(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنجشنبه 24 تير 1389- شماره 19692

امام حسين(ع) و دينداري درغبار فتنه ها
زينت نيايش گران



امام حسين(ع) و دينداري درغبار فتنه ها

رضا شريفي
فتنه، آزمون هميشگي براي همگان است. اين سنت الهي حتي نسبت به اولياي الهي سخت تر و براي مومنان سخت است. از اين رو گفته اند: البلاء للولاء، بلا و آزمون براي دوستان است. بسياري از مدعيان دينداري در آزمون ها چهره حقيقي خويش از ايمان و كفر را روشن مي كنند. بر همين اساس خداوند آزمون را به عنوان سنت و قانون قرارداده تا اين گونه حجت بر همگان تمام شود تا سيه رو شود هر كه در او غش باشد.
نگاه امام حسين (ع) درتحليل روان شناسي اجتماعي رفتار مردم از چنين خاستگاهي برخوردار است و او با آن كه مي دانست كه مردم اين گونه هستند، ولي براي اتمام حجت، به ميان ايشان رفت و در فتنه بزرگ، ملتي را آزمود تا نگويند اگر پيشوايي بود ما به راه راست مي رفتيم و عدالت را برپا داشته و عليه ظلم و ستم قيام مي كرديم.
نويسنده دراين مطلب كوتاه بر آن است تا سنت و سيره امام حسين (ع) را دربرخورد با مدعيان دينداري ارائه دهد و نقش آزمون را درحقيقت شناسي و تمايز حق از باطل تبيين كند.
¤¤¤
فتنه ها وآزمون ها
آزمون هاي الهي در اشكال و قالب هاي گوناگون صورت مي گيرد. خداوند به علل گوناگون بر آن است تا انسانها در دام بلا و فتنه گرفتار آيند. خداوند درآيه 2سوره عنكبوت مي فرمايد:أحسب الناس أن يتركوا أن يقولوا امنا وهم لايفتنون؛ آيا مردم پنداشتند كه تا گفتند ايمان آورديم، رها مي شوند و مورد آزمايش قرار نمي گيرند؟
از اين آيه چنين بر مي آيد كه آزمون فتنه ها براي آن است كه مدعيان ايمان از مومنان واقعي بازشناخته شوند. از اين رو درباره باديه نشينان اعرابي مي فرمايد:قالت الاعراب امنا قل لم تومنوا ولكن قولوا أسلمنا ولما يدخل الايمان في قلوبكم و ان تطيعوا الله و رسوله لايلتكم من أعمالكم شيئا ان الله غفور رحيم؛ برخي از باديه نشينان گفتند:«ايمان آورديم» بگو: ايمان نياورده ايد، ليكن بگوييد: اسلام آورديم و تسليم شده ايم.» و هنوز در دلهاي شما ايمان داخل نشده است. و اگر خدا و پيامبر او را فرمان بريد، از ارزش و پاداش كرده هايتان چيزي كم نمي كند. خدا آمرزنده مهربان است.» (حجرات، آيه 14)
بنابراين، ميان اسلام و ايمان اين تمايز است كه مسلمان تنها شهادتين گفته و دين هنوز بر زبان اوست و دردل و جانش نفوذ و رسوخ نكرده و جريان نيافته است. اما مومن كسي است كه دين در دلش نفوذ كرده و از آزمون هاي سخت الهي و از دل كوره فتنه ها سر بلند بيرون آمده است؛ چرا كه فتنه همان قراردادن سنگ طلا در آتش براي به دست آوردن خالصي آن است(مفردات الفاظ قرآن كريم، ص 623)
براساس اين تحليل قرآن، مومن كسي است كه ايمان درقلبش وارد شده و آن را در آزمون هاي اطاعت از خدا و پيامبر(ص) به نمايش گذاشته باشد؛ چرا كه خداوند وپيامبر (ص) به عنوان اولوالامر، فرمان هايي مي دهند كه شامل بذل مال و انفاق و از جان گذشتگي وجهاد ومانند آن مي شود.
بسياري از كساني كه مدعي ايمان هستند در مقام عمل، واقعيت خود را آشكار مي كنند و برخلاف فرمان خدا و ولي امر رفتار كرده و كفر و نفاق خويش را هويدا مي سازند. از اين رو خداوند در اين آيه ايمان در قلب را مترادف با اطاعت دانسته است.
به سخن ديگر، كسي كه مدعي ايمان و دوستي است، همواره براساس ايمان خويش عمل مي كند وكسي را كه دوست مي دارد براي حرف اين و آن وانمي گذارد، بلكه با جان و دل از او پيروي و اطاعت مي كند و ايمان و محبت خود را درعمل نشان مي دهد.
