(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 8 شهريور  1389- شماره 19730

ستاره بي فروغ امپراتوري آمريكا
واشنگتن چه مكانيسم هايي را براي حفظ سلطه بر سرزمين بين النهرين در سر دارد؟
مدل كره اي براي عراق



ستاره بي فروغ امپراتوري آمريكا

اشاره
نشريه آلماني «اشپيگل» طي گزارشي در مورد وضعيت اقتصادي و اجتماعي آمريكا و افزايش فاصله طبقاتي در اين كشور، ستاره امپراتوري آمريكا را در حال افول دانسته است. اين گزارش كه با آمار نيز همراه است، در پي مي آيد.
سرويس خارجي
طي روزهاي اخير در حالي كه آمريكايي هاي پولدار كمك هاي ميلياردي خود را به مؤسسات خيريه جشن مي گيرند، بقيه مردم اين كشور در وضعيتي بدتر از هر زمان ديگر به سر مي برند.
شهروندان آمريكايي به ندرت در يك دوره طولاني بيكار بوده اند و فاصله بين فقيرترين و پولدارترين مردم در اين كشور به اين صورت، فاحش و زياد نبوده است.
وضعيت ساكنان شهرك «كونتشورا» در شمال «لس آنجلس» با وجود آنكه از نظر مالي خوب است، ولي حدود 20 درصد جمعيت اين شهر در معرض بي خانمان شدن قرار دارند.
يك گروه خيريه در تابستان سال پيش در اين شهرك خواستار مجاز شدن خوابيدن در خودروها شده بود، درخواستي كه عمل به آن، در سراسر آمريكا ممنوع است. اين درخواست بعد از آن مطرح شد كه مردم متوجه شدند افرادي كه در خودروها مي خوابند، در خودروهاي قديمي نمي خوابند؛ بلكه در خودروهاي نو و امروزي استراحت مي كنند و اين افراد از كارگران مكزيكي و يا بي خانمان نيستند، بلكه همسايه هاي قديمي خود آنان هستند.
اين گروه همچنين متوجه دو برابر شدن شمار اشخاص مراجعه كننده به مراكز خيريه براي گرفتن غذا شد. بعضي از اين اشخاص با خودروي «بي ام و» مي آيند و براي خيلي از مردم آمريكا، اين خودروها يادآور دوران خوب اقتصادي است.
«ويليام سينلي» كارشناس امور اجتماعي و رفاهي و رئيس امور خيريه اين شهرك گفت: اين فقيران جديد اشخاصي هستند كه هيچ وقت فكر نمي كردم با آنها در خيريه رو به رو شوم؛ اينها اشخاصي از طبقه مرفه بوده اند، ولي اكنون بيكار شده و در معرض بي خانمان شدن قرار دارند. امروز ما اشخاصي را در خيريه ها مشاهده مي كنيم كه خودروهاي آنها تا 50 هزار دلار هم ارزش دارد و تا چندي قبل صاحب خانه بوده اند.
شمار ميليونرها در آمريكا در سال 2009 حدود 17 درصد افزايش يافته است دو هفته قبل نيز 40 نفر از ثروتمندان آمريكا از جمله بنيانگذار «مايكرو سافت» اعلام كردند كه بعد از مرگ، نصف ثروت آنها براي امور خيريه صرف شود.
كارشناسان از اين نگران هستند كه اقتصاد آمريكا براي سال ها ضعيف بماند، اين نگراني زماني افزايش يافت كه كمك هاي دولتي نه تنها در كليت وضعيت جامعه آمريكا تغييري ايجاد نكرده است بلكه درست بر عكس، شرايط را براي خيلي از مردم بد و بدتر كرده است.
بنابريك نظرسنجي، حدود 70 درصد جمعيت آمريكا هنوز بر اين باورند كه ركود اقتصادي اين كشور ادامه پيدا مي كند؛ اين ركود اقتصادي اين بار نه فقط اشخاص فقير، بلكه اشخاصي با تحصيلات و درآمد خوب طبقه متوسط را نيز مورد هدف قرار داده است و آنان نيز از آينده خود احساس نگراني مي كنند.
هم اكنون از هر 10 آمريكايي حدود چهار نفر، كه جايگاه اجتماعي متوسط خود را بيش از اين نمي توانند حفظ كنند.
