(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 8 دي 1388- شماره 19545
 

چگونه خود را با علي (ع) مقايسه مي كني ؟!

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




چگونه خود را با علي (ع) مقايسه مي كني ؟!

گواه علي (ع) (در حقانيّتش) با برتري آشكار و سابقه پيشگامي او در اسلام، ياران وي از مهاجر و انصارند كه ذكر فضيلتشان در قرآن آمده و خداوند ايشان را ستوده است. . . واي بر تو! چگونه خود را با علي مقايسه مي كني؟»
در اين نامه، فصلهايي از بينش و فرقان و بصيرت است كه براي خواص امروز، درسهاي بزرگي دارد. محمد جوان و به فرمودأ امام علي (ع) نورس، چنان عمقي در حقيقت پيدا مي كند كه هم سابقه را مي بيند و نيك و بد آن را تشخيص مي دهد و هم حال افراد را، نقش معاويه و پدر او را در ايجاد احزاب و گروههاي معاند بخوبي مي بيند و رفت و آمد آنان با دشمنان دين را نشانأ گمراهي آنها مي شمرد و گردآمدن منافقين و تبهكاران و احزاب مخالف را پيرامون او نشانأ بارز و گواه روشن بطلان دّعاي او معرفي مي كند.
محمّدبن ابي بكر در هنگامي كه عبدا لله بن سعدبن ابي سرح از سوي عثمان كارگزار مصر بود، در رأس معترضين به وي قرارداشت. شكايت مردم آن قدر زياد شد تا عثمان مجبور گشت نامه اي به عبدا لله بنويسد و او را تهديد كند كه روشش را اصلاح نمايد. امّا عبدا لله يكي از شاكيان را آن چنان زد كه كشته شد! هفتصد تن از مصريان به همراهي محمّد راهي مدينه شدند و شكايت به عثمان بردند. طلحه سخنراني شديدي عليه عثمان نمود. عايشه به عثمان پيغام داد كه به شكايت شاكيان رسيدگي كند. حضرت علي (ع) به عنوان سخنگوي مردم نزد عثمان رفت و گفت: آنان از تو مردي را به جاي مردي درخواست دارند كه خوني را هم ريخته است، پس او را معزول دار و بين آنان به انصاف قضاوت كن.
عثمان با توجه به فشارها و نظر مردم، حكم استانداري مصر را براي محمّد نوشت و آنان را راهي ساخت. آن هنگام كه سه شبانه روز از مدينه دور شدند غلام سياهي را ديدند كه سوار بر شتر با سرعت به سوي مصر مي تازد. همراهان محمّد خود را به او رساندند و وقتي او را شناختند كه غلام عثمان است و به سوي مصر مي رود نزد محمّد آوردند و بالاخره نامأ عثمان را از او كشف كردند در حالي كه انكار آن را مي كرد. نامه را گشودند، در آن نوشته شده بود:
«وقتي كه محمّدبن ابي بكر و افراد ديگر آمدند، آنها را بكش و نامأ آنان را باطل كن و در سر كار خود باقي بمان تا دستور جديد را به تو ابلاغ كنم».
محمّد و يارانش با ناراحتي به مدينه بازگشتند و اين مقدمه اي شد بر محاصره خانأ عثمان، و اگر چه عثمان گناه نامه را به گردن مروان بن حكم مي انداخت، امّا عاقبت به دست مردم خشمگين، در حالي كه فرزندان علي (ع) از خانأ او حفاظت مي كردند كشته شد.
بعد از جنگ جمل، حضرت علي (ع) او را به ولايت مصر منصوب نمود و عهدنامأ معروفي را خطاب به محمّد و مردم مصر نگاشت كه محمّد در ورود به مصر مردم را گردآورد و عهدنامأ مولا را برايشان قرائت كرد.
