(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 30  خرداد 1389- شماره 19674

نتيجه بي فكري
دعوت عملي
آثار غرور علمي
شاخص بصيرت
ضرورت جدي بودن در دين از زبان امام علي(ع)
هنر جمع كردن ميان «قاطعيت» و «مدارا»
رابطه سلامت عقل و پوشش مناسب



نتيجه بي فكري

قال الامام علي(ع): لابصيره لمن لافكر له.
امام علي(ع) فرمود: كسي كه انديشه ندارد بصيرت ندارد.(1)
1-غررالحكم، ح 10774

 



دعوت عملي

در روايت نقل شده است تا مهمان به خانه ابراهيم(ع) نمي آمد، او در خانه غذا نمي خورد. وقتي فرارسيد كه يك شبانه روز مهمان بر او وارد نشد، او از خانه بيرون آمد و در صحرا به جستجوي مهمان پرداخت. پيرمردي را ديد، جوياي حال او شد. وقتي خوب به جستجو پرداخت فهميد آن پيرمرد بت پرست است. ابراهيم گفت: «افسوس، اگر تو مسلمان بودي مهمان من مي شدي و از غذاي من مي خوردي».
پيرمرد از كنار ابراهيم گذشت. در اين هنگام جبرئيل بر ابراهيم(ع) نازل شد و گفت: «خداوند سلام مي رساند و مي فرمايد؛ اين پيرمرد هفتاد سال مشرك و بت پرست بود و ما رزق او را قطع نكرديم، اينك چاشت يك روز او را به تو حواله نموديم، ولي تو به خاطر بت پرستي او، به او غذا ندادي.»
ابراهيم(ع) از كرده خود پشيمان شد و به عقب بازگشت و به جستجوي آن پيرمرد پرداخت تا او را پيدا كرد و به خانه خود برد.
پيرمرد گفت: «چرا اول بار مرا رد كردي و اينك پذيرفتي؟»
ابراهيم(ع) پيام و هشدار خداوند را به او خبر داد.
پيرمرد در فكر فرو رفت و سپس گفت: «نافرماني از چنين خداوند بزرگواري دور از مروت و جوانمردي است» آنگاه به آيين حضرت ابراهيم(ع) گرويد و آن را با طيب خاطر پذيرفت و بر اثر خلوص و كوشش در راه خداپرستي، از بزرگان دين شد.(1)

 



آثار غرور علمي

پرسش:
كساني كه نمي توانند بر غرور علمي خود غلبه كنند چه نتايج و آثاري بر گفتار و كردار آنها مترتب خواهد شد؟
پاسخ:
به طور كلي كساني كه در وادي علم قدم مي گذارند در ابتداي راه دچار غرور علمي شده و به طور طبيعي اين احساس براي آنان بوجود مي آيد، اما درتداوم مسير دانش پژوهي پس از كسب علوم، حقايق و معارف جديد و سنگيني بار علمي آنان صفت تواضع و فروتني و افتاده حالي بر سلوك آنان حاكم خواهد شد و بالاخره در راه جهاد علمي مستمر انسان بدانجا مي رسد كه اعتراف نمايد هيچ چيز نمي داند و به جهل خود در برابر گستره علوم و حقايق ناشناخته اذعان مي نمايد. آري اين سخن معصوم است كه فرمود: علم داراي سه وجب است. وجب اول غرور و تكبر است. وجب دوم تواضع و فروتني است و وجب سوم اعتراف به جهل و ناداني خود است. سخن اصلي در اينجا اين است كه طالب علم در حيات علمي و طلبگي خود بر حالت اول يعني غرور علمي باقي نماند و بتواند با قوه عاقله خود و جهاد با نفس بر تكبر و غرور علمي غلبه نمايد. حال بايد به اين سؤال پاسخ داد كه انسان اگر نتوانست بر غرور علمي خود غلبه كند چه آثار زيانبار و نتايج سوء و منفي بر گفتار و رفتار او حاكم خواهد شد. پرواضح است گرفتاران غرور علمي، هم از رشد علمي مي مانند، هم از چشم ها و دل ها مي افتند و هم رفتارشان با ديگران متكبرانه مي شود. غرور اگر آفت علم است، هم در زمينه علوم به دست آمده و هم در مورد دانش هاي كسب نشده است. بنابراين شخص با داشتن «علم موجود» و احساس بي نيازي از دانش بيشتر ازمراتب بالاتر علمي و بهره گيري از دانش ديگران، محروم مي شود. وقتي غرور علمي در خانه دل يك دانش آموخته رسوخ كرد، به «خودخواهي» و «خودپسندي» و «خودبرتربيني» گرفتار مي شود و حاضر نمي شود كه علمي را از كسي بياموزد يا حكمتي را از شخصي بگيرد يا نقاط ضعف خود را در مسايل علمي، از داناتران بشنود و بپذيرد يا انتقادها و نقدهاي ديگران را بپذيرد و اشتباهات و كاستي هاي خود را اصلاح و برطرف كند، چنين كسي خود را از مشورت با ديگران هم بي نياز مي بيند، اهل سؤال از ديگران هم نيستند و حاضر نيستند به مقام علمي برتر كسي اعتراف كنند و براي خود بالادستي تصور نمايند. آنكه دچار اين بيماري اخلاقي و «غرور علمي» شود، هر چند هم خود را بالا بگيرد و كبر بفروشد و به مردم بي اعتنايي كند، در نظر ديگران، حقير و كوچك جلوه مي كند و همين بر رنج دروني او مي افزايد.