«آريانا هافينگتن» روزنامه نگار معروف آمريكايي، طي مطلبي در اين باره مي نويسد: آمريكا در معرض خطر ورود به جهان سوم قرار گرفته است. وي مي افزايد: در كنار مشكلات ملكي و اقتصادي و بدهي ها در آمريكا، فاصله طبقاتي نيز در اين كشور رو به گسترش است؛ وضعيتي كه اين كشور از بحران اقتصادي اواخر دهه 1920 تاكنون با آن مواجه نشده بود. پس از جنگ جهاني دوم تاكنون براي اولين بار آمريكايي ها با مشكل بيكاري درازمدت مواجه شده اند و شمار بيكاران درازمدت نيز سه برابر مواقع بحراني قبلي در اين كشور است و انتظار مي رود كه اين روند افزايش پيدا كند.
رقم بيكاري بعد از ركود اقتصادي در آمريكا، 9/5 درصد بود، و اگر اشخاصي را كه جستجو براي كار جديد را رها كرده اند و يا دست به فعاليت هاي مقطعي براي كسب چند صددلار در ماه مي زنند و از حساب پس انداز خود زندگي مي كنند، را هم به آن بيفزائيم اين رقم به 17 درصد كل جامعه كاري آمريكا مي رسد.بنا به آماري، حدود 50 ميليون آمريكايي به غذاي كافي دسترسي ندارند و يك هشتم بزرگسالان و يك چهارم كودكان آمريكايي از كوپن هاي غذاي مراكز خيريه استفاده مي كنند اين رقم باور نكردني متعلق به كشوري است كه به اصطلاح ثروتمندترين كشور دنيا محسوب مي شود.
چيزي كه براي آمريكايي ها از همه خطرناكتر است، از دست رفتن خوش بيني و اميد به آينده است؛ كشوري كه مردم آن به خوش بيني معروف بودند، اكنون اكثر شهروندانش فكر مي كنند زندگي كودكان آنها از زندگي خودشان بدتر خواهد شد.
امروز خيلي از آمريكايي ها به اين نكته رسيده اند كه يك زندگي خوب براي آنها از اين پس در حد يك رؤيا خواهد بود. اكنون در اين كشور از تعداد فرصت هاي شغلي كاسته شده و درآمدها نيز كم است و نابرابري هاي فزاينده در جامعه حاكم است.
اكنون آمريكا با يك بحران ساختاري مواجه است و اگرچه اين بحران از خيلي پيش شروع شده است، ولي آنها تازه متوجه آن شده اند؛ رونق سهام، افزايش بدهي ها و تب مصرف گرايي، اين نكته را مخفي نگهداشته كه 30 سال رشد اقتصادي، هيچ تاثيري روي جامعه آمريكا نداشته است.
در سال1978 ميانگين درآمد مردها در آمريكا 45 هزار و 879 دلار در سال بود. اين رقم در سال 2007 با محاسبه تورم حدود 45 هزار و 113 دلار بوده است. اين رقم در سال 2007 با محاسبه تورم حدود 45 هزار و 113 دلار بوده است. تمام اين درآمدها شامل منافع كلان سهامداران و شركت هاي بزرگ و بازارهاي مالي بوده است و اين منافع به اشخاصي مي رسيد كه هميشه پولدار بوده اند.در 30 سال اخير با آنكه توليد ناخالص داخلي آمريكا 110 درصد افزايش يافته است، ولي درآمد 90 درصد آمريكايي ها از سال 1973 فقط افزايش بسيار اندكي داشته، در حالي كه تعداد اشخاص پولدار در آمريكا تقريبا سه برابر شده است.
در سال 1979 يك سوم سود كل جامعه آمريكا، به طبقه ثروتمند مي رسيد، در حاليكه امروز 60 درصد اين سود به اشخاص پولدار مي رسد.
در سال 1950 يك رئيس شركت به طول ميانگين 30 برابر يك كارگر ساده حقوق مي گرفت، در حالي كه امروز اين مدير حدود 300 برابر يك كارگر ساده حقوق مي گيرد.امروز يك درصد آمريكايي ها 37 درصد دارايي كل اين كشور را در اختيار دارند و اين نابرابري به اندازه زمان ركود اقتصادي آمريكا در اواخر ده 1920 رسيده است.آمارها نشان مي دهند كه شانس يك آمريكايي براي وارد شدن به طبقه متوسط بالا، حدود چهاردرصد است كه اين پايين ترين حد در بين كشورهاي صنعتي ديگر است.
سياستمداران آمريكايي جوابي براي تشديد بحران ها ندارند و مقامات واشنگتن از اشتغال هايي دم مي زنند كه هنوز ايجاد نشده اند.
