(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 24 آبان 1388- شماره 19512
 

خاطراتي از روحانيون آزاده شكوفه هاي صبر
اولين هاي دفاع مقدس
درس هايي از دفاع مقدس راهبردهاي نظامي رژيم بعث -قسمت چهارم
داستانك



خاطراتي از روحانيون آزاده شكوفه هاي صبر

عنبر اسلامي
خون ناپاكان
بعد از اين كه پانزده روز اول اسارت خود را در بيمارستان بصره گذرانديم، به يك بيمارستان در بغداد منتقل شديم. با خود گفتم: در بيمارستان بصره، پايم را كه مي شد با رسيدگي و مراقبت هاي ويژه پزشكي درمان كرد، قطع نمودند، حالا خدا رحم كند به بيمارستان بغداد! حتماً در اين بيمارستان سرم را مي خواهند جدا كنند. در بيمارستان بغداد كه ظاهراً يك درمانگاه نظامي بود پزشكان و پرستاران، سخاوتشان گل كرد و مي خواستند به يكي از مجروحيني كه به خون نياز داشت، خون تزريق كنند، اما ايشان زيربار تزريق نمي رفت و مي گفت: من نمي خواهم خون شما بعثي هاي كافر در رگ هايم جاري شود. كاركنان درمانگاه از اين برخورد سرخورده شده بودند و امتناع اين مجروح را از پذيرش خون، يك شكست و خفت براي خود مي دانستند، تلاش كردند با تهديد و ارعاب او را وادار كنند كه اين كار را قبول كند، اما اين آزاده از موضع خود عقب نشيني نكرد و دست آخر از اين رويارويي سربلند بيرون آمد و خداوند هم سلامتي او را برگرداند.
پاسخي گويا
طحانيان كه توانايي خوبي در جواب دادن به سخنان بي اساس دشمن داشت، هرگاه با استهزاي دشمن رو به رو مي شد، با جواب كوتاه و درعين حال كوبنده اي، شكست و ذلت را به كام دشمن مي ريخت. اين ويژگي ها، همراه با روح تعبد و معنويتي كه در چهره اش موج مي زد، علاقه و مهر بچه ها را نسبت به او دو چندان كرده بود. نگهبان، نگاهش به چهره جوان مهدي افتاد و او را ورانداز كرد. ظاهراً شانزده يا هفده سال بيش تر نداشت، اما چرا به جبهه آمده است؟ به دنبال اين تصور خام بود كه از او پرسيد: اسمت چيست؟- مهدي طحانيان- تو با اين سن و سال كمي كه داري، بايد در خانه مي ماندي و پستانك به دهان مي گرفتي، نه اين كه به جبهه بيايي و اسير شوي. مهدي با صراحت لهجه و بدون هيچ ترس و دلهره اي جواب داد: جناب نگهبان، من به جبهه آمدم تا به جاي پستانك، ضامن نارنجك را با دندان بكشم و به طرف نيروهاي شما پرتاب كنم.
نگهبان كه از پاسخ كوبنده مهدي درمانده شده بود، براي جبران شكست خود با كابل به جان او افتاد و بدن ضعيف او را زير رگبار ضربات خود قرار داد.
(محمد مهريزي)
عيد غديرخم و ديدار از سادات
حاج آقا ابوترابي سعيش اين بود كه روحيه بچه ها را شاد و زنده نگه دارد. به اين منظور، برنامه هاي متنوعي را ترتيب مي داد. يكي از اين برنامه ها ديدار از سادات در روز عيد غدير خم بود. ايشان يك روز قبل، به سادات فرمود: لباس هاي مخصوصي پوشيده، در يكي از آسايشگاه ها بنشينند تا ديگران به ديدنشان بيايند. البته براي اين كار، از عراقي ها اجازه گرفته بود. روز عيد سادات اردوگاه همين كار را كردند و ديگر دوستان به ديدنشان آمده با آن ها مصافحه نمودند. اين حركت يك شور و نشاط زايدالوصفي را در بين اسرا به وجود آورد. با تمام شدن مصافحه و ديدارها حاج آقا به فكر افتاد كه يك برنامه تفريحي و سرگرم كننده ديگر درست كند، لذا به بچه ها گفت: خوب، حالا به عنوان جايزه برگزاري اين جشن و به خاطر عيد غدير، هر كسي كه از اين لباس هاي مخصوص پوشيده (يعني سادات) كتك مفصلي به آن ها بزنيد. بچه ها هم از خدا خواسته روي سر آن ها ريخته و به حالت تفريح و شوخي، شروع به زدن اين عزيزان كردند و به اين صورت، تفريح و شادي خوبي براي همه بچه ها، چه سادات كه به اصطلاح كتك مي خوردند و چه دوستان ديگر به وجود آمد.