«به نام خداوند بخشاينده مهربان؛ اين عهدي (و دستوري) است كه بندأ خدا علي، اميرالمؤمنين، براي محمّدبن ابي بكر نوشته است، زماني كه او را كارگزار مصر كرد. او را به تقواي الهي و اطاعت از خدا در نهان و آشكار و ترس از او در پنهان و حضور فرمان داد. او را فرمان داد به نرمش با مسلمان و خشونت با تبهكار و عدل با اهل ذمّه و انصاف با ستمديده و سختگيري بر ستمكار و گذشت از مردم و احسان به آنها به مقدار توان، و خداوند نيكوكاران را پاداش و بدكاران را عذاب مي كند. . . »
محمّد در مصر به رتق و فتق امور پرداخت. او در سالهاي اوّليه فرمانداري خود با مشكل سؤالهاي فقهي و علمي گروههاي مختلفي كه در مصر بودند مواجه بود و لذا در نامه اي به حضرت امير(ع) آن سؤالات را مطرح كرد كه پاسخهاي حضرت در يك نامأ طولاني به محمّدبن ابي بكر در تاريخ ماندگار است.
پس از اتمام جنگ صفين و قضيأ حكميت، كه جوّ سياسي عراق متشنّج شد و در ميان مردم اختلاف بروز كرد، طرفداران معاويه جرأت پيدا كردند و سر به مخالفت برداشتند و آشوب مصر را فراگرفت. حضرت امير با اطلاع از اوضاع، مالك اشتر را به سوي مصر فرستاد تا در سايأ تجربأ او، تشنّج را آرام نمايد. امّا او در راه مصر با خدعأ معاويه مسموم و شهيد گشت. محمّد با ياران اندك كه داشت در برابر عمربن عاص كه با شش هزار نفر و با تجهيزات كامل به سوي مصر براي جنگ و فتح آن ديار آمده بود ايستاد. معاويه مي دانست كه مردم در پشت سر محمّد يكپارچه نيستند و اختلاف وضعيت آنان را مشكل كرده است. نامه اي به محمّد نوشت و او را تهديد كرد به جنگ و مثله شدن و خواست تا قبل از جنگ، مصر را تسليم او كند. محمّد نامه اي به حضرت امير فرستاد و از او درخواست كمك نمود. نامه مولا او را در عزمش، راسخ كرد:
«نوشته بودي در همراهان خود سستي ديده اي، تو، سست مشو اگرچه آنها سستي بورزند. ديارت را محكم و استوار نگهدار، و پيروانت را گرد خود فراهم آور، و پاسداران و ديده باناني بر لشكرت بگمار، و كنانه بن بشر را كه مردي خيرخواه و با تجربه و دلير است به سوي دشمن بفرست. . . ».
محمّد با دريافت اين نامه، پاسخ نامأ معاويه را نوشت و در آن متذكّر شد:
«مرا از بريدن اندام تنم (مثله) ترساندي كه گويا تو بر من دلسوزي و من اميدوارم پيشآمد ناگوار بر شما فرود آيد و خدا شما را در نبرد نابود سازد و ذلت و خواري را بر شما فرود آورد».
محمّد با ياران اندك و فرمانده وفادارش كنانه بن بشر، ايستادند و جنگ مردانه كردند و چون قواي كمكي با تعللي كه اهل كوفه نمودند به موقع نرسيد، در جنگ شكست خورد و يارانش از دور او پراكنده شدند و او تنها در ميان خرابه اي در شدّت جراحت و تشنگي به دام افتاد و اسير شد.
از محمّد چه باقي ماند؟ جز نيروي ايمان و عزمي كه او را چون نيزه مستقيم و چون كوه سربلند و چون پرتو نور كاملاً هشيار و بيدار نگهدارد، برايش نمانده بود در طول راه تا فسطاط و در سوز گرما و شنهاي تفته در برابر آنان سر فرود نياورد و اظهار عجز نكرد. حتي چشم به پايين نيانداخت تا به پاهايش بنگرد و با يك كلمه يا حتي اشاره اي در برابر جلاّ دانش ذلّت نشان نداد. همچنان بر بلنداي ايمان و استقامت خود و ولايت مولايش ايستاده بود و بر ضعف و خستگي و دردها چيره مي شد.