 



شاخص بصيرت

عباسعلي كامرانيان
حكيمي بطور ناشناس از كويي مي گذشت.
در مسير خود تعدادي از جوانان انقلابي و پرشور را ديد كه دور هم جمع شده اند و با هم مباحثه مي كنند.
همين كه حكيم از كنار آنها گذشت، چهره نوراني و وقار او، توجه بعضي از جوانان مؤمن را به خود جلب كرد. سلام كردند و يكي از آنها گفت:
يا شيخ! مسأله
حكيم نگاهي پدرانه به او كرده و با لبخند مليحي گفت: و عليكم السلام و رحمه الله، بفرماييد!
جوان گفت: هر يك از ما درباره شاخص بصيرت سخني مي گوييم اما هنوز هيچكدام قانع نشده ايم!
حكيم گفت: براي «شاخص بصيرت» چه تعاريفي كرده ايد؟
يكي از جوانان گفت بهروز مي گويد: مآل انديشي، حسن مي گويد: رضايت بزرگترها، سعيد نظرش اين است كه: توجه به منافع جمع، و من هم مي گويم شاخص بصيرت: قضاوت عادلانه است. حالا من مي خواهم به اين دوستان ثابت كنم كه حرف من درست است! محسن كه تا آن زمان ساكت بود و حرفي نمي زد ناگهان گفت: شاخص بصيرت عبارت از شناخت ملاكهاي حق و باطل و تطبيق مصاديق بر آنهاست. اگر قبول نمي كنيد نظر آقا را در اين باره بپرسيد!
حكيم با مهرباني و محبت چهره جوانان حاضر را از نظر گذراند و سپس نگاهش را به زمين دوخته و پس از اندكي سكوت گفت: دوست داريد كه همه با هم نظر خداوند متعال را در اين باره جويا شويم؟!
همه با هم گفتند: چه بهتر، بالاتر از اين كه سخني نيست.
حكيم گفت:
خداوند سبحان در اين خصوص در آيه 92 سوره انفال مي فرمايند: يا ايهاالذين آمنوا ان تتقواالله يجعل لكم فرقانا و يكفر عنكم سياتكم و يغفرلكم والله ذوالفضل العظيم.
اي كساني كه ايمان آورده ايد!
اگر از (مخالفت با فرمانهاي) خداوند بپرهيزيد (او) برايتان وسيله اي براي جدا ساختن حق از باطل قرار مي دهد (روشن بيني خاص كه در پرتو آن، در هر شرايطي حق را از باطل بشناسيد) و گناهانتان را مي پوشاند و شما را مي آمرزد و (بدانيد كه) خداوند صاحب فضل و بخشش عظيم است.
سپس گفت: حالا به نظر شما شاخص بصيرت چيست؟
همه گفتند: پرهيزكاري، دوري از گناه و انجام دقيق دستورات خدا.
حكيم گفت: احسنت!
سپس از جوانان خداحافظي كرد و به راه خود ادامه داد و زير لب زمزمه كرد:
... امر ما بر قاريان وحي خويش
وفق قرآن كردن است، اعمال خويش
تا كه از «آهنگ قرآن» بگذرند
رحل در «فرهنگ قرآن» افكنند
با عمل الگوي اهل دين شوند
دور از هر فتنه رنگين، روند...(1)
1- مثنوي هفتصد بيتي گل روي خدا-ص06

 



ضرورت جدي بودن در دين از زبان امام علي(ع)
هنر جمع كردن ميان «قاطعيت» و «مدارا»

