(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 21  شهريور 1389- شماره 19738

پرهيز از بدزباني
الگوي حيا
چگونگي آزمون هاي الهي
نفس انسان
نقش امامت در سرنوشت امور
دروغ مصلحت آميز؛ از توهم تا واقعيت



پرهيز از بدزباني

قال الامام علي(ع): اجملوا الخطاب، تسمعوا جميل الجواب.
امام علي(ع) فرمود: با ديگران با زبان و بيان زيبا صحبت كنيد، تا در مقابل پاسخ زيبا و مطلوب دريافت داريد1.
1- فهرست غرر و درر، ص 331

 



الگوي حيا

موسي(ع) كنار چاه آمد و دختران «شعيب» را براي آب كشيدن و سيراب نمودن گوسفندان ياري كرد، دختران او را جواني شجاع و امين يافتند، بدين خاطر يكي از دختران به نام «صفورا» با مشاهده اين خدمت و صداقت از سوي موسي(ع)، تصميم گرفت او را براي كار و خدمت نزد پدر خود ببرد. وي تصميم خود را با موسي(ع) در جريان گذاشت، و به پيشنهاد موسي(ع) قرار شد، هنگام رفتن به سوي شعيب، موسي(ع) از جلو حركت كند، و صفورا از عقب سر او را راهنمايي نمايد.
با اين اوصاف موسي(ع) و صفورا، راه را پيمودند و نزد شعيب رسيدند، و صفورا به پدر پيشنهاد كرد: اين مرد را براي خدمت انتخاب كن، زيرا او بهترين كسي است كه براي اين كار شايستگي دارد، و مرد نيرومند و اميني هم خواهد بود. يا ابت استأجره، ان خير من استأجرت القوي الامين (قصص/26)
حضرت شعيب گفت: دخترم، نيرومندي او را چگونه به دست آوردي؟!
صفورا پاسخ داد: پدرجان! به هنگام آمدن به حضور شما، موسي(ع) پيشنهاد كرد، من از عقب سر او حركت كنم. و هرگاه او خواست در مسير اشتباهي حركت كند، من با صدا كردن، يا سنگ پرتاب نمودن، او را به مسير صحيح هدايت كنم. حرف او هم اين بود كه: انا قوم لاننظر الي ادبارالنساء. ما جماعتي هستيم كه حتي به عقب سر زنان نامحرم هم نگاه نمي كنيم1.
1- وسايل الشيعه، ج14، ص 145

 



چگونگي آزمون هاي الهي

پرسش:
موارد و مصاديقي كه انسان مورد ابتلا و آزمون الهي قرار مي گيرد چگونه است و آيا مي توان تمامي حالات مختلف و فراز و فرودهاي زندگي را در زمره آزمون هاي الهي قرار داد؟
پاسخ:به طور كلي حقيقت امتحان، انجام كاري است تا در پرتو آن نهاد و نهان انسان آشكار شود. آزمون هاي الهي براي پيشبرد امور و تكامل امتحان شوندگان، آشكار شدن درون و نيز ظهور شايستگي هاي آنان براي ديگران است. بنابراين با توجه چنين رويكردي، انسان مومن در اين دنيا، همواره در حال آزمون است، زيرا امتحان خداوند، مشروط به زمان و حالتي خاص نيست. فتح و هزيمت، فرج و شدت، ضراء و سراء، بيماري و تندرستي و... همه براي مومن بستر آزمون است. در جهان طبيعت همه چيز، حتي آثار و نتايج دنيايي اعمال انسان كه در اين جهان به او مي رسد، مي تواند بستر آزمون الهي باشد، نه به عنوان پاداش محض، زيرا دار جزاي صرف فقط قيامت است؛ پس چنين نيست كه خداي سبحان همواره براي آزمودن انسان، او را در كوره ناملايمات امتحان نمايد، بلكه گاه براي اين منظور او را در بستر پرنيان و خوشي ها مي نوازد و مي پروراند و مورد آزمون الهي خود قرار مي دهد. امتحان به سراء و خوشي از امتحان به ضراء و ناخوشي، دشوارتر است؛ زيرا آنكه گرفتار فقر و بيماري و مانند آن است غالبا به سبب آگاهي از ابتلاي خود، ذاكر و صابر است. اما كسي كه در گشايش و آسايش است چون غالبا نمي داند كه به دارايي و سلامتي و مانند آن مبتلاست روزگار را به غفلت مي گذراند و در حال سرمستي و سرخوشي، سركشي مي كند.
خداي سبحان هر يك از خير و شر را وسيله آزمون انسان اعلام كرده است:
«ونبلوكم بالشر و الخير فتنه » (انبياء-53) شاهد بر اينكه مراد از «شر» در اين آيه شريفه بيماري و مانند آن است. و گفته اند علي(ع) به هنگام بيماري، در پاسخ عيادت كنندگاني كه حال آن حضرت را جويا شدند فرمود: «اصبحت بشر» و آنگاه كه آن گروه را از اين سخن شگفت زده ديد، در پاسخ براي رفع تعجب آنان به آيه شريفه مذكور استشهاد فرمود. بنابراين بيماري و مانند آن، شر نسبي و سلامتي و مانند آن، خير نسبي است و هر دو جهت مي تواند محور آزمون الهي قرار گيرد.
خداي سبحان در آيه 168 سوره اعراف شبيه بيان مزبور را فرموده اند: ما آنان را به حسنات و رفاه، و سيئات و رنج آزموديم. گاه آنان را نعمت داديم، شايد شكرگزاري كنند و گاه نعمت را از آنان ستانديم، شايد از صابران باشند «وبلونا هم بالحسنات و السيئات لعلهم يرجعون». اين دو امتحان، در آيات ديگر اين گونه بيان شده است كه بهره مندي و رفاه، نشان تكريم و گرامي داشت نبوده، تنگي معيشت و ناداري نيز دليل بر تحقير كسي نيست، بلكه آزمون الهي است تا در سايه آن صابران از ناشكيبايان و نيز شاكران از ناسپاسان بازشناخته شوند. بنابراين اولياي الهي نه فقدان و فقر و نداري آنان را اندوهگين مي كند و نه ثروت و دارايي آنان را فرحناك مي سازد زيرا هر دو عرصه و شرايط را بستر آزمون الهي مي دانند. «لكيلا تاسوا علي مافاتكم ولا تفرحوا بما اتاكم» (حديد-32). اما جاهلان، انعام و اطعام ظاهري خداوند را اكرام و سربلندي و عدم آن را تحقير و اهانت مي پندارند. «فاما الانسان اذا ما ابتليه ر به فاكرمه و نعمه فيقول ربي اكرمن، و اما اذا ما ابتليه فقدر عليه رزقه فيقول ربي اهانن. كلا» (فجر-51تا 71) در حالي كه طبع روزگار كه تحت تدبير حكيمانه خداوند است هيچگاه بر يك چهره نبوده، اين گونه امور بر اثر تغيير و تحول ايام، تبادل مي يابد «و تلك الايام نداولها بين الناس» (آل عمران-140)