«پاول كروگمن» برنده آمريكايي جايزه نوبل اقتصاد، با اشاره به اينكه مردم خيلي از شهرهاي آمريكا در آستانه ورشكستگي قرار دارند و حتي پول پرداخت هزينه نگهداري از خيابان ها را هم ندارند، گفت: در آمريكا مشكل اصلي اين است كه مردم ديگر نمي توانند مصرف كنند، چون پس اندازي ندارند و ارزش خانه هاي آنان نيز به نصف رسيده است، آنها ديگر وام هاي ارزان دريافت نمي كنند و درآمدشان هم كاهش يافته و يا بيكار شده اند. اين اقتصاددان مي افزايد: آنان ديگر قادر به پرداخت ماليات نيستند و براي همين هم خيلي از ايالت ها و شهرها با شكاف هاي بزرگ در بودجه هايشان رو به رو شده اند؛ در ايالت «هاوايي» مدارس در برخي روزها تعطيل مي شود تا هزينه ها كاهش يابند، در منطقه اي از ايالت «جورجيا» اتوبوس هاي شركت واحد را از جريان كار خارج كرده اند، در شهر «كلرادو» با حدود 380 هزار نفر جمعيت، يك سوم چراغ هاي خيابان براي صرفه جويي خاموش شده اند و خيلي از آمريكايي ها خانه هاي خود را از دست داده اند و خيلي از آنها يا در شهرها چادرنشين هستند و يا در بين بي خانمان ها زندگي مي كنند. وي مي افزايد: 61 درصد آمريكايي ها هيچ ذخيره مالي ندارند و هزينه هاي اين ماه را به ماه بعد مي رسانند. آنها اگر با يك صورتحساب بيمارستاني روبرو شوند، حيات و زندگي شان به خطر مي افتد.
در شرايط فعلي خيلي از مردم حتي پول ثبت نام كودكانشان را در كودكستان ها ندارند و ديگر در آمريكا حتي كارهاي ساده اي مانند فروشندگي و دستياري نيز پيدا نمي شود.
منبع: شبكه العالم

 



واشنگتن چه مكانيسم هايي را براي حفظ سلطه بر سرزمين بين النهرين در سر دارد؟
مدل كره اي براي عراق

سبحان محقق
اشاره
اين روزها كه واشنگتن نيروهاي رزمي آمريكايي را از خاك عراق خارج كرده است، بخش اعظم تحليل ها و توجهات كارشناسان به عراق پس از آمريكاست؛ به استثناي برخي تحليلگران رسمي نزديك به كاخ سفيد، قريب به اتفاق ناظران و كارشناسان اصولاً اعتقادي به ظهور يك عراق پس از آمريكا ندارند. اما چيزي كه ميان اين كارشناسان فاصله مي اندازد، گمانه هاي متفاوتي است كه آنها در مورد آينده عراق و چگونگي حضور آتي آمريكا در اين كشور دارند. از ميان اين گمانه ها، در مورد مدل كره اي عراق بيشتر سخن گفته مي شود با اين مضمون كه واشنگتن چيزي مشابه همان سياستي كه در قبال شبه جزيره كره به اجرا درآورده است را در مورد عراق نيز اجرا خواهد كرد.
حال كه بر مدل كره اي اين همه تأكيد مي شود، جا دارد نگاهي به اين مدل داشته باشيم و با مقايسه شرايط امروز عراق با اوضاع دو كره در اوايل دهه 1950، ظرفيت ها را بسنجيم و مشخصا ببينيم كه آيا ايالات متحده مي تواند مدل موردنظر را براي عراق تكرار كند؟
سرويس خارجي
نيمه نخست سال 2007 بود كه اولين بار دولت «جرج بوش» پسر «مدل كره اي» را در مورد عراق بر سر زبان ها انداخت: آن زمان كاخ سفيد از هزينه هاي سرسام آور جنگ تمام عيار، آغاز بحران اقتصادي داخلي و فشار مضاعف افكار عمومي براي پايان دادن به جنگ در عراق و افغانستان رنج مي برد. با اين حال، عراق سرزميني نبود كه واشنگتن به راحتي بتواند از آن دل بكند و اين همه منابع نفتي را به امان خدا رها كند. در چنين وضعيتي بود كه كاخ سفيد يكباره اعلام كرد، راه حل دراز مدت براي عراق، اجراي مدل كره است. همان موقع نيز در تعريف اين مدل، گفته شد: «كاهش شديد نيروهاي آمريكايي و استقرار آنها در چند پايگاه كشور هدف، براي حفظ توازن محلي و منطقه اي و در صورت لزوم، به كارگيري اين نيروها عليه شورش هاي داخلي و يا تهديدات منطقه اي.»
