(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 8 دي 1388- شماره 19545
 

بازگشت
عاشورايي ها
كاس برار
امروز هم ...
حماسه ي عاشورا
از كربلا تا غزه
راه عاشقي
به بهانه ي محرم و به شرمندگي از 16 آذر
امام را سلام برسانيد
مظلوميت رقيه(س)
نامه اي به يك شهيد



بازگشت

آمدي
تنها
خسته
با يال هايي در خون نشسته
آه ، ذوالجناح !
اسب بابا
بگو با ما
چه كسي بال هايت را شكسته ؟
محمد عزيزي (نسيم)

 



عاشورايي ها

عمويي پراز عشق و شور

غم و غربت و خستگي يك عمو
تب و دلهره، تشنگي يك عمو
قسم، عهد، كوفه دروغي بزرگ
و هفتاد و دو زندگي يك عمو
همه تشنه لب بچه ها بي قرار
و خيمه پراز آتش و استوار
مگر اشك شيرين و نوشيدني است
كه مشكش پر از اشك بود آن سوار
دو چشمش پراز خون و يك تير بود
خودش آسماني، دلش گير بود
دو دستش بريده به لب مشك داشت
لبش خشك و ذهنش چه درگير بود
نديدم مثالش كسي در جهان
عمويي پراز عشق و شور و جوان
- عمو تشنه ام، آب مي آوري؟
به گوشش طنين بود در هرزمان
- عمو جان كجايي بياجان من
نرو هيچ جايي بيا جان من
دگر تشنه ام نيست ديگر بيا
تو كه با وفايي بيا جان من
همه روح و ريحان و احساس من
تويي عطر خوش بوتر از ياس من
رقيه به قربان دستان تو
عموي وفادار، عباس من

عطر ياس

نجواهاي حسين (ع)
تو در گوش علي اكبر چه گفتي؟
به آن شش ماهه ي پرپر چه گفتي؟
همه عاشق شدند از جمله ي تو
به گوش زينب خواهر چه گفتي؟
¤¤¤
تو در هنگامه از احساس گفتي
ز خوبي و ز عطر ياس گفتي
ميان بارش صدتير دشمن
شنيدند تيرها، عباس گفتي
فاطمه كشراني
دبيرستان طوبي - منطقه 14 تهران

 