 



نفس انسان

حكيمي وارد مسجد شد و عده اي را در حال مباحثه ديد.
يكي مي گفت: من حريف نفسم نمي شوم، هر چه مي خواهم گناه نكنم بعدا مي بينم كه مرتكب گناهان متعددي شده ام!
ديگري گفت: بايد با نفس مبارزه كرد و او را از پا درآورد!
سومي كه پيرمرد دنيا ديده اي بود نگاهي پرمعنا به آنها انداخت و اظهار داشت: نفس اماره، انسان ها را به بديها مي خواند، اگر كسي بتواند آنرا كنترل كند خوشبخت مي شود.
در اين هنگام حكيم از كنار جمع آنها گذشت. جواني كه در بين آنها بود به احترام حكيم از جا برخاست، سلام كرد و پرسيد:
آقا! نفس انسان چيست؟
حكيم نگاه مهربانانه اي به او كرد و با لبخندي مليح اظهار داشت: به يك اعتبار همه وجود انسان كه شامل جسم و روح اوست و به اعتبار ديگر نفس انسان همان روحي است كه در مراتب مختلف حركت به سوي كمال از نفس اماره شروع مي شود و به نفس لوامه صعود مي كند و در نهايت در نفس مطمئنه آرامش مي يابد. به نظرم منظور شما، اين نفس است.
جمع حاضر با هم گفتند: بله!
پيرمرد حاضر گفت: تعبير كامل و جامعي از نفس ارائه داديد. اكنون بفرماييد كه كداميك از اين سه مرحله نفس، براي انسان خطرناكترند؟ حكيم گفت: نفس اماره(1)، اين نفس با حيوانيت و هوي و هوس و غرايز حيواني انسان سر و كار دارد و بعد حيواني او را دربرمي گيرد.
چنانچه انسان كه بالقوه خليفه الله است در اثر عمل به دستورات خداوند سبحان به مجاهدت بپردازد بعد انساني او رشد كرده و موازنه قوا به نفع اين بعد عملي مي شود و نفس لوامه سكان حركت و زندگي انسان را در دست مي گيرد. در اين مرحله هرگاه انسان بخواهد به سمت حيوانيت سقوط كند، نفس لوامه(2) به او نهيب مي زند و مانع اين كار مي شود.
اكنون چنانچه انسان بر تلاش و مجاهديت خويش بيفزايد و معنويت و بعد انساني خويش را افزايش دهد و از هوي و هوس و غرايز حيواني فاصله بگيرد به مرحله كمال نفس، يا نفس مطمئنه(3) مي رسد.
يكي از حاضران پرسيد: كساني كه داراي نفس مطمئنه هستند، چه ويژگي دارند؟
حكيم گفت: خداوند متعال درباره آنها فرموده است:
يا ايتهاالنفس المطمئنه. ارجعي الي ربك راضيه مرضيه فادخلي في عبادي و ادخلي جنتي. اي روح آرامش يافته! به سوي پروردگارت بازگرد در حاليكه هم تو از او خشنودي و هم او از تو، پس در جمع بندگانم وارد شو و داخل بهشتم بيا!
سپس حكيم در حاليكه به سمت صف جماعت مي رفت زير لب زمزمه كرد:
دادگاهي در وجودت كن بپا
خويش را محكوم كن در هر گناه
عدل را معيار كار خويش كن
مهر را تا مي تواني بيش كن
سوي حق بازآ كه بس باشد بدي
تا شوي محبوب حي سرمدي
1- يوسف 35
2- قيامه 2
3- فجر 72
4-مثنوي گل روي خدا ص 29

 



