(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 4 ارديبهشت 1389- شماره 19627
 

معرفي نقاشان جهان بدوي (قبيله اي)
شيخ بهايي اديب نابغه جهان اسلام
شعر
كلينيك هنر
رسالت جهاني زبان فارسي



معرفي نقاشان جهان بدوي (قبيله اي)

مهدي فرخي
نقاشي نگاهي ناب از ذهن هنرمند است. شايد همه ما يك نما را در طبيعت يكسان ببينم اما آن چه طبيعت را براي ما متمايز مي كند نگاه نقاش است كه او را با ظرافتهايش به ما نشان مي دهد.
نقاشاني مانند گوگن در اين زمينه به تجربه هاي نويني دست زدند. پل گوگن (1848 تا 1903) نقاش ديگري است كه همزمان با سزان و ون گوك در جنوب فرانسه كار مي كرد؛ روحيه متفاوتي داشت. او انسان بلندپروازي بود و نقاشي را نسبتاً دير آغاز كرد و هم چون ون گوك نقاشي را نزد خود آموخت.
دو سال پس از آغاز نقاشي، به طور كلي اروپا را ترك گفت و به دنبال يك زندگي ساده و ابتدايي به تاهيتي، يكي از جزاير جنوب اقيانوس آرام رفت. زيرا بيش از پيش معتقد شده بود كه نقاشي در آستانه سقوط به ورطه عوام فريبي و سطحي نگري قرار گرفته است، و همه آن هوشياري و دانايي كه در تمدن اروپا بارور شده بود، نوابغ هنر را عقيم مي ساخت و اجازه نمي داد كه قدرت و شدت احساسات خويش را صريح و مستقيم ابراز كنند.
البته گوگن نخستين نقاشي نبود كه چنين نگرانيهايي درباره تمدن داشت از زماني كه نقاشان به مفهوم سبك حساسيت پيدا كردند، نسبت به قراردادهاي سنتي دچار شك و ترديد شدند و استادي و مهارت محض برايشان امري ثقيل گرديد. خواهان آن گونه هنر نقاشي شدند كه از فوت و فن و شگردهاي آموختني و مكتبي فارغ باشد، و شيوه اي را طلب كردند كه آنها را از بند سبك آزاد كند و به آنها امكان ابراز شور و هيجانات و احساسات انساني را بدهد.
عميقاً احساس كرد كه بايد از اروپا جدا شود و در ميان بوميان جنوب اقيانوس آرام و هم چون يكي از آنها زندگي كند تا بتواند رستگار شود. آثاري كه او از آن ديار با خود بازگرداند، دوستان پيشين خود را به تحير واداشت. تنها موضوعات تابلوهاي او نيست كه عجيب و شگفت انگيزند. او كوشيد كه به فضاي روحي بوميان راه يابد و بر چيزها آن گونه كه آنان مي نگريستند، بنگرد. درباره فوت و فن صنعت دستي بوميان به مطالعه پرداخت و اغلب تصاوير ساخته هاي آنان را در تابلوهاي خود مي گنجاند.
مي كوشيد كه پرتره هاي خود از بوميان تاهيتي را با سرشت هنر بدوي (يا قبيله اي) آنها هماهنگ سازد. بنابراين خط كناره شكلها را ساده مي كرد و از كاربرد لكه هاي بزرگي از رنگهاي تند ابايي نداشت. برخلاف سزان، برايش مهم نبود كه اين شكلهاي ساده شده و رنگ بنديها موجب شوند كه تابلوهايش مسطح به نظر آيند. او با طيب خاطر مسائل و موضوعات صدها ساله هنر غرب را ناديده مي انگاشت .هر زمان كه اين امر در بازنمايي اصالت و طراوت آرايش نايافته بچه هاي طبيعت كار ساز مي بود. البته گهگاه هم نمي توانست به آن صراحت و سادگي كه مرادش بود به وجد اكمل دست يابد. هنگامي كه به اروپا آمد احساس كرد كه اين قاره او را نمي فهمد، براي همين تصميم گرفت كه براي هميشه به جزاير جنوب اقيانوس آرام بازگردد. گوگن بعد از سالها تنهايي و دلمردگي، بر اثر بيماري و فقر چشم از جهان
فرو بست.
سزان، ون گوك و گوگن هر سه انسانهايي بودند كه زندگي شان با رنج و تنهايي قرين بود و اميدي به آن نداشتند كه روزي مردم هنر آنها را بفهمند. ولي نقاشان جوانتر كه مهارتهاي مكتبي هنر خرسندشان نمي كرد، بيش از پيش به مسائل هنر اين سه نقاش- كه سخت دل مشغولشان بودند- علاقه مند مي شدند. آنها آموخته بودند كه چگونه طبيعت را بازنمايي كنند چگونه درست طراحي كنند و از رنگ و قلم مو بهره بگيرند. حتي درسهاي امپرسيونيستي را فراگرفته بودند و در بازنماياندن ارتعاشات نورخورشيد در فضا كسب مهارت كرده بودند.

