(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 29 فروردين 1389- شماره 19622
 

بدترين مردم
استقامت و مبارزه در راه
مفهوم بصيرت
ريا ورود به عرصه ناخالصي
حكمت هاي قرآني
عوامل قدرتمندي دولت و ملت



بدترين مردم

قال النبي(ص): شرالناس من باع اخرته بدنياه، و شرمن ذلك من باع اخرته بدنيا غيره، پيامبر اعظم(ص) فرمود: بدترين افراد كسي است كه آخرت خود را به دنيايش بفروشد و بدتر از او آن كسي خواهد بود كه آخرت خود را براي دنياي ديگر بفروشد1.
1-من لايحضره الفقيه، ج4، ص 353

 



استقامت و مبارزه در راه

هنگامي كه در جنگ احد سپاه كفر از پشت سر بر مسلمين هجوم آورد و مسلمانان را غافلگير كرد، پيامبراعظم(ص) و علي(ع) و چند نفر در ميدان ماندند، و بقيه كه در ايمانشان خلل بود فرار كردند، در اين ميان از ناحيه دشمن شايع شد كه پيامبر(ص) كشته شده است. بعضي از مسلمان نماها به همديگر گفتند: كاش ما پيام رساني داشتيم و به وسيله او به «عبدالله بن ابي» (رئيس منافقان) پيام مي داديم كه از ابوسفيان فرمانده دشمن، براي ما امان بگيرد. و بعضي غمگين خود را بر روي دستهايشان انداختند و نشستند، و عده اي از منافقان گفتند؛ اگر محمد(ص) كشته شده بود به دين اول خود برگرديد. در اين ميان و در اين جلسه ظلماني، ناگهان جرقه اي بدرخشيد و دلاورمردي به نام «انس بن نضر» عموي انس بن مالك برخاست و با كمال شهامت گفت: «اي قوم! اگر محمد(ص) كشته شده است، پروردگار محمد(ص) زنده است و شما بعد از كشته شدن محمد(ص) زندگي را براي چه مي خواهيد؟ برخيزيد با دشمن بجنگيد، همان گونه كه رسول خدا(ص) مي جنگيد، و همان گونه كه او مرد، شما نيز بميريد( كه مرگ شرافتمندانه است). پس متوجه خدا شد و عرض كرد: «خدايا من از پيشگاه تو از گفتار اينها (منافقان) معذرت مي خواهم، آنگاه شمشير از نيام كشيد و چون قهرماني بي بديل به سوي دشمن حمله كرد و با آنها تا آخرين حد توانش جنگيد و سرانجام سخاوتمندانه خونش را نثار نمود و شهد شهادت نوشيد1.
1- سفينه البحار، ج1، ص 47

 



مفهوم بصيرت

پرسش:
بصيرت چيست و تفاوت آن با ديدن ، شناخت و علم چيست ؟
پاسخ:
بصيرت در شرايط حاضر يكي از مهم ترين و راهبردي ترين كليد واژه هاي كاربردي است كه در اوضاع كنوني جامعه بر امت مسلمان لازم است تا درپرتو آن بتوانند راه حق از باطل را تشخيص داده و در مسير صراط مستقيم الهي گام بردارند.
واژه شناسي بصيرت
واژه بصيرت «بصر» است كه، دو معناي اصلي دارد: يكي علم و ديگري درشتي، سختي و خشونت، در اينجا، معناي نخست مقصود است.
احمدبن فارس، در اين باره مي گويد: «باء و صادوراء (بصر) دو معناي اصلي را تشكيل مي دهند يكي عبارت است از علم به چيزي. گفته مي شود «هوبصير به» يعني: او به آن چيز دانا است» ... بصيرت به معناي سپر است و به معناي برهان هم آمده است. اصل همه اينها روشن بودن چيزي است...اما معناي اصلي دوم، درشتي (و زمختي) است. (معجم مقاييس اللغه، ج 1. ص 253) ابن منظور، «بصر» و «بصيرت» را چنين امضا كرده است!
بصر يعني چشم؛ اما (برخلاف عين) مذكر است. گفته شده! بصر عبارت از حواس ديدن است «بصيرت» يعني حجت... بصر يعني نفوذ دردل. «بصرالقلب»، به نگاه و خطور آن مي گويند و بصيرت يعني عقيده قلبي... بصيرت، يعني هوش... «فعل ذلك علي بصيره » يعني از روي قصد و آگاهي و «علي غير بصيره » يعني از روي غير يقين... «بصيره من امركم ويقين» يعني با داشتن شناخت و يقين در كار شما»... بصيرت يعني عبرت. بصير يعني علم. بصرت بالشي، يعني: آن چيز را دانستم... و بصيريه معناي عالم است. (لسان العرب، ج 4، ص 46)
راغب اصفهاني، در توضيح معناي بصر و بصيرت مي گويد: «بصر، به عضو بينايي... و به نيرويي كه در آن است گفته مي شود. به نيروي ادراك كننده قلب هم «بصيرت» و «بصر» مي گويند... و به عضو بينايي، كمتر بصيرت گفته مي شود... در صورت ديدن با حواس بينايي، چنانچه با رويت قلبي همراه نباشد، به ندرت گفته مي شود: «بصرت». (مفردات الفاظ قرآن، ص 721) در جمع بندي نهايي آنچه در تبيين معناي بصيرت آمده، نشان مي دهد كه اين واژه در معاني گوناگوني بكار رفته است مانند دانش ، بينش دل، نوردل، آگاهي، زيركي، هوشياري، برهان، عبرت و اعتقادات صحيح ديني. اما همه اين معاني، در واقع، همان طور كه ابن فارس گفته «به معناي اوليه ماده بصيرت باز مي گردد. حتي اطلاق «بصر» به چشم نيز بدان جهت است كه چشم نيز يكي از مهم ترين راههاي تحصيل علم و مزمت است.
گفتني است كه هرچند بصيرت، در اصل به معناي علم است، لكن بايد توجه داشت كه هر علمي بصيرت نيست و هر عالمي، بصير ناميده نمي شود، بلكه اين واژه، حاكي از نوعي احاطه علمي و آينده نگري است. به بيان ديگر بر پايه برخي از پژوهش ها، واژه بصيرت در فرهنگ هاي مختلف بيش از سي معنا را به خود اختصاص داده كه موضوع آينده و آينده نگري در ميان بيشتر آنها مشترك است.

