(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 22 اسفند 1388- شماره 19603
 

نقش لبخند
پنجره
جمعه
تماشاي نقش ايوان
نامه اي به بچه هاي اسپانيا
روز برفي
سؤال
وداع زودتر از موعود
در خيابان هاي شهر
در كنار دريا



نقش لبخند

آب پاشيد پشت سر تو، بود بر روي دوشت تفنگي
شد تماشايي آن دم كه مادر، كرد با تو وداع قشنگي
سايه ات از سر كوچه پيچيد، مادرت بغض خو درا فرو خورد
بر قدم هاي تو بوسه مي زد، زير پاي تو هر خاك و سنگي
روزها از پي هم گذشتند، خانه از شرجي اشك نمناك
گوش ديوار و در منتظر تا، بشنود از تو آواي زنگي
تا كه از سقف شهر شهادت، قطره اي خون به روي دل افتاد
فوجي از فاجعه شد سرازير، زد به تار دلش، غصه چنگي
در سكوتي مه آلود و مبهم، در هواي غم انگيز پاييز
از جنوب لبش خنده پژمرد، ناله اش شروه ي بي درنگي
نام تو روي بام حماسه، نقش بر پرچمي در تب و تاب
يعني اين كه تو اي جاودانه! راز ايثار و تنديس جنگي
بر همين قاب عكسي كه بر لب، نقش لبخند سبز تو دارد
مي گذارد كنارش شب عيد، مادرت، لاله ي سرخ رنگي
عبدالرضا مروتي
دبير مركز استعدادهاي درخشان ملاصدرا ناحيه 3 شيراز

 



پنجره

پنجره ي اتاقم كليد هر بهونه ست
نگاه اون پنجره به من چه عاشقونه ست
پنجره با نگاهش منو صدا مي زنه
تو بي پناهي من، تنها پناه منه
پنجره كه وا مي شه آسمون پيدا مي شه
پنجره ي اتاقم روبه خدا وا مي شه
پنجره كه وا مي شه كنار اون مي شينم
بعدش مثل هميشه آدمارو مي بينم
شبها پشت پنجره ستاره ها مي خندن
بعدم واسه دلخوشيم چشماشون و مي بندن
بعدش بايد برم من ميون اون خيابون
انگار يه رنگ ديگه ست از اون پايين آسمون
شايد ميون اونها مثل همون ها بدشم
شايدميون اونها شكستن و بلدشم
كاش همه چي و مي شد با چشم پنجره ديد
كاش مي شد از همونجا صداي قلب روشنيد
كوچه ي پشت شيشه پراز گل پرپره
از غم اون كلاس كه چشمهاي شيشه تره
رويا معظمي كلاس 2/2
دوم دبيرستان
هنرستان خوارزمي
منطقه 13 تهران

 



جمعه

روزها و شب ها را به اميد آمدنت، لحظه شماري مي كنم.
با زمزمه هاي دعاي ندبه، بي قراري همه وجودم را مي گيرد. روح و جانم را خالي از گناه مي كنم. مي شود عطر وجودت را همه جا احساس كرد. ولي افسوس گناهانم اجازه ديدن روي ماهت را از من گرفته. ساعت ها به سرعت مي گذرد و به غروب جمعه بيشتر نزديك مي شويم. غروب جمعه دلگير و پر از اشك و آه است. چون از صبح منتظر عزيزي بوديم. ولي چه حزن انگيز است، اين جمعه هم تو نيامدي و دل ما را باز بي قرارتر كردي تا جمعه ديگر به اميد آمدنت به انتظار مي مانيم.
الهام ملكي

 



