(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 25 خرداد 1389- شماره 19670

ياد امام مهربان
گفتگو
جواني
امتحان... و حكايت همچنان باقي
قسم راست
فاصله
حكايت يك سكه پول
نامه اي از دوست
پاتوق هنرمندان؛ فرصتي براي شكوفايي استعدادها
بيا اسم انتخاب كنيم



ياد امام مهربان

مرضيه اسكندري
بچه ها سلام
بچه هاي مهربان
عاشق امام
بچه هاي با امام مهربان
آنكه رفت آسمان
آن امام نازنين كه خنده هاي او
تا هميشه از خيالمان نمي رود
آن امام مهربان
كه با خدا، با فرشته ها
حرف مي زده است بچه ها
او شبي چنان پرنده ها
پر كشيد و رفت
رفت آسمان
رفت و ياد او نرفتني است
گرچه رفته از كنار بچه ها
او هنوز خنده مي كند به ما
خنده مي كند به بچه هاي درس خوان
بچه هاي خوب، بچه هاي مهربان
يك نگاه كن ببين
در آسمان

 



گفتگو

قاسم فشنگ چي (رنج)
مديري گفتگو با كارگر داشت
كه ما از دولت تو رستگاريم
زبيداري تو، در نيمه شب ها
سر راحت، به بستر مي گذاريم
جهان از سعي بازوي تو برنا
ره سازندگي را طي نمايد
سر تكريم، بايد بر تو سودن
كه دستان تو، هر قفلي گشايد
زچشم كارگر، اشكي بغلتيد
به روي كفش هاي نيمه پاره
غمي مرموز، چنگي زد به جانش
فزون گرديد، قلب اش را شماره
دهان بگشاد و با افسردگي گفت
كه ما پل هاي، اقبال شماييم
چو از ما با سلامت برگذشتيد
به كار ديگري، هرگز نياييم
حساب داوري ها را به محشر
به دست عدل، داور مي سپارم
كتاب جورها، نگشوده بهتر
سر غمنامه را، هم مي گذارم

 



جواني

اميرعاملي
چو قفل است از گفتگويت زبانم
غبار قلم را فقط مي تكانم
چهل سال عمر پر از پيچ و خم را
در اين جاده منحني مي دوانم
جواني چنان تير رفت و دريغا
كه سرمايه ام مانده پشت كمانم
به يك اربعين عمر بر باد دادم
گمان كردم اما، هنوزم جوانم
كجا رفتي اي عمر شيرين جواني
كه من باورت را به شك و گمانم
بگو صبح اميد نوري فشاند
ستاره ندارد دگر آسمانم
سرودم خودم را كه شايد به شعري
بماند به عالم برايت نشانم
خداحافظ اي پاي در جاده مانده
اگر من رسيدم سلامت رسانم

 