پس از يك راهپيمايي طولاني و گذراندن وي از شهر و جمعيت تماشاكننده اي كه توهينش مي كردند، هيچ احساس گرسنگي نمي كرد، چرا كه شكمش به پشت او چسبيده بود و جايي براي خوراكي نداشت و اشتهايي نيز براي خوردن نمانده بود. ليكن بدني كه خستگي آن را ضعيف كرده، گرماي فشرده آبش را گرفته است، همچون شاخه اي پژمرده، به رطوبتهاي درون خود لب مي زد و خود را مرطوب مي كرد.
همچنان كه زبانش به كام او چسبيده بود، به اطرافيانش روكرده با صدايي پر ابهت گفت:
«به من آب بدهيد»
صدايش در فرياد همهمه گم شد، دوباره گفت:
«يك قطره آب»
درندگي وحشيانه ابن حديج، فرماندهي كه سپاهش را به ياري عمربن عاص آورده و او را پيروز گردانده بود، آن چنان وجود آن خبيث را فرا گرفت كه چون اژدها خروشيد و گفت: «خدا مرا سيراب نكند اگر تو را قطرأ آبي بنوشانم. . . به خدا سوگند! اي پسر ابوبكر من تو را تشنه مي كشم تا خدا تو را از حميم و غسلين (آبهايي كه به دوزخيان چشانده مي شود) بنوشاند». محمّد در آن حال، همچنان استوار و مقاوم ماند و پاسخ كوبنده به او داد:
«اي زادأ يهودي بافنده»! اين به خواست تو و آنان كه گفتي نيست. آنها به دست خداست كه دوستانش را سيراب مي كند و دشمنانش را تشنه مي دارد. تو و همگنان تو و هر كس تو را دوست مي دارد و تو دوستش مي داري دشمنان خدايند. به خدا اگر شمشير به دستم بود، نمي گذاشتم مرا به اين حال برسانيد»
معاويه بن حديج گفت: «مي داني با تو چه خواهم كرد؟ تو را درون اين الاغ مرده مي نهم و آتش مي زنم» محمّد گفت:
«اگر با من چنين كني، دير زماني است كه با اولياي خدا چنين كرديد. . . اميدوارم خدا تو و رهبرت معاويه بن ابي سفيان و اين را (اشاره به عمربن عاص) به آتش شعله ور بسوزاند كه هرگاه فروكشد خدايش فروزنده سازد»
معاويه بن حديج از شدّت ناراحتي، برجست و با شمشير سر از تن محمّد جدا ساخت و بعد پيكر او را درون شكم الاغ مرده گذاشت و به آتش كشيد!! و سر او را به شام نزد معاويه فرستاد و اين اوّلين سري بود از يك مسلمان كه در بازار شام به گردش درآمد.
پس از شهادت محمّد، عبدالرحمن فزاري، كه نيروي اطلاعاتي علي (ع) در شام بود، به نزد حضرت آمد، و خبر شهادت محمّد را گزارش داد و گفت: اي اميرالمؤمنين، من سرور و شادي مانند سرور و شادي كه در هنگام پخش خبر شهادت محمّدبن ابي بكر در شام اتفاق افتاد، نديدم. حضرت علي (ع) در پاسخ فرمود:
«آري، اندوه ما بر شهادت محمّدبن ابي بكر به اندازأ شادي آنها بر كشتن اوست. نه، بلكه اندوه ما چندين برابر شادي آنهاست».