تماشاي نقش ايوان

مركز پژوهش هاي مجلس شوراي اسلامي با انتشار گزارشي اعلام كرده است كه در 6 سال اخير نزديك به پنج ميليون نفر از دانش آموزان دوره هاي ابتدايي و راهنمايي مردود شده اند كه حداقل هزينه اي معادل 2 هزار و 235 ميليارد تومان براي دولت و خانواده ها درپي داشته است. «جرايد 28 بهمن 88»
هرچند گزارشهايي از اين دست چيز تازه اي نيست، اما آنچه مهم است واكنش برنامه ريزان است كه هربار به تماشاي نقش ايوان نشسته و اصل مسئله را پاك كرده اند. يك بار نظام واحدي را پيشنهاد كردند، يك بار نمره مستمر را به نظام آموزشي كشاندند و مديران بودند كه معلمان را وادار مي كردند، كه درس نخواندن دانش آموزان را با ثبت نمره هاي مستمر جبران كنند و درسال گذشته نيز، نمره مستمر به عنوان يك نمره اصلي در دوره راهنمايي ظاهر شد و دانش آموزي كه نمره صفر گرفته با نمره مستمر 20 مي توانست قبول شود درحالي كه ضعف يادگيري را با خود به همراه داشت.
همه اينها ساده انگاري و پاك كردن صورت مسئله است و حقيقت، چيز ديگري است. به اعتبار 12 سال تحصيل و 14 سال تدريس در اين نظام آموزشي، به يك نتيجه رسيده ام كه علت مردوديها و افت تحصيلي، حجم كتاب و تنوع موضوع درسي به ويژه در علوم پايه راهنمايي و دبيرستان و نيز كم توجهي خانواده است.
حجم و تنوع محتواي درسي در دوره زماني و آموزشي محدود، به عقب ماندن دانش آموز منجر شده و تغييراتي كه در كتابها اعمال شده در شرايط موجود، هيچ نفعي براي دانش آموز و معلم نداشته است. مثلا كار در كلاس كتاب رياضي با اين هدف كه دانش آموز با حل تمرين به كشف موضوع برسد گنجانده شده ولي چون مدت زمان تدريس تغييري نكرده و معلم مجبور است همه كتاب را تا پايان سال، تدريس كند به ناچار به همان روش سخنراني و فرمول گرايي، پناه برده تا در آخر سال متهم به كم كاري نشود.
در طي سه دهه با هر هدفي كه فكر مي كنيم نياز جامعه امروز است، كتابها را افزايش داده ايم، كه گاهي مطالب آنها نيز تكراري است مثلا درس كسر، توان، مساحت و... در رياضي سه سال راهنمايي تكرار شده و هربار به علت كمبود وقت كه يكي از اجزاي اساسي آموزش است، نتيجه اي از آن عايد نمي شود. درحالي كه مي توانيم، تعدد محتوا را در يك كتاب كاهش داده و به جاي آن تمرين و تكرار را بگنجانيم تا آموزش همان مفهوم، تعميق يافته و به پايداري برسد، نه اينكه هرسال در صفحات محدود هم درس را تكرار كنيم و هم تمرين را و سرانجام هم بدون دست يافتن به هدف، با يك آزمون، از آن بگذريم.
اگر به نمرات درس زبان نيم نگاهي داشته باشيم، دانش آموزي كه در طي هفت سال در مدرسه به طور رسمي زبان انگليسي مي خواند به اندازه يك ترم آموزشگاه هاي آزاد چيزي براي ارائه ندارد. علت آن نيز از دو عامل پيش گفته ناشي شده است.
در يك ترم آموزشگاه هاي آزاد، هر داوطلب، با هفته اي 6 ساعت فقط 50 تا 60 صفحه مطلب را ياد مي گيرد، تمرين مي كند و آنگاه امتحان مي دهد. درحالي كه در مدارس رسمي ما اينگونه نيست. حجم كتابها و نوع مطالب آنها هيچ تناسبي با ساعات درسي و زمان تدريس ندارد.
كار در كلاس ابتكار جالبي است، اما در جايي كه فرصت براي كار گروهي دانش آموزان باشد، يعني پيش از گنجاندن اين بخش بايد مقداري از موضوع درسي كاهش پيدا مي كرد. يا اگر توان در سال دوم راهنمايي به طور كامل آموزش داده شود و دانش آموز به كمك كار در كلاس به درك محتوا برسد نيازي به تدريس آن در سال سوم يا اول دبيرستان نيست.
حجم كتابهاي درسي، مانع درك مطالب و كشف محتوا و توليد دانايي است. در شرايط امروز كه تمام اطراف ما را اطلاعات فراگرفته، نيازي نيست كه همه چيز را بدانيم و حفظ كنيم، بلكه بايد با ارائه روشهاي درست كسب مطلب، دانش آموزان را به خوشه چيني مطلب و درك محتوا هدايت كنيم. كتابهاي درسي ما در شرايط سه دهه قبل و متناسب با موقعيت علمي و اجتماعي آن روز نوشته شده و همين موضوع به بدفهمي و افت تحصيلي منجر مي شود و برنامه ريزان ما، با عصاي نمره مستمر و نظير آن سعي در راه بردن اين پاي شكسته دارند.
