(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 8 دي 1388- شماره 19545
PDF نسخه

نگاه فارغ التحصيلان به كاريابي چگونه است؟
كابوسي به نام اشتغال
گل به خودي فرهنگي
يادداشت سوم
نقد سوم- 2
نقد سوم- 1
شعر
ساعت 25



نگاه فارغ التحصيلان به كاريابي چگونه است؟
كابوسي به نام اشتغال

«اشتغال« اين روزها هزار و يك حامي و قيم دارد اما نه از آن دست پدرخوانده هايي كه مي بايد راه چاره اي برايش بيابند و قيموميتش را تمام و كمال پذيرا شوند. همين بلبشو باعث مي شود، نويسندگان كتاب هاي خودياري هم به فكر افتاده و برايش نسخه هاي 300 تا 400 صفحه اي بپيچند و مدعي شوند »اگر به دنبال كار مي گرديد، هفت قدم طلايي شناخت خود و اينكه چه شغلي برايتان لذت بخش است را برداريد آن وقت متوجه
مي شويد چه كار بايد بكنيد تا مورد توجه شركت هاي استخدام كننده قرار بگيريد!» و كلي قدم هاي ديگر بدون لحاظ مهارت، تخصص و علاقه شخص...البته همه مي دانيم اهميت اشتغال به اندازه اي ست كه بعد از هويت شناسنامه اي و اصالت خانوادگي، هويت اجتماعي فرد را تعيين
مي كند اما يكي از ابزارها و ضرورياتي كه مبناي اشتغال تلقي مي شود تحصيلات و به دست آوردن مدارك بالاتر تحصيلي است. همان كه علاوه بر ارتقاي منزلت اجتماعي فرد، با توجه به تخصصي شدن مشاغل امكان بيشتري فراهم مي كند تا شخص به شغل دلخواهش نزديك شود. برهمين مبنا تحصيل و اشتغال از جمله ارزش هاي اجتماعي هستند كه به تثبيت و ارتقاي پايگاه و منزلت اجتماعي افراد كمك مي كنند. يعني همان رابطه علم و كار خودمان! همان كه روز به روز كمتر مي بينيم! البته اينكه تحصيلات دانشگاهي اين روزها چقدر مي تواند يك جوان را با محيط كار و يافتن شغل مناسب همراهي كند؛ چيز ديگري است اما بالاخره كه چي؟ جوان رفته درس خوانده كه برود سر كار نه اينكه مدرك قاب كند براي بالاي تخت خواب پدر و مادرش! بر اساس نتايج تحقيقات صورت گرفته در دانشگاه هاي كشور تمايل پسرها به رشته و مشاغل پول ساز و رغبت دختران به رشته و مشاغل با پرستيژ حتي با حداقل حقوق، نشانگر آرزوي قلبي جوانان تحصيل كرده براي مشغول به كار شدن است؛ تجربه هم نشان داده كه بيشتر پسرها پس از قبولي در رشته اي كه مورد علاقه آنها نيست، با اميد و اكراه، در آن رشته ثبت نام و تحصيل مي كنند و تعداد اندكي از آنها در ميانه راه انصراف مي دهند اما دخترها...گزارش مستند ما را بخوانيد تا مشخص شود جوانان كشور به چه شغلي، چرا و چگونه فكر مي كنند...
پرهام رضازاده
تحصيل كرده ها مورد احترامند؟
طبق تحقيقاتي كه اخيرا با همكاري سازمان هاي مرتبط با امور جوانان انجام گرفته، بررسي متغيرها نشان مي دهد جوانان معتقدند تحصيلات البته به طور نسبي موجب كسب منزلت اجتماعي مي شود. البته دختران بيشتر از پسران بر اين نكته متفق القول بوده اند كه تحصيل كرده ها مورد احترام جامعه هستند. براساس نتايج اين بررسي 5/55 درصد از زنان و 2/51 درصد از مردان ميزان احترام جامعه به تحصيل كرده ها را زياد دانسته اند. درست است كه فاصله عددي ميان اين دو گروه مورد تحقيق، در ظاهر تفاوت محسوسي ندارد اما در اصل و با سنجش محتوايي همين فاصله مشخص مي شود مردان دل خوشي از دشواري هاي دوران تحصيل و اشتغال ندارند.
و بدتر آنكه با افزايش سن از نسبت افرادي كه در اين راه ارزيابي مثبتي داشته اند كاسته مي شود. طبق نتايج اين بررسي 1/59 درصد از 15 تا 19 ساله ها معتقدند كه همزمان با بالارفتن سن ميزان اعتقاد به منزلت و احترام اجتماعي به تحصيل كرده ها كاهش مي يابد.
پيامي كه پسران از بازار كار دريافت مي كنند آن است كه پسران بدون تحصيلات عالي و حتي در سنين پايين هم مي توانند وارد بازار كار و اشتغال شوند. در حالي كه اين موضوع براي دختران صدق نمي كند و پيام دريافتي شان از ضرورت تحصيل در مقاطع دانشگاهي حكايت دارد. در نتيجه براي دختران ورود به دانشگاه به منزله دسترسي احتمالي به اشتغال است.