امتحان... و حكايت همچنان باقي

قنبر يوسفي- آمل
وجود اضطراب و دلهره جزء جدايي ناپذير زندگي امروز شهر شده است. در شرايطي كه مردم ما دچار استرس هاي ناشي از گراني، تورم اختلافات خانوادگي و صنفي، پيدا نكردن يا از دست دادن شغل، طلاق، نداشتن مسكن، امكان بروز سيل و زلزله و طوفان، خشكسالي و دهها معضل نگران كننده هستند، دانش آموزان و دانشجويان كه خود را براي امتحانات و آزمونها آماده مي كنند بيش از ديگران در معرض استرس ها و در نتيجه بيماريهاي روحي و رواني و جسمي ناشي از استرس ها هستند. لذا رعايت بهداشت جسمي و رواني آنها امر مهمي است كه نه تنها از سوي خانواده ها بلكه از طرف ديگر افراد و اقشار جامعه ضروري است. توجه به تغذيه سبك و سالم و مقوي دانش آموزان در طي عمر خصوصاً در زمان تحصيل و امتحان، اهميت دادن به صبحانه، فراهم كردن محيط آرام در خانه، پرهيز از مهماني رفتن، مهماني دادن توسط خانواده ها در فصول امتحان، كمتر روشن كردن تلويزيون توسط ديگر اعضاي خانه، پرهيز از مطرح كردن اختلافات خانوادگي و شغلي و... پرهيز از وسواس هاي بي مورد و بي اندازه در مورد درس خواندن و نمره بچه ها و دهها مورد ديگر از مواردي است كه براي رعايت در فصول امتحان توصيه مي شود اما در اين بين مواردي نيز وجود دارد كه در بهداشت جسمي و رواني دانش آموزان نقش بسزايي دارد اما كمتر مورد توجه قرار مي گيرند. يكي از مهمترين اين عوامل كه در روحيه همه اقشار جامعه به طور اعم و دانش آموزان به طور اخص تاثير مي گذارد مسافرت هاي درون شهري است اين مسئله براي دانش آموزان كه اضطراب و نگراني و خستگي كافي از امتحان دارند مزيد بر علت مي شود دانش آموزاني كه با همه مشكلات عديده در خانواده از معيشت و مسكن و سوء تغذيه و... دست به گريبانند و در اين بين با صرف هزينه هاي روحي و رواني خود را براي امتحان آماده مي كنند با معطل ماندن در صف هاي طولاني براي وسيله نقليه و اضطراب از نرسيدن يا دير رسيدن به جلسه امتحان، سر و كله زدن با ديگر مسافران و رانندگان و عدم رعايت حال دانش آموزان در طي فصول امتحان از سوي ديگر اقشار مردم و رانندگان و... خود با مشكلاتي به مراتب بزرگتر از غول امتحان مواجه هستند. محاسبه زمان تلف شده دانش آموزان براي رفت و آمد بين خانه و مدرسه، تأثير سر پا ايستادن طولاني در صف يا اتوبوسها براي دانش آموزاني كه به خاطر عجله بدون صرف صبحانه از خانه خارج مي شوند، آلودگي صوتي و جوي بر اعصاب و روان آنها، نقش سرب خارج شونده از اگزوز ماشين ها بر تنفس و كاركرد مغز آنها و موارد متعدد ديگر موانعي هستند كه گرچه به حساب نمي آيند و ظاهراً چشم گير نيستند ولي بايد پذيرفت كه دانش آموزان بايد اول آنها را از پيش رو بردارند و بر آنها غلبه كنند تا امتحان و...

 



قسم راست

به روايت: مجيد درخشاني
محمدحسن، به جبهه رفت؛ اما هر چه التماس كرد، او را به خط مقدم نفرستادند. او 45 روز با چند نفر ديگر در موقعيتي نگهباني داد. اميدوار بود كه بالاخره او را به خط مقدم بفرستند؛ اما چند روز كه گذشت، به او خبر دادند كه بايد به مرخصي برود.
محمدحسن، حسابي ناراحت و پكر شد. بند اسلحه اش را روي كولش انداخت و همان طور كه نگهباني مي داد؛ تند و تند قدم مي زد، چند قدم جلو مي رفت و دوباره برمي گشت. حيران و سردرگم بود.
همين كه ماشين غذا، كه يك خودرو غنيمتي عراقي بود، ناهار را آورد و تحويل داد و راه افتاد كه برود؛ فكري مثل جرقه توي سرمحمدحسن افتاد.
او سريع نشست. اسلحه را به طرف ماشين گرفت و لاستيك آن را نشانه رفت و ناگهان صداي شليك گلوله بلند شد. لاستيك عقب خودرو پنچر شد. راننده ماشين را متوقف كرد و از آن پايين پريد و همين كه فهميد كار محمدحسن بوده شروع كرد به داد و فرياد؛ بعد هم رفت و موضوع را به فرمانده گفت.
فرمانده كه قضيه را شنيد، به آرامي به طرف محمدحسن آمد و پرسيد: «چرا، اين كار را كردي؟»
نوجوان رنگش پريد و با بغض گفت: «من دارم به مرخصي مي روم، 47 روز است كه اينجام. پدر و مادر و همشاگردي هايم ازم مي پرسند كه توي جبهه چه كار كردي؟ من چه بگويم؟! بگويم تفنگ دست گرفتم و راست راست راه رفتم!؟ من كه جوابي ندارم به آنها بدهم!»
فرمانده به قد دراز و هيكل لاغر او زل زد و گفت: «خب، حالا چه؟ با اين كارت جوابت را پيدا كردي؟!»
نوجوان گفت: «بله، حالا قسم مي خورم و مي گويم كه به يك ماشين عراقي تير زدم و لاستيك هايش را پنچر كردم.»
فرمانده و چند نفر از بسيجيان دور محمدحسن را گرفتند.
فرمانده گفت: «عجب!»
محمدحسن، آب دهانش را قورت داد و گفت: «بله؛ آخه آدمي كه به جبهه آمده، نمي تواند قسم دروغ بخورد...»
فرمانده، سرش را تكان داد، لبخند زد و او را بخشيد.

