(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 9 اسفند 1388- شماره 19593
 

آثار گره گشايي از مشكلات مردم
كمك اغنيا به فقرا
مراتب نفس
شاخص ها و معيارهاي تشخيص حق از باطل
نقش و كاركرد تقوي در زندگي



آثار گره گشايي از مشكلات مردم

قال رسول الله(ص): من اراد ان تستجاب دعوته وان تكشف كربته فليفرج عن معسر.
پيامبر اعظم(ص) فرمود: هر كس مي خواهد دعاي او مستجاب شود و غم و غصه او از بين برود و حاجتش برآورده شود، پس بايد گرفتاري را از گرفتاري نجات دهد (گره گشايي از مشكلات ديگران بكند).(1)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- نهج الفصاحه، ج1، ص 242

 



كمك اغنيا به فقرا

ابوبصير گفت: به حضرت صادق(ع) عرض كردم كه يكي از شيعيان شما كه مردي پرهيزكار است به نام عمرو پيش عيسي بن اعين آمد و تقاضاي كمك كرد، درحالي كه دست تنگ بود. عيسي گفت: «نزد من زكوه هست ولي به تو نمي دهم زيرا ديدم گوشت و خرما خريدي و اين مقدار خرج اسراف است.
عمرو گفت: در معامله اي يك درهم بهره من گرديد، يك سوم آن را گوشت و قسمت ديگر را خرما و بقيه اش را به مصرف ساير احتياجات منزل رساندم. حضرت صادق(ع) افسرده شد و مدتي از شنيدن اين جريان دست خود را بر پيشاني گذاشت. پس از آن فرمود: خداوند براي تنگدستان سهميه اي در مال ثروتمندان قرار داده به مقداري كه بتوانند با آن به خوبي زندگي كنند و اگر آن سهميه كفايت نمي كرد، بيشتر قرار مي داد. از اين رو بايد به آنها به مقداري كه تأمين خوراك، پوشاك، ازدواج، تصدق و حج ايشان را بنمايد، بدهند و نبايد سخت گيري كنند، مخصوصا به مثل عمرو كه از نيكوكاران است.(1)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- شرح من لايحضر الفقيه، كتاب الزكوه ، ص 63

 



مراتب نفس

پرسش:
آيا نفس داراي حقيقتي واحد با شئون و مراتب مختلفه است يا اينكه متكثر و داراي انواع و اقسام متعددي مي باشد؟
پاسخ:
نفس انسان اگرچه حسب ظاهر آيات قرآن به ملهمه، مسوله، اماره بالسوء، لوامه، مطمئنه، و فانيه تعبير شده است اما درواقع و باطن كار حقيقتي واحد و داراي شئون و مراتب مختلفه است كه معرفت نفس لازمه اش شناخت تمامي اين مراتب و شئون مختلفه آن مي باشد. در بخش قبلي توضيحاتي در مورد نفس مسوله ارائه شد. اينك در ادامه دنباله مبحث را پي مي گيريم.
2-نفس اماره
اين شأن، كه همان خود غيرالهي است انسان را به منكر امر مي كند و از معروف باز مي دارد؛ (ان النفس لاماره بالسوء الا ما رحم ربي) «يوسف- 53» و همين شأن از نفس است كه قرآن مي فرمايد: عده اي در جنگ با كافران تمام همتشان خودشان است؛ (و طائفه قد أهمتهم أنفسهم) «آل عمران- 154» يعني خودي كه در آن نفس اماره است و اگر در پرتو رحمت خدا و استعانت از او كنترل نشود، عقل انسان را به اسارت خود درمي آورد؛ «كم من عقل أسير تحت هوي أمير» (نهج البلاغه، حكمت 211).
شناخت نفس أماره و مسوله از اين جهت، مهم و در سير انفسي دخيل است، كه اگر انسان از اين دو شأن نفس، غافل باشد و آنها را تحت فرمان عقل و حاكميت نفس لوامه و ملهمه در نياورد، ميدان دار درون انسان مي شوند و موجب مي گردند كه انسان حقيقت خويش را فراموش كند و همت و كوشش او صرف تأمين ابعاد حيواني اش شود و مجاري دروني معروف را از دست بدهد؛ (ولا تكونوا كالذين نسوا الله فأنسيهم أنفسهم أولئك هم الفاسقون) «حشر- 19» و كار او به جايي كشيده مي شود كه پند واعظان و عدم موعظه آنان، انذار منذران و عدم انذار آنان براي او يكسان است؛ (سواء عليهم ءأنذرتهم أم لم تنذرهم لايؤمنون) «بقره-6»، (سواء علينا أوعظت أم لم تكن من الواعظين).«شعراء- 136»
3-نفس لوامه
نفس لوامه يا وجدان بيدار و ملامتگر. يكي از شئون مثبت نفس اين است كه اگر انسان به تبهكاري آلوده شود، يا در تحصيل كمالات و خوبيها كوتاهي كند، از درون مورد سرزنش و ملامت قرار مي گيرد؛ (ولا أقسم بالنفس اللوامه ) «قيامه -2» سوگند (نه سوگند) به نفس سرزنش گر.
4-نفس مطمئنه
يكي ديگر از شئون والا و ارزشمند نفس حالت طمأنينه و آرامش آن است: (يا ايتها النفس المطمنه ¤ ارجعي الي ربك راضيه مرضيه )«فجر-72» اين حالت در پرتو ياد و ذكر خدا به دست مي آيد: (ألا بذكر الله تطمئن القلوب) «رعد-82»
صاحب اين نفس كه هيچ خوف و حزني در او راه ندارد و شيطان را در حريم دل او جايگاهي نيست در تحصيل كمالات و سيرصعودي تقرب به خدا تا آنجا پيش مي رود كه به چيزي كمتر از جنه اللقاي رب نمي انديشد.
هر جا سخن از حفظ خود، شناخت خود و عدم نسيان خود است كه ثمره آن رؤيت حقايق با چشم دل است شأن نفس مطمئنه است. و آنجا كه عده اي مورد مذمت و نكوهش واقع شده اند كه همت و سعي آنان حفظ خود است، سخن از نفس اماره و مسوله است. گوهر مسئولي كه موظف به شناخت شئون ادراكي و تحريكي خود از يك سو و تعديل نيروهاي لازم علمي و عملي، نه تعطيل آنها از سوي ديگر و اعمال هر كدام در جاي ويژه خويش از سوي سوم است، همان مقام جمعي هويت انسان است كه به اين وظايف محكوم و از اين اختيارات برخوردار است.

