(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 22 آذر 1388- شماره 19533
 

امام با تاريخ، عقبه فتنه را نشان داد
جنگ جهاني سوم



امام با تاريخ، عقبه فتنه را نشان داد

گفت وگو با دكتر موسي نجفي
برخي معتقدند استناد به تاريخ- به خصوص تاريخ اسلام- در جريان مباحث سياسي روز، بسيار پرآسيب است؛ در منابع ديني و سيره ائمه كم تر چنين رويه اي را شاهد هستيم و فقها هم چندان اهل استناد تاريخي نيستند. تاريخ فقط مي تواند فضا (هست ها) را روشن كند اما منتج به هيچ حكمي نمي شود. حكم (بايدها) را بايد با استنباط و حساسيت هاي فقيهانه به دست آورد. پرسش اين است كه جايگاه استناد به تاريخ در مسايل سياسي چيست؟
شهيد مطهري در جلد اول كتاب فلسفه تاريخ در مورد اين كه ارتباط تاريخ با مسايل امروزي چگونه مي تواند باشد، بحثي دارند و معتقدند: ما اگر گذشته را بهتر بشناسيم، امروز را بهتر مي شناسيم؛ طبيعتاً اگر امروز تحليلمان قوي باشد، گذشته را هم بهتر مي شناسيم. يعني يك رابطه دوطرفه است.
انسان هرچه به تاريخ وقوع يك حادثه نزديك تر باشد، آن حادثه را بهتر مي شناسد. من كه در سال 1357 بوده ام، بهتر از شما مي توانم بعضي وقايع آن دوران را درك كنم. چون با چشم خودم ديده ام. اما آيا بهتر هم مي توانم تحليل كنم؟ معلوم نيست. چون همان سال 57 عوامل و صفاتي در من و در وضعيت انقلاب بوده كه من را از شناخت كامل حقيقت دور مي كرده. امروز آن عوامل تحريف وجود ندارد. لذا بهتر از سي سال پيش مي توان تاريخ را شناخت. هرگاه آن عوامل تحريف نباشد، بهتر مي توانيم گذشته را تحليل كنيم.
بنابراين اگر ما دوگونه تاريخ داشته باشيم: توصيفي و تحليلي، نزديك بودن به حوادث جزيي در زمينه تاريخ نقلي و توصيفي بهتر است اما در تاريخ تحليلي، اگر فاصله اي زماني داشته باشيم، مناسب تر است. ممكن است ما امروز بتوانيم تاريخ اسلام را از نظر تحليلي بهتر از مردم صدر اسلام بشناسيم. دليلش هم واضح است. ما امروز مي توانيم شخصيت هاي تاريخ اسلام مثل علي بن ابي طالب را نسبت به كساني كه هم عصر ايشان بوده اند، بهتر بشناسيم. امروز براي كسي شبهه اي نيست كه حضرت اباعبدالله نسبت به خلافت اموي كاملا برحق بودند. اما در آن زمان تبليغات بني اميه و دستگاه خلافت شناخت حقايق را دشوار مي كرد.
بنابراين فهم تاريخ مي تواند متكامل و روبه رشد باشد. ممكن است امروز حادثه اي پيش آيد كه باعث شود خيلي از وقايع گذشته را بهتر درك كنيم. اين كاملا ممكن است و واقعاً وجود دارد. گاهي عكس اين هم اتفاق مي افتد. ممكن است چيزي در گذشته بوده- شخصيتي و يا اتفاقي- كه امروز ما به ازايي ندارد. بعد اتفاقي مي افتد يا فتنه اي برپا مي شود و آن شخص يا اتفاق تاريخي، مابه ازا پيدا مي كند. اصل قضيه اشكالي ندارد. اما در اين ميانه حتماً آسيب هايي هم هست. اين كه تاريخ را به نفع افكار خودمان مصادره كنيم، چيزي است كه قطعاً بايد نسبت به آن هشدار داد. يعني ما يك تئوري در ذهنمان باشد، بعد براي پيدا كردن شواهدش برويم سراغ تاريخ! اين قطعاً اشتباه است و تاريخ را به محل جنگ و تسويه حساب هاي شخصي تبديل مي كند. هركس هم از هر گوشه تاريخ براي خودش يك برداشتي مي كند.
پس روش و چارچوب تحليلي ما در تاريخ چه بايد باشد؟
به نظر من اگر انسان بخواهد كار علمي كند، نقطه شروع حركتش بايد تاريخ باشد، نه امروز. يعني نبايد نقطه شروع حركت، امروز باشد تا برويم سراغ تاريخ و شاهد جمع كنيم. در مورد رهبر معظم انقلاب به نظر من الگوي اول صادق است. يعني ايشان نقطه شروع تاريخي دارند و يك بحث تاريخي را مطرح مي كنند؛ بعد فضايي درست مي شود كه در آن مي توان مسايل امروز را بهتر فهميد. نه اين كه ايشان يك مسئله امروزي داشته باشند، بخواهند با شاهد تاريخي توجيهش كنند. اگر ايشان به يك تحليل تاريخي- سياسي رسيده اند، آن را از خود تاريخ آغاز كرده اند؛ نه اين كه بخواهند براي نظرشان در تاريخ شاهدسازي كنند. در بيانات ايشان چنين چيزي نمي بينيم. آنچه اتفاق افتاده، اين است كه مطالبي كه ايشان در مطالعه تاريخ به دست آورده اند، امروز مابه ازا پيدا كرده است.