و بنابر نقل مسعودي، حضرت، وقتي از شادي معاويه و يارانش بر شهادت محمّد آگاه شد فرمود:
«ناشكيبايي ما بر وي به اندازأ شادي آنهاست، بي تابي من بر كشته اي - از هنگام اين جنگها - به اندازه بي تابيم بر او نيست. او فرزند همسر من (اسمأ دختر عميس) بود و من وي را فرزند خود مي شمردم، او با من به نيكي رفتار مي كرد و فرزند برادرم (عبدا للهبن جعفر) محسوب مي شد، براي اين است كه ما اندوهگين هستيم و او را به حساب خدا مي گذاريم»
محمّد بصيرت و صبر را در حضور حضرت آموخت و تا آخر عمر از اين دو گوهر گرانبها يعني بيداري و پايداري حفاظت نمود و شهادت را در آغوش فشرد.
محمّد به آن جا رسيد كه مولايش علي (ع) پس از شهادت وي، در توصيفش فرمود:
«به خدا سوگند تا آن جا كه مي دانم محمّد از آنها بود كه به انتظار مرگ بودند و براي روز جزا عمل مي كرد و با هر شكل و چهرأ نابكار، دشمني داشت و سيما و روش مؤمن را دوست مي داشت».
چه پايان خوشي براي محمّد بود كه در دامان ولايت رشد و پرورش يافت و در دفاع از ولايت چنين محكم ايستاد و ذرّه اي منحرف نشد و پاداش پايداري خود را از بدترين دشمن خدا دريافت كرد. گوارايش باد رضوان الهي و غضب خدا بر دشمنان ولايت.
حضرت علي (ع) آن چنان در غم شهادت جانكاه محمّد، اندوهگين شد كه پس از مذمّت مردم كوفه در تعلّل آنها به كمك رساني به محمّد، غم و اندوه خود را در نامه اي به ابن عباس كارگزار خود در بصره نوشت:
« مصر به دست دشمن افتاد و محمّدبن ابي بكر شهيد شد، در نزد خداوند - عز و جل، او را به حساب آورديم. او فرزندي خيرخواه و خيرانديش بود. كارگزاري كوشا و شمشيري برنده و ستوني جلوگيرنده بود. من به مردم امر كردم و در آغاز به آنها پيشنهاد كردم و فرمان دادم كه پيش از واقعه به ياري وي برخيزند ( مردم كوفه). آنان را در نهان و آشكار و در رفت و برگشت به حمايت از او دعوت كردم؛ برخي با كراهت و بي اعتنايي آمدند و گروهي به دروغ عذر خواستند و جمعي نيز نشستند و دست از ياري ما كشيدند. از خداوند مي خواهم از شرّ آنان به من گشايش و گريزگاهي عنايت كند و بزودي مرا از آنها راحت كند. به خدا سوگند اگر نبود كه بر شهادت در هنگام برخورد با دشمنم دل بسته ام و خود را براي مرگ آماده كرده ام؛ دوست داشتم كه حتي يك روز با اينها نباشم. »
مردمي كه دعوت امام خود را لبيك نگويند اسير هواها و هوسهاي جور و ستمكار شوند، چنان كه مردم عراق شدند. محمّدبن ابي بكر در تمام عمر با امام خود بود و لحظه اي از او جدا نشد و مكر مكّاران و عواطف و احساسات نسبي در او كارگر نيافتاد. چنين باد عاقبت كار ما، ان شأا لله.
