سه شنبه 22 دي 1388- شماره
19557
روز ابتلا و افتنان ابوموسي !
|
|
E-mail:shayanfar@kayhannews.ir |
|
روز ابتلا و افتنان ابوموسي !
هان اي مردم! از خدا بترسيد و سلاح جنگ باز كنيد و با برادران خود حرب مياريد. اي اهل كوفه! اگر اطاعت خداوند كنيد و سخن مرا گوش داريد، شما اصل عرب و ملجأ مضطرّين و پناه خائفين خواهيد بود. همانا شما را علي بن ابوطالب طلب مي كند كه با مادر خود، ام ّ المؤمنين عايشه و حواري رسول، طلحه و زبير، قتال دهيد و با آن مسلمانان كه با ايشان كوچ داده اند، رزم آغازيد. من از شما اين فتنه را نيكوتر دانم و بر شما ترسانم كه مبادا از در مناجزت و مبارزت بيرون شويد و عرضه دمار و هلاك گرديد. چنان مي نمايد كه گويي، گوش بر سخن رسول خداي دارم كه وي از اين فتنه ياد مي كرد و مي فرمود، اگر در اين فتنه خفته باشي، نيكوتر است كه نشسته باشي، و اگر نشسته باشي، نيكوتر است كه ايستاده باشي، و اگر ايستاده باشي، نيكوتر است كه رونده باشي. اي مردم! شمشيرها را ثلمه در افكنيد و نيزه ها را در هم شكنيد و پيكان تيرها را بر كشيده، و زه كمانها را بدريد و قريش را با هم گذاريد تا اصلاح كار خويش كنند و نيك و بد، دامنگير ايشان باشد، و شما را زياني و ضرري نرسد. اكنون شرط نصيحت به جاي آوردم و هيچ گونه حيلتي و خديعتي نفرمودم. شما پند من بپذيريد و عصيان مورزيد تا در آتش اين فتنه نسوزيد. » چون سخن بدين جا آورد، عمّار بن ياسر برجست و گفت: «اي ابوموسي! تو از رسول خداي اين شنيدي؟» گفت: «شنيدم اينك دست من بدانچه گفتم، رهينه است. » عمّار گفت: «اگر سخن به صدق كردي، اجابت اين حكم بر ذمّت توست. در خانأ خويش جاي كن و در به روي خويش و بيگانه ببند و خويشتن را در فتنه ميفكن. اما من گواهم كه رسول خداي، علي را به قتال ناكثين فرمان كرد و ايشان را يك يك برشمرد و آن گاه فرمان به قتال قاسطين داد. اگر بخواهي بر اين سخن اقامأ شهود كنم و گواهان آورم، اكنون چنان كه گفتي، دست تو رهينأ اين سخن است. پس دست خويش مرا ده. » و دست ابوموسي را بگرفت و گفت: «غلب ا لله من غالبه و جاحده. » و دست او را بكشيد و از منبر به زير آورد. اين وقت حسن (ع) به سرايي كه از بهر اميرالمؤمنين كرده بودند، شتافت و ابوموسي به دار الاماره مراجعت كرد. روز ديگر، همچنان مردم در مسجد انجمن شدند و حسن (ع) حاضر شد و روي با مردم كرد و حمدخدا و درود رسول(ص) به پاي برد و فرمود: «اي مردم! ما شما را به سوي خدا و كتاب خدا و سنّت رسول خدا مي خوانيم و به سوي آن كس كه عالمتر از او كس در اسلام نيست و به سوي آن كس كه عادلتر از او كس ندانسته ايد، و فاضل تر از او نشناخته ايد و باوفاتر از هر كس است كه با او بيعت كنيد، و كسي كه قرآن گواه فضايل اوست، و سنّت و سبقت طريقت اوست، و خداوند او را با رسول خويش، قرابت دين و قرابت رحم مقرّر داشته و به سوي كسي خوانيم كه در خصايل خير، از مردم پيشي گرفته و از سوانح شرّ، رسول خداي را كافي بود، وقتي كه مردم او را فرو گذاشتند. و با او قربت جست، وقتي كه از او دوري كردند. و با او نماز گذاشت، وقتي كه مردم مشرك بودند. و همراه با او با آنها مقاتلت فرمود، وقتي كه ديگران هزيمت نمودند. و همراه با او به