شما بحث فهم تاريخ را مطرح كرديد. اين درست؛ هرچه بتوانيم به اين فهم برسيم، بهتر است. اما آيا ما مي توانيم از اين فهم به تطبيق در تاريخ هم برسيم؟ گيريم ما علل بروز انقلاب 57 را هم فهميديم. حال اگر در سال 1390 اتفاقي بيافتد، آيا مي توان آن ها را برهم تطبيق كرد؟
هميشه مي توان تطبيق كرد. اين كه مشكلي ندارد. اين كه اين تطبيق چقدر درست است، مسئله است. آيا مي شود همه چيز را با هم تطبيق داد؟ اين جا هم استاد مطهري در فلسفه تاريخ به ما كمك كرده است. چون چيزي كه شما مي گوييد، نه تاريخ نقلي است و نه تاريخ تحليلي. بحثي است در قواعد تاريخ كه اسمش مي شود فلسفه تاريخ. ايشان مي گويد: آيا اصلا تاريخ تكرار مي شود؟ يا مجموعه اي از حوادث تصادفي است؟ اگر اين عوامل نباشد، حادثه بعدي اصلا ربطي به رويدادهاي قبلي ندارد. اصولا اگر تاريخ را به عنوان مجموعه اي از حوادث تصادفي بپذيريم، ديگر علمي به نام تاريخ نداريم. علم تاريخ، يعني تاريخ قواعدي دارد. حالا اين قواعد چيست؟ يعني ما چطور مي توانيم در تاريخ قاعده يابي كنيم؟ چطور مي توانيم امروز را با قاجاريه، مشروطه، نهضت نفت يا تاريخ صدر اسالم تطبيق دهيم؟ بين امروز و گذشته چه عنصر مشتركي وجود دارد؟ اين عنصر مشترك پيش از هر چيز، خود «انسان» است. انسان هم امروز هست، هم دوران مشروطه و هم دوره صدر اسلام بوده؛ و خصلت ها و رفتارهاي مشتركي از خود نشان مي دهد. چون انسان ها فطرت مشتركي دارند. مثلا تقاضاي امنيت دارند، احترام و كرامت مي خواهند. در مقابل ظلم واكنش نشان مي دهند. همه انسان ها اين گونه اند. بنابراين انسان، خودش خط مشترك بين گذشته، امروز و آينده است. اين به جامعه قانون مي دهد. اگر اين را برداريم، ديگر موضوع ثابتي نداريم. بنابراين همان اندازه كه روان شناسي، جامعه شناسي و علوم سياسي و... علم هستند، تاريخ هم علم است. به خاطر همين فصل مشترك، يعني انسان.
از سوي ديگر انسان ها هم در بعد فردي و هم در بعد جمعي، خصلت هاي مشتركي از خودشان نشان مي دهند. مثلا در همه جوامع نياز به امنيت هست. نياز به حكومت دارند. ولي آيا هميشه مي توانيم رفتار انسان ها را پيش بيني كنيم؟ نه؛ چون انسان ها در حالي كه خصلت هاي مشترك دارند، امتيازها و اختلافاتي هم با هم دارند. به طور عادي اگر كسي به شما توهين كند، شما ناراحت مي شويد؛ اما يك درصد هم ممكن است عصباني نشويد.
معمولاً ما ناراحت مي شويم اما آيا حتماً اين گونه است؟ نه. واكنش ها در مقابل خوبي و بدي طبيعتاً بايد يك جور باشد اما مي تواند هم متفاوت يا با درجات مختلف باشد. پس انسان ها با اين كه خصلت هاي مشترك دارند، آرا و طبايع مختلفي هم دارند و اين مي تواند بين آن ها اختلاف بياندازد.
از آن جا كه رفتارها و كنش ها و واكنش هاي انسان ها را مي توانيم بر هم تطبيق دهيم، تاريخ را هم مي توان تطبيق داد. اما اين تطبيق مثل نقطه جوش آب نيست كه هميشه در 100درجه به جوش مي آيد. مثل قوانين طبيعي و رياضي نيست و كمي فرق مي كند. با اين حال قاعده مند است. پس اگر قائل به علمي بودن تاريخ باشيم، بايد به پيش بيني و تطبيق هم برسيم، مهم اين است كه چقدر به دنبال خصلت هاي مشترك هستيم و چقدر مي توانيم با اين خصلت هاي مشترك افكارمان را توضيح دهيم؟ ممكن است آنچه فكر مي كرديم مشترك است، اين گونه نباشد و ما آن را مشترك سازي كرده باشيم.
آيا در سيره ائمه اين بوده كه دوران هاي تاريخي را برهم تطبيق دهند و به مسائل روز اشاره كنند؟ درسيره علماء چطور؟
بله، بوده؛ مثلاً خود امام. ايشان در موارد بسيار زيادي شواهد تاريخي مي آوردند. از همه مهم تر اين جمله معروف امام بود كه «خون بر شمشير پيروز است!» اين يك شعار تاريخي است. امام خميني قيام امام حسين(ع) را بارها و بارها به عنوان الگوي انقلاب اسلامي تطبيق داده اند. حتي كتب و مقالاتي هست در تطبيق انقلاب اسلامي با قيام عاشورا. امام همچنين وقتي مي خواستند بحث آخوند درباري را در زمان شاه مطرح كنند، از تاريخ مثال مي آوردند. وقتي مي خواستند نقش مردم يا فقها را بگويند بازهم از تاريخ مثال مي آوردند. درسيره امام اين فصل بسيار روشني است. در سيره ديگر فقها هم بوده. مرحوم مدرس يا مرحوم شيخ فضل الله نوري براي خيلي از حرف هايي كه در موضوع «مشروعه» دارند، به تاريخ استناد مي كنند. مرحوم آيت الله كاشاني هم همين طور، استاد مطهري هم كه در نوشته هايشان شواهد تاريخي بسيار زياد است.