 



ريا ورود به عرصه ناخالصي

آيت الله مصباح يزدي
حاصل ريا
حضرت امير(ع) در بيان اوصاف شيعيان دو صفت از صفات آنان را ذكر مي نمايند: لا يعمل شيئاً من الخير رئاء و لا يتركه حياء. (عده الداعي سيدبن طاووس/219) شيعه كار خيري را از روي خودنمايي انجام نمي دهد، هيچ كار خوبي را هم به خاطر خجالت كشيدن ترك نمي كند.
اغلب انسان ها مبتلا به اين دو مشكل هستند. در روايات اهل بيت(ع) خودنمايي و تلاش براي خوب جلوه كردن درنظر مردم و خوش آوازه بودن بسيار مذمت شده است. اين خودنمايي ها گاهي در ضمن عبادتي است كه به عنوان اطاعت خدا تشريع شده است؛ به گونه اي كه ديگراني كه شخص را در حين عبادت مي بينند، تصور مي كنند او در حال بندگي خداست. درحالي كه تظاهر به بندگي مي كند. در افعال توسلي كه شرط صحت آنها قصد قربت نيست، ولي مي توان براي رسيدن به ثواب، آنها را به قصد قربت انجام داد، و يا در امور عادي و مباحات، گاهي فرد قصد انجام عبادت و حتي تظاهر به عبادت را ندارد، ولي دوست دارد او را به خاطر انجام اين كار ستايش كنند. انجام هريك از اين اعمال با قصد خودنمايي و ريا نتايجي را خواهد داشت.
اما اگر كسي كاري عبادي را كه قصد قربت در آن شرط است، به قصد ريا انجام دهد، علاوه بر اين كه عبادت او باطل است و بايد مجدداً آن را انجام دهد، مرتكب گناه هم شده و به خاطر انجام اين كار مؤاخذه و عذاب خواهد شد.
اما كارهايي كه عبادت نيست، انجام آنها با قصد قربت موجب ثواب مي شود، كارهايي مثل تعليم علم، ارشاد جاهل، يا كمك به فقير كه حتي يك كافر هم مي تواند آنها را انجام دهد، ولي مؤمن با انجام آنها به قصد اطاعت خدا، مي تواند از ثواب آن بهره مند شود و حتي گاهي ممكن است ثواب آن از بسياري از عبادات بيشتر باشد. به عنوان مثال امام(ع) در باب فضيلت تحصيل علم مي فرمايد: كسي كه قدمي براي تحصيل علم بردارد، پرندگان آسمان و ماهيان دريا برايش استغفار مي كنند و فرشتگان بال هاي خود را زيرپاي او پهن مي كنند.
(من لايحضره الفقيه/4/384)
هرچند تحصيل علم به خودي خود عبادت نيست و هركسي با هر نيتي مي تواند به آن بپردازد، اما اگر مؤمني تحصيل علم را براي خدا و به قصد عبادت انجام دهد، چنين ثواب هايي براي او درنظر گرفته مي شود. اما اگر كسي اين كارها را براي خودنمايي انجام دهد، هرچند فرصت بهره مندي از ثواب را از دست داده، اما گناهي را مرتكب نشده و او را عذاب نمي كنند.
تبعات ريا
علاوه بر آنچه گفته شد، اثر ديگري كه بر ريا و خودنمايي در هر كاري- اعم از عبادات، مستحبات و مباحات- مترتب است، اين است كه طبيعتاً روحيه دورويي در فرد رياكار تقويت مي شود و اين امر ممكن است در نهايت به نفاق، و نفاق نيز به كفر منتهي شود.
بر همين اساس حضرت رسول(ص) مي فرمايد: ان المرائي يدعي يوم القيامه باربعه اسماء يا كافر يا فاجر يا غادر يا خاسر؛
بحار/(95/69)
روز قيامت به رياكار چند لقب مي دهند: كافر،حقه باز، فاسق و زيان كار. چون رياكار ظاهر خود را به گونه اي وانمود مي كند كه مردم خوششان بيايد، ولي باطن او اين گونه نيست. شايد خطر اين تأثير ريا از نظر اخلاقي بيش از هر چيز ديگر باشد. چون چنين كسي عادت مي كند كه هميشه چند چهره باشد. در حالي كه خدا دوست دارد ظاهر و باطن انسان و حتي خفا و علن او يكي باشد و كاري را كه پيش چشم ديگران از آن پرهيز دارد، در خلوت و نهان هم انجام ندهد.
در بعضي روايات گفته شده كه اگر كاري به قصد غير خدا انجام شود، خدا مطلقاً آن را نمي پذيرد؛ به عنوان مثال: انا خير شريك من اشرك معي غيري في عمل عمله لم اقبله الا ما كان لي خالصا. (كافي/ 2/ 592 باب الرياء) خداوند مي فرمايد: من شريك خوبي هستم. اگر كسي كاري را مشتركا براي من و براي ديگري انجام دهد، من سهم خود را به آن شريك واگذار مي كنم. من فقط كاري را مي پذيرم كه خالصانه براي من انجام شود.
در روايت ديگري نيز گفته شده: ان الملك ليصعد بعمل العبد مبتهجاً به فاذا صعد بحسناته يقول الله عز و جل اجعلوها في سجين انه ليس اياي اراد به (وسايل/ 1/ 17) گاهي ملكي اعمال بنده اي را- به تصور اين كه مايه افتخار است- با حالت بهجت و سرور به بارگاه خداوند مي برد؛ اما خداي متعال خطاب مي كند كه عمل اين بنده را در سجين قرار دهيد؛ چون او اين كارها را براي من انجام نداده است.
در ابتداي روايت اول نقل شده كه از پيغمبراكرم(ص) سؤال شد: چه كنيم كه در قيامت از عذاب نجات پيدا كنيم؟ آن حضرت در جواب فرمودند: لا تخادعوا الله فيخدعكم فانه من يخادع الله يخدعه و يخلع منه الايمان؛ خدا را فريب ندهيد، تا خدا هم شما را فريب ندهد. كسي كه در صدد فريب دادن خدا برآيد، خدا هم او را فريب مي دهد و ايمان او را سلب مي كند. اصحاب با تعجب پرسيدند: مگر مي توان خدا را فريب داد؟ آن حضرت پاسخ دادند: انجام دستورات خدا براي غير خدا فريب دادن اوست. گويا شيء زيبايي را كه متعلق به ديگري است، براي كسي هديه آورده است.