فتنه هر چند كه به ظاهر اختلال در امور دين و دنياست، ولي در همين آشوب و اخلال هاست كه مومنان واقعي از مدعيان دروغين شناخته مي شوند و اين حقيقت آشكار مي شود كه چه كساني در واقع مطيع رهبر و دوستدار واقعي بودند.
اصولا در فتنه ها بيمار دلان به سويي مي روند كه بر خلاف حق و حقيقت است. لذا خداوند درآيه 7 سوره آل عمران از گرايش بيمار دلان به شبهات و موارد مشكوك خبر مي دهد و مي گويد كه اينان به جاي اين كه موارد يقين و قطعي را بچسبند، به سوي باطل و موارد مشكوك مي روند و به آن دلخوش مي كنند.
عده اي از مردم تنها مسلمان ظاهري و دوستدار دروغين اهل بيت (ع) و اهل ولايت هستند و هنگامي كه فتنه و جنگي و بلايي رخ دهد آن موقع است كه چهره واقعي خود را نشان مي دهند.
البته ناگفته نماند در قرآن از دو دسته فتنه سخن به ميان مي آيد: دسته نخست فتنه هايي است كه خداوند براي آزمون مردم و جداسازي حق از باطل و اهل آن ها ايجاد مي كند كه آيه 2 سوره عنكبوت به آن اشاره مي كند. دسته دوم فتنه هايي است كه كافران و مشركان ايجاد مي كنند. خداوند اين دسته از فتنه ها را به عنوان بدتر از قتل شناسايي ومعرفي مي كند (بقره، آيه 119) و به فتنه گران هشدار مي دهد كه خداوند ايشان را در دنيا و آخرت عذاب خواهد كرد.
خداوند در آيه 39 سوره انفال از مومنان مي خواهد تا ريشه كن كردن فتنه و فتنه گران به جنگ و جهاد با ايشان ادامه دهند و در ميانه راه بر نگردند و تا سركوب كامل با فتنه و فتنه گران مبارزه كنند. ازجمله اين فتنه گران مي توان به جاسوسان (توبه، آيات 47 و 48) و عصيان گران و متخلفان از فرمان هاي خدا و اولياي امور دين و ملت (انفال، آيات 24 و 25)، ترك كنندگان حمايت از قواي اسلام و ايمان(انفال، آيات 72 و 73)، پيروي كنندگان از متشابهات و تبليغات دروغين رسانه هاي دشمن و افكار مشكوك( آل عمران، آيه 7) ظالمان و ستمگران به اميرمومنان علي (ع) و مخالفان حكومت و خلافت ايشان (انفال، آيه 45 و روايت پيامبر درباره شان نزول آيه، مجمع البيان، ج 3 و 4 ص 822) و كساني كه با كافران رابطه ولايي و دوستي برقرار مي كنند و حكومت و ولايت ايشان را بر ولايت مومنان مقدم مي دارند و با ارتباط با آنان زمينه ساز فتنه دركشور اسلام و دولت اسلامي مي شوند. (انفال، آيه 73 و نيز مجمع البيان، ج 3 و 4، ص 864) اشاره كرد.
امام حسين (ع) و مدعيان ولايت
امام حسين(ع) براساس آموزه هاي قرآني در سنت و سيره خويش نشان داد تا چه اندازه مي توان به مردم مدعي ايمان و ولايت تكيه كرد. از آن جايي كه خداوند مي فرمايد:و ما كنا معدبين حتي نبعث رسولاً؛ ما هيچ قوم و ملتي را بي اتمام حجت و فرستادن پيامبران عذاب نمي كنيم (اسراء، آيه 15)، امام حسين (ع) همانند پيامبران(ع) ماموريت مي يابد تا اين مردم را بيازمايد و حجت را بر آنان تمام كند.
