(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 5 بهمن 1388- شماره 19568
 

بصيرت مولود عقلانيت و تقوا
آثارخوشخويي و بدخلقي



بصيرت مولود عقلانيت و تقوا

عليرضا مزروعي
در زندگي پيچيده ي اجتماعي امروز، بدون بصيرت نمي شود حركت كرد. جوانها بايد فكر كنند، بينديشند، بصيرت خودشان را افزايش بدهند، معلمان روحاني، متعهدان موجود در جامعه ي ما از اهل سواد و فرهنگ، از دانشگاهي و حوزوي، بايد به مسئله بصيرت اهميت بدهند. بصيرت در هدف، بصيرت در وسيله، بصيرت در شناخت دشمن، بصيرت در شناخت موانع راه، بصيرت در شناخت راههاي جلوگيري از اين موانع و برداشتن اين موانع، اين بصيرت ها لازم است.
وقتي بصيرت بود، آن وقت شما مي دانيد كه با كي طرفيد، ابزار لازم را با خودتان بر مي داريد، يك روز شما مي خواهيد تو خيابان قدم بزنيد، خوب، با لباس معمولي، با يك دمپايي هم مي شود رفت تو خيابان قدم زد، اما يك روز مي خواهيد برويد قله دماوند را فتح كنيد، او ديگر تجهيزات خودش را مي خواهد. بصيرت يعني اينكه بدانيد چه مي خواهيد، تا بدانيد چه بايد با خودتان داشته باشيد. «مقام معظم رهبري 15 مهرماه88» نويسنده مقاله حاضر با چنين رويكردي در مقام تبيين زيرساخت هاي بصيرت برآمده كه اينك با هم آن را از نظر مي گذرانيم:
معني بصيرت
بصيرت از كليد واژه هاي راهبردي در حوزه معرفت و شناخت و روابط اجتماعي و سلوك انسان مسلمان در رفتار فردي و اجتماعي محسوب مي شود.1
بصيرت در لغت عرب به معناي عقيده قلبي، شناخت، يقين، زيركي، عبرت آمده.
بصيرت در فرهنگ معين به معني دانايي، بينايي، بينايي دل، هوشياري، زيركي و يقين است.2
بصيرت در اصطلاح عرفاني و فلسفي عبارتست از قوه قلبي يا نيروي باطني كه به نور قدسي روشن گرديده و از پرتو آن، صاحب بصيرت، حقايق و بواطن اشيا را در مي يابد، بصيرت به مثابه بصر (چشم) است براي نفس.3
بصيرت به طور كلي به معني هوشياري و شناخت عميق و درست و درك و فهم صحيح رابطه علي مسائل است.
گاهي انسان به شخص، رفتار و... نگاه مي كند اما به ماهيت آن پي نمي برد و يا ممكن است اصلا آن را نبيند.
و به تعبير قرآن كريم برخي چشم دارند اما نمي بينند، اين به آن معني است كه فاقد بينش و درك درست مسائل هستند.
از ديدگاه قرآن كريم بصر غير از بصيرت است. بصر حس بينايي است كه يكي از ادراكات حسي محسوب مي شود. همان قوه باصره كه جمعش ابصار است.
اما بصيرت جمعش بصائر است بصيرت يعني حكمت و تشخيص سره از ناسره.
قرآن كريم مي فرمايد: و ان تدعوهم الي الهدي لايسمعوا و تراهم ينظرون اليك و هم لايبصرون/ اعراف آيه .198
و اگر آنها را به (راه) هدايت بخوانيد، نخواهند شنيد و تو مي بيني كه آنها در تو مي نگرند، در حالي كه نمي بينند. يعني پيغمبر اينها به تو نگاه مي كنند «وهم لايبصرون» ولي نمي بينند. مثل آدمي كه كتاب مي خواند ولي نمي فهمد. گاهي وقتها آدم خيلي باسواد است. اما باز بصيرت ندارد. يعني آنچه را كه بايد بفهمد، نمي فهمد.
قرآن كريم، اهل ايمان و صالحان را با وصف «بصير» مي ستايد و در مقام متمايز ساختن مؤمنان از كافران و عدم استواء ميان آنها، از كافران و تبهكاران با عنوان «اعمي» ياد مي كند: «و ما يستوي الاعمي و البصير و الذين آمنوا و عملوا الصالحات و لا المسي» (غافر آيه 58). و نيز مي فرمايد: «مثل الفريقين كالاعمي و الاصم والبصير و السميع هل يستويان مثلا»(هود آيه 24).
¤ بصيرت عقلاني
«واژه عقل در قرآن كريم با فعلهاي «عقلوه، يعقلون، تعقلون، تعقل» آمده است و مراد از آن فهم و درك و معرفت است»4.
