(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 30  خرداد 1389- شماره 19674

منافق چگونه فريب مي دهد ؟!

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




منافق چگونه فريب مي دهد ؟!

وقتي دو جريان نفاق و تحجر و كوته نظري در يك جامعه به هم بپيوندند، روند اصلاح در آن جامعه دشوار مي شود و مصلحان واقعي زمين گير مي شوند. چنانكه در گذشته بحث شد، مردم در زمان اميرمؤمنان(عليه السلام) ملاك حق و باطل را نمي شناختند. بسياري از مردمان كوفه اطلاعات ديني و بينش سياسي ـ اجتماعي ضعيفي داشتند؛ اگر كسي تنها روخواني قرآن را مي دانست جزء علماي ديني به حساب مي آمد و به عنوان قاري، مورد احترام قرار مي گرفت و به جمع تصميم سازان جامعه مي پيوست. همين پديده تحجر موجب ضعف شخصيت شناسي آنها شد؛ به گونه اي كه نمي توانستند افراد لايق و قابل اعتماد و كاردان را از مردمان چند چهره و دغل باز و خود محور تميز دهند؛ از اين رو به آساني در دام منافقاني چون اشعث گرفتار آمده، با مولا مواجه مي شدند. اگر دو جريان نفاق و تحجر در عصر اميرمؤمنان(عليه السلام) به هم نمي رسيدند، حضرت مي توانست با تك تك آنها مبارزه كند؛ ولي اتفاق و اتحاد آنان اساس حكومت اسلامي را تهديدمي كرد.
در روزگار ما، يعني در انقلاب اسلامي، به حمد الهي بيداري و هوش سياسي ـ اجتماعي و بينش ديني بالاي ملت كار مبارزه با جريان نفاق را آسان نمود. از آغاز انقلاب تا به امروز همواره جريان نفاق در ايران حضور داشت؛ اما هميشه دو عنصر بيداري رهبر و هوشياري و درصحنه بودن مردم توطئه هاي آنها را خنثي كرد. اما اگر خداي نكرده در آينده عواملي چون شيوع رفاه طلبي و دنياگرايي و گسترش گناه، وجدان بيدار و حق شناس جامعه را به خواب ببرد، بيم آ ن مي رود كه جامعه ما به همان بلاي عصر حاكميت مولا مبتلا گردد. چرا كه در چنين شرايطي اگر رهبر انقلاب اميرمؤمنان(عليه السلام) هم باشد، نمي تواند بر فتنه هاي برخاسته منافقان فائق آيد. رياست جامعه به ظاهر در دست رهبر ديني است؛ اما در واقع اين منافقان هستند كه مسير حركت ملت را تعيين مي كنند و كشتي جامعه را مطابق ميل دشمنان اسلام و مسلمانان مي برند.
روشن است كه يك نور بصيرتي در ولايت نهفته است كه مخصوص ولي خداست و هيچ كس ديگر از آن برخوردار نيست. بنابر اين در جايي كه ولي خدا مسلمانان را طرف مشورت خود قرار نداد و يا پس از مشورت به رأي خويش عمل كرد، بايد تابع رأي او باشيم و باوركنيم كه رأي ولي خدا و صاحب نور ولايت بر حق و حقيقت منطبق مي باشد، و لا اگر با تمسك به اينكه نصيحت بر ائمه مسلمين لازم است و يا اينكه انتقاد به ولي خدا نيز جايز است، به مخالفت با حاكم الهي جامعه بر خيزيم، به يقين در آينده با ندامت و پشيماني هم آغوشيم. چنانكه افرادي كه با تصميم حضرت براي عزل اشعث از رياست كنده و ربيعه مخالفت كردند، بعدها پشيمان شدند. اگر آنها با مولا مخالفت نمي كردند و از آغاز راه فرضيه توطئه را از ميان مي بردند، هرگز اشعث نمي توانست جنگ صفين را متوفق سازد؛ در صفين علي(عليه السلام) پيروز مي شد، شام را تسخير مي كرد و بني اميه، اين دشمنان كينه توز اسلام را نابود مي ساخت؛ پايه هاي حكومت عدل علوي محكم مي شد و شايد مسير تاريخ براي هميشه به نفع جبهه حق رقم مي خورد.
