(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 22 دي 1388- شماره 19557
 

عصاره تو
بارون رو دوست ندارم !
دفتر عشق
فعاليت گروهي مدرسه
تقديم به امام زمان(عج)
گلبرگ هاي سرخ دوستي
جمله ها و نكته ها
برسد به دست سيد شهيدان
نوازشگر كوچه ها
مسافر آسمان
تقديم به روح بزرگ شهيد حسين فهميده
به ياد روزهاي مدرسه اينها را نوشتم
صداقت گم شده!
زندگي يعني چه؟
از همون كارت ها!



عصاره تو

قد علم كرده اي
در نبردي دوباره
با خونت
«نه»
با عصاره آن
«عاشورا»
و اي كاش هاي ما
دوباره مي رويند
و ما
حلقه مي زنيم
گرداگرد عصاره تو
وهر چه تير
نوش جانمان
كه شايد
حسرت «يا ليتنا»
دمي،
رهايمان كند
زهرا- علي عسكري

 



بارون رو دوست ندارم !

صداي گريه ابر تو كوچه ها پيچيده
دوباره از آسمون يكي، يه چيزي ديده
امشب دل آسمون يه ريز داره مي باره
شك ندارم كه غصه دخلشو دربياره
كاشكي مي شد بهش گفت غصه نخور نازنين
اين كارا عادي شده واسه همه رو زمين
نمي دونم چي ديده كه اين جوري مي باره
اما داره با گريه اش اشكم رو در مي ياره
كاراتونو با گريه ش به خاطرم مي ياره
حرفاتونو كه از اون كنايه ها مي باره
انگار تموم نمي شه گريه اين تيكه ابر
داره ميگه خدايا بده به جون من صبر
طاقت نداره كه باز ببينه غصه ها رو
خوب مي دونه كه غصه مي كشه آدمارو
دوست داره كه بباره تا كه يه شب تموم شه
نمي دونه كه اون هست تا آخرش هميشه
با ديدن غصه ها همين جوري مي باره
بارونو دوست ندارم، غصه يادم مي ياره
زهرا گودرزي/ منطقه15 تهران

 



دفتر عشق

قلبم آهي مي كشد
در اين شامگاه
كه تنهايي فرياد مي كشد
و نسيم، دست نوازش بر سر من مي كشد...
ابر مي گريد،
ماه مي خندد،
آسمان خيره به من،
آرام چشمهايش را مي بندد.
كاغذ باطله عشقم را مي كند خيس
ودفتر قلبم را باران مي بندد.
مي نگرم به آسمان
مي نگرم به خالق ماه و من و شعر و جهان!
مي كنم شكوه به درگاه خداي منان:
بارالها!
ندارم جز اين دفتر مشق و قلم و جوهر احساس وجود
نخواهم ز تو هيچ سكه و سكوي و مقام
نگويم كه مرا بنماي «سروش» جهان
مهربانا!
جوهر احساسم را
مگير از من
مكن خيس اين لوح سياه
مي نويسم بر آن شكوه اين دنيا را
مي كنم حك بر تنش
حال يك تنها را...
اي خدايي كه مرا بدو تولد بنمودي تسليم
به آواي اذان،
نگهم دار ازين شر و بدي و ز بدان
و ببار بر سرم رحمت خود را باران.
محمدجعفر دهزاد(سروش)
دوم تجربي- عضو انجمن ادبي
مركز تيزهوشان ناحيه سه شيراز

 