 



شاخص ها و معيارهاي تشخيص حق از باطل

رضا صفدري
كمال گرايي و نقص گريزي امري فطري و طبيعي است. تنها بيماردلان و كساني كه از فطرت سالم بيرون رفته اند و پرده بر قلب و گوش و چشم و ديگر منابع شناختي آنان افكنده شده، از كمال گريزان هستند و يا نقص را كمال مي بينند و از باب اشتباه در تطبيق به سوي نقص مي روند.
حق، كمالي است كه هر انسان سالمي به سوي آن گرايش دارد و از نقيض آن يعني باطل مي گريزد. با اين همه، مردم بسياري را مي بينيم كه به سوي باطل مي روند و گرايشي به حق ندارند. پرسش اين است كه چرا اين افراد اين گونه عمل مي كنند؟ چه چيزي ايشان را از گرايش به امر كمالي و حق بازمي دارد؟ چگونه مي توان در جهاني كه آميخته از حق و باطل است و شناخت حق دشوار و گاه ناشدني مي نمايد، حق را شناخت و به سوي آن رفت؟
به خصوص آنكه باطل و طرفداران آن نيز خود را حق نشان مي دهند و خود را برحق مي دانند. در چنين حالتي امر بر بيننده مشتبه مي شود و خود را در برابر دو به ظاهر حق مي يابد و نمي داند كه كدام طرف واقعاً حق است و آن ديگري باطل، از اين رو لازم است معيارهايي قرآني دراختيار او گذاشته شود تا به كمك آنها بتواند به راحتي حق را بشناسد و باطل حق نما را نيز تميز دهد.
مقاله حاضر درصدد است تا اين معيارها را دراختيار خواننده قرار دهد كه با هم آن را ازنظر مي گذرانيم.
كمال گرايي و حق جويي انسان
انسان موجودي كمال گراست. به سبب همين كمال گرايي است كه انسان به سوي حق گرايش مي يابد و به سمت آن مي رود، زيرا انسان به اين باور رسيده كه نقيض حق، يعني باطل، نه تنها نقص است بلكه اصولاً پوچ و هيچ است. از اين رو در ميزان اعمال در رستاخيز، چنين انساني، وزني ندارد. خداوند در قرآن در گزارشي از وضعيت اهل باطل در رستاخيز آورده است كساني كه از حق گريخته و بدان نپيوسته اند، در قيامت سبك وزن مي باشند؛ زيرا اهل باطل را چيزي بارشان نيست؛ چون آن چه از هستي، بهره مي برد همان حق است اما آنان در فرصت عمر خويش از آن بهره اي نبرده و آن را در خود نياورده اند.
كمال گرايي انسان موجب مي شود تا انسان موجودي حق جو و باطل گريز باشد. اما اين كه چرا برخي از مردم بلكه بيشتر آنان به سوي باطل مي روند؟ مي تواند علل و عوامل چندي داشته باشد كه قرآن به تحليل آن پرداخته و همه آن ها را تبيين نموده است.
در تحليل قرآني، گرايش به باطل از سوي انسان هامي تواند علل و عوامل چندي داشته باشد كه يكي از آن ها اشتباه در تطبيق است كه بسياري از مردم گرفتار آن هستند. به اين معنا كه شخص به سوي حق گرايش دارد، ولي به عللي، باطل را حق مي يابد و آن را به قصد اين كه حق است مي جويد و گرايش به آن پيدا مي كند.
اشتباه در تطبيق نيز علل و عواملي دارد كه ازجمله آن ها مي توان به نقصان در منابع و ابزارهاي شناختي شخص اشاره كرد. به اين معنا كه شخص يك يا چند ابزار شناختي چون بينايي و شنوايي را ازدست داده است. چنان كه ممكن است شخص با ازدست قوه درك و تحليل يعني قلب، ناتوان از تشخيص حق از باطل شود و باطل را حق بپندارد و به سمت و سوي آن گرايش يابد.
البته قرآن بيان مي كند كه همه مردم در حالت استوا و اعتدال كامل آفريده شده اند و از ابزارهاي شناخت و قواي آن بهره مند مي باشند. حتي كساني كه فاقد برخي از ابزارهاي شناختي مانند چشم و گوش هستند، ابزارهاي ديگر به ياري آنان مي آيد و به آنها كمك مي كند تا قدرت شناخت حق از باطل را پيدا كنند.
به هر حال، هر انساني به طور طبيعي و فطري از ابزارها و منابع شناختي و تشخيص حق از باطل برخوردار است، به ويژه آن كه فطرت و غريزه آدمي به طور طبيعي و خودكار گرايش به حق داشته و از باطل گريزان است؛ زيرا گرايش به كمال و نقص گريزي، طبيعي آدمي است و از آن جايي كه حق، امري كمالي است بدان گرايش طبيعي دارد.