تكرار محتواي آموزشي، دانش آموز را با نوعي سردرگمي مواجه مي كند و در نتيجه، كيفيت تحصيل كاهش مي يابد. مثلا دانش آموزي كه درس كسر را در سال پنجم ياد گرفته به فاصله 3 ماه تابستان، در كلاس اول راهنمايي نه تنها به ياد نمي آورد بلكه نمي تواند، دوباره آن را ياد بگيرد چرا كه كتاب هاي رياضيات فاقد يك سيستم مشخص و استاندارد كلي در تاليف است.
در تاليف كتاب هاي درسي فقط اساتيد دانشگاه و برخي معلمان شهرهاي بزرگ مشاركت دارند، در حالي كه بسياري از مخاطبان اين كتابها در نقاط محروم و كمتر توسعه يافته زندگي مي كنند و چون بعد از تاليف كتاب، نظرات اصلاحي معلمان كمتر مورد توجه قرار مي گيرد، به تبع آن معلم نيز با مشكل روبرو مي شود، چرا كه نمي داند چگونه دانش آموزان نقاط محروم و دوردست را همپاي دانش آموزان نقاط مركزي و برخوردار حركت دهد؟ اگر نظام متمركز آموزشي را به عامل بالا اضافه كنيم به يك معادله با سه مجهول مي رسيم «حجم نامتناسب محتوا، نظام متمركز، تفاوتهاي فردي».
برنامه ريزان نظام آموزشي مي توانند با ارائه سرفصلهاي تدريس، تهيه متون را به مناطق واگذار كنند و يا آن كه براي هر درس مخصوصا دروس پايه چند منبع متفاوت معرفي كنند و در عين حال بر حسن اجراي برنامه ها نظارت كامل داشته باشند.
در دنياي معاصر، ديگر نبايد پنداشت كه دانش آموز محصور در مدرسه است، چرا كه «به اعتقاد ايليچ، تعليم و تربيت، مسووليتهاي فردي هستند، كسي كه درس مي دهد و كسي كه درس مي گيرد بايد احساس مسووليت فردي كند، نه آن كه براي انجام وظيفه اداري يا كسب مدرك، هر برنامه تحميل شده اي را بخورد يا بخوراند.»
و نبايد فراموش كنيم كه نگاه مسوولان نيز يكي از دلايل ضعف عملكرد نظام آموزشي است كه به نوبه خود بر افت تحصيلي موثر است. از نگاه بسياري از برنامه ريزان، آموزش و پرورش، بخش عمده اي از هزينه هاي دولتي را شامل مي شود.
اين نگاه، قبول ندارد كه آموزش و پرورش در هر جامعه، يك سرمايه گذاري بلندمدت است و تعليم و تربيت، بيشترين تاثير مثبت را بر نرخ بازگشت سرمايه انساني دارد و در نتيجه آموزش و پرورش در برابر دستگاههايي مثل آموزش عالي و... چندان اولويت ندارد. به عنوان نمونه به گزارش مركز پژوهشهاي مجلس مي توان استناد كرد كه «وزارت آموزش و پرورش از سال 1370 با كسري بودجه مواجه بوده است و ريشه عميق اين كسورات در ناچيز بودن سهم آموزش و پرورش در نگاه دولت است. اين شاخص طي سالهاي برنامه سوم تقريبا روند ثابتي با ميانگين 6/3 درصد داشته است. /سايت مجلس»
بنابراين نمايندگان مجلس براي موفقيت نظام آموزشي و جلوگيري از اتلاف سرمايه در مدارس مي توانند در فصل بودجه ريزي، نگاهي واقع بينانه به آموزش و پرورش و بودجه هاي مورد نياز آن داشته باشند.
همچنين به موارد بالا بي توجهي خانواده ها را نيز بايد اضافه كرد. در سالهاي اخير، خانواده ها، فقط، نگهداري فرزندان خود را به مدرسه مي سپارند و نه تنها در خانه به درس و مشق فرزند خود رسيدگي نمي كنند، حتي حاضر نيستند براي بررسي وضعيت فرزندان خود، كمترين فرصتي را در نظر بگيرند و فقط قبولي او را در پايان سال از مدرسه انتظار دارند.
ضمن اينكه اگر به نسبت 5ميليون مردودي در برابر حدود 85 ميليون جمعيت دانش آموز در طي 6سال توجه كنيم، اين ميزان افت كيفيت با توجه به تمام محدوديتهاي آموزش و پرورش و عوامل آن در برابر عملكرد دستگاههاي ديگر نسبت قابل توجهي نيست.
مركز پژوهشهاي مجلس به عنوان اولين نهاد تصميم گيرنده كشور، خوب است كه امسال براي آخرين بار، محدوديتهاي نظام آموزشي را به طور جامع با مشاركت معلمان و مديران همه مناطق كشور مورد واكاوي قرار داده و به شكل اساسي، به رفع آن اقدام كند در غير اين صورت، اين گزارش نيز چندان فايده اي نخواهد داشت.
سيدجلال جليلي
از مديريت آموزش و پرورش كاشان