آيت الله مصباح يزدي
در مقاله حاضر استاد مصباح يزدي با تشريح يكي از ويژگي هاي مؤمن از زبان حضرت علي(ع)، به بررسي راه رهايي از افراط و تفريط و ضرورت داشتن دورانديشي در امور مي پردازد كه اينك با هم آن را از نظر مي گذرانيم.
فمن علامه احدهم انك تري له قوه في دين و حزما في لين...(نهج البلاغه/خ 391)
اوصافي را كه اميرالمؤمنين(ع) در نهج البلاغه براي مؤمنان راستين مي آورد مي توان در چند مرحله دسته بندي كرد. به طور كلي اين اوصاف سيري از كلي به جزئي، از عام به خاص، از مجمل به مفصل و از اصل به فرع دارد. حضرت، ابتدا به طور كلي فرمود: شيعيان ما عارفان بالله و عاملان بامرالله و اهل فضائل هستند. اين عناوين خيلي كلي است بعد با تفصيل بيش تري اين مطالب را بيان فرمود تا مي رسيم به اين جا كه مي فرمايد: فمن علامه احدهم... بيان، جزئي تر مي شود و به نمادهاي اين صفات در رفتارها مي پردازد. مي فرمايد: نشانه هر مؤمني اين است. ظاهرا يك فرد خاص منظور نيست يعني هر يك از اين نشانه ها طبعا در رفتار ظاهر مي شود و فراتر از اوصاف قلبي و ملكات اخلاقي و صفات باطني است كه محسوس نيستند. ابتدا حضرت دو صفت را ذكر مي فرمايد. يك صفت در ارتباط با وظيفه انسان نسبت به خداي متعال است و يكي مربوط به رفتار انسان با خلق خداست.
از علم تا عمل
اميرالمؤمنين بعد از ذكر حالات قلبي خوف و خشيت و معرفت حالا در مقام بيان علامت ها و نشانه هايي براي اين اوصاف و فضايل است. ايمان مؤمن اقتضا مي كند كه وظايف ديني اش را عمل كند. اصلا معناي مؤمن همين است يعني عمل به باورها و اعتقادات، ولي همه مردم در مقام عمل مساوي نيستند. با اين كه همه اعتراف داريم كه بايد دستورات دين را موبه مو اجرا كرد اما در عمل ضعف هايي داريم.
شما مصاحبه هاي تازه مسلمان ها را در برنامه هاي تلويزيون ديده ايد، مثلا يك خانمي است آلماني، آمريكايي يا از كشورهاي ديگر، مسيحي بوده يا مذهب ديگري داشته و حالا مسلمان شده است. آيا ديده ايد يكي از اين خانم هاي اروپايي يا آمريكايي تازه مسلمان چه در تلويزيون چه جاهاي ديگر، يك موي سرش پيدا باشد؟ حالا كه مسلمان شده سرش را درست مي پوشاند. اين علامت دين داري شان است. وقتي مسلمان مي شود مي داند معني اش اين است كه بايد حجاب داشته باشد، اما وقتي شما در خيابان هاي جمهوري اسلامي حتي در مذهبي ترين شهرها مثل قم و مشهد حركت مي كنيد جور ديگري مي بينيد.
يادم هست كه چند سال قبل با يك خانم اتريشي مصاحبه مي كردند، مي گفت من تعجب مي كنم كه خيابان هاي اين جا با خيابان هاي اروپا چندان فرقي ندارند. اين ها چه طور مسلماني هستند؟ اين خانم اتريشي در پايتخت كشور اسلامي ايران تعجب مي كند كه اين چه طور لباس پوشيدني است. بعضي ها اعمال ديني شان را هم خوب انجام مي دهند؛ حج مي روند، زيارت كربلا مي روند، نذر و نياز مي كنند...، ولي حجاب را درست رعايت نمي كنند. متأسفانه اختلاط زن و مرد در بسياري از خانواده هاي مسلمان شايع شده است. روز به روز هم دارد شيوع بيش تري پيدا مي كند. اين ها آن نشانه هايي نيست كه اميرالمؤمنين براي شيعيان مي فرمايند. از علامت مؤمن نيست كه موي زنش پيدا باشد. با مردهاي نامحرم مثل مردهاي محرم صحبت كند. شوخي كند، رفتار دوستانه داشته باشد.
جدي يا حاشيه اي و تشريفاتي؟
