(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 2 خرداد 1389- شماره 19651

دعا كن تا به حرف هايت عمل كنيم؟
خرمشهري كه مي شناسيم
خرمشهر - 507 روز بعد



دعا كن تا به حرف هايت عمل كنيم؟

علي شيرازي
يكشنبه شب آقاي حمزه زاده- مدير انتشارات سوره مهر- خبر داد كه فرداظهر مهمان مقام معظم رهبري هستيم. به مناسبت چاپ يكصدو دهم كتاب «دا» بچه هاي سوره مهر به مهماني آقا مي روند. كتابي كه خاطرات زيباي سيده زهرا حسيني از چهل روز جنگ در خرمشهر را در خود جاي داده است. همه آن خاطرات را سيد اعظم حسيني خواندني كرده است.
شانس ما هم گرفته و شديم عضو سوره مهر! آدم اگر خاك روب زيرپاي رزمندگان و شهداي دفاع مقدس باشد، گاهي خدا كمك مي كند و با دعاي آنان مهمان كريمي مي شود كه اگر سالي صدبار هم او را ببيني، سير نمي شوي.
در پوست خود نمي گنجيدم. بازهم آقا از «دا» مي گويند. از كتاب هاي دفاع مقدس مي گويند. بايد رفت و شنيد و با تمام وجود براي عمل به گفته هاي آقا، آستين را بالا و بالا زد.
هرچه به لحظه ديدار نزديكتر مي شديم، راضي تر مي شدم. راضي از نوكري بچه هاي جنگ. اي كاش آقا دعا مي كرد و دربان آنها در بهشت بودم. با خود مي گفتم: امروز مولايمان چه خواهدگفت؟ او مي داند از جنگ گفتن و نوشتن يعني چه. قدر زر، زرگر بداند. او مي داند «دا» چيست.
داغ داغ كه بود، به دست آقا رسيد. «دا» را خواندند و فرمودند: شانزده سال قبل گفتم كه جنگ يك گنج است. امروز مي گويم كه «دا» نمونه اي از آن گنج است. آن را به زبان هاي زنده دنيا ترجمه كنيد. تا دنيا بداند كه ما چه شيرزناني داريم.
بعد از آن، بعضي از بچه هاي دفتر ادبيات هنر و مقاومت، به اتفاق سيده زهرا و مادرش و سيداعظم به ديدار آقا رفتند. آقا دعوت كرده بود؛ يعني آقا طلبيده بود.
«دا» به زبان كردي معناي «مادر» مي دهد. سيده زهرا به پاس خدمات مادرش- كه همسر و مادر شهيد هم هست- نام كتابش را «دا» گذاشت. حالا دو «دا» به اتفاق ايل و تبارشان به ديدار مولا آمده اند و آقا چه زيبا از همه آنها تجليل كرد.
آن روز «دا» به چاپ دهم رسيده بود. وقتي به چاپ هفتادم هم رسيد، آقا درماه مبارك رمضان در جمع نويسندگان و هنرمندان جنگ از آن ياد كردند و مردم را عاشق ادبيات دفاع مقدس معرفي نمودند.
حالا جمعي به مهماني آقا مي روند؛ تا يكصدودهمين چاپ «دا» را به مولايشان تبريك بگويند.
بي قرار خود را به جلوي درب فلسطين رساندم. آقاي احمدزاده با جمعي ايستاده بود. احمدزاده از نويسندگان جنگ است. مرتضي سرهنگي- رئيس دفتر ادبيات و هنر مقاومت حوزه هنري- هم رسيد. هنوز عده اي نيامده بودند. برخي هم جلوتر از ما، به عشق ديدار آقا، به داخل بيت رفته بودند. بي صبرانه داخل شدم. از دو بازرسي ديگر هم گذشتم. تا وارد حياط حسينيه شماره2 امام خميني(ره) گشتم. هربار كه به اين جا مي آيم، برايم جذاب تر و زيباتر است. نمي دانم چرا اين بار زيباتر از هميشه است؟ پله ها را يك نفس بالا رفتم. نگاهم كه به داخل حسينيه افتاد، تعدادي زن و مرد درصف نماز نشسته بودند. بچه هاي سوره مهر با لباس يك رنگ بودند، همه جوان و شاداب، دلشان را مي شود خواند. برخي براي بار اول پا به اين حسينيه گذاشته بودند و براي رسيدن به آرزوهايشان لحظه شماري مي كردند.
در همان صف هاي آخر نشستم. آقاي انصاري از مؤسسه نشر آثار آقا را ديدم. به احترام ايشان قد كشيدم و با چند نفر از محافظ ها هم سلام و عليكي كرديم. آقاي حمزه زاده مرا ديد و به صف جلو دعوت كرد. ذوق زده بودم كه به آقا نزديكترم. حالا مي شد همه صورت آقا را در يك نگاه ديد.
