(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 8 شهريور  1389- شماره 19730

شب قدر، شب ظهور اول
نيت و اصلاح شخصيت



شب قدر، شب ظهور اول

محسن امان زاده
بر پايه آموزه هاي وحياني، خداوند نخستين ظهور خويش را به صورت اجمال در صورت «هو» داشته است. اين بروز نخست به يك معنا تنزيل ذات در عالم ظهورات و تجليات مي باشد؛ چرا كه كنز مخفي الهي اراده حبي اش به اين تعلق گرفت تا از كمون ذات بيرون آيد. اين اتفاق هر چند كه بيرون از دايره زمان و لحظه است، ولي بيانگر تقدم رتبي براي مقامات الهي چون احديت بر واحديت و يكتايي بر يگانگي است. در عرفان اسلامي از نخستين تجلي و ظهور به نام «التعين الاول» ياد شده است. دومين مرتبه تنزل را مقام «التعين الثاني» گفته اند كه مقام تجلي و ظهور الوهيت است و خداوند در جامع اسم الله ظهور يافت.
نويسنده در اين مطلب بر آن است تا اين معنا را اثبات كند كه مرتبه نخست ظهور و تعين اول در همان چيزي اتفاق افتاده است كه از آن به شب قدر ياد مي شود. از آن جايي كه اين تجليات و ظهورات در عالم ماده اتفاق نيفتاده بلكه در عالم ذات و الوهيت اتفاق افتاده و بيرون از دايره زمان و مكان مي باشد، اطلاق شب قدر بر اين درجات و ترتب ظهور تنها براي تبيين رتبي مي باشد؛ اما همان اتفاق در عالم ماده كه سايه اتفاقات در عالم قدس مي باشد، در زمان، جاري مي شود. از اين رو، شب قدر در عالم ماده از جايگاه خاصي برخوردار مي شود؛ زيرا نمايشگر اتفاقات عالم قدسي است كه يك بار تحقق يافته ولي در عالم ماده تكرار مي شود؛ زيرا دريچه زمان چنان تنگ و ضيق است كه تنها در اين شب به نمايش در مي آيد. از اين رو شب قدر در هر سال اين اندازه اهميت يافته است. اينك با هم مطلب را از نظر مي گذرانيم.
نخستين تجلي و ظهور خدا
برپايه روايت مشهور «كنت كنزا مخفيا» خداوند در نخستين تجلي و ظهور خويش، در مقام احديت ظهور يافت كه اين ظهور از خدا براي خدا و به شكل اجمال محض و صرف بود كه از آن به مقام محمدي، احديت، يكتايي، هو، تعين اول و مانند آن ياد مي شود.
دومين تجلي و ظهور هر چند كه به يك معنا هم چنان اجمالي است ولي به يك معنا تفصيلي است و اعيان ثابت و اسمايي براي خداوند در صقع ذات و در مقام علمي ظهور مي يابد و ما با آن به عنوان مقام الله آشنا هستيم. الله همان اسم جامعي است كه همه صفات الهي را در خود دارد. از اين رو از آن به مقام تعين ثاني، واحديت و يگانگي و مانند آن ياد مي شود. پس از اين مقامات است كه اعيان خارجي به كلمه «كن» وجودي، تحقق خارجي مي يابد كه نخستين رتبه را عقل اول در اختيار مي گيرد و در ادامه تجليات و ظهورات به اعيان خارجي همه موجودات مادي مي رسيم كه در جهان ماده صورت تحقق و وجود يافته اند. مجموعه كلي ظهورات و تجليات را عارفان اسلامي پنج حضرت گفته اند و به حضرات پنجگانه معروف است.
اگر به ظاهر تجليات و ظهورات توجه داشته باشيم به اين معنا مي رسيم كه هر يك از اين تجليات و ظهورات در حقيقت يك نوع تنزل از سوي ذات است ولذا تنزل حضرت پنجم، مرتبه ظهورات و تجليات در عالم ماده و دنياست كه پست ترين مرتبه و درجه تنزل مي باشد.
نخستين تجلي كه همان تعين اول و مقام احديت و هويت است، تنزل كاملي است كه از آن به شب قدر نيز مي توان ياد كرد؛ زيرا شب با آنكه خود امري وجودي است ولي با محدوديت ظهور رو به رو مي باشد. از اين رو شب ظهور نمي تواند جز به احديت باشد. همين محدوديت است كه از آن به قدر ياد مي شود؛ زيرا ذات در تنزل و تجليلات خويش لازم است تا در اندازه ظرفيت رتبي جا گيرد و شب با همه عظمت خويش، تنها ظرف بخشي از ذات مي گردد.
اگر به اين نكته توجه كنيم كه شب رتبي مي بايست به اندازه ظرفيت خويش، ذات را ظرف شود، اين شب قدر همان ظرف رتبي تحقق نخستين تجلي و تنزل ذات در مقام محمدي و احديت بوده است.