كاس برار

-آخي...! واي واي وا...ي!...
كاس برار روي كنده نشسته بود. كمر هميشه خشكش را مالش مي داد و به آبي تك رنگ آسمان نگاه مي كرد. و آنقدر همانطور ماند كه گردنش به سروصدا افتاد و مجبور شد سرش را پايين بياورد. دست از مالش دادن كشيد و خودش را مثل گربه ها كش داد. خون زير پوستش دويد. عطر بنفشه ها كه به مشامش خورد كيفش كوك شد. ياد نوه هايش افتاد. جمعه ها كه مي آمدند آنجا يكراست مي رفتند كنار جوي آب و دسته گلهاي كوچك بنفشه درست مي كردند و مي آوردند به «آقاجون» مي فروختند! لبخند بچه گانه اي روي صورتش نشست...
كاس برار كم كم داشت به گذشته ها مي رفت كه يك لحظه چشمش به شاليزار افتاد. به تركهاي كفش كه روزبه روز بازتر مي شدند. پلكهاي پيرمرد تنگ شدند. دلش شور زد. نگاهش را آنجا كند و گرداند سمت تلمبار. گاوآهن گوشه اي گذاشته شده بود. چند كپه پوشال با بي سليقگي روي هم بار شده بودند و... زنجيري كه به ستون چوبي تلمبار بسته شده و كف آن افتاده بود... سگي در گوشه اي از ذهن مرد شروع به واق واق كردن نمود. كاس برار گوشهايش را گرفت و چشمهايش را بست. صدا آزارش مي داد. كمي كه گذشت آهي بيرون داد. سبكتر شد انگار. كمي اينجا و آنجا شد. شانه هاي ستبرش را خم كرد. دستهاي زمختش را به هم چسباند و... نگاهش را به زمين انداخت....
اين موقع سال شاليزار بايد سيراب مي شد و آماده اش مي كردند براي كشت. شكوفه هاي آلوچه بيرون آمده بودند اما باراني چشم كشاورزان را روشن نكرده بود تا بزنند به دل زمين. پيشترها خانه پر مي شد از صداي خنده و آواز ياورها1 و تعدادي كارگر. زنها تا زانو توي گل مي رفتند و مردها دم به دم برايشان توم بجار2 مي آوردند. سال به سال خنده ها كم شدند و ياورها كمتر و كارگرها بيشتر. امسال اما ديگر همان كارگرها هم نبودند. از خانه هاي روستا صداي قهقه اي نمي آمد. هرچه بود نفرين و بد بيراه به خودشان و زمين و آسمان بود...
- مرد من كه عليل شدم! رماتيسم گرفتم... پارسال پيرارسال يك جره محله3 بود و يك نازمار4... اما ديگر نمي توانم! از نا افتاده ام... بدنم جواب نمي دهد... تو ديگر خودت رانپوسان توي اين خراب شده! (زن كه اين را گفت دست مرد بي اختيار رفت روي شيارهاي عميق روي پوست پشت گردنش يا به قول نازمار حلواخج!)5...- من را بدبخت تر از ايني كه هستم نكن! چشمم به تو سو مي دهد. گذشت قديمها. الان بايد پول بدهي تا بيايند بجاركاري!6 بچه ها كه رفتند بركت هم رفت... بفروش زمين را! مي رويم شهر لااقل پيش اولادمان هستيم. خيالمان راحت است كه تابوتمان زمين نمي ماند!...
كاس برار كه ديد زن خاموش شده پك عميقي به قاچاقش7 زد و با صداي كلفتش غريد: لعنت خدا بر شك شيطان!8 زن تو از من مي خواهي برويم شهر كه چه؟! از آقايي دست بردارم و بشوم دست جندر9 بچه مردم؟! اينجا ارباب خودمم و نوكر خودم! كمكي مكث كرد باز پكي به قاچاق زد و دودش را تا عمق جانش برد و سپس بيرون داد.- زن! گول شيرين زبانيهاي عروس و دامادهايت را نخور! ماست و دوغ و كبابي هايت10 مهارشان مي كند! ببينند ديگر ازاين خبرها نيست و وبال گردنشان شده اي بشقاب غذا را با پا جلويت مي گذارند... آخرش هم كه از دستت كلافه شدند مي برندت خانه سالمندان و خلاص! آنجا ديگر حتي آقا عزراييل هم سراغي از آدم نمي گيرد. «ميرزاگول»11 يادت رفته؟ نشنيدي شهرداري خاكش كرد؟! زن توي خودش فرو رفته بود. حرفهاي كاس برار مثل تراكتور مغزش را شخم مي زد... كاس برار نيم خيز شد سمت حياط و آب دهاني به بيرون پرت كرد. توي تاريك روشن اتاق گلي اشان سرش را اين طرف آن طرف مي چرخاند. اين جور وقتها دوست نداشت چشم در چشم زنش بيندازد... خواست بلند شود نفسش تنگ شده بود اما يك آن كمرش درد گرفت. به روي خودش نياورد. كمي جابه جا شد يك پا را زير نشيمنش قرار داد و دستش را روي زانوي ديگرش گذاشت... كاس برار كه ديد سكوت اتاق كم مانده خفه اش كند لب باز كرد: خدا بركت بدهد دست و بازويم را! مثل يك جوان كار مي كنند! غذايم «گاوزاجي ماست»12 و گوشت مرغابي و كوات13 بوده نه روغن نباتي و تن ماهي! تنم را روي حصير گذاشته ام نه موكت كه الان كم بياورم! دستهايم را نگاه كن!... گل بجار اينطورشان كرده... پشت ميز كه ننشسته ام! هنوز حرفها دارم كر!14... دلت را قرص كن! توكل بر خدا... پيرترها بدتر از امسال را هم ديده اند!... ...آسمان را كه ندوخته اند! وارش15 مي آيد... تازه اول كار است... توكل بر خدا...
كاس برار كه ديد زن توي خودش فرو رفته آب دهاني قورت داد و سپس به نرمي گفت: تو را هم... خدا بزرگ است... خولي دارها16 كه خوب بارشان رسيد مي فروشمشان مي برمت شهر... درمان مي شوي به اميد خدا...
كاس برار منتظر آيه ي يأس خواندن زنش ماند. از همان گوشه ي اتاق زير چشمي او را مي پاييد. آخر سر كه ديد زن حرفي نمي زند و روي چهارچوبه در نشسته است و مچ پايش را ماساژ مي دهد، آهي بيرون داد... ديگر آتشش خوابيده بود...
مرد گوشه حصير را بلند كرد و قاچاق نيم كاره اش را روي كف سيماني اتاق خاموش كرد و زد بيرون سمت شاليزار...
كاس برار زير آبي تك رنگ آسمان قدم قدم زنان از خانه دور شد و آمد نشست روي كنده و...
-آخي...! واي واي وا..ي!... و شروع كرد به مالش كمر هميشه خشكش...
سيد شهاب الدين موسوي زاده
(گيلان- صومعه سرا)