بچه ها صف در صف نشسته بودند و انتظار آمدن مولا را مي كشيدند. خدا مي داند در قلبشان چه مي گذشت. آقاي مؤمني - رئيس جديد حوزه هنري- هم نشسته بود. آقاي بنيانيان- رئيس سابق- هم آمدند. آقاي سرهنگي هم بود. آقاي بهبودي- رئيس دفتر ادبيات انقلاب اسلامي هم در همان جمع ديده مي شد. آقاي خاموشي- رياست سازمان تبليغات اسلامي- نيز به جمع پيوست.
با آمدن آقا همه از جا برخاستند. آقا از ميان جمع به سمت جانماز رفتند. لبخند آقا ديدني بود. نگاه ايشان هيچ كس را جا نينداخت. بچه ها ذوق زده بودند.زماني كه كه عضوي از سوره مهر شدند، شايد باور نمي كردند روزي اينگونه صميمي به ديدار يار بيايند. نماز ظهر و عصر را با ولي امر مسلمين خواندند. عجب نمازي! چقدر آرزوي خواندن چنين نمازي را دارند؟ نوكري بچه هاي جنگ جواب داد!
همه اينها براي برپايي جشن يكصدودهمين چاپ «دا» به اينجا آمده اند. از آن روز كه «سيده زهرا» در اتاقي محقر از دفتر ادبيات و در زير سرماي شديد، ازخاطراتش مي گفت و «سيده اعظم»تصميم به نگارش «دا» گرفت، آيا اين روز را مي ديدند؟
آيا آن روز كه مرتضي سرهنگي «دا» را تاييد كرد و بچه هاي سوره مهر دست به كار چاپ شدند، درخاطرشان مي گنجيد كه يك روز «دا» همه آنان را به مهماني كريمي مي برد كه ميليون ها نفر آرزوي ديدن يك نگاه او را دارند.
حالا بايد منتظر ماند تا واقعيت امروز را از زبان خود آقا شنيد. هنوز آقا از جا برنخاسته بودند كه بچه ها براي استماع سخنان ايشان، حلقه زدند. هركسي در جاي خود قرارگرفت. روزي من هم همنشيني روبروي آقا بود.
جلسه آماده شد. آقاي خاموشي گزارش كوتاهي داد. پس از ايشان آقاي محسن مؤمني گزارش داد. نوبت به آقاي حمزه زاده رسيد. گزارش ايشان مفصل بود. آقا به او نگاه مي كرد و گوش مي داد. چقدر كريمانه و با محبت. همه آن زيبايي را در چهره آقا مي ديدم. براي همين نمي خواستم نگاهم را از ايشان بردارم. آقاي خاموشي و مؤمني به آقاي حمزه زاده اشاره كردند كه كوتاه تر!! آقا فرمودند: ادامه بده! بگذاريد حرفهايش را بزند؛ و آقاي حمزه زاده همه درد دلش را روي صحنه ريخت. آقا هم با صبر و حوصله گوش دادند. گاهي هم لبخند آقا به همه مي فهماند كه چقدر به اين بچه ها و كار آنان بها مي دهند. چقدر براي كتاب، خصوصا كتب دفاع مقدس ارزش قائلند. چه اندازه براي «دا» وقت مي گذارند.
گزارش ها و درددل ها تمام شد. انتظار هم به پايان رسيد. حالا نوبت آقا بود. قبل از همه چيز فرمودند: متشكرم از تلاشي كه براي مسئله كتاب داريد انجام مي دهيد.
پس از آن فرمودند: انقلاب اسلامي و دفاع مقدس گنجينه هاي تمام نشدني و ظرفيت هاي عظيمي هستند كه بايد از آن ها براي نشر و گسترش فرهنگ و ارزش هاي ديني و انقلاب اسلامي در جامعه و جهان، حداكثر استفاده را كرد.
بچه ها سراپا گوش بودند. آقا هم خيلي خودماني و با لحني زيبا ادامه دادند: دفاع مقدسي كه پيش آمد يك محتواي عظيم، يك گنجينه تمام نشدني در اختيار ادبيات ما گذاشت. هرچه انسان فكر مي كند، مي بيند خيلي خيلي كار داريم. خيلي ظرفيت وجود دارد براي بارور كردن ادبيات كشور كه استفاده كنيم.
بچه ها منتظر بودند؛ تا آقا از «دا» بگويند. مرادمان انتظار را كوتاه كردند و گفتند: كتاب «دا» كه حقاً و انصافاً كتاب بسيار خوب و قابل طرح در سطح جهاني است، مربوط به بخش كوچكي از وقايع جنگ تحميلي است و اين نشان مي دهد كه هشت سال دفاع مقدس داراي ظرفيت توليد هزاران كتاب به منظور انتقال فرهنگ و ارزش هاي اسلامي و انقلابي به جامعه و جهان است.
آقا افزودند: اين كتاب در گستره كشور هنوز شناخته نشده است؛ در حالي كه چند صد هزار تا حالا چاپ كرديد. اگر «دا» شناخته شود، ميليون ها نسخه از اين كتاب فروش خواهد رفت و ميليون ها نفر از محتواي اين كتاب بهره خواهند برد.