نقل شده كه جمعي از مسلمانان در محضر رسول خدا(ص) از مسلماني ستايش كردند، حضرت فرمود: «عقل او چگونه است؟» عرض كردند: اي رسول خدا! ما از تلاش و كوشش او در عبادت و انواع كارهاي خير او سؤال مي كنيم، شما از عقلش سؤال مي فرماييد؟ فرمود: «مصيبتي كه از ناحيه حماقت احمق حاصل مي شود، بدتر است از فجور فاجران و گناه بدكاران، خداوند فرداي قيامت، مقام بندگان را به مقدار عقل و خرد آنها بالا مي برد و بر اين اساس به قرب خداوند نايل مي گردد5.
در قرآن كريم واژه (عقل) به كار نرفته است. ولي مشتقات فعلي آن فراوان به كار رفته است. در قرآن فعل تعقلون 24 مرتبه، فعل يعقلون 22 مرتبه، فعل يعقل 1 مرتبه، به كار رفته است. در مجموع، مشتقات فعلي عقل 49 مرتبه در قرآن بكار رفته است.
علامه طباطبايي(ره) درباره علت به كار نرفتن واژه عقل در قرآن فرموده اند:
گويا لفظ عقل، به معناي امروزي از اسم هاي مستحدث بالغلبه است.
به همين دليل در قرآن به شكل اسمي استعمال نشده است.
واژه عقل، مصدر عقل يعقل در كتاب هاي لغويين، به معناي مختلفي بكار رفته است.
عقل در لغت به معناي امساك وضع است.
از مجموع كتابهاي لغويين استفاده مي شود. عقل به معناي فهم، معرفت، قوه و نيروي پذيرش علم، تدبر و نيروي تشخيص حق از باطل و خير از شر، آمده است.
قرآن كريم پيوسته انسان را با (افلا يعقلون) و (افلا تعلقون) به تفكر تشويق مي كند.
در آياتي كه مشتقات عقل و الفاظ مترادف و متقارب عقل در آنها به كار رفته است مانند:
تفكر (قل هل يستوي الاعمي و البصير افلا تتفكرون)/انعام آيه50، تدبر (افلا يتدبرون القرآن ام علي قلوب اقفالها)/محمد آيه24، تفقه (و طبع علي قلوبهم فهم لايفقهون)/ توبه آيه 87، تذكر (كتاب انزلناه اليك مبارك ليدبروا آياته و ليتذكر اولواالالباب)/ ص آيه 29، نظر (الم يسيروا في الارض فينظروا كيف كان عاقبت الذين من قبلهم و الدارالاخره خيرللذين اتقوا افلاتعقلون/ يوسف آيه 109
بنظر مي رسد از ديدگاه قرآن كريم انسان عاقل هنگامي كه عقل خويش را فعليت مي بخشد، در مسير كمال گام برمي دارد و مسئوليت ها و حقوق بسياري بر دوش مي گيرد.
فعليت بخشي عقل همان چيزي است كه در زبان و فرهنگ عربي از آن به تفكر و تعقل ياد مي شود و در ادبيات فارسي از آن به انديشه ورزي تعبير مي گردد.
تفكر در زبان عربي از ماده «فكر» گرفته شده به معناي انديشه ورزي است براي به دست آوردن واقعيات. در حقيقت انسان هرگاه با بهره گيري از دانش هاي موجود در نزد خود، به كمك ابزار عقل بكوشد تا مجهول و ناشناخته اي را حل كند، تفكر كرده و انديشه ورزيده است.
علامه طباطبايي(ره) در تفسير الميزان در تعريف تفكر نوشته است: تفكر نوعي سير و مرور بر معلومات حاضر در نزد انسان جهت دست يابي به مجهول است.6
در زمينه اهميت دادن به تفكر آيات فراواني در قرآن كريم وارد شده است كه به برخي از آيات اشاره شد و نيز از جمله ديگر آيات شريفه: آل عمران آيه191، رعد آيه3، حشر آيه 12، انفال آيه22 فرقان آيه44، سوره بقره آيات 164 و 219 و 244 و .266
در روايتي از امام رضا(ع) نقل شده است: «عبادت به زيادي نماز و روزه نيست، بلكه عبادت واقعي تفكر در كار خداوند متعال و اسرار جهان آفرينش است.»7
دين مبين اسلام، اساس هستي شناسي و تعالي، فضيلت و سعادت انسان را بر عقل و خردي نهاده كه به فعليت در آيد و انسان ها عقل و خرد خويش را با تفكر به كار گيرند. اين گونه است كه در آيات و روايات عقل صرف و محض معيار سنجش قرار نمي گيرد. بلكه عقلي كه به كار گرفته شود و به فعليت در آيد داراي عيار و ارزش مي شود.