آيا در تطبيق تاريخ گرفتار ايدئولوژي زدگي نمي شويم؟ به هرحال اين اتهام مطرح مي شود كه وقتي ما نهضت خود را با قيام عاشورا مقايسه مي كنيم، هركه در مقابل ما قرار گيرد، مي شود يزيد! يا وقتي شما خود را اميرالمؤمنين مي دانيد، طلحه و زبير از كنار تحليل شما بيرون مي آيد و به همين سادگي آدم ها را بهشت و جهنمي مي كنيم. اين آسيب را چگونه مي توان برطرف كرد؟ شايد عده اي در اين باره دچار افراط شوند. آيا تطبيق تاريخي اي كه بار ارزشي دارد، به حل مسائل امروز كشور كمك مي كند؟
هرچيزي اگر درست و علمي مطرح شود و از روي غرض و مرض نباشد، در فهم وحل مسايل به ما كمك مي كند. در هر علمي همين طور است؛ مخصوصاً در علوم انساني كه بايد به قواعد و اصول تحقيق آشنا باشيم. اگر غرض و مرض نداشته باشيم و اخلاق علمي را هم رعايت كنيم، مي توانيم از تاريخ براي مسايل امروز كمك بگيريم. برخي به قواعد علمي آشنا هستند ولي به دلايلي از گفتنش سرباز مي زنند ويا دقيقاً نمي گويند يا عكس آن را مي گويند. گاهي هم پاي منافع درميان است. اين ها از عوامل تحريف علم تاريخ است. عكسش هم هست. برخي روش تحقيق ندارند ولي منافعشان ايجاب مي كند حرف هاي سبك بزنند.
كساني كه عنصر آزادگي و روحيه تحقيق در آن ها هست بايد در مقابل آن ها كه نان به نرخ روز مي خورند و آسيب مي آفرينند، موضع بگيرند. اما اين آسيب شناسي را نبايد به حد يك تئوري علمي تعميم دهيم. اين كه بگوييم نبايد هيچ تطبيق و استفاده به جا و ضابطه مند از تاريخ در سياست داشته باشيم، پذيرفتني نيست. چنين رويكردي قابل بحث و چون و چراي جدي است. اما اگر هشدار نسبت به آسيب ها يا قدرت طلبي ها و منفعت طلبي ها باشد، به جاست.
هميشه كساني هستند كه منتظرند ببينند باد به كدام پرچم مي وزد، عجالتاً به همان سو بروند. افراد دانشمند و آزاده هم طبيعتاً از اين چيزها ناراحت مي شوند ولي بهتر است موضوعات از هم تفكيك شود. گاهي كساني كه ادعاي عدم تطبيق مسايل سياسي با رويدادهاي تاريخي را دارند، خودشان به آسيب هاي اين روش دچار مي شوند. مثلاً همان كساني كه اصولاً «ولايت مطلقه فقيه» را قبول ندارند، براي تخطئه نظرات رهبري، به ماجراي تاريخي خطبه نماز جمعه آيت الله خامنه اي در سال 66 كه ايشان رئيس جمهور بودند و بعد منجر شد به نامه امام، استناد مي كنند. آن روز به خاطر اين كه پذيرش موضوع به نفعشان بود، به ظاهر پشت امام را گرفتند اما حالا كه بايد به همان ولايت مطلقه پايبند باشند، طفره مي روند. بگذريم...
اصل قضيه اين است: چرا بايد خود را از درياي وسيعي كه براي شناخت بهتر سياست وجود دارد، محروم كنيم؟ مي توانيم با تطبيق علمي عميق، اين كار را انجام دهيم. به نظرم شرط قضيه اين است: بايد از تاريخ شروع كنيم؛ نه از امروز كه نظريه اي در ذهن داريم و در تاريخ برايش به دنبال شاهد مي گرديم. عكس اين روند، خطرناك است. اما اگر كسي واقعاً قواعدي در تاريخ به دست آورده و مي خواهد بر مسائل امروز پرتوافكني كند، بايد از آن استقبال كرد.
نقش شريعتي در اين زمينه- مثلاً در پديدآوردن برخي آسيب ها ازجمله عوامانه كردن تعميم هاي تاريخي- چيست؟
به نظرم شريعتي در اين زمينه كپي سازي هاي بي جايي كرده است. او اصولاً به دنبال ايدئولوژيك كردن همه چيز بود و حتي از مفهوم انقلاب و مذهب هم استفاده ابزاري كرد. اولاً علمي كه او دارد يعني جامعه شناسي، براي استفاده در تاريخ اصولاً علم بلندبردي نيست. تاريخ مثل يك اسب سركش است. مهار كردنش خيلي سخت است. اين كه يك جامعه شناس بيايد سوار اين اسب سركش شود و بخواهد به نحو مطلوب از آن استفاده كند، ممكن نيست. هرجا كه جامعه شناسان وارد تاريخ مي شوند و مي خواهند تطبيق بدهند، كار را خراب مي كنند. علتش اين است كه مباحث جامعه شناسي مخصوصاً آنچه در حوزه غرب پرورده شده، ذاتي و عميق نيست. در ايران هم جامعه شناسي علم نظريه پردازانه اي نيست و مباحث تاريخي در آن بسيار سطحي طرح مي شود. در صورتي كه مباحث عميق تاريخ، ذاتي است و تطبيق اين عرضيات به ذات اشتباه است.
شريعتي مي خواهد پروژه تشيع انقلابي را مطرح كند و طرف مقابلش را به تشيع صفوي متهم مي كند؛ درحالي كه تشيع صفوي با تمام ملاك هاي امروزي، تشيع انقلابي است. اتفاقاً انقلابي گري اش تند است. بنابراين تطبيق هاي تاريخي شريعتي گاهي اشتباه است. حمله اي كه ايشان به فردوسي مي كند هم كاملاً اشتباه است. فردوسي را درست نشناخته. كدهايي هم كه ايشان نسبت به تاريخ مشروطه مي آورد، بسيار اشتباه است. موارد خيلي جزيي آن را انتخاب و بعد در غالب شعاري مطرح مي كند. در مجموع مباحث تاريخ اسلامش نسبت به تاريخ معاصر يا تاريخ صفويه بهتر است.