به طور كلي كساني كه تابعيت يك دين يا يك مذهبي را مي پذيرند، دو دسته هستند: يك دسته، دين را جدي مي گيرند يك دسته نه، و آن را فقط آداب و رسوم و يك امر فرعي حاشيه اي و تشريفاتي فرض مي كنند. ما مسلمان هستيم، حضرت علي(ع) را هم دوست داريم، مخلص حضرت ابوالفضل هم هستيم، برايش نذر و نياز هم مي كنيم اما اين كه مقيد باشيم كه احكام دين را موبه مو اجرا كنيم، نه! در برابر اين ها عده اي هم دين را جدي مي گيرند و آن را جزو اصلي ترين مسائل زندگي شان مي دانند. اول مسلمان هستند بعد اهل فلان شهر و فلان كشور و فلان نژاد. براي اين ها دين از همه چيز مهم تر است. در انتخاب شغل، اول فكر مي كند آيا جايز است يا جايز نيست. بعد مي گردد ميان مشاغل كه كدامش آسان تر است، درآمدش بيشتر است. در ازدواج هم اول دين و ايمان همسرشان مهم است و بعد ساير ويژگي ها.
تفاوت ما و سلمان فارسي
در بعضي از آيات كريمه وقتي خطاب به بعضي از پيغمبران مي شود كه ما به شما علم و كتاب و حكمت داديم تعبير اين است كه «خذالكتاب بقوه ؛ ما كتاب بر تو نازل كرديم اين را محكم بگير، جدي بگير». نه مثل كتابي كه بگذاريم در كتابخانه. ما هم قرآن را دوست داريم كتاب دين ما است اما رفتارمان با مثل رفتار سلمان فارسي ها تفاوت دارد. آن ها وقتي معني آيه اي را مي فهميدند، مقيد بودند، رعايت مي كردند، اما ما نه،مي بوسيم، احترام هم مي كنيم، از آن استخاره مي گيريم، وقت سفر از زير قرآن رد مي شويم، اما چه قدر مقيد هستيم ببينيم خدا به ما چه گفته است و از ما چه مي خواهد؟ درباره مسائل شرعي هم تا وقتي كه با خواسته ها و آداب و رسوم شهر و كشور و فاميلمان منافات نداشته باشد، تا وقتي با اغراض حزب و جناح مان تفاوت نداشته باشد، خيلي خوب است، اما آن جايي كه تضاد پيداكرد معلوم نيست كه ما چه اندازه قرآن را ترجيح بدهيم. وقتي اميرالمؤمنين مي فرمايد: انك تري له قوه في دين. يعني مؤمن اول رابطه اش را با دين مي سنجد. علامتش هم اين است كه دين را جدي مي گيرد. يعني دين در رأس همه كارها و وظايف او است. اهتمامش قبل از همه چيز به دين است.
ما اگر واقعاً به دين اهميت بدهيم صبح كه از خواب بيدار مي شويم فكر اين هستيم كه ببينيم وظيفه ديني مان چيست. آيا واقعاً همين طور است؟ اگر دلمان را بكاويم مي بينيم قبل از آن، چيزهاي ديگري برايمان جلوه مي كند؛ بعضي دلبستگي ها به مال، مقام، اشخاص، دلمان مشغول اين مسائل است. بد نيست انسان چند روزي دل خودش را بكاود. ببيند قبل از خواب آخرين چيزي كه درباره اش فكر مي كند چيست؟ وقت بيدار شدن، اولين چيزي كه توجهش به آن جلب مي شود چيست؟ هستند كساني كه اولين چيزي كه به ذهنشان مي آيد خداست. از او هم توفيق مي خواهند كه روز را در راه بندگي او سپري كنند. آخرين چيزي هم كه قبل از خواب از ذهنشان مي رود ياد خداست. خوش به حال اين آدم ها. كاش ما هم شباهتي به اين ها پيدا كنيم. شيعياني كه حضرت علي(ع) توصيف شان مي فرمايد، نسبت به دين خيلي محكم هستند. مي دانند كه نمي شود با دين شوخي كرد،حلال حلال است و حرام حرام. نمي گردند دنبال شيوه اي كه با آن ربا را حلال كنند، رشوه را به اسم هديه درآورند. اين حرف ها همان چيزهايي است كه پيش بيني شده در آخر الزمان چنين و چنان خواهد شد. آن وقت است كه بلاها بر آن ها نازل مي شود. امراضي پيدا مي شود كه سابقه نداشته، راه علاجي هم ندارد و اين ها همه نتيجه آن بازي هايي است كه با دين انجام داده اند.
راه رهايي ازافراط و تفريط
خيلي ها در مقام عمل نمي توانند مرز بين حق و باطل و خوب و بد را درست تشخيص بدهند. يعني در معاشرت با مردم و در كيفيت اجراي ارزش ها و مباحث اخلاقي و آن هايي كه بيشتر جنبه عملي و جزئي دارد، دچار مشكل مي شوند.