ريا، دشمن پنهان
مشكل اين است كه در بسياري از موارد ناخالصي، انگيزه افراد از ابتدا به صورت آگاهانه نيست. يعني ابتدائاً فرد، كار خوبي را براي خوش آمد ديگران انجام نمي دهد؛ اما تدريجاً شيطان او را وسوسه مي كند و آرام آرام او را به سوي ريا مي كشاند. مثلا فردي براي نماز اول وقت وارد مسجد مي شود و چون تا اقامه نماز فرصتي باقي مانده، شروع به خواندن نافله مي كند. در اين ميان شيطان او را وسوسه مي كند كه قرائتش را زيباتر كند، يا ركوع و سجود را طولاني كند، و تدريجاً با وسوسه شيطان كار به جايي مي رسد كه اين شخص نماز را براي تعريف و تمجيد ديگران مي خواند. و يا يك طلبه از ابتدا براي دنياپرستي و رسيدن به مال و مقام وارد حوزه نمي شود. اما ممكن است آرام آرام كارش به جايي برسد كه بخواهد نزد ديگران خود را خيلي باسواد وانمود كند؛ و يا هنگام نقل حرف استادي ديگر، به گونه اي جلوه كند كه معلومات او از آن استاد بيشتر است. برخلاف بزرگاني مثل مرحوم علامه طباطبايي(ره) كه دقيقاً بر خلاف اين رويه عمل مي كنند.
بنده در طول دوازده سال شاگردي نزد مرحوم علامه -قدس سره- به خاطر ندارم كه ايشان براي نقد فرمايشات ديگران گفته باشند: «به نظر من اين اشكال در كلام فلان عالم وجود دارد.» ايشان هميشه نظر ديگران و اشكال آن را به صورتي طرح مي كردند كه ضمن اين كه شاگرد متوجه اشكال و ضعف مطلب بشود، مشخص نشود كه آن اشكال از طرف خود ايشان به مطلب وارد شده است.
هميشه شائبه هايي كه در نيت انسان پيدا مي شود، آشكار نيست. گاهي خود انسان هم متوجه نمي شود كه شيطان آرام آرام بر او مسلط شده و به كج راهه مي رود. لذا اهل مراقبه و محاسبه نبايد تنها به محاسبه شكل عمل بسنده كنند؛ بلكه بايد به نيت خود هم بپردازند.
حضرت امام مكرراً مي فرمودند كه انسان بايد خود را امتحان كند. مثلا اگر كسي براي تبليغ به جايي مي رود و خوشحال است كه خدمتي به اسلام مي كند، براي اين كه بفهمد چه اندازه در كار خود اخلاص دارد، بايد فكر كند كه اگر ديگري به جاي او اين كار را انجام مي داد، به همين اندازه خوشحال مي شد؟ انسان بايد هميشه خود را بيازمايد، تا بفهمد كه آيا براي خدا كار مي كند، يا شائبه اي در دل او رخنه كرده است؛ مبادا عمري را بگذراند، بااين توهم كه نيتش خالص بوده؛ اما موقع حساب با نامه اعمالي سياه مواجه شود.
شرم و حيا
ويژگي ديگر مؤمن حقيقي اين است كه كار خوبي را به خاطرخجالت كشيدن ترك نمي كند. اين مسئله نيز جاي بحث و بررسي دارد كه آيا از نظر اسلام خجالت كشيدن هميشه خوب است يا بد؟ و انسان در مقابل چه كسي و در كجا بايد خجالت بكشد؟
روايات زيادي در مدح حياء نقل شده است. حتي گفته شده: لاحياء لمن لا دين له. (بحار/ 75/ 111) اما انسان از چه كساني بايد خجالت بكشد؟ طبيعي است كه اگر ديگري متوجه شود كه كار زشتي از انسان سرزده، او خجالت مي كشد. در روايات نيز سعي شده ضمن توصيف حالت شرمندگي از مردم در برابر گناه، اين حالت به زمان خلوت نيز توسعه داده شود؛ تا انسان از دو ملكي كه براساس روايات، هميشه همراه او هستند نيز شرم داشته و در خلوت هم گناهي را مرتكب نشود.
اين، همان فرمايش حضرت امام (رض) است كه «عالم محضر خداست.» چون او يعلم خائنه الاعين و ما تخفي الصدور (غافر/ 91) خدا خيانت چشم ها را مي فهمد؛ و بالاتر از آن، آنچه را كه در دل شما پنهان است و نمي خواهيد كسي بفهمد، خدا از آن با خبر است. حيا و خجالت در برابر ارتكاب گناه، پسنديده و خوب است.
اما در روايتي حيا به دو نوع تقسيم شده: حياء عاقلانه و حياء احمقانه (كافي/ 2/601) حياء احمقانه آن است كه انسان از انجام كار خوبي كه خدااز آن راضي است و يا حتي واجب است، خجالت بكشد. گاهي نمونه هايي از چنين رفتارهايي در ما نيز ديده مي شود. مثلاً شخصي كه مقام و عنوان دارد، از احترام گذاشتن به پدر پير خود در برابر ديگران خجالت مي كشد! چرا؟ مگر كار بدي را مرتكب شده، يا اين كار از شأن او مي كاهد؟ خجالت او براي اين است كه اين كار را نمي پسندند و از همين رو اين كار خير را ترك مي كند.
اميرالمؤمنين مي فرمايد شيعه ما هيچ گاه كار خير را به خاطر حيا و خجالت ترك نمي كند. در اينجا نيز بايد ملاك خجالت كشيدن اين باشد كه آيا خدا كاري را مي پسندد يا نه؟ اين ملاك، كليدي طلايي است كه اگر ما هميشه آن را در نظر داشته باشيم، مي تواند همه مشكلات ما را حل كند.

