(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنجشنبه 25 شهريور 1389- شماره 19742

ناگفته هايي از سيره رهبر معظم انقلاب در گفتگو با حداد عادل



ناگفته هايي از سيره رهبر معظم انقلاب در گفتگو با حداد عادل

در قسمت اول مطلب «ناگفته هايي از سيره رهبر معظم انقلاب در گفتگو با دكتر غلامعلي حداد عادل مباحث: پيشينه ارتباط دكتر حداد عادل با رهبر انقلاب، چگونگي تأسيس دائره المعارف اسلامي، فرهنگستان شعر و ادب فارسي و روابط خويشاوندي ايشان با آيت الله خامنه اي مورد بررسي قرار گرفت.
اينك دومين و آخرين بخش مطلب را با هم از نظر مي گذرانيم:
& مسئله آقازاده ها، به ويژه در سال هاي اخير به موضوعي قابل توجه و بحث تبديل شده است. بسياري معتقدند پديده آقازاده ها معلول بي توجهي پدران آنها بوده و اساساً رسيدن به اين حد از آقازادگي، بدون پشتيباني پدران آنها ممكن نبوده است. با توجه به آنچه كه شما از رابطه رهبري و فرزندانشان مي دانيد، اين انگاره را چگونه مي توان تحليل كرد؟
در انحرافاتي كه فرزندان پيدا مي كنند، غالباً پدر و مادرها مقصرند. شك نيست. من نمي خواهم بگويم همه بار تقصير به گردن پدر و مادرهاست، ولي اگر پدر و مادري فرزندش را چه از نظر نوع زندگي، چه برخوردهاي سياسي و مسائل اجتماعي مقصر مي داند، حداقل انتظاري كه جامعه از او دارد اين است كه اگر در مقامي رسمي است، اشتباه فرزندش را اعلام كند، كما اينكه ديده ايم بعضي از آقايان اعلام مي كنند كه اين حرف هائي كه بچه من مي زند به من ربطي ندارد و من حسابم جداست. اگر اين اتفاق نيفتد، معلوم است كه پدر و مادرها مقصرند و اين نوع زندگي را مي پسندند كه اجازه چنين كارهائي را به فرزندانشان مي دهند. مردم هم متوجه اين ظرائف هستند، اگر بي.بي.سي و صداي آمريكا و سايت ها و همه رسانه هاي دنيا، هزار بار ديگر هم درباره فرزندان رهبري حرف بزنند، وقتي كه مردم مي بينند هيچ جا اثري از اينها نيست، طبيعتاً به دروغ بودن آن خبرها پي مي برند.
خصوصياتي كه به آنها اشاره كردم منحصر به آقا مجتبي نيست. ساير فرزندان رهبري و دامادهاي ايشان هم همين طور زندگي مي كنند. مردم چون اين واقعيت ها را مي دانند، اين شايعات مثل حباب و كف روي آب است. اين حباب ها به يكباره بوجود مي آيد و بعد چون توخالي است مي تركد و فراموش مي شود. به همين دليل است كه يك كارمند عادي، يك پاسدار، يك سرباز، يك افسر، يك معلم، يك مأمور سياسي وزارت خارجه درخارج كشور، براي كشور خودش با عشق كار مي كند و پيش خودش فكر مي كند اگر يك گوشه زندگي من لنگ است، اين طور نيست كه رهبر من از ماليات اين كشور يا از دسترنج من و امثال من زندگي اشرافي داشته باشد. اين نكته بسيار مهم است.
امام هم همين طور زندگي مي كردند. يك كسي نقل مي كرد كه يك وقتي كسي خواسته بود بگويد امام تجملي زندگي مي كنند و گفته بود ايشان در منزلشان پودر لباسشوئي دارند! امام گفته بودند: «الحمدلله! از چيزي ايراد گرفتند كه نشان مي دهد ما به نظافت اهميت مي دهيم».
پيشرفت اين مملكت و دوام ثبات اين نظام با وجود اين همه فشار، نشان مي دهد تك تك مردم و آنهائي كه انصاف دارند، به مملكت خودشان عشق مي ورزند و به آينده اين كشور اميدوارند، چون مي بينند به آنها دروغ گفته نمي شود، اين همه خانواده ثروتمند در اين كشور هستند، يكي هم مي تواند خانواده رهبري باشد. اما اين يكي با بقيه فرق دارد. اين يكي براي ديگران الگوست. اميرالمومنين مي فرمايند: «الناس بامرائهم اشبه منهم بآبائهم: مردم آن قدر كه به حاكمانشان شبيه هستند، به پدرانشان نيستند.» وقتي كه جوان ها بدانند رهبري براي فرزندانش مجلس عروسي پر زرق و برق و پرخرج برگزار نمي كند و مهريه و زندگي را ساده مي گيرند، آنها هم اين را سرمشق قرار مي دهند و زندگي ها آسان و همت ها بلند مي شود.