آن حضرت (ع) با انسانهايي مواجه بود كه به ظاهر از ظلم و ستم امويان خسته بودند و تنها در انتظار رهبري بودند كه ايشان را رهبري كرده و از ظلم و ستم برهانند. داستان اين مردم همانند داستان حضرت طالوت (ع) و قوم بي وفا و پيمان شكن بني اسرائيل بود كه به پيامبرشان گفتند تا براي رهايي از ظلم، براي آنان پادشاهي تعيين كند تا با فرماندهي او به جنگ ظالمان و دشمنان بروند. خداوند مي فرمايد: آيا ننگريستي به آن گروه از فرزندان اسرائيل پس از موسي كه به پيامبر خود گفتند: براي ما پادشاهي برانگيز تا در راه خدا كارزار كنيم؟ گفت: آيا احتمال مي دهيد كه اگر كارزار بر شما نوشته شود كارزار نكنيد؟ گفتند: ما را چيست كه در راه خدا كارزار نكنيم و حال آنكه از خانمان و فرزندانمان بيرون رانده شده ايم؟ و چون كارزار بر آنها نوشته شد جز اندكي پشت كردند، و خداوند به ستمكاران داناست. (بقره، آيه246)
هنگامي كه خداوند براي ايشان فرماندهي چون طالوت گذاشت، بهانه هاي بني اسرائيل ايشان شروع شد و پس از موافقت با فرماندهي آن حضرت(ع) باز در هنگام عمل سرباز زدند و تنها گروهي اندك از آنان مطيع فرمانده بودند و در جنگ مشاركت كردند. (بقره، آيات247 تا 249)
مدعيان اطاعت از ولايت و ايمان واقعي، هنگامي كه ظلم و ستم بر ايشان زياد شده بود، دست به دامان ذريه پيامبر(ص) و سلاله پاك او شدند و از امام حسين(ع) خواستند تا ولايت و خلافت ايشان را به عهده گيرد. نامه هاي فراوان از كوفه و عراق به سوي مدينه روانه كردند. ولي در مقام عمل همانند بني اسرائيل عمل كردند و نه تنها به ياري آن حضرت(ع) نرفتند بلكه تيغ بر وي كشيدند؛ چراكه اگر قلب هايشان با آن امام(ع) بود، بي گمان شمشيرهايشان عليه آن حضرت(ع) بيرون كشيده شده بود.
البته آن حضرت(ع) به خوبي اين مردم را مي شناخت و حتي مي دانست كه آنان با خود و زنان و فرزندانش چه مي كنند؛ چراكه مي دانست كه اراده الهي بر اين است كه ايشان شهيد شوند و زنان و فرزندان به اسارت روند.
آن حضرت(ع) چنان كه خود به صراحت بيان مي كند مي داند كه دين، لقلقه زبان اين مردم مدعي ايمان و ولايت مداري است. از آن حضرت روايت است كه فرمود: ألناس عبيد الدنيا و الدين لعق علي ألسنتهم يحوطونه ما درّت معائشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون؛ مردم برده و بنده دنيا هستند و دين لعابي است كه تا وسايل زندگي فراهم است، به دور زبان مي گردانند، ولي وقتي دوران آزمايش فرارسد، دينداران كمياب مي شوند. (بحارالانوار، ج78، ص117)
با اين همه به حكم وظيفه بر خود لازم مي دانست تا عليه ظلم قيام كند و به سوي عدالت دعوت كند (حديد، آيه25) چنان كه بارها به مردم نهيب زده و هشدار داده است كه وظيفه آنان در زمان حكومت جائر و ظالمي چون يزيد قيام به عدالت است. از اين رو آن حضرت(ع) خطاب به مردم مي فرمايد: أيها الناس ان رسول الله(ص) قال من رأي سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله ناكثا عهده مخالفا لسنه رسول الله يعمل في عبادالله بالاثم و العدوان فلم يغير عليه بفعل و لا قول كان حقا علي الله أن يدخله مدخله؛ اي مردم! رسول خدا فرمود: هر كس سلطان زورگويي را ببيند كه حرام خدا را حلال نموده، پيمان الهي را مي شكند و با سنت و قوانين رسول خدا از در مخالفت درآمده و در ميان بندگان خدا، راه گناه و معصيت و ستم و دشمني را در پيش مي گيرد، ولي با عمل يا سخن اظهار مخالفت نكند، بر خداوند است كه او را در محل و جايگاه آن سلطان ظالم قرار دهد. (مقتل خوارزمي، ج1، ص234)
و از سر دلسوزي به ايشان هشدار مي دهد كه اگر در برابر فتنه گران و عدالت خوران و قاسطين نايستند خداوند ايشان را در دنيا و آخرت عذاب خواهد كرد. شگفت اين كه اين مردم خود مي ديدند كه چگونه دين بازيچه دست سلطنت طلبان اموي شده است ولي سكوت مي كردند. آن حضرت(ع) از آنان مي پرسد كه چگونه شما اميد داريد تا خداوند با شما به حق رفتار كند درحالي كه شما ظلم و ستم را مي بينيد و هيچ واكنشي نشان نمي دهيد: ألا ترون أن الحق لا يعمل به و أن الباطل لايتناهي عنه ليرغب المؤمن في لقاء الله محقا؛ آيا نمي بينيد كه به حق رفتار نمي شود و كسي از باطل نهي نمي كند، پس بخواهد مؤمن ديدار خدا را، درحالي كه بر حق باشد. (بحارالانوار، ج78، ص116)
ازنظر آن حضرت، مردمان عصر ايشان گمراهاني هستند كه حقيقت را از طريق باطل و راحتي و آسايش را در معصيت الهي مي جويند. اين درحالي است كه هيچ كس از راه ضلالت و معصيت به مقصدي بلند نرسيده است. دزد و دروغگو هرچند كه گمان مي كنند به چيزي دست يافته اند ولي مهم ترين سرمايه زندگي خود را از دست داده اند و اعتماد و ايمان خويش را عرصه مال اندك كرده و متاع با ارزش اخروي را به متاعي بي ارزش و يا كم ارزش دنيوي فروخته اند كه هيچ ثبات و پايداري ندارد.