 



نامه اي به بچه هاي اسپانيا

كودكان با عزت و آزادي خواه اسپانيايي سلام من فاطمه رباط جزي دختر 10ساله ايراني از شهر قم هستم. امروز شنيدم شما با نامه هاي متعدد خود از سفير رژيم جعلي و كودك كشي اسرائيل سؤال كرده ايد: «امروز چند كودك فلسطيني را كشته ايد؟»
اي كاش بعضي سياست مداران جهان به اندازه شما بچه هاي خوب اسپانيا با وجدان بودند!
خبر نامه هاي شما نور اميد را در دل فلسطين روشن كرد. همه آزادي خواهان به ويژه كودكان معصوم و مظلوم. اميد است سياست مداران و قدرتمندان از اقدام با عزت شما عبرت گيرند و اجازه ندهند يك عده صهيونيست بي وجدان و ظالم بيش از اين به كودك كشي و جنايت عليه كودكان ادامه دهند كه اگر به اين كار اقدام نكنند بدنامي و پشيماني را براي هميشه با خود خواهند داشت زيرا ما كودكان در آينده نه چندان دور تصميم گيرندگان جهان خواهيم بود و آن گاه تصميم هاي ما آزادگي خواهان، عادلانه خواهد بود.
به اميد پيروزي حق بر باطل
فاطمه رباط جزي
10ساله/ قم

 