و از اين جهت است كه مخاطب قرآن كريم در همه جا «اولوالالباب»- يعني صاحبان خود- و «اوالابصار»- يعني اهل بينش و بصيرت است. در همين رابطه كتاب معروف «اصول كافي» كه از كتب اربعه و از معتبرترين منابع حديثي شيعه است، داراي فصل هايي است كه نخستين فصلش به نام كتاب «عقل و جهل» مي باشد.
علامه شهيد مرتضي مطهري(ره) درباره كاربرد عقل در جهت گيري فن آوري علمي چنين نوشته است:
عقل براي انسان راهنماي خوبي است. عقل را خداوند به انسان داده است براي اينكه راه كمال را از راه هاي انحرافي تشخيص بدهد. وضع بشر نشان مي دهد كه بشر گاهي به حكم عقل راه صحيح را طي مي كند. گاهي به حكم اشتباه و جهالت و هواپرستي راه انحراف را طي مي كند.
يك مقياس كلي اين است كه ببينيم پديده هايي كه در زماني بوجود مي آيد چه عواملي باعث به وجود آمدن آنها شده است و در چه جهتي به وجود آمده است، يعني عامل پديده مورد نظر كدام استعداد از استعدادهاي گوناگون انساني است و (ببينيم آن پديده) براي چه منظوري به وجود آمده و چه آثاري دارد بايد ببينيم آنچه در زمان پيدا شد آيا محصول عقل و علم بشر است يا چيز ديگري دخالت كرده است و گاهي مي بينيد محصول علم هست اما نه علم آزاد بلكه علم بيچاره اسير، مثلا علمي در دنيا هست به نام فيزيك، بعضي از علما زحمت كشيده اند و اين علم را پيش برده اند. يكي از مباحث اين علم بحث مربوط به نور است. مبحث نور از مباحثي است كه هزاران سال است بشر درباره آن تحقيقاتي دارد كه حقيقت نور چيست.
در اثر شناختن و فيلمبرداري نور و كيفيات نور، بشر مسئله عكس و عكسبرداري را آموخته است. اين موضوع كار علم است. آيا علم در اينجا پيشروي كرد يا نه؟ البته كه پيشروي كرد. از اين راه چه استفاده ها كه بشر مي تواند ببرد!
علم كار خودش را مي كند، كشف و اختراع خودش را مي كند، يك دفعه يك آدم پول پرست هواپرست پيدا مي شود و آن را وسيله براي خالي كردن جيب مردم و ضمناً فاسد كردن اخلاق مردم قرار مي دهد، از اين علم فيلم هاي فاسدي تهيه مي كند كه نتيجه اش خراب كردن اخلاق مردم است. آن وقت آيا مي توانيم فلان فيلم سينمايي را قبول بكنيم و بگوئيم پديده اين قرن است، محصول علم است. مي گوييم نه، اين فقط محصول علم نيست، محصول علم و چيز ديگر است. محصول شهوت، شهوت پرستان است كه علم را در خدمت خودش گرفته است و يك همچون چيزي به وجود آورده است8.
بصيرت و تقوا
«تقوي» اسم مصدر از ماده «وقايه» است. راغب اصفهاني در معناي اين رو مي گويد: «الوقايه: حفظ الشيء ممايؤذيه و يضره»، والتقوي جعل النفس في وقايه مما يخاف.»
در مفهوم تقوا و ترس نهفته نيست، اما از آنچه كه به طور معمول، حفظ و صيانت، زماني معنا پيدا مي كند كه خوف از ضرر و خطري در ميان باشد، آن را معمولاً به معناي خوف هم به كار مي برند؛ مثلاً «اتقواالله» را به «از خدا بترسيد» ترجمه مي كنند و معنايش اين است كه از خدا بترسيد، يعني كاربرد لفظ در معناي التزامي آن.