اما شايد پسران ترجيح دهند به زعم خود، وقتشان را براي تحصيلات عالي هدر ندهند و سريع تر به بازار كار بپيوندند چرا كه به سرعت در مي يابند تحصيلات عالي موجب بالا بردن امكان اشتغال، فرصت بهتر يا درآمد بالاتر نيست پس ترجيح مي دهند توان خود را مصروف فعاليت هاي ديگر كنند.
دانشگاه يا بازار كار...
ارژنگ حكمي از دانشجوياني است كه پس از دو سال در جا زدن پشت كنكور بالاخره در مقابل خواسته والدينش كوتاه آمده و مصمم شده است كه حتما وارد دانشگاه شود. وي همچنين از افرادي است كه مخالف بدست آوردن شغل مناسب از طريق تحصيلات دانشگاهي است. حكمي در گفت و گو با ما معتقد است: در شرايط زماني فعلي دانشگاه رفتن كار بي ثمري است چون وقتي آدم مي تواند چندين برابر درآمدي را كه با حداقل 4 سال درس خواندن در دانشگاه و مدرك گرفتن به دست بياورد چرا بايد وقت خود را اينطور صرف كند! اين جوان 21 ساله كه هيچ انگيزه اي براي ادامه تحصيل در خود نمي بيند علت اين اظهاراتش را عدم موفقيت خواهرش عنوان مي كند. ارژنگ مي گويد: خواهرم آزاده پس از 4 سال درس خواندن چون با مدرك ليسانس شغلي بدست نياورد سعي كرد شانس خود را اينبار با تحصيل در مقطع كارشناسي ارشد امتحان كند. حالا تصور كنيد اگر او به جاي 4 سال وقت گذاشتن براي تحصيلات دانشگاهي وارد بازار كار شده بود الان مجبور نبود براي اينكه كار پيدا كند دوباره درس بخواند.
آزاده هم اعتقادي شبيه به وي پيدا كرده و در تكميل حرف هاي برادرش همينطور كه سر تكان مي دهد، مي گويد: سال 81 كه وارد دانشگاه شدم با گذراندن كلي واحد درسي سرگرم و دلخوش بودم كه بعد از اين مدت حتما شغل خوبي دست و پا خواهم كرد. اما سال 85 كه فارغ التحصيل شدم به خاطر تعداد زياد فارغ التحصيلان و اشباع بازار كار بيكار ماندم. تنها آرزويم اين است كه با افزايش ميزان تحصيلات شغل خوبي پيدا كنم.
وي مي گويد: تنها شرط كسب و كار بدون تحصيلات اين است كه معرف داشته باشي. البته در آزمون هاي استخدامي چند تا از سازمان ها و وزارت خانه ها شركت كردم اما نتيجه اي عايدم نشد. چون بعد از مدتي انتظار براي دريافت نتيجه آزمون هايي كه كلي وقتم را تلف كرده بودم متوجه شدم در هر سه آزموني كه شركت كردم نيروهاي قراردادي همان سازمان يا كساني كه معرف داشتند، پذيرفته شدند.
پارتي بازي هم اصولي دارد!
طبق نظرسنجي هويت شغلي، جوانان عوامل متعددي را نام
مي برند كه اول داشتن پارتي و سفارش و دوم داشتن تحصيلات دانشگاهي به عنوان كليد بازگشايي بخت اشتغال مطرح مي شود.
2/83 درصد پاسخگويان با اين نظر موافق بوده اند كه اين روزها پيدا كردن كار فقط با سفارش و پارتي امكان پذير است. و تنها حدود 8/8 درصد پاسخگويان مخالف اين ادعا بوده اند. البته زنان بيشتر از مردان بر آن بوده اند كه پيداكردن كار تنها با سفارش و پارتي امكان پذير است. در گفت و گو با تعدادي از جوانان دانشجو و
فارغ التحصيل بسياري از جوانان ابراز كردند پيدا كردن شغل در شرايط فعلي بدون داشتن معرف و به اصطلاح پارتي غيرممكن است.
«سميه. ر» كه به تازگي از رشته علوم تربيتي دانشگاه شهيد بهشتي فارغ التحصيل شده است به خبرنگار نسل سوم مي گويد: با اينكه رشته علوم تربيتي خوانده ام اما از آنجا كه هميشه دوست داشتم كارمند يكي از سازمان ها باشم به دنبال فردي مي گشتم كه معرفم باشد. تا اينكه يكي از دوستان به سفارش پدرم مرا معرفي كرد در عرض يك هفته به خواسته ام رسيدم!
وي در پاسخ به اين سوال كه آيا رشته تحصيلي ات ارتباطي با شغلت دارد، اظهار مي كند: شغل و رشته ام ارتباط چنداني با هم ندارند. سازمان يكسري كلاس هاي آمادگي برپا كرده و همه كارمندان رشته هاي مرتبط و غيرمرتبط بايد در كلاس حضور داشته باشند چون مديران اينجا معتقدند تحصيلات دانشگاهي چندان كمكي به اين سازمان نمي كند(!) و همه بايد براي مهارت آموزي در كلاس ها شركت كنند. اگر من هم همان رشته هاي مرتبط را خوانده بودم، برايم تفاوتي نداشت. سميه همچنين اضافه مي كند: اين موضوع البته در ميان كارمندان صادق است. در حالي كه زياد