تصميمي افسانه اي
جهاد در جبهأ حق، عاليترين صحنأ جدايي انسان از دنيا و دنياطلبان، و روي آوردن به خدا و خداگرايان است. در اين ميان، جهاد همراه جبهأ حق، آن گاه كه مجاهد برحسب برآيند حوداث، پيروزي را دور از دسترس بداند و چشم انداز اوضاع، شكست و نامرادي را ترسيم كند، بسيار برجسته و قابل دقّت خواهد بود. در تاريخ، صحنه هايي را مي توان سراغ گرفت كه طرفداران جبهأ حق، با علم به شكست ظاهري و كشته شدن در ميدان جنگ، روي به جهاد و مبارزه آورده و با تمام آرزوها و آسايش دنيايي، خانواده و زندگي، وداعي عاشقانه كرده اند. و برجسته تر از همأ رخدادهايي چنين در تاريخ زندگي انسانها - آن بخش كه به ما رسيده است - حادثأ فداكاري جبهأ اهل بيت پيامبر صلّي ا لله عليه و آله و سلّم در آغازين روزهاي سال 16 هجري در صحراي «طف» مي باشد. آن گروه اندك كه از ميان جامعأ وسيع مسلمين آن روز، در مسير مدينه تا مكه و از مكه تا عراق غربال شده و همگي، نمونه هاي عالي خواص طرفدار حق بودند كه در سخت ترين ميدان انتخاب، مشكلترين تصميم را گرفتند. تصميمي كه با تمام ابعادش، هيچ گاه در تاريخ تكرار نشده و نخواهد شد.
ما از خواص طرفدار حق، « حرّبن يزيد رياحي» را بيان مي كنيم؛ زيرا اين انسان بزرگ، در سرنوشت سازترين لحظأ تاريخ حيات مسلمين، عجيب ترين چرخش فكري را بر مدار انديشأ خود، به حركت درآورد و زيباترين گرايش را در فضايي شكننده و سخت متلاطم، به نمايش گذاشت. ابعاد تصميم حرّبن يزيد رياحي، كمتر در يك جا به صورت جامع بررسي شده است و ابعاد چرخش فكري حرّ، در آخرين ساعتها كه مي رفت تا به سطور زشت ترين صفحه هاي تاريخ بپيوندد، اگر بخوبي ترسيم شود، نه تنها براي همأ خواص طرفدار حق، بلكه همأ انسانها، به حكم اين كه از فطرت الهي برخوردارند، مهم است.
حرّ از خاندان «بني رياح»، از قبيله هاي نام آور عرب ساكن بصره بود. در سال 65 هجري توسط «زيادبن ابيه» حاكم وقت بصره و در زمان معاويه، با پسرش يزيدبن معاويه بيعت كرد و نامش در ليست بيعت كنندگان از خواص اهل بصره، در توبرأ پيك حاكم، به شام رفت. از آن روز، مورد عنايت ويژأ دستگاه اموي قرار گرفت و مدارج ترقّي را پيمود، تا جايي كه از مال و مكنت فراواني برخوردار شد و املاك زيادي به دست آورد. زنان مختلفي گرفت و فرزنداني چند پيدا كرد. در دستگاه عبيدا لله بن زياد كه پس از پدر، حاكم بصره شد، از سرداران محسوب مي شد وهمو بود كه از سوي عبيدا لله، به مقابلأ كاروان امام حسين(ع) در آخرين روزهاي سال 06 از كوفه، همراه سپاهي كه تاريخ نويسان از سيصد تا هزار سوار نوشته اند، از كوفه بيرون آمد.
حرّ به واسطأ تناسب اندام، مهارت در سواركاري، قدرت جسمي، قدرت اراده و ثبات قدم، فرماندأ سواره نظام بود.
اهميت حرّ براي حاكم عراقين ( بصره و كوفه) آن جا روشن مي شود كه موقع انتخاب وي، سرداراني مانند « شمربن ذي الجوشن»، « خولي بن زيد اصبحي»، «كعب بن طلحه دارمي»، «نصربن خرشمه نميمي»، « يزيدبن ركاب كلبي»، « سنان بن انس نخعي»، «عروه بن قيس» و. . . در كوفه وجود داشتند و ازاين ميان، عبيدا لله براي هر كدام عيبهايي قائل شده بود واين را هنگام سخن گفتن با عمربن سعد بيان كرده است.