1) كارگرهاي كمكي رايگان
2) نشاي برنج
3) اصطلاح محلي - محله ي پاييني
4) اسمي محلي براي زنان
5- تشبيه پوست چروكيده ي پشت گردن به حلوا
6) كار شاليزار
7) سيگار دست ساز
8) غلط مصطلح محلي- شر شيطان
9) چشم غره زدن
10) مرغ جوان
11) نامي محلي براي مردان
12) محصولات لبني گاو
13) نوعي پرنده ي مهاجر
14) دختر (اصطلاحي محلي كه گاهي براي زنان هم به كار مي رود.)
15) بارش
16) درخت آلوچه (گوجه سبز)

 



امروز هم ...

اين حسين كيست كه عالم همه ديوانه اوست
اين چه شمعي است كه جان ها همه پروانه اوست
بچه كه بودم روزهايي از سال همه جا سياه مي شد. كوچه ها خيابان ها و حتي لباس ها! مردم در مساجد و حسينيه ها جمع مي شدند، روحاني صحبت مي كرد. صداي طبل ها بلند مي شد. دسته ها شكل مي گرفت. همه با هم بيرون مي رفتند. سينه مي زدند، نوحه مي خواندند. گريه مي كردند و برمي گشتند. من، برادر و پدرم نيز به حسينيه محل مي رفتيم و همراه دسته حركت مي كرديم . هنوز يادم هست كه پدرم با چه عشقي نوحه ها را تكرار مي كرد و اشك مي ريخت!
آن موقع خيلي از حرف ها، شعرها و زمزمه ها را متوجه نمي شدم و فقط حسين حسين مي گفتم. اسمي كه خوب ياد گرفته بودم و مرتب تكرارش مي كردم.
امروز هم حسين حسين گفتن را دوست دارم. مانند پدرم بچه هايم را به مسجد و حسينيه مي برم و احساس پدرم را درك مي كنم. احساسي كه اميدوارم فرزندانم نيز درك كنند. ان شاالله
بار الها به شهادت مظلومانه امام حسين(ع) قسمت مي دهيم كه ما را هم جزو پيروان حقيقي آن حضرت قرار بده. آمين يا رب العالمين
سيدرضا تولايي زاده
آموزگار دبستان

 



حماسه ي عاشورا

باز محرم آمده است و دل پرمي زند و سوي آن تربت غسل داده شده با خون شهدا پرواز مي كند. جايي كه حريت و آزادگي معنايافت، عدالتخواهي و ظلم ستيزي جلوه بخشيد و فداكاري و از خودگذشتگي فراتر از باور رفت. سرزميني كه در آن خورشيد آسمان با نظاره به خورشيد زمين جرئت طلوع نيافت. قرن ها از آن اتفاق گذشته و ليكن ما هنوز در ترجمه حماسه كبير عاشورا مانده ايم. اين ماجرا آنقدر پررمز و راز و پرمعناست كه هر كسي آن را خوانده شيفته گفتار فصيح آن مي شود.
در آخر در وصف ماه، هفتاد و يك ستاره سرخ كربلا بيتي از زبان شيرين شاعر گرانقدر «مشفق كاشاني» مي نويسم:
امير قافله ي دشت كربلاست، حسين
به راه باديه ي عشق آشناست، حسين
ببين كه در پي قربان شدن به تيغ ستم
چون نخل برزده از باغ كربلا ست، حسين
علي نهاني
مدرسه تقوا پيشگان منطقه15