 



حكمت هاي قرآني

عباسعلي كامرانيان
شيوه برادري
مردي نزد عالم رباني رفت و ضمن شكايت از اذيتها و آزار برادرش گفت:
آقا: برادرم خيلي مرا اذيت كرده است. تصميم گرفته ام با او برخورد شديدي كنم!
عالم رباني گفت: چرا او شما را اذيت مي كند؟ بررسي كنيد و علت آنرا برطرف نماييد.
مرد گفت: نمي دانم؛ هر كاري توانسته ام كرده ام كه او از اين كارهايش دست بردارد اما فايده اي ندارد!
عالم رباني گفت: حتما آزار و اذيت هايش دليلي دارد كه برايش موجه جلوه كرده است، باز هم بوسيله يكي از اقوام و آشنايانتان كه مورد احترام اوست، با برادرتان صحبت كرده و علت تكدر خاطر او را بيابيد.
مرد گفت: يعني مي فرماييد من با او مقابله به مثل نكنم؟
عالم رباني گفت: هرگز! مقابله به مثل آسانترين كار است اما بررسي علل آزار او، برطرف نمودن آنها و ايجاد رابطه صميمي با او، بهترين كار است. شما بهترين كار را انتخاب كنيد نه آسانترين و عاميانه ترين و پرضررترين كار را!
مرد گفت: كار سختي است!
عالم رباني افزود: شايد اماارزش فوق العاده اي دارد برادران خوب، برادراني هستند كه بدي برادرانشان را تحمل كرده و با انديشه و عمل برتر روابط خود و آنها را حسنه نمايند.
مرد گفت: اگر او رفتارش را اصلاح نكرد چه كنم؟
عالم رباني اظهار داشت: حتي اگر اين هدف هم محقق نشود شما كه خوب هستيد در مقام عمل رفتار او را كه بد است، نداشته ايد و خوب عمل كرده ايد. مگر قصه فرزندان آدم، هابيل و قابيل را نخوانده اي كه وقتي قابيل كه برادر بد بود به برادرش هابيل كه فردي مومن و فهميده و خوب بود گفت:
لاقتلنك به خدا سوگند تو را خواهم كشت!
اما هابيل به او فرمود:
لئن بسطت الي يدك لتقتلني ما انا بباسط يدي اليك لاقتلك اگر تو براي كشتن من دست دراز كني، من هرگز براي قتل تو (حتي) دستم را دراز نخواهم كرد(1)

 



