(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 22 دي 1388- شماره 19557
PDF نسخه

يك قوري چاي با چشم هايي هنرمند كه ظاهرا خاموش است
روشناي رنگ خدا روي بوم
خط امام(ره)
شعر
پيشنهاد چي؟؟؟!
سرتيتر اخبار در 50 سال بعد
...اتاق انتظار



يك قوري چاي با چشم هايي هنرمند كه ظاهرا خاموش است
روشناي رنگ خدا روي بوم

«ديده ها و شنيده ها» در افكار عمومي منبع و منشأ دانسته هاي افراد قلمداد مي شود، تا گذشته هاي نه چندان دور از افراد كهنسال و با تجربه با عنوان «جهان ديده» ياد مي شد و هنوز هم در پاره اي مناطق فرهنگي قسمت اعظم دريافت هاي حسي انسان بر اساس تحقيقات محققان محصول ديدن و بينايي است اما تا به حال فكر كرده ايد كه بوئيدن گلي بدون ديدن آن، چشيدن ميوه خوش طعمي بدون دريافت رنگ و شكل آن و شنيدن آواي جويباري بدون ديدن تلاطم مفرح آن چگونه است؟ آيا تا به حال لحظه اي و يا لحظاتي چشمان خود را بسته ايد تا جهان را بدون ديدن تجربه كنيد؟
مسئول كانون نابينايان فرهنگسراي سالمند است و از كودكي از نعمت ديدن محروم بوده؛ با اين حال قلب بزرگي دارد و پر است از احساس و انرژي؛ براي نابينايان و نيمه بينايان به رايگان كلاس هاي داستان نويسي، تئاتر، جمع خواني آواز، شطرنج و خوشنويسي برگزار مي كند؛ به قول خودش كار خاصي نمي كند اما هميشه سرش شلوغ است! شرار تخلص شعري پدرش است كه قبل از ازدواج اين پسوند را به نام خانوادگي شان اضافه كرده است و براي همين همه آنها را به اسم شرار مي شناسند. نرگس اسلامي شرار فرزند اول خانواده اي پنج نفري است كه پدر و برادر كوچك ترش چون خودش روشندل اند؛ پدر، مسئول كانون هاي ادبي فرهنگسراي سالمند است و با دفتر فرهنگ هنرمندان معاصر همكاري مي كند و مدتي هم ستون هاي ادبي و طنز ايران سپيد را مي نوشت. مادر خانواده؛ پژوهشگر دفتر فرهنگ هنرمندان معاصر است و تا دلتان بخواهد رمان خوانده است. هاني؛ برادر بزرگتر گرافيست و موزيسين است و هاتف كوچكترين عضو خانواده نوازنده سنتور و ويولن.
بانوي هنرمند ما متولد 11 بهمن 1356 است، نقاشي مي كند، شعر مي گويد، ليسانس ادبيات فارسي از دانشگاه كاشان دارد و قصد داشته كارشناسي ارشد زبان شناسي بخواند اما وقتي در آزمون كارشناسي ارشد سال 85 در دانشگاه آزاد تهران قبول شد به گفته خودش براي اينكه دروس عربي در دوره كارشناسي ارشد سنگين است و او از عربي خوشش نمي آيد براي ادامه تحصيل اقدام نكرده است هرچند كه دوباره تصميم دارد سراغ درس و دانشگاه برود، امسال هم در جشنواره « همه ليلي ها» برگزيده شد... دنياي او با اينكه ظاهرا چيزي را نمي بيند اما از دنياي اطراف ما رنگارنگ تر است. براي همين توصيه نمي كنيم كه مراقب باشيد تا رنگي نشويد چرا كه اينجا دقيقا بايد رنگي شويد!
مريم اخوان
- نابينايي و نقاشي... چرا رفتين سراغ نقاشي؟
برادرم هاني كه دو سال و نيم از من كوچكتر است از همان كودكي عاشق نقاشي بود البته ادبياتش نيز فوق العاده است براي همين سال اول دانشگاه، ادبيات مي خواند اما بعد از آن سراغ رشته مورد علاقه خود يعني نقاشي رفت. من از دوران كودكي وقتي كارهاي برادرم هاني را مي ديدم از اين كار خيلي خوشم آمد خوب شما در نظر بگيريد وسايل نوشتاري من فقط محدود مي شد به يك ماشين «پركينز» كه همان ماشين تايپي است كه افراد بينا از آن استفاده مي كنند و يك «لوح و قلم» كه وسيله اي كوچكتر و كم سروصداتر از ماشين پركينز است و مي توانيم آن را با خود سر كلاس ببريم. اينها هيچ كدام متنوع نيستند وقتي در برابر انواع جامدادي و مدادهاي خوشگل و تراش هاي مختلف و ماژيك و مداد شمعي قرار مي گيرند براي همين وقتي مي ديدم هاني همه اينها را دارد من هم دلم مي خواست كه از آنها داشته باشم و گاهي براي من مي خريد البته هيچ وقت هم به دردم نمي خورد ولي دوست داشتم داشته باشم! هميشه سر كلاس وقتي معلم، مداد؛ پاك كن و خودكار مي خواست من سريع در مي آوردم، عاشق قيچي بودم و كاردستي! ولي خيلي هم اجازه درست كردن كاردستي را نداشتم نه اينكه نخواهم داشته باشم نه، بالاخره درست كردن كاردستي ريخت و پاش دارد و براي همين هميشه تو جاميزي مدرسه كاردستي درست مي كردم و حواسم كمتر به درس مي رفت... اما نقاشي هميشه براي من حيرت بود و چون پدرم هم نابينا بود هميشه مي گفت « نقاشي به چه درد يك نابينا مي خورد، دنبال كاري برو كه به دردت مي خورد» اگرچه مادر برايم اين وسايل را مي خريد مثلا سالي يك بار برايم جامدادي و دفتر نقاشي و مداد رنگي مي خريد و من هم چيزهايي مي كشيدم، حتي به خط بريل هم نقاشي مي كشيدم ولي خيلي سخت بود... تير 79 بعد از فارغ التحصيلي از دانشگاه و بعد از مدتي كه در دايره المعارف فرهنگ هنرمندان معاصر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي در بخش داستان به عنوان پژوهشگر فعاليت كردم اتفاقاتي افتاد كه وارد دنياي نقاشي شدم.