 



از كربلا تا غزه

امام حسين(ع) با قيام خود، به جهانيان نشان داد كه خون برشمشير پيروز است و مظلوم مي تواند بر ضد هر ظالمي هرچند كه خيلي هم قوي باشد، برخيزد و از حق خود دفاع كند. حضرت امام حسين(ع) و يارانش در روز عاشورا با تعداد اندكي كه بودند، توانستند تا تاريخ زنده است، ثابت كنند كه ظالمان شكست خواهند خورد. امام حسين(ع) در روز عاشورا ، حتي براي اين كه سپاهيان يزيد را متوجه اشتباهشان كند، رو به آنها كرد و گفت: اگر دين نداريد، لااقل آزاده باشيد. الان هم كودكان غزه، مانند كودكان امام حسين(ع) كه حضرت علي اكبر(ع) و حضرت علي اصغر(ع) و حضرت رقيه(س) بودند، به دست يزيد اسراييلي ها كشته شدند. ما در غزه، هر روز شاهد كشته شدن كودكان و نوجوانان، زنان و افراد پير هستيم. اسراييلي ها كه سرزمين فلسطين را با زور از چنگ آنها درآوردند، اين بار با حمله به غزه مي خواهند مردم آن جا را قتل عام كنند تا كسي ديگر دربرابر آنها مقاومت نكند. اما حتي كودكان فلسطيني نشان دادند كه از توپ و تانك و هواپيماهاي اسراييلي، كوچكترين ترسي ندارند. آنها اكنون در زير بمباران شديد اسراييل قرار دارند و مدارس آنها به اين علت خراب شده است. كودكان فلسطيني اكنون به حمايت ما نياز دارند و ما بايد با تظاهرات و فرستادن دارو و موادغذايي به آنها كمك كنيم تا مردم در كنار جنگ به مقاومت خود ادامه دهند. هر روز شاهد جنايت هاي اسراييل در تلويزيون هستيم كه زن و مرد و كودك و پير را به خاك و خون مي كشند و مساجد را تخريب مي كنند تا مقاومت يك ملت را در هم بشكنند.
ليلا معرفي/ 11ساله/ تهران

 



راه عاشقي

به نزديكاي مسجد رسيديم.
دوستم در حالي كه آستينش را بالا مي زد پرسيد:
به چه جرمي امام حسين(ع) را شهيد كردند؟
نمي دانستم چه جوري جوابش را بدهم، نگاهي به صورتش انداختم.
انگار توي فكر بود.
گفتم: جرم حضرت اين بود كه تن به ذلت نداد.
گفت: راست مي گويي.
در حالي كه جورابش را بيرون مي آورد گفت:
دين يعني همين، ولايت يعني همين.
داشتم به حرفهايش گوش مي دادم.
ادامه داد: خواست خدا هم همين است، نه؟
گفتم: حتما همين است.
حضرت لحظه شهادت مگر به خدا عرض نكردند راضي ام به رضاي تو، وتسليم امر تو.
گفت: ما چه بايد بكنيم؟ همين كه سياه بپوشيم كافي است؟ روضه و چند قطره اشك و. ؟
گفتم: راه روشن است. ما امروز هم بايد پشتيبان ولايت باشيم. نبايد تن به ذلت بدهيم.
صداي اذان بلند شد.
نگاهم به سر در مسجد افتاد. پارچه سياهي در باد مي لرزيد.
روي آن نوشته شده بود:
باز اين چه شورش است كه در خلق عالم است ؟
باز اين چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است ؟

احمد طحاني / يزد

 