 



فاصله

ياسمن رضائيان
دراز مي كشم و به سقف اتاق خيره مي شوم. سقف پر از عكس هاي جور واجور شده. غرق مي شوم در حال و هواي عكس ها. دلم عكس هاي تازه مي خواهد؛ موضوع هاي ناب تر و جديدتر به مونا مي گويم برويم گالري نقاشي هم فال است و هم تماشا. كلي نقاشي قشنگ مي بينيم و من هم يك عالمه عكس مي گيرم. مونا سرش را از كتابش بلند هم نمي كند. همان طور كه مي خواند مي گويد: «در موردش صحبت مي كنيم.» و من مي دانم كه اين يعني كنسل شدن قضيه. چشمهايم را از او مي گيرم و دوباره به عكس ها خيره مي شوم؛ هركدام حال و هواي خودش را دارد: يكي شاد و يكي غمگين يكي تاريك و يكي روشن. فكر مي كنم كاش مونا هم مثل من بود آن وقت با هم مي رفتيم گالري نقاشي، مي رفتيم تئاتر و عكس هاي نجومي جمع مي كرديم.
با پول تو جيبي هايمان يك تلسكوپ مي خريديم و شب ها بهشت تاريك بالاي سرمان را به خانه مي آورديم. اگر مونا مثل من بود ساعت ها در مورد نويسنده هاحرف مي زديم و كتاب هايي را كه خوانده بوديم، نقد مي كرديم. اما دنياي من كجا و دنياي مونا كجا؟! تازه، خواهر بزرگتر است و نمي شود روي حرفش حرف آورد. با همه بي ميلي ام با او به خريد مي روم و ساعت ها وقتمان را توي پاساژها مي گذرانيم. به جاي تئاتر، به سينما مي رويم و هيچ وقت پايمان را توي گالري نقاشي نمي گذاريم. به پيشنهاد او پول هايمان را جمع كرديم ولي تلسكوپ نخريديم. كامپيوتر را فروختيم و لپ تاپ خريديم... «مگر نمي شنوي دختر؟ با توام.» از رؤياهايم بيرون مي آيم: «چي، چي شده؟»- «هزار بار صدايت كردم مثل اينكه يادت رفته فردا تولد است؛ اگر مي خواهي لباس بخري زود حاضر شو.» اين را مي گويد و از اتاق بيرون مي رود. دوباره زل مي زنم به عكس ها و غرق مي شوم در دنياي بالاي سرم. شايد يك روزي هم به گالري نقاشي رفتيم و من كلي عكس هاي خوب گرفتم.