مي بينم كساني اينجا مي آيند و در سطح مديريت مشغول مي شوند كه نه تجربه و نه تخصص دارند. براي آنها هم كه نمي شود كلاس آموزشي گذاشت!
وقتي هيچ برنامه اي
براي آينده وجود ندارد
از آنجا كه انتخاب شغل و همخواني آن با خواسته هاي فرد نقش موثري در تامين رضايت شغلي بازي
مي كند در وضعيتي كه شغل مناسب و دلخواه به سختي در دسترس باشد عمدتا پذيرش مشاغل از سوي افراد از روي ناچاري انجام مي شود. مطابق نتايج اين تحقيق 5/35 درصد از پاسخگويان عنوان كرده اند برنامه مشخصي براي شغل آينده خود ندارند. البته در اين ميان زنان بيشتر از مردان گفته اند كه براي آينده شغلي خود برنامه مشخصي ندارند. از سوي ديگر 20 تا 24 ساله ها بيشتر از ديگران گفته اند براي شغل آينده خود برنامه مشخصي ندارند يعني حدود
2/38 درصد. همچنين 8/53 درصد از پاسخگويان به اين تحقيق با اين نظر موافق بوده اند كه جوانان هر شغلي را پيدا كنند ناچارند آن را قبول كنند. البته مردان بيشتر از زنان با اين نظر موافق بوده و معتقدند كه جوانان هر شغلي پيدا كردند به ناچار براي تامين زندگي بايد آن را بپذيرند.
س. رضوي فارغ التحصيل دانشگاه دولتي است كه چندان دل خوشي از وضعيت بازار كار رشته اش ندارد. او كه گياه پزشكي خوانده است، به خبرنگار كيهان مي گويد: پذيرش تعداد زياد دانشجو در رشته هايي كه كارآيي چنداني ندارند از مهمترين مشكل بازار كار و اشتغال است. هر سه دانشگاه بهشتي، علامه و دانشگاه تهران ساليانه به طور تقريبي 300 فارغ التحصيل گياه پزشكي روانه بازار كار مي كنند در حالي كه اين وضعيت در مورد دانشگاه آزاد هم حاكم است. مگر ايران چقدر گياه پزشك مي خواهد؟
رضوي ادامه مي دهد: همين ها وقتي وارد بازار كار مي شوند دلشان مي خواهد در شغل خود كه البته تاحدودي هم راجع به آن تخصص كسب كرده اند، كار كنند اما چون بازار كار جايي براي آنها ندارد به سراغ مشاغل ديگر
مي روند و حتي بسياري براي تامين مخارج زندگي تن به كارهايي مي دهند كه چندان با جايگاه آنها مناسب نيست. وي اضافه مي كند: من وقتي در اين رشته پذيرفته شدم همه مي گفتند خيلي خوب است و مهندسي در هر رشته اي كه باشد اين روزها بازار خوبي دارد. البته خانواده ام اعتقاد داشتند چون مهندسي است، بايد ادامه دهم حتي اگر بعدها كاري هم پيدا نكردم مهم نيست. آنها فقط دوست داشتند من مهندس شوم اما الان اين مهندس، تايپيست شده است! اين جوان تهراني مي گويد: البته هستند از همكلاسي هايم كه اهل شهرستان بودند و به اندازه من هم نتوانستند كاري پيدا كنند. چون آنها به غير از مخارج ديگر، هزينه محل اقامت هم بر دوششان است تا جايي كه حتي 2 نفر از همكلاسي هايم همان زمان انصراف دادند و ديگر دانشگاه نمي آيند...
همچنان باقيست!
داستان اشتغال كه از ابتداي سال به طور جدي مورد بحث صفحه نسل سوم بوده هرگز تمام شدني نيست و ما شايد در هر هفته و يا شايد هر ماه گوشه اي از آن را مرور كنيم... به هر حال با توجه به آنچه ذكر شد و با دقت در اظهارات هم نسلي هايمان، بحث هويت شغلي اين روزها به عنوان يكي از بزرگترين مشكلات پيش روي ما به سدي ميان خواسته ها و توانمندي هاي نسل سوم مبدل شده كه گذر از آن به ظاهر سخت و غيرقابل باور به نظر مي رسد. در حالي كه اشتغال همچنان بدون پدرخوانده و حامي اصلي مانده و انتظار مي رود اين موضوع جدي تر مورد بررسي قرار گيرد تا تحقق اين خواسته معقول قشر ميليوني جوان كشور روزي با جامعيت به واقعيت بپيوندد و حركت ما به سمت قله پر فروغ 1404 سريع تر و بهتر شود.