خيلي وقت ها آدم درباره چگونگي رفتار با دوستان، همسايگان، زيردستان، مسئولان، مافوق، معلم، شاگرد و حتي با والدين يا فرزندان دچار اشتباهات و افراط و تفريط هايي مي شود. به طوركلي در همه اين موارد بايد ضوابطي را رعايت كنيم. چه كنيم كه خانواده سالمي داشته باشيم؟ همسر با همسر، پدر و مادر با فرزندان وبالعكس، همسايه با همسايه، معلم با شاگرد چگونه رفتار كند؟ ما غالباً دچار افراط و تفريط مي شويم. كساني كه دقيقاً بتوانند مرز اعتدال، مرز بين حق و باطل را تشخيص بدهند كم هستند. خيلي جاها خلط مي شود؛ اشتباه مي شود. حتي در خانواده متدينين. شايد شما هم تا حالا تجربه كرده ايد كه مسئله اي پيش مي آيد كه آقاي خانواده يك سليقه اي دارد خانم خانواده يك سليقه ديگر. اختلاف نظر پيش مي آيد هركدام هم نظر خاصي دارند. يكي مي گويد اين مصلحت ها را دارد خوب است برويم، آن يكي مي گويد نه اين مشكلات را دارد، نمي رويم. اگر زمينه گفت وگويي هم باشد هركدام دليل خودشان را مي آورند چه بسا دليل ها هم دليل هاي بدي نباشد. وقتي تزاحم پيدا شد بايد كدام مصلحت را ترجيح بدهيم؟ كدام اهميت بيشتري دارد؟ به ويژه اگر حكم شرعي خاصي هم نداشته باشد. يك وقت است شرعاً مي فهميم كه اين ثواب بيشتري دارد يا خداي نكرده آن مثلاً عمل مشتبهي است و شبهه حرمت دارد، اما گاهي هر دو طرف يك مصلحتي دارد و هركدام هم مي خواهد تشخيص خودش را به كرسي بنشاند. بسياري از اختلافات خانواده ها هم در همين چيزها پيدا مي شود. اين جا چه كاربايد كرد؟ يا مثلا در تربيت فرزند چگونه برخورد كنند؟ چه طور حرف بزنند؟ خيلي تند و جدي و قاطعانه؟ يا نه، اين طور كه امروز فرهنگ عام دنيا اقتضا مي كند و تربيت ها عموماً كودك محور است؟ در محيط اداره و در مساله كار و كارفرما و كارمندي و كارگري چه طور؟ البته ارزش هايي در همه جا حاكم است. منظورم همين چارچوب ارزش هاي مورد قبول طرفين است. وقتي كارفرما احساس مي كند كه كارمند يا كارگر سستي و تنبلي مي كند... با او چگونه برخورد كند؟ اين مسأله و اين سؤال در همه رفتارهاي اجتماعي ما با ديگران به نحوي خودش را نشان مي دهد؛ استاد با شاگرد، پدر با فرزند، دو تا همكار با هم ديگر، دو تا همسايه نسبت به رفتارهاي هم ديگر چه قدر حساسيت نشان بدهند؟ در برخورد با ارزش هاي پذيرفته شده، در احقاق حقوق چه گونه برخورد كنند؟ با قاطعيت؟ يا با اغماض و گذشت و مسامحه؟
اخلاق اسلامي چه اقتضا مي كند؟ از يك طرف، ما حقوقي داريم كه بايد استيفا بشود. طرف مقابل هم وظايفي دارد كه شرعاً موظف است انجام بدهد. وقتي انسان مي بيند اگر حقوقش را استيفا نكند ضرر مي كند امر به معروف و نهي از منكر مي كند يا با تندي و تشر و اوقات تلخي با او برخورد مي كند. ممكن است كساني هم بگويند كه آقا! اين همه دستور در شرع براي گذشت و مسامحه كردن و سخت نگرفتن بر ديگران داده شده است. در تضاد اين دو ارزش (امر به معروف و نهي از منكر و گذشت و مسامحه) چه بايد بكنيم؟
پاسخ اين پرسش
از ديدگاه اسلامي- بلكه ديدگاه عقلاني هم- هر دو اين نگاه ها خطاست. يكي افراط است و ديگري تفريط. مؤمناني كه دين و مكتب تشيع را خوب شناخته اند مي دانند كه بايد در هر موردي چگونه بين اين ها جمع كنند؛ نه آن چنان خودشان را رها و بدون حساسيت نشان مي دهند تا ديگران خواسته ها و هوس هايشان را بر آن ها تحميل كنند و نه گرفتار تندي و عصبانيت مي شوند.