آن حضرت به مردم هشدار مي دهد كه از بيراهه درآيند و در صراط مستقيم انسانيت و ولايت حركت كنند تا به همه مقاصد عالي خويش به سادگي و آساني دست يابند: من حاول أمرا بمعصيه الله كان أفوت لما يرجو و أسرع لما يحذر؛ كسي كه بخواهد از راه گناه به مقصدي برسد، ديرتر به آرزويش مي رسد و زودتر به آنچه مي ترسد گرفتار مي شود. (بحارالانوار، ج87، ص120)
تأثير لقمه حرام در نپذيرفتن حق
ولي مردم زمان حضرت حسين (ع) كور و كر شده بودند و سي سال پذيرش ظلم و دين وارونه خلافت سلطنتي به جاي خلافت ولايي الهي، موجب شده بود تا دل ها سياه و چشم ها كور شود و بصيرت از دل ها بيرون رود. لقمه هاي حرامي كه در طول سي سال از انقلاب اسلامي پيامبر(ص) به خانه ها برده بودند اكنون گوشت و عقل فرزندان شده بود و عقل بر آمده از لقمه حرام بيت المال اجازه نمي داد تا كسي اهل ايمان و بصيرت واقعي باشد. اين گونه است كه در فتنه اي بزرگ افتادند و خود، فرزند رسول الله(ص) را با آن كه مي دانستند و باور داشتند ولي الله و سرور جوانان بهشت است به شهادت مي رسانند.
آن حضرت(ع) خطاب به حرام خواران از مال مردم و بيت المال در روز عاشورا سخناني را بر زبان مي آورد و در خطبه روز عاشورا با مردمي كه به جنگ او آمده بودند مي فرمايد: «فقد ملئت بطونكم من الحرام و طبع علي قلوبكم، ويلكم الا تنصتون، الا تسمعون؟ شكمهاي شما از مال حرام پر شده است و بر دلهاي شما مهر شقاوت خورده است، واي بر شما! آيا خاموش نمي شويد و گوش فرا نمي دهيد؟» (بحارالانوار، ج54، ص01)
حضرت سيدالشهداء(ع) در روز عاشورا در برابر دشمنان قرار گرفت و براي اتمام حجت با آنها خواست خطبه اي بخواند و ضمن آن مردم را از عواقب شوم و خطرناك اين جنگ آگاه كند. ابتدا لشكر دشمن اجازه نداد تا امام(ع) سخنان خود را ايراد كند؛ اما هنگامي كه حضرت به حقيقتي اشاره كردند، تمام مردم ساكت شدند و آن حقيقت اين بود كه: اگر شما زير بار سخن حق نمي رويد و اينگونه براي كشتن من بسيج شده ايد، بخاطر اين است كه شكمهايتان از مال حرام پر شده و بر قلبهايتان مهر خورده است. پس از اين سخن بود كه مردم ساكت شدند و امام(ع) با خطبه اي اتمام حجت كردند. نكته قابل توجهي كه در اين قسمت از تاريخ كربلا وجود دارد اين است كه امام(ع) تأثير «لقمه حرام» را بازگو كرده است و آن را بعنوان يك عامل مهم براي «نپذيرفتن حق» دانسته است.
به هرحال كربلاي حسيني، آزموني بزرگ براي كساني بود كه مدعي ولايتمداري و اطاعت از خدا و اولي الامر(ع) بودند ولي در هنگام فتنه معلوم شد كه دين تنها لقلقه زبانشان است و هنوز ايمان به درون دلهايشان نفوذ نكرده است تا به اطاعت قيام كنند و جان و مال و عرض خويش را فداي ولي الله كنند كه ازنظر خداوند اولي بر جان هايشان است. النبي اولي بالمؤمنين من انفسهم.