 



شيخ بهايي اديب نابغه جهان اسلام

علي خوشه چرخ آراني
آنگاه كه غربيان از دانشمندان و بزرگاني چون داوينچي سخن مي گويند و مباهات مي ورزند كه چگونه در كنار خلق آثاري هم چون «لبخند ژوكوند» در ديگر علوم مثل هندسه و معماري، شهرسازي و... تبحر داشته اند، لازم است كه ما مسلمانان نيز در كنار افتخار آنان، به انديشه مندان، دانشمندان و بزرگان علامه و ذوفنون و فرهيخته اي هم چون شيخ بهايي بباليم. او كه در بسياري از علوم اعم از رياضي و معماري و ادبي و... استادي كامل بوده و در پاره اي موارد هم اين علوم را به كمال رسانده است، به گونه اي كه كثرت آثار و خلق حدود يكصد كتاب و رساله در علومي هم چون سياست، حديث، رياضي، طب، منطق، فلسفه، اخلاق، نجوم، شهرسازي و ادبيات مبين و گواه اين ادعاست كه نگاهي همراه با دقت و امعان نظر به آثار ايشان اين موضوع را اثبات خواهد كرد كه دانش و هنر دو گوهر گران بهايي هستند كه با هم پيوند بسيار نزديكي دارند و شيخ بهايي، دانش و هنر را به خدمت آرمان هاي ديني گرفت و به راستي كه نمونه اي شاخص از هنر متعهد بود و بي جهت نيست كه هر گاه سخن از شيخ بهايي به ميان مي آيد ذهن و فكر انسان بسياري از امور را مرور مي كند؛ از يك طرف ذهن به سوي شهر اصفهان مي رود و از هنرنمايي هايي هم چون روشن شدن گرمابه به وسيله يك شمع و گرم شدن آب داخل آن ياد مي كند كه هنوز از مجهولات آن براي كمتر كسي كشف شده است و از طرف ديگر ذهن انسان ابداعات و مكاشفات نجوم و ستاره شناسي را به ذهن مي آورد و از آن طرف هم كتابي چون اربعين در ذهن انسان تداعي مي كند كه شيخ بهايي احاديثي از رسول و ائمه معصومين (عليهم السلام) را نقل كرده است و از آن سوي هم كتاب گران قدر «كشكول» در اذهان پديدار مي گردد كه به صورت جنگ است و در آن اشعار و نثرها و نيز حكايت جالب و شنيدني كنار هم جمع شده اند كه خواندن آنها بسيار زيبا و دوست داشتني و مفيد و جان بخش است، اما در اين مقال كوتاه جنبه هاي ادبي شيخ بهايي مورد ارزيابي و بررسي قرار مي گيرد.»
نگاه ژرف انديشانه به كتب و آثار جاودان باقي مانده شيخ بهايي در دو زمينه نثر و نظم كه علاوه بر زبان عربي و فارسي به زبان تركي هم مي باشد، از او اديبي برجسته ساخته و تصوير و نام او را در آسمان زلال ادب جاودان و ماندگار ساخته است. هر چند اشعارش عمدتا شامل رباعيات، مثنويات و غزليات است، اما غزليات او آثاري بديع است، زيرا عمدتا به شيوه «فخرالدين عراقي» و حافظ سروده شده است، غزل مشهور «شراب روحاني» او با مطلع:
ساقيا بده جامي ز آن شراب روحاني
تا دمي برآسايم زين حجاب جسماني
يادآور غزليات ناب حافظ است و به راستي مي توان در ادبيات زيباي آن جاي پاي سعدي و حافظ عزيز را به صراحت يافت زيرا كه وزن و قافيه به گونه اي است كه بر مطالع بلند حافظ منطبق مي گردد.
