(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


چهارشنبه 17 شهريور 1389- شماره 19736

معقول و متين و محافظه كارنگاهي به كتاب «هنوز اول عشق است» گزيده اشعار محمدرضا تركي
ساعت خسته!
غزلي براي...



معقول و متين و محافظه كارنگاهي به كتاب «هنوز اول عشق است» گزيده اشعار محمدرضا تركي

محمدكاظم كاظمي
هنوز اول عشق است گزيده اشعار محمدرضا تركي
نشر تكا (توسعه كتاب ايران)
چاپ اول، تهران، 1387
171صفحه، 3000 نسخه، پالتويي
محمدرضا تركي اكنون قريب به سه دهه شاعري را پشت سر دارد. او را مي توان از شاعران نسل دوم انقلاب دانست، از آنان كه در اواسط دهه 60 باليدند و شعرشان به مطبوعات و مجامع ادبي راه يافت. او در اين ميان شاعري بوده است متعادل و متين با سيري همواره رو به پيشرفت. البته به دور ازجنجال و هياهو و افت و خيز بسيار. كتاب «هنوز اول عشق است» اولين گزيده اي است كه از آثار او در سلسله مشهور به «كتابهاي تكا» منتشرشده و شعرهاي سه دهه را در خود دارد.
خوشبختانه در اين مجموعه برخلاف بسياري ديگر از كتابهاي اين سلسله، زمان سرايش هر شعر نيز قيد شده است و اين كار داوري را سهل مي كند، هرچند شاعر در چيدن شعرها چندان به تاريخ مقيد نبوده است.
باري، كتاب «هنوز اول عشق است» شعرهايي در قالبهاي گوناگون را در خود دارد و من بهتر مي بينم كه به ترتيب قالبها وارد بحث شوم.
غزلها
پيشتر گفتم كه تركي شاعري است متعادل و متين. اينجا بايد صفت «آگاه» را هم بدان بيفزايم، چون حقيقت اين است كه شاعر ما دراين سالها بيشتر در حوزه هاي پژوهش و تدريس فعال بوده است، به حدي كه او را نمي توان شاعري حرفه اي و صرفا شاعر همچون احمد عزيزي و قادر طهماسبي دانست، كه آنان بيش از هرچيز شاعرند و به همين سبب، شعرشان بيش از اين كه به آگاهي هاي ادبي شان متكي باشد به ذوق شان متكي است و همين، دركنار افت و خيزهايي كه طبيعي ، اين روش است، گاهي آدمي را با شعرها يا بيتهايي غافلگيركننده روبه رو مي سازد. پس طبيعي است كه غزلهاي محمدرضا تركي از خلل هاي صوري و افت هاي ناگهاني بدور باشد و به موازات همين خاصيت، از غافلگيركنندگي بسيار هم بي بهره باشد.
اگر قدري از كلي گويي دست بكشم، مي توان گفت كه مهمترين خاصيت غزلهاي محمدرضا تركي دركتاب، كلي گويي است.شاعر از تجربه هاي عام و عناصر عام سخن مي گويد و كمتر وارد فضاهاي عيني و خاص مي شود. اين شعرها بسيار با عناصر و محيط زندگي انسان امروز در تماس نيست. شاعر بيشتر به نمادها گرايش دارد و اين البته از خاصيت هاي شعر دهه 60 و اوايل دهه 70 است، چنان كه دراين شعر ازسال 1367 مي بينيم:
تو بي شكوفه و باران، كوير خواهي شد
در انجماد شبي زمهرير خواهي شد
تو بي حمايت چشمان آفتابي گرم
به دست سرد زمستان اسير خواهي شد
سقوط برگ خزان ديده با تو مي گويد
تو نيز حادثه را ناگزير خواهي شد
(ص48)
البته شاعر اكنون از تضادهاي ساده و معمولي «باران و كوير» و «آفتاب و زمستان» فاصله گرفته است، ولي اصولا كار همان است. او يك سير كمال را پيموده است، ولي اين سير درجهت تعميق و تحكيم همان سبك و سياق است، نه عوض كردن حال و هوا و تماس گرفتن بيشتربا جلوه هاي ملموس زندگي. چنين است كه در شعرهاي حدود يك دهه بعد از همين شاعر نيز تقريبا همين سبك و سياق را مي بينيم.
زمين فسرد و زمان مرد و آسمان گم شد
تبارنامه خونين عاشقان گم شد
غبار غفلت و ترديد، آنچنان برخاست
كه آفتاب يقين در مه گمان گم شد
محاق دور قمر ريخت بر در و ديوار
يگانه پنجره رو به آسمان گم شد
دريغ و درد كه در گرگ و ميش حادثه ها
هزار گله انسان بي شبان گم شد
(ص23)
و به موازات همين خاصيت است، نوعي تصويرگري انتزاعي و دور از دسترس لمس و درك، با تركيبهايي از نوع «پرده هاي پندار»، «كتيبه جان»، «آيينه روياها» و «عطر گلهاي اساطيري» دراين بيتها:
از كوچه هاي شعرگذر كردم، تا هفت شهر عشق سفر كردم
بي تو تو را در آينه ها جستم، در پرده هاي مبهم پندارت
نقش تو در كتيبه جانم بود، نامت هميشه ورد زبانم بود
در هرچه نقش كاشي و آيينه ديدم هزار بار به تكرارت
(ص17)
آه از آن شب كه در آيينه روياها
جلوه كردي و پر از بهت تماشا من
آمدي، پيرهنت باغ شكوفايي
عطر گلهاي اساطيري در دامن
(ص 31)
نوسروده ها