فعاليت گروهي مدرسه

سازمان ها برحسب طبيعت خود محافظه كارند. زيرا آن ها تمايل دارند كارها را بدان گونه كه سالها انجام مي دادند امروزه نيز به همان گونه انجام دهند. نظام آموزش و پرورش ما نيز از اين قالب جدا نيست. اولياي آموزش و پرورش ما كه به افكار باز و ديدگاه هاي خلاق اهميت مي دهند، خودشان در برابر پديده تغيير عكس العمل مطلوبي نشان نمي دهند. شايد گاهي با فراخوان مقاله و يا ارائه الگوهاي تدريس سعي مي كنند به پديده تغيير با ديد متفكرانه بنگرند ولي متأسفانه حمايت و پيگيري لازم توسط آنان صورت نمي گيرد و همين موجب شده كه در مدارس همان روش هاي 50 سال گذشته به اجرا درآيد.
در سال تحصيلي جديد در مركز استعدادهاي درخشان ملاصدرا مقطع راهنمايي سال اول، اينجانب كوشش كرده ام، گام هايي هر چند كوتاه در جهت بهبود فعاليت هاي كلاسي بردارم كه اين امر با همكاري مديريت محترم مجتمع به خصوص جناب آقاي دكتر اسماعيل پور و جناب آقاي طالقاني به تحقق خواهد رسيد. جا دارد كه از اين عزيزان تشكر و قدرداني نماييم. اعم كارهايي كه در حال انجام گرفتن است به شرح ذيل مي باشد.
1- تدريس با استفاده از يادگيري مشاركتي: از بين روشهاي چهارگانه يادگيري مشاركتي دو نوع آن كه در درس رياضي كاربرد فراوان دارد به مورد اجرا گذاشته شده است. كه عبارتند از: الف) يادگيري انفرادي با ياري گرفتن از تيم. ب) گروه هاي پيشرفت تيمي دانش آموزان. به طور خلاصه مي توان در مورد «الف» گفت كه در اين قسمت دبير مربوطه به سرگروه ها روي موضوع هاي جديد آموزش مي دهد و سرگروه ها پس از آن به اعضاي گروه آموزش مي دهند و در پايان دبير از گروه ها آزمون مي گيرد و سرگروه ها آن را تصحيح مي كنند. در مورد قسمت «ب» بايد به فعاليت درون گروهي مربوط به حل كار در كلاس ها، فعاليت ها و تمرين ها پرداخت و سپس دبير مربوطه 2 يا 3 سؤال مطرح مي كند كه توسط دبير و يا خود سرگروه ها تصحيح مي گردد. در ضمن در جهت فعاليت هاي گروهي هر هفته يك تا دو بار سرگروه ها در زنگ هاي تفريح به مدت 5 دقيقه از گروه خود آزمون مي گيرد و در پايان هر ماه به دبيرخانه مربوطه گزارش مي دهد. البته آزمون هايي كه سرگروه ها مي گيرند بيشتر از اشكالاتي است كه گروه ها از آزمون هاي قبلي داشتند.
شرح مفصل اين نوع يادگيري را در يكي از شماره هاي بعدي عنوان خواهم كرد.
2- ارائه پيمان نامه دانش آموزان و دبير: در اين پيمان نامه انتظاراتي كه دبير از دانش آموزان و دانش آموزان از دبير دارند عنوان شده كه بعد از امضاء شدن رعايت پيمان نامه و عمل به آن كه اصولا در اول سال تحصيلي ارائه مي شود الزامي مي باشد و نظارت بر آن توسط كميته انضباطي صورت مي گيرد.
3- ساخت وبلاگ رياضي مربوط به هر كلاس: در اين كار تمام كلاس شركت دارند و مطالب خواندني و جذاب از جمله آزمون هاي كلاسي، بازي، تست و ارائه نرم افزارهاي آموزشي در آن گنجانده شده است.
4- ساخت وسايل كمك آموزشي درس رياضي: اين كار به منظور پرورش خلاقيت دانش آموزان صورت گرفته شده و دانش آموزان با راهنمايي دبير مربوطه به صورت گروهي يا انفرادي به ساخت وسايلي مانند: ارتفاع سنج، خط كش و نمودار مقسوم عليه اي يك عدد به صورت الكترونيكي، حجم سازي، سي دي هاي آموزشي و... مبادرت مي ورزند.
5- نمايش تئاتر: دانش آموزان در اين بخش متناسب با موضوعات درسي به نمايش تئاتر مبادرت مي ورزند تا در اين راستا مفاهيم درسي را بهتر ياد بگيرند.
6- انتشار فصل نامه رياضي: در اين بخش هر كلاس در پايان هر فصل سال يك فصل نامه رياضي كه شامل مسائل رياضي، كاريكاتور، جدول هاي رياضي، سرگرمي ها، مصاحبه و... مي باشد را منتشر مي كنند.
7- ايجاد كميته هاي انضباطي: كميته هايي 3 نفره از دانش آموزان كه با رأي دانش آموزان و نظارت معلم انتخاب مي شوند. اين كميته وظيفه نظارت بر كلاس درس، اخذ تصميم در مورد دانش آموزان ضعيف و كم كار و ارائه تكليف (در حداكثر يك برگ)، احضار والدين با هماهنگي مدرسه و... را دارد.
در پايان بايد عنوان كرد كه تمام كارهاي بالا گامي مي باشد در جهت بالندگي و مسئوليت پذيري دانش آموزان، شادابي كلاس و پرورش استعدادهاي آن ها. لذا بخشي از كارهاي بالا به عنوان يك نمره ويژه در نظر گرفته مي شود. اميد است خداوند دانش آموزان كلاس اول اين مركز را كه اكثرا با وضو به كلاس وارد مي شوند مورد عنايت قرار دهد.
افشين ميناب سالمي
دبير رياضي مركز استعدادهاي درخشان