از ديگر علل مخالفت با حق و موافقت با باطل، تغيير در فطرت و طبيعت آدمي است. به اين معنا كه شخص به علل دروني و يا بيروني، از فطرت سالم و شخصيت متعادل بيرون مي رود و نسبت به حق و كمال بيزاري مي جويد و به سوي باطل و نقص گرايش مي يابد. چنين اشخاصي با پيروي از هواهاي نفساني دروني و وسوسه هايس شيطاني بيروني، فطرت خويش را تغيير مي دهند و نه تنها راه هاي شناخت حق از باطل را بر خود مي بندند بلكه به سوي باطل و نقص به عنوان كمال گرايش مي يابند. اين گونه است كه در شر و بدي، كمال خود را مي جويند و در ظلم و ستم، حق را مي خواهند. خداوند در آيات قرآني گزارش مي دهد كه بسياري از گمراهان و كافران و مشركان كساني هستند كه با پيروي از هواهاي نفساني و وسوسه هاي شيطاني، پرده بر چشم و گوش و قلب خويش افكنده اند و گوش هايشان چنان سنگين شده كه صداي سهمگين فرو غلتيدن در چاه ويل باطل را نمي شنوند و زبانه هاي فروزان آتش جهل و ضلالت و گمراهي را نمي بينند و ناتوان از درك و تحليل درست وقايع هستند و در درون فتنه ها، دست و پا مي زنند و نمي توانند راه را از چاه تشخيص دهند.
در تحليل قرآني، اين امور و مانند آن آدمي را از تشخيص حق از باطل و كمال از نقص باز مي دارد و اجازه نمي دهد تا حق را بشناسد و به سمت و سوي آن برود و از نقص و باطل گريزان شود.
شاخصه هاي شناخت حق از باطل
چنان كه گفته شد، انسان ها به طور طبيعي و فطري به كمال از جمله حق گرايش دارند و از نقص از جمله باطل گريزان هستند مگر آن كه در تطبيق حق از باطل اشتباه كنند يا آن كه قواي تحليلي و منابع شناختي خويش را از دست دهند و يا آن را از ميان ببرند.
با اين همه، در بسياري از موارد ديده مي شود كساني كه در ظاهر، سالم و بر فطرت خدادادي هستند، در تشخيص حق از باطل اشتباه مي كنند و يا در انتخاب آن به بيراهه مي روند. اين مسئله براي توده هاي مردم بسيار اتفاق مي افتد، زيرا توده هاي مردم از نظر علمي و مقامي به جايگاهي نرسيده اند كه اهل بصيرت باشند و توانايي شناخت و تحليل جامع و كامل امور را داشته باشند و حقيقت را از پس حق نماهاي باطل ببينند.
مشكل، زماني دوچندان مي شود كه بدانيم از نظر قرآن، دنيا به گونه اي آفريده شده كه حق و باطل درهم آميخته است. اين آميختگي به گونه اي است كه تشخيص آن را از هم دشوار و گاه ناشدني مي سازد؛ زيرا آميختگي آن ها همانند آبي است كه خش و خاشاك و كف در آن آميخته است. (رعد آيه 17 و آل عمران آيه 71) از اين رو، زندگي انسان نيز همواره به گونه اي است كه حق و باطل در آن آميخته است و انسان به سادگي نمي تواند حق را تشخيص دهد و به سوي آن برود هر چند كه به طور طبيعي و فطري به سوي حق به عنوان كمال گرايش دارد.
تلازم حق و باطل در زندگي بشر (رعد آيه 17) زماني مسئله تشخيص حق از باطل را دشوار مي سازد كه بدانيم اصولا باطل همانند بسياري از انگل ها به حقيقت مي چسبد. به اين معنا كه باطل از خود حيات و بقايي ندارد و اين حيات و زندگي را از پيوستگي و آميختگي با حق به دست مي آورد. از سويي باطل خود را به چهره حق نشان مي دهد و هرگز در چهره باطل خودنمايي نمي كند؛ زيرا اگر به شكل واقعي خود نمايان شود جز پوچي نيست و كسي به سويش گرايش نمي يابد.
از اين رو باطل همواره در چهره حق خود را نشان مي دهد و امكان تشخيص ساده و آسان حق از باطل را از مردم مي گيرد. باطل از آن جايي كه باطل است مي كوشد تا با دروغ هاي بزرگ تر به گونه اي خود را نشان دهد كه آدمي گمان برد كه اصولا حق همين باطل است؛ زيرا در جلوه گري و آراستن خويش خيلي ماهرتر و فريبنده تر عمل مي كند. اين گونه است كه باطل حق نما، همواره برجسته تر به چشم مي آيد و زودتر ديده مي شود و آسان تر به دست مي آيد و راحت تر با طبيعت آدمي هماهنگ مي شود؛ زيرا باطل حق نما، با طبيعت آدمي در دنيا سازگارتر و با هواهاي نفساني، مرتبط تر و هماهنگ تر است.
بخش بزرگي از آيات قرآني به مسئله حق و باطل پرداخته است و معيارها و شاخصه هايي براي شناخت و تشخيص آن ارائه داده است. اين شاخصه ها گاه با بيان اموري است كه حق را به آدمي مي شناساند و گاه از طريق اموري است كه باطل را از پس هزاران افسانه و گريم و رنگ، شفاف وعريان به نمايش مي گذارد و چهره زشت و كريه باطل را آشكار مي سازد.
در اين جا به برخي از معيارهاي شناخت حق از باطل اشاره مي شود؛ اين شاخص ها از جمله مهم ترين آن هاست كه انسان با بهره گيري از آن به سادگي مي تواند راه خويش را بيابد و از دام هزار چهره باطل بگريزد.