عوامل قدرتمندي دولت و ملت

مهدي توانگران
قدرت به معناي توانايي انجام كار و يا ترك آن به اختيار و اراده است بي آن كه در انجام و يا ترك آن مجبور باشد و از روي اكراه و اجبار به آن اقدام كند. بي گمان از قدرت به اين معنا نوعي استقلال به دست مي آيد كه شايد با تفكر فقر ذاتي انسان در برابر خداوند معنا و مفهوم خود را از دست بدهد ولي از آن جايي كه انسان، مظهر اسماي الهي است، هر چند كه در برابر خداوند از چنين حالت كمالي و اطلاقي از معنا و مفهوم قدرت برخوردار نيست، اما در برابر غير او مي تواند چنين باشد. اين جاست كه مفهوم قدرت در برابر غير خدا معنا مي يابد.
نويسنده در مطلب حاضر با استفاده از آموزه هاي قرآني، تحليل قرآن از عوامل قدرتمندي ملت و دولت در برابر ديگران را ارائه داده و تفاوت قدرت و قوت و عزت را تبيين كرده است كه با هم آن را از نظر مي گذرانيم.
¤¤¤
انسان، مظهر كل اسماي الهي
انسان موجودي بس شگفت است و اين شگفتي را از دو امر الهي دارد. نخست آن كه خداوند وي را به گونه اي آفريده كه به طورمستقيم از امر الهي بهره گرفته است، از همين رو خداوند با عبارت: «نفخت من روحي» درباره انسان سخن به ميان آورده است. (ص آيه 72 و حجر آيه 29) از آن جايي كه روح الهي، همان امر الهي است (اسراء، آيه 85) بنابر اين مراد از روحي (روح من) امر خاص الهي است كه در برابر امر عام قرار مي گيرد. بر اين اساس انسان از روح و امر خاص الهي آفريده شده در حالي كه ديگر موجودات هستي، از روح و امر عام الهي آفريده شده اند.
دومين عامل تكريم انسان از سوي خداوند آن است (اسراء آيه 62) كه به وي همه اسماي الهي را تعليم داده (بقره، آيه 31) و همين مساله موجب شده تا بتواند در مقام متاله شدن قرار گيرد و خلافت الهي را به عهده گرفته و ربوبيت خداوندي را در همه آفريده هاي الهي، مظهريت نمايد و همه آفريده ها، نيازمند انسان باشند تا به كمال مطلق خود برسند، چنان كه بر همه آنهاست تا سجده اطاعت در برابر انسان، اين مظهر كامل اسماي الهي و امر خاص خداوندي به جاي آورند. از اين رو ابليس به هنگام اعتراض و تعليل نافرماني خود، از تكريم الهي نسبت به انسان سخن مي گويد و در مقام تشريع، اطاعت آدمي را نمي پذيرد، هر چند كه درمقام تكوين مطلق نمي تواند از دايره اطاعت آدمي بيرون باشد، همان گونه كه خداوند بيان كرده و ابليس اعتراف مي كند وي را هيچ تسلطي بر انسان هاي برگزيده و خالص شده الهي (مخلصين به فتح لام) نيست. (حجر آيه 40 و نيز صافات آيه 40 و 74)
با اين همه، انسان به سبب فقر ذاتي كه دارد، نمي تواند مستقل باشد و استقلال كامل حتي در انسان مريد و مختار نيز وجود ندارد. از اين رو در روايات شيعي بارها از «لاجبر و لاتفويض بل امر بين الامرين؛ نه جبر و نه اختيار بلكه امري ميان دو امر است»، سخن به ميان آمده است پس انسان در بهترين حالت، از استقلال نسبي برخوردار است كه از آن قدرت نسبي ياد مي شود. به اين معنا كه انسان مي تواند هر كاري را كه بخواهد انجام دهد يا ترك كند، ولي اين كار بايد در محدوده قدرت عقلاني بشر باشد. به اين معنا كه عقل، امكان عمل در آن چيز و حوزه را به انسان تجويز كرده باشد. در آموزه هاي قرآني از: «و ما تشا وون الا أن يشاءالله= نمي خواهيد مگر آن كه خدا بخواهد (انسان آيه 30 و تكوير آيه 29) سخن به ميان آمده است. به اين معنا كه دايره خواسته ها و اراده هاي آدمي كه همان دايره قدرت عمل اوست، به دايره خواسته ها و اراده هاي الهي محدود مي شود. بنابراين انسان تنها در همان دايره محدودي كه خداوند براي بشر مقدر و مشخص نموده، مي تواند عمل كند كه از آن به محدوديت عقلاني ياد مي شود، زيرا قوه و نيرويي كه مي بايست اين قدرت را فراهم آورد، از خاستگاه قوت الهي است. از اين رو براساس اصل «لاحول ولا قوه الابالله» هيچ دگرگوني و تحولي و قوتي به جز از خدا نيست، منشا نيرويي كه به آدمي امكان مي دهد تا قادر به انجام و يا ترك كاري شود، خداوند تبارك و تعالي است. اين همان دايره محدوديتي انسان است كه در «بين الامرين و بين المنزلتين» تبيين شده است.