مي دانيم كه انسان كامل حضرت محمدي(ص) در همه حضرات وجودي حضور دارد. در مقام احديت، حضرت محمدي نخستين تجلي و تنزل ذات بوده است؛ چرا كه كسي در رتبه، نزديك تر از او به ذات نيست كه در مقام تدلي در «قاب قوسين او ادني»(نجم، آيه9) قرار دارد.
در سوره قدر بر اين نكته تاكيد شده كه نخستين تجلي همانند تجلي دوم، دفعي و انزالي است. از اين رو خداوند مي فرمايد: انا انزلناه في ليله القدر، يعني اراده انزالي ذات بر اين قرار گرفته است تا به شكل احديت محمدي در شب قدر انزال دفعي و تجلي دفعي نمايد. در روايت تفسيري، ضمير «ه» به حضرت محمد(ص) و قرآن نسبت داده شده و هر دو معنا درست است؛ زيرا قرآن بخش كتبي همان وجود محمدي(ص) در مراتب پايين تر است.
بنابراين، نخستين تنزل و انزال دفعي در عالم وجود از كنز مخفي در مقام محمديت صورت مي گيرد كه در شب قدر تحقق مي يابد.
شب قدر مادي، سايه شب قدر رتبي
از اسرار «انزلناه» اين است كه همه مراتب وجودي را تبيين مي كند؛ چرا كه اين كنز مخفي در همه مراتب وجودي و تجليات رتبي از حضرت نخست تا حضرت پنجم، يك ظهور اجمالي محض به شكل «ه» را دارا مي باشد، چنان كه هر چيز هستي در عالم داراي باطن و ظاهر و اجمال و تفصيل است. بنابراين مي توان گفت كه هر چيزي كه در عالم ماده تجلي و ظهور يافته، داراي باطن و ظاهر و مقام احديت و واحديت و ديگر مراتب ظهور و تجلي است. از جمله اين چيزها، شب قدر مادي است كه خود بيانگر و سايه و نشانگر همان شب قدر رتبي در مقام تجلي و تنزل نخست كنز مخفي در مقام احديت مي باشد.
بنابراين در عظمت شب قدر مادي كه هر ساله در زمان خاص اتفاق مي افتد همين بس كه اين شب قدر زماني و مادي، سايه و نمايشي از شب قدر رتبي است. از اين رو خداوند در سوره قدر در بيان عظمت آن، هر شب قدر را برابر با يك عمر آدمي مي داند.
از اسرار اين است كه يك عمر آدمي شامل عمر حضرت محمدي(ص) نيز مي شود كه در عالم ماده اتفاق افتاده است. اين عمر كوتاه محمدي و حضور مادي در عالم ماده دنيوي، خود از چنان عظمتي برخوردار است كه اگر يك طرف ترازو قرار گيرد و همه عالم مادي بلكه غير مادي در كفه ديگر آن باشد، با اين همه كفه وجود مادي محمدي(ص) بسيار سنگين تر باشد كه فاصله ميان زمين و آسمان را به ياد آورد.
در آيات قرآني و نيز روايات تفسيري اين معنا بارها تبيين شده كه شب قدر، شب تعيين همه امور هستي و شب قضاي كلي و قدر جزيي است؛ چرا كه در شب قدر رتبي نيز اين گونه اتفاق افتاد تا كنز مخفي همه چيز را بروز و ظهوري به قدر ظرفيت دهد. بنابراين در شب قدر مادي نيز چنين اتفاقي چون سايه تكرار مي شود ولي از آن جايي كه جهان مادي همانند غار افلاطوني است كه ناظر تنها بخشي را مي بيند كه دريچه و روزنه تنگ و ضيق غار مادي جهان دنيوي مي تواند آن را بر عالم ماده بتاباند و به نمايش گذارد. و لذا قدر كلي و رتبي به شكل قدر جزيي مادي و زماني در يك فرآيند به چشم ناظر دنيوي و مادي مي آيد و امر يگانه و يكتا و واحد را اموري متعدد هم چون شب ها و روزهاي سپيد و سياه مي بيند و از درك يكتايي و يگانگي آن عاجز مي باشد.
البته اين عجز و ناتواني تنها مختص ناظر نيست، بلكه اصولا ظرفيت دنيا و ماده اين گونه است كه كليات را در قالب جزئيات و امور يكتا و يگانه را به اشكال متنوع و متعدد به نمايش مي گذارد. در تمثيل مي بايست شب قدر كلي و رتبي را همانند آب نازل از آسمان دانست كه در جويبارهاي وجود مادي به اشكال متنوع و گوناگون و متعدد درمي آيد و همانند گياهان با ميوه ها و مزه هاي متعدد و متنوع دانست كه از يك آب و خاك تغذيه مي كنند ولي اين همه تنوع و تشابه و شباهت و تفاوت را فراهم مي آورند. بنابراين، با آن كه شب قدر رتبي يكي است ولي در جهان ماده به سبب محدوديت و ظرفيت تنگ و ضيق مادي، شب هاي قدري در ماه رمضاني مي شود كه هر ساله تكرار مي گردد.