& مقداري هم درباره خاطرات سياسي مشترك شما با رهبري صحبت كنيم. در دوران رياست شما بر مجلس، مسائلي پيش آمد كه يك سوي آن شما و سوي ديگر ايشان بودند و قاعدتاً درباره آنها ناگفته هاي جالبي داريد. در انتخابات رياست جمهوري سال 84، هنگامي كه شوراي نگهبان صلاحيت دكتر معين و چند نفر ديگر را رد كرد، شما به عنوان رئيس مجلس نامه اي به رهبري نوشتيد و از ايشان درخواست كرديد تا صلاحيت عده بيشتري تأييد شود. ايشان هم به شوراي نگهبان دستوردادند كه صلاحيت آقاي معين و آقاي مهرعليزاده تأييد شود. اين ريسك بزرگي بود و شايد عده اي هم ترسيدند، چون اين احتمال مي رفت كه ناراضيان خاموش پشت سر آقاي معين قرار بگيرند، اما اين حركت نتيجه بسيار خوبي داد و اپوزيسيون عملاً وزن كشي شد. آيا اين فكر كه منشأ حماسه بزرگي شد از خودتان بود يا با كسي مشورت كرديد؟ آيا مقام معظم رهبري در اين زمينه نظرخاصي داشتند؟
سوال بسيار مهمي است. بنده تا به حال درباره اين موضوع صحبتي نكرده ام. به ذهنم رسيده بود كه يك وقتي خاطرات سه دوره مجلس را بيان كنم و از جمله به اين موضوع اشاره كنم. در دوره مجلس هفتم بنده معمولاً ماهي يك بار خدمت مقام معظم رهبري مي رسيدم و در باب مسائل مجلس و مسائل كشور نظر ايشان را جويا مي شدم. مشورت مي كرديم و ايشان راهنمائي مي كردند. اين ملاقات ها معمولاً روزهاي دوشنبه انجام مي شد، چون آقا در روزهاي ديگر كارهاي ثابتي دارند. روز يكشنبه قبل از آن، در منزل بودم و ديدم در ساعت 7 بعدازظهر اسامي كانديداهاي رياست جمهوري از سوي شوراي نگهبان اعلام شد كه در آن آقاي دكتر معين صلاحيتشان رد شده بود. با توجه به شناختي كه از جريان دوم خرداد و اوضاع كشور و جريانات مختلف داخلي و خارجي داشتم، اين رد صلاحيت را به مصلحت ندانستم. البته بنده وارد مباني تصميم گيري شوراي نگهبان نشدم، بلكه به نتايج آن فكر مي كردم نه به دلايل آن.
فردا صبح به مجلس رفتم و قبل از ساعت 11 كه عازم دفتررهبري شوم، به ذهنم سپردم كه راجع به اين موضوع با آقا صحبت كنم. در اين فاصله هم با هيچ كس از مقامات سياسي كشورمشورت نكردم، چون بنده اصولاً طبع باندبازي و حزبي و محفلي ندارم. به ذهنم رسيد كه اين موضوع را خدمت آقا مطرح كنم. آقاي حجازي هم تشريف داشتند و صحبت ها را يادداشت مي كردند. من خدمت آقا عرض كردم: «اين اعلام نظر شوراي نگهبان مي تواند منشأ مشكلاتي بشود. به احتمال زياد افرادي كه پشت سر آقاي معين هستند، اين رد صلاحيت را پيش بيني كرده و اعتراضاتي را در محيط هاي دانشجوئي و دانشگاه ها و سايت ها و رسانه ها و خارج از كشور تدارك ديده اند و فضاي آرام و منطقي انتخابات را به هم خواهند زد». من حدس مي زدم رد صلاحيت آقاي معين در داخل كشور چنين پيامدهائي داشته باشد و انتخابات را تا حدي به ناآرامي بكشاند. قرينه هايي هم براي تأييد اين فرض وجود داشت. از طرفي مي دانستم كه خارجي ها، خصوصاً آمريكايي ها تعمد دارند اين گونه وانمود كنند كه در ايران آزادي و دموكراسي نيست و حكومت ايران كساني را كه نمي خواهد انتخاب شوند، قبلاً به دست شوراي نگهبان حذف و سپس انتخابات را برگزار مي كند. بعد هم اين را علم مي كردند و تبليغات گسترده اي را شروع و تا انتخابات بعدي اين را چماق مي كردند و بر سر نظام ما مي كوبيدند. به طور مختصر اين دو مطلب را خدمت آقا گفتم. ايشان گفتند: «اين چيزهائي كه مي گوئيد جاي بررسي دارد». فكر نوشتن نامه همان جا به ذهنم رسيد و گفتم: «من نامه اي خطاب به شما مي نويسم و در آن از شما استدعا مي كنم از شوراي نگهبان بخواهيد كه در اين موضوع تجديدنظر كنند.» گفتند: «حالا ببينم چه مي شود». نفرمودند كه اين كار را بكن، ولي مخالفت هم نكردند.