اما از آن جايي كه انسان مظهر كامل و تمام همه اسماي الهي است، مي تواند در حد نهايي از قوت و قدرت بهره مند شود. ولي دست يابي به اين قدرت تمام وكمال، زماني شدني است كه انسان بستر و فضاي مناسبي را فراهم آورد. اين همان چيزي است كه ما از آن به نام عوامل قدرت يادكرده و در ادامه از آن بحث مي كنيم.
واژه شناسي قوت و قدرت
قوت در زبان فارسي به توان و قدرت به نيرو تعبير مي شود. هرچند كه تفاوت اساسي ميان قوت و قدرت و نيز توان و نيرو نيست ولي تفاوت هاي لطيف و ظريفي وجود دارد كه همان مي تواند آثار مهمي دربحث به جا گذارد. كتابهايي چون فروق اللغه به طور تخصصي براي تبيين تفاوت هاي معنايي اين دسته از واژگان كه در ظاهر مترادف مي باشند، بوجود آمده اند. در برخي از كتب عربي به تفاوت هاي معنايي قدرت و قوت توجه داده شده و آمده است: القوه هي التمكن من الفعل بلاضعف، ودليلها قوله تعالي: سوره الذاريات الايايه 85: ان الله هوالرزاق ذوالقوه المتين؛ والمتين الشديد القوه والفرق بينها و بين القدره انها اخص من القدره من وجه و اعم من وجه، فهي بالنسبه للقادر ذي الشعور اخص؛ لانها قدره و زياده و هي بالنسبه لعموم مكانها اعم لانها يوصف بها ذوالشعور و غيره، فيقال الحديد مثلا: قوي ولايقال له: قادر، قوت همان توانايي انجام كاري بدون ضعف و سستي است و شاهد بر اين معنا كلام خداوند تبارك تعالي در آيه 85 سوره ذاريات است كه مي فرمايد: به راستي كه خداوند همان روزي دهنده صاحب تمكن بسيار است؛ و متين همان قوت شديد و توانايي بالاست؛ و فرق ميان قوت و قدرت اين است كه قوت اخص از قدرت به جهتي و اعم از آن به جهتي است. پس قوت نسبت به قادري كه صاحب عقل و شعور است، اخص مي باشد؛ زيرا قوت همان قدرت همراه با زيادتي است و قوت نسبت به عموميت مكاني، اعم مي باشد؛ زيرا قوت هم بر صاحب عقل و هم بي عقل اطلاق مي شود؛ از اين رو درباره آهن گفته مي شود كه قوي است ولي گفته نمي شود كه قادر است.
آنچه از اين عبارت مي توان به دست آورد، عموم و خصوص من وجه قدرت و قوت است. از اين رو، قوت از جهتي عام از جهتي خاص مي باشد؛ زيرا قوت نسبت به قادر عاقل، اخص است، زيرا قوت به قدرتي فزون تر گفته مي شود. به اين معنا كه قوت در موجود عاقل، چيزي بيش از قدرت است اما از جهتي قوت اخص از قدرت است؛ زيرا قوت هم بر عاقل و هم بر غير عاقل اطلاق مي شود ولي قدرت تنها بر عاقل اطلاق مي شود. از اين رو درباره آهن گفته مي شود كه قوي و محكم است ولي گفته نمي شود كه قادر است.
به سخن ديگر، قوت، بردارنده شعور وبي شعور اطلاق مي شود؛ درحالي كه قدرت تنها بر باشعور اطلاق مي گردد. ازسوي ديگر، قدرت عام تر از قوت است، زيرا در صورت وجود قدرت شديد و يا ضعيف، مي توان از قدرت سخن گفت و آن را به كاربرد ولي قوت تنها در زماني به كار مي رود كه قدرت بيش از اندازه باشد. از اين رو در كاربردهاي عربي و اصطلاحات روز سياسي از «قوي الكبري؛ ابر قدرت ها» سخن مي گويند و واژه قدرت را به بيان ابرقدرتي اين كشورها به كار نمي برند؛ هر چند كه در زبان و ادبيات فارسي قدرت و ابرقدرت به كار برده مي شود. آوردن «المتين يا الكبري» از باب تاكيد است وگرنه واژه قوت همان معناي ابرقدرتي و قدرت شديد و محكم را بيان مي كند.