 



گل به خودي فرهنگي

فرض كنيم كه توطئه اي وجود ندارد و بودجه هاي كلاني هم براي براندازي نرم جمهوري اسلامي از طريق ضربه به فرهنگ ايراني و اسلامي ما صرف نمي شود و رسانه هاي غربي و شرقي هم از صبح تا شب عليه ما كار نمي كنند!! فرض كنيم كه خودمان هستيم و خودمان؛ داريم در آرامش زندگي مي كنيم و همه با هم نشسته ايم به تماشاي تلويزيون وطني. گاهي هم سينما. مواقع عبور و مرور با خودرو هم راديو و انواع و اقسام موج هايش. البته شنيده ايم مقوله اي هم به اسم تئاتر وجود دارد كه يك عده هنرمند به صورت زنده نمايشنامه هايي را در صحنه اجرا مي كنند كه تله هايش يك وقتي عصرهاي جمعه از شبكه 4 پخش مي شد! البته فرهنگسرا و مكان هاي فرهنگي ديگري نيز داريم كه بي وقفه در حال تكاپو هستند و... ساير نهادها هم جشنواره و نمايشگاه هاي متعدد برگزار مي كنند.
خب! يك مرور اجمالي هم داشته باشيم بر بودجه هايي كه در اين سازمان ها و نهادهاي فرهنگي صرف مي شود. بعد صادقانه كلاهمان را قاضي كنيم و ببينيم خروجي ها چقدر كاربردي و كارآمد است و از دل آن نسلي نو با انديشه هايي عميق و پايبند به فرهنگ و هويت خود متولد مي شود و در جهت اهداف و آرمان هاي نظام گام برمي بردارد... صادقانه بايد گفت در مرحله سوم به اين نتيجه مي رسيم كه بعضا بودجه اي كه در داخل كشور ناخواسته و نادانسته، صرف براندازي نرم افكار و عقايد جامعه اسلامي مي شود به بودجه آن طرفي ها اضافه مي شود .
وقتي بودجه ها درست و در جهت تقابل نرم در جنگ نرم استفاده نشود، بستر براي شكست در »جنگ نرم« فراهم مي شود و نتيجه عكس مي دهد و مي شود همان داستاني كه در بالا گفتم. چرا؟! چون وقتي بودجه اي آنجا كه بايد خرج نمي شود و يا زيادتر از اندازه و كم تر از اندازه صرف مي شود، طبيعي است كه هدر رفته. خواه از روي دانايي باشد و خواه از روي نا آگاهي و چون ما در مملكت اسلامي هستيم و همه مديران به اسلام پايبند، اگر بودجه هاي فرهنگي به هرز مي روند از روي ناآگاهي است نه دل نسوزاندن براي فرهنگ ديني و ايراني . اگر هم صبح تا شبي بنشيني پاي تلويزيون و 7-6 كانالش را جابجا كني يا گوش بسپاري به امواج متعدد راديو يا خبرگزاري ها را براي يافتن حركت هاي اساسي در ترويج و گسترش فرهنگ وطني زير و رو كني، بعد به اين نتيجه برسي كه در هر سه موج، مطلب دندان گيري كه خير دنيا و آخرت باشد، نصيبت نشده يا اگر هم شده برنامه موسمي است كه به سرعت باد مي آيد و مي رود و ماندگاري ندارد، درخواهي يافت كه جرم او كه از روي ناآگاهي بودجه را هرز مي دهد كمتر از جرم كسي نيست كه دانسته و به قصد از بين بردن فرهنگ خودي از ابزار رسانه استفاده مي كند.
اصولا در توليدات فرهنگي امروز، چقدر مخاطب سنجي و نياز سنجي مي شود، كيفيت و جذب مخاطب چطور است و در نهايت آيا از ابزار هنر در حد مطلوب براي ساخت اثر بهره مي برند و يا...
نگراني وقتي عميق مي شود كه سريال هاي خوش ساخت با مخاطبان ميليوني هم ناآگاهانه و ناخواسته در جهتي حركت كنند كه نه تنها تقابل نرم در مقابل براندازي نرم از طريق رسانه نباشند بلكه به دليل عدم دانش كافي در مفهومي كه در نهايت اين سريال به مخاطب القا مي كند، بستر را براي براندازي نرم فرهنگ ايراني فراهم كنند! نمونه بارز آن « شمس العماره ». قسمت هاي فراواني درباره خواستگاري و ازدواج سنتي صحبت كرد تا در قسمت آخر دختر ماجرا بگويد از زندگي عاشقانه عمه اش، كه تا آن سن و سال مجرد مانده، درس گرفته و تصميم دارد خواستگاربازي را تمام كند و تا دلش گرفتار نشده است، ازدواج نكند. بعد هم در يك نگاه عاشق مي شود و ازدواج مي كند! اين يعني ما بودجه گذاشتيم و هنرمندانه سريالي ساختيم كه حرفي خلاف فرهنگ ديني و اجتماعي ما را ترويج دهد! هرچند بگوييم آقاي داماد، فردي شناخته شده بود و عاشقي در كانون خانواده اما اصلي كه در پايان داستان بر آن تاكيد شد، ازدواج به شرط گرفتاري دل بود!
ساخت برنامه هاي بي محتوا و بي كيفيت در سازمان صدا و سيما يك طرف ماجراي فرهنگ مظلوم ماست كه البته به دليل نفوذ و قدرتش ميان مردم سنگيني بيشتري را در كفه ترازو به خود اختصاص داده است اما اگر بخواهيم اشاره اندكي هم به محصولات خانگي، اوضاع نشر، كارتون ها و برنامه هاي كودك نوجوان داشته باشيم كه بخش اعظم آن به شعر و آواز و عروسك ها و مجري هاي لوس و... اختصاص داده مي شود بايد ساعت ها وقت و هزينه بگذاريم و تكرار مكررات مي شود. پس بسنده مي كنيم به نقل قولي از «محمد حسن گلبن حقيقي»، كارآفرين برتر بخش فرهنگ در جشنواره شيخ بهايي:
9-8 سال پيش سفير فرهنگ چين به شيراز آمد تا تخت جمشيد را ببيند. از او سوال كردم وزارت فرهنگ و هنر شما چند تا پرسنل دارد؟ چين يك ميليارد و 200 هزارنفري تنها 100 نفر پرسنل وزارت فرهنگ دارد... وزارت فرهنگ و ارشاد ما آن زمان، فكر مي كنم، بالاي 15 هزار نيرو داشت. حالا توليدات فرهنگي را مقايسه كنيد! در حال حاضر بخشي از صنايع دستي جهان را چيني ها توليد مي كنند اما ما فقط نيرو به اين وزارت خانه اضافه كرديم !
از طرفي اضافه شدن اين آدم ها هم ايجاد مشكل كرد. هر كسي براي خودش مقرارتي بوجود آورد تا بيكار نماند! يكبار به يكي از دوستان تهراني گفتم، چرا مجوز فلان مساله را به شهرستان ها واگذار نمي كنيد؟ گفت اگر واگذار كنيم، پس خودمان چه كار كنيم؟!
ليلا باقري