استاد شهيد مطهري(ره) پس از كاوش در معناي تقوا نوشته است: «ترجمه صحيح كلمه تقوا (خود نگهداري» است كه همان ضبط نفس است و متقين يعني (خودنگهداران)9
قرآن كريم در دو مورد به اين حقيقت اشاره مي كند كه تقواي الهي موجب روشن بيني و تقويت قوه تميز و تشخيص انسان مي شود. يكجا مي فرمايد «يا ايهاالذين آمنوا ان تقوالله يجعل لكم فرقانا» انفال آيه .29 علامه طباطبايي(ره) نوشته است فرقان، چيزي است كه ميان دو شيء جدايي مي افكند و مراد در اين آيه جدايي ميان حق و باطل است خواه در اعتقادات باشد مانند تميز ايمان از كفر و هدايت از ضلالت، و خواه در اعمال مانند تميز طاعت از معصيت و رضا از سخط، و چه در تشخيص آراء و نظريات صواب از خطا. اينها تماماً از ثمرات تقوا است10. و قرآن كريم در جاي ديگر مي فرمايد: «واتقوالله و يعلمكم الله» بقره آيه .282 اگرچه اين دو جمله به صورت مستقل آمده و بر يكديگر عطف شده اند لكن قرار گرفتن آن دو در كنار يكديگر بيانگر ارتباط ميان آنها است و مفهومش آن است كه تقوا و پرهيزگاري و خداپرستي اثر عميقي در آگاهي و روشن بيني و فزوني علم و دانش دارد11.
امام متقيان علي(ع) در كتاب ارزشمند نهج البلاغه نيز براين حقيقت تأكيد داشته و در موارد متعدد به رابطه ميان تقوا و آگاهي و بصيرت و روشن بيني اشاره فرموده اند، يكجا در اوصاف متقين مي فرمايد: «خدا در جانشان بزرگ و ديگران كوچك مقدارند، بهشت براي آنان چنان است كه گويي آن را ديده و در نعمت هاي آن به سر مي برند و جهنم را چنان باور دارند كه گويي آن را ديده و در عذابش گرفتارند.»12
امام(ع) براي متقين ادراكي مافوق ديگران ذكر مي كنند، ممكن است ديگران هم به بهشت و دوزخ معتقد باشند اما عامل تقوا باعث شده تا شناخت آنان از اين امور به قدري شفاف و روشن باشد كه گويا آنها را مي بينند و حتي احساس هم مي كنند.
ممكن است در ذهن خواننده اين شبهه ايجاد شود كه تقوا به عنوان عامل شناخت مي تواند ما را از تلاش و كوشش براي كسب علوم بي نياز نمايد؛ زيرا با رعايت تقوا، دروازه هاي دانش بر ما گشوده مي شود و ديگر نيازي به كاربرد ابزار حس و تجربه و فكر و نظر نداريم.
براي زدودن اين شبهه بايد گفت: ما دو نوع حكمت داريم، حكمت نظري و حكمت عملي. آن حكمتي كه ثمره تقوا است حكمت عملي است نه حكمت نظري13.
در اثر تقوا انسان درد خود و دواي خود و راهي كه در زندگي بايد در پيش بگيرد را مي شناسد، نه اينكه بر اثر تقوا شخص به اطلاعاتي از علوم رياضي و طبيعي و شاخه هاي عقل نظري دست مي يابد14.
قرآن كريم نيز به مطلب فوق اشاره دارد، يعني يكجا دعوت به شناخت از راه حس و عقل مي كند: «والله اخرجكم من بطون امهاتكم لاتعلمون شيئاً و جعل لكم السمع و الابصار والافئده لعلكم تشكرون» نحل آيه 87. و در جاي ديگر با بياني لطيف مي فرمايد: «والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و ان الله لمع المحسنين» عنكوبت آيه 96. يعني آنان كه در راه ها مجاهده كننده خود را پاك كنند و خلوص نيت داشته باشند، از راههاي غيبي هدايتشان مي كنيم، نور به آنها مي دهيم، حكمت به آنها مي دهيم تا حقايق زندگي را خوب درك كنند و بفهمند تا فكرشان بازتر، عقلشان روشنتر و چشمان بازتر شود.
رابطه تقوا با عقل
تقوا عقل را در كشف حقيقت مدد مي رساند، همان طور كه پيروي از هواهاي نفساني پرده و حجاب بر ديده حقيقت بين انسان مي افكند.
در روايات از پيامبر گرامي اسلام وارد شده است كه آن حضرت فرمودند: «صديق كل امري عقله)
يعني دوست هر كس عقل او است.
و نيز امام صادق(ع) فرموده اند: (الهوي عدوالعقل) هوا و هوس دشمن عقل است.
رابطه بين خويشتن داري و تعديل غرايز و معناي تاثير تقوا در تقويت عقل و ازدياد بصيرت و روشن بيني آشكار مي گردد.