ايشان فرمودند: شما هزار كتاب «دا» مي توانيد توليد كنيد. «دا»؛ يك رگه ي ارزشمندي است كه در معدن پيدا كرديد، اين را ادامه دهيد.
خدايا! آقا عجب زرشناسي هستند! عجب حرف هايي! چه موشكافانه مي فرمايند: ارتقاي دانش، تجربه، فهم و قدرت تحليل مردم از قضايا، و رشد و تعالي فرهنگي از طريق توليد و نشر چنين كتاب هايي امكان پذير است.
در زماني كه همه گوش بودند و با چشم ها؛ نگاه به صورت آقا دوخته بودند، شنيدند كه ايشان فرمود: عرصه فرهنگي عرصه جهاد است!
آه! عجب توفيقي! تا اين نگاه فكرمان را ربود، آقا فرمودند: كساني كه در اين ميدان جهاد فرهنگي حضور دارند، بايد حق جهاد را به جا آورند و آن گونه كه شايسته است به ترويج ارزش هاي ديني و واقعيات انقلاب اسلامي و دفاع مقدس بپردازند. آيا توفيق رفيق راه است؟!
توي همين فكر بودم كه حرف هاي آقا تمام شد. چه كم؟ مولا به جمع گفت: دوست داشتم شما بيشتر بگوييد!
گوش دادن به حرف هاي آقاي حمزه زاده اين گفته را تصديق مي كرد. راستي اين آقا نظير ندارد. همه نور عشق را در چهره اش مي بيني. حرف و عملش يكي است. براي همين با تمام وجود دوستش داري. اگر صدها بار او را ديده باشي، باز در يك ديدني جديد كه غرق در نگاهش مي شوي، ناخودآگاه مي گويي: هستي ام به فداي يك نگاهت!
بعد از تمام شدن حرف ها، از سيده زهرا و سيده اعظم تقدير مي كند. سيده زهرا سفره درددل را باز مي كند و باز آقا با صبر و حوصله گوش مي دهد. وقت نهار هم گذشته است؛ اما جلسه دفاع مقدس براي آقا شيرين است و براي ما شيرين تر.كم كم آقا از روي صندلي بلند مي شوند. همه سرپا مي ايستند. بعضي خود را به آقا مي رسانند تا گپي با مولا بزنند. آقا بازگوش است. احمدزاده حرف هايش را مي زند. يكي دو نفر ديگر هم حرف هايي دارند.حرف ها كه تمام مي شود، آقا مي روند. همه نگاه ها، آقا را تعقيب مي كند. با همه طولاني شدن جلسه، باز مي گويم اي كاش جلسه پايان نمي پذيرفت و هم چنان نگاهم در چهره مولا گره مي خورد؛ و گوش هايم با حرف هاي آقا نوازش مي شد.
دستت درد نكند آقاي حمزه زاده. حرف هاي آقا را كلمه به كلمه بر روي كاغذ نوشتم؛ اما اين جمله بر روي دلم حك شد. وقتي نگاه كردم، ديدم كه بر روي قلبم نوشته شده: آقا باز منتظرم تا يك بار ديگر پاي كلاس درست بنشينم. دعا كن تا به حرف هايت عمل كنيم.
اگر خاك روب زير پاي رزمندگان باشي، چه بسا به اينجا هم برسي! نوكري بچه هاي جنگ يادت باشد. هرچه داريم، از آنان و از شهدا داريم. اين را هم بر روي قلبت بنويس؛ تا ماندگار شوي.

 



خرمشهري كه مي شناسيم

عراق پيش از حمله متجاوزانه به خاك ايران، نقشه هايي در كتاب هاي درسي مدارس چاپ كرده بود كه در آنها، از خوزستان ايران به عنوان «عربستان» نام برده بود. در اين كتاب ها به جاي آبادان، خرمشهر، سوسنگرد و اهواز، به ترتيب نوشته شده بود «آبدانا»، «محمره»، «خواجيه» و «الاحواز».
در مهرماه سال 1359 ارتش تا دندان مسلح عراق در نبرد با تعداد اندكي از رزمندگان محلي مستقر در خرمشهر زمين گير شد و 45 روز تمام تلفات داد تا بتواند شهر را بگيرد. راديو عراق براي اين كه بتواند بر شكست تحقيرآميز ارتش عراق سرپوش بگذارد، در توجيه مقاومت سپاه و نيروهاي مردمي در خرمشهر، اعلام كرد: «مقاومت نيروها در خرمشهر در اثر ترس از جوخه هاي اعدامي است كه به منظور اعدام افراد فراري از جبهه در پشت سر نيروهاي ايراني تشكيل شده است.»
عراق براي اشغال خرمشهر در پاييز سال 1359 كه فقط ده ها تن از نيروهاي سپاه و بسيج و مردم محلي، آن هم با كم ترين سلاح و مهمات در آن حضور داشتند، 45 روز پشت دروازه هاي خرمشهر جنگيد و تلفات داد.