روز برفي

داشت آرام آرام برف مي باريد. ابرها دوست داشتند آنقدر ببارند تا از بارش آن ها زمين سيراب شود، يادم است آن شب مادرم نگران بود كه آب از سقف به اتاق راه پيدا كند و كلبه سرد ما را خيس كند. نزديك هاي صبح بود كه مادرم با روشن كردن چراغ ديد كه آب از روزنه هاي كوچك سقف به پايين مي ريزد. خدايا چقدر سردم شده بود. لحاف گرمي هم نداشتيم. از سرما مي لرزيدم، در همين موقع دوباره خوابم نبرد. مدتي بعد مادرم مرا صدا زد، تا چشمانم را باز كردم، نور زيباي خورشيد را ديدم كه خانه محقر ما را روشن كرده است، تا آمدم آن را ببينم شروع به قايم باشك بازي كرد، گاهي خودش را نشان مي داد و دوباره در زير ابرها پنهان مي شد، اما نمي دانست كه من به گرماي او احتياج دارم، چون خيلي سردم بود و لباس گرمي هم نداشتم، از جا برخواستم و دست و رويم را شستم، كمي نان كه از شب قبل مانده بود خوردم و حاضر شدم كه به مدرسه بروم. به پاهاي بي حسم كه از سرما قرمز شده بود و طاقت راه رفتن نداشت، نگاه كردم. راه افتادم، نزديك هاي مدرسه كه رسيدم ديگر پاهايم با من نمي آمدند، چون از سرما يخ زده بودند، هر جوري بود خود را به كلاس رساندم، يك بخاري نفتي در كلاس بود كه بچه ها شعله آن را زياد كرده بودند، خودم را به بخاري رساندم. كفشهايم به پاهايم چسبيده بود. با دستهاي سرما زده ام آن ها را از پايم جدا كردم و پاهايم را نزديك بخاري بردم ولي پاهايم بي حس شده بود. در همين موقع معلم وارد كلاس شد و گفت :بچه ها ورقه هايتان را براي ديكته حاضر كنيد. من يواش يواش سر جايم نشستم. دستهايم قدرت نداشت كه مداد و دفترم را از كيفم بيرون بياورم. معلم سر من فرياد كشيد و گفت: چرا دفترت را بيرون نمي آوري؟ از كلاس برو بيرون. من كه ديگر طاقتم تمام شده بود. بغضم تركيد و اشك هايم سرازير شد. ديگر نمي توانستم حركت كنم، معلم دستم را گرفت و ديد كه چقدر دستهايم سرد و يخ زده است. چشمش به پاهايم افتاد. مرا با خود به بيرون كلاس برد و گفت: اين ها چه كفش هايي است كه پوشيده اي؟ نمي توانستم چيزي بگويم، چون چيزي را براي گفتن نداشتم. ولي او خود همه چيز را فهميد!
زهراالسادات موسوي اناري
سوم دبيرستان
منطقه 13 تهران

 



سؤال

آن زمان كه شب، سپيدي را از روز ربود تو كجا بودي؟ آن زمان كه خنده از لبان من رخت بر بست دلقك بي چون و چراي چه كسي بودي؟ آن زمان كه خزان عمرم شدي نوبهار دل زرد چه كسي بودي؟
اي كبوتر بي بام، آن زمان كه دانه هاي روي بام خانه ام را مي دزديدي پريدي و جلو كدام خانه بي سقف شدي؟ براي من حكم زندگي بودن كجا، تجربه شيرين آدمكي بي روح شدن كجا؟ آن زمان كه به تو دل بستم مورها و ملخ هاي عشقت چه ساده خرمن مزرعه جان مرا آفت زده و مسموم كرد و چه آسان مي توان از آسمان چشم هايم فهميد كه سردي تو باران ابرهاي آسمان چشم هايم را يخ زده است و ديگر نمي بارد، آن زمان كه گل براي من خنديد و پس از آن بر باد رفت و از خنده خود پشيمان شد كه چرا شكفت ، تو كجا بودي؟ آن زمان كه من خاطره ديرين زندگي تو شدم قصه گوي خاطره چه كسي بودي؟ هيچ ندانستم آيا آن زمان تو بودي كه صبر و قرار مرا دزديدي و از من رميدي و مرا در انتظار تلخ نشاندي كه فقط صبر و قرار يك هيجان سرد شوي؟ و آيا تو با خود نگفتي كه پس از هر سختي آساني است؟ پس ا زهر تلخي، شيريني و پس ا ز هر خزاني، بهار انتظار مرا مي كشد و من مي توانم چاي زندگي ام را با قند خنده شيرين كنم؟
زهرا مرادي(رها)

 