مولوي در مثنوي نوشته است:
چون كه تقواست دو دست هوا
حق گشايد هر دو دست عقل را
در اين زمينه استاد شهيد مطهري(ره) مي فرمايد:
تقوا دشمن دشمن عقل است... ملكه تقوا كه آمد دشمن عقل را كه هوا و هوس است رام و مهار مي كند، ديگر نمي گذارد اثر عقل را خنثي كند، گردوغبار برايش به وجود آورد... آن وقت خواهيم ديد چه خوب راه سعادت را درك مي كنيم و چه خوب مي فهيم و چه روشن مي بينيم و چه خوب عقل ما به ما الهام مي كند، آن وقت مي فهميم اين مسائل چندان هم پيچيده و محتاج به استدلال نبوده، خيلي واضح و روشن بود، فقط غوغاها و پارازيتها نمي گذاشته اند كه ما تعليم عقل خود را بشنويم15.
نقش تعليم و تربيت در ايجاد بصيرت
در فلسفه و مباني تعليم و تربيت اسلامي، نقش معلم و مربي بسيار مهم است و طبق نظر تربيتي اسلام در اين باره، نكات بسياري مطرح است كه به چند نمونه بسنده مي شود:
1- پاك بودن و مهذب بودن معلم از هواهاي شيطاني و نفساني و دارا بودن شاكله و شخصيت تربيت شده.
2-خالي بودن معلم از اغراض نفساني، براي تعليم.
3-هدف گيري معلم به سوي نوراني كردن متعلم و ايجاد بصيرت و روشني در متعلم.
به همين دليل در مكتب تربيتي اسلام، منظور از عالم يا معلم، آنگاه كه مفهوم وحياني آن مورد توجه است، محدود به معني استاد و متخصص نيست بلكه منظور از عالم و معلم فردي است كه داراي بصيرت، آگاهي، نور، روشني و شعور و داراي قدرت تشخيص حق و باطل و داراي ملكات فاضله است.
حقيقت فعل تعليم
بديهي است كه حقيقت فعل تعليم از ديدگاه مكتب تربيت اسلام، هدف تحقق فعل را مشخص مي كند. اين حقيقت آنگاه روشن خواهد شد كه حقيقت علم از منظر وحي و قرآن كريم و روايات شريفه، تبيين و روشن شود. زيرا تعليم به معناي انتقال علم است. پس تا وقتي كه حقيقت علم روشن نشود، حقيقت تعليم نيز روشن نخواهد شد. بايد عنايت داشت كه در ادبيات وحياني، اعم از قرآن كريم و روايات شريفه، كلمه علم و تعليم به دو معني به كار رفته است:
1- به معني معلومات و تخصص ها و فنون و معارف و انتقال آنها به ديگري.
2- به معني نور، بصيرت، درك حقيقت و شعور و تشخيص حق و باطل و ايجاد آن در متعلم.
بنابراين حقيقت فعل تعليم، آنگاه كه مفهوم وحياني آن مورد عنايت باشد، به معني انتقال معلومات و اطلاعات نيست؛ بلكه به معني به نور رساندن وتبديل اطلاعات و دانش به بصيرت در دل متعلم است. به معني آگاهي، شعور، ايجاد روشني و ايجاد توانايي كشف حقيقت و ايجاد قوه تشخيص حق و باطل در متعلم است كه قرآن كريم از آن به «نور و بصيرت» تعبير فرموده است؛ و اين اختلاف در مفهوم علم و اين تفاوت در تعريف تعليم، نخستين و پايه اي تفاوت بين تعليم و تربيت اسلامي با تعليم و تربيت غربي است.
از ديدگاه اسلام، اگر دانش در وجود متعلم به نور، بصيرت، شعور و توانايي كشف حقايق تبديل نشود، علم ناميده نمي شود، بلكه به عنوان فضل (يعني تخصص) ناميده مي شود؛ كه اگر چه خوب است، ولي تفاوت مقام و رتبه آن در مقايسه با مفهوم علم به معني نور، مانند تفاوت رتبه و مقام زمين، در برابر آسمان و ملكوت است.
در اين جا به عنوان يك روايت از رسول اكرم(ص) بسنده مي شود كه آن حضرت آنگاه كه به مسجد وارد شدند و جمعي را ديدند كه گرد فردي نشسته و به سخنان او گوش مي دهند و تحت تعليم او هستند پرسيدند: او كيست؟ عرض كردند: او علامه است. حضرت پرسيدند: منظور از علامه چيست؟ عرض كردند: او علم انسان و تاريخ و از اين قبيل را مي داند. حضرت فرمودند: «انما العلم ثلاثه: آيه محكمه ، سنته قائمه ، فريضه عادله و ما خلاهن فهو فضل».