- چه اتفاقاتي؟
در مدتي كه درس مي خواندم در وادي شعر و ادبيات بودم تا سال 82 . پدرم چون مسئول انجمن هاي ادبي منطقه بود به واسطه همين برگزاري انجمن هاي هنري و شب شعر در فرهنگسراي سالمند خيلي رفت و آمد داشتيم. روزي مسئول نگارخانه فرهنگسراي سالمند با من تماس گرفت كه يك آقاي جانبازي اينجا آمده كه 13 سال سابقه آموزش نقاشي به جانبازان نابينا را دارد و الان مي خواهد به اين كار عموميت دهد و به نابينايان نقاشي آموزش بدهد، اسم تو را هم نوشتم...
- فضاي كلاس ها چطور بود؟ چقدر استقبال شد از اين نوع كلاس هاي آموزشي خاص؟
اوايل، خيلي ها از سر كنجكاوي مي آمدند چون نقاشي و نديدن با هم در تضاد است. مي آمدند و بعد از چند جلسه يا كنجكاويشان برطرف مي شد يا مي ديدند نقاشي كردن در اين شرايط خيلي به هم ريختگي دارد يا استعداد لازم را ندارند و كلاس را ترك مي كردند. تنها 4 نفر مانديم كه اين كلاس را تا آخر رفتيم و چون من در فرهنگسرا بودم و افراد زيادي مي آمدند و كارهاي نقاشي مرا مي ديدند؛ من مطرح شدم.
- حالا واقعا چطوري مي شود در عين نابينايي؛ آموزش نقاشي ديد؟
آموزش هاي ما آنچناني نبود؛ براي يك فرد عادي شش ماه آموزش كافي است اما آموزش ما 3 سال طول كشيد. و البته بايد توجه داشته باشيد كه نقاشي براي نابيناها؛ هنر نيست، يك فن است. در حقيقت اين نوع نقاشي رئالي كه آقاي احمدي به ما آموزش دادند و خيلي هم سرو صدا كرد و مطرح شد يك فن است نه هنر. دليلش هم اين است كه نقاشي كه به ما آموزش مي دادند در حقيقت به ما ديكته مي شد؛ مثلا وقتي من آسمان را هيچ وقت نديدم و لمسش نكردم، چطور مي توانم آن را نقاشي كنم چون تصوري از آنها ندارم. ممكن است شما به من بگوييد «ميز» يا «كامپيوتر» يا «سنگ» را بكش چون من اينها را مي توانم لمس كنم شايد كشيدنشان معقول تر باشد اما چيزهايي مثل ابر و آسمان حتي كوه از اينها شكلي در ذهنم نيست كه بدانم دقيقا چه شكلي هستند؛ آقاي احمدي اينها را براي ما ديكته مي كرد. مثلا يادم است روز اول به ما ياد دادند چطور آسمان و دريا را بكشيم و ما ياد گرفتيم وقتي آسمان را مي كشيم، دريا را بايد درست عكس آسمان بكشيم چون تصوير آسمان در دريا مي افتد. خوب وقتي روي بوم هاي كوچك 10 بار اين موضوع را مي كشيديم برايمان آسان تر مي شد. آقاي احمدي به ما مي گفت روي بوم هايمان كش ببنديم و با اين كار حد فاصل زمين و آسمان را مشخص مي كرديم. بعد از چند وقت نوبت نقاشي سبزه شد و بعد به ما ياد دادند چطور كوه را بكشيم و...
- 3سال براي آموزش زياد نيست؟
خير چون نقاشي ما رنگ روغن بود و مثلا زماني كه آسمان يا دريا را مي كشيديم براي اينكه به اين نقاشي كوه يا تصوير ديگري اضافه كنيم بايد صبر مي كرديم رنگ زير خشك بشود و اين امر به زمان احتياج داشت چون اگر بدون درنظرگرفتن زمان اين كار را مي كرديم رنگ ها با هم مخلوط مي شد اينكار باعث مي شد ما به صورت هم زمان روي چند بوم كار كنيم ولي براي يك فرد بينا اين محدوديت ها وجود ندارد و مي تواند زماني كه «افق» خود را كشيد بخش هاي ديگر نقاشي را هم به كار خود اضافه كند.
يادم هست در ميان شاگردهاي كلاس من از همه شلوغ تر بودم؛ كشيدن درخت را بخاطر اين ويژگي خودم كشف كردم و به ديگران كه در كلاس بودند ياد دادم. آقاي احمدي وقتي كشيدن تنه درخت را به ما ياد داد مي گفت بايد صبر كنيد تا تنه خشك شود و بعد از آن شاخه ها را بكشيد اين كار باعث مي شد گاهي شاخه ها مقداري از اطراف تنه بيرون مي زد و گاهي شاخه ها جدا از تنه بود كه انگار در هوا دارند پرواز مي كنند؛ بايد اين نوع كشيدن را آنقدر تكرار مي كرديم تا بتوانيم به شكل صحيح يك درخت را نقاشي كنيم براي همين من از كشي كه به عنوان علامت مي گذاشتيم براي اينكار استفاده كردم اين طور كه سر آن را گره مي زدم و از سر اين گره تنه درخت را مي كشيدم و بالا مي رفتم و دوباره برمي گشتم پايين و با استفاده از همان كش تنه درخت را تا نصفه مي كشيدم و در بالاي كار خطوطم را كج مي كردم كه شاخه ها نقاشي شود...(مي خندد)