عشق به امام حسين(ع)
حاج آقا ابوترابي روز عاشورا كفش هاي خود را از پا درمي آورد و با پاي برهنه بر زمين داغ اردوگاه قدم مي زد. يك بار همين كه حاج آقا كفش هاي خود را درآورد و با پاي برهنه به محوطه آمد، اسراي ديگر از وي تبعيت كردند و آن ها هم پا برهنه شدند. عراقي ها كه اين صحنه را مشاهده كردند، تصور كردند كه اين حركت اعتراض آميز و به اصطلاح نوعي اعتصاب است، لذا حاج آقا را كه در گوشه اي از اردوگاه بود، صدا زدند و به او گفتند: اين چه حركتي است كه شما انجام داده ايد؟ اين خودش يك نوع عمل سياسي است. منظور شما چيست؟ حاج آقا جواب داد: اين حركت، سياسي نيست، بلكه ما به عشق حضرت امام حسين(ع) و به ياد غربت و مظلوميت آن حضرت و اهل بيت او، اين كار را مي كنيم. بعثي ها كه به صراحت مي گفتند عزاداري در ارتش و قانون ما ممنوع است، با اين حركت آرام و البته پرپيام هم مخالفت ورزيده، گفتند: اين حركت نوعي شورش به حساب مي آيد و شما بايد كفش هايتان را بپوشيد.
(عيسي نريميسا آزاده روحاني)
پرواز بر فراز قله شهادت
هر چند پير به نظر مي رسيد و محاسنش سفيد بود، ولي دل جواني داشت و گفتار و كردارش براي جوانان اردوگاه اميدبخش بود، به طوري كه بيشتر آزادگان بر سر سفره صفا و خلوصش لقمه هاي دوستي و محبت برمي گرفتند. اهل مشهد بود. از معنويت، راز و نيازها و نمازشب هاي عاشقانه اش و صوت دل نشين قرآنش معلوم مي شد كه از همجواري حضرت ثامن الحجج(ع) بهره هاي زيادي برده است و از اقيانوس معنويت آن بارگاه مقدس نمي به لب زده است. دوستي كه بيش تر با او آشنايي داشت مي گفت:اين پيرمرد، رزمنده تيپ امام رضا(ع) و عادت حسنه اش در جبهه اين بود كه نيم ساعت قبل از نماز صبح همه بچه ها را براي نمازشب بيدار مي كرد. بعد از نمازصبح و تعقيبات آن،چايي را رو به راه مي كرد تا با تشكيل محفل انس و صفا و تقديم چاي گرم، به صفا و مهر آنان گرمي بيشتري ببخشد. دوست ديگري مي گفت:ايشان با بدني مجروح به اسارت دشمن درآمد و بعثي ها كه از حضور مردمي و خودجوش ملت ايران خشمگين بودند و اطمينان داشتند اين پيرمرد از نيروهاي مردمي است، در زندان هاي بغداد به بدن زخمي و مجروح او رحم نكردند و سر تا پايش را زير رگبار مشت و لگد و كابل گرفتند و به حدي او را زدند كه چهره اش كاملاً تغيير كرد، به گونه اي كه من از بغداد تا موصل كنار او نشسته بودم، ولي او را نشناختم. يك روز عراقي ها به آسايش گاهشان رفته و از او خواستند كه به حضرت امام(ره) توهين كند. ولي او نه تنها اين كار را نكرد،بلكه بر عكس عليه صدام شعار مي داد كه بعثي ها او را به شكنجه گاه برده، يكي، دو هفته تمام او را زير شكنجه ددمنشانه خود گرفتند و دست آخر به وسيله آمپول هوا او را به شهادت رساندند.
