(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 22 اسفند 1388- شماره 19603
 

نسيم نوروز
نگاهي به چند رمز در فرهنگ وادب ايران مرغ، چشم و آيينه
شهيد عليرضا شاهي نويسنده گمنام
خانه تكاني روح



نسيم نوروز

بر چهره گل نسيم نوروز خوش است
بر طرف چمن روي دل افروز خوش است
از دي كه گذشت هر چه گويي خوش نيست
خوش باش و مگو ز دي كه امروزخوش است
خيام

 



نگاهي به چند رمز در فرهنگ وادب ايران مرغ، چشم و آيينه

سليمان مختاري
در زبان فارسي رمزهاي مختلفي از جمله مرغ، چشم، آيينه به وفور يافت مي شود و اين گنجينه بسيار غني رمزها؛ نتيجه ذوق و ادب و هنر ايرانيان است كه در اين نوشتار به چند رمز در فرهنگ و ادب فارسي اشاره مي كنيم:
رمز مرغ: مرغ، نماد جان يا نفس است، بدين معني كه نفس، خود را به صورت ذاتي بالدار مي بيند كه به سوي عالم افلاك كه موطن اوست، پرواز مي كند و اين رمزي، بسيار كهن است. در چهار رساله افلاطون آمده است: «نفس را به دو اسب بالدار و ارابه راني مانند مي توان كرد، از اين دو اسب يكي نجيب و اصيل است و ديگري سركش و بداصل. پس راندن ارابه آدمي كاري دشوار است. نفس وقتي كامل و بالهايش سالم است ميل به فراز دارد، اما وقتي به صورت ناقص جلوه مي كند، بالهايش پژمرده مي شود و ميل به نشيب مي كند و به زمين فرود مي آيد و در قالب تن مي رود. بال و پر، آن قسمت از تن است كه از همه اعضاي ديگر به خدا نزديكتر است زيرا خاصيت طبيعي آن گرايندگي به سوي آسمانها و بردن تن بدانجا است.
رمز مرغ در منطق الطير عطار بهترين نمود را يافته است؛ سي مرغ، طالب ديدار سيمرغ- سلطان مرغان- هستند. رمز سيمرغ تصوير هويت انسان است. گرايندگي مرغ (نفس) به آسمان از آن روست كه آسمان جايگاه مؤمنان و نيكان است در فرهنگ اسلامي غالباً بهشت در آسمان تصور شده و جايگاه ملايك و تقدير الهي است. سرزمين بازگشت روح، پس از مرگ نيز آسمان بوده است. شايد به اين دليل است كه تمامي نيايش ها و ستايش ها رو به آسمان صورت مي گيرد و از آن سو حاجت خواسته مي شود:
«سپهبد سوي آسمان كرد روي
چنين گفت كاي داور راستگوي
(فردوسي)
سيمرغ، انسان- مرغ است، انسان بالدار و رمز «طيران آدميت» اما گوهر انسانيت وي، سرشته به حكمت و دانايي است؛ بدين معني كه انساني چاره ساز، دستگير و نجات بخش است، چنين انساني مرغ روحش به «مشرق لاهوت اعظم» به قول سهروردي پر مي كشد.
رمز چشم: چشم دريچه جان است و روح از آن دريچه عالم ملكوت را مي بيند، از اين لحاظ؛ يعني رابطه دو سري و رشته پيوند ميان حق و خلق بسي گوياست. اكهارت عارف آلماني مي گويد: «نگاه من به وي، همان نگاه اوست به من»، زيرا او را جز به خودش نمي توان ديد.
عرفا و صوفيه اسلامي اين معني را به شيواترين بيان تقرير كرده اند و گفته اند اين چشم جان كه نقش جانان مي بيند، و در واقع، چشم جانان است كه در چشم صورت آمده است. پس اين چشم عشق كه روي معشوق مي بيند، همان چشم معشوق است كه روي عاشق، يعني صورت آدم مي بيند، در ادب فارسي منظور از چشم، ديده باطني است و افرادي كه داراي چنين چشمي هستند مي توانند حقايق را ببينند و علل و اسباب و ظاهري مانع از ديدن آنان نمي شود در رأس اين افراد، انبيا قرار دارند.
چشم عاشق درون جان بيند
گوهر لعل چشم كان بيند
چشم ايمان جمال او بيند
كوركي چهره نكو بيند
«سنايي»
رمز آيينه: گوياترين تقابل خاك و افلاك است، بدين معني كه هر يك از دو صورت روبرو: حق و خلق، در حكم آيينه ايست براي ديگري؛
آيينه جان نيست الا روي يار
روي آن ياري كه باشد زان ديار
در منطق الطير عطار نيشابوري؛ مثلاً سيمرغ چون آيينه است كه هر كه آيد خويشتن در آن بيند، چنانكه سي مرغ، در آيينه سيمرغ، سي مرغ مي بيند. در حقيقت سيمرغ «آيينه عشق» است؛ زيرا عشق «عين ذات خود است» در نتيجه معشوق آيينه عاشق است، متقابلاً معشوق نيز حسن خود را تنها در ديده نگاه عاشقي كه شاهد و ناظر اوست مي تواند ببيند.
جام جهان نماي من روي طرب فزاي تست
گرچه حقيقت من است جام جهان نماي تو
منابع:
1- لغت نامه دهخدا
2- فرهنگ فارسي محمد معين (6 ج)
3- فرهنگ اساطير (دكتر محمدجعفر ياحقي)
4- مدخلي بر رمزشناسي عرفاني (جلال ستاري)