بنابراين شريعتي با همه چيز همين برخورد را كرده؛ نه فقط با تاريخ. يعني ايشان از ايدئولوژي و انقلاب به عنوان ابزاري براي قلب مفاهيم استفاده كرده است. البته در زمان خودش و به طور اجمال مؤثر واقع شده ولي به طور تفصيل، نه؛ امروز بايد مورد نقد جدي قرار گيرد.
براي تطبيق درست، چه معيارهايي داريم؟ وقتي جمهوري اسلامي ايران هيئت حاكمه خود را با حكومت اميرالمؤمنين تطبيق مي دهد، معني آن همسان سازي است يا آرزو براي رسيدن به آن آرمان ها؟
اين كه تفكري، مدينه فاضله و ايده آل نداشته باشد، خيلي بد است. آن وقت بين هست و بايدش گير مي افتد. به هر حال بايد بين «هست» و «بايد» فاصله اي باشد. آن هايي كه هست و بايدشان يكي است، رشدي نمي كنند و تكامل نمي يابند. اين جا هم شهيد مطهري راجع به تكامل بحثي دارد و معتقد است ليبرال ها و ماركسيست ها و ديگر انديشه هاي غيرالهي، در بحث تكامل جداً درمي مانند. زيرا هرچه را آن ها تكامل مي دانند، روزي انسان به آن مي رسد. مثلاً عدالت، آزادي، قدرت، دانايي. ولي ما تكامل را «فستبقوا الخيرات» مي دانيم كه جنسش مادي نيست. البته ماده هم در آن دخيل است اما ابعادش خيلي وسيع تر است. بنابراين هرچه بالاتر مي رويم، باز هم جا براي رشد هست. به هر مرحله اي مي رسيم، مرحله اي ديگر هست. اگر به جايي كه ديگر مرحله اي نباشد برسيم، ديگر تكامل متوقف مي شود و اين يعني انديشه مشكل دارد.
در جامعه هم همين طور است. اگر جامعه اي الگوي كامل نداشته باشد، در رشد و پيشرفتش درمي ماند. استفاده از الگوي اميرالمؤمنين و جامعه علوي و جامعه نبوي، براي ما يك ايده آل بوده و هست. البته اين كه بگوييم ما آن هستيم، صرفاً يك ادعاست. اما نمي توانيم الگو را فراموش كنيم. هم الگوي انسان كامل براي ما شيعيان وجود دارد كه ائمه معصومين هستند و هم الگوي جامعه كامل و تمدن اسلامي، هر سه اين الگوها براي ما مهم است. انسان كامل كه امام معصوم است اما در مورد جامعه كامل، جامعه نبوي و علوي را داريم كه قاسطين و ناكثين و مارقين آسيب هاي زيادي به آن رسانده اند. چون در جامعه علوي، عامل بشري و غيرمعصوم وجود دارد، طبيعتاً آسيب هايي هم دارد.
تمدن اسلامي هم از يك جنبه دست كم براي ما شيعيان مهم است. چون محرك و ايجاد كننده اين تمدن شريعت اسلام است. اما همين تمدن آسيب هايي هم داشته است. اگر از من بپرسيد، مي گويم آسيب اصلي اش خلافت است كه نظام سياسي را از صدر اسلام به انحراف برد. خلافت يك نظام انحرافي است كه در دوره معاويه مبدل به سلطنت شد. جامعه اسلامي كه شريعت اسلامي آن را ايجاد كرده جاي خودش خوب بوده اما نظام سياسي اين جامعه اسلامي، نظام برحقي نيست.
ازنظر برادران اهل تسنن جامعه اسلامي و نظام اسلامي هر دو خوب و ايده آل هستند. ما شيعيان جامعه اسلامي را خوب مي دانيم زيرا شريعت اسلام آن را ايجاد كرده اما حكومت هايي كه حاكم بر مسلمانان بودند از نظر ما شيعيان قابل نقدند؛ نقد جدي. پس نگاه ما به تاريخ و تمدن اسلامي با نگاه گروه ديگر از مسلمانان يكي نيست. از اين رو قسمتي از تمدن اسلامي كه شريعت اسلام آن را ايجاد كرده براي ما الگو هست اما قسمتي از آن كه مربوط به نظام سياسي «تغلب» يعني غلبه با قهر و زور بوده، الگو نيست. شيعه، انسان و جامعه و تمدن را هم به نسبت امام عادل مي سنجد. براي همين ما هر اتفاقي را كه در تاريخ افتاده، خوب نمي دانيم. در اتفاقاتي مثل واقعه عاشورا ما هيچ توجيه نمي كنيم و دقيقاً خلافت را به نقد مي كشيم و رد مي كنيم. برعكس خود حادثه عاشورا و قهرمان بزرگش را ستايش مي كنيم. در تاريخ اسلامي خلفا، هر اتفاقي كه افتاده بايد توجيه شود ولي ما اين را قبول نداريم. بنابراين ما ايراني ها كه دو قرن پرچم دار تمدن اسلامي بوده ايم، نقد خودمان را نسبت به اين تمدن داريم.
پس اين نگاه، الگومحور است. يعني نگاه رو به جلو، نه لزوماً همسان ساز و يكسان نگر؟
بله؛ براي يكسان سازي بايد عناصر مشترك را به دست بياوريم؛ اين كه ما هرچيزي را بخواهيم با آن آرمان ها تطبيق دهيم و هميشه خودمان را جاي حق بگذاريم و بگوييم هركسي همراه ما نيست، باطل است، روش مند و علمي نيست.
براي نخبگان جامعه چه اتفاقي مي افتد كه در جريانات مختلف، نگاه و مواضع شان عوض مي شود؟ چگونه نخبگاني كه قبلاً معتقد به يك نظام ارزشي بودند و براي آن كار مي كردند، كنار مي روند و عده ديگري جايشان را در نقش هاي جديد مي گيرند؟ كساني كه شايد تا ديروز خيلي مطرح هم نبوده اند.