 



تقديم به امام زمان(عج)
گلبرگ هاي سرخ دوستي

اي مهدي زمان(عج)! بي تو بايد جاده جستجوها را تا قيامت كشاند. بي تو بايد تا بقا هست باريد و باريد. فاصله ما تنها به اندازه حجم گريه است و تو مثل زندگي، هميشه جاري هستي. تو محبت را تفسير كرده اي و من «دوست داشتن» را از تو خواهم آموخت.
اماما! درگوشم آهنگ زندگي را نواختي. بگذار توصيفت كنم هرچند توصيف ناپذيري. آنقدر در شهر قاصدك ها براي يافتن تو خيابان گردي كرده ام كه پاهايم تاول زده اند. امواج دريا خودرا به ساحل مي كوبند تا اشك هاي خود را به زيباترين يار تقديم كنند. من مسافر سرزمين هميشه بهارم. مي خواهم براي دستهايت ترانه بسرايم و دفتر دلم را پر از آواز قناري ها كنم. نبايد باور كنم خموشي و تزلزل ستارگان را بيا تا بين لب و لبخند فاصله نباشد. سحرگاهان همراه با مرغ هاي دريايي برمي خيزم و بياد تو نماز مي خوانم. همه شعرهايم را با عطر آسماني تو خوشبو مي كنم. كبوتر دلم را تا بيكران ها پرواز مي دهم كه برايم از اميد خبر بياورد. بيا تا براي حرمان صحرا نويد و براي زخم لاله مرهم باشي. اين را از دهان پرنده اي زيبا كه در اعماق كهكشان، راه خود را گم كرده بود شنيدم. مي خواهم به سمت آوازهاي بكر، قايق برانم. چه خوب بود كسي براي شب هاي بلند من قدري نور خورشيد مي آورد تا من سهم خود را به سايه ها بدهم و يك لبخند شكوفه سهم من باشد. پرهاي نازنين راز را لمس مي كنم تا شوقي عارفانه سهم تو و حسرتي طولاني سهم من باشد. سرانجام روزي مي رسد كه ما انسان ها ناگهان پنجره سپيدي را كه نور خدا پشت آن است ببينيم. اگر فرشته ها براي ما دعا كنند آسمان ها از هم خواهندشكافت. برگرد كه خانه ام بي حضور سبزت، خرابات تاريك است. جاده خوشبختي را به من نشان بده. در باد شناور اگر نامت را بر آسمان بنويسم ابر مي شود و بر زمين تشنه مي بارد.
اماما! نامت را بر قلبم مي نويسم تا براي هميشه باقي بماند. برگ هاي اقاقيا تو را صدا مي زنند تا به بوي دعا و طراوت آن، از كوچه ما گذر كني.
با آمدنت گلبرگ هاي سرخ دوستي، دوباره جان مي گيرند. در رگ هايم به جاي خون، شور و حرارت جاري است. به اميد فردا و شكوفايي تو، رنج امروز و ديروز را از ياد مي برم تا تو بيايي و غم سنگين هجران را از دل ما پاك كني.
بيژن غفاري ساروي از ساري
همكار افتخاري مدرسه

 