اين گونه است كه به سبب سرپيچي ايشان، گرفتار ظالماني چون حجاج مي شوند كه شب و روز خوشي برايشان نمي گذارد و اجازه نمي دهد آب خوشي از گلويشان پايين رود.

 



زينت نيايش گران

محمد ابراهيم ايزدخواه
آنچه در پي مي آيد اشاره اي است گذرا به برخي سجاياي اخلاقي و مواضع سياسي امام سجاد(ع) كه به مناسبت پنجم شعبان سالروز ولادت آن حضرت تقديم خوانندگان عزيز مي شود. اينك با هم اين مطلب را كه از شماره 57 فصلنامه فرهنگ كوثر انتخاب شده از نظر مي گذرانيم.
¤¤¤
در ولادت حضرت سجاد(ع) اختلاف است و شايد اصح اقوال، نيمه جمادي الاول سال 36 يا پنجم شعبان 38 هـ. باشد.
مادر ايشان «شهربانويه» دختر يزدگرد، پادشاه ايران(1) است.
در كتب تاريخ، نام مادر امام چهارم(ع) مورد اختلاف است و علاوه بر «شهربانو» به دوازده صورت ديگر نيز آمده است؛ همچون: شاه زنان، جهان شاه، شهرناز، خوله، جهان بانو و سلافه.
مدت عمر آن حضرت 57 سال و امامتش 35 سال، در كربلا 23 ساله بود. وفات وي به سال 95 يا 94 هجري و محل دفنش قبرستان بقيع است.
بعضي از صفات بارز آن حضرت
كثرت عبادت
ابن عباس مي گويد: حضرت رسول(ص) فرمود: در روز قيامت منادي ندا مي كند: كجاست زين العابدين؟ پس گويا مي بينم فرزندم علي بن الحسين در آن هنگام با تمام وقار، صفوف اهل محشر را بشكافد و بيايد.
آن حضرت را ذوالثفنات مي گفتند زيرا بر اثر كثرت سجده، پيشاني و دو كف دست و زانوهاي وي پينه مي بست و سالي دوبار آنها را مي بريدند.
در قرائت حمد به آيه (مالك يوم الدين) كه مي رسيد، آن را بسيار تكرار مي كرد و چون به سجده مي رفت، سر برنمي داشت تا عرق مباركش جاري مي شد. شب ها را به عبادت مي گذراند و روزها روزه دار بود. چون ماه رمضان مي شد، تكلم نمي كرد مگر به دعا و تسبيح و استغفار. آن حضرت بر تربت امام حسين(ع) سجده مي كرد.
در هنگام وضو وقتي مي خواست وارد نماز شود، لرزه بر اندام حضرت مي افتاد. چون از اين حالت سؤال مي كردند، مي فرمود: مگر نمي دانيد با چه عظيم الشأني مي خواهم مناجات كنم.
فرزند حضرت به زمين افتاد و دستش شكست، سر و صداي زيادي به وجود آمد تا دست طفل را بستند. حضرت كه در عبادت بود، متوجه نشد. و يا اينكه خانه آتش گرفت، درحالي كه حضرت در سجده بود، فرياد بلند شد و بالاخره آتش را خاموش كردند؛ حضرت توجهي نداشت. بعد كه سؤال كردند: چه چيز شما را غافل كرده بود؟ فرمود: آتش بزرگ قيامت مرا از آتش اندك دنيا غافل كرده بود.
عفو و بخشش
مردي از خويشاوندان حضرت به وي دشنام داد. حضرت چيزي نگفت. چون آن مرد رفت، حضرت به اهل مجلس فرمود: شنيديد سخن او را؟! حال دوست دارم با من بياييد تا جواب مرا نيز بشنويد. حضرت در بين راه مي خواند: «والكاظمين الغيظ والعافين عن الناس والله يحب المحسنين) چون به در خانه آن مرد رسيد، او را صدا زد، وي مهياي جنگ بيرون آمد. امام فرمود: اي برادر! تو آمدي و به من نسبت هايي دادي؛ پس اگر آنچه از بدي گفتي، در من است؛ از خداوند مي خواهم كه مرا بيامرزد و اگر در من نيست، تو را بيامرزد.
آن مرد چون چنين شنيد، ديدگان حضرت را بوسيد و عرض كرد: آنچه گفتم، در تو نيست و من به اين بدي ها سزاوارترم.