- پس ابداعاتي هم در سبك نقاشي استاد ايجاد كرديد...
اي! بعد از كلاس هاي آموزشي آقاي احمدي من به كلاس آموزشي ديگري رفتم كه نمي خواهم اسم استاد را بگويم چون استاد خوبي بود ولي آدم خوبي نبود! گرچه چيزهاي زيادي از او ياد گرفتم. وقتي نقاشي مرا ديد گفت بايد نقاشي حس خودت و مال خودت باشد؛ وقتي اين مدل نقاشي مي كني و نقاشي هايت خشك شد از كجا مي فهمي اين كدام نقاشي است كه كشيده اي؟... ديدم راست مي گويد. يادم آمد كه يك بار كنار دريا رقته بودم و مقداري ماسه با گوش ماهي هاي ريز با خود آوردم و زماني كه نقاشي دريا را كشيدم از آنها براي نقاشيم استفاده كردم و وقتي اين نقاشي را لمس مي كردم خوشحال تر مي شدم چون دقيقا حس مي كردم چه چيز را كشيدم.
خلاصه استاد به من گفت نقاشي بكش و هر چيزي در ذهنت هست را طراحي كن و به اينكه حتما بايد اين طرح به واقعيت نزديك باشد فكر نكن ما اين نقاشي را با استفاده از «پاپيه ماشه» برجسته مي كنيم وقتي توضيح اين كار را خواستم گفت كه با تركيب خرده هاي شانه تخم مرغ يا روزنامه همراه با چسب چوب مي توانم هر چيزي كه مي كشم را برجسته كنم يا همان موقع به آنها رنگ بزنم يا ابتدا نقاشيم را بكشم و بعد آنها را رنگ آميزي كنم و اين عالي بود چون من اين كار را حس مي كردم و مي دانستم دارم چه كارهايي انجام مي دهم.
- رنگ ها را چطور شناختيد؟
من از قبل چون نقاشي را دوست داشتم دنبال رنگ ها نيز بودم و به هركسي مي رسيدم از او درباره رنگ ها مي پرسيدم. اين مسائلي كه در روانشاني مطرح است و درباره انرژي كه رنگ ها به افراد مي دهند، صحبت مي شود شايد براي خيلي ها ملموس نباشد ولي براي من اين طور است مثلا با پوشيدن يك لباس با رنگ شاد، انرژي مثبتي به من دست مي دهد و آن هم به دليل برخورد ديگران است كه مي گويند چه رنگ زيبايي. تصورات من از رنگ ها تصوراتي هستند كه ديگران برايم به وجود آوردند وگرنه من كه هرگز آنها را نديده ام.
ما هرگز ديو يا فرشته را نديده ايم ولي براي آن تصوراتي در ذهن داريم تصوري كه ديگران به ما دادند، رنگ هم براي من همين حكم را دارد. هميشه مي گويند آبي رنگ آرامش است يا قرمز؛ رنگ پر شوري است و اين حس به من دست مي دهد و اين احساس است كه به من مي گويد رنگ ها چطور هستند مثلا من بيخود و بي جهت بدون اينكه ديده باشم از رنگ بنفش خوشم مي آيد و چون كه احساس مي كنم رنگ سنگيني است.
- براي نقاشي ها چطور؟
رنگ شناسي را آقاي احمدي به ما آموزش داد اينكه تركيب اين رنگ با رنگ ديگر چه مي شود يا رنگ سرد و رنگ گرم چيست و سفيد و سياه رنگ نيستند و قرمز و آبي و زرد رنگ هاي مادر هستند كه ما به وسيله اين سه رنگ همه رنگ هاي دنيا را مي سازيم و هر رنگي كه سفيدش را بيشتر كنيم؛ رنگ روشن تري مي شود و رو به خنكي مي رود و هرچه سياهش را بيشتر كنيم عكس اين قضيه اتفاق مي افتد. براي نقاشي هايمان هم اين طور رنگ انتخاب مي كنيم.
- نمايشگاهي هم از آثارتان برپا كرديد؟
بله؛ اولين نمايشگاه بهمن 82 بود كه در فرهنگسراي سالمند برپا شد. قطعا اولين نمايشگاه ضعيف است ولي مي خواستيم به ديگران نشان بدهيم كه ما اينكار را انجام داديم. در اين نمايشگاه بيش از 50 اثر از حدود 10 نفر كه در اين كلاس آموزشي شركت كرده بودند، به نمايش گذاشته شد. بيشتر بازديدكنندگان هم آشنايان افرادي بودند كه در كلاس شركت كرده بودند البته از نشريه ها و صدا و سيما هم خبرنگار آمد و اين نمايشگاه را پوشش داد جالب اين بود كه پدرم كه موافق نقاشي كشيدن من نبود در اين نمايشگاه حاضر شد.
- حالا تا كجا مي خواهيد اين كار را ادامه بدهيد؟
حقيقت را بگويم چند وقتي بود كه سبك نقاشي را كه آقاي احمدي به ما آموزش داد، كار نمي كردم چند وقت پيش كه خواستم سراغ بوم بروم دچار يك حساسيت بد و سردرد شدم حس مي كنم بخاطر بوي رنگ باشد، به هر حال با استفاده از ماسك دوباره مي خواهم شروع كنم.
- دوست داريد اين مدل نقاشي كردن را به ديگران ياد بدهيد؟
حوصله ياد دادن ندارم؛ نقاشي را بيشتر دوست دارم ياد بگيرم تا ياد بدهم اما خط بريل و زبان را به افراد ديگر نابينا آموزش مي دهم.