1- سودمندي: يكي از مهم ترين شاخصه هايي كه قرآن براي تشخيص حق از باطل ارائه مي دهد، سودمندي حق است. به اين معنا كه حق اصولا براي آدمي و هدف او سودمند مي باشد. اگر انسان نسبت به فلسفه آفرينش و هدف زندگي آگاهي و شناخت داشته باشد، مي داند كه هدف زندگي برتر و والاتر از خواسته هاي زودگذر دنيايي و پاسخ گويي به نيازهاي قواي نفساني است از اين رو، هر چيزي كه تنها به همين خواسته هاي زودگذر پاسخ دهد و براي آن فراهم آمده باشد، نمي تواند حق باشد، مگر آن كه اين پاسخ گويي در راستاي همان هدف كلي و اصلي آفرينش باشد. به عنوان نمونه اگر پاسخ گويي به شهوت غذايي و يا جنسي، به قصد پاسخ گويي به يك نياز طبيعي و بهره گيري از آن براي افزايش فرصت و توان پاسخ گويي به نياز اصلي بشر يعني سعادت و خوشبختي ابدي باشد، مي تواند اين بخش از پاسخ گويي به نيازهاي قواي طبيعي و غريزي پاسخ گويي حقاني باشد، ولي اگر اين پاسخ گويي اصالت پيدا كند و همه سرمايه وجودي انسان را به خود اختصاص دهد و اجازه ندهد تا انسان از آن براي اهداف اصلي و كلان سود برد، چنين پاسخ گويي باطل خواهد بود، زيرا وي را سرگرم جزئيات ناپايدار كرده و از هدف اصلي بازداشته است. در حقيقت شخص از اين پاسخ گويي، سود واقعي برنگرفته هر چند كه گمان سودي زودگذر از ناحيه پاسخ گويي به اين نياز طبيعي به دست آورده باشد.
خداوند در آيات سوره عصر به اين نكته تأكيد مي كند كه بسياري از مردم گمان مي كنند كه سود مي برند در حالي كه از سرمايه وجودي خويش همواره زيان مي دهند؛ زيرا فرصت عمر با سرگرمي به پاسخ گويي به نيازهاي جزيي از دست مي رود و شخص سود اصلي را فراموش مي كند بنابراين سرگرم شدن به هواهاي نفساني و پاسخ گويي به آن چه سودمندي واقعي نيست بلكه خسران و زيان واقعي است، به عنوان باطل قلمداد شده است.
2. ماندگاري: دومين معياري كه قرآن براي شناخت حق از باطل به ويژه در دنياي تلازم حق و باطل و آميختگي آن ها ارائه مي دهد، ماندگاري حق است. به اين معنا كه حق از خصوصيت پايداري و مانايي برخوردار است درحالي كه باطل از چنين ويژگي محروم مي باشد. خداوند در آيات 17 سوره رعد و 18 سوره انبياء به ماندگاري و پاياني حق به عنوان يك شاخص و معيار اصلي و جامع توجه داده است. در آيه 17 سوره رعد با آوردن تمثيلي زيبا باطل را به كف آبي همانند كرده كه از پايداري برخوردار نمي باشد درحالي كه آب نه تنها پايدار و ماناست بلكه با باقي ماندن در زمين به انسان و ديگر موجودات زمين سود مي رساند. خداوند مي فرمايد: انزل من السماء ماء فسالت اوديه بقدرها فاحتمل السيل زبدا رابيا و مما يوقدون عليه في النار ابتغاء حليه أو متاع زبد مثله كذلك يضرب الله الحق و الباطل فاما الزبد فيدهب جفاء و أما ما ينفع الناس فيمكث في الأرض كذلك يضرب الله الأمثال؛ از آسمان آب فرستادو هر رودخانه به اندازه خويش جاري شد، و آب روان، كف، برسرآورد و از آنچه بر آتش مي گدازند تا زيور و متاعي سازند نيز كفي بر سرآيد، خدا براي حق و باطل چنين مثل زند؛ اما كف به كناري افتد و نابود شود و آنچه براي مردم سودمند است در زمين پايدار بماند.خدا اين چنين مثل مي زند.
از نظر قرآن آميختگي حق و باطل در دنيا همانند آميختن گوهرهاي گرانبها با سنگ است كه به سادگي وآساني نمي توان آن ها را جدا كرد، بلكه اين آتش فتنه است كه سره را از ناسره جدا مي كند و موجب مي شود تا زر وسيم گرانبها از درون سنگ هاي عظيم بيرون آيد، درحالي كه سنگ بزرگ است و بيشتر به چشم مي آيد و تنها ريشه ها و رشته ها و دانه هايي از زر به چشم مي آيد، ولي وقتي اين سنگ در آتش فتنه قرار گيرد، زر آن جدا مي شود و حقيقت آن آشكار مي گردد. در آتش فتنه، زر سرخ حق، روشن و درخشان بيرون مي آيد و از مانايي و پايداري بيشتري برخوردار مي باشد. حقيقتي كه در زندگي ميان باطل ها نهان شده و آميزه حق و باطل همواره در پيش ديدگان ما قرار دارد، در زمان آتش فتنه آشكار مي شود و به سبب آن كه حق است مي ماند و باطل در درون آتش فتنه ها ذوب مي شود و از ميان مي رود.
3. مطابقت با فطرت: از ديگر ويژگي هاي حق آن است كه همواره مطابق با فطرت و طبيعت سالم بشر است. از اين رو حتي كودكان كه بر فطرت و طبيعت سالم الهي هستند، آن را مي شناسند و مي پذيرند. تنها انسان هايي كه فطرت و طبيعت سالم خود را ازدست داده اند، به سوي حق گرايش ندارند و از آن گريزانند.