ب-2. نبرد بر پايه تعصب قومي
اشعث پس از به دست گرفتن رياست جناح راست سپاه عراق به يك ركن اساسي در لشكر حضرت مبدل شد كه با كسب پيروزي و حماسه آفريني نيز موقعيت خود را در ميان سپاه تثبيت كرد. عمليات پيروزمندانه او در ميدان نبرد از يك سو موقعيت او را در ميان مردم تثبيت مي كرد و از سوي ديگر به مردم مي فهماند عزل او از رياست ربيعه و كنده اشتباه بوده است.
يكي از حركت هاي پيروزمندانه اشعث در نخستين روزهاي تلاقي دو لشكر در نبرد فرات بروزكرد؛ ماجرا از اين قرار بود كه سپاه شام پيش از سپاه عراق به صفين رسيد. آنها پس از حضور در صفين، براي اينكه از همان آغاز مولا را درفشار بگذارند، معبرهاي ورود به رود فرات را تحت تصرف خود در آورند و مسير آب را بر سپاه عراق مسدود كردند. وقتي سپاه حضرت به صفين رسيد، يك شبانه روز را بي آب به سر برد؛ به طوري كه تشنگي، نيروهاي حضرت را به سختي درفشارگذارد.242 مذاكرات حضرت و يارانش با معاويه نتيجه نبخشيد و سرانجام اشعث بن قيس نزد حضرت آمد و براي باز كردن معبرهاي آب اعلام آمادگي كرد؛ از حضرت خواست اشتر را به كمكش بفرستد و گفت: «خل عنّا و عن القوم، فوالله لاترجع حتّي نرده أو نموت243؛ مانع حمله ما به آنها نشو؛ ما را با اين قوم آزاد بگذار؛ قسم به خدا بر نمي گرديم تا اينكه وارد (فرات) شويم يا بميريم».
به د نبال اعلام آمادگي اشعث براي حمله، مولا دستور حمله را صادر كرد و اشعث درميان نيروها فرياد زد: «من كان يريد (الماء او) الموت فميعاده الصباح244؛ هر كس آب مي خواهد و يا طالب مرگ است، صبح آماده باشد». اين سخن كنايه از اين بود كه ما مي خواهيم به هر طريق ممكن، و لو به قيمت كشته شدن براي آب بجنگيم. دوازده هزار نفر اعلام آمادگي كردند245 و صبح آن شب طي حمله اي برق آسا به كمك مالك اشتر و نيروهاي نخعي معبر آب را گشودند.
اين حركت اشعث به طور طبيعي تاثير فراواني در تثبيت موقعيت او در ميان سپاه حضرت داشت و به افزايش نفوذ او در كل سپاه مولا انجاميد؛ چرا كه با اقدام او تمام لشكر حضرت از تشنگي نجات يافت. مالك اشتر نقش بسيار مهمي در اين پيروزي داشت، ولي نام اشعث به عنوان آغازگر اين عمليات در تاريخ به ثبت رسيد؛ به طوري كه طبق نقل منقري، اشعث در عمليات روز فرات، در ميان اهل عراق درخشش و توانايي بالايي داشت و رجال شامي را به دست خود به قتل رساند.246 البته حضور چشم گير اشعث تنها در عمليات گشودن آب منحصر نبود، در جاي جاي جنگ صفين ما حضور فعال او را در ميدان نبرد مي بينيم؛ حتي گاه در بحبوحه عمليات به حضرت توصيه هاي نظامي دلسوزانه اي داشت.247
شايد آنهايي كه ساده به حوادث تاريخي مي نگرند و به ظاهر جريان هاي اجتماعي و نقش افراد آن نظر دارند، حركت اشعث براي آنها قابل توجيه نباشد و بگويند چگونه ممكن است يك شخصيت منافق، كسي كه براي كسب منافع دنيوي هر روز به رنگ خاصي در مي آيد و به حق و حقيقت ارادتي ندارد، در جبهه حق تا سر حدمرگ پيش رود و به مبارزه با جبهه باطل بپردازد. اگر اشعث فرد منافقي بود حق و باطل براي او فرقي نمي كرد؛ نان به نرخ روز مي خورد؛ براي او چه نفعي داشت كه جان خود را در جنگ صفين به خطر افكند؟ در پاسخ به اين پرسش و يا به تعبير بهتر شبهه، بايد گفت دست برقضا همين حركت هاي به ظاهر ايثارگرانه و دلسوزانه منافقان يكي از مهم ترين عوامل فريب خوردن جامعه است.