(روحاني آزاده: دكتر قاسم جعفري)
دست به سر كردن نگهبان
بعد از گذشت چندماه از اسارتمان چند نفر از آزادگان كه حسابي دلشان براي يك نمازجماعت جانانه تنگ شده بود، ديواري كوتاه تر از من پيدا نكرده، و يك شب كه در حال خواندن نمازمغرب بودم،به من اقتدا كردند و قبل از اين كه به ركعت دوم برسم، تعداد ديگري از دوستان به آنان پيوستند و با شروع نمازعشاء اكثر بچه ها در صف هاي نمازجماعت جاي گرفتند. روز بعد، با توجه به عواقب ناگوار و وحشتناكي كه دوستان آزاده را تهديد مي كرد، از آنان خواهش كردم كه نمازشان را فرادا بخوانند، ولي همه بچه ها اصرار داشتند كه نماز را به جماعت بخوانند. از پافشاري و اصرارشان معلوم بودكه فكر همه جا را كرده اند و تا آخر خط مي ايستند لذا حجت را بر خود تمام شده ديدم و تصميم گرفتم كه به طور رسمي نمازجماعت را با احتياط كامل و برنامه ريزي مناسب برگزار كنيم. به اين صورت كه قبل از شروع نمازجماعت،يك نفر از دوستان به عنوان مراقبت كنار پنجره مي ايستاد تا اگر سرو كله نگهبانان پيدا شد، اعلام خطر كند و بچه ها فرصت پيدا كنند تا نماز را به فرادا تبديل كنند، آن گاه نماز جماعت را برپا مي كرديم.از آنجا كه آسايشگاه ما در طبه دوم بود و بر راه پله ها ديد نداشتيم، متوجه آمدن نگهبان نمي شديم. احتمال گير افتادنمان زياد بود، لذا براي حل اين مشكل، يك آينه، سر«دسته تي» مي بستيم و مراقب، «تي» را از پنجره كنار آسايش گاه به طرف راه پله ها مي برد و راه پله را زير نظر مي گرفت. يك شب كه براي خواندن نمازمغرب آماده شديم، مراقب،يك لحظه از وظيفه خود غافل شد و در همين لحظه اتفاقاً نگهبان از پله بالا آمده، آينه را ديد و با زيركي خودش را به پشت پنجره رساند. وقتي نگهبان در پشت پنجره قرار گرفت، در حالي كه چوب را گرفته بود، فرياد زد: اين چيست از پنجره بيرون آورده ايد؟
شكر خدا هنوز نمازجماعت شروع نشده بود. بچه ها توانستند صف ها را در يك لحظه به هم بزنند و به حالت عادي بنشينند اما مشكل چوب و آينه باقي مانده و بايد توجيهي براي آن پيدا مي كرديم. يكي از دوستان كه قبل از ديگران راه چاره به ذهنش خطور كرده بود جلو آمد و گفت: جناب نگهبان، يكي از اسرا شديداً مريض شده و به قرص مسكن احتياج دارد. اين چوب را هم براي همين بيرون آورده ايم كه بتوانيم شما را زودتر ببينيم و خبرتان كنيم.دوست ديگري كه به فراست دريافته بود نمايش، تكميل نشده نقش مريض را به عهده گرفت و آه و ناله اش را بلند كرد. در قسمت سوم نمايش،دو نفر از بچه ها زيركتف هايش را گرفتند و او را جلوي پنجره اي كه نگهبان ايستاده بود بردند تا سرباز با چشمان خودش،مريض پريشان حال را ببيند. به ياري خدا، اين نمايش همان گونه كه انتظار مي رفت نگهبان را قانع نمود و براي آوردن قرص مسكن به بهداري رفت و داستان آينه را فراموش كرد. (روحاني آزاده: مراد شفيعي)
به جاي دوستم مريض شدم
ظاهراً هفده يا هجده بهار بيش تر از عمرش نمي گذشت. ولي شرايط سخت اسارت، كمردرد شديدي را بر او عارض نموده بود، به طوري كه پيوسته در رنج و درد بود. يك روز كه بيماريش بي اندازه شدت يافته بود و از درد و رنج به خود مي پيچيد، پيش من آمد و گفت: محمد، كمردرد كلافه ام كرده است. دعا كن شايد خداوند شفا عنايت كند و من از اين درد خلاص شوم. از او پرسيدم: پس چرا به بهداري نمي روي؟ در حالي كه از ته دل آهي مايوسانه مي كشيد جواب داد: تو اسم اين اتاقك را بهداري گذاشته اي؟ معلوم نيست اين آقا كه براي طبابت مي آيد پزشك است يا بهيار! و بعد كمي مكث كرد و گفت: راستش را بخواهي مي ترسم دكتر اردوگاه بروم، چون معمولاً بدون توجه به بيماري بچه ها دارو تجويز مي كند كه البته اغلب داروهاي تجويز شده يا مسكن اند يا چرك خشك كن. حالا اگر به من يك دارويي بدهد كه حالم را بدتر كند، چه كنم؟ حق با او بود، چون در مدت اسارتمان به ندرت پيش آمده بود كه كسي براي مداوا به طبيب اردوگاه مراجعه كند و داروي مناسب با بيماريش را دريافت نمايد. گاهي اوقات هم كه دكتر يا نگهبانان، دل و دماغ خوبي نداشتند، به جاي مداوا و رسيدگي به بيماران به بهانه هاي مختلف، آنان را مي زدند. خلاصه، وقتي ديدم دوستم حاضر نيست براي مداواي خود اقدام كند به او گفتم كه من به جاي شما پيش دكتر مي روم و مي گويم كمرم درد مي كند. اگر كتك خوردن بود كه مال من، ولي اگر قرص و داروي مناسب مريضي شما دادند، ان شاء ا... دواي دردتان است. آن گاه نزد مسئول آسايشگاه رفتم تا اسمم را جزء سهميه آسايشگاه بنويسد. همين كه به بهداري رفتم و از كمردردم و نوع درد آن براي پزشك توضيح دادم، وي برخلاف عادت هميشگي، حس وظيفه شناسي اش گل كرد و آمپول مناسب با درد برايم نوشت و به مسئول تزريقات دستور داد كه آمپول را به من تزريق كند. بنده كه اصلاً انتظار چنين پيش آمدي را نداشتم به تزريقات چي گفتم:مي شود اين آمپول براي فردا بماند، ولي ايشان جواب دادند: آمپول آماده تزريق است و اگر براي فردا بماند، خراب مي شود. چاره اي نداشتم جز اين كه بخوابم تا آمپول را به من تزريق كند چون اگر واقعيت را به آن ها مي گفتم، مكافات و دردسرها شروع مي شد و اين دردسر، نه فقط براي من بلكه براي دوستم هم به وجود مي آمد. بعد از مراجعت از بهداري، نزد دوستم رفتم و پس از اين كه ماجرا را براي او شرح دادم، گفتم: آمپولي را كه بايد به شما تزريق مي كردند، به من زدند، حالا شما هم خوب شو...!