اما، همانطور كه مي دانيم دولت بوش نتوانست به سمت اجراي اين سياست قدمي بردارد و يا بهتر است بگوئيم شرايط به وي اجازه هيچگونه ابتكاري را به جز ادامه جنگ نداد.
بوش در حالي پست رياست جمهوري را در ژانويه سال 2009 به «باراك اوباما» سپرد كه از قبل با سران عراق قرارداد امنيتي بغداد - واشنگتن موسوم به «قرارداد خروج» را امضا كرده بود. طبق اين قرارداد،وي مكلف شد همه نيروهاي رزمي آمريكايي را تا 31 اوت (سال 2010) (9 شهريور جاري) از عراق خارج كند و همه نظاميان آمريكايي را نيز تا پايان سال 2011 (10 دي 1390) از خاك عراق بيرون ببرد.
بوش و محافظه كاران در شرايطي نبودند كه بتوانند براي پس از خروج چاره اي بينديشند و حتي مدل كره اي را كه در ژوئن سال 2007 بر سر زبان ها انداختند، ديگر از آن سخني نگفتند و جنگ را و مديريت تحولات پس از آن را به اوباما و دولت بعدي سپردند.
اوباما همانطور كه در سپتامبر سال 2008 (آذر 1387) اعلام و ماه گذشته نيز بر آن تأكيد كرد، طبق برنامه زمانبندي شده در قرارداد خروج، نيروهاي آمريكايي را از عراق خارج مي كند.
در گيرودار خروج نيروهاي رزمي آمريكايي از عراق كه دو هفته زودتر از موعد مقرر (9 شهريور) انجام شد، يك مقام وزارت دفاع آمريكا (پنتاگون) در گفت وگو با شبكه فاكس نيوز، بار ديگر اجراي مدل كره اي براي عراق را بر سر زبان ها انداخت. انتشار اين خبر نشان داد كه اجراي اين مدل در درون ساختار سياسي و تصميم گيري آمريكا، هنوز طرفداراني داشته و كاخ سفيد آن را به عنوان يك بديل احتمالي در نظر دارد.
اگر رئيس جمهور آمريكا دقيقاً طبق قرارداد خروج عمل كند و عراق را بگذارد و برود، اين بهترين گزينه براي دولت بغداد و كشورهاي مستقل منطقه است. اما در عرصه سياست بين الملل، اين ساده انديشي است كه فكر كنيم واشنگتن پيامدهاي چنين خروجي را براي منافع آمريكا ناديده مي گيرد؛ اگر آمريكا عراق را بدون بر جا گذاشتن جاپايي ترك كند، حيثيت و جايگاه بين المللي اش لطمه مي بيند، به نظم نوين مبتني بر يك جانبه گرايي با محوريت واشنگتن، آسيب جدي مي رسد، موجوديت اسرائيل به خطر مي افتد، نظام هاي محافظه كار عربي دچار مخاطره مي شوند، ايران تا سطح يك قدرت بلامنازع منطقه اي اوج مي گيرد، چرخه انتقال نفت از خاورميانه به كشورهاي صنعتي و انتقال مجدد دلارهاي نفتي از بازارهاي اقتصادي و تسليحاتي منطقه به غرب دچار اختلال مي شود،... لذا، بعيد به نظر مي رسد كه آمريكا اين شكست و تحقير هميشگي را بپذيرد و مسلماً براي عراق طرحي و يا مدلي را دست و پا مي كند و مدل كره اي يكي از طرح هاي روي ميز رئيس جمهور آمريكا در اتاق بيضي شكل كاخ سفيد است.
پيشينه مدل كره اي
اين مدل، همانطور كه از نامش پيداست، به تحولات شبه جزيره كره در نيمه دوم قرن بيستم مرتبط است.
شبه جزيره كره از سال 1905 ميلادي تحت اشغال ژاپن قرار گرفت و در بهار سال 1945 كه آلمان در جنگ جهاني دوم شكست خورد، ژاپن در شرايط سختي قرار گرفت و امپراتور اين كشور تمام نيروها را از خارج براي حمايت از خاك اصلي فراخواند و پس از آن، تعداد معدودي از نيروهاي ژاپني در كره ماندند.
دو روز پس از بمباران اتمي هيروشيما، اتحاد جماهير شوروي به ژاپن اعلان جنگ داد و به منچوري(چين) و شمال شبه جزيره كره حمله كرد. بدين ترتيب، نيروهاي روسي از شمال وارد خاك كره شدند و نظاميان آمريكايي نيز از جنوب پيش روي كردند و سرزمين كره در مدار 38 درجه ميان اين دو ابر قدرت تقسيم گرديد.