طي عمليات «بيت المقدس» در ارديبهشت و خرداد سال 1361 كه به آزادي شهر خرمشهر و مناطق وسيعي از جنوب كشور منجر شد، ارتش عراق با دادن تلفاتي بيش از 16 هزار كشته و زخمي، و همچنين 19 هزار اسير، ناگزير به فرار شد.
در اين عمليات 5400 كيلومترمربع از اراضي جمهوري اسلامي، از جمله مراكز مهمي چون شهر خرمشهر، هويزه و پادگان حميد، طي 25 روز نبرد سخت توسط رزمندگان اسلام از اشغال دشمن آزاد شد.
در سوم خرداد سال 1361، رزمندگان اسلام تنها در يك روز و نيم نبرد در خرمشهر، كه ده ها هزار سرباز عراقي مجهز به پيشرفته ترين سلاح ها، تانك ها و تجهيزات در آن مستقر بودند، اين شهر را آزاد كردند.
رسانه هاي تبليغي عراق در حين عمليات بزرگ فتح المبين، از «تار و مار شدن 12 لشكر ايران»، در حملات موفق عراق و «به كنترل گرفتن اوضاع جبهه هاي شوش و دزفول» سخن گفت و در عملايت بيت المقدس نيز كه به آزادسازي خرمشهر انجاميد، از «وارد آوردن خسارات سنگين به نفرات و تجهيزات ايراني ها» و «سركوب نيروهاي ايراني و به اسارت گرفتن آنها» سخن به ميان آورد.
عراق در سال 1361، سنگين ترين ضربه ها را از ايران خورد، كه عمده آنها فتح خرمشهر بود. در آن سال رژيم متجاوز صدام، هر لحظه كار خود را تمام شده مي دانست. ولي با كمك هاي تسليحاتي و مالي كشورهاي غربي از جمله آمريكا، اين ضعف را جبران كرد. صدام در مراسم اعطاي نشان به «حميد شعبان»- فرمانده نيروي هوايي عراق، در اين باره گفته است: «سال 1982 ميلادي (1361)، براي ما سال خيلي دشواري بود. در آن سال، از محمره (خرمشهر) عقب نشيني كرديم كه از بوق و كرناهاي ايران، آهنگ اشغال بصره و اشغال سرزمين هاي عراق شنيده مي شد. به زعم همه اينها، تصميم گرفتيم فقط از بغداد دفاع كنيم. چون با خود گفتيم بايد به فكر آن لحظه بود كه سربازان ايراني به پيش مي تازند و به سوي بغداد مي آيند. از اين رو، گارد رياست جمهوري را فقط براي دفاع از بغداد بسيج و آماده كرديم. بنا داشتيم گارد رياست جمهوري را در اطراف شهر بغداد مستقر كنيم تا بتواند در خارج از پايتخت همراه با ديگر پرسنل ارتش، پيكار كند.»
ارديبهشت سال 1361، در هنگامه عمليات بيت المقدس و آزادسازي خرمشهر، «الكساندرهيگ»- وزير جنگ آمريكا، به وزراي «پيمان ناتو» گفت: «پيروزي هاي ايران منافع آمريكا را به خطر انداخته است.»
هنگامي كه ارتش عراق پس از پذيرش قطعنامه 598 از سوي ايران، مجدداً به خاك كشورمان تجاوز كرد و تا ديوارهاي خرمشهر پيش آمد، حضرت امام خميني(ره) طي پيامي به فرمانده كل سپاه پاسداران، بر ضرورت حفظ خرمشهر تأكيد كردند و فرمودند: «اين جا نقطه شكست و پيروزي اسلام يا كفر است. بايد متر به متر جنگيد. اين جا نقطه اي است كه حيات و عدم حيات سپاه در آن مشخص مي شود.»
صادق اسدي

 



خرمشهر - 507 روز بعد

هدي مقدم
محاسبات صدام و تقدير خدا
با محاسباتي كه كارشناسان براي صدام به عمل آورده بودند؛ خرمشهر بعد از سه روز و كل خوزستان در عرض يك هفته به تسخير نيروهاي عراقي درمي آمد؛ بنابراين، آخرين روز از تابستان، نقطه آغازي شد براي به آخر رساندن كار ايران...
ايراني كه به زعم او، حق عراق را در قرارداد الجزاير خورده بود و حالا بايد تاوان سختي را در ازاي آن مي پرداخت...
چه كسي مي دانست يك برآورد كارشناسي، تا اين اندازه تلفات و خسارات به جاي خواهد گذاشت و مهم تر از همه شكستي مفتضحانه؟ مطمئناً نه كارشناسان روسي كه اين همه تجهيزات رزم زميني به عراق فروختند، نه كارشناسان فرانسوي كه آخرين تكنولوژي هواپيمايي را به او دادند و نه مشاوران و نظاميان انگليسي و اسرائيلي... حتي آمريكائي ها هم گويا دراين بازي، رو دست خورده بودند! چون اواخر جنگ، مترسك عراق را كنار گذاشتند و خودشان مستقيم رو در روي ايران درآمدند و در آب هاي خودمان، ناوچه هاي سهند و سبلان و پيكان را مورد تهاجم وحشيانه قرار دادند و در
آب هاي بين المللي ضرب شصتشان را به زنها و بچه هاي بيگناهي كه سرنشين ايرباس بودند، نشان دادند...