حاكم جديد كوفه، حرّ را چنان با شتاب به سوي امام حسين (ع) فرستاد كه وي نتوانست براي سپاه خود، به قدر كافي وسايل سفر فراهم كند. پسر زياد به وي گفت: «به من خبر رسيده حسين در منزنگاه زباله است و به سوي كوفه در راه است. يك ساعت معطّلي نيز خطرناك مي باشد. » حرّ شتابان از كوفه فاصله گرفت و از منزل «ذوخشب» به قافلأ امام برخورد كرد و آنان را در محاصره گرفت.
ما در پي بررسي ابعاد تصميم مهم وتاريخي حرّ، از وقايع تاريخي آن دو سپاه فاصله مي گيريم و تنها به اين واقعيت اشاره مي كنيم كه حّر پس از قطعي شدن حملأ سپاه كوفه به كاروان امام، شب نهم يا صبح روز دهم محرّم، به سپاه امام پيوست. كاوش در شرايط آن روز حرّبن يزيد رياحي و دو سپاه آن ميدان، و اوضاع زمان براي نشان دادن اهميت اين تصميم، ما را كمك خواهد كرد. در نگاه اوّل، در مي يابيم در آن روز كه حرّ تصميم گرفت به امام حسين (ع) بپيوندد و با توجه به شناختي كه از سختگيري حاكم كوفه - عبيدا لله بن زياد - و اوضاع ميدان نبرد نابرابر داشت، چند هزار نفر در مقابل كمتر از صد نفر - به عنوان يك فرمانده، مي دانست هيچ گونه امكان پيروزي براي جبهأ امام وجود نخواهد داشت و همگي كشته خواهند شد. تصميم براي جدا شدن از همأ نام وافتخارهاي ظاهري كه در سپاه كوفه به عنوان فرماندأ سواره نظام داشت و حركت به سوي گروهي كه براساس تمام قواعد جنگي، محكوم به شكست ومرگ بودند، يكي از مهمترين ويژگيهاي اين تصميم است.
مطلب ديگر، اين است كه اقدام شجاعانأ حرّ در پشت كردن به دستورهاي حاكم و رها نمودن سپاهيان و پيوستن به دشمن، مجازاتي جز مرگ نداشت. از اين رو، اگر در بحبوحأ جنگ نيزكشته نمي شد، يقين داشت پس از متاركأ جنگ، از سوي حكومت يزيد كشته خواهد شد. اين مسأله در فرهنگ جنگ اعراب و همه جهانيان مرسوم بوده و هنوز هم جرم سربازاني كه آگاهانه به دشمن بپيوندند، مرگ است.
سومين ويژگي خاص اين تغيير عقيده، اين است كه حرّ در حكومت شام و كوفه، از رياست و اقتدار برخوردار بود و مقام و منزلت اجتماعي، از جمله دوست داشتني ترين انگيزه هاي طبيعي انسان مي باشد. بنابراين، حرّ آگاهانه، به مقام و منزلت اجتماعي پشت كرد و خود را درمعرض تيغ سربازاني گذاشت كه خود، فرماندأ بخشي از آنان بود.
حرّ علاوه بر مقام و منزلت بالايي كه در سپاه كوفه داشت، از ثروتمندان عراق نيز محسوب مي شد و داراي زمينهاي زراعي و باغهاي زيادي بود. همچنين مي دانست كه با پيوستن به سپاه محاصره شدأ فرزند زهرا سلام ا لله عليه، نه تنها مالي در انتظارش نخواهد بود؛ بلكه حتي در صورت زنده ماندن، برحسب روش حاكمان اموي، تمام اموال منقول و غير منقولش ضبط خواهد شد. اضافه بر آن، مي دانست كه با پيوستنش به سپاه امام حسين(ع) نه تنها خود و خانواده اش از حقوق اجتماعي محروم خواهد شد؛ بلكه قبيلأ بني رياح نيز تحت پيگرد و زندان قرار خواهند گرفت، و اين مطلب را به عنوان يكي از سرداران حكومت معاويه و يزيد، بخوبي در روش آل ابوسفيان دريافته بود.