خداوند در آياتي كه داستان گاو بني اسرائيل را تعريف مي كند به علت حق گريزي اين دسته از يهوديان كه از اشراف يهود بودند اشاره مي كند. در اين داستان كه در آيات 76 تا 47 سوره بقره بيان شده، به اين نكته اشاره شده كه علت مخالفت اشراف يهود با اجراي حدود خداوندي كه حكم حق بود، قساوت قلب ايشان بوده است. دل هاي اشراف يهودي به سبب پيروي از وسوسه هاي شيطاني و هواهاي نفساني به گونه اي درآمده بود كه خداوند آن را چون سنگ بلكه سخت تر از آن دانسته است. از اين رو سخن حق را نمي پذيرفتند و با آن مخالفت مي ورزيدند. به هرحال، از نظر خداوند قلوبي كه بر فطرت و سلامت آن باقي باشد، گرايش به حق دارد. لذا با استفاده از اين شاخصه مي توان دريافت كه آن چه انسان سالم به آن گرايش دارد، حق مي باشد. (انبياء آيه 55)
4. عقلانيت: از ديگر شاخصه هايي كه قرآن بيان مي كند، عقلانيت است. به اين معنا كه حق، مطابق عقل مي باشد و عقل بشري به سادگي حق را مي شناسد و بدان گرايش پيدا مي كند. البته مي توان گفت كه فطرت و عقلانيت، شاخصه هاي دروني بشر است. به اين معنا كه فطرت سالم و عقل مستقل، حكم مي كند كه ظلم قبيح است و عدالت حسن مي باشد. چنين قضاوت و داوري عقل و فطرت سالم، در حقيقت بيانگر حق بودن عدالت و باطل بودن ظلم است. انسان ها اگر بر فطرت سالم، تربيت و پرورش يابند و محيط اجتماعي آنان آلوده نباشد، به طور طبيعي به حق گرايش خواهند داشت و عقل ايشان حق را تشخيص و تأييد كرده و فطرت سالم به سوي آن گرايش مي يابد. البته قرآن گزارش مي كند كه برخي از جوامع به سبب آن كه آلوده شده اند اين فرصت را از مردم مي گيرند كه بر پايه فطرت سالم رشد پيدا كنند و لذا عقل ايشان به عوامل بيروني بسته مي شود و توانايي درك درست و تحليل صحيح نخواهد داشت. از جمله اين اقوام مي توان به قوم نوح اشاره كرد كه قرآن مي فرمايد آنان جامعه را چنان ساخته بودند كه كودكان، بيرون از فطرت، زاده و رشد مي يافتند و كفر و فجور به جاي توحيد و عدالت و اعتدال، فطرت ايشان شده بود. (نوح آيه 72)
5- اعتدال و تعادل: از ديگر شاخصه هاي حق آن است كه همواره بر پايه عدالت، اعتدال و تعادل است. به اين معنا كه هرگز به سوي افراط و تفريط گرايش نداشته و ظلم دو سويه را برنمي تابد. حق، اصولا مبتني بر اعتدال و عدالت است. از اين رو هرگونه افراط و تفريطي چون اسراف، فجور، ظلم و تجاوز به معناي باطل مي باشد و اگر به مواردي كه قرآن به عنوان امور باطل از آن تعبير كرده توجه شود، به آساني مي توان دريافت كه شاخص اصلي حق همان استواري آن بر عدالت و اعتدال و تعادل مي باشد.
6- مطابقت با وحي: همان گونه كه حق، مطابق با فطرت و عقل سالم است، مطابق و سازگار با وحي نيز مي باشد. خداوند در آياتي چون 185 سوره بقره و نيز 3 و 4 سوره آل عمران و آيه نخست سوره فرقان به اين شاخصه حق توجه مي دهد و مي فرمايد كه اصولا حق نمي تواند مخالف با آموزه هاي وحياني باشد و هر جايي ديده شود كه امري مخالف آموزه هاي وحياني است مي توان يقين كرد كه آن چيز باطل مي باشد و هيچ بهره اي از حق نبرده، هر چند خود را به حق آراسته و در جامه حق، خودنمايي كند.
7- بصيرت زايي: اصولا حق به سبب ويژگي كه دارد، بصيرت زاست و باطل در مقابل، بصيرت زداست. به اين معنا كه حق، پرده هاي سنگين و سهمگين را كنار مي زند و موجب مي شود تا انسان باطل امور و پيامدهاي طبيعي آن را درك كند؛ در حالي كه باطل مي كوشد تا بصيرت را از آدمي بردارد و چشمانش را بر پيامدها و آثاري كه بر آن بار مي شود ببندد؛ زيرا با آشكار شدن پيامدها و آثار، به سادگي دانسته مي شود كه آن امر، چيزي جز باطل نبوده است. اين گونه است كه باطل همواره بر هياهو، غوغاسالاري و تيره كردن امور مبتني است و از شفافيت و روشني واقعي امور هراس دارد، زيرا به سادگي چهره باطلش آشكار مي شود و رسوا مي گردد. اهل باطل همواره بر عمل گرايي تأكيد مي كنند و به پيامدها به ويژه در بلندمدت كم تر توجه مي دهند و يا اصولا آن را مي پوشانند تا آشكار نشود. در مقابل، حق، خواهان شفافيت امور، آشكار ساختن پيامدهاي كوتاه و بلند مي باشد و حتي به آخرت امر در قيامت و رستاخيز نيز توجه مي دهد.