نقش امامت در سرنوشت امور

مهدي هادي
دهه آخر ماه مبارك رمضان از آن جهت كه حامل شب قدر است از لحاظ عبادي و معنوي كانون توجه انسانها خصوصا مسلمانان است ارزش اين شب از دو جهت است: نزول قرآن و تقدير امور يكسال آتي. اما در اين نوشتار هدف ما پرداختن به مسئله ليله القدر از زاويه امامت مي باشد و در نوشته ها و سخنان كلامي در اثبات امامت و نقش امام در جامعه به اين امر كه به نظر نگارنده محكمترين دليل امامت است كمتر توجه شده. آنچه موجب شد موضوع نقش اولي الامر و تقدير امر را مطرح سازم برخورد با روايتي بود كه در تفسير نورالثقلين از حضرت علي(ع) نقل شده و ابن عباس فرمودند: «ان ليله القدر في كل سنه و انه ينزل من تلك السنه امر السنه و لذلك الامر ولاه بعد رسول الله(ص) فقال ابن العباس من هم قال انا و احد عشر من صلبي»1 «همانا شب قدر در هرسال است و در آن امر آن سال نازل مي شود و براي همين بعد از رسول خدا(ص) والياني (اماماني) هستند. ابن عباس گفت آنها چه كساني هستند فرمود من و يازده فرزند از صلب من.» نكته مهم و قابل تامل دراين حديث ارتباطي است كه امام بين نزول امور يكسال و بحث وجود امام برقرار مي كند و به اين نحو كه چون شب قدر هرسال تكرار مي شود و در آن شب امر يكسال مشخص و نازل مي شود، در نتيجه خداوند بعد ازپيامبر اماماني قرار داده است. با عنايت به اين روايت و آيات مربوط به شب قدر كيفيت اثبات وجود امام را بعد از زمان پيامبر(ص) تا روز قيامت بررسي مي نمائيم. اينك با هم مطلب را از نظر مي گذرانيم:
1- توضيح چند اصطلاح
با نگاه به آيات مربوط به شب قدر درقرآن به چند واژه برخورد مي نماييم كه بايد به صورت دقيق معاني آن را تجزيه و تحليل نمود تا موجب تقويت پايه هاي استدلال گردند. اين واژه ها عبارت اند از «قدر»، «امر» و «روح».
درسوره مباركه قدر خداوند بعد از اشاره به انزال قرآن در شب قدر و اهميت آن شب مي فرمايند: «تنزل الملائكه والروح فيها باذن ربهم من كل امر» و در سوره مباركه دخان هم مي فرمايد: «انا انزلناه في ليله مباركه، انا كنا منذرين فيها يفرق كل امر حكيم» يعني ما قرآن را در شب قدر نازل كرديم همان شبي كه در آن هر امر حكيم فرق نهاده مي شود. درخصوص «قدر» آنچه از آيات قرآن برمي آيد اين است كه قدر يعني ميزان و اندازه و همراه با هر شي اي است (سوره طلاق آيه3) و خلقت هر موجودي همراه با قدر است (سوره قمر آيه94)، لازم و مقدمه هدايت همه موجودات مي باشد (سوره اعلي آيه3) و درنهايت روزي موجودات مبتني است برآن (سوره فصلت آيه01)
اما واژه امر نيز درقرآن كه طبق آيه 83 سوره احزاب داراي قدر و اندازه مشخصي است، اينگونه در آيه28سوره يس بيان شده «انما امره اذا اراد اشيأ ان يقول له كن فيكون» همانا امر خدا اين است كه هرگاه خدا اراده چيزي كند و به آن مي گويد باش پس آن شيء موجود مي شود.
به عبارت ديگر «امر عبارت است از وجود هر موجود از اين نقطه نظر كه تنها مستند به خداي تعالي است»2 و يا «عبارت است از كلمه ايجاد و كلمه ايجاد او همان فعل مخصوص به او است.
بدون آنكه اسباب وجودي و مادي در آن دخالت داشته و يا تاثيرات تدريجي خود در آن اثر بگذارد و اين همان وجود مافوق نشاه مادي و ظرف زمان است.»3
واژه ديگر واژه «روح» است كه براساس آيه 58 سوره اسراء حقيقت و ماهيت آن ريشه در امر خداوند دارد «يسئلونك عن الروح قل الروح من امر ربي» «اي پيامبر از تو در مورد روح سؤال مي كنند بگو روح از امر پروردگار من است.»
2- كيفيت تفريق يا تفصيل امر در شب قدر
آيه چهارم سوره مباركه دخان مي فرمايد: «فيها يفرق كل امر حكيم» «شب قدر شبي است براي فرق نهادن هر امر حكيم» يعني همه امور يك سال قبل از شب قدر حالت استحكام و يكپارچگي دارند و در آن شب از حالت پيوستگي و اجمال به حالت تمايز و تفريق درمي آيند. آيه بعد كه مي فرمايد: «امرا من عندنا» يعني امري از نزد ما بيانگر همين حالت است. يعني تمام امور از بعد عندالله بودن حكيم هستند همانگونه كه در آيه 12 سوره حجر آمده «و ان من شي الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم» و آيات 3 و 4 سوره زخرف «انا جعلنا قرآنا عربيا لعلكم تعقلون و انه في ام الكتاب لدنيا لعلي حكيم» همين امر اگر بخواهد صورت زميني به خود بگيرند بايد تفريق شوند و لازمه تفريق هم ارسال و انزال است كه ذيل آيه پنجم سوره دخان به آن اشاره دارد «انا كنا مرسلين». با اين توضيح مشخص مي شود واژه حكيم در آيه چهارم مربوط به امر است و نه تقدير كه برخي از مفسران به آن اذعان كرده اند4 زيرا در آيه حكيم در تقابل با تفريق و تفصيل قرار گرفته است و همان امري كه مي خواهد به مقام تنزل برسد حكيم است.