«علم فقط سه نوع است (بنابراين تعليم نيز بر سه نوع است):
الف) هرگونه دانش و يا هرگونه تعليمي كه به كشف آيات و نشانه هاي يقين آور و نوراني و توانايي در كشف بينات و حقانيت آيات الهي و كشف قوانين حاكم بر هستي از جانب حق تعالي منتهي شود، علم است.(آيه محكمه)
ب) هر دانش و تعليمي كه به تحقيق فرهنگ زنده و پويا و برپا و پاينده و استقامت بخش و قيام كننده و استوار الهي در جامعه منتهي شود، علم است. (سنته قائمه)
ج) هر دانش و تعلمي كه به كشف قوانين عدالت گستر و عدالت پرور و آگاهي از قوانين عادلانه الهي در جامعه و جهان هستي منتهي شود، علم است.(فريضه عادله )61
برآيند طبيعي چنين رويكردي بصيرت؛ بهره وري درست از توانايي ها براي فهم مسائل و جريان هاي فرهنگي، اجتماعي، سياسي و... پيرامون انسان است كه در فرآيند زمان بنا به تناسب مقتضيات در حال تكوين و شكل گيري است.

منابع:
1- لسان العرب، ج2، ص 814.
2- معين، محمد، فرهنگ فارسي، ج1، ص 534.
3- دايره المعارف شيعه، جمعي از محققان، ج3، ص 172.
4- قاموس قرآن، ج5، ص 82، دارالكتب الاسلاميه.
5- مجمع البيان، ج01، ص 27/تفسير نمونه.
6- الميزان، ج2، ص 842.
7-اصول كافي، ج2، كتاب «فكر و ايمان» ص 842.
8- اسلام و مقتضيات زمان، ج1، ناشر صدرا.
9- همان ده گفتار
01- الميزان، ج3، 863.
11- تفسير نمونه، ج2، ص 093.
21- نهج البلاغه، خطبه 391.
31- ده گفتار، ص 64، ناشر صدرا.
41- همان، ص 74.
51- همان، ص 45-25.
61- نظريه تربيتي اسلام، مرتضي زاهدي.

 



آثارخوشخويي و بدخلقي

حبيب اصلاني
در مقاله حاضر نويسنده با اشاره به توانمندي انسان در شدنهاي پياپي و بي پايان تا روز قيامت، به بررسي نقش و آثار خوش خلقي و بدخويي در روابط اجتماعي پرداخته است كه اينك با هم آن را از نظر مي گذارنيم.
¤ ¤ ¤
انسان و ماهيات و شدن هاي مكرر
انسان موجودي انس پذير است. به سادگي و آساني تحت تاثير قرار مي گيرد و با تغييرات گوناگون، خود را سازگار مي كند. اين قابليت بسيار بالاي انسان ظرفيت بي مانندي را در ميان موجودات و آفريده هاي هستي براي او فراهم آورده است، لذا به عنوان جنس برتر و عالي از سوي انديشمندان برجسته حوزه فرهنگ اسلام و قرآن چون استاد حسن زاده آملي معرفي شده است.
به نظر اين استاد كامل و فرزانه زمانه، انسان برخلاف همه آفريده هاي هستي در نظام منطق صوري ارسطويي تنها يك نوع نيست بلكه جنسي است كه زير آن انواع گوناگوني قرار مي گيرد. اين بدان معناست كه هر فرد انساني از ظرفيت و قابليت بسياري در شدن هاي پياپي و بي پايان خود تا روز قيامت برخوردار است. بر پايه اين نظريه هر شخص انساني در يك فرآيند شدن، ماهيت خويش را مي سازد. بنابراين تا زماني كه شخص در دنيا زندگي مي كند و حتي پس از آن تا روز رستاخيز در حال شدن و شكل گيري است كه در نهايت در رستاخيز آن را به شكل كامل و جامع مي بيند.
اين نظريه برگرفته از آموزه هاي قرآني است. برپايه اين نظريه قرآني، انسان كه داراي همه اسماي كمالي و اسماي الهي به شكل توان و قوه مي باشد، در يك فرآيند زندگي كه از آن به «عمر» ياد مي شود، خود را مي سازد و جهان به عنوان كارخانه انسان سازي و هر فرد انساني به عنوان صنعت الهي، از چنان قابليتي برخوردار مي باشد كه در نهايت خود تصميم مي گيرد كه چگونه باشد و با چه چيزي ماهيت خود را به تصوير نهايي بكشد.