 



شهيد عليرضا شاهي نويسنده گمنام

علي ناصري
الف- بچه كه بودم قصه هايي را توي كيهان بچه ها مي خواندم كه هنوز بعد از سال ها خاطره اش در ذهنم باقي است. سال هاي 60 و يا 61 بود. قصه ها در آن دوران كه خلاء نويسندگان كودك و نوجوان مشهود بود خوب نوشته شده بودند و من تا مدت ها نمي دانستم كه آنها را پسري هفده- هجده ساله به نام عليرضا مي نويسد و اصلاً هم خبر نداشتم كه در همين شهر ميانه يكي دو خيابان بالاتر از خانه ما زندگي مي كند. وقتي فهميدم كه صاحب آن قصه ها (مادرم آسمان من است- نمكدان- برنامه غذايي و باميه باميه) شخصي به نام عليرضا شاهي است و همشهري من است، خوشحال شدم ولي وقتي بعد از مدتي فهميدم كه شهيد شده است بغض گلويم را گرفت. عليرضا در آن دوران خبرنگار كيهان بود و با مجلات كيهان بچه ها و رشد نيز همكاري داشت ولي افسوس كه پاسگاه زيد خيلي زود در سال 62 او را از ما گرفت.
-سال 86 بود با تني چند از دوستان مي خواستيم فضاي رخوتناك و خوابيده شهر را تكاني بدهيم. فكر كرديم مي توانيم جشنواره اي داستاني به راه بيندازيم و... استعدادهاي غبارگرفته را رونمايي كنيم. دنبال عنواني براي جشنواره بوديم. از همان اول من اسمي براي جشنواره داشتم، وقتي نام شهيد شاهي را آوردم، اول مكثي شد و سكوتي. من يكي از همان قصه ها را كه سال ها قبل در ذهنم نشسته بود برايشان تعريف كردم. قصه طنز آن «برنامه غذايي» و بعد «باميه باميه»... و بعد اضافه كردم نويسنده اش عليرضا شاهي است. آنها هم استقبال كردند.
سراغ اداره اي كه بايد متولي اينگونه كارها باشد رفتيم و آنها هم در حد شهر خودمان قبول كردند. فكر مي كرديم بايد از همان اول كار بزرگي مي كرديم. در حد شهر خودمان خيلي كوچك بود. يك لحظه قيافه معصوم عليرضا جلوي چشمانم ظاهر شد كه يعني من به اندازه شهر خودمان هستم؟! من جوابي نداشتم.
جشنواره برگزار شد. ساده و كوچك و ما كمي، فقط كمي راضي!
ج-سال 87 عهد بستيم برنامه را كمي آبرومندانه تر برگزار كنيم. پس برنامه ريزي كرديم. قرار شده بود يك مهمان هم از تهران دعوت شود كه سابقه دوستي و همكاري با عليرضا را داشت. آقاي رحماندوست انتخاب شد. برنامه با همكاري كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان در تيرماه 87 در فضايي شاد و كودكانه و با حضور مادر و برادر شهيد برگزار شد و خوشحال بوديم كه توانسته بوديم فضاي فرهنگي شهر را كمي عوض كنيم ولي قصد نداشتيم به اين هم بسنده كنيم. خيال داشتيم همه ساله جايزه اي در حيطه كتاب كودك و نوجوان به نام او تأسيس كنيم. به نظرمان كار سختي هم نبود. با رئيس ارشاد صحبت شد و ايشان قول مساعد دادند پس بايد براي سال 88 برنامه ريزي مي كرديم.
د-سال 88 سال خوبي براي من و دوستان نيست. انگار عليرضا بازهم مي خواهد فراموش شود. جريان جايزه كتاب سال شهيد شاهي را كسي جدي نمي گيرد. انگار چيز زائدي است. شايد هم به درد بيلان كار و از اين جور چيزها بخورد. ولي اينكه كسي بنشيند و حسابي فكر كند كه نام او و مقام او مي تواند ظرفيت خوبي براي يك برنامه فرهنگي- ادبي باشد وجود ندارد. عليرضا در آن دوران خيلي بهتر از هم سالانش مي نوشت. سنش كم بود و شايد اولين نويسنده شهيد در حيطه كودك و نوجوان باشد. آيا بهانه اي بهتر از او مي تواند وجود داشته باشد تا در يك شهر كوچك جشنواره اي ادبي به راه انداخت؟! آيا بايد تمام جشنواره هاي ما در سطح كلان و بودجه هاي آنچناني و مختص به افراد خاص و با خروجي كم باشد؟ آيا عليرضا شايستگي يك جشنواره حتي استاني را هم ندارد؟!