 



يادداشت سوم

فرهاد كاوه
دعواي خودرو ساز و پليس و مردم و حتي دولت در كشور ما يك دعواي دراز و دنباله دار است؛ براي همين بايد گفت: تراژدي مردم - ماشين در اين كشور سال هاست تجديد چاپ مي شود و كسي هم به كسي نيست و شايد بايد به قول پدربزرگ بسپاريم به دست صاحب اين مملكت تا او بيايد و درستش كند!
در تمام اين سال ها هم دعوا يا صوري بوده و يا با «پول» حل شده و نه راي مردم و نه حكمراني قانون، هيچ يك ماجرا را پيش نبرده است! حتي وقتي چند سال قبل رييس جمهور با قاطعيت گفت خودروسازان بايد سر تعظيم جلوي مردم فرود آورند كسي باور نمي كرد در بر همان پاشنه اي بچرخد كه از قبل مي چرخيده! در واقع خودروساز داخلي بدون رقيب و بدون نگراني، بدون بررسي دقيق هزينه ها و قيمت تمام شده و تناسب آن با هزينه دريافتي از مردم، بر «سمند» مراد سوار است و مي تازد...
خاطرتان هست كه براي توقف توليد پيكان ـ تنها يار غار ايراني ها بين سال هاي 55 تا 75 - كه بعد از سه دهه توليد تازه فهميدند برف پاك كن هايش به عكس تمام خودروهاي جهان است! چه بلوايي شد؟ خاطرتان هست كه خودروي ملي قرار بود جايگزين پيكان ملي باشد و قيمت نهايي اش حدود 7 ميليون تومان؟ خاطرتان هست كه ال90 قرار بود تا پايان سال گذشته به توليد انبوه برسد و قيمتي مناسب داشته باشد در حد 10 ميليون تومان و ...امروز ال 90 نه تنها براي خريد عموم مردم مناسب نيست بلكه خدمات پس از فروشش نيز غير از تهران در باقي شهرها با مشكل روبروست؛ داستان قطعات و تعميراتش هم بماند...
تمام اين اتفاقات در حالي مي افتاد كه همواره تمام مسئولان بر حقوق مردم تاكيد داشتند و تكريم ارباب رجوع و توليد ملي و احترام به ايراني و ... شعار اصلي خودروساز! و در كنار همه اين ها، پليس دائم هشدار مي داد كه خودروهاي توليد داخل حتي پايين ترين سطح ايمني را هم رعايت نمي كنند و جان مردم در خطر است و... ماجراهاي پژو405 را كه يادتان نرفته؟ چند نفر ايراني به خاطر يك قطعه كوچك جانشان را از دست دادند، چه شد؟ خودورو ساز ايراني حتي زحمت عذرخواهي از ملت را هم به خود نداد و گفت فراخوان داديم بيايند درستش كنيم! اصلا نمي خواهم با شركت فورد مقايسه كنم كه به خاطر يك اشكال كوچك كه حتي زياد هم فني نبود و با جان كسي سروكار نداشت، 1500 خودروي خود را از دست مردم جمع كرد و خودروي ديگري به آنها داد! اصلا هم كاري نداريم كه خودروي توليد داخل را در كشورهاي هم جوار با چه قيمتي و چه تسهيلات ويژه اي به فروش مي رسانند!
حرف ما راجع به خودمان است؛ اينكه شما براي داشتن يك خودرو كافي است پول بدهيد؛ كمي صبر كنيد و بعد...خدمات پس از فروش و خدمات جاده اي و استاندارد بين المللي باشد براي بعد!
همين تازگي ها، پليس مي گويد ترمز هاي اي بي اس نصب كنيد، آقايان مي گويند كه تا سال 1391 انشاء الله!
بعد هم كمي رفت و آمد و خط و نشان و آخرش هم، هيچ!
فكر مي كنيد داستان بي اعتبار كردن پليس از كجا آغاز مي شود؛ اينكه ديده ايد برخي مردم با وجود حضور پليس، خلاف مي كنند و انگار نه انگار در شهر پليسي هست؛ علتش چيست؟ خب مردم مي بينند مسئولانشان براي پليس تره خورد نمي كنند و بدون توجه به اخطار و هشدار او كار را پيش مي برند، چرا خودشان بايد به پليس احترام بگذارند؟ اصلا تز برخي از دوستان خودروساز اين است كه پليس نبايد در اين موارد دخالت كند! جالب است پليس حافظ امنيت و جان و مال مردم باشد اما به خودروساز نگويد كه خودرويت جان مردم را به بازي مي گيرد...بعد در رسانه ملي يك دعواي زرگري نشان مي دهند و دست آخر دست خودروساز را به عنوان برنده دعوا بالا مي برند...چرا؟ خب بالاخره رسانه ملي هم نيازمند خودروست! بايد خودرويش تامين شود؛ كمي هم ارزان تر و ...اگر بدانيد اين رسانه و بده بستان هايش چه كارها كه نمي كند...
من مانده ام فقط در اينكه مردم هميشه بين اين دعواها سر بي كلاهي نصيبشان مي شود و براي ادامه بقاء مي خرند و پول مي دهند و حرفي هم نمي زنند؛ شايد به خاطر اينكه حرفشان خريداري ندارد و راه به جايي نمي برد...دلم براي پليس هم مي سوزد، در همه مشكلات بايد وارد شود و دست آخر هم مرغ عروسي و عزاست!
ما نوشتيم شايد كسي جوابي؛ فريادي و حرفي ديگر داشت...اصلا كاش نسل سوم پرونده ويژه اي براي اين داستان خنده دار و غم انگيز ترتيب مي داد چرا كه يكي از مشتريان هميشگي و پروپا قرص خودروسازان عزيز وطني؛ نسل خودمان است!