مثلاً در تاريخ مالك اشتر را مي بينيم كه عمرش به زمان پيامبر هم مي رسد اما معلوم نيست آن زمان كجا بوده و چه مي كرده است. ولي همين شخص در زمان اميرالمؤمنين مطرح مي شود. از آن طرح كساني بوده اند كه در زمان پيامبر در كنار ايشان بوده اند اما در زمان اميرالمؤمنين ايشان را رها مي كنند.اين كه برخي اشخاصي در زماني مطرح مي شوند و در زماني ديگر مطرح نمي شوند، فقط مربوط به ويژگي هاي شخصي شان نيست. بعضي وقت ها زمانه طلب مي كند. اصولاً خصلت نهضت هاي اسلامي اين است كه تكاملي اند. يعني هرچه زمان بيشتري مي گذرد، رشد بيشتري مي كنند. بعضي از اشخاص عميق ترند و به تدريج مطرح مي شوند؛ درحالي كه قبلاً هم بودند.به نظر من اوايل انقلاب، نگرش جامعه و نظام نسبت به شخصيت هاي تاريخي، سطحي بود. اما امروز ما صرفاً افراد مبارز را به عنوان ريشه هاي خودمان نمي شناسيم. افراد بسياري را مي شناسيم كه شايد مبارزه سياسي خاصي هم نداشته اند اما نقششان بسيار عميق تر از برخي مبارزان است.
مثل آيت الله بروجردي؟
بله؛ و خيلي هاي ديگر. انقلاب اكنون به عصر تفسير رسيده و شخصيت هاي عميق تري مي طلبد. جامعه پوياحركت مي كند و در برخي مقاطع، شخصيت هاي عميق تر هم مي طلبد. اول انقلاب برخي اشخاص در جريان انقلابي بودند اما سطحي و احساسي بودند؛ حتي گاهي در حد مسئولان رده بالا هم مطرح شدند اما وقتي انقلاب رشد كرد، آن ها جا ماندند. پس در اين مسئله نبايد فقط به دنبال ويژگي هاي شخصي يا نفساني و علقه هاي دنيوي باشيم. گاهي ذات انقلاب، بعضي ها را كنار مي گذارد؛ چون ديگر حرفي براي گفتن ندارند و جا مي مانند. در اين جا برخي ديگر كه عميق ترند و در دوران سابق نمي توانستند خودشان را نشان دهند، رومي آيند.
زمان حضرت امير دوره پختگي مالك اشتر است. گاهي خود اشخاص در دوره هاي ابتدايي حركت يك جامعه حرفي براي گفتن ندارند و چندان موثر نيستند. بنابراين رويش ها هم صرفا مسئله اي شخصي نيست. گاهي زمانه اين اجازه را به شما نمي دهد كه مطرح شويد. مثلا چون سنتان مقتضي نيست، نمي توانيد حرفي داشته باشيد اما بايد به يك حدي كه برسيد، فرصت پيدا مي كنيد. نبايد اين مقولات را ثابت بگيريم. هم انقلاب رشد مي كند و هم افراد. مالك اشتر در زمان پيغمبر احتمالا در مقابل آن صحابه بزرگ، حرفي نداشته است. اما زمانه حضرت امير فرق كرده و شخصيت مالك هم آماده شده است. اين دو ويژگي در يك زمان به هم رسيده تا مالك اشتر دقيقا نقش خودش را ايفا كند.
در مشروطه هم از اين نمونه ها زياد داريم. برخي چهره ها كه در مشروطه هستند، در دوره هاي بعد اصلا نمي توانند حرف داشته باشند. البته مشروطه با انقلاب اسلامي يك فرق اساسي دارد و آن اين كه مشروطه در دوره پهلوي به انحراف رفته و طبيعتا شخصيت هاي منحرف هم مي طلبد. اين هم نكته اي است. بنابراين برخي اشخاص كه در مشروطه فرصت بروز انحرافاتشان مهيا نشد، در دوره پهلوي انحراف پيدا مي كنند.
مي شود از دوره مشروطه نمونه هايي بياوريد؟
مشروطه پر از ريزش ها و رويش ها است. يكي از رويش هاي مشروطه مدرس است. اول مشروطه خيلي مطرح نيست اما هرچه مي گذرد، در مقابل انحراف مشروطيت قدعلم مي كند. از آن طرف بسياري از متدينين كه اطراف شيخ فضل الله نوري را گرفته بودند، وقتي مشروطه منحرف شد، ريزش كردند. روند ريزش ها و رويش ها در مشروطه در مقام مقايسه با انقلاب اسلامي دقيقا متضاد است.
در دوره ده ساله رهبري امام در جمهوري اسلامي، ايشان در فضاي فتنه چگونه عمل مي كردند؟
بله، مثلا ماجراي ملي گراها در مسئله قصاص. جالب اين جاست كه امام هم در آن دوره از تاريخ كمك گرفتند. ايشان دقيقا از نهضت نفت و ماجراي آيت الله كاشاني و مصدق كمك گرفتند. از مشروطه هم براي نشان دادن ريشه و عقبه فتنه گران استفاده كردند؛ كه اين ها با روحانيت چه كردند؟ با نهضت هاي اسلامي و مردمي چه كردند و... امام با اين روش ، ريشه ها را نشان مي دادند.
مصطفي غفاري

 



جنگ جهاني سوم

قسمت پنجم- شبنم نادري
در دو دهه اخير پس از فروپاشي شوروي، واشنگتن در راستاي ايجاد نظم مطلوب و حاكميت دموكراسي آمريكايي و ارزش هاي مدنظر خويش جهت تحقق استراتژي نرم، ابزارهاي مختلفي را مورد توجه جدي قرار داد. آمريكا سعي نمود براي آماده ساختن بستر و فضاي مناسب براي تجاوزات نظامي و تحقق استراتژي پيش دستانه در مواجهه با آنچه كه به عنوان مقابله با تروريسم از آن ياد مي كند ازطرق مختلف از اين ابزارها استفاده كند.