همه اين ها، به خاطر آن 35 روز بود كه اگر نبود، كيان و ناموس وطن بر باد فنا بود...
شايد براي همين است كه تاريخ دفاع مقدس به دو قسمت تقسيم مي شود: قبل از آزادي خرمشهر و بعد از آزادي خرمشهر. چون معادلات جنگ، بعد از اين برهه رو به سوي ديگري مي كند.
ولي آنچه را كه بايد پذيرفت آن است كه هم در ايستادگي و مقاومت مردانه اين شهر، بسيج و سپاه و ارتش: غيرتمندي تكاوران نيروي دريايي، دانشجويان دانشكده افسري و گردان 151 دژ خرمشهر علي رغم خيانت هاي بني صدر: دست در دست يكديگر بودند و هم در بازپس گيري آن... و تقديم
13 هزار شهيد در اين شهر، خود گواهي است بر خونين شهر ناميدن اين خطه از وطن پاكمان...
هنوز بعد از 28 سال، محاسبات نظاميان و نظرات كارشناسان در باره آزادسازي خرمشهر ادامه دارد و در نهايت همه ناچار به قبول اين سخن امام راحلمان هستند كه: خرمشهر را خدا آزاد كرد...
اين ها، همه سنت خداست كه وقتي مقاومت و پايمردي و حركت در ملتي به جوشش درآيد،از جايي كه گمان نمي شود چنان ياري
مي شوند و توانشان چنان مضاعف مي شود كه حتي اگر در برابرشان، همه دنيا صف آرايي كرده باشند؛ شيريني پيروزي را دركامشان خواهند چشيد، همانگونه كه در آزاد سازي خرمشهر، اين سنت الهي را همه دنيا به وضوح ديدند.
خيانت بني صدر و سقوط خرمشهر
مقام معظم رهبري درباره خيانت هاي بني صدر در سقوط خرمشهر مي فرمايند: «من همان وقت(قبل از سقوط) پيشنهاد كردم كه ما يك واحد منظم به خرمشهر بفرستيم كه راه ما بين خرمشهر - شلمچه را ببندد و نگذارد دشمن را كه مرتباً به وسيله نيروها ي ما رانده مي شد و تا شلمچه پس مي نشست بازگردد. بني صدر نه تنها اين حرف را نشنيده مي گرفت، بلكه تحت تاثير اظهار نظرهاي چند نفري كه دور برش بودند مسخره هم مي كرد. براي پرستيژ سياسي عراق، گرفتن خرمشهر بسيار ارزشمند بود و براي پرستيژ سياسي ما از دست دادن آن بخش از خرمشهر، بسيار خسارت بار.
ما مي توانستيم از خسارات جلوگيري كنيم اما بني صدر مسئله را نديده مي گرفت. فريادهايي كه از داخل خونين شهر بلند بود همان طور كه به گوش ما مي رسيد و مي دانستيم كه نشنيده خواهد گرفت... . حتماً كساني را كه از آنجا فرياد مي كشيدند و طلب كمك مي كردند با تشر و با تمسخر ساكت مي كرد و خلاصه حرفش اين بود شما كه در جريانات سياسي درآن جريان ديگر قرارد داريد حالا هم از خرمشهر دفاع كنيد ! در حالي كه فرماندهي كل قوا، او بود و مسئول كار او بود و همه ارتش و تجهيزات در اختيارش بود.
من نامه اي به آقاي بني صدر نوشتم و در آن اتمام حجت كردم و گفتم كه من از كي به شما اين مطلب را مي گفتم و امروز، خرمشهر، خونين شهر شده است و هنوز هم سقوط نكرده... همان وقت به همه سپردم كه اين نامه جزو اسناد تاريخي بماند. گفتم من اتمام حجت مي كنم و شهر سقوط خواهد كرد و نوشتم اين واحدهايي كه من مي گويم بايد بفرستيد، ولي اعتنايي نشد و در نتيجه خرمشهر با وحود مقاومت دليرانه عناصر رزمنده داخل مسحد جامع تاب نياورد و عراقي ها از چند سو وارد شهر شدند. آخرين نيروهاي مااز مسجد جامع بيرون آمدند و از
زير پل خودشان را به طرف آبادان كشيدند و افراد زيادي هم در آنجا شهيد شدند.» (با نواي كاروان، ضميمه ماهنامه جانباز، شهريور 1377)
كاخ صدام در خرمشهر
خرمشهر به اندازه اي براي صدام مهم بود كه حتي قبل از سقوط كامل، خودش مرتب به خرمشهر مي آمد. البته بعد از سقوط پادگان دژ، او براي اجراي صبحگاه، هرهفته در شهر ، حاضر مي شد. يكي از نقاط مورد تاكيد، پادگان دژ بود.سقوط پادگان دژ خرمشهر، به اندازه ا ي براي صدام جالب توجه بود كه پس از شهادت 19 نفر از آخرين مدافعين اين دژ، به شخصه وارد پادگان شد و پس از اطمينان، به مسجد ولي عصر خرمشهر رفت و در آنجا نماز خواند!!! گويي خودش باور
نمي كرد كه بالاخره اين نقطه را به چنگ آورده...