 



خانه تكاني روح

جواد نعيمي
آسمان كه دست طراوتش را به سوي زمين دراز كند، نقاش زمان، فصل سپيد را سبز كرده است. شاخه ها كه شوخ از تن بيفكنند و پذيراي لباسي نو و تازه شوند، بهار، ملكه زيباي طبيعت، از سالن آرايش و زيبايي سبز، سر بر آورده است و گل ها قيد خاك و خاموشي را از دوش خود برداشته اند.
حديث همايش سبزينه در گوش پنجره هاي زمان، زمزمه اي زوال ناپذير است. و چنين مي شود كه پروانه ها نهايت نگاهشان را به ابديتي سبز مي سپارند. شمع ها، شكوه گلگشت عاشقانه عشقه ها را به شادماني مي افزايند. گل ها، همه واژه هاي ناب را به خود اختصاص مي دهند. بلبل ها تظاهرات به راه مي اندازند. چمن ها جان به نوازش نو شدن ها مي سپارند. آفتاب از سر شوق با آيه، آيه هاي طبيعت ديده بوسي مي كند. آبشارهاي شادماني از سراسر قله هاي زندگاني، به شكوه فرود مي آيند و فواره هاي مهر و پاكي تا انتهاي جاده هاي خاكي فرا مي روند و دل هاي ما را آسماني مي كنند. دلدادگان تور معنا به طيران درمي آيند و اتوي طراوت همه مخمل هاي سبز را به سمت ميزهاي صاف صفا هدايت مي كند. غزالان تيزتك لاله ها در كوهسارها مي دوند و در شقيقه شقايق، نبض حيات تندتر به تپش مي ايستد. شليك شبنم بر پيكره گل ها، روح آنها را مي نوازد و رايحه قدسي را در فضاي سينه هاي عاشقان مي پراكند. و عشق، تنهاترين مظهر ابراز محبت بي پايان و بي شائبه اي است كه توان بشر را براي دستيابي به ملكوت، مضاعف مي كند.
بهار هم نخستين تجلي عاشقانه طبيعت است. بهار، لبخند سبزي است كه آفرينش نثار فرزندان خويش مي كند. بهار، چشمكي است كه آسمانيان به زمينيان هديه مي دهند! بهار، برترين نوازش توأم با محبتي است كه زمين از دست زمان دريافت مي كند. بهار، شكوفه باران روان هايي است كه بارهايش و رويش پيوندي ناگسستني دارند. بهار، هدايتگر شكوه و شكوفايي درون آدمي است. بهار، تبسم گذرايي است كه جلوه معشوق عارفان را دايمي مي سازد.
بهار روح نيز فصل نوزايي درون هايي است كه با اهتزازي سبز، سرود سادگي مي نوازند و ناز نياز مي خوانند! خانه تكاني روح هم يكي از ضروريات اوليه براي قدم گذاشتن بر روي چشم سال جديد است. درواقع براي آمادگي به منظور پذيرايي از سبزه صفا و ورود به عالم وفا، بايد گردوغباري را كه طي يك سال بر سر و روي روحت نشسته بتكاني، يعني آن را از گرد هوا و غبار هوس پاكسازي كني.
روحت را اگر نتكاني، زلزله «ذلت» و «لغزش» وجودت را تهديد خواهد كرد. روح غبارآلود، روزنه هاي روشن بيني را مسدود خواهد كرد و دريچه هاي شورانگيز درست انديشي را به شدت خواهد بست!
بايد هميشه گوش خودمان را بكشيم و هوشمان را وزن كنيم، مبادا ارواح خبيثه، روح ما را در مشت خويش بفشارند. مبادا شيطان بر شانه هاي روحمان بنشيند و انديشه هاي ما را گاز بگيرد! مبادا رنگرزان كارگاه ريا، روي گرده ما سوار شوند و اعمال ما را متلون كنند. مبادا خفاشان خاموش، عينك دودي به چشم كارهاي ما بزنند، تا دودش دامان ما را بيالايد و چشم هاي بيدار دلي ما را بسوزاند. مبادا ديوان ددمنش، دشنه شقاوت را در قلب روح ما جاي دهند...
پس، نگذاريم راهزنان خزان آفرين، هزينه هاي حمله به صفاي روح ما را بپردازند و ما را در پاكسازي لكه هاي كدورت و كينه غافل نگه دارند... خانه تكاني روح، انديشه ما را به ابتداي بهار پيوند مي دهد و تا انتهاي سبزناكي طبيعت بدرقه مي كند. تورم فزاينده پاكيزگي و پاكي، به هيچ روي، زيان آور نيست!
عيد جانتان مبارك باد و حضرت جانان هميشه يار و نگهدارتان. روزهايتان پر از روزنه هاي نور و شب هايتان از شبنم شور و شادي، سرشار باد!

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14