اما در نوسروده ها حكايت به ترتيبي ديگر است و آنچه در غزلها كمياب بود، اينجا خودنمايي مي كند. در اينجا در مقايسه با غزلها با فضاهاي خاص، طرحهاي ابتكاري و كشفهاي غير منتظره بيشتر برخورد مي كنيم. شعرها بهره بيشتري از خلاقيت دارد، مثل «پرنده - دريا - آسمان» با اين پايان بندي غيرمنتظره، هر چند عناصر موجود در شعر، همان عناصر هميشگي و عام است:
پرنده با پرواز معني مي شود
و ققنوس پرواز بلندي است
كه از ميان شعله ها مي گذرد
¤
دريا بي خروشيدن
تالاب وسيعي است در آستان تباهي
و آسمان بي خورشيد
حفره عميقي سرشار از سياهي
¤
هرگز مباد
پرنده اوج هايش را
دريا موج هايش را
و آسمان
خورشيدش را فراموش كند
و اين سرزمين شهيدانش را...
(ص 91)
در اين شعرها چون شاعر بيشتر با زندگي تماس گرفته و از فضاهاي خاص و عيني سخن گفته است، به كشفهاي بيشتري نيز روي نموده است و اين البته از بركات بيرون آمدن از فضاي عمومي شعر امروز و پرهيز از كلي گويي است.
مثلا شاعر در اين باره از شعري چند قسمتي به نام «شعر» مشابهتي ميان عبور نسيم از ميان خار و سيم خاردار و عبور شعر از دل خويش مي يابد كه زيباست و ابتكاري:
حرفهاي ساده و ملايم نسيم هم
وقتي از كنار بوته هاي خار
از ميان سيمهاي خاردار
بگذرند،
تلخ و مبهم و گزنده مي شوند
مثل شعرهاي من كه از ميان دوزخ دلم گذاشته اند
(ص 77)
در همين راستا بايد اشاره كرد به شعر زيباي «زن و عطر ونماز» كه براي حضرت پيامبر اكرم (ص) سروده شده است. اين شعر برخلاف ديگر سروده هاي رايج در اين موضوع، زاويه ديد و بياني كاملا متفاوت دارد، چنان كه در اين دو سطر درباره واقعه تغيير قبله مي بينيم:
حيران سمت و سوي قبله چرايي؟!
نگاه كن، نسيم عشق از كدام سمت مي وزد؟!
(ص 80)
همين جا در حاشيه مي بايد گفت كه اين نوع نقطه گذاري، يعني يك زوج «؟!» آن هم در جايي كه اصلا لازم نيست، قدري با دانش و آگاهي ادبي جناب تركي ناسازگار مي نمايد. از اين گذشته، در بسيار جايهاي ديگر نيز شعر يا پاره اي از شعر با علامت «!» ختم شده است كه ضروري نيست و گويا مي خواهد به خواننده گوشزد كند كه «شعر تمام شد و حالا بايد شگفت زده شوي».
باري، محمدرضا تركي به طرزي محسوس به قالب نيمايي بيشتر از شعر سپيد دلبستگي نشان مي دهد و اين به ويژه براي نسل جوان نوگراي ما كه از ظرفيتها و جذابيت هاي شعر نيمايي كمتر بهره مي گيرند، مي تواند آموزنده باشد. حقيقت اين است كه سرايش شعر نيمايي، معامله اي است پرسود، چون شاعر در برابر اندك كاستني از عيار وزن و قافيه، آزادي عمل بسياري به دست مي آورد، در حالي كه در شعر سپيد ما در قبال از دست دادن همه وزن و قافيه اين مقدار آزادي اضافه دريافت نمي كنيم. به واقع شاعر با كمترين هزينه به بسياري از مزيتهاي شعر نو دست مي يابد و اين خالي از اهميت نيست.
پس عجيب نيست اگر شاعري نسبتاً محافظه كار و محتاط مثل محمدرضا تركي به يكباره دست به خطرهاي بزرگ نزند و نوگرايي را در همان حد شعر نيمايي رعايت كند و نه بيشتر. چنين است كه دو سوم نوسروده هاي او در قالب نيمايي است.
ولي به گمان من كمي غيرمعمول است اگر ده شعر از دوازده شعر نيمايي اين دفتر، همه در يك زنجيره وزني سروده شده باشد، يعني زنجيره «فاعلن مفاعلن مفاعلن...»
اين به گمان من قدري يكنواختي به كار محمدرضا تركي بخشيده است، به ويژه كه وزن، وزني نيست كه با ختم شدن به جايهايي مختلف از زنجيره هجاها موسيقي متفاوتي بگيرد. توضيح اين كه بعضي وزنها مثل «فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن...» بسته به اين كه در كجاي زنجيره ختم شوند، آهنگهاي متفاوتي مي يابند، چنان كه با ختم در «فاعلات» وزني شاد و با ختم در «فاع» وزني سنگين و فخيم به دست مي آيد.
اما از اين يكنواختي وزن كه بگذريم، در مواردي اندك خلل هايي در مصراع بندي شعرهاي نيمايي هم به چشم مي آيد كه من نمي دانم از ناحيه شاعر است يا صفحه آراي كتاب، چون جناب تركي با دانش آكادميك خويش قطعا بيش از نگارنده اين سطور بر آنها وقوف دارد.
در هر حال، توضيحا بايد گفت كه قالب نيمايي اگر طبق پيشنهادهاي نيما يوشيج و توصيه هاي شارح اصلي ويژگي هاي صوري اين قالب يعني مهدي اخوان ثالث اختيار شود، بايد مصراع بندي خاصي داشته باشد و اگر اين قواعد رعايت نشود، وزن نيمايي مصراع هاي مختلف شعر، ناهماهنگ مي شود، هر چند از يك زنجيره وزني باشد. اينجا را ببينيد:
شعر، گاه آخرين بهانه مي شود
براي زيستن
همدمي براي لحظه گريستن