عمده مضامين مورد استفاده در غزليات شيخ بهايي تصوف و عرفان و زهد است، ضمن اين كه رباعيات منقول ايشان يادآور رباعيات «ابوسعيد ابي الخير» و «خواجه عبداله انصاري» است. در مثنوي متأثر از «مولانا» است، آن سان كه مثنوي «نان و حلوا» هم وزن و «نان و پنير» هم وزن و هم محتواي مثنوي معنوي مولاناست، «شير و شكر» او هر چند كه ابيات آن محدود است اما رگه هايي از معارف و حكم و مواعظ را در خود جاي داده است.
از مجموع اشعار شيخ بهايي چنين مستفاد مي گردد كه شعر براي شيخ هدف نبوده و آن را براي گريز از اشتغالات روحي در شرايط خاص مي سروده است و از طرفي شعر را مأمني براي فرار از تعلقات فكري و دروني خويش مي انگاشته كه در جدال با امور جاريه به هر كس دست مي دهد. مخمس مشهور ايشان با مطلع:
تا كي به تمناي وصال تو يگانه
اشكم شود از هر مژه چون سيل روانه
از زيباترين احساسات دروني دانشمندي در اوج مكاشفات علمي و مجادلات فقهي و حوزوي روايت دارد كه زماني را با دل خويش خلوت گزيده و عواطف و عشق دروني خويش را در قالب الفاظي ناب به صفحه سپيد كاغذ مي ريزد.
شيخ بهايي در سرودن اشعار عربي هم شاعري زبردست و كارآمد است. معروف ترين و مهم ترين قصيده او موسوم به «وسيله الفوز و الامان في مدح صاحب الزمان(عج)» در شصت و اندي بيت هر گونه شبهه را در دوازده امامي بودن ايشان رد مي كند.
ناگفته نماند كه داستان هاي زيادي از زبان شيخ بهايي و در قالب مثنوي ذكر شده كه اكثر اين داستان ها شيرين و سهل و ساده و روان است كه حكايت منقول منظوم ايشان در «نان و حلوا» مؤيد اين موضوع است، ضمن اين كه ايشان در مثنوي هاي خويش مضامين حكمي شيريني را بيان مي دارند دو بيتي عربي شيخ كه بيشتر ناظر به شوق او به زيارت روضه و قبور مقدس معصومين است از لطافت و شيوه اي خاص برخوردار است. بخش مهمي از اشعار عربي شيخ لغز و معماست و از لحن و نوع نگارش ايشان پيداست كه وي مهارت خاصي در طرح لغز و معما داشته اند، ضمن اين كه اين عالم بزرگ نمونه هايي از نثر هم دارد كه از آن جمله مي توان به «گربه و موش» و «رساله صددانش و هوش» و... اشاره كرد كه همگي موارد ذكر شده حاكي و راوي از هوش و استعداد وافر ايشان در عرصه هاي گوناگون بشري است و بي جهت نيست كه او را سرآمد دانشمندان و مايه مباهات و افتخار ايرانيان و همه مسلمانان دانسته اند.
در پايان ذكر اين نكته هم ضروري است كه مقوله طنز هم از جمله موضوعاتي است كه در اشعار شيخ مي توان يافت، في المثل در مثنوي «نان و حلوا» با تمثيلاتي كه جنبه هزل و طيبت دارد. خطاب عتاب آميزي به جمع كنندگان اسباب دنيا كه از تحصيل اسباب عقبي محروم مانده اند مي سرايد .