3- رابطه امامت و تقدير امر
همان گونه كه در مقدمه اشاره شد حضرت علي(ع) به ابن عباس فرمودند: چون شب قدر محلي است براي نزول امر يك سال، پس بايد بعد از پيامبر ولي خدا باشد با توجه به توضيحات گذشته در سه بند فوق بايد ثابت نمائيم چگونه بين شب قدر وامام ملازمه وجود دارد:
3-1- اثبات امامت از واژه «يفرق»
تمام امور مربوط به انسان در شب قدر از مقام پيوستگي و استحكام به مقام تفصيل و تفريق تنزل پيدا مي نمايد اين امر كه مبدا آن عندالله است شامل همه ابعاد زندگي انسان اعم از امور معنوي و مادي مي باشد. به عبارت ديگر شب قدر زماني است براي تلطيف امور. از طرف ديگر اگربا دقت به روابط انسانها در همه ابعاد آن نگاه شود اعم از رابطه انسان با خدا، انسان با انسان و موجودات ديگر و رابطه با خود، درمي يابيم كه اين رابطه در حوزه اي تعريف مي شود كه بخواهد امور مختلفي كه مبناي اين رابطه است تقسيم شود و جداگردد وگرنه يك امر تا زماني كه عندالله است هيچ انساني غير از انبياء اولياء از آن اطلاعي ندارند تا بخواهند نسبت به آن با يكديگر تعارضي پيدا نمايند. به عبارت ساده تر يك انسان زماني منافع ديگران را معارض منافع خود مي بيند كه براي منافع خود تمايز و تفصيل قائل شده باشد با اين مقدمه معلوم مي شود مرحله فوق «فرق امر حكيم» حساسترين مرحله در زندگي انسان است كه خداوند در همين مرحله به بحث رسالت نيز توجه داده است (انا كنا مرسلين) حال جاي اين سؤال است با توجه به تكرار اين مسئله در همه سالها تا روز قيامت آيا ممكن است خداوند براي اين مقطع حساس زندگي انسانها مرجع و حاكمي قرار نداده باشد و وقتي كه مقام فرق و تمايز امر حكيم مشتمل بر تمام ابعاد زندگي انسان در طي يك سال است آيا ممكن است خداند حداقل براي اموري كه موجب اختلاف مي شود جايگاهي را مشخص نكرده باشد؛ در كتاب شريف اصول كافي جلد اول در باب في شان انا انزلناه في ليله القدر و تفسيرها» مرحوم كليني حديث مفصلي را از جريش نقل مي كند كه او از امام جواد(ع) در روايت كرده كه امام جواد از امام صادق و ايشان از امام باقر(ع) در پاسخ به فردي به همين نكته اشاره فرمودند «كه اهل زمين به تفصيل امور محتاج ترند از اهل آسمان. پس ناچار مردم بايد در مقام تحاكم داراي سيد و والي باشند اگر كسي بگويد خليفه وقت حاكم است پس در جواب گفته مي شود «الله ولي الذين آمنوا...» به جانم قسم در زمين و آسمان ولي و سرپرستي از طرف خداوند نيست. جز اينكه مويد باشد و كسي كه تاييد شود خطا نمي كند و در زمين هيچ دشمني براي خدا نيست شد مگر اينكه خوار و مخذول باشد و هركس مخذول باشد به حق دسترسي ندارد در نتيجه همان گونه كه لازم است امر الهي از آسمان به زمين نازل شود تا اهل زمين به آن حكم نمايند. همچنين لازم است كه والي وجود داشته باشد» اين روايت امام جواد(ع) در واقع در عداد همان روايت حضرت علي(ع) است با اين نكته اضافه تركه ولي و حجت خداوند بايد مصون از خطا نيز باشد. زيرا مرجع و محل نزول امر خداست و در تفريق و تفصيل آن نقش اساسي دارد. به بيان ديگر ما مي توانيم مقام عصمت امام را هم از واژه «سلام» در سوره مباركه قدر استنتاج نماييم. به اين بيان كه شب قدر نزول ملائكه و روح است از هر امري؛ اين امر هم عندالله حكيم است و در شب قدر به مقام تنزل و تفصيل مي رسد. جايگاه اين تفصيل بايد از هرگونه نقص و اشتباهي در سلامت باشد. هرگونه عيب و خطايي با تقدير امر منافات دارد. در نتيجه امام و حجت خداوند كه مرجعي براي تفريق امر هستند در سلامت عصمت قرار دارند.
3-2- اثبات امامت از واژه «امر»