اين نظريه تبيين مي كند كه آدمي، در يك فرآيند مي تواند به شكل چند نوع از آفريده هاي انساني درآيد. گاه هم چون سنگ يا سخت تر از آن شود كه از آن به «كالحجاره او اشد قسوه» در قرآن تعبير شده است؛ و گاه ديگر هم چون موجودي با خصوصيات و ويژگي ها و ماهيات انواعي از آفريده ها يعني «شتر، گاو و پلنگ» درآيد كه در تعبير قرآني از آن به «كالانعام بل هم اضل» تعبير شده است. انسان مي تواند به انواعي ديگر حتي بيرون از نوع موجودات شناخته شده چون جنيان و شياطين درآيد و ماهيت آنان را به خود بگيرد. گاه ديگر مي تواند از فرشتگان برتر باشد و ماهيت آنان و يا كروبين و عاليين را به خود بگيرد و به شكل آنان و ماهيت ايشان در آيد.
چنين قابليت و ظرفيت شگفت همان چيزي است كه به صيروره (شدن) تعبير شده است؛ زيرا قابليت جعل كامل اسمايي در سرشت و نهاد بشر كه به عنوان «و علم آدم الاسماء كلها» از آن در قرآن تعبير شده، به معناي ظرفيت بي نهايت بشر براي شدن هاي بي نهايت و بسيار مي باشد.
بر اين اساس، انسان تنها موجودي از آفريده هاي خداوندگاري است كه از ظرفيت انس گرفتن بي پايان با شرايط و متغيرات گوناگون برخوردار مي باشد. از اين رو انسان را انسان گفته اند، زيرا تا بي نهايت از قابليت انس گيري و تغيير ماهيت و شدن برخوردار است.
انسان اجتماعي
همين قابليت انس گيري به بشر اين قابليت را نيز بخشيده است تا با هر كسي انس گيرد و الفت پيدا كند. البته اين نياز بشر است كه بخواهد با ديگري انس گيرد، به ويژه اگر اين ديگري از جنس مقابل خود يعني مرد يا زن باشد. ارتباط اجتماعي و مودت و دوستي در ميان مرد و زن در حقيقت پاسخ گويي به يك نياز طبيعي و فطري در بشر است. اين ارتباط در مرتبه پايين تر، خود را در الفت و انس گيري با فرزندان و خويشاوندان و در نهايت با ديگر انسان ها نشان مي دهد. از اين رو ارتباط اجتماعي انسان ها حتي اگر به قصد استخدام باشد، يك امر طبيعي و فطري براي آنهاست.
انسان ها براي ايجاد و تداوم اين ارتباط اجتماعي با يك ديگر، نيازمند شرايط، ابزارها و اموري چند هستند، كه يكي از مهم ترين آن ها، تحمل ديگري است. تحمل ديگري به معناي اين است كه بتوان از برخي از خواسته هاي خود براي حفظ دوستي و بهره مندي از ارتباط اجتماعي گذشت و يا خواسته هاي ديگري را پذيرفت و به آن بها داد. اين جاست كه عفو و گذشت و نيز ايثار و احسان به عنوان ابزارهاي كارآمد و كليدي براي ارتباط اجتماعي مطرح مي شود.
نقش خوش اخلاقي
خوش خويي به معناي ايجاد بستر لازم و زمينه مناسب براي ارتباطات اجتماعي ميان انسان ها جهت انس گيري و بهره مندي از توانايي ها و ظرفيت هاي يكديگر در راستاي دست يابي به كمال و خواسته هاي خود است.
در پايه و بنياد هر ارتباط اجتماعي ميان انسان ها با مسئله اي به نام خوشخويي روبه رو مي شويم؛ زيرا اين صفت پيوندهاي انسان را با ديگري افزايش مي دهد و زمينه را براي بهره گيري از توانمندي هاي ديگري براي وي فراهم مي آورد و در مسير شدن هاي پياپي به او ياري مي رساند.
خداوند در آيه 4 سوره قلم در تبيين ظرفيت انس پذيري پيامبر اكرم(ص) مي فرمايد: انك لعلي خلق عظيم؛ تو خويي بزرگ و عظيم داري. تعبير از خوي آن حضرت(ص) به عظيم از آن روست كه خوي ايشان در همه چيز در حوزه كمالي در نهايت تمام بوده به گونه اي كه ديگر نمي توان شخص و فردي را يافت كه در خلق و خوي از ايشان فراتر و برتر بوده و در نهايت كمالي و تمامي قرار گرفته باشد.
چنين ظرفيت تمام خوي خوش اوست كه منافقان را به شگفت وامي دارد و به سبب خوش خويي غيرقابل باورش، او را در زمره ساده لوحان مي شمارند كه هر چيزي را از ديگران مي پذيرد و نسبت به آنان واكنش منفي نشان نمي دهد و به انكار ديگران نمي پردازد. از نظر منافقان آن حضرت «اذن» معرفي مي شود و خداوند در تاييد اين خصلت كه منافقان به آن حضرت مي دهند، وي را «اذن خير» مي شمارد (توبه آيه 61) تا به مردم بفهماند كه چنين خصلت و خويي از آن حضرت تنها خير همگاني است؛ زيرا آن حضرت رحمتي براي جهانيان و الگويي بي مانند است كه هستي براي او نمونه ديگر سراغ ندارد.