- كمي از دوران تحصيل برايمان بگوييد.
من در مدارس عادي درس مي خواندم؛ درحقيقت تنها سال اول و دوم ابتدايي را در مدارس استثنايي بودم تا با خط بريل آشنا شوم و بفهمم افراد ديگري با شرايطي كه من دارم هم در اين دنيا وجود دارند. از سال سوم ابتدايي بود كه به مدارس عادي رفتم چون پدرم اين طور مي گفت بايد همه جامعه متوجه شوند كه يك فرد نابينا هم توانمند است و البته حساسيت هاي خود من هم كم شود. مدارس عادي فوق العاده بهتر از مدارس استثنايي بود. رفتار و اخلاق معلمان مدارس استثنايي بعد از مدتي تغيير مي كند و از همه چيز مي مانند؛ معلم در مدارس عادي كنار شاگردانش هست ولي معلمان در مدارس استثنايي در مقابل بچه ها قرار دارند. يادم مي آيد اگر يك بيسكويت به معلم تعارف مي كرديم انگار كفر كرده بوديم. الان هم كه مي بينم با وجود اينكه چند نسل گذشته و از آن سال ها كه من دانش آموز بودم زمان زيادي مي گذرد هنوز معلم ها مي خواهند به حالت مكتب خانه با دانش آموزان رفتار كنند و به آنها زور بگويند و برايشان حكم صادر كنند در صورتي كه در حال حاضر فضاي جامعه اين مسائل را نمي پذيرد.
يادم هست روز اولي كه به مدارس ابتدايي تلفيقي رفتم پدرم سر صف آمد و با دانش آموزان مدرسه صحبت كرد كه «بچه ها من يك دختر نابينا دارم كه اسمش نرگس است؛ نرگس همه كارهاي خودش را مي تواند انجام دهد فقط اگر سر راهش مانعي بود و احتياج به راهنمايي داشت به او كمك كنيد؛ نرگس مانند شماست و فكر نكنيد بايد زياد از حد مراقبش باشيد يا اصلا محلش نگذاريد...» پدرم حتي به معلم هايم مي گفت كه به من مسئوليت بدهند تا فكر نكنم كه حالا كه اين شرايط را دارم مي توانم از موقعيت سوء استفاده كنم براي همين نماينده كلاس مي شدم و گاهي هم مسئول گچ بودم هرچند كه اين مسئوليت آخر اصلا به كار خودم نمي آمد چون نيازي به گچ نداشتم! حتي اگر شيطنتي بود مانند سايرين با من برخورد مي شد و اگر تشويقي بود مانند سايرين تشويق مي شدم. با همكلاسي هايم صميمي بودم و با آنها رفت و آمد داشتم. اگر از طرف مدرسه بچه ها را به پارك يا سينما مي بردند حتما در اين برنامه ها شركت مي كردم؛ از بچه ها هيچ وقت فاصله نمي گرفتم حتي در بازي هايي مثل «لي لي» شركت مي كردم؛ ممكن بود پاهايم روي خط برود ولي مثل بچه هاي ديگر بلد بودم جرزني كنم.
- با درس هاي خواندني مي شد كنار آمد اما درس هايي مثل رياضي و يا آزمايشگاه را چكار مي كرديد؟
آموزش و پرورش كودكان استثنايي براي افرادي مثل من كه با داشتن معلوليت در كنار بچه هاي سالم درس مي خوانند يا به اصطلاح به مدارس تلفيقي مي روند؛ «معلم رابط» را درنظر گرفته است كه هفته اي يكبار موظف بود دروسي مثل رياضي را به من آموزش دهد چون هرقدر هم معلم سر كلاس تلاش مي كرد به واسطه وجود علامت و خطوط مختلف كه پاي تخته كشيده مي شد، من چيزي از درس را متوجه نمي شدم و اين وظيفه بر عهده معلم رابط بود همچنين اين معلم املاهاي مرا تصحيح مي كرد يا امتحاناتي كه در طول هفته از ما گرفته مي شد را تصحيح مي كرد.
- دانشگاه چطور؟
دانشگاه هم كه كلا مسئله اي نداشتم چون اساتيد من دوستان پدرم بودند، در حقيقت به واسطه سابقه هنري كه پدرم داشت دوستانش كه در خانه ما رفت و آمد داشتند، همه استاد من در دانشگاه بودند.
- شما ليسانس ادبياتتان را از دانشگاه كاشان گرفتيد. اين دور بودن مسافت مشكلي ايجاد نمي كرد؟
من عاشق ادبيات بودم از دوران ابتدايي هم هركسي از من مي پرسيد چه رشته اي را مي خواهم بخوانم مي گفتم «فرهنگ و ادب» البته تا زماني كه من به دوران دبيرستان و انتخاب رشته برسم اين رشته برداشته شد و علوم انساني جايگزين آن شد و من هم آن را انتخاب كردم. وقتي دانشجو شدم مادرم اولين بار همراهم به كاشان آمد و اتاقم را چيد و وسايلم را مرتب كرد. دفعه بعد كه مي خواستم به دانشگاه بروم از مادرم خواستم همراه من بيايد اما او گفت برو؛ من كه نمي توانم هردفعه دنبال تو بيايم؛ گفتم مامان يعني چي اگر آنجا زمين بخورم چي؟ گفت خب بلد مي شي! همين ها مرا بزرگ كرد. تا يادم نرفته بگويم كه من دختري نبودم كه در خانه كار كنم گاهي وقتي مادرم دعوايم مي كرد تنها ظرف ها را مي شستم اما وقتي به دانشگاه رفتم و وارد خوابگاه شدم ديگر آنجا مادر نبود كه نازم را بكشد بايد غذا درست مي كردم؛ اگر نوبتم بود اتاق را جارو مي كردم و كارهايي از اين دست. سال اول دائم به خانه مي آمدم تا چند مدل غذا با خودم ببرم ولي ترم سوم بودم كه يكي از دوستانم آشپزي يادم داد البته اول همه چيز درست پيش نمي رفت و برنجم، آش مي شد و غذاهاي ديگرم مي سوخت اما كم كم ياد گرفتم. اين دور بودن از خانواده مرا ساخت.