استفاده از ابزارهاي نبرد نرم خود به خود زمينه هرگونه استفاده از زور يا استفاده از شيوه هاي پيچيده و ابزارهاي نظامي را سلب مي نمايد، به گونه اي كه به صورت غيرمستقيم طرف مقابل را به تأييد و انجام اعمال ناخواسته اي مغاير بينش قبلي حاكم وادار مي كند و در جهت اهداف خود به كار مي گيرد. ابزارها مورداستفاده در جنگ نرم ابزارهايي هستند كه تمامي حركات، رفتارهاي سياسي، فرهنگي و رواني كه سبب تغيير در رفتار، بينش و نگرش مخاطب مي گردد هدف قرار داده و ذهن مخاطب را نشانه گيري مي كند.
نتيجه يك جنگ نرم اين است كه طرف متخاصم بتواند با استفاده از اين روش تسلط بر اذهان مخاطبين را به دست بياورد. نكته حائز اهميت در ايجاد جنگ نرم رسيدن به هدف بدون استفاده از خشونت است.
يكي از مهمترين ابزار هاي جنگ نرم مواردي است كه در حوزه رسانه استفاده مي گردد. در جريان جنگ نرم، رسانه ها نقش اصلي را به عهده دارند زيرا ابزارهاي ارتباطي و الكترونيكي مي توانند تأثيرات عميقي بر شكل دهي افكار عمومي داشته باشند. در تعريف جنگ رسانه اي گفته مي شود جنگ رسانه اي(media war) استفاده ا ز رسانه ها براي تضعيف كشور هدف و بهره گيري از توان و ظرفيت رسانه ها اعم از مطبوعات، خبرگزاري ها، راديو، تلويزيون، اينترنت و اصول تبليغات به منظور دفاع از منافع ملي است. در اين نبرد هدف اصلي كاهش آستانه تحمل ملي و كاستن از پايداري مردم كشور هدف است و در عين حال با ايجاد جاذبه فكري، تغيير ذائقه، باورها و هنجارهاي حاكم مدنظر مي باشد. جنگ رسانه اي يكي از مهمترين جنبه هاي جنگ نرم و جنگ هاي جديد بين المللي است. از اين منظر مي توان گفت «جنگ جهاني سوم» سال هاست آغاز شده است.
مارشال مك لوهان در همين خصوص مي گويد: «جنگ هايي كه در آينده رخ خواهد داد به وسيله تسليحات جنگي و در ميدان هاي نبرد نخواهند بود بلكه اين جنگ ها به دليل تصوراتي صورت مي پذيرد كه رسانه هاي جمعي به مردم القا مي كنند.» رسانه ها به شيوه هاي گوناگون مي كوشند فضاي ذهني گروه هاي هدف را در جهت اهداف و خواسته هاي حاكمان شكل دهند. استعمار صرفنظر از شيوه هاي كهن با بهره مندي از رسانه ها و اقدامات فرهنگي تلاش مي كند نظام هنجاري گروه هدف را به سمت مطلوب خود تغيير دهد. تغيير در علايق جوانان، مدل هاي پوشش وآرايش،ادبيات و منابع مطالعاتي، نحوه صرف اوقات فراغت، رواج مكتب هاي خاص هنري، تغيير در موسيقي رايج، گسست و بيگانگي با سنت هاي فرهنگي و فرهنگ سنتي در بين نسل جوان از آثار تغيير در نظام ارزشي جوامع محسوب مي شود. بديهي است كه هويت ملي، ديني و اجتماعي ملت ها ازجمله كانون هايي است كه مي تواند موردهدف فعاليت هاي رسانه اي قرار گيرد. شيوه هاي تبليغي ازطريق ابزارهاي انساني و فني از قبيل رسانه هاي تصويري و نوشتاري همچون چاپ و نمايش، شبكه هاي ماهواره اي و اينترنت تأثيرات شگرفي را بر فرآيند شخصيتي جوانان برجاي مي گذارند.
در همين جهت امپراتوري رسانه اي وابسته به صهيونيسم جهاني بيشترين سهم را در اقدامات جنگ نرم و در راستاي جهاني سازي صورت مي دهد. با نگاهي گذرا به حجم انبوه چاپ مطالب خاص با توسل به انگاره هاي مطلوب غرب در قالب انتشار كتاب، مجله و روزنامه و ازطرفي كاربرد اخبار، اطلاعات و تحليل ها از سوي پايگاه هاي خبري وابسته و صرف هزينه بسيار در اين خصوص مي توان به اهميت موضوع پي برد. در جهان كنوني كسي نمي تواند نقش مؤثر تكنولوژي ماهواره اي بر ساختار ارتباطات و اطلاعات در سراسر دنيا را انكار نمايد.
در عرصه كاربرد فضاي مجازي اين اهميت را پررنگ تر مي يابيم. صرف نظر از توليد فيلم و سينما، توليد بازي هاي رايانه اي از ابزارهاي پرنفوذي هستند كه به علت تأثيرگذاري بالا و ايجاد انگيزه بسيار و جذابيت فوق العاده كودكان، نوجوانان و حتي بزرگسالان را هدف قرار داده اند. به همين دليل كارگردانان و برنامه ريزان جنگ هاي رسانه اي به آن توجه ويژه دارند.
بازي هاي رايانه اي اكنون جاي خود را در عرصه پديده هاي صنعتي جديد باز كرده و به عنوان ابزار نوين عمليات رواني شناسايي مي شود.
امروزه بازي هاي رايانه اي بخشي از عمليات رواني استراتژيك را شامل مي شوند كه عمدتاً به تشريح خط مشي ها، اهداف و مقاصد سياسي نظام هاي سياسي مي پردازند و بيش از همه در راستاي استراتژي هاي قدرت هاي بزرگ بكار مي روند.