8- وحدت زايي: حق، گرايش به وحدت دارد، زيرا ريشه در توحيد و يكتايي آفريدگار و پروردگار دارد. از اين رو همواره حق موجب وحدت و اتحاد مردم مي شود چنان كه قرآن و اهل بيت(ع) و پيامبر(ص) اين گونه بودند؛ زيرا حق هرگز به تفرقه و اختلاف دعوت نمي كند و حتي با آن مبارزه و مخالفت مي ورزد. آياتي چند از قرآن به اين شاخصه توجه داده كه از جمله مي توان به آيه 213 سوره بقره اشاره كرد كه در آن جا شاخصه باطل را تفرقه گرايي و ايجاد اختلاف در ميان مردم مي داند.
9- ايمان زايي: حق، اصولا مخالف كفر و شرك و نفاق است و مهم ترين عامل ايمان در بشر مي باشد. از اين رو خداوند در آيه 34 سوره سبا، كفر را نتيجه طبيعي باطل گرايي دانسته و به مردم هشدار داده است كه يكي از راه هاي شناخت باطل از حق آن است كه آن چيز آيا آدمي را به سوي ايمان سوق مي دهد يا به سوي كفر و شرك مي برد.
01- نيك فرجامي: اصولا پايان حق به فرجام نيك ختم مي شود. بنابراين هر چيزي كه فرجام بدي داشته باشد نمي تواند حق باشد. از اين رو خداوند در آيات 2 و 3 سوره محمد از شاخصه هاي مهم حق، نيك فرجامي آن دانسته است. انساني كه داراي فطرت سالم و عقلانيت كامل و سالم باشد، در مي يابد امري كه به آن گرايش دارد آيا از اموري است كه فرجام نيكي دارد يا ندارد؟ اگر امري داراي فرجام بدي باشد نمي تواند حق باشد و چيزي جز باطل نيست. به عنوان نمونه اگر حضور مستكبران در جامعه اي، مورد علاقه گروه ها و افرادي باشد، بي گمان نمي توان آن را گرايش به حق دانست، زيرا اصولا حضور مستكبران جز تباهي و فساد و ظلم چيزي به دنبال نخواهد داشت. براين اساس اگر كسي از استكبار فرد و يا گروهي آگاه باشد و خواهان حضور آنان گردد بي گمان خواهان حضور باطل است؛ زيرا اين حضور، چيزي جز بدبختي و بدفرجامي نصيب جامعه نخواهد كرد.
11- اصلاح سازي: از ديگر شاخصه هاي شناخت حق از باطل آن است كه به تبعات و پيامدهاي چيزي توجه شود. در حقيقت يكي از راه هاي شناخت توجه به پيامدهاي آن است. اگر امري، انسان را به سوي هنجارها سوق دهد و يا رفتارهاي خوب و نيك را در آدمي پديد آورد، آن امر مي بايست امر حقي باشد، زيرا اصولا باطل نمي تواند پيامدهاي خوب و نيكي به همراه داشته باشد و در نهايت آدمي را به سوي رفتارهاي زشت سوق مي دهد.
اصولا گرايش به حسادت (بقره آيه 109)، تعصبات بيجا (سباء آيه 34) اسراف و تبذير و مانند آن نمي تواند ريشه در امور حقاني داشته باشد، بلكه امور حقاني اموري هستند كه آدمي را به سوي كارهاي نيك و صالح مي كشاند و رفتارهاي وي را اصلاح مي كند. براين اساس بايد گفت كه حق اصولا اصلاح ساز است و رفتارها و كردارهاي آدمي را اصلاح كرده و از فساد و افساد باز مي دارد. (مائده آيه 28)
21- رهايي از سرگرداني: از ديگر شاخصه هاي حق آن است كه آدمي را از سرگرداني و ترديد رهايي مي بخشد. نوساناتي كه در آدمي وجود دارد به سبب آن است كه حق را از باطل نشناخته ولي هرگاه انسان حقي را يافت، از ويژگي هاي حق آن است كه دل آدمي را آرام مي كند و اطمينان خاصي را به آدمي مي بخشد. از اين رو قرآن، ايمان به خداوند و گرايش به توحيد و عمل براساس آموزه هاي قرآني و انجام كارهاي عادلانه و صالح و مانند آن را كه حق مي باشند، عامل مهمي در آرامش و اطمينان افراد معرفي مي كند. به هرحال حق، از چنين ويژگي اي برخوردار است باشد كه آدمي بر پايه آن از سرگرداني رهايي مي يابد (ق آيه 05) و ترديد و شك بردار نمي باشد. (بقره آيه 2 و آيات ديگر)
اين ها برخي از شاخص ها و معيارهاي قرآن براي تشخيص حق از باطل است كه مي توان با بهره گيري از آن دريافت كه امري كه اكنون در زندگي با آن مواجه است حق مي باشد يا باطل؟ به عنوان نمونه حق هرگز دروغ را برنمي تابد و هرجا دروغ آمد حق از آن جا رخت برمي بندد، زيرا دروغ چيزي جز باطل نيست و حق نمي تواند در كنار نقيض خود بماند.همه اموري كه بر پايه دروغ شكل مي گيرند، امور باطل هستند و از مانايي و پايايي سود نمي برند و براي انسان نيز سودمند نيستند. هرچند كه در كوتاه مدت به ظاهر سودي به شخص مي رسد كه گاه در بلند مدت زيان آن چندين برابر از آن است. اگر انسان حق را ببيند و بشناسد و در مسير آن گام برندارد، بايد بداند كه اگر حق را انتخاب نكرده به يقين باطل را برگزيده است، زيرا نسبت ميان حق و باطل، سلب و ايجاب يعني نقيضين است. پس هرجا يكي آمد ديگري رفت؛ چنان كه حافظ شيرين سخن مي فرمايد: «ديو چو بيرون رود فرشته در آيد».