صورتي در زير دارد آنچه در بالاستي
به سخن ديگر، هر آن چه در عالم ماده وجود مي يابد و ظهور دارد، تصوير و سايه اي از ظهورات عوالم بالاتر است. بنابراين عالم ماده تنها سايه اي از حضرت نخست و تعيين اول است كه همه مراتب و حضرات را پيموده تا در حضرت ماده اين گونه به نمايش گذاشته شده است.
همان گونه كه كتاب الهي مراتب متعددي دارد، كلمات وجودي الهي نيز اين گونه است. كتاب الهي در مقاماتي به گونه اي است كه جز مطهرين از انسان هاي كامل يعني معصومان(ع) به عنوان يگانگي نوري با حضرت محمدي(ص) به آن دسترسي ندارند و لايمسه خداوند بيانگر عدم مس وجودي جز ايشان با آن كتاب است و در مراتب ديگر وجودي همين كتاب نيز جز مطهرين به طهارت ظاهري و باطني نمي توانند با آن ارتباط برقرار كنند و مس وجودي نمايند.
خداوند در آيات 1 تا 4 سوره دخان مي فرمايد: والكتاب المبين انا انزلناه في ليله مباركه انا كنا منذرين فيها يفرق كل امر حكيم.
آن چه در اين آيات آمده بيانگر همه مراتب وجودي شب قدر است. به اين معنا كه شب قدر رتبي كه امر حكيم الهي به شكل مقام احديت محمدي ظهور يافته و به نوعي تنزل و تفصيل اجمالي يافته، هر ساله در شب قدر مادي چنين اتفاقي مي افتد؛ زيرا محدوديت ظرف مادي جز اين اجازه نمي دهد.
تكرار شب قدر مادي
شهيد مطهري درباره تكرار شب قدر مادي در هر سال در كتاب آشنائي با قرآن در مجلد پنجم در ذيل آيات سوره دخان مي نويسد: خداوند در آيه چهارم مي فرمايد: «فيها يفرق كل امر حكيم» در اين شب جدا مي شود (تعبير «جدايي» دارد) هر امر حكيمي. نتيجه تدبرهاي مفسرين درباره اين آيه مختلف بوده است. بعضي گفته اند مقصود اين است كه در اين شب- و در واقع در يكي از اين شبها ليله القدر- قرآن نازل شد و به وسيله قرآن كريم دستورها و احكام بيان شد و به طور كلي بيان كردن يك چيز يعني واضح كردن و روشن كردن و تفصيل دادن آن و در واقع بيرون آوردن آن از حد اجمال و ابهام به مرحله تفصيل و روشني، پس «در اين شب جدا مي شود هر امر حكيمي». مقصود از اين «امر» يعني دستورهاي الهي، معارف الهي: اين چيزهايي كه به وسيله قرآن بيان شده است در اين شب تفصيل داده شد. ولي البته اين نظر، نظر صحيحي نيست، چون اين نظرها نظر مفسرين است به حسب تدبري كه در آيات كرده اند. و بعضي مفسرين ديگر كه اين نظر را رد كرده اند- و درست هم رد كرده اند- گفته اند آيه مي فرمايد در اين شب جدا مي شود، تفصيل داده مي شود (نه شد). اگر مقصود همان نزول قرآن و بيان احكام و معارف به وسيله قرآن باشد، همين طور كه فرمود:«انا انزلناه في ليله مباركه » ما درشب پر بركتي قرآن را فرود آورديم، بعد هم بايد بفرمايد:«و درآن شب كه قرآن فرود آمد هر امر حكيمي به وسيله قرآن بيان شد» همين طور كه درمورد نزول قرآن معني ندارد گفته شود:«درهر شب قدر قرآن نازل مي شود»؛ قرآن دريك شب قدر نازل شد.پس اگر مقصود از «فيها يفرق كل امرحكيم» تفصيل معارف و احكام به وسيله قرآن باشد، بايد گفته مي شد كه «درآن شب بيان شد» يعني به صيغه ماضي گفته مي شد:«فيها فرق كل امر حكيم» در صورتي كه به صيغه مضارع گفته شده است و اين ازنظر علماي ادب روشن است كه فعل مضارع دلالت بر استمرار مي كند، يعني ]دلالت مي كند بر[ يك امر جاري و دائمي كه پيوستگي دارد و هميشه هست، نه يك امري كه درگذشته بود و قطع شد: يك امري كه وجود دارد. بنابراين آيه مي خواهد بفرمايد كه در شب قدر چنين چيزي وجود دارد: و خود اين آيه هم باز دليل براين است كه ليله القدر مخصوص به يك شب نيست آن طور كه بعضي اهل تسنن گفته اند كه ليله القدر اختصاص داشت به زمان پيغمبر و با فوت رسول اكرم ليله القدر منتفي شد. معلوم مي شود كه چنين چيزي نيست، چون وقتي كه مي گويد دراين شب به طور استمرار هميشه جريان اين است، دليل براين است كه خود ليله القدر هم براي هميشه باقي است نه اينكه از بين رفته است. و بعلاوه معني ندارد كه تا زمان پيغمبر هر سال ليله القدر وجود داشته باشد و بعد از پيغمبر ليله القدر از بين برود. مثل اين است كه بگوييم بعد از پيغمبر ماه رمضان رفت. ماه رمضان، ديگر زمان پيغمبر و غير زمان پيغمبر ندارد. ليله القدر شبي از شبهاي ماه رمضان است و همين طور كه ماه رمضان ، بودن و نبودنش به بودن و نبودن پيغمبر نيست ليله القدر هم اين گونه است.