هر انساني در درون خويش داراي گرايش ها و كشش هاي گوناگوني است كه برخي از آنها جزء اميال فطري و روحاني آدمي است؛ مثل ميل به لذت و راحتي و سعادت و فرار از درد و عذاب و شقاوت، و يا گرايش به جمال و زيبايي و كمال خواهي و ساير مصاديق كشش هاي فطري و روحاني. در مقابل يك دسته غرايض و گرايش هاي حيواني نيز در او هست كه از جمله آنها تعصب هاي قومي و حميت هاي جاهلي قبيلگي و خانوادگي است. همان گونه كه يك حيوان بدون هيچ ملاحظه در ميدان مبارزه به حمايت از فرزندان يا پدر و مادرش بر مي خيزد و يا براي تأمين خوراك اعضاي خانواده خويش از تجاوز به حقوق ديگران دريغ نمي ورزد، انسان هاي جاهل نيز بدون در نظر گرفتن حق و باطل از اقوام خود دفاع مي كنند و يا براي تأمين آنها به حقوق ديگران تجاوز مي نمايند.
نظير اين برخوردها را ما در ميان عرب هاي عصر بعثت نيز مي بينيم. آنان گاه براي تجاوز شتر يك قبيله به قلمرو قبيله ديگر، جنگ خونيني به راه
مي انداختند و قربانيان متعددي از همديگر مي گرفتند. يا چنان قبيله خود را مايه شرف و عزت خود مي پنداشتند؛ كه به فزوني افراد قبيله خود نسبت به قبيله رقيب افتخار مي كردند و گاه براي اثبات برتري خود به سرشماري قبور اجداد خود نيز مي پرداختند. اين چنين انسان هاي متعصب، در ميدان جنگ بدون توجه به حق و باطل بودن طرفين، عمل شان بر اساس تعصب هاي جاهلي است. اگر قوم آنها در گروه حق باشند، آنها بر اساس ع رق قومي خويش به حمايت آنها برخاسته، با اهل باطل مي جنگند و اگر اقوامشان در جبهه باطل بجنگند، آنها نيز براي حمايت از آنان با اهل حق مي جنگند.
بنابر اين هيچ بعيد نيست كه يك انسان منافق در عين بي علاقگي به حق و حقيقت، به خاطر قوي بودن انگيزه ها و تعصب هاي قومي، به دنبال قومش در جبهه حق حضور يافته و براي حمايت از آنها تا سر حد مرگ پيش رود. ما نظير اين برخورد را در منافقان صدر اسلام نيز مشاهده مي كنيم. منافقاني چون عبدالله بن أبي كه هرگز ميانه خوشي با اسلام و رسول خدا
(صلي الله عليه و آله) نداشتند، بر اساس گرايش ها و تعصب هاي قبيلگي دركنار اقوامشان با كفار مي جنگيدند و حال آنكه در دل آرزوي شكست مسلمانان و سرنگوني حكومت پيامبر(صلي الله عليه و آله) را داشتند. بنابر اين گاه تعصب هاي قومي و غرايض حيواني در انسان برانگيخته مي شود؛ به گونه اي كه گرايش او را نسبت به حق و باطل تحت الشعاع قرار مي دهد. در چنين موقعيتي انسان منافق علي رغم دشمني اش با جبهه حق و ارادتش به جبهه باطل، براي ارضاي حميت ها وتعصب هاي خوني خويش در كنار اهل حق به جنگ با اهل باطل بر مي خيزد.