 



نقش و كاركرد تقوي در زندگي

مرضيه صوفيان
تقوي نقش علمي و تعيين كننده اي در زندگي افراد ايفا مي كند ايمان بدون تقوي لفظ بي محتواست پس بايد تقوي ريشه يابي شود و نقش عملي آن در لحظه لحظه هاي انتخاب راه زندگي و انتخاب الگوها نمايان و برجسته شود.
در اين مقاله با الهام از قرآن به نقش عملي تقوي در گزينش بهترين راه زندگي پرداخته مي شود و اثبات مي شود كه تقوي، نه تنها الگوي مصرف بلكه الگوي زندگي را اصلاح مي كند. اينك با هم مطلب را از نظر مي گذرانيم:
تقوي چيست؟
تقوي از ريشه «وقي» حالت خويشتن داري، هوشياري و پرهيزمند بودن است مانند هوشياري و مراقبتي كه راننده در جاده دارد يعني حركت همراه با مراقبتي كه اگر لحظه اي از آن غفلت شود حادثه مي آفريند.
اكثر مفسرين براي تقوي مراتب قائل اند (از جمله علامه طباطبائي، آيه الله جوادي آملي و رهبر معظم انقلاب درتفسير آيات اوايل سوره بقره و...) اولين مرتبه تقوي حفظ فطرت اوليه است كه حقيقت جو و حقيقت خواه است و فجور و تقوي به او الهام شده. اين انسان حقيقت خواه كه خود را رها نكرده تا در جاذبه مادي زمين سقوط كند. وقتي با پيام خدا و رسولانش مواجه مي شود، سر تعظيم فرود آورده و تسليم مي شود (برگرفته از جلسات تفسير رهبر معظم انقلاب آيه الله خامنه اي در سال 1370)
متقي كيست؟
متقي به كسي اطلاق مي شود كه اين ويژگي در او ملكه و صفت ثابت شده باشد.
در ابتداي سوره بقره تا آيه 5، شش ويژگي براي متقين ذكر مي شود كه با داشتن آن ويژگي ها از هدايت قرآن بهره مي برند و به رستگاري قطعي مي رسند:
«الم. ذلك الكتاب لاريب فيه هدي للمتقين. الذين يؤمنون بالغيب و يقيمون الصلاه و مما رزقناهم ينفقون. والذين يؤمنون بما انزل اليك و ما انزل من قبلك و بالاخره هم يوقنون. اولئك علي هدي من ربهم و اولئك هم المفلحون.»
ويژگي هاي پرهيزگاران
براساس آيات فوق متقين داراي ويژگي هاي ذيل مي باشند:
1- ايمان به غيب (مانند ايمان به خدا، فرشته ها...)
2- برپا داشتن نماز (به گونه اي كه نماز به آنها ايستادگي ببخشد)
3- انفاق از آنچه خدا به آنها روزي داده.
4- ايمان به آنچه بر پيامبر اسلام نازل شده.
5- ايمان به آنچه بر انبياء پيشين نازل شده.
6- يقين به آخرت.
با بررسي اين آيات متوجه مي شويم چهار ويژگي (1 و 4 و 5 و 6) مربوط به بعد عقيدتي و يك ويژگي (2) مربوط به بعد عبادي و يك ويژگي (3) مربوط به بعد عملي است؛ بنابراين مهمترين ويژگي متقين عقيده و بينش صحيح آنهاست كه زمينه شكوفايي و رستگاري آنها را در دو جهان فراهم مي سازد.
آنكه يقين دارد خدا مي بيند، سريع الحساب است، به نيكي ها پاداش مضاعف مي دهد، هيچ عمل خير و شري از بين نمي رود بلكه ثبت و ضبط مي شود و بهشت و جهنم و حساب و كتاب حتمي و قطعي است، به رسولان الهي و برنامه هاي تربيتي آنها ايمان آورده و يقين به آخرت دارد، چنين انساني يك پليس دروني در برابر هوا و هوس و عصيان و نافرماني خداونددارد.