پس مقصود از اين كه «دراين شب تفريق مي شود» چيست؟ كلمه «فرق» همين چيزي است كه ما مي گوييم «تفرق»؛ يعني دوچيز را كه اول با هم هستند وقتي از يكديگر تجزبه كنند و تفصيل بدهند، اين را مي گويند«فرق»؛ است. اين، هم درامور عيني و هم درامور ذهني و فكري درست است . اگر شما يك مطلب علمي را كاملا تجزيه كنيد و بشكافيد اين هم باز خودش «فرق» و «تفرق» و «تفصيل» است؛ و «تفصيل» درخود قرآن هم آمده. قرآن كريم مي فرمايد:«و ان من شيء الاعندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم» (حجر، آيه 21) هيچ چيزي نيست (اين ديگر اختصاص به مساله وحي ندارد. شامل اين سنگ و خاك و درخت هم هست، شامل همه چيز هست) هيچ چيزي نيست (با يك لحن قاطع استثناناپـذيري) مگر آنكه خزائن آن در دست ماست و ما آن را به اندازه معين و معلوم و حساب شده فرو مي فرستيم. طبق اين تعبير قرآن همه چيز از آسمان فرود آمده، حتي زمين هم از آسمان فرود آمده حتي اين آسمان هم از آسمان فرود آمده:«نه فقط زمين فرود آمده از آسمان، آسمان هم فرود آمده از آسمان خاك و آب و باد و هوا و آتش و هرچه كه شما درنظر بگيريد امر فرود آمدني است؛ يعني هرچيزي درنزد پروردگار حقيقي و بلكه حقايقي دارد و خلقتش دراين عالم و درواقع تنزل و نزول آن حقيقت است، يا به تعبير ديگر مثل اين است كه سايه آن حقيقت دراين عالم اسمش مي شود «امر مادي»، «امر زماني»، «امرمكاني».
ميرفندرسكي قصيده بسيار عالي حكيمانه و عارفانه اي دارد كه از شاهكارهاي ادبيات فارسي است(ادبيات به معني اعم را عرض مي كنم، يعني ادبياتي كه شامل معني و معرفت است) اين قصيده شرح شده است؛ قصيده اي كه يك حكيم گفته نه يك شاعري كه فقط مي توانسته الفاظ را سر هم كند؛ مي گويد:
چرخ با اين اختران، نغز و خوش و زيباستي
صورتي در زير دارد آنچه در بالاستي
مقصود از «بالا» اين آسمان نيست، خود آسمان هم در اين منطق باز آن زيرين است؛ آن يك آسمان فوق آسمان است.
صورت زيرين اگر با نردبان معرفت
بر رود بالا همان با اصل خود يكتاستي
اين همان معنا و مفهوم «نزول» را بيان مي كند كه هر چيزي، حتي خود زمين، حتي آسمان از آسمان ديگر نازل شده؛ اما معني اين «نزول» اين نيست كه اين ]شيء[ با همين شكل، با همين خصوصيت با همين قدر و با همين حد در يك جاي ديگر بوده، آن را از آنجا برداشته اند و آورده اند اينجا؛ مثل اينكه اين آدم در يك جايي بوده، او را از آنجا برداشته اند، به يك وسيله اي- مثلا با هواپيما- آورده اند اينجا گذاشته اند؛ نه، اين «نزول» همين چيزي است كه در اينجا قرآن از آن تعبير به «فرق» مي كند، تفصيل و تجزيه است، (فيها يفرق كل امر حكيم)، فرق و جدايي است.