(روحاني آزاده، محمد هاشم عاملي)
انتظار شهادت
سپاه سوم ارتش عراقي به قصد تصرف فاو اقدام به يك پاتك سنگين نمود. ولي رزمندگان اسلام، به ويژه دلاوران لشگر 25كربلا با مقاومت شديد، تك دشمن را دفع نمودند و چون احتمال مي رفت دشمن با متمركز كردن نيروهايش بر يك محور، بازهم دست به عمليات بزند، فرماندهان عالي رتبه براي مقابله با اين عمليات احتمالي، به صد و بيست نفر از رزمندگان با سابقه و فعال (لشگر 8 نجف اشرف) ماموريت دادند تا يك عمليات ايذايي در مواضع خود و خطوط دشمن انجام دهند. من كه به عنوان روحاني رزمي- تبليغي به اين لشگر آمده بودم، توفيق حضور در اين عمليات نصيبم شد. خلاصه، عمليات شروع شد و توانستيم به مدد الهي، ضربات و تلفات سنگيني بر دشمن وارد سازيم، اما ساعتي بعد، دشمن توانست نيروهاي بيشتري به منطقه عملياتي وارد كند و بر حجم آتش و فشار خود بيفزايد، با اين وجود، رزمندگان اسلام دليرانه مقاومت كردند تا اين كه تعداد زيادي از عزيزان يكي پس از ديگري شربت شهادت نوشيدند و مابقي مجروح شديم. وقتي نيروهاي عراقي بالاي سر ما آمدند، به هر كدام از مجروحين كه مي رسيدند تير خلاص مي زدند، ولي به بنده و دو نفر ديگر از دوستان كه از ناحيه سر زخمي شده بوديم، به تصور اين كه ديگر كارمان تمام شده شليك نكردند. وقتي متوجه زنده بودن ما شدند كه تصميمشان عوض شده بود و قصد زدن تير خلاص نداشتند، لذا به وسيله يك آمبولانس به عقب منتقلمان نمودند. در بين ما سه نفر، حال و روز (سيدعلي اكبري) وخيم تر بود، چون تير به پيشاني او خورده بود و به چشمانش آسيب رسيده بود به خاطر خون زيادي كه از سرش رفته بود، تشنگي بر او چيره شده، مرتب آب طلب مي كرد بعثي ها با وجود اين كه مي دانستند آب براي او ضرر دارد، آب در اختيارش قرار مي دادند. اين عمل، باعث مي شد وضع جسماني او وخيم تر شود. چند ساعت بعد، وارد بصره شديم. ما را داخل يك اتاق جاي دادند، ولي سيد را بيرون نگه داشتند. آيا مي خواستند او را به بيمارستان بفرستند؟ يا پزشكي نزد او ببرند؟ نه، اين گروهي كه ما مي ديديم، چنين مرامي نداشتند و نه تنها اقدامي براي مداواي او نكردند بلكه بدون كوچك ترين كمك اوليه امدادي، رهايش ساختند.
سيد در گوشه اي افتاده بود. لبهايش از فرط تشنگي خشكيده و رمقي در جسم نيمه جانش باقي نمانده بود و گويي انتظار مي كشيد. در نيمه هاي شب، انتظارش به سر آمده روح بي قرارش از جسم خاكيش پر كشيد و بر لاله زار شهادت نشست. با وجود اين كه تير به پيشاني او خورده بود، بايد در همان خط مقدم به شهادت مي رسيد، اما نمي دانم چرا اين قدر پروازش به طول انجاميد. شايد اين لطف خداوند و حق او بود كه مي خواست اول اجر اسارت را به او بدهد و بعد، توفيق شهادت را نصيبش كند.