- اصلا ناتواني در نگاه شما معنا دارد؟
يكي دو روز پيش دختر دايي ام اس ام اسي فرستاد كه فكر مي كنم جواب سوال شما باشد: «اگر يك دختر معلول مادرزاد نتواند در مسابقه دو برنده شود، مقصر خودش است».
- اس ام اس؟ با موبايل چطور كار مي كنيد؟ با رايانه چطور؟
گوشي هاي نوكيا نرم افزارشان دو مدل است؛ تحت جاوا و تحت سيمبي ان. در حقيقت گوشي هاي ما بايد مدلي باشد كه بتوان روي آن نرم افزار نصب كرد و گوشي هاي نوكيا تحت سيمبي ان اين قابليت را دارد و با نصب نرم افزاري به نام «تالكس» كه براي ما صحبت مي كند با موبايل كار مي كنيم. براي رايانه هم همين طور يك نرم افزار خاص است كه مانند نرم افزار تالكس گوشي همراه عمل مي كند.
- دوست داريد مردم به توانايي هايتان توجه كنند يا ناتواني تان؟
انسان هميشه دوست دارد پيش برود نه پس روي كند. من هيچ وقت نگفتم نمي توانم كاري را انجام دهم؛ شده كه كاري را انجام دهم و خراب شود ولي بايد تجربه اش كنم وقتي تجربه كردم آن وقت است كه مي گويم مي توانم يا نمي توانم. براي همين هم دوست دارم مردم به توانايي هايم توجه كنند.
- چند درصد از اين توانايي كه در حال حاضر داريد را مرهون اين ناتواني مي دانيد كه خدا به شما داده است؟
نابينايي سخت است؛ انصافا سخت است كه بخواهي كاري را انجام بدهي ولي نتواني. اما خدا به من خيلي لطف دارد البته خدا به همه بندگانش لطف دارد و به من همه چيز از نوع خوبش را داده است، پدر و مادر خوب؛ دوستان خوب. خداوند آنقدر به پيامبران و امامان كه جزو بنده هاي برگزيده اش بودند سختي داده كه ما در برابر آنها هيچيم.
- آيا نابينايي باعث شده كه باقي حس هايتان قوي تر بشود؟
قوي تر نيست ما خودمان آنها را تقويت مي كنيم؛ مثلا فرض كنيد در خانه مواد غذايي براي درست كردن كتلت نباشد و شما به جاي گوشت از سويا استفاده مي كنيد اتفاقي نمي افتد در حقيقت چيزي را جايگزين آن چيزي كرده اي كه نداشته اي. حس بينايي من نيست اما شنوايي و ساير حس ها چطور؟ من مانند سايرين هستم تنها بينايي من ضعيف تر از ديگران است اما چون شما حس بينايي را داريد و بيشتر روي آن تكيه مي كنيد از ساير حس ها استفاده چنداني نمي كنيد.
- اينكه نمي بينيد باعث شده كه به خدا نزديكتر شويد؟
]با لحني خيلي جدي [ نديدن و ديدن ربطي به نزديك شدن به خدا ندارد. ديده ام افرادي كه بخاطر نابينايي به ما مي گفتند« آخه شما چقدر آدم هاي بي گناهي هستيد» اما اصلا اين طور نيست بنده افراد نابينايي كه داراي صفات بد و ناپسند هستند را مي شناسم. انسان بايد به درك صحيحي برسد و آنگاه به خدا نزديكتر مي شود و اين فهم و درك افراد است كه باعث نزديكي و دوري آنها از خدا مي شود.
- كمي از مشكلاتتان بگيد؟
يكي از مشكلات عمده ما رفت و آمد است. براي رفت و آمد نابينايان آن طور كه بايد و شايد فرهنگ سازي نشده است. سيستم شهري ما داراي مشكل است و در آن نگاه خاصي به نابينايان نشده است البته شهرداري برخي از خيابان ها را مناسب سازي كرده است ولي فايده اين مناسب سازي چيست وقتي آگاه سازي نشده است. متاسفانه يكي ديگر از مشكلاتي كه وجود دارد نوع نگاه جامعه به اين قشر است كه در اثر برخي فيلم ها و برنامه هاي تلويزيوني ايجاد شده است مثلا چند وقت پيش سريال «دلنوازان» از تلويزيون به صورت شبانه پخش شد اما نگاهي كه به نابينايان در اين فيلم شده بود نگاه زيبايي نبود و از اين قشر تصويري نااميد و سرخورده به نمايش گذاشته بود كه اصلا اين طور نيست.
- اگر يك تابلوي سفيد به شما بدهند اولين چيزي كه روي آن نقاشي مي كني، چيست؟
] با خنده از ته دل... [ يك ماهي بزرگ قرمز مي كشم و دلش را پر از ماهي هاي كوچك رنگارنگ مي كنم.
- تا حالا شده كه بخواهيد چيزي را نقاشي كنيد اما نتوانيد؟
بله، چهره اشخاص را خيلي دوست دارم نقاشي كنم اما هيچ وقت اين كار امكانپذير نيست چون من تصوري درباره چهره افراد ندارم.
- چند تا كلمه مي گويم شما بگوييد چه رنگي هستند؛ ازدواج.