 



شعر

بازوي تواناي خدا
اي طنين قدمت زمزمه رود، بيا
تا روپودم ز تب فاصله فرسود، بيا
اي تو در خاطر من آينه عشق و اميد
خاطرم شادكن از عطر گل وعود، بيا
بي تو ديري ست كه در زندگي پرتب و تاب
ديده منتظرم هيچ نياسود، بيا
تا جهان پاك شود از خس و خاشاك وجود
اي گل سرسبد عالم موجود، بيا
نه فقط ديده من، ديده عالم ديري ست
مانده در راه تو اي مهدي موعود بيا
دل «جوزي» چه غريبانه سرايد به غزل
اي تو بازوي تواناي خدا، زود بيا!

زنده ياد محمد جوزي

 



كلينيك هنر

فرد مبتلا به هنر نه اين است نه آن
ناصر سيفي
گفته اند كه هنر فراسوي نيك و بد است. ما مي گوييم صحيح، چون بيماري، فراسوي بدي و خوبي است. فرد مبتلا به هنر نه اين است و نه آن. البته گاهي در يكي از اين دو حالت ظاهر مي شود و در فرصتي از حالي به حال ديگر منتقل مي شود و گاهي در هر دو حالت اطرافيان خود را دچار سردرگمي مي كند. اگر در مجلسي وارد شويد با نگاهي گذرا فرد بيمار را پيدا مي كنيد. زيرا همه در وضعيت عادي مشغول تنفس و گفتگو هستند اما هنرمند به گونه اي متفاوت نفس مي كشد با كسي حرف نمي زند مگر اينكه او را به حرف بكشند البته اگر جرأت كنند و به او نزديك شوند. حال و احوالي و سؤال و سراغي كه از هر ده سؤال، شايد به يكي پاسخ دهد آن هم نه به طور كامل كه درحد يك تاش تب آلود يا گام خارج آهنگ با چهره اي كه بدون نگاه به مخاطب در فضاي وهم آلود ذهني خود، ديزالو مي شود. بيمار نيازمند توجه است اما اين بيماري حتي با آژير توجه و جلب عنايت ديگران تخفيف نمي يابد و چه بسا طاقچه مريض چند طبقه هم تصاعد بيابد. به هرحال شما نمي توانيد راه ارتباط با هنرمند را به آساني بيابيد، و در صورت توفيق معلوم نيست دوام و فايده اي داشته باشد. هنرمند مثل يك گنجشك زخم خورده و گرسنه و تشنه است كه با حال نزار مدام از شاخه اي به شاخه ديگر مي پرد گاه به اوج و گاه در سطح. برعكس افراد مدير و با برنامه كه پله هاي ترقي را به ترتيب و بدون وهن و تقلب و تخلف و تضييع حقوق ديگران بالا مي روند اما هنرمند دشمن ترقي است و از آنجا كه عقل معاش ندارد به اخذ مدارك و مدارج ديگران حسادت مي ورزد آنقدر كه يا خودش را مي زند و يا ديگران را مورد حمله قرار مي دهد با كلمات، كاردك، شعر، موسيقي بي خاصيت اما تأثيرگذار، با داستان كوتاه و در صورت عمق حسادت و دشمني با رمان و فيلم بلند اگر اهل صورت باشد با نقاشي و رنگ اگر دچار چند شخصيتي باشد با تصاوير متحرك و بازي دادن ديگران، اگر در خودش درحال كش و قوس باشد با موسيقي و اگر دلقك در او فعال باشد به طنز و كاريكاتور پناه مي برد و از آنجا ديگران را نشانه مي رود برعكس آدم هاي باكلاس و تدبير كه ديگران را با دعوت به فعاليت آرام مي كنند و در آرامش و خونسردي پيشرفت