مبارزت مي شتافت، وقتي كه به باز پس سر بر مي تافتند. و او بود اوّل كسي كه تصديق رسول خداي كرد، وقتي كه تكذيب او كردند. او بود كسي كه در هيچ غزوه هزيمت نجست و در هيچ امر سبقت بر او كس نداشت. اكنون نصرت خويش را از شما مسئلت مي كند. و شما را به سوي حق ّ دعوت مي فرمايد تا به سوي او سرعت كنيد و منازعت افكنيد با جماعتي كه بيعت او بشكستند و شيعيان او را بكشتند و بيت المال مسلمانان را غارت كردند. اكنون بشتابيد به جانب او و امر به معروف و نهي از منكر را دست باز مداريد تا خداوند شما را رحمت كند. » اين وقت « قيس بن سعد بن عباده» برخاست و خداوند را سپاس و ستايش كرد و گفت: «ايها الناس! اگر امر خلافت را به شوري افكنديم، همچنان علي (ع) ا حق ّ ناس بود. چه در سبقت اسلام و هجرت با پيغمبر و علم به نفع و ضرر و جهاد با كفّار، هيچ كس را مقام و منزلت او نيست و هر كس با او از در مخالفت رود، قتال او بر ما حلال باشد؛ خاصّه طلحه و زبير كه به تمام رغبت بيعت كردند و از كمال حسد، عهد بشكستند. » ابوموسي چون اين كلمات بشنيد، بر منبر صعود كرد و گفت: «ايها الناس! خويشتن را در فتنه ميندازيد و با برادران خود قتال مدهيد. اينك مكتوب ام المؤمنين عايشه است كه به من فرستاده و ما را به ملازمت بيت فرمان داده. به جاي باشيد و چهرأ سلامت را به ناخن خسارت مخراشيد. » زيد بن صوحان بر پاي شد و گفت: «اي مردم! اينك نامأ عايشه است كه خاص ّ از بهر من نگار داده و اين ديگر را به مردم كوفه فرستاده. در اين نامه ها نيك نظاره كنيد و نيكو بينديشيد. رسول خداي او را مأمور فرموده كه در خانأ خويش بنشيند و بيرون نشود، و ما را فرمان كرده كه بيرون شويم و با دشمنان دين جهاد كنيم. اينك كار خويش به ما گذاشته و كار ما را او برداشته. او ببايد در خانه نشيند و دوك ريسد؛ نه اين كه هودج بر شتر بندد و با لشكر كوچ دهد. » « شبث بن ربعي» برجست و از در طعن و دق گفت: «اي عماني! احمق، تو كيستي و اين سخن چيست؟» تو ديروز در جلولا بجريرت سرقت مقطوع اليد آمدي و امروز ام ّ المؤمنين را بد مي گويي!» زيد از شبث بن ربعي روي بگردانيد و با آن دست مقطوع، به جانب ابوموسي اشارت كرد و گفت: «اي پسر قيس، همي خواهي كه دريا را از موج باز داري؟! دست باز دار كه به اين آرزو دست نيابي!» و اين آيت قرائت كرد: الم أحس ب النّاس أن يتركوا أن يقولوا آمنّا و هم لايفتنون و لقد فتنا الذين م ن قبل ه م فليعلمن ا لله الذين صدقوا و ليعلمن الكاذ بين. آن گاه فرياد برداشت كه: «اي جماعت به سوي امير المؤمنين سرعت كنيد كه صراط شريعت و راهنماي حقيقت است. » اين وقت «عبد خير» برخاست و گفت: «اي ابوموسي! مرا خبر ده كه آيا طلحه و زبير با علي بيعت كردند يا سر بر تافتند؟» گفت: « بيعت كردند. » گفت: «آيا از علي چيزي معاينه رفت كه موجب نقض بيعت شود؟» گفت: «ندانم عبد خير. » گفت: «پس بباش تا بداني و از بيش و كم سخن مكن. اكنون بگوي از اين چهار گروه، كدام يك بر طريق انصاف و اقتصاد مي روند؛ علي(ع) بر ظهر ]پشت[ كوفه جاي دارد و طلحه و زبير در بصره، و معاويه در شام مقام گرفته، و مردم « حجاز در خانه هاي» خويش نشستند و ابواب جدال و قتال با خويش و بيگانه بسته اند. » ابوموسي