اين تشبيه، ضعيف است ولي باز نسبتا مي تواندچيزي را بفهماند: شما خودنويستان را جوهر مي كنيد. در مخزن اين خودنويس شما جوهر زيادي هست. بعد با اين خودنويستان شروع مي كنيد به نوشتن، يك نامه مي نويسيد: «حضور مبارك دوست عزيزم جناب آقاي الف...» اگر از شما بپرسند كه اين كلمات چيست؟ مگر غير از همين جوهرهاست كه روي صفحه كاغذ قرار گرفته؟ اصلا غير از اين جوهر كه چيزي نيست. آيا اين جوهر الآن به وجود آمد؟ اين جوهر نبود؟ ]پاسخ مي دهيد[ چرا بود. اين جوهرها در مخزن كه بود حد نداشت، شكل نداشت، از يكديگر جدا نبودند، اين خصوصيات نبود؛ اين بود كه در آنجا فقط اسمش جوهر بود و بس، ولي وقتي همان جوهر- نه چيز ديگري- در اينجا مي آيد حد و شكل و كيفيت مي پذيرد، اين مي شود «حضور» آن مي شود «محترم». در اينجا ديگر «محترم» غير از «حضور» است. هيچ وقت انسان «حضور» را با «محترم» اشتباه نمي كند، چنان كه «الف» را با «ب» و «ب» را با «ج» اشتباه نمي كند. اينها كه در سابق متحد و يكي بودند و در آنجا اساسا جدايي و چندتايي نبود و وحدت بود، در مرحله نوشتن بر آن، كثرت و فرق و جدايي حكمفرما شد. البته با همين مخزن هم مي شد شما به جاي «حضور محترم...» چيز ديگري بنويسيد و شكل ديگري به آن بدهيد، ولي دست شما آمد اين شكل را به آن داد. پس اين كلمات را شما در اينجا به وجود آورديد ولي كلمات به يك معنا قبلا وجود داشت اما نه به صورت كلمه و جدايي. اين است كه در آنجا به تعبير قرآن: «احكمت آياته»، در مرحله احكام وجود داشت، در اينجا در مرحله تفصيل: «كتاب احكمت اياته ثم فصلت» (هود، آيه 1). اين دو نزول قرآن بر پيغمبر اين طور است. آن دفعه اول كه قرآن بر پيغمبر نازل مي شود كه كلمه و حرف و آيه و اين حرف ها نيست مثل اين است كه اين خودنويس پر بشود. خودنويس پر مي شود اما از حقيقتي پر مي شود كه در آن هيچ لفظ و كلمه اي نيست. مرحله دوم نزول قرآن آن وقتي است كه همان پر شده ها بعد به صورت كلمات و الفاظ درمي آيد. مولوي يك شعر خيلي عالي در اين زمينه دارد (هر چه در اين زمينه گفته اند از اين آيه قرآن بيرون نيست: «و ان من شيء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم») مي گويد:
متحد بوديم و يك گوهر همه
بي سر و بي پا بديم آن سر همه
يك گهر بوديم همچون آفتاب
بي گره بوديم و صافي همچو آب
چون به صورت آمد آن نور سره
تا ابد چون سايه هاي كنگره
كنگره ويران كنيد از منجنيق
تا رود فرق از ميان آن فريق
مقصود از «ويران كردن» اين است كه وقتي شما از آن ديد نگاه كنيد مي بينيد همه به يك اصل و به يك وحدت بر مي گردند.
پس اين «فيها يفرق كل امر حكيم» كه به صورت مضارع و مستقبل آمده و يك امر جاري را دارد بيان مي كند كه هميشه اين امر جاري وجود دارد، نمي تواند اختصاص به نزول قرآن داشته باشد، بلكه ]ناظر[ به نزولي ]است[ كه همه چيز دارد. حال اين چه رابطه اي است ميان اين نزول تدريجي همه اشياء از آن اصل و مبدا خودشان با ليله القدر؟ آن رابطه اي است كه عالم تكوين با انسان كامل دارد، و اين خود بحث مفصلي دارد. پس «فيها يفرق كل امر حكيم» هر امر حكيم- كه در اينجا مقصود از «حكيم» همين چيزي است كه عرض كرديم، يعني در حال احكام و وحدت و بساطت است- در اين شب از يكديگر جدا مي شوند، تنزل پيدا مي كنند و به صورت حدود و اشكال و خصوصيات در مي آيند.»
آن چه از استاد علامه مطهري در اين جا نقل شد مي تواند تصويري روشن از آن چه در آغاز نوشتار بدان اشاره شد ارائه دهد. به نظر مي رسد كه پرداختن به همه جوانب اين مسئله بيرون از حوصله اين نوشتار است و به همين مقدار بسنده مي شود.

 



نيت و اصلاح شخصيت

محمد مهدي رشادتي
براساس آموزه هاي قرآن شخصيت هر فردي درواقع همان انديشه و نيت اوست. براي اصلاح خود و خوب شدن شخصيت و نيل به كمال شايسته طبيعي است كه بايد ابتدا به اصلاح و تربيت انديشه و فكر و به تعبير قرآن نيت و شاكله خود بپردازيم. اگر فكرمان عقلاني و وحياني گرديد، خودمان و شخصيت مان نيز عقلايي و الهي خواهد شد. اگر نيت ما مثبت شد، شخصيت ما نيز مثبت مي شود.
اگر فكرمان خدايي، رضايتمندي خدا و اولياء الهي، توأم با خيرخواهي، عدالت، صفا، مهرباني و خلوص گرديد، قطعا به تبع آن خودمان و شخصيت ما و رفتار ما نيز رنگ و بوي حقيقت و صبغه الهي به خود خواهد گرفت.
اگر انديشه ما و نيت ما خوب و الهي شد، در دنيا و آخرت نيز با خوبان و اولياء الهي خواهيم بود. چنانچه خداي ناكرده انديشه و نيت ما بد و شيطاني شد، در دنيا و آخرت با بدان و اولياي شيطان خواهيم بود.
اگر تفكر و نيت ما خوب گرديد اما موفق به كار خوب نشديم، همان نيت و فكر خوب و سالم ما را در مسير سعادت و كمال و رضاي الهي قرار خواهد داد.