چون تجربه نكردم، نمي دانم.
- بچه؟
خيلي خوشرنگ است فكر مي كنم عسلي باشد.
- دوست؟
آبي آسماني.
- دروغ؟
رنگ سفيدي كه در آن پر از خط خطي سياه است مثل ميله هاي زندان.
- دوست داشتيد مي ديديد؟
تا حالا به اين موضوع فكر نكرده ام ولي فكر مي كنم اگر در همين لحظه شنواييم را از دست بدهم در حالم بيشتر تاثير مي گذارد تا بينايي ام را بدست بياورم.
- فيلمي در اين باره هست؛ اينكه نابينايي؛ بينايي اش را بدست مي آورد...
«بيد مجنون» اين فيلم را همراه خانواده ديدم. من تماشاي فيلم و رفتن به سينما را دوست دارم. گفتم تا به حال فكر نكردم كه دوست دارم بيناي ام را بدست بياورم يا نه اما چون من از اول اين حس را نداشته ام احساس مي كنم اگر الان بتوانم ببينم همه زندگي ام بهم مي خورد.
- گفتيد اهل تماشاي فيلم و سينما رفتن هستيد؛ آخرين فيلمي كه ديديد چه فيلمي بود؟
«درباره الي»؛ من از اين فيلم خيلي خوشم آمد برخلاف خيلي ها كه مي گفتند اين فيلم جذاب نيست اما من با تماشاي اين فيلم فهميدم كه قضاوت تنها مخصوص خداست. «درباره الي» يك فيلم مفهومي بود.
- تا حالا احساس تنهايي كرده ايد؟
بالاخره هر انساني يك روزي ممكن است احساس تنهايي كند. حضرت علي (ع) با آنهمه عظمت؛ احساس تنهايي مي كردند و به چاه پناه مي بردند البته من قياس نمي كنم ايشان كجا و ما كجا، اما مي خواهم بگويم براي هر فردي اين احساس اتفاق مي افتد و در آن لحظه خدا هست و خدا هست...گاهي اوقات احساس تنهايي مي كنم اما نمي گذارم اين حس بر من غلبه كند و بخواهد بر زندگي ام تاثير منفي بگذارد.
- چند تا كلمه مي گويم شما نظرتان درباره آنها را در يك جمله بگوييد؛ عشق؟
در ازل پرتو حسنت ز تجلي دم زد / عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد
- مادر؟
مهربان، خوب، هستي، عشق، نفس و... همه چيزهاي خوب.
- سياست؟
اصلا دوست ندارم. نه اينكه از دنياي سياسي اطرافم بي خبر باشم اما خودم را درگير سياست نمي كنم.
- از نگاه نرگس اسلامي رمز موفقيت در چه چيزي است؟
توكل؛ پشتكار و اراده و البته خانواده.
- گويا شعر هم مي گوييد؛ اولين شعرتان را كي سروديد؟
من از سال دوم ابتدايي به رشته ادبيات علاقه ويژه داشتم و اين مسئله هم طبيعي بود چون در خانواده اي ادبيات دوست به دنيا آمده بودم و بزرگ شده بودم و هميشه در خانه ما انجمن هاي ادبي برپا بود و شعراي مطرحي چون ابوالقاسم حالت، مهدي سهيلي و رياضي يزدي رفت و آمد داشتند. سال سوم ابتدايي كه بودم اولين شعرم را گفتم:
بي رخ ماه تو اي نوگل زيبا چه كنم
ز فراق تو من بي كس تنها چه كنم
دقت كنيد شعر خاصي نيست تنها با كلمات بازي شده است اما از اول وزن را مي شناختم و خطاي وزني نداشتم كما اينكه در دانشگاه هم هيچ وقت براي امتحان عروض، درس نخواندم.
- سبك خاصي در شعرهايتان داريد؟
غزل را خيلي دوست دارم. بعضي وقت ها هم شعر سپيد مي گويم البته شعر كلاسيك را ترجيح مي دهم.
- يكي از شعرهاي سپيدتان را برايمان مي خوانيد؟
اين شعر درباره نابينايي خودم است:
«عصاي سفيد يا خاك سياه؟
فرقي نمي كند!
نگاه آبي تو كه باشد
همه جا روشن است»
- شعر گفتنتان روي نقاشي كشيدنتان اثر داشته يا برعكس؟
نقاشي روي شعر گفتم اثر داشت البته هر دو روي هم تاثير مي گذارند البته نقاشي بيشتر.
- از كدام شعرا خوشتان مي آيد؟
از شعراي قديمي فردوسي، نظامي، حافظ، سعدي و صائب را بخاطر سبك هندي كه در كارهايش دارد دوست دارم از شعراي جديد هم به اشعار حسين منزوي، محمد علي بهمني و شفيعي كدكني علاقه دارم.
- آخرين كتابي كه خوانديد ؟
آخرين كتاب درسي كه خواندم كتاب«انگليسي 514» و كتاب «گرامر از دبيرستان تا دانشگاه» عباس فرزام بود؛ آخرين رمان هم كه براي چندمين بار خواندمش كتاب «حكايت عشقي بي شين بي قاف بي نقطه» مصطفي مستور بود. من اين نويسنده را خيلي دوست دارم و نثرش را مي پسندم چون به زبان دل مردم نزديك است.
- الگويتان در جامعه كيست؟
مادرم. البته من نمي توانم مثل او باشم. مادرم انسان فوق العاده با گذشت، صبور و متعهدي است و من دوست دارم مثل مادرم شوم.
- ورزش هم مي كنيد؟
شطرنج. در حال حاضر عضو تيم شطرنج نابينايان دختران تهران هستم.
- و حرف آخر...
از خدا مي خواهم كه همه انسان ها عاقبت بخير شوند و آرزو مي كنم خدا؛ تقدير خوبي براي همه ما بخواهد.