مروت و جوانمردي
چون اهل مدينه بيعت يزيد را شكستند و عامل او و بني اميه را بيرون كردند، «مروان» نزد عبدالله بن عمر آمد و از او اجازه خواست تا زن و فرزندانش را نزد او بگذارد كه آسيبي به آنان نرسد؛ او قبول نكرد. مروان نزد امام زين العابدين(ع) آمد با آن همه ظلمي كه وي به آن حضرت و پدرش امام حسين(ع) روا داشته بود، امام پذيرفت و آنان را از مدينه به «ينبع» برد و به قولي همراه پسرش عبدالله به طائف فرستاد.
يك نمونه از معجزات امام سجاد(ع)
زهري مي گويد: در خدمت امام زين العابدين(ع) بودم كه يكي از شيعيان اظهار داشت: چهارصد درهم قرض دارم و مطالبه پول كرد، حضرت فرمود: «كدام محنت بزرگتر از اينكه انسان برادر مؤمن خود را پريشان و مقروض ببيند و نتواند گرفتاريش را برطرف نمايد.» چون مردم متفرق شدند، يكي از منافقان گفت: «عجب است! يك بار مي گويد: زمين و آسمان مطيع ماست و بار ديگر مي گويد: از اصلاح حال برادر مؤمن خود عاجزيم!» آن مرد ناراحت شد، به خدمت حضرت رسيد و جريان را بازگو كرد. حضرت فرمود: «خداوند مشكل تو را حل نمود.»
آنگاه كنيزش را امر فرمود كه هر چه براي افطار آن حضرت مهيا نموده، به آن مرد بدهد. كنيز دو قرص نان جو خشك آورد. حضرت فرمود: «بگير اين نهار را كه در خانه ما غير از اين چيزي نيست ولكن خداوند به بركت آن، تو را نعمت و مال بسيار خواهد داد.» مرد نان را گرفت و به بازار آمد ولي با خود فكر مي كرد اين نان كه نه دندان به آن كار مي كند و نه كسي مي خرد به چه درد مي خورد در همين حال، ماهي فروشي را ديد كه يك ماهي برايش باقيمانده و كسي نمي خرد. ماهي را با يك نان عوض كرد و با نان ديگر مقداري نمك خريد و به خانه آمد كه ناگاه هر دو فروشنده، نانها را آوردند و گفتند: خورده نمي شود ولي ماهي و نمك را به تو بخشيديم.
شكم ماهي را پاره كرد، دو دانه مرواريد بسيار گرانبها و ناياب در شكم آن بود. چيزي نگذشت كه فرستاده امام آمد و گفت: امام مي گويد: «خداي متعالي مشكل تو را حل كرد، اكنون طعام ما را برگردان كه به غير از ما كسي آن را نمي خورد.» (منتهي الامال/ 2/23)
عصر اختناق و خشونت
بعد از شهادت امام حسين(ع) چنان جو رعب و وحشت بر حجاز و عراق حاكم شد كه امام سجاد(ع) با اشاره به اين وضع ناگوار مي فرمود: «ما بمكه و المدينه عشرون رجلا يحبنا؛ در تمام مكه و مدينه حتي بيست نفر هم ما را دوست ندارند.»
فضل بن شاذان (يكي از محدثان برجسته شيعه در زمان امام جواد(ع)» مي گويد: «در آغاز امامت علي بن الحسين(ع) جز پنج نفر، پيرو (جان بركف) او نبودند كه عبارتند از: سعيد بن جبير، سعيد بن مسيب، محمدبن جبيربن مطعم، يحيي بن ام الطويل و ابوخالد كابلي.»
حكومت سياه عبدالملك
بيست و يك سال از امامت امام سجاد(ع) با خلافت عبدالملك مصادف بود. عبدالملك مردي ستمگر بود. پيش از حكومت، اوقات خويش را در مسجد مي گذراند به طوري كه او را «حمامه المسجد؛ كبوتر مسجد» مي گفتند.
پس از مرگ پدرش- مروان بن حكم- هنگامي كه خلافت به او رسيد، سرگرم خواندن قرآن بود، با شنيدن اين خبر، قرآن را بست و گفت: اينك بين من و تو جدائي افتاد و ديگر با تو كاري ندارم.»
او پس از شكست دادن عبدالله بن زبير وارد مدينه شد و ضمن سخنانش گفت: «من نه همچون خليفه خوار شده (عثمان)، نه همچون خليفه آسانگير (معاويه) و نه مانند خليفه سست خرد «يزيد» هستم، من اين مردم را جز با شمشير درمان نمي كنم.»