جمله ها و نكته ها

آنهايي كه اهداف و آرزوهاي بزرگ دارند بايد سعي زيادي كنند كه آرزوهايشان را از دست ندهند.
اگر رستگاري و معنويات در راس هرم بشر قرارگيرد آنگاه ديگر مسائل در حاشيه قرار مي گيرند و اگر چيز ديگري در اين راس بنشيند، معنويات و رستگاري درحاشيه قرارمي گيرند.
جاي تعجب از آن دسته انسان هايي وجود دارد كه آرزوي پرواز دارند و از ارتفاع مي ترسند.
اگر زياد به گناهانمان كه درگذشته فكر كنيم، خود را زمين شيطان كرده ايم تا بذر ياس را درما بكارد.
خوش به حال انسان و واي بر انسان. خوش از آن جهت كه خدا را صدا مي كند و او مي شنود و واي بر او كه خدا صدايش مي كند و او نمي شنود.
مقامي كه بعد ازسختي ها و تلاش هاي سالم به دست بيايد، ارزش حفظ كردن و مبارزه براي نگاه داري آن را دارد.
قلم با جوهر نمي نويسد با عقل صاحبش مي نويسد.
اگر براي زمان قيمت تعيين كني، زيان كرده اي.
حرف زدن و عمل كردن وظيفه است،حرف زدن و عمل نكردن جرم است وحرف نزدن و عمل كردن عقل و كمال است.
جايي كه امنيت نباشد تنفس مظلوم واقع مي شود.
مدينه فاضله آنجاست كه هرجا كه بروي صداي عدالت را يكسان بشنوي.
اگر معبودي به جاي خداداري به ياد بياور كه روزي در دلت هيچ چيز نبود اما حالا كه بزرگ شده اي همه كس و همه چيز به جز خدا در دلت جاي داده اي.
بدان كه پخته نبودنت پخته تر از اين پـختگي است كه خودت قبولش داري.
جلال فيروزي، ساوه

 



برسد به دست سيد شهيدان

سلام بر امام مظلوم، شهيد راه حق، حضرت اباعبدالله (ع).
آقاجان، نمي دانم با چه رويي زبان به شكايت عده اي وطن فروش و خائن كه ضديتشان با اسلام و عاشورا و اهل بيت بر همگان آشكار است، در محضرتان بگشايم. شرمنده ام، كاش نبودم تا حرمت شكني مشتي رند و بي سروپا را به عزاي سيدالشهدا(ع) با چشمانم ببينم. كاش زمين دهان باز مي كرد و مرا مي بلعيد، تا در محضرتان اينگونه شرمگين نباشم. چه بگويم، حرفي نيست. اگر هزار و سيصد و چند ده سال پيش عده اي در كربلا دين را به دنيايشان فروختند و فرزند رسول خدا(ص) را كشتند و سپس سربريده اش را بر نيزه كردند در حالي كه جشن و پاي كوبي مي نمودند و سرمست از ريختن خون پسر فاطمه(س) رقصيدند، امروز هم بازماندگان همان بي غيرتان، در روز قتل حسين(ع) هلهله كردند و پاي بر زمين كوفتند و در بوق و كرنا كردند و اينگونه حقيرانه حرمت شكني نمودند. اما بايد گفت كه امروز حسين زمان تنها نيست و كافي است حضرتش با گوشه چشمي اشاره بنمايند تا يزيديان زمان با چشم خود، به سردويدن حسينيان را ببينند كه چگونه عده اي خس و خاشاك را چون برگي در ميان طوفان دربرمي گيرند و نابودش مي سازند. آري اگر ديروز فقط هفتاد و دو تن با حسين(ع) بود، امروز هفتاد ميليون با حسين است. و ديگر نداي هل من ناصر حسين بي پاسخ نخواهد ماند. خدا لعنت كند كساني را كه حرمت خون سيدالشهدا(ع) را شكستند و اين گونه ذليلانه عاشورا را بازيچه قرار دادند و به عزاداراي حسيني حمله ور شدند و تني چند را مجروح نمودند. به راستي كه اينان ميراث دار بني اميه اند و به دنبال نابودي اسلام اند، اما همان گونه كه امام عزيزمان(ره) فرمودند «اينان همان ها هستند كه از اول ازاسم جمهوري اسلامي وحشت داشتند و اكنون نيز وحشت دارند... بايد بدانند كه سيل خروشان ملت، آنان را چون خسي بركنار خواهد زد و قدرت الهي اسلام فوق آن است كه در مغزهاي بي محتواي آنان بگنجد...» ما نيز ضمن بيعت مجدد با امام راحل(ره) و خلف بر حقشان مقام معظم رهبري، بارديگر اقدام هتاكانه مشتي رند سيم گرفته و اجنبي پرست را به ساحت مقدس حضرت سيدالشهدا(ع) محكوم نموده و خواستار محاكمه اين منافقان مدرن هستيم.
عشق يعني يك خميني سادگي
عشق يعني با علي دلدادگي
عشق يعني دست تو پرپر شده
عشق يعني يك علي رهبر شده
عشق يعني لافتي الا علي
عشق يعني رهبرم سيدعلي
مهدي شعباني- 18ساله- گيلان- ماسال