گفت: «بهترين ناس اين جماعتند. » عبدخير گفت: «زبان در كش اي ابوموسي كه وساوس شيطاني و هواجس نفساني تو را مغلوب داشته. » حسن (ع) گفت: «اي ابوموسي! از چه روي مردم را از نصرت ما باز مي داري و حال آن كه مي داني كه ما جز اصلاح مردم را نخواسته ايم و مانند اميرالمؤمنين، كس از هيچ ردّي و منعي بيمناك نشود. » ابوموسي گفت: «بابي انت و امّي المستشار مؤتمن، مردمان از من استشارت كنند و من آنچه صلاح حال ايشان دانم، بگويم. » عمّار ياسر سخن در دهان او بشكست و گفت: «تو نيك از بد چه داني و باطل از حق ّ چه شناسي؟ پيغمبر مانند تو كسي را مستشار نفرموده. » اين وقت مردي از بني تميم برخاست و بانگ بر عمّار زد و گفت: «اي بندأ گوش بريده، زبان در كش! ديروز مردم مصر را در قتل عثمان برانگيختي و خون قومي را بي گناه بريختي، امروز از بهر فتنه چونان بدين شهر در آمدي و تهديد كاري ديگر مي كني و بر امير شهر ما بانگ مي زني!» حسن(ع) آن بني تميم را بيم داد و بر جاي مقيم آورد. ابوموسي ديگر باره آغاز سخن كرد و گفت: «اي مردمان! امروز روز ابتلا و فتنان است. دو تن از قريش در طلب سلطنت و جهانگيري بيرون شده اند، يكي علي و آن ديگر، طلحه است. اگركار آن جهان خواهيد، به خانه هاي خويش باز شويد و اگر در طمع جاه و مال باشيد، اعداد جدال و قتال كنيد. اين جدال و قتال، آن وقت بايست كردن كه خليفأ شما را حصار دادند و پايمال دمار و هلاك ساختند. » چنان كه در فرازهاي آخر جمله هاي بالا شاهد بوديم، ابوموسي وقتي ديد به رغم فعّاليّتهاي طاقت فرسايش كه يك تنه در مقابل امام علي (ع) و سفيران پر نفوذ و صحابأ با سابقه ايستاده، مردم به سوي امام علي(ع) گرايش پيدا كرده اند، آخرين تير تركش خود را رو مي كند و آن، نامأ عايشه ام ّالمؤمنين بود. او بر فراز منبر خبر مي دهد كه: «ايها الناس! خويشتن را در فتنه ميندازيد و با برادران خود قتال مدهيد. اينك مكتوب ام ّ المؤمنين عايشه است كه با من ]براي من[ فرستاده و ما را به ملازمت فرمان داده. به جاي باشيد و چهرأ سلامت را به ناخن خسارت مخراشيد. » حقيقت حال ابوموسي همين است كه در واپسين لحظات اميد به رسالتش بيان داشت، و آن نظر مخالفان امام علي(ع) است؛ يعني نظر جبهأ مقابل علي در صحراي طف كه بصره را متصرّف شده، مردم را فريفته و عاملان حكومت را كشته، آزادگان و ا حرار را گردن زده و اينك منتظر ورود علي هستند تا او و اندك صحابيان باقيماندأ رسول خدا را در محاصرأ خود قرار دهند. و ابوموسي را مأمور كرده اند كه تنها مردم بر جاي مانده؛ يعني كوفيان را از او دريغ دارد تا امام را چون طعمه اي سبك بربايند. بار ديگر، به همين جمله ها بدقّت بنگريد و مشاهده كنيد چگونه فراز بالا و پايين آن، يكديگر را آشكارا نقض مي كنند. «ايها الناس! خويشتن را در فتنه ميندازيد. » اين رأي ابوموسي است. دليل آن چيست؟ در فراز زيرين بيان داشته: «نامأ عايشه به او، كه از ابوموسي خواسته از او پيروي كند. » اگر اين قتال فتنه است، آيا عايشه خود، يك طرف اين فتنه نيست؟ آيا او سوار بر شتر سرخ موي «عبدا لله بن عامر» فرماندهي سپاه جمل را بر عليه امام بر حق ّ، بر عهده ندارد؟ آيا سخن اوّل مي تواند مرجعي براي هواخواهان اين تفكر، كه اين جريان فتنه است، قرار گيرد؟ از طرف ديگر، اميرمؤمنان و خليفأ واجب الاطاعه مسلمين، علي بن ابي طالب است يا عايشأ شورشي فريب خورده؟ امام علي خليفأ مشروع مسلمين، ابوموسي و سپاه كوفه را به همراهي مي خواند و ابوموسي استاندار علي، بيش از هر كس، بايد از امامش تبعيّت كند. ولي بعكس، براي بازداشتن مردم از پيروي او، نامأ دشمن شورشي خليفه را به عنوان دليل نظر خود مي آورد. راستي چقدر ساده انديشي است اگر كساني ابوموسي را شيخي ساده لوح و شكّاك قلمداد كنند. نه، او در خطيرترين لحظه هاي تاريخ، به همراهي منافقان عليه امام خويش، نقشه اي خائنانه كشيده بود و تنها اين علي و حسن، يادگاران رسول خدا بودند كه توانستند نقشأ شيطاني او را خنثي كنند. در اين باره، محاجّأ عمّار و ابوموسي شنيدني است. پس اين هم بروشني پيدا است كه ابوموسي به خاطر اين حجّت شرعي نيست كه طرف شور مردم قرار گرفته، و كوفيان را از پيوستن به امام بازداشته است؛ بلكه او خود يك طرف اين قضيه است و به پيروي از مرقومأ عايشه، موظّف است مردم را به ملازمت بيت ( عايشه) به بصره ببرد و در اين مقطع، موظّف است آنها را از پيوستن به پسر ابي طالب كه آنها را به سوي خود فرا خوانده و فرزندش حسن و عمّار ياسر، دو پيك او در اين شهر هستند، باز دارد. اين مطلب را محل ّ بن خليفه كه از كوفه به سوي ربذه رفته بود، در ملاقات با علي (ع) بيان داشته بود كه: «من چنان دانم كه او ( ابوموسي ) اگر ناصر و معيني به دست ]فراهم[ كند، در خصمي تو بي پرده بر پا شود. بار ديگر به سراغ تاريخ مي رويم تا راه معيّني كه جلوي ابوموسي قرار داشته و انتخاب آگاهانه اي را كه او در جهت مقابله با امام علي(ع) اختيار كرده، نظاره كنيم. امام در نامه اي به او توسط يكي از سفيرانش به ابوموسي مي نويسد: از بندأ خدا علي اميرالمؤمنان به «عبدا لله بن قيس» ( ابوموسي اشعري). اما بعداً سخني از تو به من گزارش داده اند كه هم به سود تو است و هم به زيان تو! هنگامي كه فرستاده من بر تو وارد مي شود، فوراً دامن بر كمر زن و كمربندت را محكم ببند، و از خانه ات بيرون آي، از كساني كه با تو هستند، دعوت نما. اگر حق ّ را يافتي و تصميم خود را گرفتي، آنها را به سوي ما بفرست؛ و اگر سستي را پيشه كردي، از مقام خود دور شو! به خدا سوگند! هر كجا و هر چه باشي به سراغت خواهند آمد؛ دست از تو برنخواهند داشت و رهايت نخواهند ساخت تا گوشت و استخوان، و تر و خشكت را به هم درآميزند. (اين كار را انجام ده، پيش از آن كه) در بازنشستگي و بر كناري ات تعجيل گردد، و از آنچه پيش روي تو است، همان گونه خواهي ترسيد كه از پشت سر. آن چنان بر تو سخت گيرند كه سراسر وجودت را خوف و ترس فرا گيرد (و در دنيا همان قدر وحشتزده خواهي شد كه در آخرت) اين حادثه آن چنان كه فكر مي كني، كوچك و ساده نيست؛ بلكه حادثأ بسيار بزرگي است كه بايد بر مركبش سوار شد و مشكلات و سختيهايش را هموار ساخت، و كوههاي ناصافش را صاف نمود. پس انديشأ خود را به كار گير! و مالك كار خويش باش و بهره و نصيبت را درياب، و اگر براي تو خوشايند نيست، كنار رو؛ بدون كاميابي و رسيدگي به راه رستگاري. اگر تو خواب باشي، ديگران وظيفه ات را انجام خواهند داد، و آن چنان به دست فراموشي سپرده شوي كه نگويند فلاني كجاست؟ به خدا سوگند، اين راه، حق ّ است و به دست مرد حق ّ انجام مي گردد. و من باكي ندارم كه خدا نشناسان چه كار مي كنند. والسّلام به عبارتهاي مشفقانأ اين نامه، دوباره دقّت كنيد: «هنگامي كه فرستادأ من بر تو وارد شود، فوراً دامن بر كمر زن. . . و دعوت نما. اگر حق ّ را يافتي و تصميم خود را گرفتي، آنها را به سوي ما بفرست، و اگر سستي كردي، از مقام خود دور شو. . . پس انديشأ خود را به كار گير و مالك كار خويش باش و بهره و نصيبت را درياب، و اگر براي تو خوشايند نيست، كنار رو. » آيا ابوموسي راهي جز اطاعت كوركورانه در برابر خليفه ندارد؟ نه، چنين نبوده است. انديشأ علي و اهل بيت بود كه به رغم اين كه يقين به بر حق ّ بودن خود داشتند، چنان كه در همين نامه هم مي فرمايد: «سوگند به خدا، اين راه بر حق ّ است و به دست مرد حق ّ انجام مي گردد. » امّا ديگران را همچون حاكمان دنيا طلب، اجباراً به پيروي از خود مجبور نمي كرده اند. در همين نامه هم، امام از ابوموسي مي خواهد اگر اين كار خوشايند او نيست، كناره بگيرد. پس چرا به رغم اين همه مساعدت امام، ابوموسي كناره نمي گيرد و در مقابل امام مي ايستد؟ اين اقدامات ابوموسي، از قبيل شك و ترديد و اعتقاد به فتنه بودن نيست؛ چرا كه اگر ابوموسي اعتقاد داشت اين كار فتنه است، نمي بايست از طرف مقابل علي(ع) حمايت كند و نامأ عايشه را كه يكي از فتنه آفرينان است، ملاك عمل خود قرار دهد. ابوموسي با لجاجت تمام و بدون تكيه بر استدلالهاي منطقي، بر ممانعت از حركت سپاه كوفه پا فشاري مي كرد و سفيران امام، يكي پس از ديگري در رفت و آمد بودند. مردم بتدريج از استدلالهاي سست و بي منطق ابوموسي به ستوه آمدند. يكي از سؤالهاي مردم از ابوموسي - كه همأ منابع آن را نقل كرده اند -سخني است كه عبدالخير با ابوموسي گفته است. آن گاه كه ابوموسي پيوستن به علي(ع) را كمك به فتنه مي دانست، عبدالخير از او پرسيد: «اي ابوموسي ! آيا علي كار ناروايي كرده كه موجب نقض بيعت شود؟» گفت نمي دانم. عبدالخير گفت: «مي خواهم هميشه نادان باشي. ما تو را ترك مي كنيم تا زماني كه دانا شوي. . . خيانت بر تو چيره شده، اي ابوموسي !» نكتأ سومي كه در سخنان ابوموسي خطاب به اهالي كوفه آمده، اين است كه: «كوفيان مطابق نظر ابوموسي، هر كدام از مردم مدينه را كه به كوفه مي آمدند، به شهر خود بازمي گردانيدند، تا خود مردم مدينه، كفايت كار خود بكنند و مشكلاتشان را سامان دهند و به قول ابوموسي، جنگ قدرت پسر عموهاي قريش، به نفع يك نفرشان پايان پذيرد. » ابوموسي از اين ترفند، درگذشته نفع برده بود. او هنگامي كه در سال 92 هجري از سوي خليفأ سوم، از استانداري بصره عزل شده بود، در كوفه ساكن شد. وقتي مردم كوفه، حاكم اموي عثمان را از دروازأ ورودي كوفه بازگرداندند، خود اقدام به انتخاب امير كردند و ابوموسي اشعري را به عنوان امير ولايت خود انتخاب كردند و خليفه را مجبور به تأييد او كردند. اين بار نيز شاهد است كه اميرالمؤمنين خود قصد ورود و اقامت در كوفه را دارد و اين مطلب را طي نامه اي به مردم كوفه اعلام داشته، بعلاوه، قرظه بن كعب، حاكم منتخب امام براي كوفه