به بهانه ي محرم و به شرمندگي از 16 آذر
امام را سلام برسانيد

محرم است و حال و هواي كربلايي شدن، اما چقدر دلمان خون است و چشمان منتظرمان اشكبار، و اينك بر مزار شهيدان اصفهان گلزاري پر از لاله براي قرائت فاتحه آمده ام.
شهيدان، اي فرزندان برومند وطن، اينك بر مزارتان آمده ام نه براي اينكه از شما يادي كنم، آمده ام خودم را به ياد بياورم. آمده ام تا براي خودم فاتحه اي بخوانم آمده ام به شما بگويم برخيزيد و ببينيد كه آن آزادي كه شما برايش جنگيديد و كشته شديد، چگونه آواري بر سر ما شده است. آنقدر مرز اين آزادي را فراخ كرده اند كه حرمت شكني از مصاديق آزادي شده. آنقدر شما خالصانه جنگيديد و براي آزادي جان داديد كه به خود جرئت داده اند دينمان را به حصار بكشند.
راستي. امام خميني يادتان مي آيد. همان كه رهبرش خوانديم. هم او كه نفس الهي اش نفس مان را شكست، برخيزيد و ببينيد در كشور او چه بر سرمان آورده اند.
شهيدان!
آمده ام براي خودم فاتحه اي بخوانم- و براي آن عقيده اي كه شما برايش جنگيديد. آمده ام بپرسم شما كي مرديد؟ كه ما متوجه نشديم- شما را كي به قبرستان ها برده اند كه ما نديديم- راستي افكار امام خميني كي به موزه سپرده شد كه ما نفهميديم؟
شهيدان بسيجي- مي دانيد كه به شما بي غيرت مي گويند و تهمت هاي نارواي ديگري بر مرداني كه مرد بودند.
خوب شايد راست بگويند. اگر شما اينقدر اصرار بر پيروزي نداشتيد! اينقدر دنبال رو خميني نبوديد. وضعمان بهتر بود، مگر نمي بينيد بعضي كشورها را... چقدر بانوانشان آزادند! اصلا چه لزومي داشت حرمت محرم، رمضان و ايام شهادت بانوي دو عالم. چه لزومي داشت حرمت دين و دينداري؟ شما كار را سخت كرديد- حال بعضي از آزاديخواهان به مشكل برخوردند. پس حق دارند عصباني باشند. لازم است عكس خميني را پاره كنند و به بسيجي بي غيرت بگويند.
شهيدان امروز آمده ام براي خودم فاتحه اي بخوانم.
امروز بود. نه ديروز يا نمي دانم روز ديگر كه بهشتي را بمباران تهمت كردند و رجايي را در آتش سوزاندند و... اما گويا روز دانشجو بود كه عكس خميني را پاره كردند و شايد نمي دانم چه روزي باشد نوبت چيست؟ اين موج آرامش ندارد جمعيت ندارد اما نمود بسيار دارد. موج عصباني اند كم اند اما شلوغ اند. اندكند و بي ادب.
شهيدان امروز آمده ام فقط عذرخواهي كنم. ببخشيد نتوانستم فريادتان را فرياد بزنم. نتوانستم صدايتان را بلند كنم. خاموشي ام را ببخشيد.
شهيدان!
امام را سلام برسانيد. من به واسطه ي شما به امام سلام مي كنم از جانب من به امام بگوييد با نامت زنده شديم. حيات يافتيم در راه افتاديم و فرياد زديم و خروشيديم، كشته شديم و همه اين ها به عشق تو بود.
بگوييد از هزاران رنگ. زندگي امان را يك رنگ دادي «صبغه الله» و در پناه تو هر چه جستجو كرديم جز عشق نيافتيم.
شهيدان! بدانيد به لطف او كه انقلابمان را ياري كرد جسارت ديگري را تحمل نخواهيم كرد. عزيزان شما هم برايمان فاتحه اي بخوانيد.
نسرين محمدي نسب
دبير ناحيه 3 اصفهان

 



مظلوميت رقيه(س)