مي كنند و ديگران را هم به دنبال خودشان پيشرفت مي كنند جوامع رو به توسعه به اينگونه رئوس نيازمندند كه بتوانند اضلاع را منتظم كنند اما هنرمند مظهر بي نظمي و شلختگي است اگر بي هوا وارد خانه يا لانه اش بشويد دچار تهوع خواهيد شد. هيچ چيز سرجايش نيست پنجره ها بسته، دود سيگار فضا را آكنده و در گوشه اي از اين دخمه فرد بيماري يا درحال ساز زدن است يا دارد مي نويسد و يا مي كشد و يا فيلم نگاه مي كند و يا درحال زور زدن براي يك مصرع سخت است تا تكليف جهان را با ساختن آن روشن كند و يا درحال مطالعه و تحقيق است براي كجا و به چه دليل؟ احتمالاً خودش هم نمي داند اما معاون اداره ما براي هر لحظه و ساعت خود برنامه دارد. سالها پيش به عنوان راننده وارد اداره شد اما حالا راننده دارد، منشي دارد، تايپيست دارد، آبدارچي دارد، ماشين شوي دارد، حتي چندين تن حاضرند برايش بميرند چون وام مي دهد، نام مي دهد، كام مي دهد حتي مرام مي دهد. نقطه مقابل معاون يك بيمار سابقه دار است وام و نام و مرام پيشكش، جواب سلام نمي دهد. اگر با معاون همكاري كنند، حتماً پروژه اي مسئوليتي مي دهد، اگر نياز مالي باشد رفع مي كند با وام و طرق ديگر. دو سال پيش نايب كل اداره بود. فردي آمد و نايب از رفتار او فهميد كه دوست دارد جاي او باشد. برعكس هنرمندان كه تاب ديدن همديگر را ندارند چه رسد به دادن جاي خود به ديگران، نايب در كمال خونسردي و با آغوش باز جايش را به فرد داد نه ناراحت شد و نه افسرده حتي چاق تر شد با اينكه از كار در كلينيك بدش مي آمد به خاطر احساس وظيفه و ترقي ديگران و مداواي بيماران آستين معاونت بالا زد و چند طبقه هم صعود كرد چون خيرخواه است به راحتي مرام خود را به فرد داد نه حقوق بيشتري مي گيرد و نه مزايايي دارد هرهفته و هر ماه هم پروژه هاي متعدد را برنامه ريزي مي كند و به دست ديگران مي دهد به شدت مراقب دخل و خرج كلينيك است؛ حتي درحد يك برگ دستمال كاغذي. اما هنرمند بيمار رنگ مي گيرد ،بوم مي گيرد، فيلم خام مي گيرد، وقت استوديو را مي گيرد، فيلم بردار و صدابردار و بازيگران و تداركات چي ها و خلاصه يك كرور آدم را دنبال خود مي كشد. اينها غذا مي خواهند جا براي خواب مي خواهند حقوق مي خواهند اما معاون مي دهد چون معتقد است سر به سر بيماران نبايد گذاشت البته نه به راحتي اما بالاخره مي دهد اما نتيجه اين همه صرف و خرج چه مي شود؟ يك كار مزخرف ديگر كه يك سوم بودجه را هم برنمي گرداند و گاهي يك دهم را كه نه به درد مردم مي خورد و نه به درد نصب در مطب دكترهاي حاذق كه سالن انتظارشان از سالن سينماهايي كه فيلم بيماران را نمايش مي دهد شلوغ ترند و نه به درد اجرا و نصب در ديوار كارخانه ها كه كارگران را آرام و آنها را تشويق به فعاليت درست و مؤثر بكند.