پادگان دژ، براي صدام مثل يك عقده شده بود. براي همين دستور داد مهندسين عراقي براي او در انتهاي پادگان دژ، دژي را بنا كنند كه بعدها به كاخ صدام شهرت پيدا كرد.
در خرمشهر، زير زمين وجود ندارد و همه بناها از كف بالا مي رود. چون اين شهر در كنار يكي از پرآب ترين رودخانه هاست (كارون) و اگر حتي يك متر زمين را بكني، به آب مي رسي.
ولي مهندسين عراقي براي ساخت اين كاخ، ده متر كنده بودند و اتاق جنگ درست كرده بودند و اصلاً آب بيرون نزده بود. اين ساختمان به گونه اي ساخته شده بود كه 5 رديف تير آهن جفتي و تراورز در سقف و ديوار ها كار گذاشته شده بود و در وسط آنها گوني هاي پر از خاك و روي آن سقف، باز مقدار قابل توجهي خاك!
در بالاي اين سازه، برجي كار گذاشته شده بود كه با دوربين
مي شد تا كوي ذوالفقاري آبادان را كنترل كرد. در بالاي برج هم ضد هوايي تك لول سوار بود كه با جرثقيل بالا برده بودند.
داخل اين دژ، يك آشپزخانه مدرن درست كرده بودند كه وجودش خيلي عجيب به نظر
مي رسيد. دستگاه هاي مخابراتي اين ساختمان آنقدر مجهز بود كه صدام مي توانست با پرسنل در خط به راحتي صحبت كند. اين بنا، آن قدر محكم ساخته شد ه بود كه حتي ده ها بمب و موشك هم نمي توانست آن را تخريب كند.
اين كاخ، مدت ها پس از جنگ، سندي عيني بود از تجاوز ويرانگر عراق و عياري بود براي جنگ نابرابر ما ... حيف كه اينك اثر خاصي ازاين سازه بي نظير باقي نمانده.
بهنام؛13 ساله از خرمشهر!
خرمشهر، مجموعه اي از
باور نكردني هاست. كسب مقام كوچكترين رزمنده اطلاعات و عمليات براي بهنام محمدي؛ و شهادت او به عنوان كوچكترين رزمنده خرمشهر در زمان دفاع 34 روزه، يكي از مسائل اعجاب برانگيز خرمشهر است.
بهنام محمدي، خودجوش، اصول اطلاعات و عمليات را ياد گرفته بود. حتي هستند كساني كه او را بنيان گذار اطلاعات عمليات در خرمشهر مي دانند. او روي پشت بام خانه هاي بلند مي رفت و خبر مي آورد. يكبار به مدت دو روز، گم شد. وقتي آمد؛ خودش تعريف كردكه عراقي ها او را گرفته بودند و او آنقدر گريه كرده بود كه عراقي ها مجبور شدند ولش كنند!
با وجودي كه 13 سال بيشتر نداشت؛ ولي بعضي از الفاظ و حركاتش، به گونه اي بود كه روحيه مي داد. او يك بار هم از وسط عراقي ها رد شده بود و پرچم عراق را بالاي ساختماني كه به اشغال آنها درآمده بود ؛ پايين كشيده بود و پرچم ايران را بالا برده بود.
آخرين ماموريت بهنام، خيابان آرش بود... وقتي صداي گلوله خمپاره تمام شد؛ بهنام را ديدند كه وسط خيابان افتاده بود. از قرار معلوم، يكي از گلوله ها به قلب بهنام خورده بود و او را به شهادت رسانده بود...
از خرمشهر تا بيت المقدس
آزاد سازي خرمشهر، مديون دو عمليات بزرگ قبل از خود بود: شكست حصر آبادان(ثامن الائمه ) و فتح المبين. به عبارتي اگر آبادان سقوط مي كرد؛ گويي همه چيز از بين مي رفت و ديگر بازپس گيري اين مناطق، غيرقابل تصور
مي نمود.
با اين حال، علميات
بيت المقدس، در موقعيتي كاملاً حساس طراحي شد. زيرا تهاجمات اسرائيل به جنوب لبنان شدت پيدا كرده بود و مناسبات اعراب و اسرائيل بحراني شده بود. با الهام از اين اوضاع، اسم اين عمليات، «الي بيت المقدس» گذاشته شد تا دنيا بفهمد كه خرمشهر نقطه پايان براي ما نيست .