 



نقد سوم- 2

سميه كاوسي
وارد صفحه كه مي شوي، نام كيهان در سمت راست و بالا خودنمايي مي كند، گويي به عنوان بزرگتر بالاي سر صفحه ايستاده است و همه چيز را زير نظر دارد.
چند قدم كوتاه كه برمي داري، مي رسي به لوگوي نسل سوم كه پشت چند تكه فلز زنگ زده قرار گرفته تا شايد، قديمي بودنش را نشان دهد. و البته ايميل ميرزا كه در پايين لوگو نقش بسته است.
«ميرزا قلم دون«...براي اولين بار كه اين واژه را خواندم، اساسا نتوانستم دركش كنم و به نظرم واژه بسيار سنگين و ثقيلي براي معرفي يك نويسنده صفحه است.
به سمت راست كه مي چرخي، اولين عنوان، خشت اول است و حتما به مصداق »خشت اول گر نهد معمار كج« بنا بر اين بوده كه هميشه راست و با كمال دقت كار گذاشته شود. اوقات فراغت، ظهور، روزنامه نگاران، عملكرد سازمان سنجش، سخنان بزرگان دين و زندگي از جمله موضوعات هفته هاي اخير اين ستون بوده است. فكر مي كنم اگر در اين ستون فقط از سخنان بزرگان دين و رهبر انقلاب استفاده شود، اين ستون قوام بيشتري پيدا خواهد كرد و تكليفش با خودش روشن خواهد شد و ضمنا اگر كوتاه تر هم باشد بهتر خواهد بود.
دركنار خشت اول، يك گزارش يا مصاحبه طولاني است كه تا چشم كار مي كند، فضاي وسيعي از صفحه را به خودش اختصاص داده است. موضوعات انصافا هميشه جذاب و به روز هستند و اگر مصاحبه اي در اين بخش گنجانده مي شود، صحبت با افرادي است كه مهجور مانده اند و بايد به نسل سوم شناسانده شوند اما براي يك نسل سومي كم حوصله، نشستن پاي سطرهاي اين بخش، كمي خسته كننده است. بهتر است اين بخش دو يا سه قسمت شود و البته حول همان مطالب اجتماعي و مصاحبه باشد.
پايين صفحه مطالب كوچك اما خواندني زيادي وجود دارد، كه بعضي مثل شعر، پيشنهاد چي، يادداشت سوم و نقد سوم در بيشتر هفته ها حضور دارند و بعضي هم مثل خاطره، داستانك، معرفي كتاب، ساعت 25 و خبر سوم هر از گاهي گذرشان به صفحه نسل سوم مي افتد. كه در اين ميان بعضي از مطالب اين بخش هاي رنگارنگ كمي از حيطه نسل سومي بودن و ارزشي بودن خارج مي شود.
مثلا اينكه قرار است محمد حسين لطيفي با نردبام آسمان شبهاي رمضاني ما را بتركاند، از حوزه نسل سومي بودن خارج شده است (قصدم بيان نقد اين سريال نيست يا توضيح پيرامون پايان بندي توهين آميز آن كه همه چيز را فداي ملودرام مي كنيم حتي ضربت خوردن در روز نوزدهم ماه مبارك را) اما تا جائيكه من به خاطر دارم، نسل سومي ها بيشتر ترجيح مي دادند شبهاي رمضاني شان را با يك سريال ديگر بتركانند.
يا مطرح شدن اينكه در ساخت برنامه مكث از بازيگر استفاده شده، به فرض اينكه استفاده هم شده باشد، گفتنش در شأن صفحه نسل سوم نيست چون به هر حال سازندگان اين برنامه ها قصدشان راهنمايي جوانان است هر چند ضعيف و شايد خيلي ضعيف.
اما اگر هدف نسل سوم اعتلاي اين نسل است، بهتر است اين مطالب از طريق يكي از راههاي ارتباطي صداو سيما به سازندگان برنامه ها انتقال داده شود و از تريبون نسل سوم، حرفهايي زده نشود كه از خيلي جاها شنيده مي شود.
به هر حال صفحه نسل سوم هم يكي از سنگرهاي روزنامه كيهان است با همان در و ديوار خاكي و با همان آرمان ها و عقايد كه سعي مي كند در عين جواني و با داشتن نوشتارهاي جوان پسند، راههاي ارتباطيش را با بقيه سنگرهاي كيهان حفظ كند.
حاشيه شيرين بانو: ما رو با صفحات ديگه كيهان مقايسه كردي؟ ما خودمون واسه خودمون سنگريم...چيش... يه چي مي گيا!