وداع زودتر از موعود

سال اول راهنمايي را كه تمام كردم به خاطر جا به جايي منزل به مدرسه ديگري رفتم . تازه به آن مدرسه جديد و بچه ها و معلمها انس گرفته بودم كه گفتند اين مدرسه به علت كمي جمعيت بايد منحل شود و وقتي سال دوم را تمام كردم مدرسه ما منحل شد و من سال سوم را به ناچار به مدرسه ديگري رفتم. خيلي غصه مي خوردم چون تا مي آمدم به يك مدرسه عادت كنم و دوستان صميمي پيدا مي كردم از آن ها جدا مي شدم. تا اينكه موضوع دبيرستان پيش آمد. خيلي جستجو كرديم تا دبيرستان خوب، نزديك و ايده آلي پيدا كنيم و پس از تحقيقات لازم من به دبيرستان طوبي رفتم. دبيرستان روياهايم (بدون اغراق) جايي كه تمام آرزوهاي من در آن جامه عمل پوشيدند. دبيرستاني مذهبي با مدير و معاوناني واقعاً مهربان و دوست با بچه ها. آن قدر صميمي كه گويي اعضاي خانواده ات هستند. معلمهايي كه همگي نمونه و عالي بودند مخصوصاً معلم عربي مان خانم رمضاني كه مرا عاشق درس عربي كرد ؛آخر من از درس عربي بيزار بودم! محيطي بسيار دوست داشتني با دوستاني شاد كه بهترين خاطراتم را با آن ها تجربه كردم. من تا به حال فكر نمي كردم كه اين قدر از دبيرستان خوشم بيايد. چون هميشه معلمهاي سالهاي قبل وحشتي از دبيرستان در جان ما انداخته بودند كه در دبيرستان خيلي سختگيري مي كنند و زمين تا آسمان با راهنمايي فرق مي كند. نمي دانم شايد دبيرستان هاي ديگر مثل دبيرستان زيباي ما نباشند. دبيرستاني كه از روز اول برايم خاطره اي به ياد ماندني شد و تا آخر عمر هم اين دبيرستان و خاطراتش رافراموش نخواهم كرد. جشن روز دختر - روز دانش آموز - عزاداري هاي محرم - اردوي دسته جمعي كل مدرسه به اردوگاه شهيد چمران اردوي روز بسيج دانش آموزي - مراسم دهه فجر و دهها مراسم به يادماندني كه فقط من در دبيرستان طوبي تجربه كردم. اما خوشي هاي من زياد طول نكشيد كه دوباره داستان جديدي شنيدم. خبر خراب كردن مدرسه و اينكه به علت قديمي بودن، مدرسه را مي خواستند بكوبند و به جايش پيش دانشگاهي بسازند كاخ آرزوهايم بر سرم خراب شد. يعني جدايي از محيطي كه مي خواستم سه سال در آنجا باشم جدايي از دوستان - معلمان و معاونان عزيز و دوست داشتني ام؛ خانم حسني و خانم سيدرضايي.
باز هم مدرسه ديگر و واي آخر چرا؟.. و من شدم مثل آن محكوم به اعدامي كه تا تاريخ روز اعدام هر روز روي ديوار سلولش چوب خطي مي كشد وبراي روز وداع با زندگي روزهاي رفته را خط مي زند و من نيز يك قلب بزرگي روي ديوار اتاقم مي كشم و هر روز يك ترك روي آن رسم مي كنم و تا روز آخر اين قلب پراز زخم و ترك مي شود اين قلب ترك خورده من است كه در عزاي از دست دادن دبيرستان آرزوهايم تا ابد همينگونه زخمي مي ماند و من چقدر زود شروع به وداع كرده ام. گرچه هنوز مدتي تا آخر سال باقي است اما من از وقتي شنيدم غصه دار و عزادار شده ام و به فكر فرو رفته ام به فكر دبيرستان تازه اي كه هرگز مثل دبيرستان طوبي نخواهد بود.
فاطمه كشراني
دبيرستان طوبي منطقه 14 تهران
«عضو تيم ادبي هنري مدرسه»

 