 



حكايت يك سكه پول

بيژن غفاري ساروي از ساري
همكار افتخاري مدرسه
الان كه اين حكايت را مي نويسم در جيب آقايي به نام (احمد) هستم. او خيلي با من ور مي رود و گاهي هم با يك سكه ديگري دوتايي ما را به هم مي زند كه صداي فلزم درآيد.تق تق تق صدا مي كنم. يكروز زنش به او مي گويد: برو با اين سكه نان بخر. او مرا به دكان نانوايي مي برد و به نانوا مي دهد. هوا گرم است. نانوا عرق مي كند. من كه در جيب او هستم بوي عرق بدنش را احساس مي كنم. ناراحت مي شوم زيرا دوست و رفيقي ندارم و بقيه پول ها به صورت اسكناس مي باشند. بعد از مدتي ناگهان نانوا مرا از جيبش خارج مي كند و در دستان يك پسربچه مي گذارد. پسربچه مرا چند بار ورانداز مي نمايد. آنگاه سيخكي به من مي زند و به غرولند درمي آيد:
- عجب سكه سياهي! تو آخه چند دست گشتي تا به من برسي؟ چرا اينقدر سياه هستي!؟
راستش يادم رفت خودم را معرفي كنم. من يك سكه پول كثيف و سياه رنگ هستم. در همين هنگام چهره پسربچه شاد مي شود و مي گويد: هيچ اشكالي ندارد. تو را مي شويم و به تن قالي مي مالم كه براق بشوي. پسربچه مرا به همراه نانش به خانه مي برد و با صابون تنم را مي شويد و با حوله اي كه در دست دارد خشكم مي كند. سپس مرا به تن قالي مي مالد تا براق شوم. وقتي تر و تميز شدم به خود گفتم:
- من اكنون يك سكه خوشبخت و تميز هستم كه با دمم گردو مي شكنم و من پيش سكه هاي ديگه احساس خوشحالي مي كنم.

 



نامه اي از دوست
پاتوق هنرمندان؛ فرصتي براي شكوفايي استعدادها

محسن تاج آباد/ اراك
يكي از راههاي رشد هر طبقه و صنفي ملاقات هاي حضوري براي رايزني، همدلي و همفكري با اهل آن صنف است.
در چنين ديدارهاي چهره به چهره اي است كه «هم صنفي ها، از آخرين اخبار و اطلاعات صنف خود مطلع مي شوند. و دانش خود را به روز مي كنند.
از بزرگمهر حكيم است: كه همه چيز را همگان دانند. اما دانش اين همگان بايد كه در جايي بروز كند كه ايشان حضور داشته باشند.
ديدار حضوري همفكران و مشترك انديشان، راه هاي دريافت دانش را كوتاه مي كند. بر تقويت انگيزه ها مي افزايد.
از تكرار كار انجام شده جلوگيري مي نمايد. ابهامها را در فضاي همدلي به روشني مي آورند. و غنا و سرعت در خلق آثار هنري و ادبي را باعث مي شود.
وقتي محور گردآمدن، علاقه مشترك باشد افرادي با سطوح سني مختلف و اندازه هاي علمي متفاوت به يكديگر مي رسند و از يكديگر كمك مي گيرند. فضايي صميمانه و غيررسمي كه دانش و تجربه بزرگترها به سهولت در اختيار مبتديان قرارمي گيرد. اين محل يعني مكاني كه افراد هم صنف را دور هم جمع مي كند پاتوق نام دارد.
در اراك مبل فروش ها در خيابان دكتر حسابي، كاشي فروش ها آيت الله غفاري، موتور فروش ها حاشيه ميدان فراهان، كبوتر فروش ها انتهاي خيابان وليعصر و صنوف ديگر در جاهاي ديگر شكل گرفته اند. اما اهالي هنر و ادبيات پاتوق ندارند.
اگر يك نوجوان بخواهد سياه مشق منظومش را به بزرگتري نشان دهد در مركز استان مركزي بايد به كجا مراجعه كند. اگر جواني داستاني نوشته كه مي خواهد بداند داستانش چقدر با عناصر داستان و چندي ها و چوني هاي آن ربط پيدا مي كند بايد از كه و در كجا دستگيري بطلبد.
اصلا اگر كسي بخواهد با اهالي ادب و هنر شهرش آشنا شود بايد دنبال كدام آدرس بگردد.
پاتوق فضاي مناسبي است براي ديدار و گپ و گفت اهل ذوق و معرفت كه فضاي صميمي و غيررسمي آن اتفاقاً وجه متمايز آن است. جايي كه كسي بيهوده به كسي نان قرض نمي دهد جايي كه صميميت و صراحت بر ادب و هنر تأثير مي گذارد. در پاتوق ها افراد هم صنفي به راحتي سطح خود را به دست مي آورند و تنوع آراء، ايشان را به سمت پذيرش بهترين نظريه رهنمون مي شود.
قطعا اداره ارشاد اسلامي، سازمان تبليغات اسلامي و حوزه هنري اراك نتوانسته اند اين پاتوق را در درون خود ايجاد كنند اما مي توانند به شكل گيري آن در فضايي مناسب و متناسب با ذوق اهل هنر همت كنند و در سال هاي پس از 58 اين اتفاق به نحوي تأثيرگذار در تهران روي داد وقتي آقاي زم تلاش كردند كه بعد از يك دوره فترت كوتاه، هنرمندان، شاعران و نويسندگان را در حوزه هنري واقع در تقاطع سميه و حافظ گرد هم بياورند.
در خانه اي با بافتي قديمي با جوي آب و سنگ فرش و آلاچيق. كه محصولش شد مرحوم قيصر امين پور و مرحوم حسن حسيني و مجيد مجيدي و كه وكه هاي ديگر.
اراك با آن پيشينه ادبي و هنري برجسته اش به پاتوق نياز جدي دارد غفلت؛ با آستين هايي كه بالازده مي شود قابل جبران است.
حالا اهل شريف ادب و هنر اراك به دست ها نظر دوخته اند و به آستين هايي كه بالا زده خواهند شد.