او در محيط كار از بيت المال بيش از مال خود حفاظت مي كند.
از ساعت كارش نمي دزدد.
از سلامتي و توان و هوش و استعدادش حداكثر بهره برداري را براي خدمت خالصانه به مردم مي كند.
پست و مقام و ثروت و قدرت براي او جز وسيله خدمت نيست.
متقي مراقب است غفلت نمي كند در جست وجوي برنامه هاي تربيتي انبياء است تا براساس آن زندگي خود را شكل دهد. او نعمت ها را از خدا مي داند و در اين انديشه است كه چگونه آنها را خداپسندانه مصرف كند.
تجمل گرايي، رقابت در مصرف، چشم و هم چشمي، اسراف و تبذيردر حقيقت يعني فراموش كردن هدف و مقصد و ناديده انگاشتن حساب و كتاب و بهشت و جهنم.
مؤمن نياز برادر ايماني خود را فراموش نمي كند چون «انما المؤمنون اخوه » و از سوي ديگر مراقب است مبادا كاري كند كه همتا و برادر شيطان محسوب شود چون «ان المبذرين كانوا اخوان الشياطين» (سوره اسرا: 72) با اين وصف چگونه ممكن است مؤمن و متقي مبتلا به اسراف و تبذير شود؟!
مفهوم تقوي، با غفلت، تضاد ريشه اي دارد. انسان متقي مراقب است مبادا از آموختن برنامه هاي تربيتي انبياء غافل شود و اعمالش خداپسندانه نباشد زيرا او به غيب و تعليمات انبياء ايمان دارد و به آخرت يقين.
نماز متقي به او ايستادگي و استقامت مي بخشد زيرا او نماز را بپا مي دارد نه اينكه فقط بخواند. «يقيمون الصلاه » فرد پرهيزكار به انفاق مي انديشد نه به اسراف، به نيازمندان مي انديشد نه به ديدگاه ها و اظهارنظرهاي مرفهين بي درد. «و مما رزقناهم ينفقون»
متقي ساده زندگي مي كند مراقب است وقت و فكر و عمر خود را صرف گناه نكند مراقب حق الناس است. نعمت هاي خدا را مي شناسد و مراقب است مبادا آنها راتلف كند و مبادا از آنها استفاده بهينه نكند.
بي دليل نيست كه هر هفته خطيب نماز جمعه بايد در خطبه هاي نماز متذكر تقوي باشد و نقش آن را در زندگي مردم يادآوري كند.
تقوي يك كلمه بيش نيست اما آنگاه كه به صورت صفت ثابت درآيد صاحب خود را قطعا رستگار مي كند.
وقتي ايمان و تقوي در وجود انسان ها به صورت صفت ثابت درآيند فلاح و رستگاري آنها را تضمين مي كنند در مورد اين افراد قرآن مي فرمايد: «قد افلح المؤمنون» (سوره مؤمنون آيه 1) قطعاً مؤمنان رستگار شدند.
و در مورد متقين آيه 5 سوره بقره مي فرمايد: «... اولئك هم المفلحون» آنان قطعا رستگار هستند. يعني شايدي در كار نيست. آنان كه ايمان وتقوي با جانشان سرشته شده و مؤمن و متقي شده اند بايد با اين بشارت الهي شاد باشند.
آنان قبل از اينكه اين سراي فاني را ترك كنند خود را براي ورود به سراي ديگر آماده كرده اند تا در زمان موعود با دلي آرام و قلبي مطمئن به سوي فضل و رحمت الهي سفر كنند.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14