ايثارگري ها و حماسه آفريني هاي عناصري چون اشعث در جنگ صفين هرگز به معناي ارادتش به اسلام و مولا نبوده است. كسي كه پس از رحلت پيامبر(صلي الله عليه و آله) از اسلام بازگشته، بعد از آن نيز همواره بر اساس قاعده «الحقّ لمن غلب؛ حق با كسي است كه غلبه يافته است» روزگار گذرانيده، هر كس به قدرت دست يافت دست بيعت و دوستي با او داده، قبل و بعد از صفين و در خود ميدان جنگ، بارها با مولا مخالفت كرد، و حتي با قاتل علي(عليه السلام) همكاري كرد، چگونه مي توان حماسه آفريني او را در ابتداي جنگ صفين اقدامي بر خاسته از ايمان و نشانه حق مداري وي قلمداد كرد. اگر رفتار حماسي او را در ابتداي جنگ صفين يك انقلاب دروني به سوي حق بدانيم، به سرعت با اين پرسش مواجه مي شويم كه چرا عمر اين انقلاب دروني و بيداري وجدان اين قدر كوتاه بوده است؟ اين چه انقلاب دروني است كه پس از چند روز و چند ماه به دشمني با حق و حمايت از باطل مبدل گرديده است؟
وقتي ما به عوامل انگيزه ساز تلاش هاي رياكارانه اشعث در عمليات ابتداي جنگ صفين مي نگريم، چيزي جز تعصب هاي قومي و حميت هاي قبيلگي براي تهييج او عليه دشمن، نمي يابيم؛ از اين رو مولا پس از پيروزي اشعث و يارانش در اين عمليات فرمودند: «هذا يوم نصرتم فيه بالحميّه 248 ؛اين روزي است كه شما به وسيله تعصب هاي قومي پيروز شده ايد». از منظر حضرت نبرد اشعث براي خدا و به منظور پيروزي اهل حق بر باطل نبوده، او براي ارضاي تعصب قومي خويش به اين معركه ورود يافت. اساساً علت اصلي به حركت در آمدن اشعث براي فتح مسير آب فرات، اشعار تحريك آميزي بود كه يكي از شعراي لشكر خطاب به او سرود. طبق نقل منقري در شبي كه فرداي آن حمله به رود فرات آغاز شد، شاعري خطاب به اشعث گفته بود:
اگر اشعث امروز غم و اندوه را از ما نزدايد مرگ رنج آوري در انتظار مردم است؛ پس ما به وسيله شمشير او از آب فرات سيراب مي شويم و گرنه بايد ما را مانند مردگان سابق انگارد. اگر تو امروز كار ما را سامان ندهي و مشكلي را كه به دست تو حل مي شود رها كني، چه كسي غير تو براي اين كار شايسته است و مردم به چه فردي روي آورند؟ آيا پس از يك شبانه روز تشنگي همچنان بايد صبر كرد، در حالي كه عربده دشمن بلند شده است؟... تو مردي توانمند از مردان يمني هستي و هر شخصي از شاخه تو روييده است.249
وقتي اين اشعار به گوش اشعث رسيد به فوريت تحريك شد و نزد حضرت علي(عليه السلام) آمد و براي حمله به آنان اعلام آمادگي كرد.
چنانكه مي بينيد اين شاعر تنها در صدد تحريك غيرت يمني او بوده و سعي كرده با پهلوان ساختن اشعث و ممتاز جلوه دادن شخصيت او به عنوان جنگ آوري بي همتا و تنها پناه لشكر، او را به حركت درآورد. بي ترديد چنين شعري مي تواند يك انسان متعصب و جاه طلب و جوياي نام را تهييج كند؛ افرادي مثل اشعث كه اموال آذربايجان را فداي منزلت و مقام قومي و قبيلگي خود مي كنند، گاه جان خود را به خطر مي اندازند شايد كه با كسب يك افتخار، خود و قبيله شان نامدار شوند. اتفاقاً در خلال همين ماجرا اين حقيقت آشكار گرديد. اشعث و مالك با هم به سوي فرات حمله كرده بودند؛ مالك فرماندهي قبيله نخع را بر عهده داشت و اشعث نيروهاي قبيله خود يعني كنده را راهبر بود. در حين جنگ مالك و نيروهايش به سوي فرات پيشروي كرده، به رود نزديك شدند؛ ناگاه اشعث از اين موضوع بر آشفت و به پرچمدارش معاويه بن حارث قسم داد قبل از اينكه قبيله نخع بر آب تسلط يابد، او خود را به رود فرات برساند و پرچم كنده را آنجا نصب كند.250 حتي برخي نوشته اند اشعث خوش نداشت مالك در گشودن آب با او مشاركت جويد؛ از اين رو مي گفت: «اي مردم! افتخار از آن كسي است كه پيشي بگيرد».251
اينها گواه روشني است كه انگيزه اشعث از آغاز جنگ صفين يك انگيزه الهي و برخاسته از وظيفه و غيرت ديني نبود؛ از اين رو حضرت فرمودند امروز شما به سبب تعصب به پيروزي رسيديد؛ كنايه از اينكه حركت شما برخاسته از بصيرت ديني نبوده است.