عوامل قدرت انسان و جامعه
قدرت انسان در حوزه هاي عمل فردي و اجتماعي خودنمايي مي كند. انسان ها اگر بخواهند به شكل فردي و يا جمعي به عنوان جامعه، قدرت يابند مي بايست آن را از خاستگاه قدرت به دست آورند كه براساس تفسير قرآني، از آن خداست. از اين رو متاله شدن به معناي قوت و قدرت يابي بشر يا جامعه است، زيرا جامعه اي كه افراد آن رنگ خدايي گرفتند و يا خدايي شدند مي تواند سرور همه جوامع بشري باشد. با مراجعه به آيات قرآن مي توان برخي عوامل قدرت را به صورت خلاصه بيان كرد:
1-ايمان: خداوند در آيات 56 و 66 سوره انفال، ايمان را مهم ترين عامل در قدرت يابي مضاعف يعني قوت يابي بشر و جامعه مي داند؛ زيرا انسان مومن، انساني است كه متصل به منبع قدرت و قوت شده است و به سبب باورها و نيز تقرب و اتصالي كه به كمك اعمال نيك و اطاعت از خدا و رسول(ص) به دست مي آورد، از چنان قدرت و قوتي بهره مند مي شود كه همه هستي و آفريده ها تحت كنترلش قرار مي گيرد. علامه طباطبايي در بيان مقصود آيه مي نويسد كه مراد از آيه: «و علم ان فيكم ضعفا» همان ضعف و سستي در ايمان است؛ زيرا ضعف در صفات روحي موجب مي شود تا مومن شكست بخورد؛ (نگاه كنيد: الميزان، ج 9، ص 321) بنابراين هرچه ايمان شخص قوي تر باشد قدرت و قوت وي نيز فزوني مي يابد.
2-صبر: صبر و شكيبايي شايد مهم ترين عامل در سامان دهي زندگي بشر باشد؛ زيرا صبر در برابر فشارها، معصيت ها، امتحانات الهي و ابتلائات، انسان راچنان آبديده مي كند كه كم تر عاملي را مي توان يافت كه اين گونه عمل كند. انسان با در پيش گرفتن صبر، ظرفيت هاي وجودي خويش را دو چندان مي كند و قوه سرشته را به فعليت مي رساند. خداوند مهم ترين عامل در پيروزي به ويژه در ميادين جنگي را صبر پيشگي و شكيبايي رزمندگان مي داند. (انفال آيات 56 و 66) از آيه 42 سوره رعد اين معنا به دست مي آيد كه مهم ترين عامل خوشبختي انسان در دنيا و آخرت شكيبايي است. از اين رو فرشتگان هنگام ديدار بهشتيان، علت ورود ايشان به بهشت را صبر و شكيبايي آنان بيان مي كنند تا اين گونه جايگاه و اهميت و ارزش صبر در زندگي انسان مشخص شود.
3-شناخت صحيح: در ادبيات كنوني اين معنا بسيار مورد تاكيد است كه معلومات اطلاعات، قدرت است؛ زيرا هر كسي به مقدار اطلاعات و شناختي كه از مسايل دارد مي تواند تاثيرگذار باشد. اصولا مديريت هر چيزي جز با شناخت و اطلاعات امكان پذير نيست و هر چه احاطه علمي انسان به چيزي افزايش يابد به همان اندازه قدرت او نيز افزوده مي شود. از اين رو خداوند در آيه 56 سوره انفال به فقه يعني فهم و شناخت عميق به عنوان يك اصل در پيروزي توجه مي دهد و كافران را به سبب آن كه از چنين شناخت عميق و درست برخوردار نيستند شكست خورده و ناتوان و ضعيف بر مي شمارد.
4- احسان و نيكوكاري: بي گمان احسان و نيكوكاري از مهم ترين عوامل جذب و جلب دلها است. انساني كه حتي از حقوق خويش مي گذرد و با عفو و گذشت، از خطا و اشتباه ديگران مي گذرد، در دل هاي مردم جا مي گيرد. از اين رو خداوند در آيه 65 سوره يوسف قدرت و تمكن يابي را به احسان ارتباط مي دهد و انسان هاي محسن و نيكوكار را انسان هاي با قدرت و تمكن بر مي شمارد كه به حكومت و قدرت در جهان مي رسند.