در سوره قدر خداوند مي فرمايند: شب قدر ملائكه و روح نازل مي شوند و با اذن خداوند از هر امري علاوه به توضيحاتي كه درخصوص «امر» و «فرق امر» داده شد، بايد به اين نكته نيز اذعان كرد كه امرالهي وقتي از مرحله حكمت به مرحله تفصيل مي رسد نيازمند صاحب امر است. فرشتگان و روح در شب قدر كه حامل اين امر هستند نمي توانند بلاتكليف اين امر را رها كنند. ناگزير درهر عصري بايد به حجت خدا مراجعه نمايند. اما اين كه آن فرد چه كسي است بهترين جواب را خود قرآن بيان مي كند كه مي فرمايد: «يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم» اي كساني كه ايمان آورده ايد از خداوند اطاعت كنيد و از رسول خدا و اولي الامر اطاعت كنيد. (نساء 95) پس اگر آيه 4 سوره قدر و آيه 95 سوريه نساء را كنار هم قرار دهيم به راحتي به اين نتيجه مي رسيم اگر شب قدر شب نزول امر الهي است شايسته ترين افراد به اين امر اولي الامر هستند. لذا تا وقتي كه امر خداوند در شب قدر تداوم دارد كه تا قيامت چنين است بايد درهر عصري ولي امر نيز باشد. اين تحقيق به ما در فهم روايت حضرت علي(ع) در مقدمه اين نوشته كمك مي كند و از طرف ديگر متوجه مي شويم كه چرا به امام عصر(عج) صاحب الامر مي گويند.
4- پاسخ به يك اشكال
اگر كسي اشكال كند كه با توجه به خاتميت رسول اكرم اسلام و خاتميت وحي چگونه ممكن است كه ملائكه و روح نزد فرد غير نبي حاضر شوند، در پاسخ دو تحليل ذيل را بيان مي نماييم:
الف) مسئله نزول روح
در سوره قدر اشاره به نزول فرشتگان و روح شده، پس معلوم مي شود روح غيراز ملائكه است و در روايات ذكر شده كه «هو ملك اعظم من جبرئيل و مكاييل و كان مع رسول الله(ص) و مع الائمه» يعني روح از جبرييل و مكاييل نيز بزرگتر است و همراه رسول خدا و ائمه اطهار بوده است. يا روايت «انما الروح خلق من خلقه له بصر و قوه و تاييد يجعله في قلوب الرسل و المومنين»5 روح خلقي از مخلوقات خداست براي او بيناي و قوت و تأييد است خداوند او را در قلوب پيامبران و مؤمنين قرار مي دهد. از روايات مربوط به روح استنباط مي شود كه نزول روح به غير پيامبران نيز ممكن است.
ب) مسأله نزول فرشتگان
آيا ممكن است ملائكه الهي به فردي غير از پيامبر نازل شوند. براي پاسخ به اين سؤال ابتدا روايتي را از كتاب كافي نقل مي كنيم و سپس از قرآن مجيد تحليلي ذكر مي شود كه برطرف كننده شبهه خواهد بود.
در جلد دوم كتاب اصول كافي «باب مولد الزهرا(س) ابي عبيده روايتي از امام صادق(ع) نقل مي كند كه امام فرمودند: «ان فاطمه مكثت بعد رسول الله(ص) خمسه و سبعين يوماً و كان دخلها حزن شديد و كان ياتيها جبرئيل فيحسن عزاءها علي ابيها و يطيب نفسها و يخبرها عن ابيها و مكانه و يخبرها بما يكون بعدها في ذريتها و كان علي(ع) يكتب ذلك»6 يعني فاطمه عليها السلام بعد از رسول خدا 57روز زندگي كردند و به ايشان اندوه شديدي وارد شد به علت فقدان پدرشان در اين مدت جبرييل جهت دلجويي نزد ايشان مي آمد و از پيامبر و مكان پيامبر خبر مي داد و همچنين خبر داد از آنچه به فرزندان حضرت زهرا بعد از ايشان وارد مي آيد و حضرت علي(ع) اين مطالب را مي نوشت. در اين روايت به صراحت به نزول جبرئيل به حضرت زهرا(س) اشاره شده اگر بتوانيم صحت وقوعي اين مسأله را ثابت نماييم مي توان از آن جهت نزول ملائكه بر امام در شب قدر نيز استفاده كرد. اما تحقيق موضوع: اولاً طبق رواياتي كه اهل سنت نقل كرده اند پيامبر(ص) فرمودند «فاطمه سيده نساء اهل الجنه»7
فاطمه سيده زنان اهل بهشت است. و يا اينكه فرمودند «يا فاطمه اما ترضين ان تكوني سيده نساء المؤمنين او سيده نساء هذه الامه»8 طبق اين روايات حضرت زهرا برترين زن معرفي شده. حتي برتر از حضرت مريم(س). حال مطابق آيه 54 سوره مباركه آل عمران كه مي فرمايد «اذا قالت الملائكه يا مريم ان الله يبشرك بكلمه منه...» كه صراحتاً از نزول ملائكه به حضرت مريم سخن مي گويد، وقتي حضرت مريم كه مقامش از حضرت فاطمه(س) پايين تر است، مي تواند محلي براي نزول ملائكه باشد پس به طريق اولي ملائكه نزد حضرت زهرا(س) نيز حاضر مي شدند. و با اين بيان هيچ بعدي در نزول ملائكه به امام معصوم وجود ندارد فقط با اين تفاوت كه اين نزول مربوط به مسأله نزول وحي نمي باشد.
1-تفسير نورالثقلين، الحويزي، جلد5- حديث63ص 619
2- تفيسر الميزان، علامه طباطبايي، جلد31ص273
3- همان ص 274
4- تفسير نمونه، آيت الله مكارم جلد 02 ص 152
5- نورالثقلين، جلد3 ص215
6- اصول كافي، كليني، جلد2 ص355
7- صحيح بخاري، جلد2 ص909
8- صحيح مسلم ص693، حديث2450