برخي از انسان ها ميل به برتري جويي سراسر وجودشان را فرا گرفته، هميشه مي خواهند در جامعه امتياز ويژه و آقايي خاصي داشته باشند. وقتي اين روحيه به حد افراط مي رسد، گاه مال و منال و زن و فرزند و سلامتي شخصي خود را فداي قهرماني مي كنند. براي قهرماني خود را به آب و آتش مي زنند تا موقعيت ممتاز خود را نگهدارند. اين افراد الزاماً در جبهه باطل نيستند، گاه در جبهه حق هم پيدا مي شوند؛ ولي هدفشان از جانبازي، مبارزه در راه حق و حقيقت نيست؛ بلكه پيكاري است براي نام آوري و سيادت يافتن . چنين افرادي وقتي مي بينند يكي از دوستان همرزمشان افتخاري آفريده، به جاي خوشحالي نگران مي شوند. افرادي چون اشعث كه توقع ندارند غير از خود آنها شخص ديگري آب فرات را به روي سپاه اسلام بگشايد، از اين دست مردان جاه طلب هستند. اين گروه همان گونه كه ابوسفيان و معاويه و عمروعاص براي رسيدن به پادشاهي و سيادت جانشان را در ميدان جنگ به خطر مي اندازند، براي ارضاي حس برتري جويي و آقايي دنيا با جان خود بازي مي كنند؛ زيرا شيريني زندگي در كام آنها در قهرماني است.
اگر به اشعاري كه شاعر معاويه و يا شاعر سپاه مولا در صفين براي اشعث گفته اند نيك بنگريم، مي بينيم هر دو كوشيده اند از همين روحيه برتري جويي او بهره برند، و او را تحريك كنند. شاعر معاويه كوشيد سكوت او را در ماجراي عزلش از فرماندهي كنده مايه ننگ و عارش بخواند و شاعر سپاه حضرت با توانمند و بي همتا خواندن او، حس برتري جويي اش را برانگيخت، او را واداشت تا به سپاه شام حمله برد.
نكته جالب و قابل توجه ديگر اين است كه اشعث در عمليات مزبور جملاتي مي گفت تا به حركت خود رنگ و لعاب ديني بدهد و با منتسب كردن خود به بزرگان دين، در ميان متدينان نيز جايگاه مناسبي پيدا كند. منقري مي نويسد او (درآن هنگام) مي گفت: «به خدا قسم من خوش نداشتم با اهل نماز بجنگم؛ ولي چه كنم كه با من كسي است كه سابقه اش در اسلام بيش از من بوده و به كتاب ]خدا[ و سنت ]پيامبر(صلي الله عليه و آله)[ عالم تر مي باشد. او كسي است كه جانش را ]در راه دين[ هديه مي كند».252 او با اين جملات، مشروعيت حركت خويش را به حضور در خيمه گاه مولا ربط مي دهد. حال آنكه پيش تر ديديم كه چگونه با دستور حضرت به مخالفت پرداخت، و پس از اين نيز به خيانت هاي آشكارش اشاره خواهيم كرد.
بنابراين منافقان گاه در صف مجاهدان راه خدا قرار گرفته، خود را به آب و آتش مي زنند؛ به طوري كه ظاهر عمل آنها مانند مجاهدان راستين است؛ اما باطن عملشان چيزي جز ارضاي جاه طلبي و حفظ موقعيت و آبروي اجتماعي و يا پاسخ به تعصب جاهلي فردي و گروهي نيست. آنها گاه براي نفوذ در قشر مذهبي مي كوشند در زبان، از دين داري و دين باوري دم زنند و يا خود را به شخصيت هاي مذهبي و رهبران ديني جامعه منتسب كنند؛ ولي اگر به مجموع مواضع سياسي ـ اجتماعي آنان در يك حادثه و يا گفتار و كردارشان در يك خط تاريخي بنگريم، به تناقض هاي آشكاري مي رسيم كه كذب مدعايشان را آشكار مي سازد.