آن هايي كه در مسائل تعليم و تربيت و ارتباط با جوانان و نوجوان ها كار مي كنند خيلي بايد توجه داشته باشند. گاهي نوجوان ها براساس تربيت هاي قبلي خانواده و رفتار پدر و مادر زمينه هاي انفعال شديدي دارند. به قول معروف، نه گفتن بلد نيستند. رفيقشان مي گويد برويم در خيابان گردش كنيم، برويم پارك، مي گويد باشد. حتي گاهي مي داند اين كار غلطي است و زحمت دارد، اما خجالت مي كشد. اين منشأ بسياري از مفاسد خطرناك است. اين مسائل انحرافي كه از دوران نوجواني شروع مي شود غالباً سراغ افرادي مي آيد كه حالت انفعال در آن ها زياد است. يكي از عوامل هم تربيت پدر و مادر است؛ گاهي ابراز محبت زياد و مجال رفتار دلخواهانه دادن به بچه ها اين طور نتيجه مي دهد. يعني نوجوان، تضاد و تقابل و تعارض را نياموخته است هرچه خواسته به او داده اند فكر مي كند هر كس ديگر هم هر تقاضايي دارد بايد موافقت كند. حقيقت اين است كه هر دو افراط و تفريط است و صحيح نيست؛ رفتار آدم عاقل نبايد به گونه اي باشد كه هر كسي بتواند خواسته هايش را بر او تحميل كند و او هم به خاطر رودربايستي بپذيرد و نه گفتن را بلد نباشد. در مسائل سياسي هم هست؛ به بعضي از شخصيت ها گفتند چرا چنين كاري كرديد؟ گفت: مي دانم اين كار غلطي بود. گفتند: اعتراف كن بگو كار غلطي بود. مي گويد: نه، چون من با فلان كس عهد بسته ام براي رعايت وفاداري به آن عهد خودم، اعتراف نمي كنم. ما با هم عهد بسته ايم كه تا آخر با هم باشيم! تا ته جهنم با هم باشيم! درست است وفاي به عهد خوب است اما تا كجا؟ حتي راست گفتن هم كه ارزش معتبري در همه جوامع انساني است، حدي دارد؛ بعضي جاها نبايد راست گفت. بعضي جاها دروغ گفتن واجب است؛ اگر راست گويي باعث قتل نفس مؤمني مي شود آدم بايد دروغ بگويد تا جان مسلماني را نجات بدهد، چه رسد به عهد و پيمان هاي سياسي.
راه صحيح چيست؟ بايد اين ارزش ها را به نحوي با هم آشتي بدهيم و حد وسطي كه بتواند مصلحت بهتر و قوي تر را تامين كند، رعايت كنيم. در زندگي بايد هميشه محتاط و دورانديش بود؛ اگر كاري به ما پيشنهاد مي شود بگوييم اجازه بدهيد اول فكر كنم. بايد ديد عاقبتش به كجا مي انجامد. اگر ديديم واقعاً كار غلطي است، خدا راضي نيست، خسارت دنيايي و آخرتي دارد، فردا عذرخواهي كنيم و بگوييم من هرچه فكر كردم ديدم اين كار به صلاح من نيست. هر پيشنهادي را هر چند از دوست صميمي، قبول نكنيم. اسم اين اخلاق و اين منش را مي گويند دورانديشي، و در عربي مي گويند «حزم». البته گاهي رعايت دورانديشي به بهاي از دست دادن دوستان مي انجامد.
امروز در بسياري از كارهاي اجتماعي اگر فرد بخواهد همان اصول اخلاقي پذيرفته شده عمومي يا همان حقوق قانوني را رعايت كند، هيچ كاري پيش نمي رود. مديريت اين جور كارها اقتضا مي كند كه ظرفيت طرف را بسنجد و بداند كه تا چه اندازه مي شود به او فشار آورد و اگر فشار آورد چه نتيجه اي از اين كار حاصل مي شود؟ اگر اين كارمند را بيرون كنم- كه بسياري از جاها نمي توانم- آيا كارمند بهتري سراغ دارم بگذارم به جاي او يا نه؟
امروزه اگر انسان بخواهد با بچه اش زياد سخت گيري كند، مي گويد: مي گذارم مي روم. حالا اگر رفت پدر راه بيفتد دور شهرها، اين طرف آن طرف تا بچه اش را پيدا كند؟ پس بايد رفتار طوري باشد كه بعدش يك ضرر بيش تر و شديدتري مترتب نشود. اين ها مقايسه مي خواهد. عقل و فكر مي خواهد.
اجمالش اين است كه از يك طرف انسان بايد قاطعيت داشته باشد و براساس عقل و منطق و قوانين شرع عمل كند يعني بنا نداشته باشد در رعايت ارزش ها مسامحه كند اما از يك طرف هم بايد نرم خويي داشته باشد و سخت گيري نكند والا تنها مي ماند و كارش عقب مي افتد و مفاسد زيادي بر آن مترتب مي شود كه نمي تواند از پس آن بربيايد.
همراه كردن اين دو تا يك هنر است، و مؤمنان كساني هستند كه بتوانند اين ارزش ها را با هم جمع كنند و مرز حق را در ميان چند باطل تشخيص بدهند. «له قوه في الدين و حزماً في لين»