 



نوازشگر كوچه ها

هر صبح صدايت را مي شنوم، صداي دست هاي نوازشگرت، روي صورت خاك گرفته كوچه، صداي قدم هاي لرزانت هر روز صبح آهنگي است براي خيابان هاي فرو رفته در سكوت. مي داني! نبودنت تجسمي ست، از سرگرداني برگ هاي پاييزي و چشمان خسته ات تجسمي است بر چهره بي فروغ شهر.
بيداري ات، آن زمان كه شهر در خواب است
هستيد، زماني كه شهر خالي است از بودن ها
ما تنها آوازه مهرباني هاي باد را شنيده ايم، اما تو درد شلاق هاي باد را در سپيده صبح چشيده اي.
ما طلوع را تنها در خواب ديده ايم و تو طلوع را هر صبح با چشمانت قاب گرفته اي!
ما هنوز در خوابيم و تو شهر را بيدار كرده اي.
ما هنوز در نقطه شروعيم و تو راه را به پايان رسانده اي.
ما هنوز ايستاده ايم و تو...

 



مسافر آسمان
تقديم به روح بزرگ شهيد حسين فهميده

دنيا را دوست داشت، حتي شايد بيش تر از ما. كوچك بود، اما قلبش به وسعت دريا، جسم كوچكش ميان روح بزرگش گم شده بود. عشق در رگ هايش خون شده بود. عشق براي او تنها واژه نبود هدف بود، ريشه بود، اوج بود.
رفت، نماند، نخواست كه بماند. مي خواست برود آسماني شود. او رفت، به اوج رسيد. مثل هم رزمانش، همان همسايه هاي عشق، با آنها مسافر آسمان شد. روي ابرها نشست. دستش را مثل خورشيد روي گل ها كشيد. همان لاله هاي سرخ، همان مظاهر عشق.
حالا هر صبح نگاه نوراني اش را روي آب دريا مي پاشد تا در تلألو نگاه مهربانش ماهي ها آرامش را بيابند، همان طور كه از ايثارش، ايران آرامش را يافت.
هانيه لشني زند/ خرم آباد

 



به ياد روزهاي مدرسه اينها را نوشتم
صداقت گم شده!