از اين رو پيش از تفحص و مطالعه حساب شده در مورد شخصيت هايي كه در يك انقلاب ارزشي مطرح مي باشند، نمي توان به تاييد و يا تقليد از آنها فتواداد. بي ترديد كساني كه در عصر حاكيمت مولا بدون توجه به اين نكته مدعيان فضيلت و حق مداري را پي گرفتند، در دام افرادي چون اشعث گرفتار آمدند، و حيات و ممات خويش را يك جا بر باد دادند. اما كساني كه با نگاه موشكافانه به شخصيت افراد نگريسته، سوابق و انگيزه و شيوه عمل آنان را در كشاكش مبارزه بررسيدند، ره به صلاح برده و از دام شيطاني منافقان رهايي يافتند.
ديگر آنكه بايد آموخت كه خطر يك منافق، از يك سپاه سرتا پا مسلح دشمن بيشتر است. يك منافق چندرنگ و زيرك مي تواند با نفوذ در ميان جبهه حق، توده ملت را درمقابل رهبران راستين آن قرار دهد و حال آنكه دشمن هرگز چنين توانايي را ندارد. اگر امثال اشعث نباشند و يا به موقع شناسايي شوند، كار دشمن براي سيطره بر حكومت ديني و استحاله هويت مذهبي جامعه اسلامي بسيار دشوار مي شود و امثال معاويه نمي توانند به آساني بر حكومت علي(عليه السلام) چيره گي يابند.
ب-3. مذاكره اغواگرانه
جنگ صفين يكي از جنگ هاي طولاني مدت تاريخ اسلام به حساب مي آيد. طبق نقل مسعودي،اين جنگ صد و ده روز به درازاكشيد و در طول اين مدت نود درگيري بين دو سپاه رخ داد.253 پس از پايان هر درگيري، افراد دو سپاه وارد قلمرو يكديگر مي شدند و كشته هايشان را مي گرفتند و دفن مي كردند؛254 از اين رو ارتباط گيري افراد دو سپاه با يكديگر آسان بود. معمولاً در فاصله بين درگيري ها، افرادي از دو سپاه براي بحث و مذاكره با يكديگر ارتباط مي گرفتند.
در آغاز جنگ نيروهاي دو طرف به اميد پيروزي مي جنگيدند؛ ولي اندك اندك اميد برتري سپاه اميرمؤمنان(عليه السلام) تقويت يافت و نيروهاي شام به ضعف گراييدند. وضع به گونه اي شد كه معاويه به چهره هاي تأثيرگذار و متنفّذ سپاه عراق نامه مي نوشت و از آنها مي خواست به نحو مسالمت آميزي جنگ را خاتمه دهند، كه او همچنان بر سر قدرت خويش بماند. محتواي نامه هاي مزبور كاملاً حاكي از ضعف نيروهاي شام است. براي نمونه در نامه به ابن عباس كه به واسطه عمروعاص ارسال شد، چنين تصريح شده است: «اين جنگ حيات و بردباري برايمان باقي نگذاشته... در ميان ما كساني هستند كه از اين جنگ گريزانند».255 سپس طي نامه ديگر، خود معاويه رسمآً از ابن عباس خواست براي اتمام جنگ تلاش كند.256
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
242. ر.ك: همان، ص 165.
243. همان، ص 166.
244 . همان ، همانجا
245. همان ، همانجا.
246. همان ، ص172
247. ر.ك: همان، ص 402.
248. بنگريد به: منقري، همان، ص 161 و 169.
249. لئن لم يجل الأشعث اليوم كربه من الموت فيها النفوس تعنت
250. ر.ك: همان، ص 179 و 180.
251. همان، ص 180.
252. »والله ن كنت لكارها قتال أهل الصلاه و لكن معي من هو أقدم مني في السلام و أعلم بالكتاب والسنه و هو الذي يسخي بنفسه«. منقري، همان، ص 171 و 172.
253. ر.ك: علي بن حسين مسعودي، التنبيه و الاشراف، ص 256. (البته بايد توجه داشت در طول اين مدت طبق قرار اميرمؤمنان* و معاويه ماه محرم آتش بس اعلام شد. بنگريد به: علي بن حسين مسعودي، مروج الذهب، ج 2، ص 387.)
254. ر.ك: احمد دينوري، الاخبار الطوال، ص 179.
255. »ما ألقت هذه الحرب لنا و لكم حياهً و لاصبراً.. ن فينا من يكره القتال.» منقري، وقعه صفين، ص 411.
256. ر.ك: همان، ص 414.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14