 



رابطه سلامت عقل و پوشش مناسب

¤ منصور حق پرست
طهارت و پاكي تن و روح، از برنامه هاي آموزشي و پرورشي اسلام و آموزه هاي قرآني است. بهداشت تن و روان و جسم و جان در اولويت نخست برنامه هاست؛ چرا كه آدمي درشرايط مناسب زيستي مي تواند به اهداف آفرينش دست يابد و كمالات را بشناسد، و به سوي آن برود.
خداوند در ذات آدمي، اموري را قرارداده كه جز با فراهم آمدن شرايط مناسب نمي تواند ظهور و فعليت يابد. از اين رو ايجاد شرايط مناسب دردستور آغازين آموزه هاي اسلامي قرار گرفته و نظافت تن وجامه و بهداشت ظاهري به عنوان بخشي از ايمان معرفي شده است، چرا كه با فراهم آمدن اين طهارت ظاهري، شرايط براي دست يابي به طهارت باطني فراهم تر مي شود و ايمان كامل شكل مي گيرد.
دست يابي به ايمان واقعي و كامل نيازمند ايجاد اين شرايط مناسب و مطلوب است كه يكي از راه هاي دست يابي به آن، پوشش مناسب است چرا كه پوشش حفاظت برحيايي است كه به همراه دين، همراهان هميشگي عقل است و ايمان جز درسايه عقل معنا و مفهومي ندارد.
نويسنده دراين مطلب بر آن است تا فلسفه پوشش را بر اساس تحليل آيات قرآني تبيين نمايد.
با هم اين مطلب را از نظر مي گذرانيم.
حيا و عفت، مقتضاي فطرت
بي گمان و از جمله امور فطري انسان حيا و عفت است. چنان كه در روايات آمده، هنگامي كه انسان آفريده مي شود و نعمت بزرگ عقل به وي ارزاني مي شود، حيا و دين ملازمان او مي باشند؛ چرا كه عقل است كه دينداري و حيا را واجب و لازم برمي شمارد؛ (اصول كافي،ج 1، كتاب عقل ودين، حديث 3) به اين معنا كه از مستقلات عقل، لزوم شكرگزاري از آفريدگار و پروردگار و حفاظت بر عناصر شرافت و كرامت انساني از جمله حيا است.
بنابر اين مقتضاي فطرت انسان، دين داري و حياست و انساني كه دين و حيايي ندارد، درحقيقت از عقل سالم برخوردار نمي باشد، چرا كه هر كجا عقل وجود داشته باشد لوازم آن يعني دينداري و حياورزي حضور دارد.اين مطلب را كه خداوند گزارش كرده از داستان آفرينش آدم مي توان به دست آورد، چرا كه آدم و حوا (ع) هنگامي كه از درخت ممنوع خوردند و پوشش طبيعي آنان از ميان رفت و جسد يا عورت ايشان آشكار شد، آنان تلاش كردند تا به طريقي ديگر چون برگ هاي درختان بهشتي خودشان را بپوشانند. (اعراف، آيه 22 و نيز طه، آيه 121) اين عمل خود نشان مي دهد كه انسان به طور طبيعي از آشكار شدن مواضع شرمگاهي گريزان است و آن را زشت و ناخوش مي دارد. شرم آدم و حوا در نخستين لحظات آفرينش نسبت به برهنگي خودشان گواه صادقي بر فطري بودن حيا و عفت در انسان است.
از همين آيات مربوط به آفرينش مي توان به دست آورد كه مهم ترين ابزار گمراهي بشر، برهنگي است؛ چرا كه ابليس دشمن سوگند خورده بشر در همان آغاز آفرينش انسان تلاش كرد تا با ميوه ممنوع انسان را گرفتار برهنگي كند تا از اين طريق به اهداف پست و شيطاني خود برسد. خداوند در آيه 27 سوره اعراف به انسان هشدار مي دهد تا مواظب و مراقب خود باشند و اجازه ندهند تا ابليس و شياطين همراهش با برهنگي، ايشان را گمراه كنند،چنان كه اين كار را درحق والدين بشر انجام دادند و آنان را لخت و برهنه كردند.
از همين آيه مي توان استنباط كرد كه آدم وحوا از نوعي پوشش و لباس طبيعي برخوردار بودند كه با خوردن از ميوه درخت ممنوع، اين پوشش از ميان رفت. از اين رو خداوند تعبير به «ينزع عنهما لباسهما ليريهما سواء تهما» مي كند؛ به اين معنا كه ابليس تمام تلاش خود را مبذول اين معنا كرد كه لباس را از تن آدم و حوا بركند تا جسد و شرمگاهشان برخود ايشان آشكار شود.
بنابراين هدف اول ابليس برهنه سازي است، چرا كه با برهنگي و آشكار شدن بدن و زشتي هاي آن مي توان بر آدم مسلط شد و او را به گمراهي كشاند. بر اين اساس خداوند به فرزندان ايشان هشدار مي دهد تا خود را از برهنگي حفظ كنند و اجازه ندهند تا ابليس و شياطين، آنها را فاقد پوشش سازند.
به هرحال از آياتي چون 20 و 22 و 27 سوره اعراف و نيز 121 سوره طه، اين معنا به دست مي آيد كه شرم وحياي انسان از مكشوف شدن عورت امري طبيعي است و انسان به طور فطري به حكم عقل سالم از برهنگي و بي پوششي شرم دارد و به هر طريقي مي كوشد تا تن خود را بپوشاند.
از آيه 26 سوره اعراف نيز به دست مي آيد كه ستر بدن به ويژه عورت، ازحكمت هاي آفرينش لباس و جامه براي انسان بوده است و خداوند براي فراهم آوري پوشش ديگري به عنوان جايگزين پوشش از دست رفته با خوردن ميوه ممنوع، آموزش هايي به انسان داده تا جامه و لباس براي خود تهيه كند.
به نظر مي رسد كه هرچه عقل انسان و جوامع انساني كامل تر باشد، پوشش بدن و تن، كامل تر خواهد بود و هرچه انسان از عقل و فطرت دورتر مي رود، پوشش كاهش يافته و حجاب بدتر مي شود.
از آموزه هاي اسلامي اين معنا به دست مي آيد كه ارتباط تنگاتنگ ومعناداري ميان سلامت عقل و پوشش مناسب وجود دارد. به اين معنا كه هر چه عقل سالم تر و كامل تر باشد، پوشش انسان مناسب تر و كامل تر و حجاب وستر بهتر خواهد بود و هرچه انسان از عقل سالم بي بهره تر، گرايش به بي حجابي و آشكار كردن زشتي هاي تن و بدن بيش تر مي شود؛ و چون حيا و دين داري از لوازم عقل دانسته شده، بنابراين هرچه عقل كامل تر و مديريت آن قوي تر باشد، حجاب و پوشش، كامل تر و مناسب تر مي شود تا حيا و عفت محافظت شود.