(ص76)
اينجا وزن اصلي، «فاعلن مفاعلن مفاعلن...» است، ولي مصراع «براي زيستن» به وزن «مفاعلن مفاعلن...» رفته است. البته هر دو وزن، طبق قواعد عروض، از يك دايره به حساب مي آيند، ولي به هر حال، وزن هايي متفاوت هستند. اگر اين مصراع «براي زيستن» را ادامه مصراع بالا تصور كنيم، درست مي شود، بدين گونه:
شعر، گاه آخرين بهانه مي شود براي زيستن
و اين را مي توان چنين نيز نوشت:
شعر، گاه آخرين بهانه مي شود
براي زيستن
يعني مصراعي كه ادامه زنجيره است، نبايد از اول سطر شروع شود.
در اين پاره از شعر «شوكران و شعله» نيز در مصراع سوم همين اتفاق افتاده است:
يك نفر...
يك نفر...
آزمون تو براي من
كدام شوكران و شعله
يا كدام تهمت است؟
(ص99)
گفتيم كه در شعرهاي نيمايي دفتر «هنوز اول عشق است» عيار كشف و خلاقيت بالاتر از غزل هاست و طرح هاي ابتكاري بيشتر ديده مي شود. ولي وقتي اينها در كار نباشد، شعر به طرزي غيرمنتظره افت مي كند، چنان كه در «از ديو دد ملول»
مي بينيم كه شعري است با طرحي ساده و كليشه اي، بياني صريح و پايان بندي اي طبق معمول. من فقط پاره آخر شعر را نقل مي كنم:
انسان حقيقتي است
او را نمي توان مانند عطر گل
در غنچه ها شناخت
او را نمي توان در كوچه باغ يافت
يا در خيال بافت...
باروي محكمي است
بايد به دست خويش
يك عمر، خشت خشت
بر هم نهاد و ساخت...
(ص85)
مثنوي و ديگر قالب ها
تعداد اين شعرها بسيار نيست و مي توان گفت كه شاعر ما به مثنوي و چهارپاره و امثال اينها نگاهي تفنني دارد، چنان كه آنها را همه در يك بخش مختصر از كتابش مي يابيم. در اين ميان سه شعر محاوره اي مي توان يافت كه خالي از لطف و طراوتي نيست و رنگ و بويي متفاوت به مجموعه عطا كرده است. هم چنين است شعر «محرمانه» كه طرحي ابتكاري و زباني برخوردار از تعبيرات محاوره اي دارد و اين چيزي است كه تركي مي توانست بيشتر از اينها به اين هنرمندي و نظاير آن عنايت داشته باشد، به ويژه در غزل ها.
خبر:
براساس گفته يك قاصدك
رهگذرها لاله اي را چيده اند
سبزه هاي تشنه پايين باغ
كم كمك پژمرده يا خشكيده اند
قارچ هاي هرزه اي آن سوي تر
در كنار سايه ها روييده اند
ملاحظه:
احتمالا ساقه هاي عاطفه
مثل چندي پيش، آفت ديده اند
نظريه:
باز بايد باغباني پيشه كرد
از هجوم سايه ها انديشه كرد!
(ص 123)
و البته من باز حكمت اين«!» مصراع آخر را درنيافتم.
طنزها
شاعر ما طنزها را بدون توجهي به قالب شان همه در بخشي مستقل گنجانده است، همچون پدري كه بخشي از فرزندانش را بر سر سفره اي ديگر غذا بدهد. گويا اينها شايستگي ورود به ديگر بخش ها را ندارند، هر چند بعضي از آنها غزل و چهارپاره اند.
من فكر مي كنم كه طنز در شعر جناب تركي بيش از اين مي توانست جدي باشد. او شاعري است نكته سنج و با همه حجب و آرامش ذاتي خويش، ذوقي در طنازي دارد. مي شد طنز آميختگي بيشتري با شعرش بيابد و در غزل ها و نوسروده هاي جدي هم رايحه اي از طنزي جدي و عميق به مشام برسد، كه البته نمي رسد و همه آن ذوق طنازي در شعرهايي نه چندان جدي مصرف شده است.
به هر حال به گمان من شعرهايي از نوع «مرد سال» و «بز و صخره» مي توانستند در بخش غزل هاي جدي شاعر راه يابند و آن فضا را نيز از يكنواختي بدر آورند. به راستي چه چيزي اين شعر جدي و درگير را در كنار رباعيات فوتبالي نشانده است، جز هراس شاعر از اين كه مبادا غزل هايش با طنز پيوند بخورند.
روزي بزي نحيف كه هر سوي مي دويد
خود را به روي سينه كشي صعب بركشيد
جستي زد و به چابكي آهوان دشت
از شيب تند صخره به بالاي آن خزيد
بر صخره ايستاد و به هر سو نگاه كرد
برتر زخويش، در همه عالم كسي نديد
(ص138)
چيست؟ چرا اين طوري نگاه مي كنيد؟ در اين شعر دنبال بيان طنزآميز مي گرديد؟ تقصير من نيست. از شاعرش سراغ بگيريد.
رباعي و دوبيتي
در اين قالب ها هم گاه نشاني از رندي ها و نكته يابي هاي خاص محمدرضا تركي را مي توان ديد. حتي بعضي از اينها مي توانست در بخش طنزها جاي گيرد. به هر حال، هر چند تركي در اين قالب ها به قوت نوسروده هايش ظاهر نشده است، گرايش به آنها را مي توان از جوانب تنوع در شعر او دانست و اين البته خالي از بركتي نيست. پايان سخن را يك رباعي از او نقل مي كنم.
تاچند سكوت را هم آواز شوي؟
شرمنده بال هاي پرواز شوي
راه تو مسيري است كه در نقطه اوج
وقتي كه تمام شد، تو آغاز شوي
(ص 160)