لذا در كنار كاربرد ساير حوزه هاي جنگ نرم، بازي هاي رايانه اي جديد مورد توجه جدي واقع شده اند. كاربرد نمادهاي اسلامي و ديني همچون استفاده از مكان هاي مذهبي مانند مساجد، استفاده از صداي عربي و فارسي، استفاده از صداي پس زمينه مانند پخش آيات قرآن و يا صلوات و... در اين صنعت زمينه هاي القائات لازم براي كاربران را فراهم مي سازد.
يكي از بزرگ ترين منابع و ابزار جنگ نرم قدرت شبكه هاي ماهواره اي، تلويزيوني، اينترنتي است كه از طريق هجوم اين شبكه ها بتوانند فرهنگ عمومي كشور را شكل داده و تغييراتي در نگرش ها و باورهاي آنان ايجاد كنند.
يكي ديگر از ابزار و منابع جنگ نرم، افراد و نفوذي هايي هستند كه در دستگاه هاي مختلف و در بخش هاي خصوصي، تجاري، اقتصادي و سياسي مشغول به كار هستند اما در راستاي اهداف جنگ نرم حركت مي كنند كه برخي از نويسندگان، هنرمندان، نخبگان و روشنفكران از اين جمله هستند.
يكي ديگر از ابزارهاي جنگ نرم بحث حقوق بشر آمريكايي است. مقوله حقوق بشر در ساختار خاص نظام بين الملل در مقطع زماني پساجنگ سرد از 1991 تاكنون از اهميت ويژه اي برخوردار گرديده است.
در اين راستا و به ويژه پس از رويداد 11سپتامبر 2001 اين موضوع به مثابه يك نقطه عطف در عرصه تعاملات بين المللي، جزو سياست هاي اصلي نومحافظه كاران آمريكا گرديد. تا با استفاده از ابزار حقوق اهرم هاي فشار ناشي از آن توان خود را در عرصه بين الملل بالا ببرند و از اين ابزار براي سركوب مخالفان خود بيشترين بهره برداري را بنمايند.
مسئله حقوق بشر در سياست خارجي آمريكا يك نوع عمليات رواني است كه سعي دارد بر طبق آن كشورهاي ديگر را در جهان محكوم كرده تا از اين طريق بتواند فضاي مناسب براي ايجاد عملكردهاي نظامي و امنيتي خود همچون استقرار پايگاه هاي نظامي و يا راه اندازي جنگ نرم، توجيه قابل قبولي فراهم آورد.
در اين راستا نومحافظه كاران آمريكا براساس مقوله حقوق بشر و مفهوم جنگ نرم فعاليت هاي گسترده اي را عليه كشورهايي نظير جمهوري اسلامي ايران در سطحي گسترده در دستور كار خود قرار داده اند. تاكتيك اسب تروا كه بسياري آن را از دستاوردهاي وزارت خارجه كانداليزا رايس از سال 2004 تاكنون در قبال كشورهاي واگرا با آمريكا، به ويژه ايران، ارزيابي مي كنند، بر تقويت سازمان هاي بين المللي طرفدار آمريكا در ايران تحت لواي ارتقاي حقوق بشر و حمايت مستقيم از جنبش طرفدار دمكراسي آمريكايي و نهايتاً زمينه سازي انقلاب نارنجي و مخملي در ايران استوار است.
دلايل كليد خوردن جنگ نرم در ايران
خيال كرده اند ايران هم گرجستان است. يك سرمايه دار صهيونيست آمريكايي چند سال قبل از اين طبق ادعاي خودش كه در رسانه ها و در بعضي از مطبوعات نقل شد گفت: من 10ميليون دلار خرج كرده ام در گرجستان انقلاب مخملي راه انداختم، حكومتي را بردم حكومتي را آوردم. احمق ها خيال كرده اند جمهوري اسلامي ايران و اين ملت عظيم هم مثل آنجاست. ايران را با كجا مقايسه مي كنيد؟ مشكل دشمنان ما اين است كه هنوز ملت ايران را نشناخته اند.(مقام معظم رهبري)
سران كاخ سفيد از گسترش حس تنفر مردم جهان نسبت به خود نگرانند و به نظر آنها مركز اصلي گسترش اين حس تنفر كشور «ايران» ميباشد. نفوذ معنوي ايران در كشورهاي اسلامي و حتي غيراسلامي و منطقه حساس خاورميانه آنها بر آن داشته تا با تشكيل «نيروي واكنش سريع» اولا به خنثي سازي نفوذ معنوي ايران بپردازد و ثانيا با القاي خطرناك بودن ايران براي امنيت همسايگان اذهان عمومي از اقدامات و نقشه هاي ايالات متحده منحرف شود.
از آنجا كه طي سال هاي اخير جنگ سخت در كشور ما بي نتيجه ماند دشمنان قصد كرده اند از راه ها و مقصدهاي فرهنگي، سياسي و عملي در كشور ما ورود پيدا كنند. تحليل دشمن اين بود كه در آغاز انقلاب اسلامي باتوجه به عدم وجود ارتش و نيروهاي مسلح منسجم در كشور مي تواند با ايجاد جرقه هايي در روش هايي چون جنگ، ترور، بمب گذاري، كودتا، شورش هاي داخلي و تهديد نظامي انقلاب اسلامي را سرنگون سازد.
باتوجه به عملكرد كشورهاي بيگانه مي توان اين مساله را به وضوح مشاهده كرد كه دشمنان جنگ نرم را به منظور براندازي نظام جمهوري اسلامي ايران راه اندازي كرده اند. آنها بارها اعلام كرده اند كه با نظام ايران مشكل دارند و قاعدتاً به منظور براندازي پيش آمده اند. البته در برخي از كشورها با قصد براندازي وارد نمي شوند و تنها خواهان هماهنگي نظام با سياست هاي خود هستند و در آن كشورها اهداف و نتايج ديگري را دنبال مي كنند.