 



بيا اسم انتخاب كنيم

وحيد بلندي روشن از تبريز
غزالي در احياء العلوم گويد: از اخلاق پيامبر اسلام اين بود كه حيوانات و اسلحه و اثاث خود را نامگذاري مي كرد. اسم پرچمش«عقاب» و اسم شمشيرش كه در جنگ ها همراه داشت،«ذوالفقار» بود و شمشير ديگرش «مخذم» و يكي ديگر«رسوب« و ديگري«قضيب» نام داشت. نام كمان آن حضرت«كتوم» و جعبه ي تيرش«كافور» بود. اسم ناقه ي او «عضباء»، استرش «دلدل» و الاغش«يعفور» و اسم گوسفندي كه از شير آن مي نوشيد «عينه» بود. شيخ صدوق نيز از امام باقر عليه السلام نقل كرده كه رسول خدا(ص) خيمه اي داشت كه به آن« كن» مي گفتند.
خوب عزيزان خواننده با مقدمه بالا وارد مطلب اصلي مي شويم. راستش وقتي من اين مطلب را در كتاب گزيده سنن النبي آيت الله سيد محمد حسين طباطبايي(انتشارت كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان) خواندم تصميم گرفتم براي اشياي پيرامونم اسم انتخاب كنم؛ به شما هم پيشنهاد مي كنم با انتخاب اسم اشيايي كه با آنها ارتباط بيشتري داريد، انس و دوستيتان را با اشياي پيرامون بيشتر كرده و سنت پيامبر را احيا كنيم. و همچنين روح تازه اي به اطرافمان بدهيم.
اين هم چند تا از اسامي كه خودم انتخاب كرده ام:
كتابخانه ام: گلستان
دو خودكارهاي آبي رنگم: دو قلوها
تابلويي كه آيه اي از آيت الكرسي در آن نوشته شده است: روشنايي
كفش هايم: زحمتكشان
تسبيح: زرد لطيف
هدفون: شنوا
در ضمن هر كسي مي تواند اسمي را كه انتخاب مي كند جدي،طنز،شوخي و... باشد.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14