 



خط امام(ره)

در زمان امام(ره) مي ديديم كه ايشان مطلبي را مي فرمودند، اما در مجلس همه به آن رأي نمي دادند؛ نمي شود گفت اينها ضدّ ولايت فقيه اند. يادم هست كه يك وقت راجع به راديو و تلويزيون يك نظر اين بود كه رؤساي سه قوه، شوراي عالي راديو و تلويزيون باشند. بنده خودم با ايشان صحبت كرده بودم و مي دانستم كه نظرشان اين است كه رئيس جمهور و رئيس مجلس و رئيس قوه قضاييه، اعضاي شوراي سرپرستي را تشكيل بدهند. وقتي اين پيشنهاد به مجلس آمد، آقاي هاشمي آن را مطرح كردند؛ اما با اكثريت قاطعي رد شد! با اين كه ايشان هم گفتند كه اين نظر امام است، اما فقط عده معدودي به آن رأي دادند! واقعاً نمي شود به آن اكثريت گفت كه شما ضدّ ولايت فقيه هستيد؛ نه، همه شان هم فدايي امام و علاقه مند به امام و مخلص امام بودند؛ خيلي هايشان هم جبهه برو بودند؛ اما اين حرف را قبول نداشتند؛ بنابراين بايد واقعاً اين چيزها از هم تفكيك بشود.
در همان وقت ما كساني را مي شناختيم كه به فلان مركز مي رفتند و صحبت مي كردند و در اصل اعتبار نظر ولايت فقيه خدشه مي كردند! اين حرف ها مربوط به امروز نيست كه حالا كسي خيال كند بعضي ها امروز اين حرف ها را مي زنند؛ نه، همان زمان مي زدند. غرض، رمي به «ضديت با ولايت فقيه» چيز آساني نيست كه ما تا اندك چيزي از كسي ديديم، فوراً اين مهر را به پيشاني او بزنيم؛ ضديت با ولايت فقيه، شواهد و ضوابطي دارد. علي اي حال، اين جهات اخلاقي بايد خيلي با دقت رعايت بشود.
¤
در زمان رياست جمهوري بني صدر، وقتي مأيوس شديم از اين كه امام حرف ما را درباره ي آقاي بني صدر قبول بكنند، خدمت ايشان رفتيم. ما يكي يكي مي رفتيم، چند نفري مي رفتيم، نوشته اي مي گفتيم، زباني مي گفتيم. من يك بار خدمت امام رفتم و صريحاً گفتم من به اين نتيجه رسيده ام كه چون ديگر نمي شود با آقاي بني صدر برخورد بكنيم، من به همان روش قبل از انقلاب بايد عمل بكنم. ما قبل از انقلاب حرف هايي مي زديم، كه وقتي كسي در آن حرف ها مي انديشيد، موضعي نسبت به آن دستگاه پيدا مي كرد. من به ايشان گفتم مجبورم الان حرف هايي بزنم، كه وقتي كسي درباره آنها انديشيد، موضعي عليه آقاي بني صدر بگيرد. امام نگاه كردند و تبسمي كردند و هيچ چيز نگفتند.در آن زمان ها، گاهي مي شد كه من با دل پر خدمت امام مي رفتم؛ اما وقتي مي آمدم، به رفقا مي گفتم كه امام دستي به سر و صورت ما كشيدند و لقمه حلوايي با لطف و نگاه خودشان در دهان ما گذاشتند، ما را رها كردند؛ بعد كه مي آمديم، باز در سخنراني خودشان مي گفتند: آقاي رئيس جمهور، آقاي بني صدر! يعني همان، همان بود! ايشان مصلحت مي ديدند؛ چون بالأخره، ايشان حكيم بودند. امام، يك حكيم به معناي واقعي بود؛ يعني واقعاً پشت ديوار و پشت حجاب را مي ديد، كه ماها قادر نبوديم آن را ببينيم. ايشان چيزهاي خيلي ريزتري از آنچه كه در حدّ ديد ما بود و هست، مي ديد. ما وقتي در آن شرايط قرار مي گرفتيم، چه كار مي توانستيم بكنيم؟ نمي شد كه ول كرد. بعضي ها بريدند. اين اسمش، بريدن است. آدم كه نبايد ببرد؛ بايد بالأخره بايستد. دشمن دارد ما را مي براند؛ از انواع و اقسام وسايل هم استفاده مي كند. اگر ما هم بريديم، به دشمن كمك كرده ايم.
¤
امام به ما ياد دادند كه هر چه فرياد داريد، بر سر امريكا بكشيد؛ اما عدّه اي فريادهاي خود را بر سر خودي ها كشيدند؛ به ديگران هم ياد مي دهند كه بر سر همديگر فرياد بكشند! امام در وصيت نامه و در تعليمات دوران حيات بابركت خود تكرار مي كردند كه از غريبه ها و نامحرم ها و نفوذي ها برحذر باشيد. مراقب باشيد تا كساني كه با اين انقلاب و اين نظام و اين اسلام و با منافع مردم هيچ ميانه خوبي ندارند، در اركان تصميم گيري كشور نفوذ نكنند. مسأله غريبه ها و نااهل ها و نامحرم ها را، اوّل امام مطرح كردند. اينها در مقابل آن جهت و آن خط روشن، مي گويند از دوستان و از خودي ها برحذر باشيد و پرهيز كنيد. اينها را با نام هاي گوناگون و چپ و راست مطرح مي كنند. اگر شما هر كدام از اين راديوهاي بيگانه را باز كنيد، در هر يك از برنامه هايشان، حداقل چند بار اسم جناح محافظه كار و نوگرا را مطرح مي كنند؛ تعبيراتي كه ملت ايران و علاقه مندان به انقلاب و مؤمنان و وفاداران به مصالح عمومي اين ملت و اين كشور را به جبهه هاي مختلفي تقسيم مي كند.امام مي گفتند ايران يكپارچه، ملت متّحد و هم زبان؛ اما عدّه اي سعي مي كنند طبق خواست و ميل و صلاح ديد دشمنان اين ملت، جهات غيرعمومي را ـ قوميت ها و مذاهب و دسته دسته كردن مردم و بازي با الفاظي از قبيل حزب و امثال آن را ـ در ميان مردم رايج كنند و يكپارچگي مردم و آن وحدتي را كه مي تواند ايران اسلامي را از لابلاي طوفان ها عبور دهد، به هر شكلي دچار انشقاق و پراكندگي كنند.
¤
مشروعيت اين نظام به تفكّر اسلامي و به استواري بر پايه اسلام است؛ مشروعيت مجلس و رهبري هم بر همين اساس است. امام يك وقت فرمود: «اگر من هم از اسلام روي برگردانم، مردم مرا كنار مي گذارند.» راست هم مي گفت. مردم امام را به اسلام شناختند؛ به خاطر فداكاري و عظمت او در راه اسلام دنبالش راه افتادند، كه همه ما، بنده و شما هم همين طور هستيم. اگر ما از اين راه منصرف و منحرف شويم، خودمان ضرر مي كنيم؛ اما اين حركت و جريان راه افتاده و متوقف شدني نيست. حقيقتاً نظام اسلامي به ما و امثال من و شما وابسته نيست. امام يك وقت مي فرمود: «نظام اسلامي به من وابسته نيست!» ما واقعاً تعجّب مي كرديم، چون امام خالق اين انقلاب و در واقع پديدآورنده اين نظام بود و واقعاً تفكيك بين بقاي امام و بقاي نظام هم براي ما مشكل بود؛ اما امام قرص و محكم مي گفت نخير، نظام اسلامي به من وابسته نيست. حالا وقتي امام با آن عظمت، وجودش ملازم با وجود نظام نباشد و با نبودن او اين مردم، انقلاب و اسلام را حفظ كنند، ديگر امثال من چه جاي حرف زدن دارند كه بگوييم اسلام و نظام به من وابسته است! نه؛ صدها نفر از قبيل ما بايد قربان اسلام شويم؛ جان مان، مال مان، آبروي مان را بدهيم تا نظام اسلامي بماند و پايه هاي آن استوار شود. آنچه را كه دشمن هدف گرفته، اين است؛ بايد به اين موضوع توجّه داشت.