(روحاني آزاده محمد هاشم عاملي)
رايحه بهشتي
نام و نشانش را نمي دانم، اما اين را مي دانم كه از تبار آسمانيان بود، چرا كه به سوي آسمان پرگشود و چقدر پروازش زيبا و قشنگ بود. از قافله كربلاي پنجي ها بود و تير و تركش هايي به رسم يادگار از اين عمليات در آسمان تنش چون ستاره چيده شده بود. اين ستاره ها كه بال هاي پرواز او به آسمان شدند، بدن خاكيش را سخت مي آزردند. از اين رو، ناله مي كرد و از درد به خود مي پيچيد، ولي دشمن به جاي اين كه او و ديگر مجروحين را كه همگي حال وخيمي داشتند به بيمارستان بفرستد، به همراه ما به زندان الرشيد بغداد آورده بودند. جايي كه از يك طرف هيچ گونه امكانات امدادي وجود نداشت و از طرف ديگر كمبود جا، عدم امكانات بهداشتي و تغذيه نامناسب، شرايط دشوار و اسف باري را به وجود آورده بود. ايشان با همه دردها و رنج ها و زخم هاي تنش، ميهمان چنين شرايطي بود تا اين كه بعد از تحمل چند شبانه روز درد و رنج، سرانجام به آرزوي خود رسيد و سلول هاي زندان الرشيد، سكوي پرواز او شدند و آزادگان، شاهد اين پرواز عاشقانه و در عين حال، غريبانه بودند. بعد از شهادتش، عراقي ها را صدا زده گفتيم: يك نفر از مجروحين عزيزمان به شهادت رسيده است آن ها با باز كردن در از چهار نفر خواستند تا او را بيرون ببرند. همين كه جنازه به راه رو رسيد، فضاي راه رو، عطرآگين شد و مشاممان را نوازش داد. اين بوي خوش از جسد مطهر اين شهيد متصاعد بود و اتفاقاً عراقي ها هم متوجه اين رايحه دل انگيز شدند. شايد اين خواست و اراده خداوند بود كه اين صحنه، حجتي بر حقانيت ما نزد دشمن باشد. سربازان بعثي اطراف را بو مي كردند تا ببينند اين بوي خوش و دل انگيز از كجا برخاسته است. در كمال ناباوري ديدند اين رايحه بهشتي از جسد مطهر اين شهيد برخاسته است گويي باورش براي آنها دشوار بود و شايد هم باور كرده بودند، ولي نمي خواستند به روي خود بياورند، لذا با كابل هايي كه در دست داشتند اين عزيزان را آماج ضربات قرار داده، مي گفتند: شما خودتان به اين جنازه عطر زده ايد و مقصودتان اين است كه وانمود كنيد كشته هايتان، شهيد هستند و اهل بهشت. متأسفانه، بعثي ها اجازه استدلال و سخن گفتن به ما نمي دادند والا به آن ها مي گفتيم: آخر شما اجازه نداده ايد ما يك سر سوزن وسيله با خودمان بياوريم و همه را در تفتيش هاي متعدد از ما گرفتيد چه برسد به عطر و مشك. از آن گذشته، كمبود آب و بهداشت، تراكم جمعيت، گردو غبار جنگ و جراحات مجروحين، همه دست به دست هم داده و بويي متعفن را در فضا به وجود آورده است مگر مقدار كمي عطر در اين فضاي متعفن بروز مي كند و اثري دارد؟
(روحاني آزاده: بهاءالدين انصاري)

 



اولين هاي دفاع مقدس

قسمت پيشين اين مطلب هفته گذشته دراين صفحه با نام فرستنده آن به چاپ رسيد. مشخص شد اثر ارسالي به آقاي «محمد خامه يار» تعلق داشته كه متاسفانه فرستنده به نام نويسنده و كتاب ايشان يعني «اولين هاي دفاع مقدس» اشاره اي نكرده بود. ضمن تصحيح، بخشي ديگر از اولين هاي دفاع مقدس را تقديمتان مي كنيم.
نخستين پيروزي بعد از عزل بني صدر
پس از پيروزي نيروهاي خودي برعراقي ها در ارتفاعات الله اكبر، شهيدچمران اصرار داشت نيروهاي ايران هرچه زودتر قبل از اينكه دشمن بتواند استحكاماتي براي خود دست وپا كند به سوي بستان سرازير شوند كه اين كار عملي نشد و شهيد چمران خود طرح آزادسازي دهلاويه را با ايثار و گذشت وفداكاري رزمندگان جان بر كف ستاد جنگ هاي نامنظم و به فرماندهي ايرج رستمي عملي ساخت.