يك سؤال مهم در اينجا مطرح مي گردد و آن اينكه چه كارها و برنامه هايي را براي اصلاح نيت و تفكر بايد مدنظر قرار دهيم؟ براي پاسخ به اين پرسش مهم، با توجه به راه كارهايي كه از قرآن و سخنان اهل بيت(ع) ارائه فرموده اند، در اينجا به بعضي از مهمترين آن روش ها و راه كارها اشاره مي شود.
روش اول- داشتن حسن ظن به مردم
دين به ما مي آموزد كه نسبت به مردم خوش بين باشيم و از هرگونه بدگماني و سوءظن بپرهيزيم. به عبارت ديگر براي هر يك از رفتار برادران و خواهران ديني خود، ده ها توجيه و تفسير مي توان ارائه كرد. ما مسئوليت داريم كه بهترين تفسير و تحليل و ارزيابي را از آن رفتارها بنماييم. در صورت تكرار اين شيوه (يعني تفسير نيكو و پسنديده از رفتار ديگران) ذهنيت ما خوب و مثبت شده و نسبت به مردم احساس خوبي خواهيم داشت.
در اينجا به بعضي از آيات و روايات اشاره مي گردد.
سوره نور آيه 12- مؤمنان بايد نسبت به يكديگر حسن ظن داشته باشند و درباره هم نبايد بدون علم (و فقط با تكيه بر شايعه، تهمت، دروغ، حدس و گمان، توجيهات نادرست) سخن بگويند. زيرا مؤمنان به خاطر ايمان همانند شخص واحدي هستند. به طوري كه تهمت به يكي از آنان، تهمت به ديگران تلقي مي شود. (تفسير الميزان ج 15 ص 130)
علي(ع) فرموده اند: هر كس حسن ظن داشته باشد، نيت و فكرش نيز خوب مي شود.(غررالحكم، ج2، ص 65)
هم چنين فرمود: خداوند چيزي از خير دنيا و آخرت را به بنده خود عطا نكرده جز به خاطر اخلاق خوب و داشتن حسن نيت (همان) ايمان با بدگماني سازگار نيست. آدم شرور به هيچ كس گمان نيك نمي برد زيرا همه را همانند خود مي بيند. هرگاه گمان بد برديد پيرامونش جستجو نكنيد. رفتار برادر خود را به بهترين صورت تفسير كن. خوش بيني مايه آرامش دل و سلامت دين است. خوش بيني اندوه را كم و از افتادن در گناه رها مي كند. هركس خوش بين نباشد از همه گريزان مي شود و تنها مي ماند. (ميزان الحكم، ج2، ص 636)
مرحوم حاج اسماعيل دولابي فرمودند: اگر چيز بدي ديدي كه در ذهن تو خطور بدي كرد حمل بر صحت كن. گويا اصلا آن را نديده اي. اگر نتوانستي توجيه كني، لااقل به خودت بگو اين يك بدي است و در برابر چقدر خوبي دارد كه من خبر ندارم. اگر چنين كردي خدا هم با تو همين طور رفتار مي كند. خدا و اولياء او به عمل زشت بندگان نگاه نمي كنند فقط به كارهاي خوب آنها نگاه مي كنند. (مصباح الهدي،
ص 377)
منم كه شهره شهرم به عشق ورزيدن
منم كه ديده نيالوده ام به بد ديدن
البته حسن ظن نسبت به باطن و رفتارهاي فردي اشخاص داريم. اما درباره عملكرد ظاهري آنها و مسائل اجتماعي، با ملاك هاي قانوني و ظاهري در دنيا قضاوت مي كنيم. مانند برخورد با دزدي.
روش دوم- باور كنم كه ديگران بهتر و بالاتر از من هستند
در روش اول بيان شد كه نسبت به ديگران بايد حسن ظن داشته باشيم و خوبيهاي آنها را ببينيم و از موارد خطا و لغزش و بدي آنان چشم پوشي كنيم. در روش دوم، آموزه هاي ديني به ما مي گويند كه نه تنها مردم خوبند بلكه در مقام مقايسه خود با آنها، همه از ما بهتر و بالاتر هستند.
روشن است كه منظور از بهتر و بالاتر بودن، كمالات ظاهري مثل مقام، ثروت، علم جايگاه اجتماعي، تعداد فرزندان، دوستان، زيبايي، قدرت، اعمال خير و... نيست. اين امور در دنيا و در جوامع مختلف (جاهليت و مدرن) ملاك پائين تر بودن و بالاتر بودن است. بلكه منظور بالاتر و بهتر بودن در پيشگاه خداي متعال و ميزان تقرب به پروردگارعالم و محبوبيت حقيقي نزد اوست». ملاك چنين برتري و بالاتري حقايقي مانند «تقوا- توكل- رضا- خلوص و... است. و ما انسانها هيچ راهي براي درك اين نوع برتري و بالاتري نداريم. زيرا ملاكهاي آن در روح و فكر و انديشه و نيت آدميان جاي دارد و مسلم است كه با ابزار حس و عقل نمي توانيم آنها را كشف و درك كنيم.