 



شعر

شادي هميشه سهم خودت غم غنيمت ست
من كي زياد خواسته ام كم غنيمت ست
چشمان تو غنائم جنگي ست بي گمان
با من كمي بجنگ كه اين هم غنيمت ست
معشوق شعرهاي كهن گرچه بي وفاست
گاهي خبر بگيرد از آدم غنيمت ست
اي خنده ات شكوفه ي زيتون رودبار
خرماي چشم هاي تو در بم غنيمت ست
ارديبهشت ها كه زمين حال ديگري ست
در برزخ ات هواي جهنم غنيمت ست
گل هاي سرخ آفت جان پرنده هاست
در گوشه ي قفس گل مريم غنيمت ست
شيرين قصه را به كلاغان نمي دهند
يك چاي تلخ با تو عزيزم غنيمت ست...
آرش عليزاده

 



پيشنهاد چي؟؟؟!

فرهاد كاوه- اين صيغه جديد فيلم هاي فرهنگي از آن دست اقدامات منحصر به فرد ايراني است؛ ببخشيد مديريت ايراني...تصحيح مي كنم؛ مديريت فرهنگي ايراني! طرف كلي هزينه مي كند؛ فيلم مي سازد؛ فيلمش در جشنواره ها ديده مي شود و تحسين مي شود و صاحب رتبه و جايزه مي شود بعد كه نوبت اكران مي شود؛ « كلاغ پر و سم طلا» را ترجيح مي دهند به فيلم هايي كه هم حرف دارند براي گفتن و هم ديدني هستند؛ همه كارگردان ها كه بلد نيستند «طعم گيلاس» بسازند و نتواني يك ربع پايش بنشيني؛ آن هنري جداست! خلاصه كه فيلم را به بدترين شكل ممكن عرضه مي كنند تا هم به شعور مخاطب توهين كنند و به جايش تصميم بگيرند كه تو بهتر است بروي نيش زنبور ببيني؛ فيلم خوب بدردت نمي خورد و هم تهيه كننده و كارگردان را به خاك سياه بنشانند كه ديگر سمت توليد فيلم فاخر نرود و برود«چه خوشگل شدي امشب!» بسازد. همه اين ها را گفتم تا بگويم فيلم «استشهادي براي خدا» را از دست ندهيد؛ يك فيلم قابل قبول با فيلم نامه اي خوب؛ كارگرداني حساب شده؛ ريتم مناسب در كنار بازي هاي روان و دلنشين كه حرف هاي زيادي براي گفتن دارد؛ حرف هايي كه كمتر از مديوم سينما به آن پرداخته شده است. گرچه پيدا كردن سينما و سئانس خالي براي تماشاي اين فيلم در حكم پيدا كردن سوزن در انبار كاه است! آخر فيلم را تشخيص دادند كه فرهنگي است و نبايد زياد ديده شود؛ البته اين برخورد؛ نوعي اعتراف مديران سينمايي ست به اينكه ساير فيلم ها غير فرهنگي است! خلاصه كه فيلم را ببنيد و از بازي محسن طنابنده در نقش روحاني و موسيقي فوق العاده سيد بهنام ابطحي لذت ببريد.

 



سرتيتر اخبار در 50 سال بعد

يكي از نمايندگان مجلس خواهان كاهش سن ازدواج شد و گفت: دولت با تدابير صحيح واصولي سعي دارد متوسط سن ازدواج دختران را از 50 سال به 45 تا 40 سال كاهش دهد.
دولت موفق شد نرخ تورم را كاهش دهد وآن را از 63درصد به 62 درصد برساند.
سيصد و شصت وسومين قطعنامه شوراي امنيت در مورد فعاليت هاي هسته اي ايران به تصويب رسيد در عين حال رئيس آژانس هسته اي اعلام كرد عليرغم هشتصدو سي ودومين گزارش آژانس، در مورد فعاليتهاي هسته اي ايران، هنوز ابهاماتي در اين زمينه وجود دارد كه اميدواريم به زودي بر طرف شود.
به علت اتمام ذخاير نفت وگاز دولت در اطلاعيه اي از مردم خواست امسال در مصرف ذغال جداً صرفه جويي نمايند.
رئيس سازمان حمايت از حقوق مردان خواهان مشاركت بيشتر مردان در فعاليتهاي اجتماعي شد وگفت: در نظام طبيعي اصولا مرد نيز مانند زن حق مشاركت در فعاليتهاي اجتماعي و سياسي را دارد.
نيروي انتظامي يكي ازشهرستان هاي تابعه تهران چند سارق را كه به سرقت ديش هاي ماهواره مردم اقدام مي كردند دستگير كرد و ديش هاي مسروقه را به صاحبانشان بر گرداند.
براي اولين بار ايران به دور دوم مسابقات جام جهاني راه يافت.
علي دايي: هنوز قصد خداحافظي از دنياي فوتبال را ندارم.
مجلس با دو فوريت طرح تسهيل در ازدواج و مسكن جوانان موافقت كرد.
به علت مكانيزه شدن كليه فعاليت هاي اداري، ساعات كاري باز هم كاهش يافت واز 2 ساعت به يك ساعت وچهل دقيقه در روز رسيد.
با كامل شدن سيستم دانلود و خريد همه چيز به صورت آن لاين؛ آخرين سو پر ماركت تهران نيز تعطيل شد.
سازمان هواشناسي اعلام كرد به علت شهاب باران؛ مسير زمين - مريخ و بر عكس از امشب به مدت 24 ساعت مسدود مي باشد.
يك مقام آگاه خبر داد: نيروگاه اتمي بوشهر به زودي به بهره برداري مي رسد.
مسعود خان محمدي

 



...اتاق انتظار

سيد محمد اعرابي - همه گفتند مي آيي!ما هم گفتيم باشد؛ مي آيد. روز ها و ماه ها و سال ها گذشت؛ نيامدي.ولي باز هم، همه گفتند مي آيد. نمي گويم نمي آيي!؟ولي...
روزگاري پدر بي صبرانه به چهار چوب انتظار مي نگريست. حال، در را به شوق انتظار شما از پشت شيشه هاي چشمانش مي نگرد.
آن وقت ها كه مادر مي گفت مي آيي، تمام قامت در مقابل نامتان مي ايستاد.
اين روز ها كه عهد مي خواند، با نام شما زانوانش قوت ايستادن مي گيرد.
آن روزها اگر هيچ چيز نبود، انسانيت بود. محبت بود. ايمان بود؛ اين روز ها...
اين روز ها چكمه زورگويان بر سينه انسانيت سنگيني مي كند. مي گويند اين نيامدن شما خلاف حقوق بشر است! كدام بشر... نمي دانم!؟ آخر اينجا فعالان حقوق بشر، براي حمايت از حقوق سگ ها و گربه ها هم منشور مي نويسند؛ بين خودمان بماند چند وقتي است ما هم زير اين منشورها را امضا مي كنيم تا مبادا به ما بگويند ناقضان حقوق بشر!؟ اينجا هيچ مشكلي نيست به جز گرم شدن كره زمين. از غزه تا يمن، همه جا ساكت است و آرام. اصلاً جنگي نيست. كدام كشتار؟ كدام بي عدالتي و فقر و گرسنگي؟ اينها كه مي گويند مردم بي گناه كشته مي شوند؛ همه دروغ مي گويند. چشم ديدن آزادي اين مردم را ندارند. راستي! اين روز ها، ما هم آزادي مي خواستيم، البته نمي دانم از نوع عراقي يا از نوع يماني؟ فقط مي خواستيم. سراغ همه مصدومين و مجروحين و زندانيان و غايبين را هم گرفتيم غير از شما! خلاصه اش كنم:اين روزها هيچ چيز نداريم غير از شما. مي بينيد كه!

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14