«كيم ايل سونگ» كه يك كمونيست كره اي بود، وارد مناطق تحت اشغال شوروي در شمال شد و توانست به كمك طرفدارانش و شوروي، يك حكومت كمونيستي در اين منطقه به وجود بياورد. استالين، رهبر وقت شوروي، با به قدرت رساندن سونگ، عملا تعهدي را كه به آمريكايي ها در مورد برگزاري يك انتخابات آزاد داده بود، زير پا گذاشت و از همين جا، اختلافات سياسي در شبه جزيره آغاز شد.
نيروهاي تحت امر سونگ در 25 ژوئن سال 1950 تهاجم خود را به جنوب آغاز كردند و هدفشان تصرف كره جنوبي بود. اما مقامات و مردم اين منطقه كه تمايلي به كمونيست ها نداشتند، از آمريكا كمك خواستند و البته خود ايالات متحده نيز از پيشروي كمونيست ها وحشت داشت. در همان روز 25 ژوئن، واشنگتن از طريق شوراي امنيت سازمان ملل قطعنامه اي را به تصويب رساند كه براساس آن، نيروهاي اين سازمان با ارتش كره شمالي وارد جنگ شدند و در واقع، بايد گفت كه نيروهاي آمريكايي با كره شمالي وارد جنگ شدند، چرا كه بخش اعظم نيروهاي سازمان ملل را سربازان آمريكايي تشكيل مي دادند. بدين ترتيب، جنگ كره به جنگ آمريكا عليه كمونيست ها در شرق آسيا تبديل شد.
ابتدا ارتش كمونيستي كره توانست سئول را اشغال كند، ولي با پياده شدن نيروهاي آمريكايي در بندر «بوسان» شرايط عوض شد و سونگ براي اجتناب از شكست خوردن، عقب نشيني كرد.
مذاكرات آتش بس از سال 1951 آغاز شد و بالاخره در ژوئيه سال 1953 قرارداد ترك مخاصمه ميان طرفين امضاء شد و مدار 38 درجه به عنوان مرز ميان دو كره تعيين گرديد.
مجموع كشته شدگان، مجروحان و مفقودالاثرهاي اين جنگ، بالغ بر سه ميليون نفر بود كه بيشترشان چيني و كره اي بودند و آمريكايي ها نيز طي آن، 36 هزار نفر كشته دادند. سپس، نيروهاي كشورهاي بي طرف به عنوان نيروهاي حافظ صلح در مناطق مورد نظر مستقر شدند.
اما چيزي كه در اينجا مورد بحث است، اقدامي است كه ايالات متحده انجام داد؛ اين كشور علي رغم پايان يافتن جنگ، براي حفظ جايگاه خود پس از جنگ، چند پايگاه نظامي در خاك كره جنوبي تأسيس كرد و اين پايگاه ها را با گذشت 57 سال همچنان حفظ كرده است. هم اكنون تعداد نيروهاي آمريكايي در كره جنوبي حدود 25 هزار نفر است.
كره و عراق
هدف آمريكا از استقرار دايمي نيرو در كره جنوبي، جلوگيري از سقوط اين كشور و اشغال آن توسط كمونيست ها بود. در برخي منابع، هدف از استقرار، مقابله با وقوع جنگ داخلي اعلام شد كه منظور، مقابله با جريانات كمونيستي در داخل كره جنوبي بوده است. به هر حال، براساس تحولات حدود شش دهه اخير و آنچه كه رسما اعلام شده است، هدف از استقرار نيرو توسط آمريكايي ها در كره جنوبي، حفظ توازن نيرو در منطقه (شبه جزيره كره و آسياي جنوب شرقي) و حمايت از ثبات در داخل كره جنوبي بوده است.
نكته اي كه در اينجا بايد مورد توجه قرار گيرد و با شرايط عراق كنوني نيز مقايسه گردد، منافع مشتركي است كه مردم كره جنوبي و ايالات متحده را به هم پيوند مي داده است؛ وحشت از حاكميت كمونيسم. آن روزها در كره جنوبي فقط كمونيست هاي بومي از آمريكا نفرت داشتند و همين جريان چپ، اعتراضات و تظاهرات خياباني ضدآمريكايي را مديريت مي كرد. البته كم كم در دهه هاي بعد و خصوصا در حال حاضر، جريانات ملي گرا نيز با حضور آمريكائيان در خاك كره جنوبي مخالفند و اين جريان نوعا در پي وحدت دو كره است.