پيروزي هاي ايران، در دو عمليات قبل، بسيار چشمگير بود. با اين اوضاع، احتمال فروپاشي نظام حاكم بر عراق بر اثر تداوم پيروزي هاي نظامي ايران،
مهم ترين دغدغه اي بود كه حاميان جهاني و منطقه اي عراق را درگير خود كرده بود. (روزنامه دويچه سايتونگ آلمان)
در هر حال، عمليات آزاد سازي خرمشهر، دهم ارديبهشت 1361 درچهار مرحله آغاز شد. سپاه با تجهيزات و غنائمي كه از
فتح المبين به دست آورده بود، همه جانبه به ميدان آمد و در كنار ارتش، افتخاراتي جاودان آفريد.
عراق، همه نوع پيش بيني از هجوم ايران داشت ؛ بنابراين احتمال غافلگيري وجود نداشت. پس عبور از كارون خروشان، براي دست يابي به اهداف، به ناچار پذيرفته شد.
سرهنگ اسماعيلي، جمعي ركن سوم لشگر92 مي گويد:
«مهمترين چيزي كه در عمليات بيت المقدس، نظرم را جلب كرد؛ تسليم شدن نيروهاي عراقي بود. آنها به اندازه اي زياد بودند كه ما نمي توانستيم به راحتي تامين كنيم و براي تحويلشان اقدام كنيم. شما فكر كنيد چگونه ما 19 هزار اسير را گرفتيم؟! آن هم اسرايي كه اين همه ملزومات و امكانات و مهمات داشتند!!!
اين درحالي بود كه ما با خودمان عهد بسته بوديم كه تن به اسارت ندهيم و تا آخرين قطره خونمان از ميهنمان دفاع كنيم. آنها مي دانستند كه اين جا، سرزمين و خانه ماست و آنها جايي دراين خاك ندارند. علاوه بر اين كه خيلي از آنها، به زور براي جنگ آمده بودند و تمايل چنداني براي مقاومت نداشتند، از طرفي اگر هم برمي گشتند، توسط نيروهاي بعثي كشته مي شدند. پس ترجيح
مي دادند كه بدون هيچ مقاومتي تسليم شوند.
نكته ديگري كه در اين عمليات جلب نظر مي كرد اين بود كه عراقي ها، براي اين كه از ورود نيروهاي رنجر و چترباز جلوگيري كنند، كلي تير آهن به صورت عمودي كار گذاشته بودند! به عبارتي هيچ نقطه اي را خالي نگذاشته بودند و حتي ماشين هاي سواري را نيز، براي نيت خودبه كار گرفته بودند.
و آخرين چيزي كه به نظر
مي آيد؛ درايت يكي از فرماندهان سپاه بود: سردار شهيد احمد كاظمي. وقتي شهر كامل به تصرف نيروهاي خودي درآمد، شهيد كاظمي گويا دستور عقب نشيني از شهر را صادرمي كند.
همه متعجب از اين دستور، شروع به ايراد گرفتن مي كنند ولي اين شهيد به نيروهاي تحت امر و مابقي نيروها، دستور تخيله شهر رامي دهد.
هنوز ساعتي از تخليه نگذشته بود كه هواپيماهاي عراقي، شهر را بمباران كردند و توپخانه عراق، شهر را به گلوله بست. اگر بچه هاي ايراني آنجا بودند، بااين شدت حمله، بعيد بودكه بتوانند به راحتي جان به در ببرند. اين واقعاً تيز بيني خاصي را مي طلبد.»
آزاد سازي خرمشهر، به اندازه اي براي غرب و حاميان صدام، بهت آور بود كه آمريكا، در اقدامي قابل تأمل و براي جلوگيري از سقوط دولت صدام، كمك هاي حياتي خويش را به بغداد آغاز كرد و براي رفع محدوديت هاي پيش رو، نام عراق را از ليست كشورهاي به اصطلاح تروريست خارج كرد و محدوديت فروش تسليحات به عراق لغو شد.
مشاور كميته روابط خارجي سناي آمريكا در توضيح فروش اسلحه به عراق در اين زمان گفت:
«اين عمل آمريكا به منظور تنبيه ايران و باز كردن راهي براي خروج عراق از بن بست موجود
مي باشد و ايران در جنگ با عراق از برتري محسوسي برخوردار است و اين واقعه ناخوشايندي براي آمريكاست.»(سوداگري مرگ؛ كنت آرتيمرمن)
دراين اوضاع بود كه عراق، كشوري كه با شعار تجزيه ايران، هجوم خود را آغاز كرده بود؛ مجبور به پيشنهاد آتش بس شد. اما چه آتش بسي؟
آتش بسي كه متجاوز درآن شناخته نمي شد؟ آتش بسي كه غرامتي در آن پرداخت نمي شد؟ آتش بسي كه از پس دادن
سرزمين هاي زير هجوم دولت متخاصم، سخني نمي گفت؟
و اين گونه بود كه خرمشهر، نقطه عطفي شد براي ادامه جنگ تا تامين آتش بسي شرافتمندانه و تضمين شده براي جلوگيري از شروع جنگ مجدد و تامين حقوق ايران.