 



رسالت جهاني زبان فارسي

منصور ايماني
غربي ها به ويژه استعمار پيرانگليس براي گسترش سلطه و نفوذ فرهنگي خود در كشورهاي هدف، همواره از عنصر نافذي به نام «زبان» و ادبيات وابسته به آن استفاده كرده اند. بررسي سياست هاي استعماري دول مهاجم در قاره سياه و شبه قاره، طي دو سه قرن اخير مؤيد اين حقيقت تلخ است كه آنان در زدودن زبان و فرهنگ ملتها و اقوام تحت سلطه و ترويج زبان و ادبيات خود در اين مناطق كاملا موفق بوده اند كه از آن جمله مي توان به تركيه، هند، پاكستان و اكثر كشورهاي آفريقايي اشاره كرد. ملت ايران نيز تا قبل از پيروزي انقلاب اسلامي از گزش زبان و فرهنگ بيگانه در امان نبود و با تاسف بايد اذعان كنيم كه بخش اعظمي از گنجينه فرهنگي سرزمين مان به اشغال فرهنگ مهاجم غربي و از جمله زبان انگليسي درآمد، كه نتيجه آن استحاله فرهنگي و غارت سرمايه هاي گران سنگ آن بود. استعمارگران راه هاي متنوعي را براي گسترش و نفوذ فرهنگي عليه كشورهاي هدف آزموده اند كه شرح آن از حوصله نوشتار حاضر خارج است. اما به همين نكته بسنده كنم كه دولتهاي استعماري، حتي از فرصتي به نام مبادلات اقتصادي براي نفوذ فرهنگي نيز غفلت نكرده و نمي كنند. اين قبيل كشورها قبل از انتقال دانش و تكنولوژي، فرهنگ مبتني بر انديشه هاي دنيا محور و معنا ستيز خود را، به ملتها هديه مي كنند و اساسا طراحي صنايع و مديريت تكنولوژي آنان به گونه اي است كه جز در چهارچوب همان فرهنگ، براي ديگران قابل استفاده نيست. سينما، فن آوري ارتباطات و غالب صنايع فرهنگي و غذايي از اين جمله اند. امروز نيز جهان سلطه به ويژه در كشورهاي افغانستان و عراق و جمهوري هاي برآمده از انقلابهاي رنگين، سرگرم ترويج زبان استعمار و فرهنگ مبتني بر آن است و زبان استعمار چيزي جز زبان انگليسي و اشكال مختلف گفتاري و نوشتاري آن در دنياي غرب نيست. اين مقدمه از آن روي نوشته آمد تا از پي آن بپرسيم: ما كه داعيه جهان شمولي انقلاب اسلامي و بيداري مظلومان عالم را داريم، براي گسترش زبان و ادبيات آن كه الزاما مي بايست حامل پيام رهايي بخش ملتهاي جهان از كيد و قيد استعمارگران باشد، چه كرده ايم؟
ترديدي نيست كه دستگاه ديپلماسي كشور در كنار رايزني هاي فرهنگي و نيز برخي دانشگاه هاي معتبر جمهوري اسلامي، به كار مبادلات فرهنگي و علمي با جهان خارج مشغولند و سازمانهايي مانند ميراث فرهنگي و گردشگري نيز در راستاي اين مبادلات، گامهايي برداشته و همچنان در تلاشند. اما اين پرسش همچنان باقي است كه آيا مجموعه اين تلاشها همسنگ رسالت جهاني انقلاب اسلامي است، يا بارهاي برزمين مانده و كارهاي نكرده بسيار است؟ ارزيابي اين جانب به عنوان يك خادم كوچك در عرصه فرهنگ اين است كه هنوز راه هاي نرفته زيادي هست و اگر جايي پيام انقلاب اسلامي- يعني زبان و ادبيات حامل آن- نرسيده و يا رسيده و موثر نيفتاده به دليل همين راه هاي نرفته و كارهاي نكرده ماست. چه اين غفلت و كوتاهي، خواسته بوده و چه ناخواسته، درهر دو صورت نتيجه يكي است و آن به مقصد نرسيدن پيام انقلاب اسلامي است. يكي از اين غفلتها در اخبار چند روز قبل بازتاب داشت و آن اين كه مسئولين وزارت آموزش و پرورش درصدد تصويب طرحي هستند تا آموزش زبان انگليسي را به دانش آموزان پايه اول ابتدايي نيز سرايت دهند. غافل از اين كه سياستمداران بريتانيا با صرف ميليونها پوند و با تزوير و ترفند در تلاشند تا چنين ميلي را در مزاج حاكمان كشورهاي هدف ايجاد كنند. آن وقت مديران ما، براي يافتن علت ناكارآمدي آموزش زبان انگليسي در دوره هاي راهنمايي و دبيرستان و دانشگاه، به اين نتيجه مي رسند كه؛ آموزش اين زبان را از پايه ابتدايي آغاز كنند. در حالي كه علاج اين نقصان را بايد در جايي ديگر جستجو كرد و شيوه هاي مندرس آموزش زبان انگليسي و هر زبان بيگانه ديگر را، با جايگزيني مدلهاي مؤثر آموزشي اصلاح نمود. نمي خواهم وارد اين مقوله شوم كه اساساً با