دوباره محرم شده است. دوباره در همه مجلس هاي عزاداري از رقيه (س) و سربابايش مي خوانند و من براي مظلوميت رقيه (س) سه ساله گريه مي كنم كه به عمه اش گفت: من غذا نمي خواهم و بعد ديد كه سربابايش در ظرف است. اين داستان واقعي هيچ وقت تكراري نمي شود و هر وقت من اين ماجرا را مي شنوم مثل اين است كه بار اول است شنيده ام و زارزار گريه مي كنم.
نوشته و نقاشي از فائزه كشراني / ده ساله / تهران

 



نامه اي به يك شهيد

بسم رب الشهدا و الصديقين
-اي شهيد!
تو رفتي و ماندگان را با كوله باري از مسئوليت ها تنها گذاشتي. شايد روزي كه روز وصل تو به خداوند بود، با خودت اين فكر را كردي كه من مي روم تا بعد از من باشند كساني كه را هم را ادامه دهند. باشند كساني كه خون سرخم را كه براي سربلندي و افتخار ملتم دادم، پايمال نكنند. اما اي شهيد! حال كجايي تا ببيني كه خون سرخ تو، همان خوني كه با افتخار براي عزت كشورت دادي، دارد ناديده گرفته مي شود. عده اي از افراد اين سرزمين، كه خود ادعاي حضور در دوران جنگ و دفاع مقدس و همچنين ادعاي مردي و مردانگي را دارند، با ذلت تمام كه از نظر خودشان اوج عزت است، دست به سمت كساني دراز كرده اند، كه در دوران جنگ، تمام كشورها را برضد ايران مجهز كرد. همان كشوري كه امروز از دولتي حمايت مي كند كه خاخام هاي يهوديشان يا بهتر است بگويم شياطين دينشان حكم قتل كودكان و زنان بي گناهي را صادر مي كنند كه جز دفاع از سرزمينشان، چيز ديگري نمي خواهند. همان كشوري كه امروز از دولتي حمايت مي كند كه صدها نفر از شيعيان را بي هيچ گناهي قتل عام مي كند.
آري اي شهيد! من و امثال من به وجود افرادي چون تو افتخار مي كنيم. شايد من فرزند شهيد يا جانباز و يا آزاده نباشم، اما به حرمت خون تو در مدرسه اي درس مي خوانم كه نام زيباي شاهد در كنار اسم نوراني خانم حضرت زينب(س) نهاده شده است. همان بانوي بزرگواري كه با تمام سختي ها، تن به ذلت ندادند. به عنوان يك دانش آموز بسيجي، به تو قول مي دهم كه در فرداهاي مملكتم، افتخار بيافرينم. و جز افرادي نباشم كه از خون پاك شهدا به نفع خويش پلكان مي زنند و پله پله آرمان هاي مقدس شهيدان را زير پامي گذارند و وقتي به پله هاي آخرين مي رسند، بسيار خوشحال مي شوند. اما آن قدر دنيا بين وكوته فكرند كه نمي فهمند آن پله بر روي نيش مار قرار دارد.
در آن هنگام است كه آنان از تمام پله ها يكي يكي نزول كرده و دستشان براي تمامي مهره هاي بازي و نظاره كنندگان رو مي شود. در اين وقت افرادي كه گول ظاهر را خورده بودند، از آنها جدا مي شوند. و در عوض اين انسان هاي بدسرشت با كساني هم بازي مي شوند كه قبلا صورتشان را در اين باتلاق لجني كرده بودند.
اما اي شهيد تو ناراحت نباش. زيرا در كنار اين عده كه حتي به خود نيز رحم نمي كنند، كساني هم هستند كه روز و شب از خداوند طلب مي كنند تا پاسدار خون شما باشند. همان هايي كه در اين 30سال ثابت كردند كه ما مي توانيم. چون الگوهايي مثل شما داريم. و چون دست رهبري فرزانه و قدرتمند و خداترس و دشمن نترس، مانند حضرت آيت الله العظمي خامنه اي (مدظله العالي)، بر روي سر اين مردم سايه افكنده است.
به اميد روزي كه تو و دوستانت شاهد اين باشيد كه همه افراد اين مملكت راهتان را با سربلندي ادامه مي دهند. هماناني كه انشاءالله در زمان ظهور مولايمان امام عصر(عج) در كنار شما باشند.
محيا ايرجي، 17ساله، شهريار

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14