سؤال مهم اين است كه چه شباهتي ميان كره آن روز و عراق امروز وجود دارد؟ كساني كه مدل كره اي را براي عراق نيز پيشنهاد مي دهند، بايد به دنبال وجوه هاي مشترك باشند. اما، واقعيت اين است كه نه عراق، نه منطقه خاورميانه و نه آمريكا و جهان فعلي هيچ شباهتي با كره و چين آن روز ندارند.
در عراق مردم منافع مشتركي با آمريكايي ها ندارند كه هيچ، به شدت نيز ميان اين دو اختلاف وجود دارد. آمريكا نفت و عراق را مي خواهد، اما عراقي ها به توسعه ثبات كشور خود مي انديشند. آمريكا مدعي است با عناصر القاعده در عراق مي جنگد، ولي عراقي ها القاعده را يك بحران تصنعي و كاملا وارداتي مي دانند و معتقدند كه اين تروريست ها با ورود نيروهاي آمريكايي، در عراق فعال شده اند و با خروج آنها نيز خاموش مي شوند.
مورد ديگري كه دو بحران كره و عراق را از هم جدا مي كند، وجود يك تهديد در همسايگي كره جنوبي است كه هر لحظه ممكن بوده و هست اين كشور همسايه (كره شمالي) نيروهايش را روانه جنوب كند. براي عراق چنين كشوري وجود ندارد.
بنابراين، حضور آمريكا در عراق براي حفظ سلطه بر منابع نفتي، صيانت از اسرائيل و مقابله با ايران اسلامي، براي عراقي ها سؤال برانگيز و غير قابل تحمل خواهد بود.
برخي از كارشناسان معتقدند شرايط فعلي عراق به ويتنام شبيه تر است و آمريكا براي جلوگيري از دردسرهاي بيشتر، بايد دندان طمع را بكند و براي هميشه از عراق برود.
اما، اين انقطاع يكباره از عراق، با خروج از ويتنام و يا سومالي فرق داشته و همانطور كه اشاره شد، پيامدهاي جدي به دنبال دارد، پيامدهايي كه اصلا خوشايند آمريكا و اسرائيل نيست.
اگر آمريكا در عراق پايگاه دايمي ايجاد كند، هيچ تضميني وجود ندارد كه حملات موشكي به اين مراكز و حتي سفارت آمريكا در بغداد متوقف شود، چيزي كه اين روزها به واقعه اي تكراري و هر روزه تبديل شده است.
پايگاه اينترنتي «آمريكن كرونيكل» طي تحليلي كه 30مرداد ماه آن را منتشر كرد، خطاب به سران واشنگتن، آورده است كه اجراي مدل كره اي در عراق، نهايتاً براي آمريكا دردسر ايجاد مي كند؛ براساس اين تحليل، استقرار سه يا چهار پايگاه در كشوري كه براي جهان اسلام مهم است، جريان راديكال اسلامي را تبديل به يك جريان اصلي ضدآمريكايي در كل دنياي اسلام مي كند.
مسئله مهم ديگر، هزينه سرسام آور استقرار پايگاه هاي دائمي و يا طولاني مدت در كشورهاي ديگر است: ايالات متحده هم اكنون حدود 1000 پايگاه نظامي خارجي دارد و هر ساله 100 ميليارد دلار براي آنها هزينه مي كند. قابل ذكر است كه اين رقم، دلارهايي كه در افغانستان، عراق و داخل ايالات متحده هزينه مي شود، را شامل نمي شود.
ارتش ديپلمات ها
بسياري از محافل كارشناسي و رسانه اي به جاي مدل كره اي، از لشكركشي ديپلماتيك در مورد عراق پس از عقب نشيني نيروهاي نظامي آمريكا حرف مي زنند. علت چنين ذهنيتي، اظهارات جسته و گريخته رهبران آمريكا دراين مورد، احداث بزرگترين سفارت در سواحل فرات پايتخت عراق در مقايسه با ساير كشورها و احداث كنسولگري در شهرهاي بزرگي مثل بصره، موصل و... است.
به نظر مي رسد كه ايالات متحده به ديپلمات ها چشم دوخته است و از اين طريق مي خواهد منافعش را در عراق حفظ كند.