بنابراين وقتي كشف و فهم اين چنين برتري و بالاتري براي ما ممكن نيست، عقل حكم مي كند كه همه را از خود بهتر و بالاتر بدانيم.
نكته ديگر اينكه براساس تربيت اسلامي هرگونه «ادعا» در برابر خداوند و در برابر اولياي الهي و مؤمنان و در برابر ساير مردم گناه بزرگ و از حالات ويران كننده محسوب مي شود. در كتابهاي اخلاقي از اين حالت و صفت چيزي نزديك به «عجب» و خودپسندي و يا خودبيني تعبير مي شود. از منظر قرآن هرگونه تعريف از خود ممنوع است و به ما دستور مي دهد كه از خود تمجيد و تعريف و ستايش ننماييد. (نجم-32) لذا به هيچ نحوي نبايد «مدعي» شد. چه در دل و چه در گفتار و چه در كردار.
علتش اين است كه همه توفيق ها و خيرها و همه كمالات از عنايت و رحمت و لطف خداي مهربان است. در قرآن صريحا مي گويد كه هر چه خوبي به تو مي رسد از ناحيه خداست.(نساء-79) اگر فضل و رحمت خدا نبود هرگز هيچيك از شما پاكيزه و تزكيه نمي شديد و اين خداست كه هر كس را بخواهد پاكيزه مي كند. (نور-21)
در جاي ديگري از قرآن مي خوانيم كه، پس از اينكه همه زنان دربار مصر به گناه خود اعتراف نمودند و حضرت يوسف(ع) را به پاكي ستودند و به او احسنت گفتند، حضرت فرمود: من هرگز نفس خود را تبرئه نمي كنم چرا كه نفس قطعا به سوي بدي فرمان مي دهد مگر كسي را كه خدا به او رحم كند(يوسف-53). در آيه ديگري مي خوانيم: اي پيامبر(ص) مردم اسلام خود را بر تو منت مي گذارند كه مسلمان شده اند بگو به آنها كه به خاطر مسلمان شدن بر من منت مگذاريد كه در واقع خداوند است كه شما را هدايت كرد و بر شما منت مي گذارد.(حجرات17)
امام باقر(ع) فرمودند: دو مرد داخل مسجد شدند يكي عابد و ديگري فاسق. وقتي كه از مسجد خارج شدند، فاسق مؤمن واقعي گرديد و عابد فاسق گرديد. براي اينكه، عابد به عبادت خود مي باليد و به آن ناز مي كرد. اما فاسق در اين فكر به سر مي برد كه چگونه از گناه خود پيش خدا استغفار كند.
(اصول كافي، ج3، ص 428)
امام صادق(ع) فرمود: هر كس خود را از ديگران برتر بداند از مستكبران است.
پيامبر(ص): هر كه بگويد من بهترين مردم هستم او بدترين مردم است و هر كس بگويد من بهشت مي روم او به جهنم خواهد رفت. كسي كه ادعا كند من عالم هستم، او در واقع جاهل است.
(ميزان الحكمه، ج2، ص 861)
علي(ع): هر كس ادعا كند هلاك شود. هرگاه بخواهي كه نيكي هاي تو پيش مردم بزرگ شود، بايد آنها در چشم تو بزرگ نباشد. پيامبر(ص) فرمودند: خود را از افراد گناه كار هم نمي توانيم برتر بدانيم زيرا اولا در پنهان شايد صفات خوبي داشته باشد. ثانيا ممكن است نهايت او آمرزيده شود و ما هنوز گرفتار حسابرسي باشيم.(همان)
از امام حسين(ع) سؤال مي شود كه ادب چيست؟ در پاسخ مي فرمايند: ادب آن است كه از خانه خود بيرون آيي و با هيچ كس برخورد نكني مگر آن كه او را برتر از خود ببيني (فرهنگ سخنان امام حسين(ع)، ص 38) از پيامبر(ص) نقل شده كه فرمودند: عقل مسلمان تمام نيست مگر آن كه احدي را ننگرد جز اينكه بگويد او از من بهتر و پرهيزكارتر است. (خصال، ج 2، ص 199)
سعدي در كليات خود اين مفهوم را چنين سروده است:
كه با نفس و شيطان برآيد به زور؟
مصاف پلنگان نيايد زمور
جهان آفرين گرنه ياري كند
كجا بنده پرهيزكاري كند
نخست او ارادت به دل در نهاد
پس اين بنده بر آستان سر نهاد
گر از حق نه توفيق خيري رسد
كي از بنده خيري به غيري رسد
زبان را چه بيني كه اقرار داد
ببين تا زبان را كه گفتار داد
چه انديشي از خود كه فعلم نكوست
از آن در نگه كن كه توفيق اوست
چو آيد به كوشيدنت خير پيش
به توفيق حق دان نه از سعي خويش
تو قائم به خود نيستي يك قدم
زغيبت مدد مي رسد دم به دم
بسر پنجگي كس نبرده است گوي
سپاس خداوند توفيق گوي
روش سوم- حسن ظن به خدا