فتح دهلاويه در نوع خود عملي جسورانه و خطرناك و غرورآفرين بود. نيروهاي مؤمن ستاد جنگ هاي نامنظم، پلي بررودخانه كرخه زدند. پلي ابتكاري و چريكي كه خود ساخته بودند، به وسيله آن از رودخانه عبور كردند و به قلب دشمن تاختند و دهلاويه را به ياري خداي بزرگ فتح كردند. كه اين نخستين پيروزي پس از عزل بني صدر از فرماندهي كل قوا بود.
نخستين پيروزي عظيم ايران درجنگ تحميلي
عمليات ثامن الائمه نخستين حركت جدي و سازمان يافته نيروهاي مسلح ايران بود. نخستين پيام موفقيت را تيپ يك پياده درساعت 32/8 دقيقه روز پنجم مهر ماه اعلام كرد كه جاده ماهشهر- آبادان آزاد شد. اين پيام نويد آزادي تمام منطقه شرق كارون بود.
نخستين آتشبار توپخانه سپاه
با توجه به اين اصل كه پشتيباني آتش، نقش اساسي و تعيين كننده اي درعمليات مختلف داشته است، سردار شهيد حسن شفيع زاده با وقوف كامل به اهميت اين اصل، در زماني كه افق ديد بسياري از مسئولان و فرماندهان از خمپاره فراتر نرفته بود، به فكر تشكيل نخستين آتشبارهاي توپخانه با استفاده از توپ هاي غنيمتي پرداخته و درعمليات بيت المقدس مسئوليت هماهنگي پـشتيباني آتش دريكي از قرارگاه هاي عمده را برعهده گرفت و با موفقيت به انجام رسانيد.
او قبضه توپ هاي غنيمتي را در قالب گردانهاي مستقل به سرعت سازماندهي كرد و اكثر قريب به اتفاق آن را درعمليات رمضان شركت داد؛ اوج شكوفايي تلاش هاي شهيد درعمليات والفجر 8 ظهور پيدا كرد.
نخستين ابتكار عمل نظامي
امكان غافلگيري دشمن درسال سوم جنگ بدون ابتكار عمل نظامي فراهم نمي شد و توجه به اين مساله نخستين بار پس از عمليات رمضان براي فرماندهي سپاه حاصل شد. منطقه هور براي نخستين بار به عنوان منطقه عملياتي مورد توجه قرارگرفت.
با تغيير زمين منطقه عمليات از خشكي به آب با ويژگي هاي «هور» از جمله وجود آبراه هاي مختلف و امكان استتار درنيزارها اين اميدواري به وجود آمد كه با غافلگيري امكان غلبه فراهم شود و عمليات خيبر در سوم اسفند ماه سال 63 درمنطقه هورالهويزه آغازشد.
محمد خامه يار

 



درس هايي از دفاع مقدس راهبردهاي نظامي رژيم بعث -قسمت چهارم

دكتر مهدي حسن زاده
چه تجاوز و اشغالگري و چه دفاع واشغال زدايي، نيازمند راهبردهاي معين و مدوني است تا نيروهاي مسلح كشور در چارچوب آن راهبردها اقدام نمايند. از سوي ديگر راهبردها بايد با اهداف تناسب داشته و با توجه به ضرورت دستيابي به اهداف تعيين شده و تعريف شده گرته ريزي و پياده سازي گردند. از آنجايي كه اهداف استكبار جهاني و رژيم سرسپرده و خودفروخته عراق در تجاوز به خاك ايران هماهنگ و همساز بوده و در اقدامي هماهنگ و همگرا طراحي و پيگيري مي شدند و تنها اهداف اختصاصي رژيم بعثي نبودند كه تعقيب مي شدند و همزمان اهداف و خواسته هاي دولت هاي استكباري نيز به صدام ديكته و طي معامله هاي پنهاني پيگيري مي شدند، لازم بود كه راهبردهاي نظامي عراق نيز با دولت هاي پيشتيبان وي هماهنگ و همساز گردند تا همزمان هم اهداف رژيم بعثي و هم اهداف دولت هاي استعماري تحقق يابند. بدين دليل بايد دانست كه عمده راهبردهاي نظامي عراق يا اساسا و راسا توسط دولت هاي استكباري طراحي و به رژيم عراق ديكته و تحميل مي شدند و يا آنكه با دولت هاي استكباري هماهنگ و همساز مي گشتند تا پشتيباني دولت هاي استكباري و نوكرهاي منطقه اي آنها از رژيم بعثي عراق از دست نرود. بديهي است كه راهبردهاي نظامي دولت كوچك و سرزمين كوچك و ارتش كوچك رژيم بعثي عراق هرگز نمي توانست بدون حمايت