عبدالملك به قدري ظلم كرد كه نور ايمان در دلش خاموش شد. خودش به سعيدبن مسيب گفت: «چنان شده ام كه اگر كار نيكي انجام دهم، خوشحال نمي شوم و اگر كار بدي از من سر زند، ناراحت نمي گردم.»
سعيد گفت: «مرگ دل در تو كامل شده است.»
حجاج، عامل خونريز عبدالملك
مسعودي مي نويسد: عمال عبدالملك مانند: «حجاج بن يوسف ثقفي»، حاكم عراق «مهلب»، حاكم خراسان و «هشام بن اسماعيل»، حاكم مدينه نيز همچون خود عبدالملك سفاك و بي رحم بودند.
حجاج در مدينه گردن گروهي از صحابه مانند «جابر بن عبدالله انصاري»، «انس بن مالك» و «سهل ساعدي» را به قصد خوار كردن آنان داغ نهاد. دستاويز او در اين كار، آن بود كه اينان كشندگان عثمان هستند.
وقتي از مدينه بيرون رفت، گفت: اين شهر از همه شهرها پليدتر است؛ اگر سفارش امير نبود، اين شهر را با خاك يكسان مي كردم.
پس از آنكه حجاج مكه و مدينه را مطيع ساخت، عبدالملك او را به ولايت كوفه و بصره فرستاد. وقتي وارد كوفه شد، سر و صورت خود را بسته بود و به طور ناشناس وارد مسجد شد، صف مردم را شكافت، بر منبر نشست و مدتي خاموش ماند. سپس روي خود را گشود و سخن آغاز كرد: «مردم كوفه! سرهايي را مي بينم كه چون ميوه رسيده، موقع چيدن آنها فرا رسيده و اين كار به دست من انجام مي گيرد.»
ورود حجاج به بصره نيز همچون ورودش به كوفه بود. همراه دو هزار نفر از شاميان و چهارهزار از نيروهاي ديگر وارد بصره شد و به مسجد رفت. به يارانش سفارش كرد: «وقتي صحبت مي كنم، اگر عمامه از سر برداشتم، همه را از دم تيغ بگذرانيد.» او بر منبر رفت و گفت: «خليفه وقتي مرا منصوب كرد، دو شمشير به من داد؛ يكي شمشير رحمت و ديگري شمشير عذاب، شمشير رحمت در بين راه از دستم افتاد.» سپس عمامه از سر برداشت. يارانش به مردم حمله كردند و به قدري از آنان كشتند كه خون تا درب مسجد و بازار جاري گرديد.
مواضع سياسي امام سجاد(ع)
1- زنده نگه داشتن قيام امام حسين(ع)
قيام پدر بزرگوار آن امام(ع) و پايان فاجعه آميز آن در كربلا، توجه مردم را به دستگاه حكومت و مفاسد آن جلب كرد. اگرچه امام را ياري نكردند ولي بعداً وجدان مردم بيدار شده و در خود احساس گناه مي كردند. امام سجاد(ع) براي پيش راندن مسلمانان به سوي نفرت از بني اميه، اين احساس را شعله ور ساخت. وقتي قصابي را مي ديد كه گوسفندي را ذبح مي كند، مي فرمود: «به گوسفند آب بدهيد، پدرم را با لب تشنه سر بريدند.» و در پاسخ يكي از خادمان كه امام را از گريه منع كرد، فرمود: «حضرت يعقوب از 21 فرزندش يكي غايب شد با اينكه مي دانست زنده است آنقدر گريه كرد كه چشمانش سفيد شد ولي من اجساد پاره پاره پدر، برادران، عموها و دوستانم را ديدم.»
(مقتل مقرم/ 774)
2- پيام رساني كربلا
اگر خطبه هاي حضرت در كوفه، شام، مدينه و مراكز ديگر نبود، به يقين دشمن قضيه «كربلا» را تحريف مي كرد و اثري از آن باقي نمي گذاشت، ولي خطبه هاي حضرت و سخنان آتشين زينب كبري(س) بود كه در كوفه «قيام توابين» را به وجود آورد و در شام كاري كرد كه يزيد اظهارندامت كند و درمسجد دمشق مردم از اطراف يزيد متفرق شوند.
3- بهره گيري از اصل «تقيه»
حضرت پيام نهضت خونبار كربلا را از كوفه تا شام و مسجد دمشق و از آنجا به مدينه رساند و سپس در يك اختناق كامل و در حال تقيه شديد، دردهاي اجتماعي را در قالب «دعا و مناجات» و تعميق آگاهي هاي سياسي بيان كرد.