 



دروغ مصلحت آميز؛ از توهم تا واقعيت

علي رمضاني
يكي از مشكلات انسان ها در اجتماع، دروغگويي است. اين بيماري اجتماعي، بنياد بسياري از گناهان و جرايم است. مشكل، زماني دو چندان مي شود كه برخي با توجيه مصلحت، دروغ مي گويند و از راستگويي مي گريزند. اين گونه است كه روحيه دروغ گويي در انسان تقويت مي شود و بيرون از دايره مصلحت و يا مصلحت سازي ها به دروغ مي پردازد و خود را در معرض بسياري از گناهان و جرايم مي گذارد و زمينه سقوط را در خود فراهم مي آورد، چنان كه با حذف سرمايه بزرگ و مهم اعتماد عمومي، جامعه را نيز دچار بحران مي سازد.
براي بسياري از مردم، اين معنا تبيين نشده كه مرزهايي كه براي راستگويي چون مصلحت بيان شده، مرزهاي شكننده اي است. به اين معنا كه اين خطوط قرمز راستگويي، همچون پل صراط، دقيق و ظريف است؛ يعني از مو نازك تر و از شمشير تيزتر است و هر آينه احتمال سقوط در چاه ويل دروغ مي رود.
نويسنده در اين مطلب بر آن است تا جايگاه جواز دروغ گويي مصلحت آميز را براساس آموزه هاي قرآني و روايي تبيين كند و نشان دهد كه نمي توان با توجيه مصلحتي دروغين يا مصلحت نماها، به دروغ متوسل شد. اينك باهم اين مطلب را ازنظر مي گذرانيم.
راستي و راست گويي در فرهنگ قرآني از جايگاه بلند و مهمي برخوردار است؛ زيرا جهان آفرينش بر محور صداقت و راستي بنيان نهاده شده و اصول تطابق مبناي اصلي حركت آفرينش است. كذب و دروغ امري خلاف مسير آفرينش و خروج از مسير الهي و صراط مستقيم است. از اين رو در آيات قرآني، بر صدق و صداقت تأكيد شده و از آن به عنوان عامل اصلي دست يابي بشر به رستگاري ياد شده است.
خداوند در آيه119 سوره مائده حصول رستگاري اخروي را تنها در سايه راستي و راستگويي مي داند و در آيات ديگر براي راستي و راستگويي آثاري چون وصول به مقام نبوت (مريم، آيات 41و 56)، موجبات مغفرت الهي (احزاب، آيات 35و 70و 71)، ترقي و رشد انسان در سلوك معنوي و دست يابي به مقامات روحاني (مريم، آيات56و 57)، بهره مندي از آثار آن در قيامت (مائده، آيه119)، رسيدن به مقام تسليم در برابر خداوند و آموزه هاي هدايتي اش (محمد، آيات 20 و 21) و بهره مندي از تكريم و احترام ويژه الهي (مريم، آيات41و 56) برمي شمارد.
اين درحالي است كه كذب و دروغگويي را موجب روسياهي در قيامت (زمر، آيه 60)، محروميت از رستگاري(يونس، آيه69 و نحل، آيه116)، محروميت از هدايت الهي (زمر، آيه3 و نيز غافر آيه28)، عامل گرايش به نفاق (توبه، آيه77)، قرار گرفتن در جرگه ستمگران (آل عمران، آيه94و انعام، آيه21)، محروميت از درك معارف و آيات الهي (جاثيه، آيات7و8)، زيان دنيوي و اخروي (غافر، آيه28)، بيمار دلي (بقره، آيات8 و10) و بدعت گذاري در دين (نحل، آيه116) مي داند.
دروغ، سرآمد گناهان
در برخي از روايات از پيامبر نقل شده كه دروغ رأس خطايا و گناهان است (ارشاد القلوب، ديلمي، ج1، ص180) و از مردم خواسته شده تا حتي در مقام شوخي و مزاح نيز دروغ نگويند تا روحيه دروغ گويي در ايشان ايجاد نشود و زشتي و پستي و رذالت دروغگويي درنظر آنان كاهش نيابد و به دروغ گويي عادت نكنند.
در ارزش راستگويي همين بس كه خداوند آن را در آيه 119 سوره توبه برتر از ايمان و تقوا برمي شمارد و در آيات 15 و 17 سوره آل عمران و 69 سوره نساء، راستگويي را از ارزش ها و ملاك هاي فضيلت و كمال معرفي مي كند و در آيه 177 سوره بقره آن را از مصاديق نيكوكاري و احسان برمي شمارد و در آيه 69 سوره نساء معيار اساسي و مهم در انتخاب دوست و صديق مي داند، به گونه اي كه يكي از عناوين و نام هاي اصلي براي دوست را صدق و راستگويي دانسته و از آن واژه صديق و دوست را به كار گرفته است.
البته ارزش و فضيلت راستي و راستگويي، امري همگاني و فطري است و همگان به آن اذعان دارند و هر انسان عاقل و سالمي نه تنها گرايش به صدق و راستي دارد بلكه يكي از ملاك هاي انسانيت را راستي مي داند. خداوند در آياتي از جمله 70 و 106 سوره اعراف و 31 و 154 سوره شعراء و 28 سوره سجده، صدق و راستي را به عنوان ارزش و فضيلتي معرفي مي كند كه فطرت آدمي بر آن است و همگان بر آن وفاق دارند و در آيه 28 سوره غافر روشن مي سازد كه چگونه دروغ در نزد همگان زشت و امري قبيح شمرده مي شود و حتي كافران نمي توانند از زشتي آن بگريزند و آن را امري پسنديده و نيكو شمارند.
مرزهاي راست گويي
اما با همه اهميت و ارزش راست گويي اين پرسش مطرح مي شود كه آيا انسان ها موظف هستند كه در همه جا راست بگويند حتي اگر موجبات اختلاف و نزاع، قتل و كشتن بي گناهان و مانند آن شود؟ به اين معنا كه آيا دروغ با آن كه زشت است و هر انساني به طور فطري و به حكم قتل و سيره عقلايي، آن را زشت مي شمارد، نمي تواند و يا نمي بايست هرگز دروغ بگويد حتي اگر جان و عرض كسي در خطر باشد؟ يا اين كه در برخي از موارد جايز است كه انسان از صدق و راستي دست بشويد و در مواردي خاص كه از آن به مصلحت ياد مي شود، دروغ بگويد و راستي را فداي امري مهم تر و ارزشمندتر نمايد؟
به سخن ديگر، آيا براي راستي و راستگويي خطوط قرمزي در دين بيان شده است؟ اين مرزها و خطوط قرمز كجاست؟
به نظر مي رسد كه هرگز از نظر دين و عقل و عقلاء، زشتي و قباحت دروغ و دروغگويي از ميان نمي رود. بنابراين، حتي مصلحتي چون جان و عرض و آبرو نمي تواند، امر زشت و قبيح را امري پسنديده نمايد. بنابراين، زشتي و قباحت دروغ در اين موارد برجاي خود باقي مي ماند و تنها موارد مصلحتي، مجوز آن است تا در محدوده اي بسيار تنگ، و به خاطر مصلحتي بسيار حياتي، دروغي زشت گفته شود.