 



ساعت خسته!

بابك دولتي
ساعت خسته!«زمان»تخلف من نيست
عقربه هاي تو در تصرف من نيست
عقربه ها تيغ قيچي اند و حالا
مردن اين ثانيه تخلف من نيست
ديده اي انگار رنج زندگي ام را
صحبت وسواس يا تكلف من نيست
بر سر گلدان پير ،سايه ي مرگ است
پنجره اي فكر حسن يوسف من نيست
سر به سر رودخانه لاشه ي ماهي هاست
مردن آنها به خاطر تف من نيست
ديدن شان احتمال نقشه ي شومي ست
درسر اين دست ها تعارف من نيست
پشت ترافيك اگر كه »حوصله«دق كرد
باعث جان دادنش توقف من نيست
ساعت خسته!به چارراه رسيديم
هول نشو! لحظه ي تصادف من نيست

 



غزلي براي...

محمد علي جوشايي
چو روبهان به ريا رخنه در حرم كردند
برادران مرا خصم جان هم كردند
دوباره قوم قسم خورده ي برادر كش
فريب پيرهن پاره را علم كردند
رواست مرگ كبوتر كه خادمان سفيه
شغال را به حرمخانه محترم كردند
دلم براي دليران ايل مي سوزد
كه آهوانه از اين چشمه سار رم كردند
به هر كه خامه ي تزوير زد بها دادند
به هر كه لوده ي خوكان نشد ستم كردند
چه سروهاي بلندي كه پشت عزت خويش
به باد بندگي روزگار ،خم كردند
دلم پر است،پر ازحرف هاي ناگفته
قلم كجاست كه دستان من ورم كردند

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14