اربابان جهاني و همپالگي هاي منطقه اي طراحي و پيگيري گردد زيرا نه جمعيت كشور عراق و نه گستردگي سرزميني كشور عراق و نه درآمدهاي دولت عراق و نه بزرگي ارتش عراق و نه ديگر فاكتورها و عواملي از اين دست هرگز به حد و اندازه اي نبودند كه رژيم بعثي بتواند با اتكال بدانها به يك سرزمين بزرگتر با جمعيتي انبوه تر و درآمدهاي بالاتر و موقعيت جغرافيايي برتر و مانند آنها تجاوز كرده و بر آن پيروز هم بشود و اكثر عوامل نظامي و اقتصادي و راهبردي كشور ايران بيش از 4برابر فاكتورهايي همانند در كشور عراق بودند و دولت بعثي مي بايست حداقل با 3كشور و دولت همانند خود متحد شود تا بتواند تازه به نقطه تعادل و توازن راهبردي با كشور ايران دست يابد و براي تعدي و تجاوز به چنين ملت و سرزميني بايست از توازن مذكور هم فراتر رفته باشد تا بتواند تعادل و توازن نيروهاي منطقه را به سود خود برهم زده و مبنايي براي تجاوز و پيروزي احتمالي فراهم سازد. استدلال هاي مذكور نشان مي دهند طراحان اصلي راهبردهاي نظامي رژيم بعثي بيشتر طراحان غربي و كارشناسان روسي به عنوان متحدان اصلي رژيم بعثي- سوسياليستي عراق بودند و در اين طرح ها و برنامه ها خواسته ها و اهداف كشورهاي متبوع خويش را نيز طراحي و تحميل مي كردند. با اين نگاه خواهيم دانست كه راهبردهاي تعدي و تجاوز به خاك ايران راهبردي طراحي و تحميل شده از سوي كل نظام استكباري و امپرياليزم جهاني بوده و حاوي همه خواسته ها و اهداف استكباري نيز بوده است كه شماري از آن راهبردها به گزارش زيراند:
1- نخستين راهبرد نظامي ارتش متجاوز عراق و پشتيبانان منطقه اي و جهاني آن، راهبرد تجاوز سريع و براندازي بي درنگ و جنگ فوري و اشغال برق آسا و تجاوز همه جانبه و تهاجم سراسري به كشور ايران بود كه راهبرد مذكور از آغاز سال 5139 بطور فزاينده اي تا روز 31شهريور 1359 بارها توسط نيروهاي ارتش عراق در مرزهاي ايران تمرين و بازنگري و اصلاح و تكميل شده بود و روز 31 شهريور 1359 با كسب اطمينان از اينكه راهبرد مذكور موفقيت كامل خواهد يافت و با قصد تصرف 7 تا 10 روزه پايتخت ايران به اجراء گذاشته شد و در آن مدت همه نيروهاي نظامي بين المللي مستقر در خاورميانه براي پشتيباني از ارتش عراق به حالت موضع گيري جنگي و آماده باش نظامي درآمده بودند و همه گونه پشتيباني جنگي از جمله پشتيباني هاي اطلاعاتي- پشتيباني راداري- سوخت رساني جنگي- آمادگي جهت جلوگيري از اقدامات نيروهاي نظامي ايران تا حد ممكن- حضور انبوه مشاوران و مستشاران نظامي روسي و غربي در پايتخت عراق جهت راهنمايي ارتش متجاوز عراق - تامين بسيار انبوه انواع جنگ افزارهاي پيشرفته مورد نياز عراق جهت تحقق راهبرد مذكور- تامين مالي بسيار سريع هزينه هاي راهبرد مذكور توسط پشتيبانان منطقه اي رژيم بعثي- آگاه سازي ارتش هاي مزدور منطقه اي از راهبرد مذكور و كسب آمادگي ارتش هاي منطقه اي- و مانند آنها تجلي و تحقق يافت. راهبرد مذكور كه با محاسبات نظامي بين المللي طراحي و تدوين شده بود و نقش پشتيباني خداوند و پايداري مردم ايران را ناديده انگاشته بود به سرعت به شكست و ناكامي رژيم عراق و مشاوران نظامي بين المللي و جهاني انجاميد و طي حدود 3 ماه بارها و بارها توسط دولت هاي متجاوز بازنگري و تكميل شد تا شايد كاستي هاي آن زدوده و بار ديگر پيگيري گردد ولي پشتيباني خداوند بزرگ و پايداري ملت سترگ ايران راه تداوم راهبرد اهريمني مذكور را براي هميشه مسدود و راهبرد اهريمني اشان را براي هميشه مخدوش كرد.