در ادبيات ديني بر اين نكته تأكيد شده كه «الضرورات تبيح المحظورات؛ ضرورت ها و اضطرارها اموري كه محظور و ممنوع است را مباح و مجاز مي كند. براساس همين قاعده فقهي است كه مسئله احكام ثانوي و نظريه اضطرار و نظريه الظروف الطارئه و مانند آن پديد مي آيد. اما در همين قواعد فقهي بر يك قاعده ديگر فقهي تأكيد مي شود كه مي گويد: الضرورات تقدر بقدرها؛ اضطرار در دايره محدود خود اندازه گيري مي شود. بنابراين، هر ضرورت و اضطراري داراي محدوديت هايي است كه براساس تناسب ميان موضوع و حكم شكل مي گيرد. بنابراين نمي توان به بهانه اضطرار مرگ، از گوشت مردار چنان خورد كه سير شد، بلكه مي بايست به اندازه رهايي از مرگ، از گوشت مردار استفاده كرد.
مشكلي كه در جامعه وجود دارد اين است كه مصلحت ها و احكام ثانوي و اضطراري گاه جاي احكام اولي مي نشيند و محدوديت ها و اندازه هايش ناديده گرفته مي شود. و لذا احكام مصلحتي و ثانوي و اضطراري به جاي احكام اولي نشسته و آن را به تعطيلي مي كشاند؛ درحالي كه همواره مرزهاي مصلحت بسيار محدود است و از نظر زماني نمي توان به انگيزه اضطرار و مصلحت، كاري كرد كه احكام اولي تعطيل و ناديده گرفته شود.
چرا كه مصالح هرگز دايمي و قطعي نيست بلكه موردي، مقطعي و زمان بند مي باشد و اگر امري اضطراري دايمي شود مشكل را مي بايست در جاي ديگر جست نه اين كه احكام ثانوي و اضطراري را مقدم داشت و احكام اولي را به تعطيلي كشاند.
جز راست نبايد گفت، هر راست نشايد گفت.
اصول اولي حكم و نخست شرع، عقل و عقلاء اين است كه صدق و راستي و راستگويي بنياد دين و ايمان بلكه انسانيت است؛ زيرا فطرت انساني جز راست برنمي تابد و تنها راستي و راستگويي را نيك و نيكو برمي شمارد و همواره دروغ را زشت مي داند.
بنابراين، انسان نمي تواند جز راست بينديشد و جز راست بگويد و جز راستي و صدق اراده داشته باشد. البته اين بدان معنا نيست كه انسان هر امري را كه مي داند بايد بگويد؛ زيرا بر انسان است كه جز راست نگويد ولي لازم نيست كه همه راست ها و دانسته هاي صدق خويش را آشكار كند و به ديگران بگويد.
براين پايه مي توان گفت كه يكي از مرزهاي راستگويي اين است كه همه آن چه را مي داند نگويد و براساس مصالح، كتمان برخي از امور راست جايز است. بنابراين تا زماني كه انسان مي تواند مصلحت اضطراري را با كتمان حق و امري راست، برآورد سازد بي آن كه به دامن دروغ و دروغگويي بيفتد بايد اين گونه عمل كند. بنابراين شايسته نيست كه انسان همه آن چه مي داند به ديگران بگويد و به دور از مصالح، حقايق را آشكار سازد و ديگران را در جريان آن بگذارد.
اصولا يكي از واجبات انسان به ويژه در عمل اجتماعي، حفظ رازها و اسرار نظامي و امنيت و يا شخصي و عرضي ديگران است. اين بدان معناست كه انسان تنها بايد راست بگويد ولي لازم نيست تا همه آن چه مي داند بگويد و جامعه يا اشخاصي را در خطر قرار دهد و عرض و آبروي كسي را ببرد. اين جاست كه كتمان حقايق لازم مي شود و ضرورتي ندارد كه انسان اين حقايق را آشكار كند و به عنوان راستگويي برملا سازد.
در مرحله دوم، اگر لازم شد و در مواقع بسيار ضروري انسان بايد توريه را در پيش گيرد تا به ورطه دروغ نيفتد. توريه به اشكال مختلف مي تواند صورت بگيرد بي آن كه راستي گفته نشود و دروغي بيان نگردد. توريه ممكن است با جابه جايي از نقطه اي به نقطه ديگر انجام گيرد؛ چنان كه در برخي از روايات است كه شخص مي تواند با بلند شدن از جايي و قرار گرفتن در جايي ديگر، در پاسخ پرسشي بگويد: تا زماني كه اين جا نشسته ام چنين كسي را نديده ام. توريه مي تواند راهكاري براي كساني باشدكه در معرض دروغگويي قرار دارند و مي خواهند خود را از اضطرار دروغگويي برهانند.
البته بايد توجه داشت هرچند كه توريه راهكاري بسيار ظريف و ماهرانه براي رهايي از معضل دروغگوئي است و شخص بين دروغ گفتن و يا توريه كردن بايد دومي را انتخاب كند اما همين راهكار هم اگر حتي الامكان استفاده نشود بهتر است زيرا اولا مرز آن با دروغ بسيار ظريف است و چه بسا شخص به تصور توريه ممكن است دچار دروغ شود، چرا كه توريه فني است كه هركسي توانايي بكار بردن آن را بدرستي ندارد ثانيا كاربرد آن در مناسبات اجتماعي ايجاد شبهه دروغ گوئي مي كند لذا ممكن است استفاده از توريه در شرايط عادي و غيراضطرار، مخل صداقت و اعتماد ميان افراد شود و توهم دروغگويي را در طرف مقابل ايجاد كند، ازاينرو استفاده از فن توريه فقط در مواقع بسيار بسيار ضروري و براي جلوگيري از افتادن در ورطه دروغ گويي توصيه مي شود ولاغير.
در مرحله سوم اگر لازم شد كه انسان دروغي بگويد بايد تنها به ضرورت و مقدار آن بسنده كند. اين دروغ مي بايست در جايي انجام شود كه مصلحتي بزرگ و مهم و حياتي از قبيل اينكه حفظ جان و عرض و آبروي كسي در خطر باشد و يا اين كه اختلاف سخت خانوادگي را حل نمايد و ميان افراد به ويژه خانواده و زن و شوهر، آشتي و صلح برقرار نمايد.
بنابراين، نمي توان به بهانه مصلحت دروغ گفت و دروغگويي را توجيه كرد؛ زيرا دروغگويي امري بسيار زشت است كه با مصلحت، اين زشتي و قباحت زايل نمي شود.