بحث ما مناسبتي ندارد. اما براي راهنمايي عزيزان همين قدر بگويم كه با اصولي ترين روش يادگيري زبان خارجي، شيوه مادري است. همان شيوه اي كه همه ما، بدون ثبت نام در هيچ آموزشگاه زبان يا طي كردن ترمهاي تحصيلي در دانشگاه، زبان فارسي يا لهجه هاي وابسته به آن را، از دامن پرمهر مادرانمان آموختيم و بعد اگر خواستيم وارد حوزه هاي تخصصي زبان و ادبيات فارسي بشويم، دست به دامان دانشگاه شديم، همين. از سوي ديگر سوق دادن نونهالان اين كشور به سوي زبان انگليسي، در واقع نوعي فرهنگ سازي در راستاي اهداف غربي است. چرا كه بهترين دوره زندگي انسان براي پذيرش يك جريان فرهنگي، سنين پايين كودكي است و يقيناً آموزش زبان انگليسي- با توجه به متون آموزشي مميزي نشده اين زبان - براي كودكان خردسال كه به سن تميز نرسيده اند، داراي مفاسدي است. ما با اين مفاسد پنهان و پيدا در دوره راهنمايي و دبيرستان و دانشگاه روبرو شده ايم كه ذكر مثال و مصداقي باعث اطناب اين مطلب خواهد شد.
و اما در خصوص گسترش زبان و ادبيات فارسي در بين ساير ملل به نكته ديگري اشاره كنم و نوشته را به انتها ببرم. راجع به اين موضوع بين طرفداران انقلاب اسلامي چه در داخل - كه ملت ايران را شامل مي شود- و چه در خارج، هيچ ترديدي وجود ندارد. اما متأسفانه گاه ديده مي شود كه علي رغم وجود تمايل در طرف خارجي، ما نسبت به انتقال و آموزش زبان فارسي و ادبيات برآمده از آن كوتاهي مي كنيم. چند شب پيش بعد از سفري طولاني كه نيمه هاي شب - نزديك صبح- به منزل رسيده بودم، از روي اتفاق يكي از شبكه هاي تلويزيون را باز كردم. برنامه مستندي بود كه جاذبه ها و ظرفيتهاي فرهنگي كشور تركيه را معرفي مي كرد. حسب علاقه كنجكاو شدم كه اين مستند را ببينم. دوربين پس از چند دقيقه وارد دانشگاه آنكارا شد و از آن مجموعه عريض و طويل، دانشكده زبان و ادبيات فارسي را براي معرفي انتخاب كرد. رئيس اين دانشكده پروفسور «ماسل اوز» بود كه مي گفت: - اين دپارتمان در دهه سي ميلادي به دستور مستقيم «آتاتورك» تأسيس شده و بيشتر از بيست هزار جلد كتاب با موضوع زبان و ادبيات فارسي در كتابخانه اش موجود است. البته در اين برنامه مراكز ديگري را نيز معرفي مي كرد كه هر يك به فراخور وظايفي كه داشتند، مشغول انتقال زبان و ادبيات سرزمين مادري مان به علاقمندان غيردانشگاهي و مردم تركيه از زن و مرد و پير و جوان بودند. آموزشگاه و آزمايشگاه زبان از آن جمله بود. در صحبت هاي پروفسور «اوز» و يكي ديگر از استادان اين دانشكده به نام آقاي دكتر «دريا اورس» نكات تأمل برانگيزي بود كه بر همان راه هاي نرفته اي كه پيشتر عرض كردم صحه مي گذاشت.
پروفسور «اوز» مي گفت: «با يكي از دانشگاه هاي(1) خوب ايراني، تفاهمنامه اي امضا كرده ايم كه بند دو آن براي ما بسيار حياتي و اساساً ارتقاء كيفيت آموزشي اين دانشكده در گرو اجراي همين بند است. طبق اين بند، بايد بين دانشگاه ايراني و دانشكده ما، تبادل استاد و دانشجو در رشته زبان و ادبيات فارسي صورت مي گرفت، ليكن به دليل عدم همكاري طرف ايراني، اين تفاهمنامه معطل مانده است. در حرف هاي اين پروفسور اهل كشور تركيه كه اخيراً مناسبات اقتصادي و سياسي سازنده اي را با ايران ازسرگرفته اند، تمنايي توأم با گلايه موج مي زد و در مصاحبه پنج شش دقيقه اي خود با گزارشگر ايراني، چندبار از ما طلب ياري كرد ولي ما چه كرده و مي كنيم؟ ما به جاي اجابت چنين خواسته هايي كه در سطح جهان اندك هم نيست و يقيناً گسترش زبان و ادبيات فارسي و مآلاً انتقال پيام انقلاب اسلامي را- البته به شرطها و شروط ها- به دنبال خواهد داشت. درصدد تسري زبان و ادبيات اجنبي آن هم از نوع اجنبي مخالف جمهوري اسلامي، در سطح اطفال دبستاني اين سرزمينيم! اين كه عدويي مثل «آتاتورك» سبب خير شده و به هر دليلي- چه به خاطر مناسباتي كه با رضاشاه قلدر داشته و يا به علت علائق تاريخي دو ملت ايران و تركيه- دانشكده زبان و ادبيات فارسي را، آن هم در بخش اروپايي كشورش يعني آنكارا تأسيس كرده و همان راهي را رفته است كه مقدر بود؛ بعد از هفتاد و چند سال و پس از پيدايش انقلاب اسلامي در جهان معاصر، سفيران فرهنگي شايسته آن به عنوان مقدمه لشكريان مهدوي(عج) بپيمايند، حال رواست كه بندهاي دو تفاهمنامه هايي از اين دست معطل بماند؟ داعي در اينجا درپي ارزيابي عملكرد دستگاه ديپلماسي خارجي يا مراودات فرهنگي ساير بخش هاي دولتي جمهوري اسلامي ايران با كشورهاي جهان نيست. اين غصه، آيينه دلمشغولي هاي همه كساني است كه دل در گرو فرهنگ اين سرزمين و گوشه چشمي به رسالت جهاني انقلاب اسلامي دارند، كه نيمه يكي از همين شب هاي بهاري، حادثه او را در مقابل جعبه جادويي تلويزيون نشاند و امواج رسانه اي، نگاهش را به آن سوي مرزها يعني به همسايه غربي مان- تركيه- كشاند و ترديدي ندارد كه براي گوهري چون زبان و ادبيات فارسي، از اين مشتري هاي مشتاق در غرب و شرق عالم بسيار است. مگر از شيخ اجل نخوانده ايم كه؛ ملاحان چيني پاروزنان شعر سعدي از بر مي خواندند و بر دريا مي راندند؟ و آيا مگر از خواجه به ياد نداريم كه مي گويد:
به شعر حافظ شيراز مي رقصند و مي نازند
سيه چشمان كشميري و تركان سمرقندي
دو نكته نيز در گفتگوي دكتر «دريا اورس» با گزارشگر اين برنامه مستند بود كه تا حدودي تكانم داد. دريا دكتراي زبان و ادبيات فارسي داشت و به گفته خودش، براي تكميل دانش ادبي اش در اين حوزه، چهار بار به ايران سفر كرده است. اين شهروند فرهيخته ترك، فارسي را مانند من و شما به راحتي صحبت مي كرد و اطلاعات تحليلي قابل توجه اي از متون ادبي ما كسب كرده بود. او براساس همين شناخت ادبيات ما را تنها در چهره صادق هدايت، بزرگ علوي، احمد شاملو، سيمين دانشور و جلال آل احمد مي ديد. اين نظر ناقص از يك واقعيت پرده برمي دارد و آن اين كه؛ همگان از مراكز علمي و فرهنگي گرفته تا پديدآورندگان و منتقدان ادبيات معاصر، در معرفي نمايندگان واقعي و اركان اصلي ادبيات روزگار خود، به ديگر قلمروهاي فرهنگي جهان و علاقمندان زبان و ادبيات فارسي، حتي در همسايگي ديوار به ديوار خود يعني تركيه هم موفق نبوده ايم.
آن سخن دكتر «دريا اورس» درباره بي اعتنايي به بند دو توافقنامه، همان قدر برايم قابل تأمل بود كه از وي شنيدم: «زبان فارسي آن نيروي قديمي اش را كم كم از دست مي دهد و علت آن ورود زبان گفتاري ]محاوره[ به قلمرو فارسي نوشتاري ]رسمي و كلاسيك[ است» به احتمال قريب به يقين منظور دكتر اورس از فارسي نوشتاري، متون نظم و اشعار فاخر عرفاني است و حضور زبان محاوره در اين گونه ادبي را، سبب ضعف تأليف مي داند كه به اعتقاد راقم سخن حقي است. در غير اين صورت زبان محاوره جزء جدايي ناپذير ادبيات داستاني واشعار سياسي- اجتماعي است و نه تنها خدشه اي به اين گونه ادبيات وارد نمي كند، بلكه مايه وزانت آن نيز خواهد شد. با اين توصيف، اگر حضور ادبيات محاوره در متون رسمي و كلاسيك را به تمامي ضعف ادبيات معاصر ندانيم و آن را براي متون داستاني و سياسي- اجتماعي امري ضروري تلقي نماييم، سخن دكتر اورس به منزله تلنگري است تا از خود بپرسيم: آيا ما به واقع در توليد ادبيات معاصر دچار كاهلي نشده ايم؟ اين غريبه آشنا، غالباً به كمك متون گذشتگان با گنجينه ادب فارسي آشنا شده است و امروز وقتي آن ميراث گرانبها را با ادبيات معاصر مقايسه مي كند، به اين نتيجه مي رسد كه؛ «زبان فارسي آن نيروي قديمي اش را كم كم از دست مي دهد». داوري در خصوص سخن دكتر دريا را به خوانندگان و آن كه خالق ادبيات است مي سپارم. اما خود در مقابل آن درنگ خواهم كرد و مشقي از ادبيات معاصر را به عنوان نمونه، برخواهم گزيد تا با تأمل در آن، صحت يا سقم سخن دكتر دريا اورس را دريابم. آنچه يافتم، با شما نيز در ميان خواهم نهاد.
(1) اسم دانشگاه موردنظر در روزنامه موجود است.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14