بيا به رسم كودكي پيدا كنيم اون رو!
بيا بالا بلندي رو، بلندي رو به رسم بچگي سر كن!
بيا قايم كنيم غم رو يه جاي دور...
بيا لي لي كنون آروم ميون آسمون گم شيم!
بيا ورد زبون تلخ مردم شيم...
بيا با مهربوني ها فقط بازي كنيم سارا!
بيا از زشتي ها دوري كنيم دارا!
ببين دنياي ما لبريز درده
دعا كن كودكي «منجي» برگرده!
كاش هنوز مثل آن روزها كه تازه رفتيم مدرسه، تنها دغدغه زندگيمان شكستن نوك مدادمان بود!
كاش روزگار اين قدر بي رحم نبود و ما در پيچ و خم زندگي، ياران دبستاني مان را از ياد نمي برديم!
يادم مي آيد خنده ها و دويدن هاي زنگ تفريح را حاضر نبوديم با هيچ تفريح ديگري عوض كنيم!
فكر مي كرديم دنيا خيلي بزرگ است! همين كه مادر اجازه مي داد تنها مسير خانه تا مدرسه را برويم فكر مي كرديم بزرگ شده ايم!
اگر مي خواستيم به هم بگوييم ما بزرگ شديم مقياسمان مي شد فاصله اي كه از مدرسه تا خانه طي مي كرديم! فكر مي كرديم همين كه خودمان مسير را بياييم يعني خيلي...
فكر مي كرديم بزرگ شدن خيلي مهم است، خيلي جالب است! هميشه به آنها كه يك كلاس بالاتر از ما بودند يواشكي نگاه مي كرديم تا از آنها ياد بگيريم بزرگي را! تا سال بعد ما بزرگي كنيم!
البته ما اصلاً عجله نكرديم براي بزرگ شدن! آرام آرام بزرگ شديم! كم كم متوجه شديم بزرگ شدن خيلي هم قشنگ نيست!
از هيجانمان براي بازي توي كوچه و مدرسه كم مي شد! ديگر نمي توانستيم از مدرسه تا خانه را دست در دست هم كلاسي بدويم! نه اينكه نتوانيم ها! نه! آخر همه بزرگترها اين طور بودند!
انگار بزرگ شدن معنايش مي شد ساكت تر شدن! كم شورتر شدن!امروز كه از آن روزها سالها مي گذرد مي فهمم كه بزرگ شدن در اين دنيا يعني پايان بچگي ها!
به خاطر همين است كه كودك درونم را هر از چند گاهي صدا مي زنم تا به يادم بياورد كه بايد شجاع باشم و پرشور! نبايد بترسم از راست گفتن، از صداقت كه اين روزها در دنياي آدم بزرگها خيلي كم رنگ است...
مريم حاجي علي تهران

 



زندگي يعني چه؟

چرا همه ما زندگي را به خوردن و خوابيدن و بيرون رفتن مبدل كرده ايم در صورتي كه هرگز چنين نيست. آيا تا به حال شده است كه فكر كنيد چرا متولد شده ايد؟ چرا زندگي مي كنيد؟ و يا اصلا زندگي يعني چه؟ زندگي يعني با هم بودن و در كنار هم بودن و به خاطر هم زيستن. يعني وقتي كه جايي رفته اي كسي هست كه نگران تو باشد، نگران اين كه تو كجا رفته اي؟ با چه كسي رفته اي؟ چه زماني به خانه بازمي گردي؟ و هزاران، هزار سؤالاتي كه در ذهن خود مي پروراند. زندگي يعني تشكر كردن. و سپاس از خداوندي كه اين همه نعمت به ما بخشيده و ما را در، رفاه و آسايش خاطر قرارداده است. آسايشي كه به تنهايي و به دور از ديگران هيچ معنا و مفهومي ندارد. زندگي يعني به خاطر هم نفس كشيدن مانند زماني كه مريض هستي و كسي هست كه نگران تو باشد و در كنارت مي ماند و سعي مي كند آرامش روحي تو را در مدت ناتواني ات تأمين كند. زندگي يعني علايق آدمي مانند درس خواندن و علم اندوزي يعني هدفمندي يعني داشتن آينده اي كه آرزويش را داريم؛ آينده اي كه جز تلاش من و تو در امروز و هرگز نمي تواند فردايمان را بسازد، فردايي كه بدون من و تو بيش از يك كلمه كه آن تنهايي است خلاصه نمي شود. زندگي يعني دوست داشتن، دوست داشتن نعمت هاي زيبايي كه خدا به ما بخشيده. يعني عشق ورزيدن به آن چه دوستش داريم. آن چه كه برايمان اهميت خاصي دارد زندگي كردن يعني فعاليت كردن يعني پر كار و پرتلاش بودن يعني براي رسيدن به هدف جنگيدن با زشتي ها و پليدي ها مبارزه كردن در مقابل گناه ايستادن بر اطرافيان عشق ورزيدن، محبت كردن، صحبت كردن. زندگي واژه ي پرمعنايي است كه ما از بدر تولد با آن سروكار داريم و تا زماني كه روح از بدنمان جدا نشده خود را درگير زندگي دنيوي مي بيني. و پس از مرگ نيز ما دوباره متولد مي شويم و زندگي ابدي خود را كه با دستانمان در دنيا خانه اش، و زيبايي ها و زشتي هاي منزلش را ساخته ايم آغاز مي كنيم. زندگي كه در قيامت جاودان خواهد بود. زندگي هيچ زمان تمام نمي شود و در لحظه، لحظه عمر آن را با تمام وجود احساس مي كنيم و لمسش مي كنيم با رفتارها و حركاتمان در شبانه روز در ساعت ها و دقيقه ها و ثانيه هاي طلايي كه از عمرمان مي گذرد و هر روز بزرگ تر و كامل تر و عاقل تر مي شويم. تا جايي كه مفهوم زندگي را درك كنيم، زندگي كه سراسرش امتحان الهي است. امتحاني كه هرگز بدون رنج و تحمل مشكلات امكان پذير نمي باشد و چه دانا است انساني كه در برابر همه اين مشكلات مقاومت كند و به پروردگار الهي توكل و تكيه كند. و دل و قلب خود را به كلام الهي روشن كند و زندگي اش را براساس سخن پروردگار پايه گذاري كند تا عاقبت و سرانجامي نيك داشته باشد.
پريسا حسيني مؤيد
مدرسه ي راهنمايي پونه رونقي
منطقه ي 15تهران