اما چرا دشمن در جنگ سخت عليه نظام جمهوري اسلامي به نتيجه نرسيد؟
ويژگي ها و دلايل متعددي را ميتوان براي شكست دشمن در اين عرصه ذكر كرد. اما آنچه بيشتر از ساير موارد مهم است موضوع حاكميت ارزش هاي ديني در جمهوري اسلامي ايران است. ارزش هايي چون شهادت، تكيه بر فرهنگ عاشورايي، فرهنگ مهدوي براي رهايي از ياس و اميد به آينده، خودباوري و دشمن ستيزي كه بر پايه شعار مبارزه حق عليه باطل در عمق افكار و انديشه هاي هر ايراني نفوذ داشت مانع تحقق پيروزي دشمن گرديد.
از ديگر دلايل شكست دشمن در اين عرصه تكيه نظام بر محور ولايت مداري بود. چنانچه حكومتي از نظام ديني و ولايي برخوردار باشد و تمامي اركان اجرايي، قضايي، قانون گذاري و حتي نهادهاي نظامي و اجتماعي همه بر پايه محور ولايت حركت كنند نفوذ در چنين سيستم حكومتي براي انحراف آن سخت و دشوار خواهد بود.
اعتماد عمومي و اطاعت پذيري مردم به مسئولين نظام به ويژه امام خميني(ره) و مقام معظم رهبري، از ديگر دلايل شكست دشمن در عرصه جنگ سخت بوده است. مردم باتوجه به ارزش هاي ديني و الهي همواره گوش به فرمان ولي امر خود در شرايط بحراني و التهاب بوده اند. هدايت و رهبري نظام در مقاطع حساس با تكيه بر اعتماد مردم همواره ضامن بقاء نظام اسلامي بوده است.
اكنون مي توان علل رويكرد از جنگ سخت به جنگ نرم را باتوجه به دلايل شكست دشمن بررسي نمود:
1) اغلب نظريه پردازان معتقدند از آنجايي كه حفظ تماميت ارضي و ايستادگي در مقابل دشمن خارجي هدف مشترك همه گروه هاي يك سرزمين مي باشد استفاده از جنگ نظامي كه موجبات تحريك احساسات ملي و وطن دوستي را پديد مي آورد مثمرثمر نمي باشد.
2) تحليل گران غربي معتقدند باتوجه به منفور بودن كشور آمريكا در نزد ايرانيان هرگونه اقدام خشونت آميز عليه ايران (به ويژه اقدام نظامي)، نفرت ايرانيان از آمريكا و دولت آن را براي ساليان دراز ريشه دارتر خواهدكرد.
3) استفاده از جنگ سخت هرچند در برخي مواقع مطلوب است اما نتايج آن كه به صورت ناامني بروز مي كند مي تواند منافع دراز مدت دشمن را تحت تأثير قرار دهد.
4) استفاده از اقدام خشونت آميز عليه ايران، امكان روي كار آمدن يك دولت هوادار آمريكا را در اين كشور با مشكلات زيادي روبه رو خواهد كرد. دولت هاي دست نشانده دشمن همواره با خواست عمومي در تعارض بوده و در واقع دشمن را در يك درگيري مستمر مشغول مي دارد.
5) استفاده از نيروي نظامي عليه ايران، بي ثباتي و ناامني را در منطقه خاورميانه افزايش خواهد داد و دستيابي به منافع را براي مدت زيادي به تعويق مي اندازد.
چگونگي آغاز جنگ نرم در ايران:
جنگ نرم در ايران به توجه به دو رهيافت ديپلماسي سياه از سوي حزب دموكرات و فروپاشي از سوي حزب جمهوري خواه به مرحله اجرا درآمد. برآيند مشترك اين دو روش با استحاله فرهنگي و سياسي در جمهوري اسلامي ايران ادامه يافت.
ديپلماسي سياه از سال 1980 ميلادي كار خود را آغاز و در تمامي انقلابهاي مخملي به عنوان استراتژي برتر انتخاب شد. مؤسسه «خطر جاري» و مؤسسه «هوور» از جمله مؤسساتي هستند كه در زمينه ديپلماسي سياه فعاليت مي كنند.
در ديپلماسي سياه دولت آمريكا بدون ريختن حتي يك قطره خون يك حكومت را ساقط و حكومت ديگري را جايگزين مي كند.
در اين ديپلماسي به جاي تحريم هاي گسترده شرايط كاملاً عادي و روابط ديپلماسي دو كشور برقرار است و 95درصد شركت ها در روابط تجاري دو طرفه فعاليت دارند. در چنين شرايطي است كه مشكل را به داخل كشور برمي گردانند و مردم را نسبت به عملكردهاي مسئولين خود بدبين مي كنند. اين امر نارضايتي عمومي را برمي انگيزد و اين نكته را به مردم القاء مي نمايد كه آمريكا هيچ مشكلي با ما ندارد و اين دولت مردان ما هستند كه با آمريكا مشكل دارند. دموكراتها در آمريكا بيشتر از اين شيوه در مقابله با كشورهاي هدف، استفاده مي كنند.
رويكرد اصلي ديپلماسي فروپاشي فعال سازي اقشار مختلف اجتماعي مانند: هنرمندان، معلمان، دانشجويان، زنان، و... براي آشوبهاي اجتماعي مي باشد. از سال 2000 حدود ده مؤسسه در رابطه با ايران در اجراي اين سياست فعال گرديدند كه «بنياد اعانه ملي» و «خانه آزادي» از جمله اين مؤسسات مي باشند.
«خانه آزادي» مؤسسه اي با تجربه اي طولاني است كه در افغانستان نيز فعال است و در پاكستان خانه طيبه را سر و سامان داده و در لهستان موجب سقوط لخ والسا گرديد و در قرقيزستان راديو صداي آزادي را ايجاد كرد و در رابطه با ايران نيز راديو فردا و شبكه تلويزيوني VOA را، راه اندازي كرده است.در ادامه مباحث جنگ نرم به بررسي برخي از ابزارهاي مهم مورد استفاده در اين جنگ و همچنين ارائه راهكارهايي براي مقابله با اين ابزارها مي پردازيم.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14