فلسفه و هدف وجوب پوشش
يكي از روش هاي تربيتي، تبيين فلسفه اهداف رفتارهاي اخلاقي و منش ها وكنش هاي انساني است.
شناخت آدمي نسبت به امري، موجب تحريك عواطف و احساسات عشق و محبت يا بيزاري و نفرت مي شود. انسان ها به طور طبيعي دشمن نادانسته ها و ناشناخته ها هستند. و از آن كناره مي گيرند.
درروايتي از اميرمومنان علي (ع) آمده است كه «الناس اعداء ما جهلوا» مردم دشمن مجهولات هستند. (نهج البلاغه/ حكمت438)
قرآن براساس همين روش تربيتي درآياتي به فلسفه و اهداف وجوب ستر عورت وپوشش تن و بدن پرداخته است از جمله اين آيات مي توان به آيه 30سوره نور اشاره كرد كه درآن جا خداوند مي فرمايد: قل للمومنين يغضوا من أبصارهم و يحفظوا فروجهم ذلك أزكي لهم ان الله خبير بما يصنعون؛ به مردان با ايمان بگو:«ديده فرونهند و پاكدامني ورزند، كه اين براي آنان پاكيزه تر است،زيرا خدا به آنچه مي كنند آگاه است.»
بنابر اين فلسفه پوشش و هدف از تشريع حرمت نگاه به نامحرمان و لزوم پوشيدن شرمگاه، دست يابي به طهارت و پاكي است؛ چرا كه انسانها درحالت برهنگي به شدت درمعرض خطر تعرضات جنسي قرارمي گيرند. با تجاوز به حوزه تن و آلوده شدن دامن به گرد زنا و گناه، روان و روح آلوده مي شود و طهارت خود را از دست مي دهد؛ چرا كه رابطه تنگاتنگي ميان تن و روان و جسم وجان است.
از نظر علمي نيز ثابت شده كه تجاوز شدگان جنسي از نظر رواني دچار روان پريشي و بيماري هاي بسيار از جمله افسردگي شديد و مزمن مي شوند كه خودكشي آنان يكي از نشانه هاي آن است.
درحقيقت بدپوششي، تجاوز جنسي و تعرضات گوناگون را به دنبال خواهد داشت كه پس لرزه هاي آن انواع و اقسام بيماري هاي مقاربتي و جنسي و بيماري هاي روحي و رواني است كه شخص به آن مبتلا مي شود و از مسير طبيعي زندگي خارج مي شود.
با نگاهي كوتاه به اخبار مرتبط با خودكشي ها به ويژه در دختران مي توان دريافت كه بدپوششي تا چه اندازه براي خود آنان
خطر آفرين است و اين رفتار را مي بايست در رديف رفتارهاي پرخطر دختران قرار داد كه مرگ و نيستي را براي ايشان به ارمغان مي آورد. دركشورهاي آفريقايي جنگ زده، زنان و دختران بسياري را درخيابان ها مي بينيد كه به دنبال تعرضات مكرر جنسي به بيماري حاد رواني دچار شده اند و درمان آنان غير ممكن و يا بسيار سخت است.
خداوند درآيه 59سوره احزاب (آيه حجاب)، بر اين معنا تاكيد مي كند كه اصولا فلسفه وجوب حجاب به ويژه براي زنان، حفظ آنان از تعرضات جنسي است؛ چرا كه آشكارسازي بدن و برهنگي درهر حد و اندازه اي مي تواند موجب شناخته شدن ويژگي هاي جنسي زنانه و تعرضات مردان شود؛ چرا كه اصولا مردان با ديدن تحريك مي شوند و حتي لذت مي برند.
اين كه دراسلام تمام بدن زن عورت دانسته شده، از آن روست كه مردان با ديدن بدن و حتي تارهاي فرو افتاده برگونه و يا انگشتان زني تحريك مي شوند و گرايش به ارضاي جنسي پيدا مي كنند. بنابر اين بدپوششي را مي توان عامل اصلي تعرضات خياباني و خشونت عليه زنان دانست.
پس حكم اسلام برپوشش زنان، درحقيقت جنبه پيشگيري داشته و تلاش شده تا از طريق زنان از خشونت ها و تعرضات مردان درامان مانند.
خداوند درآيات 20 تا 22 سوره اعراف تبيين مي كند كه چگونه برهنگي و بدپوششي براي ابليس به عنوان يكي ازمهم ترين ابزارها و راهكارهاي تسلط بر آدمي درآمده است؛ چرا كه شيطان نقطه ضعف بشر را دانسته و از آن به خوبي بهره مي برد. ابليس آگاه است كه برهنگي و بدپوششي انسان ها به معناي نابودي خلافت الهي ايشان و سقوط درچاه بدبختي ها و ناكامي هاست. ازاين رو كوشيدتا نخست آدم و حوا را برهنه سازد و ايشان را با واقعيت جنسي خودشان كه مهم ترين نقطه ضعف آنهاست آشنا كند و سپس از همين راه بر ايشان مسلط گردد. اين كه خداوند فرمان مي دهد تا فرزندان آدم همواره مواظب باشند تا ابليس هم چون آدم و حوا (ع) ايشان را برهنه و بدپوششي نكند، از آن روست كه برهنگي مقدمه همه سقوط ها و بدبختي ها و شقاوت هاي آدمي است. اين درحالي است كه پوشش و لباس و حجاب، هم زيبايي انسان را مي افزايد و هم او را از زشتي ها مي پوشاند و هم او را از هرگونه تعرضي حفظ مي كند.
ابليس همواره در انديشه فريبكاري است و مي كوشد تا با ايجاد فلسفه هاي دروغين بدپوششي را ترويج و گسترش دهد تا اين گونه به مقاصد شوم و پليد خود دست يابد و انسانيت انسان را از وي سلب كند؛ چرا كه انسانيت انسان درعقلي است كه لازمه وجود آن حيا و دين داري است و انسانهاي بي دين و بي حيا، موجودات بي عقلي هستند كه از كرامت و شرافت انساني هيچ بهره اي نبرده اند و تنها شمايل و شكل انساني دارند. اين ها همان موجودات مسخ شده اي هستند كه به عنوان دوستان واولياي شياطين درخدمت آنان مي باشند.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14