تاكنون در مورد وظايف ديپلمات هاي آمريكايي در عراق پس از عقب نشيني گفته شده است كه آنها وظيفه دارند زمينه هاي سرمايه گذاري شركت هاي خارجي (آمريكايي) را در عراق فراهم آورند، بر روند آموزش نيروهاي عراقي توسط نظاميان و مستشاران آمريكايي نظارت كنند و حافظ منافع ايالات متحده باشند. اما براي اينكه به مأموريت هاي واقعي اين فرستادگان سياسي و ديپلمات ها در عراق پي ببريم، بايد از اين لفاظي هاي سياسي فاصله بگيريم و كاملا شفاف بگوئيم كه مأموريت حقيقي اين ديپلمات ها در عراق، همان مأموريتي خواهد بود كه نظاميان و تفنگداران آمريكايي از اجراي آن بازماندند؛ مواردي مثل سرمايه گذاري عمدتا انحصاري شركت هاي آمريكايي در بخش هاي پرسود و به ويژه در بخش هاي استخراج، توليد و پالايش نفت و گاز، تقويت سلطه آمريكا بر مقدرات عراق، وابسته كردن روزافزون زيرساخت هاي اقتصادي اين كشور به وام هاي صندوق بين المللي پول و بانك جهاني، تقويت فعاليت هاي جاسوسي سيا و موساد عليه جريان ها و شخصيت هاي مستقل داخلي و عليه كشورهاي همسايه، نفاق افكني داخلي، جهت دادن روند سياسي داخلي به سمت يك دموكراسي هدايت شده و دست آموز و تبديل كردن عراق نفتي به يكي از پايگاه هاي منطقه اي بازگشت دوباره دلارهاي نفتي به كشورهاي صنعتي و آمريكا را مي توان به عنوان اهداف مهم لشكر ديپلماتيك آمريكا در عراق ذكر كرد.
اما، در موفقيت لشكركشي ديپلماتيك چيزي كه اهميت پيدا مي كند نياز همه جانبه به ويژه اقتصادي و نظامي يك نظام بومي به دولت مهاجم است تا به قول «آندره گوندر فرانك» اقتصاددان آمريكايي، رابطه قمر و متروپل در معناي واقعي خود تحقق يابد. دراين شرايط است كه وابستگي و حرف شنوي ساختار سياسي بومي به حداكثر مي رسد.
در مورد عراق، آمريكايي ها تنها زيركي اي كه به خرج داده اند، خارج نكردن عراق از شمول بند هفتم منشور سازمان ملل است.
كشور عراق كه در زمان رژيم ديكتاتوري «صدام» و در پي تهاجم وي به كويت در سال 1991 تحت پوشش اين بند قرار گرفت، در واقع به حاكميتش خدشه وارد شد.
سازمان ملل با استناد به اين بند مي تواند در صورتي كه صلاح بداند در امور داخلي و سياسي عراق مداخله كند و عراق كشوري است كه تحت قيمومت اين سازمان قرار دارد.
آمريكا اين اهرم را به مثل استخوان درگلو، براي خود محفوظ نگه داشته است، اما براي مطيع كردن عراق به اهرم هاي بيشتري نياز دارد. همانطور كه مي دانيم مردم كره جنوبي در نيمه دوم قرن بيستم از هيولاي كمونيسم واهمه داشتند و به همين خاطر به دامن هيولاي سرمايه داري (آمريكا) پناه بردند. آمريكا نيز دستش در تغيير دلخواه، زيرساخت هاي اقتصادي كره به نفع جهان سرمايه داري و سرمايه گذاران آمريكايي باز بود و البته مردم و نظام كره جنوبي نيز به درجاتي از توسعه رسيدند.
اما براي عراق و عراقي ها اكنون هيچ هيولاي خارجي به جز آمريكا وجود ندارد و دولت عراق مي تواند با مديريت صحيح درمورد فروش نفت، نقدينگي لازم را براي توسعه فراهم كند و به نهادهاي مالي وابسته به آمريكا مقروض نشود.
افكارعمومي عراق و منطقه و حتي جهان نيز علت همه مصائب هفت سال اشغال را آمريكا مي دانند و به اين زودي ها اين نفرت عليه دولت واشنگتن در دل مردم نمي ميرد. لذا مي بينيم كه موفقيت لشكر ديپلماتيك نيز نياز به مقدماتي دارد. با اين حال به نظر مي رسد كه در شرايط فعلي، آخرين دستاويز براي سران واشنگتن لشكركشي ديپلماتيك است. به تعبير«توماس آر. ادلم» نويسنده آمريكايي، اين لشكر هم اكنون تحت فرماندهي «هيلاري كلينتون» وزير خارجه آمريكا قرار دارد. ارتش جديد كلينتون همان وظايف و مأموريت هايي را برعهده خواهدداشت كه تاكنون ارتش ايالات متحده درعراق داشته است.