اين روش از جمله مهمترين و موثرترين شيوه هاي اصلاح و تربيت انديشه و نيت است. امام صادق(ع) فرمودند: براي مؤمن سزاوار آن است كه از خدا آن طور بترسد كه گويا خود را مشرف به آتش دوزخ مي بيند و آنطور اميد رحمت از او داشته باشد كه گويا از اهل بهشت است و در حديث قدسي آمده است كه: من بر طبق ظن و گمان بنده مؤمن خود رفتار مي كنم، اگر حسن ظن داشته باشد، همان گمانش را محقق مي سازم و اگر هم سوءظن داشته باشد مطابق گمانش با او رفتار مي كنم.(الميزان، ج 17، ص 586)
و نيز فرموده اند: آخرين بنده اي كه دستور مي رسد او را به جهنم ببريد، به هنگام رفتن به جهنم سرش را برمي گرداند. خدا مي فرمايد: او را نگه داريد. وقتي وي را نزد خدا مي آورند خدا مي فرمايد: بنده من چرا سرت را برگرداندي؟ مي گويد: گمان نداشتم كه با من چنين نمايي؟ خدا مي پرسد: بنده من چه گماني درباره من داشتي؟ گفت: گمان داشتم كه گناهم را مي بخشي و مرا به بهشت مي بري. خدا فرمود: اي فرشتگانم به عزت و شكوه و نعمت ها و بلاها و بلندي مرتبه ام سوگند! هيچ گاه در طول عمرش گمان خوبي درباره من نداشته است. اگر لحظه اي در طول عمرش به من خوش گمان مي شد او را با جهنم نمي ترساندم. دروغش را بپذيريد و او را به بهشت ببريد. سپس امام صادق(ع) فرمودند: هيچ گاه بنده اي به خداوند خوش گمان نبوده مگر اين كه خدا نيز همانطور كه گمان داشته با او رفتار نموده است. و هيچگاه به او بدگمان نبوده مگر اين كه خدا نيز با او همانطور بوده است. (ثواب الاعمال، ص 371)
امام صادق(ع): رسول خدا درباره هيچ رخدادي نمي گفت كاش جز اين اتفاق مي افتاد.
علي(ع): ريشه خرسندي، حسن ظن و اعتماد به خداست. امام صادق(ع) فرمود: خداشناس ترين مردم راضي ترين آنها به قضاي خداست.(ميزان الحكمه، ج 1، ص 431)
علي(ع): خرسندي از خدا اندوه را از بين مي برد. خوشنودي از خدا قرين اطاعت از اوست. سه چيز بنده را به خوشنودي خدا مي رساند. استغفار زياد- فروتني- صدقه دادن زياد. راضي باش تا راحت شوي. كسي كه به حال خود راضي است حسد به سراغش نيايد.(غررالحكم، ج1، ص472)
پيامبر(ص): به قسمت خدا راضي باش تا بي نيازترين مردم باشي.(ميزان الحكمه، ج 1، ص 431)
علي(ع): راضي بودن و خرسندي چه هم نشين خوبي است.(نهج البلاغه، حكمت 4)
لازم به ذكر است كه شرط مهم حسن ظن داشتن به خدا و رضايت داشتن به قضا و قدر الهي دو چيز است. اول اينكه در انجام وظيفه خود كوتاه و تنبلي و سستي و بي حالي نكنيم.
دوم اينكه تخلف و عصيان از قوانين الهي و احكام شريعت ننماييم. چنانچه كارهايمان را با اين دو شرط انجام دهيم در آن صورت به قضاي خداوند راضي باش و مطمئن باش كه هر اتفاق و نتيجه اي كه حاصل مي شود قطعا خير و مصلحت تو درآن خواهد بود.
همانطور كه از متن روايات بدست مي آيد «حسن ظن» به خداي متعال نتايج و آثار ارزشمندي از جنبه فردي و اجتماعي (روان شناختي و جامعه شناختي) درپي دارد كه خلاصه اش به قرار زيراست:
1) حسرت كشيدن ها از بين مي رود. 2) حسادت ها نسبت به هم ريشه كن خواهد شد. 3) خرسندي و خوشنودي براي فرد به ارمغان مي آورد. 4) احساس واقعي بي نيازي از مردم پيدا مي شود. 5) غم و غصه و اندوه زائل مي شود. به عبارت ديگر ريشه افسردگي را كه از بيماريهاي شايع دوران معاصر است از بنيان برمي اندازد. 6) موجب قبول شدن طاعات نزد خداوند خواهد بود.
7) وقتي به خدا خوش بين شدي، خوش باوري و حسن ظن به مردم نيز پيدا مي شود.
پيامبر (ص): هيچ مؤمني به قضاي الهي تن ندهد جز اينكه خدا بهترين تقدير را براي او رقم مي زند. رضايت به قضا وقدر ناخوشايند از بالاترين درجات يقين است (آيه الله مشكيني، ازدواج دراسلام،
ص 146)

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14