است. پس عن قريب حكومت ابوموسي رنگ خواهد باخت. اين ترفند مي توانست تا آرام شدن اوضاع مثل حوادث منتهي به قتل عثمان، براي مدتي او را در مسند ولايت كوفه، باقي بگذارد. البته اين سخن، تنها ناظر بر اين هدف نيست؛ بلكه از فحواي آن، مي توان دريافت كه ابوموسي گويا هنوز ولايت امام علي (ع) را به رغم بيعت خود و مردم باور ندارد و خواستار خودداري مردم از اقدام به نفع يك طرف قضيه است تا تكليف جدال علي(ع) با پيمان شكنان روشن شود. اين سخن ابوموسي اشعري است كه در مقابل مردم كوفه و فرستادگان اميرالمؤمنين، حسن و عمّار مي گويد: «اي مردمان! امروز، روز ابتلا و افتنان است. دو تن از قريش در طلب سلطنت و جهانگيري بيرون شده اند؛ يكي علي و آن ديگر طلحه است. اگر كار آن جهان خواهيد، به خانه هاي خويش باز شويد و در فراز كنيد و اگر در طمع جاه و مال باشيد، اعداد جدال و قتال كنيد. » ابوموسي تلاش مي كند تا آنچه در بصره ميان علي(ع) و پيمان شكنان مي گذرد را يك امر منحصر به قريش قلمداد كند. عبدالفتاح عبدالمقصود مي گويد: «آيا اين قضيه تنها به قريش مربوط مي گردد يا يك قضيأ اسلامي است؟ ابوموسي نظري به ملّتش ارائه داد كه چون سدّي در برابر خودش و سياست كلّي دولت حايل مي شد و با امنيّت اجتماعي حكومت مخالف بود. عاطفأ توده ها را نسبت به طبقأ اشراف بيدار كرد و برانگيخت. همان طبقه اي كه توده ها در اين ده سال اخير جز برتري جويي و فخرفروشي خيري از آنان نديده قلبهايشان از خشم و كينأ آنان سرشار بود. شايد وقتي نظر جديدش را براي اهل كوفه بيان كرد همين احساسات را در نظر داشته گمان كرده بود، بدين وسيله مي تواند به هدف خود برسد. كافي است به ملّت چنين وانمود كند كه اين قضيّه مربوط به غرامت زدگان و از قافله عقب ماندگان است، آن را چون سنگ آسيا در ميان خود مي گردانند، و سرانجام غرامت و غنيمتي كه به دستشان مي افتد، سود و زيان و اثرات بعدي آنها، دامن تنها خودشان را خواهد گرفت. پس به كوفه چه مربوط است كه خود را در اين نزاع كه بر سر منافع و اغراض خصوصي در گرفته است، بكشاند. اگر شرّ اين جنگ داخلي همأ مخالفان را ببلعد و همگي را با هم يا يكي از آن دو دسته را بكلّي نابود سازد باز هم هيچ سودي براي كوفه ندارد! اين شخص چنين تابلويي از كشمكش و كشتار ترسيم كرد. حال تا چه حد با واقعيّت منطبق است معلوم نيست. اگر اين كشمكش اختلافي بود كه در ميان دو دسته از تودأ امّت بروز كرده بود، و براي مخالفت با اصول مرعي در سياست ملل و مبادي فن حكومت بود، چرا به صورت يك تمرّد و نافرماني صريح درآمد كه گروهي از گردنكشان عليه حاكم قانوني مملكت اعلام داشتند؟ ولي - به نظر مي رسد كه - احساسات مخالف عامّه عليه قريش را برانگيخت تا بتواند ميوأ نهالي را كه از مدّتها پيش كاشته و پرورش داده بود بچيند - همان نهالي كه بذرهاي آن، سياست منصرف ساختن مردم از ياري بود - چون مردم از قريش با دو دسته اش كه اكنون به مخالفت با يكديگر قيام كرده اند پشت كردند، آن وقت آماده است تا با سحر بيان و قدرت كلام آنان را بدين پشت كردن وادار سازد. و نتيجأ حتمي آن دست كشيدن از ياري امام مي باشد! اين طرز تفكر باعث مي شود كه ما اشعري را يك شخص فرصت طلب بدانيم كه برخلاف نظر مسلمانان در مورد سادگيش، براي رسيدن به هدف خود از هر وسيله اي استفاده مي كند. آيا ممكن است اين كارها نينديشيده و تصادفي بوده باشد؟ خيلي مشكل است كه تنها غفلت را علت اينها بدانيم، يا بايد از تمام اقدامات گذشتأ والي در اين مورد چشم بپوشيم! امّا وقتي شخص محقّق دعوت اين شخص را مورد بررسي و دقّت قرار مي دهد بتدريج ايمان پيدا خواهد كرد كه اين دعوت يك نقشأ محكم و به سلسله نقشه هايي مربوط بوده است. و چون عناصر تشكيل دهندأ اين ايمان بيشتر و بيشتر در سينأ بررسي كننده بر روي يكديگر متراكم مي شوند، دستگيرش مي شود كه اين اشعري دشمن علي است، امّا مي كوشد تا دشمنيش را زير نقاب ترس از ريخته شدن خون ملّت، يا زير پردأ دور نگهداشتن عامّه از فداكاري به خاطر حكمرانان اشرافشان، يا تحت پوشش منحصر به فرد بودن خودش براي اطّلاع داشتن از حقايق پنهاني كه حديث ا دعايي منتسب به پيغمبر وي را بدانها آگاه ساخته است، بپوشاند! هر دليلي براي تأييد خود مي آورد. كساني بودند كه آن را بخوبي مي پذيرفتند. و هر نظري ارائه مي داد، چون آن را - با احساسات توده ها آميخته مي كرد، شايستگي آن را داشت كه درباره اش انديشه شود و سپس پذيرفته گردد. امّا جانهاي در شك و ترديد نيز گفتار خطرناك و ترسناكش را قبول مي كردند. زيرا اگر گفته هايش را نمي پذيرفتند، عاقبت باعث از هم پاشيدن ريسمان وحدّتشان و اشاعأ هرج و مرج در دولت وسيع و بيكرانشان مي شد. ولي سخنش تقريباً دارد مردم را به اين دعوت جديد كه باعث ايجاد تفرقه در صفوف امّت است وادار مي سازد. دوباره در ميان جمعيّت فرياد زد: «. . . از من نصيحت بخواهيد و در فكر خيانت به من نباشيد. و از من اطاعت كنيد تا دين و دنيايتان سالم بماند، و با آتش اين فتنه كسي بدبخت شود كه مرتكب آن گرديده است. . . » چون مدّتي سخن گفت و نزديك بود از منبر پايين بيايد زيدبن صوحان فرياد زد: «عبدا لله بن قيس! فرات را از حركت بازدار و آن را به سرچشمه اش برگردان تا مثل اوّلش شود، اگر بدين كار قدرت داشته باشي به اجراي خواست خود هم قادر خواهي بود!. . » نشان غافلگيري بر چهرأ امير نشست. زيد به سخنان خود ادامه داد. و دست قطع شده اش را به علامت تهديد بالا برده به ابوموسي اشاره مي كرد و جمعيّت هم متوجّه او شده بود: «الم... آيا مردم پنداشتند كه با گفتن اين كه ايمان داريم به حال خود گذاشته مي شوند و مورد آزمايش قرار نمي گيرند؟ ما كساني را كه قبل از آنان بوده اند مورد آزمايش قرار داده ايم و بدون شك خدا مي شناسد كساني را كه راست گفتند و مي شناسد دروغگويان را» (سورأ عنكبوت: آيات 1 تا 3). اين آيات قرآن رساترين وصف و راست ترين حالت كساني است كه ياري نكردن و در خانه نشستن را انتخاب كردند، و ترجيح دادند كه خود را از فتنه بر كنار دارند و مانع پخش آن شوند، در ايمان آوردن خود به همين راضي شدند كه نقش تماشاگر را بازي كنند و در جهاد - به خاطر اجراي تعاليمي كه كتاب مقدس آورده است - وارد نشوند و نقش مثبتي را كه نصوص آسماني لازم دانسته است و بر هر كسي كه به انجام تجارب و برخورد با مشكلات و آزمايشهاي سخت قادر است وظيفه قرار داده تا محك ايمانشان باشد، بر عهده نگرفتند. »
|
|
|