به سخن ديگر مواردي كه در آن مصلحت است كه دروغ گفته شود بسيار محدود و موردي است كه در كتابهاي اخلاقي بيان شده و نمي توان درهرجا كه منافعمان به خطر مي افتد و يا قافيه كارمان به تنگ مي آيد دروغي را به عنوان مصلحت آميز بودن بر زبان جاري كرد كه اين خود يك دروغي آشكار شمرده شده و گناهي كبيره براي گوينده آن نوشته مي شود. درحالي كه خود وي تصور مي كند كه دروغش مصلحت آميز و جايز بوده است. موارد جواز دروغ، مواردي استثنائي و براي زمان هاي بسيار پرخطر و اضطراري است و به بهانه ريز و درشت و با عنوان مصلحتي نمي توان دروغي را بر زبان راند.
بر اين اساس انسان ها تا مي توانند بايد از دروغ گويي پرهيز كنند و با اشكال و شيوه هاي ديگري غير از دروغ به دفاع از عرض و جان و حتي مال سنگين و گرانبهاي شخصي بپردازند؛ زيرا دروغ گويي، راس همه خطايا و گناهان است و بسياري از گناهان ريشه در دروغ گويي دارد. از اين رو در روايات از دروغگويي به شدت نهي شده و به راستگويي دعوت شده و چنان كه گفته شد، عامل رستگاري در آموزه هاي قرآني معرفي شده است.
راستگويي و دروغگويي از نظر معصومان
رسول خدا(ص): شش چيز را براي من تعهد كنيد تا من هم بهشت را براي شما تضمين نمايم 1-چون خواستيد سخني بگوئيد دروغ نگوئيد 2-هرگاه امانتي به شما سپرده شد يا به عنوان امين درجاتي انتخاب شديد خيانت نكنيد 3-هرگاه وعده اي داديد به آن عمل كنيد 4-چشمهايتان را از نگاه هاي حرام و نگاه به نامحرم بپوشانيد 5-دستهايتان را از خلاف كردن نگه داريد 6-پاكدامني خود را در برابر حرام حفظ نمائيد. (روضه بحار جلد 1 صفحه 185)
رسول خدا(ص): بدترين سخن كلام دروغ است 2-بدترين امور، كارهاي بدعت آميز است (يعني اموري كه مخالف فرمان خدا و رسول الله(ص) و ائمه اطهار(ع) است) 3-بدترين پشيماني ها پشيماني پس از ورود به عالم آخرت در شب اول قبر است 4- بدترين كاسبي ها كسب ربا است و بدترين خوردني ها خوردن مال يتيم است به ستم و ظلم. (روضه بحار، جلد1، صفحه 192)
حضرت محمد(ص): منافق چون وعده كند تخلف نمايد. كردارش بد باشد. در گفتار، دروغ گويد. در امانت خيانت ورزد. اگر به نوائي رسد سبكسري كند و اگر تهيدست شود آرام گيرد. (نصايح صفحه 247)
حضرت محمد(ص) به علي(ع) فرمود: خداوند دروغي را كه موجب اصلاح (بين مردم) باشد دوست دارد و حرف راستي را كه باعث فساد گردد دشمن مي دارد. (الحديث جلد1 صفحه 88)
حضرت محمد(ص): دروغگو دروغ نمي گويد مگر به سبب حقارتي كه در نفس خود احساس مي كند. (الحديث، جلد 2صفحه 289)
پيامبر(ص) از قسم دروغ نهي كرد و فرمود: قسم دروغ، خانه ها را بي بركت و ويران مي سازد و فرمود: هر كس دروغي بگويد تا مال مسلماني را ببرد، خداي عزيز و جليل را در حالي كه بر او خشمگين است ملاقات خواهد كرد مگر آنكه توبه كند و برگردد.
حضرت محمد(ص): شوخي بسيار، آبرو را مي برد و خنده بسيار ايمان را نابود مي كند و دروغ خرمي را برمي اندازد. (امالي شيخ صدوق مجلس چهل و ششم صفحه 270)
حضرت محمد(ص): از دروغگويي بپرهيزيد، گمان مي كنيد نجات شما در دروغ گفتن است، بدانيد كه اشتباه مي كنيد و هلاكت شما در دروغ گفتن است. (الحديث، جلد3، صفحه 384)
حضرت محمد(ص): خدا رحمت كند كسي را كه در نيكي و نيكوكاري به فرزند خويش كمك كند راوي حديث پرسيد: چگونه فرزند خود را در نيكي ياري نمايم؟ حضرت در جواب چهار دستور داد: 1-آنچه را كه كودك در توان داشته و انجام داده است از او قبول كند. 2-آنچه انجام آن براي كودك سنگين و طاقت فرسا است از او نخواهد. 3-او را به گناه و طغيان وادار نكند. 4-به او دروغ نگويد و در برابر او مرتكب اعمال احمقانه نشود.(الحديث جلد 3 صفحه 344) اصولا يكي از علل دروغ گويي فرزندان تكاليف سنگين بر آنها و تحميل نمودن و توقع بيش از طاقت از آنان داشتن است. سخت گيري هاي اولياء اطفال و توقع هاي نادرست كه فوق طاقت كودكان است آنان را به راه دروغ گويي مي كشاند و اين خلق ناپسند را در وجود آنان بيدار مي كند.
رسول خدا به معاذبن جبل فرمود: بدترين گناهان زبان، دروغ است و اين كه سرچشمه تمام گناهان دروغ است و شك. (ارشاد القلوب جلد 1 صفحه180)
حضرت نبي اكرم(ص) فرمود: هميشه بنده راستگوست تا اينكه خدا، نامش را در شماره راستگويان نويسد و هميشه دروغگوست تا خدا او را در رديف دروغگويان قرار دهد و راستي، ستون دين و سبب نجات مسلمانان است و راستگوئي درجه اي است كه همتاي پيامبريست و سرچشمه جوانمردي و سبب رفاقت با پيامبرانست در بهشت چنان كه خداي تعالي مي فرمايد «فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن اولئك رفيقا» «سوره نساء آيه 171» پس ايشان با كساني هستند كه خدا نعمتش را بر آنان ارزاني داشته از پيمبران و راستگويان و شهيدان و مردان شايسته و اينان نيكو رفيقاني هستند و صادق اسمي است ملازم براي راستگوئي و صديق كسي است كه مبالغه كننده است راستي را در كردار و گفتارش، در تمام احوال تصديق مي كند عملش و گفتارش را و هر كس مي خواهد كه خدا با او باشد، هميشه راستگو باشد، زيرا كه خداي تعالي مي فرمايد: «ان الله مع الصادقين» (سوره بقره آيه 153) هميشه خدا با راستگويان است و آدم بازيگر (دروغگو) بوي بهشت را نمي شنود و راستگو كسي است كه ظاهر و باطنش يكي است. (ارشاد القلوب جلد 1 صفحه 317)
حضرت اميرالمومنين(ع) فرمود كه راستگو بر شريفترين جاهاي نجات قرار گيرد و گرامي باشد و دروغگو در مقامي بسيار پست باشد. (ارشاد القلوب جلد 1 صفحه 316)

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14