 



از همون كارت ها!

پسري نوجوان حدود
12-13 ساله درحالي كه قابلمه ي كوچك و رنگ و رو رفته ي غذا رو در دست داشت، روبه روي بانك ايستاده بود و عاشقانه! به گوشه اي از بانك خيره شده بود و حسرت كارتي رو مي خورد كه دست عباس پسر صاحب خانه شون بود. وااااي ي ي خدايا! چقدر دلش از اون كارت هاي با كلاس مي خواست، از همون هايي كه آقاجون مي گفت: باباجون! اينا براي از ما بهترونه!
حميد، راستي اسم پسر نوجوان حدود 12-13 ساله ي قصه ي ما حميد بود... كجا بوديم؟ آهان! حميد هميشه دلش مي خواست جزء از ما بهتران باشه! آخه از ما بهتران هميشه وضع مالي و زندگي بهتري نسبت به حميد و خانواده اش داشتند، صاحب خانه از ما بهتران بود، مالك تعميرگاه پدر، صاحب كار مادر، خواستگار پولدار حميده و... همه و همه جزو از ما بهتران بودند، از ما بهتراني كه حميد هميشه دوست داشت مثل اونها زندگي كنه، هرچند كه همه مي گفتند پول خوشبختي نمياره (و راست هم مي گفتند) اما حميد مي خواست اينقدر پول دار بشه كه ديگه مجبور نباشه دست هاي پينه بسته مادر و چشم هاي بي رمق پدر از فرط كار رو ببينه.
حميد در اين فكرها بود كه ناگهان ياد پدرش افتاد كه منتظر ناهار بود، به همين دليل نگاه مشتاقانه اش را از دستگاه كنار بانك دزديد و به طرف تعميرگاه كوچك و اجاره اي پدر رفت...
¤¤¤¤
تولد حميد بود، 16 تير.
همه خوشحال بودند مخصوصا حميد، چون پدر به او قول يك هديه مخصوص و عالي رو داده بود، البته هم از طرف مادر و هم از طرف پدر!
حميده كيك شكلاتي كه خودش پخته بود را به اتاق آورد و روي ميز و روبه روي حميد گذاشت و بعدهم باز شدن كادوها و خواندن تولدت مبارك و... و بالاخره كادوي پدر و مادرش، پدر با مكث فراوان (براي ايجاد هيجان!) از جيب كت سرمه اي رنگ پريده اش، يك بسته ي كوچك را كه با سليقه ي فراوان كادو شده بود در آورد و به حميد داد، چشم هاي پدر برق مي زد. حميد با اشتياق بسته را باز كرد و... بله يك كارت هديه بود، از همون كارت باكلاس ها، از همون هايي كه از ما بهتران هم داشتند! و حالا چشم هاي سياه حميد بود كه برق مي زد. ديگه فرقي نمي كرد كه چقدر موجودي داشت. همين قدر كه از همون كارت هاست كافي بود.
«حميد، حمي ي ي د، پاشو داداشي، مهمان ها اومدنا، پاشو از ظهر تا حالا خوابيدي، شب خوابت نمي بره ها! از ما گفتن...»
فاطمه شهريور (باران)

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14