در خيابان هاي شهر

اواخر پاييز بود. آشفته و در حالي كه بسيار سردم بود در خيابان هاي شهر قدم مي زدم. بسيار گرسنه ام بود. كنار در مغازه يك ساندويج فروشي ايستادم و به توي آن نگاه كردم. دلم مي خواست ساندويچ بخرم اما با خودم گفتم: كوپول؟ پس به راه افتادم. هر چه سعي كردم تا غذايي در روي زمين پيدا كنم. نمي شد. محبور بودم در كيسه هاي زباله دنبال غذا بگردم. اما دلم نمي آمد. همين طور قدم مي زدم و فكر مي كردم تا اين كه به در يك مدرسه رسيدم.درون آن بچه هايي بودند با خوراكي هاي رنگارنگ همه مرا مي ديدند اما هيچ كدام از آن ها غذا يا اندكي از خوراكي هايشان را به من نمي دادند پس فهميدم كه اين جا هم نمي توان غذايي پيدا كرد. راه افتادم و رفتم و رفتم و رفتم تا به يك ميوه فروشي رسيدم. همه مردم در دستشان يك كيسه پر از ميوه بود. ناگهان ديدم يك ميوه سالم درون سطل آشغال است. زود آن را برداشتم ميوه خيلي كثيف بود و من هم خيلي گرسنه. وقتي به يك پارك رسيدم ميوه را با آب هاي حوض شستم و تا خواستم آن را بخورم ياد دوستانم افتادم و از كنار ساندويچ فروشي مدرسه و ميوه فروشي رد شدم. ديگر حسرت آن ها را نمي خوردم و به خودم افتخار مي كردم. وقتي دوستانم را پيدا كردم ديدم كه آن ها درون كيسه هاي زباله دنبال غذا مي گردند. سريع دست هاي آنان را از كيسه هاي زباله بيرون كشيدم و گفتم: «لازم نيست درون اين كيسه ها دنبال غذا بگرديد من يك ميوه دارم مي توانيم آن را با هم بخوريم.» همه مشغول خوردن شديم من در هنگامي كه داشتم ميوه مي خوردم با خودم فكر مي كردم كه اين ميوه چه ميوه خوشمزه اي است و اين دنيا چه دنياي بي رحمي است!
محيا كريمي
اول راهنمايي مدرسه عترت منطقه 13 تهران

 



در كنار دريا

كنار دريا شلوغ بود. عده اي در آب شنا مي كردند و تعداد ديگري نيز در ساحل مشغول تماشاي آنها بودند.
«سهراب» در ساحل روي شن ها نشسته بود و شناگرها را تماشا مي كرد. در ميان همين سروصداهايي كه از طرف دريا مي آمد ناگهان فريادي شنيد.
يكي از دور، دست هايش را مشت كرده بود و به طرف آسمان تكان مي داد و با داد و هوار از مردم كمك مي خواست. درحالي كه سرش داخل آب مي رفت و بيرون مي آمد. سهراب او را ديد و از جايش بلند شد و فرياد زد: مردم! آنجا را نگاه كنيد. يكي دارد غرق مي شود و درحالي كه اين كلمات را بر زبان مي آورد سعي كرد لباس هايش را هم يكي پس از ديگري درآورد. همه او را نگاه مي كردند اما كسي چيزي نمي گفت. بعضي ها هم لبخندي بر لب داشتند. سهراب كه ديد كسي به داد او نمي رسد خودش را به آب انداخت و شناكنان به طرف آن مرد رفت. آن مرد دوباره دستانش را در هوا چرخاند و كمك طلبيد. وقتي سهراب به نزديكي او رسيد آن مرد شناكنان از برابرش دور شد و سهراب را حيران و سرگردان برجاي گذاشت. سهراب ناچار به ساحل بازگشت و اين بار با شليك خنده ي همه ي حاضران در ساحل روبرو شد و جملاتي تمسخرآميز كه از هرطرف شنيده مي شد. يكي دو نفر هم عصباني بودند. سهراب هاج و واج مانده بود و نمي توانست از قضايا سر دربياورد. بالاخره يكي از آن دو مرد عصباني جلو آمد و گفت: ببخشيد آقا! كار شما انساني و در خور ستايش بود اما متأسفانه آن آقاي شناگر همه روزه از اين بازي ها درمي آورد. شما مثل اينكه تازه به اين ساحل آمده ايد؛ بنابراين او را نمي شناسيد و گناهي هم نداريد.
بيژن غفاري ساروي
همكار افتخاري مدرسه

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14