جنگي تا آزادي قدس شريف...
راستش را بخواهي چيزي براي نوشتن ندارم. بنابر اين مجبورم گاهي ازپرندگان روي آسمان برايت بنويسم و گاهي از ماهي هاي ته رودخانه، نامه قبلي را كه نوشتم (بعد از پيدا شدن استخوانهاي محمودرضا دشتي) سخت پريشان بودم، و دلم مي خواست يك بنده خدايي يك سيلي محكم توي گوشم مي زد، تا لااقل بهانه اي براي گريستن پيدا مي كردم. اما خوب چه كنيم كه خيلي از بغضها در گلو خفه مي شود.
هنوز اشك در چشممان نخشكيده يك اتفاق ديگر مي افتد، و اينجا مجالي براي انديشيدن و تفكر بر حادثه ها و لحظه ها و صحنه ها كمتر حاصل مي شود.
تا مي آيي سرت را بخاراني، روزها از پي هم و هفته در پي او و پشت سرش ماهها، مثل واگنهاي قطار پشت هم از جلو تو مي گذرد؛ كه تو هر كدام از اين واگنها، انباري از خاطره ها نهفته است؛ و بعد كه همه چيز از شور و هيجان افتاد و در گوشه اي مثل اين اتاق كه من در آن نشسته ام، آرامشي حاصل شد تازه مي فهمي كه اي بابا كجا بوده اي و حالا كجا آمده اي؟
آن روز توي كوچه ها دنبال يك فرغون مي گشتي كه مجروح تير خورده اي را با آن به مسجد جامع برساني. ديروز تو كوچه هاي پشت گل فروشي، جنازه «سامي» و «محمود» به حالت سجده بر زمين بود و امروز تصوير آنها برديوار نمازخانه. آن روزها فرياد بر سينه آسمان، خط سرخ مي كشيد كه آي به داد ما برسيد، بچه ها دارند قتل عام مي شوند؛ و كسي پاسخگو نبود بجز خدا.
خدايا كجا بوديم؟ چه بر ما گذشت؟ آيا كسي از مظلوميت فرزندان روح خدا چيزي مي داند؟ يا هنوز همه در فكر آبگرمكن و زيلو و بخاري هستند؟ آيا كسي از رقص مرگ چيزي مي داند؟ آيا كسي مي داند كه توي كوچه هاي شهر، خون اين حماسه آفرينان در ميان دود خاكستري انفجار خمپاره هاي خصم، چه سان بر زمين مي ريخت؟ يا هنوز همه در فكر اين هستند كه اي كاش مرزها باز مي شد و ما هم سري به دوستان خارج از كشور مي زديم؟ و در زير سرخي نور چراغها و در ميان دود سيگارها، جامي شراب سرخ مي نوشيديم و اگر حالي باشد به رقص و پايكوبي... اين دو كجا؟ آن دو كجا؟اين سرخي كجا؟ آن سرخي كجا؟
آي مرده هاي متحرك به خود آييد كه ما مرده ديده ايم.
آي بزك كرده هاي شمال شهرتهران، آي ... آي دلقكهاي سيرك، كه دوست داريد بر شما بخندند؛ آي بيچاره ها، آي شما كه روسريتان شل و ول است.مثل اراده تان. آي شكم گنده ها، آي ميمونهاي آبستن، آي شما كه وقتي سگتان مي ميرد، عزا مي گيريد، اماوقتي جنازه يك شهيد را مي بينيد خوشحال مي شويد... كجاي كاريد؟
آي شما كه روي ديوار محله تان نوشته است: در بهار آزادي جاي آبجو خالي - و مردي در اين محل نيست لجني روي اين شعار بكشد. شماها كجاي كاريد؟
آي مرده هاي متحرك... ما مرده ديده ايم، اگر شما نديده ايد ما ديده ايم. ما جنازه هاي بو كرده عراقيها را ديده ايم و شما را هم ديده ايم ما جنازه هاي باد كرده و كرم زده عراقيها را ديده ايم. فرقتان اين است كه هنوز مي خوريد و مي خوابيد و هنوز مي خوريد و مي خوابيد و هنوز نشخوار مي كنيد. اما به زودي كرم خواهيد زد، زياد بر تن خود عطر نماليد كه آب در هاون كوبيدن است. شما هنوز از روزي خداوند بهره مي بريد ولي شاكر نيستيد و لابد حق هم داريد، چون شما قبلا شاكران درگاه اعلي هرزه بوده ايد، و از خوان بي پايانش بهره مند.
مرا بگو خوشحال هستم از اين كه آرامشي حاصل شده و مي توانم دمي به گذشته ها فكر كنم، غافل از اين كه تازه اول كار است. گفتم چند روزي از جبهه خارج شوم، براي روحيه خوب است. غافل - كه انسان در پشت جبهه زنده بگور است. ما هم سر خر ملا را كج كرديم برگشتيم همين جا كه بوديم.
بعد از مرخصي شهريورماه 1361
آبادان؛ پرشين هتل؛
اتاق 223

 

(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14