به نوشته نيويورك تايمز، درشرايط نبود ارتش آمريكا در عراق، وزارت خارجه آمريكا درنظر دارد 60 خودروي ضدمين و حفاظت كننده درمقابل كمين موسوم به «MRAPS» را از پنتاگون درخواست كند، خودروهاي زره پوش سفارت را تا 1320 خودرو افزايش دهد و با افزايش سه هواپيماي اختصاصي به حوزه ديپلماتيك، ناوگان هوايي كوچك خود را گسترش دهد. در بخش ناوگان هلي كوپترهاي اختصاص يافته به ديپلمات هاي آمريكايي مستقر در عراق، كه توسط 17 خلبان وابسته به شركت هاي خصوصي مقاطعه كار هدايت مي شوند، نيز تا 29 خلبان افزايش مي يابند.
با وجود آنكه وزارت خارجه آمريكا در عراق به هلي كوپترهاي جديد «MRAPS» و هلي كوپترهاي هجومي مجهز مي شود، باز هم مقامات دولت اوباما ادعا مي كنند عمليات هجومي آمريكا در عراق پايان يافته است. اگر نبرد آمريكا پايان يافته بود، چه لزومي داشت كه وزارت خارجه اين كشور به چنين ادوات تهاجمي سنگين مجهز شود؟
نيويورك تايمز يادآوري مي كند كه تاكنون وزارت خارجه آمريكا به يك ارتش ميداني اين چنيني مجهز نشده بود. اين روزنامه تعداد پرسنل ارتش كلينتون را كه متشكل از مقاطعه كاران خصوصي است، 7000 نفر برآورد مي كند. البته بايد حدود 10هزار مزدوري كه درعراق درمقابل دريافت وجه مي جنگند را هم به تعداد فوق افزود.
سال هاي سرنوشت ساز
اين مسئله كه عراق مستعد تنش هاي قومي و مذهبي است، بركسي پوشيده نيست؛ اين كشور متشكل از سه حوزه قومي- مذهبي با مرزهاي جغرافيايي تقريبا مشخص است و تحولات سال هاي اخير نيز نشان داده است كه محرك هاي بيروني (چه مذهبي، چه قومي و چه اطلاعاتي) برتشديد تنش هاي دروني عراق موثر هستند.
در چنين شرايطي، يك دولت دموكراتيك نه چندان قدرتمند در بغداد شكل گرفته است؛ دولتي كه تا سيادت كاملش برخاك عراق بسيار فاصله دارد. مسلماً، با خروج نيروهاي اشغالگر از عراق، دولت بغداد با چالش هايي مواجه خواهدشد. بهترين مفروض و گمانه براي مردم و نظام عراق اين است كه اين نظام در نبود نيروهاي اشغالگر، روز به روز استحكام بيشتري بيابد، آرامش و ثبات را تقويت كند و ضامن يك حاكميت ملي همه جانبه و تمام عيار در عراق بشود.
اگر تحولات آتي عراق به اين سمت پيش برود، مطمئنا دست آمريكا نيز از اين كشور كوتاه خواهد شد و از دست لشكر ديپلماتيك نيز كار چنداني ساخته نيست. اما همانطور كه ذكر شد، سايه يك پتانسيل قوي منازعات سياسي، قومي ومذهبي داخلي نيز بر عراق فعلي سايه افكنده است. اگر عراق به ورطه اين منازعات بغلطد، آمريكا نيز اين بار نه از دروازه، بلكه از پنجره به عراق برمي گردد. به عبارت ديگر، شكل تحولات مشابه دوران صدام و دهه هاي قبل از رژيم وي خواهدشد. ايالات متحده در چنين بستري، از طريق عوامل خود دست به كودتا مي زند و يا توسط شخصيت ها و جريان هاي سياسي وابسته به خود، بر مقدرات عراق مسلط مي شود.
در يك جمع بندي بايد گفت اگر آمريكا مي خواهد منافعش را درعراق حفظ و تقويت كند، ازطريق مدل كره اي و يا ارتش ديپلماتيك به اين هدف نمي رسد، بلكه بايد دموكراسي خودساخته در عراق را برچيند و به جاي آن، يك نظام دموكراتيك صوري تحت فرمان را تحميل كند و در صورتي كه از انجام اين مدل نيز عاجز بماند بايد در پي تحميل رژيم كودتايي، موروثي و ديكتاتوري درعراق باشد. به هرحال، منافع استكباري آمريكا بايد با يك حكومت دموكراسي واقعي و مردمي در عراق مانعه الجمع است.
منابع:
american chronnicalecom
the realnewscom
the newamericancom
newyorktimes
militarycom
wikipedia

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14