 



نقد سوم- 1

زهرا عبداللهي
وقتي خواندم كه بايد يك نقد از صفحه و همه چيزش بنويسيم، خيلي فكرم مشغول شد، چون تا اين موقع نقد ننوشته بودم و فكر كنم خيلي سخت است كه آدم عدالت وانصاف را رعايت كند و نيمه پر ليوان را هم ببيند، به همين خاطر نشستم و تا جايي كه مي توانستم مطالب صفحه را خواندم بعد قلم را برداشتم و اين طور شروع كردم:
گفتم: بالاخره خياط در كوزه افتاد!
گفتند(جسارتا تحريريه نسل سوم) : طلا كه پاكه چه منتش به خاكه!
گفتم: يادتونه چه طوري همه رو نقد مي كردين؟ مثل نجف زاده...
گفتند: ديديد كه چندي بعد درد دل هاش رو چاپ كرديم...
بله واين يعني انصاف و حقيقتا يك دست مريزاد دارد، شايد اين دست مريزاد ها براي بعضي از مطالبي كه در صفحه چاپ مي شود كم هم باشد، مثلا وقتي به سازمان سنجش با آن اقدام عجيب و غريبش تسليت گفتيد ومثل كوه پشت سر يك نسل سومي ايستاديد و به او گفتيد كه تنها نيست... وبعد چقدر خوب كه درد دل هايش را چاپ كرديد، حرفهاي كسي را كه تنها جرمش بي سابقه بودن بود ومن بالاخره نفهميدم كه سابقه داري خوب است يا بي سابقه بودن! و باز هم چقدر خوب كه حرف هاي اين نسل سومي در كنار حرف هاي كسي چاپ شد كه درست در شرايطي متفاوت با او قرار داشت و رتبه برتر كنكور را كسب كرده بود ولي چقدر خوب تر مي شد اگرآن روز صفحه سه قسمت داشت و بخش سوم به شخصي اختصاص داده مي شد كه از هر لحاظ جايگاه متوسطي در جامعه داشت تا خيلي ها فكر نكنند براي برتر شدن حتما بايد مثل رستگار رحماني استثنا بود يا مثل ليلا شجاعي شرايطي ايده ال داشت. (البته خيلي ممنون كه چندي بعد با يكي از همين موارد معمولي مصاحبه ترتيب داده بوديد)
نكته بعدي كه فكر مرا به خودش مشغول كرده مصاحبه با سر مربي تيم ملي فوتبال بانوان بود كه درست زد به وسط هدف و خيلي ها را طرفدار صفحه كرد البته بگذريم از سوال آخر مصاحبه كننده كه پرسيده بود آيا لازم است هر ورزشي كه آقايان دارند، خانم ها هم داشته باشند؟ اين جمله حرص همان خيلي ها را در آورد ... فكر كنم اگر نوشته نمي شد قشنگ تر بود...
يك مطلب ديگر بگويم و ختم كلام، اينكه در بعضي موارد بايد به اين خارجي هاي لا مذهب يا با مذهب حسودي مان بشود درست، اما من فكر مي كنم در خيلي موارد آنها هستند كه بايد به ما حسودي كنند، چرا راه دور برويم، چرا پاي مهمان مامان را وسط مي كشيد، مهمان نوازي را سال دوم دبستان كوكب خانم به ما ياد داد، فداكاري را دهقان فداكار به ما آموخت، قبول كنيم كه مساله طرز فكرمان است، مثلا چرا بايد فكر كنيم وقتي خواهر شوهر دختر عمه خاله خانم را براي اولين بار به خانه مان دعوت كرديم بايد سفره مان را با چند نوع غذا زينت ببخشيم، عوض شدن طرز فكرمان چه ربطي به سنت هاي كهن دارد، عجيب است كه معمولا حسادت به خاطر چيزهايي است كه نداريم، خب اين سنت را كه ما داريم و آنها ندارند، پس حسادت اين وسط چه صيغه اي است؟ در ضمن من فكر نمي كنم هيچ وقت بتوانم با شخصيت هاي اين فيلم هاي خارجي همزاد پنداري داشته باشم، شايد كوچكترين دليلش اين باشد كه دلم راضي نمي شود، مهمانم روي كاناپه در اتاق پذيرايي بخوابد و خودم ...
بگذريم. درست است كه اينورآب، كلاه گشاد وزيراب زدن ويك كلاغ چل كلاغ وتعارف هاي الكي زياد است اما خيلي چيز هاي خوب ديگر(كم شده) ولي هست، مهمان نوازي هست، ايثار و فداكاري هست، يتيم نوازي و لبخند بي شائبه هست و خيلي چيزهاي خوب ديگرهم هست كه كفه ترازوي حسادت آنها را نسبت به ما سنگين تر مي كند...
حاشيه شيرين بانو: ما طلا هستيم؟ ما جواهري در قصر كيهان هستيم؛ يادتان باشد!