خداوند خوشخويي آن حضرت را بارها و بارها در آيات ديگر بيان كرده و مي فرمايد كه همين خوشخويي وي موجب شده است تا مردم چون پروانه در گرد او درآيند و از دورش پراكنده نشوند؛ زيرا تندخويي و بدخويي موجب مي شود كه روابط ميان انسان ها از ميان رود و مردم از دور و بر ايشان پراكنده شوند. (آل عمران آيه 159)
الگو بودن آن حضرت(ص) در همه جهات از جمله اخلاقي، امري است كه بارها مورد توجه و تأكيد قرآن است و از مردم خواسته شده به سبب همين خصلت هاي برتر و كمالي، او را الگوي خويش قرار دهند. آن حضرت(ص) خود نيز تأكيد مي كند كه مأموريت وي تكميل مكارم اخلاقي و خصلت هاي پسنديده برتر مي باشد. (نور الثقلين، ج5، ص392)
آثار خوشخويي
خوش خويي همانگونه كه گفته شد آثاري چون جذب و جلب مردم به سوي خود و بهره مندي از همكاري هاي آنان براي رشد و شدن هاي كمالي دارد. افزون بر اين خوشخويي مي تواند آثار بسيار ديگري در زندگي مادي و معنوي و نيز دنيوي و اخروي آدمي به جا گذارد. از پيامبر گرامي(ص) روايت شده است كه آن حضرت درباره آثار خوشخويي مي فرمايد: خوشخويي خود عبادت است و خوشخو، پاداشي همانند پاداش روزه دار مي گيرد. (كافي، ج2، ص100)
امام باقر(ع) نيز در همين رابطه مي فرمايد: تبسم الرجل في وجه اخيه حسنه؛ لبخند شخص به صورت برادرش براي او حسنه و كار نيك شمرده مي شود. (كافي، ج2، 188)
در خبر ديگري از آن حضرت نقل شده است كه «ما من شي في الميزان اثقل من حسن الخلق؛ هيچ چيز در ترازوي عمل، سنگين تر از خوشخويي نيست (بحارالانوار، ج71، ص386) زيرا انسان با خوشخويي است كه همه كمالات را مي تواند در خود تجلي دهد و مظهر كمالات اسمايي الهي شود.
اگر انساني بخواهد براي خود از نظر اجتماعي اعتباري كسب كند و در ميان مردم محبوب گردد و از ياري و همدلي و همكاري آنان بهره برد، بهترين ابزار دست يابي به اين اهداف، همان خوشخويي است؛ زيرا انسان هر چه سرمايه دار هم باشد، نمي تواند دل هاي همگان را با پول بخرد و آنان را به سوي خود جلب كند. پيامبر گرامي(ص) مي فرمايد: انكم لن تسعوا الناس باموالكم فاسعوهم ببسط الوجوه و حسن الخلق؛ شما هرگز نمي توانيد با اموال خود مردم را راضي نگه داريد ؛ پس با گشاده رويي و خوشخويي، آنان را از خود خشنود سازيد. (همان، ص394)
اصولا بدخويي هم، كار آدمي را تباه مي سازد و هم نامش را بد مي كند. بسياري از مردم كارهاي خوب و نيك زيادي را انجام مي دهند ولي به سبب آن كه بداخلاق هستند شيريني كار خوب و نيك خودشان را با بدخويي به تلخي تبديل مي كنند. از پيامبر(ص) روايت است كه بدخويي كار خوب را تباه مي سازد، همان گونه كه سركه عسل را فاسد و تباه مي كند: الخلق السيء يفسد العمل كما يفسد الخل العسل. (همان، ج73، ص297)
بنابراين بكوشيم تا در فرصت كوتاه شدن كه از آن به عمر كوتاه و دو روزه دنيا ياد مي شود، با خوشخويي، چنان خود را بسازيم كه در رستاخيز در كمال ترين شكل و شمايل به آن جا در آييم و از خود شرمنده نباشيم. اگر در اين دنيا خود را در كارخانه انسان سازي به صنعت خوش نسازيم، ديگر هرگز فرصت آن را نخواهيم يافت كه خوش باشيم، زيرا در اين مدت عمر است كه خود را براي ابديت و جاودانگي مي سازيم، پس مائيم و ابديت ما و اين همت انساني است كه در مجال اندك عمر، توشه ابدي را براي خود فراهم مي سازد.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14