2- با شكست قطعي راهبرد نخست، دومين راهبرد نظامي ارتش متجاوز عراق و پشتيبانان منطقه اي و جهاني وي، تثبيت ارتش اشغالگر و متجاوز عراق در سرزمين هاي اشغالي ايران جهت جداسازي بخش هاي اشغال شده و يا حداقل دريافت امتيازات مختلف از دولت و ملت ايران بود و همان راهبرد دولت اشغالگر اسرائيل در سرزمين هاي اشغالي را همانند سازي و پيگيري مي نمود. دولت و ملت ايران در يك هماهنگي بي مانند تاريخي
به پاخاسته و اين شگرد و راهبرد
اهريمني جهانخواران را نيز به شكست كشاندند و با طراحي و اجراي ده ها عمليات موضعي و يا سراسري براي دفع ارتش متجاوز عراق توفيق هاي بزرگي يافته و بخش هاي عمده سرزمين خود را باز پس گرفته و حتي موجوديت رژيم بعثي عراق را تهديد به نابودي و اسقاط نمودند. با اثبات توانمندي ها و تثبيت پيروزي هاي ملت ايران استكبار جهاني بار ديگر راهبرد نظامي خود در عراق را تغيير داده و به راهبرد سوم پرداخت.
3- با افزايش فشارهاي فزاينده ملت ايران بر دشمنان اشغالگر و متجاوز و تهديد موجوديت رژيم دست نشانده صدام، اربابان وي تصميم به پشتيباني بيشتر و جدي تر و آشكارتر از وي گرفته و راهبرد جديد خود را تثبيت رژيم بعث عراق در برابر براندازي داخلي و سرنگوني خارجي قرار داده و راهبرد تثبيت صدام از طريق جنگ فرسايشي را در پيش گرفتند. «راهبرد جنگ فرسايشي» پس از «راهبرد جنگ برق آسا» و «راهبرد تثبيت اشغال» سومين راهبرد استكبار جهاني د رعراق بود. اين راهبرد از آن جهت درباره رژيم بعثي اتخاذ شده بود كه رژيم بعثي عراق نتوانسته بود توانايي و كفايت خود در براندازي نظام اسلامي ايران را نشان دهد و به همين دليل موضوعيت و جايگاه خود را از دست داده بود و ديگر نمي توانست همانند گذشته مورد حمايت بي دريغ و بي چون و چراي استكبار جهاني و نوكران منطقه اي آنها كه آرزوهاي اهريمني خود را بر باد رفته مي ديدند قرار گيرد. از سوي ديگر خالي كردن پشت رژيم بعثي نيز به زيان استكبار جهاني سرسپردگان منطقه اي ايشان بود چون به پيروزي ها و پيشروي هاي بيشتر نيروهاي نظامي و دولت و ملت ايران مي انجاميد كه به هيچ روي خواسته و پذيرفته جهانخواران نبود. به همين دليل بود كه غربيان راهبرد نظامي خود در پس پرده هاي رژيم بعثي را تغيير داده و به راهبرد جنگ فرسايشي رسيده بودند تا هم كشور ايران و هم كشور عراق را به فرسايش تدريجي كشانده و جنگ ايران و عراق را به يك جنگ فراموش شده و بيهوده تبديل نمايند.
4- پس از چند سال جنگ فرسايشي و اثبات توانايي ايران در اداره موفق يك جنگ فرسايشي و پيشرفت هاي نسبي و فزاينده در جنگ فرسايشي، بار ديگر جهانخواران احساس خطر نموده و پشتيباني هاي گوناگون خود از رژيم بعثي عراق را افزايش دادند كه بار ديگر آزموده را بيازمايند و اميدهاي سوخته و آرزوهاي كوفته خود را زنده كنند كه آن نيز به توفيقي دست نيافت و با پايداري فزاينده دولت و ملت ايران روبرو گشته و به شكست انجاميد. به همين دليل چهارمين و آخرين راهبرد نظامي جهان استكبار در عراق به شكل «راهبرد پايان دهي متوازن جنگ» پايان يافته و در قالب قطعنامه پايان بخش 598 تجلي يافت.

 



داستانك

خداحافظي
در اين اضطراب بود كه چگونه با مادر خداحافظي كند و او را تنها بگذارد و برود. مي دانست شايد برگشتي در كار نباشد و اين، اولين و آخرين خداحافظي او باشد. به مادر نگاه كرد كه سيني آب و قرآن در دست داشت و به تماشاي او ايستاده بود. سعي كرد آخرين جمله هاي مادر را حدس بزند؛ «مواظب خودت باش پسرم»، «ايشالا جنگ زود تموم شه برگردي خونه»، «زود به زود زنگ بزن»، «هر وقت شد مرخصي بگير يه چند روزي بيا اينجا» ... از زير قرآن كه رد شد، برگشت سمت مادر و خداحافظي كرد. مادر گفت: خداحافظ. سلام من رو به حضرت زهرا برسون!
(برداشتي از خاطره شفاهي يك مادر شهيد)
محمد مبيني

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14