 



شعر

اي كاش اين غزل و غمش ابتدا نداشت
جغرافيا براي زمين كربلا نداشت
اين شعر داغ زد به دلم تا نوشته شد
اين بيت ها مرا به چه رنجي كه وا نداشت
فرمان رسيده بود كماندار را و بعد
تير از كمان رها شد و طفلي كه نا نداشت
قصد پسر نمود و به قلب پدر نشست
تيري كه قدر يك سر سوزن خطا نداشت
اكنون حسين مانده كه ديگر به پيكرش
جايي براي بوسه ي شمشيرها نداشت
بر سينه اش نشست و خنجر كشيد و ... نه!
ديگر غزل تحمل اين صحنه را نداشت
اين جنگ و سرنوشت غريبش چه آشناست
قرآن دوباره جز به سر نيزه جا نداشت
تنها سه سال آه سه سال عمر كرده بود
اما كسي به سن كمش اعتنا نداشت
با چشمهاي كوچك خود ديد آنچه را
گرگ درنده هم به شكارش روا نداشت
پايان گرفت جنگ و به آخر رسيد ... نه!
اين قصه از شروع خودش انتها نداشت
محمد رفيعي

 



ساعت 25

مسعود سماواتي
پرسيدم چطور بهتر زندگي كنم؟
با كمي مكث جواب داد: گذشته ات را بدون هيچ تأسفي بپذير، با اعتماد، زمان حالت را بگذران، و بدون ترس براي آينده آماده شو.
ايمان را نگهدار و ترس را به گوشه اي انداز. شك هايت را باور نكن، وهيچگاه به باورهايت شك نكن.
زندگي شگفت انگيز است، در صورتيكه بداني چطور زندگي كني.
پرسيدم آخر ...
و او بدون اينكه سؤالم تمام شود، ادامه داد: كوچك باش و عاشق ... كه عشق، خود مي داند آئين بزرگ كردنت را...
بگذارعشق خاصيت تو باشد، نه رابطه خاص تو با كسي. و يادت باشد موفقيت پيش رفتن است نه به نقطه پايان رسيدن...
نفسي تازه كرد وادامه داد: هر روز صبح در آفريقا، آهويي از خواب بيدار مي شود و براي زندگي كردن و امرار معاش در صحرا مي چرد، آهو مي داند كه بايد از شير سريع تر بدود، در غير اينصورت طعمه شير خواهد شد، شير نيز براي زندگي و امرار معاش در صحرا مي گردد كه مي داند بايد از آهو سريعتر بدود، تا گرسنه نماند...مهم اين نيست كه تو شير باشي يا آهو ... مهم اينست كه با طلوع آفتاب از خواب بر خيزي و براي زندگيت، با تمام توان و با تمام وجود شروع به دويدن كني... با توكل به مبداء هستي و ...راستي! زلال باش ... زلال! فرقي نمي كند كه گودال كوچك آبي باشي، يا دريايي بيكران، زلال كه باشي، آسمان در تو جاريست.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14