همچنين حرّ به فكر قهرمان و تبديل شدن به يك قهرمان افسانه اي نيز نبود؛ زيرا تا آن زمان، بجز رسايل اهل بيت (ع) عرب رسم بر كتابت نداشت و به ثبت تاريخ نمي پرداخت. كتابت و ثبت حوادث تاريخي در ميان اعراب، از قرن دوم ميلادي و توسط موالي ايراني آغاز شد. علت اختلاف نظر در وقايع قرن اوّل اسلام نيز همين عدم كتابت در آن دوره مي باشد. در حالي كه عرب هنوز با كتابت و تاريخ نويسي بيگانه بود، انگيزأ تبديل شدن به يك قهرمان تاريخي نيز در مخيّلأ حرّ وجود نداشت. وي در صحراي كربلا، گمنام و تنها؛ از شهرت، مقام، مال، جان و خانواده، بلكه قبيله اش گذشت و همه را فداي جانبازي در راه حق كرد؛ بدون آن كه انتظار داشته باشد كسي نامش را به خاطر داشته باشد و از او ستايش كند. چرا كه در آن زمان، حتي اميرالمؤمنين علي(ع) نيز به صورت رسمي مورد سّب امويان قرار مي گرفت؛ تا چه رسد به كسي كه در حمايت از فرزند محاصره شده اش، در صحرايي از سرزمين عراق به پا خاسته باشد.
مطلب مهمتر اين كه در آن زمان، گروهي از صحابأ رسول خدا صلّي ا لله عليه و آله و سلّم هنوز زنده بودند و از وقايع و حوادث فاصله مي گرفتند. چنان كه برخي زنان پيامبر نيز در قيد حيات بودند و به رغم يقين به صلاحيت نداشتن يزيد براي خلافت بر مسلمين، گوشأ انزوا گزيده بودند؛ در حالي كه روزگاري مقابل امام علي (ع) ايستاده بودند! همچنين بيشتر فرزندان سرشناس صحابه، دوران شكوه و عظمت خود را مي گذراندند و همگي در عين همراهي قلبي با امام حسين به صف «قاعدين» پيوسته بودند، حرّ نيز مي توانست چون آنان، از دو سپاه فاصله گرفته، به گوشه اي رفته و در بلاد پهناور اسلامي، با مال فراوان خود زندگي كند، تا چون صحابأ پيامبر و فرزندان آنان، حدّاقل دستش در ريختن خون فرزند رسول خدا آغشته نشود. اما او چنين نكرد و در مقابل تنهايي اهل بيت رسالت، نتوانست بي طرفي اختيار كند. آن شب حتي امام حسين (ع) ياران خود را مورد خطاب قرار داد و فرمود: «فردا هر كسي اين جا بماند، كشته خواهد شد. من از پسر سعد قول گرفته ام، هر كس امشب بخواهد برود، اجازه دارد از حلقأ محاصره خارج شود. بلند شويد برويد و دست برادران من را هم بگيريد و ببريد. »
در چنين اوضاعي، يك نفر از فرماندهان و سرداران سپاهي كه فردا بدون شك پيروزي را نصيب خود خواهد كرد و بهترين پاداش را خواهد گرفت، عاشقانه به گروه اقلّيت و محكومان به شكست و تشنگان محاصره شده مي پيوندد، اين اقدامي است كه در تاريخ حيات بشريّت، از نمونه هاي كمياب است.
تا جايي كه « كورت فرشيلر آلماني»، در كتاب « امام حسين و ايرانيان» مي نويسد: «تصوّر نمي كنم در تاريخ مغرب زمين، بتوان واقعه اي نظير پيوستن حرّبن يزيد به حسين (ع) يافت. » و در جاي ديگر مي نويسد: «اين گونه پيوستنها جز در افسانه، نمونه ندارد. »

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14