اساسا همين تقيه (در موارد لزوم) است كه باعث حفظ شيعه در آن شرايط مي شد؛ چيزي كه خوارج با آن شدتي كه داشتند، از آن بي بهره بودند؛ به همين دليل، ضربه هاي بسيار اساسي و كاري خوردند.
در روايت آمده كه شخصي از امام سؤال كرد: چگونه روزگار مي گذرانيد؟ امام فرمود: «روزگار را به گونه اي مي گذرانيم كه درميان قوم خويش چون بني اسراييل درميان آل فرعون هستيم؛ فرزندان ما را مي كشند و زنان را به كنيزي مي برند، مردمان با دشنام دادن به بزرگ ما، به دشمنان ما تقرب مي جويند... (قريش) حق ما را گرفته و هيچ حقي براي ما نمي شناسند....»
راوي مي گويد: امام (ع) به گونه اي سخن مي گفت كه مي خواست ديگران كه در آن نزديكي بودند، سخنان او را بشنوند. (2)
4- بهره گيري از سلاح «دعا»
دراين وقت كه جامعه اسلامي دچار انحراف شده، روحيه رفاه طلبي بر آن غلبه كرده و فساد سياسي، اخلاقي و اجتماعي آن را دربرگرفته بود و از نظر سياسي هيچ روزنه اي براي تنفس وجود نداشت، امام سجاد(ع) توانست از «دعا» براي بيان عقايد حقه خود بهره گيرد.
اگرچه ظاهراً مقصود اصلي دراين دعاها همان «معرفت الهي» و «عبادت» بود اما با توجه به تعابيري كه وجود دارد، مردم مي توانستند با مفاهيم سياسي مورد نظر امام(ع) آشنا شوند. (3)
صحيفه سجاديه كه اندكي بيش از پنجاه دعا را در بردارد، تنها بخشي از دعاهاي امام است؛ مجموعه هاي ديگري وجود دارد كه با صحيفه به شش عدد مي رسد و برخي از آنها حاوي بيش از 081دعاست.
از جمله مضامين سياسي- ديني صحيفه، طرح مسئله امامت و رهبري است به صورت يك مفهوم شيعي كه جنبه هاي الهي عصمت و بهره گيري از علوم انبياء و پيامبراكرم را در حدي والا نشان مي دهد كه دونمونه از آن در اينجا بيان مي گردد:
«خداوندا! بر پاكان از اهل بيت محمد(ص) درود فرست. كساني را كه براي خود برگزيدي، آنها را خزينه هاي علوم قرار دادي، حافظان دينت گرداندي، خلفاي روي زمين وحجت بر بندگانت قرارداده و آنها را از هر پليدي وآلودگي به اراده خود تطهير كردي.» (4)
«بار خدايا! اين جايگاه براي خلفا و برگزيدگان تو است و دشمنان دين (مانند بني اميه) جاهاي امنا و درستكاران تو را... ربودند.... حكم تو را تبديل گشته و كتاب تو را دور افتاده مي بينند....
بارخدايا! دشمنان خلفايت را..... لعنت كن.» (5)
عدم همكاري با عبدالله بن زبير
همزمان با قيام امام حسين(ع) و عدم بيعت آن حضرت با يزيد، عبدالله بن زبير نيز بيعت نكرد و به مكه پناهنده شد و سر به شورش برداشت، لكن امام سجاد(ع) با او همكاري نكردند؛ زيرا او فردي جاه طلب و ظاهر الصلاح بود و پس از شهادت حضرت حسين(ع) خود را خليفه خواند. او در برپايي فتنه «جمل» نقش مهمي داشت و در دوران فعاليت در مكه، صلوات بر پيامبر را از آغاز خطبه حذف كرد و چون از او سؤال كردند، گفت: پيامبر خويشاوندان بدي دارد كه هنگام بردن نام او، گردن خويش را برمي افرازند. (6)
پي نوشت ها:
1- زماني كه عبدالله بن عامر، خراسان را فتح كرد، دو دختر از يزدگرد اسير شدند. آنان را نزد عثمان فرستاد او يكي را به حسن بن علي(ع) و «شهربانو» را به حسين بن علي(ع) داد و چون امام سجاد (ع) متولد شد، مادرش به رحمت الهي پيوست. به نقل از بعضي از تواريخ، شهربانو را در زمان عمر آوردند.
2- تاريخ سياسي اسلام، رسو ل جعفريان، ج3، ص25.2
3-همان ، ص 452
4و5-همان، ص 552 و صحيفه سجاديه، دعاي 84، فقره 9 و 01.
6- تاريخ يعقوبي، ابن واضح، ج3، ص8 و سيره پيشوايان، ص 752.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14