5- اتحاد و همبستگي: از ديگر عوامل قوت و قدرت بشر و جامعه، اتحاد و همبستگي ميان مردم است كه در آيه64 سوره انفال به عنوان عامل قدرت و پيروزي بيان مي كند. اين كه خداوند در اين آيه مي فرمايد با تنازع و اختلاف ميان افراد يك جامعه و امت، ريح و قدرت ايشان از ميان مي رود، از آن روست كه قدرتي كه از اتحاد افراد يك جامعه پديد مي آيد، هر چند كه همانند باد به چشم ديده نمي شود ولي قدرت سهمگيني است كه مي تواند خانه ها و درختان را از ريشه بركند و ويراني سختي پديد آورد. (كشف الاسرار، ج4، ص75 و التفسير المعين، ص381) قدرت اتحادي امت نيز اين گونه است كه قدرتي به ظاهر نامرئي است ولي در عمل، قوتي بس شگفت انگيز است.
6- كثرت افراد و نيروي انساني: از ديگر عوامل قدرت و قوت بشر و جامعه، نيروي انساني آن است. هر چه شمار ايشان بيش تر باشد، امت قوي تر خواهد بود و اگر اين كثرت همراه با اتحاد و همبستگي و همدلي باشد، قوت نيز افزايش خواهد يافت. آياتي چون 8و 41 سوره يوسف و نيز 43 سوره كهف و 41 سوره يس به اين عامل توجه داده است.
7- توكل: توكل و تكيه كردن بر خدا به عنوان يكي از مهم ترين عوامل قدرت يابي بشر در آيه 94 سوره انفال مورد تأكيد قرار گرفته است؛ اين كه خداوند از اين آيه به وصف عزيز حكيم ستوده شده بيانگر اين معناست كه عزت و قدرت در سايه توكل به دست مي آيد.
8- دليل و حجت: بهره مندي از حجت و دليل محكم و قوي، عاملي مهم در قدرت يابي بشر و جامعه است كه آيه 08سوره اسراء به آن اشاره دارد. نصرت و پيروزي كه با حجت يعني همان سلطان (روح المعاني، ج9، جزء51، ص802) به دست مي آيد، پيروزي مبتني بر قدرت و قوت برهاني است كه به كار گرفته مي شود. هر چه برهان، قويتر باشد، چيرگي و سلطه بر ديگري نيز آسان تر به دست مي آيد، از اين رو از مؤمنان خواسته مي شود تا در هر كاري، برهان قوي و حجتي تمام و كمال به دست آورند تا اينگونه بر هر كس و هر چيزي چيره شوند.
9- استغفار، انابه و توبه: آياتي از جمله آيه35 سوره هود، 71و 02 سوره ص، توبه و بازگشت به سوي خدا و استعفار و انابه را عامل مهمي در اتصال به منبع قدرت و قوت يعني خداوند تعالي معرفي مي كند؛ زيرا گناه و يا خطا و اشتباه موجب مي شود تا آثار آن در زندگي آدمي خودنمايي كند و ضعف و سستي بشر و جامعه را فراهم آورد. از اين رو با توبه و انابه و استعفار اين خطاها جبران مي شود و زمينه براي بازگشت به قدرت و يا افزايش قدرت و قوت فراهم مي آيد.
01) آب: در ميان عوامل مادي شايد آب تنها عامل قدرت و قوتي باشد كه مورد توجه خاص قرار گرفته است. خداوند در آيه6 سوره انعام و نيز آيه25 سوره هود، آب را عامل قدرت و قوت بشر و جامعه مي داند و مؤمنان را به آن توجه مي دهد؛ زيرا آب مناسب و كافي موجب مي شود تا كشور به سوي آباداني و پيشرفت كشيده شود و شمار مردمان افزايش يابد و قدرت و مكنت امت فزوني پيدا كند. از اين رو خداوند به آب به عنوان يكي از عوامل اصلي قدرت و قوت توجه داده وخواهان بهره مندي درست از آن مي شود. خداوند در آياتي ديگر حتي روش دست يابي به آب كافي را با بازگشت به تقوا و عمل صالح تبيين مي كند تا اين گونه هر كس و هر امتي بتواند به منبع قدرت متصل گردد و از عوامل آن سود برد.
از آن چه گذشت مي توان به درستي دريافت كه قدرت و قوت آدمي به آن است كه به منشأ آن يعني خداوند متصل گردد و در اين راه از عوامل و بسترهايي كه قرآن براي ايجاد اين اتصال بيان كرده سود برد. باشد براي اين كه ملتي قدرتمند و امتي قوي داشته باشيم در مسير جامعه قرآني گام برداريم و از اين عوامل غافل نشويم.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14