسي در سايت دولتي YouGov فاش كرد كم كاري مقامات دولتي در برنامه ريزي براي خانواده ها باعث چنين رفتارهايي شده است. مارتين نري مدير اجرايي اين موسسه
مي گويد: امروزه كودكان يكديگر را با اسامي حيوانات وحشي خطاب مي كنند و اين مورد به جمع اندكي از كودكان محدود نمي شود چرا كه تمام اقشار جامعه كودكاني با اين خصوصيات دارند و بنابراين علت ماجرا را بايد در مكان هاي عمومي مثل مدرسه و پارك جستجو كرد. در نظرسنجي حاضر جوانان در اظهار نظر جالبي مي گويند مقامات دولتي بايد راهكاري براي محافظت ما از دست اين كودكان در آينده بينديشند چرا كه مشخص نيست در آينده اين كودكان با ما به عنوان بزرگتر، چه برخورد و رفتاري خواهند داشت.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14