وقت نماز شد و خداحافظي كرديم و من بلند شدم كه بروم. خلوت بود و كسي آنجا نبود. بيرون دفتر، آقا مجتبي را ديدم. پرسيدند: «كجا مي رويد؟ گفتم: «به دفترم مي روم.» گفتند: «براي ناهار پيش ما بمانيد.» من با ايشان هم راجع به موضوع صحبت زيادي نكردم. ناهار را كه خورديم، حدود ساعت 2، 5/2 بود. پرسيدم: «آقا مجتبي! در اينجا كاغذ پيدا مي شود؟» كاغذي را پيدا كرد كه آرم هم نداشت و فقط باسمه تعالي بالاي آن بود. گفتم: «چيزي مي نويسم و مي گذارم اينجا باشد.» و نامه اي را بدون پيش نويس و در 8ـ7 سطر نوشتم و در آن ذكر كردم در صورت صلاحديد به شوراي نگهبان توصيه فرمائيد كه با توسيع دائره نامزدهاي انتخابات رياست جمهوري موافقت شود. به آقاي حجازي زنگ زدم و گفتم: «موضوع را خدمت آقا مطرح كردم و نامه اي را هم نوشتم و همين الان مي فرستم دفتر شما. يا آقا اين كار را مصلحت مي دانند و مي پذيرند كه هوالمطلوب و يا مصلحت نمي دانند. اما حسن كار اين است كه اگر آقا مصلحت بدانند، ديگر ضرورتي نيست كه مرا پيدا كنيد و بگوئيد نامه را بفرست. من چند سطر نوشته و اينجا گذاشته ام.» گفتند: «باشد.» نامه را گذاشتم و به دفترم رفتم.
حول و حوش 22 بهمن بود و عصر آن روز وزير ارشاد وقت، آقاي مسجد جامعي، از من دعوت كرده بود در جلسه اي كه براي تقدير از شهداي اقليت هاي مذهبي در تالار وحدت برگزار شده بود، شركت و سخنراني كنم. من هم رفتم. در تالار، كنار آقاي مسجد جامعي نشسته بودم. ساعت حدود 6، 5/6 بود كه يكي از همراهان ما آمد و در گوشم گفت: «آقاي حجازي تلفني با شما كار دارد.» من رفتم پشت در و تلفن همراه ايشان را گرفتم. گفتند: «آقا با پيشنهاد شما موافقت كردند و دستورات لازم را هم به شوراي نگهبان دادند. خبر را براي صدا و سيما هم فرستاده ايم كه در ساعت 7 پخش مي شود».
من بي نهايت خوشحال شدم، مخصوصاً به اين دليل كه اين كار بسيار با سرعت انجام شد، يعني هنوز 24 ساعت از اعلام نظر شوراي نگهبان نگذشته، نظر رهبري اعلام شد. چند دقيقه بعد كه مراسم تمام شد و من به تالار برگشتم، خبرنگاران آمدند و راجع به رد صلاحيت ها نظرم را پرسيدند و من اولين كسي بودم كه خبر را دادم و گفتم چند دقيقه بعد در اخبار اعلام مي شود. من اين نامه و تصميم رهبري در آن مقطع را يكي از افتخارات خودم درمجلس هفتم مي دانم. آثار مثبتي كه اين موافقت داشت، چه در داخل، چه در خارج از كشور، باعث شده كه من هميشه شكرگزار خدا باشم كه در آن مسئوليتي كه داشتم، موفق به خدمت به كشور و انقلاب شدم.
& موضوع مهم ديگري كه در دوران رياست مجلس شما اتفاق افتاد، نامه شما به مقام معظم رهبري درباره نامه اعتراض آميز آقاي احمدي نژاد بود. آقا هم پاسخي دادند كه رسانه اي شد، در حالي كه عموماً اين نوع پرسش و پاسخ ها علني نمي شوند. در آن برهه تحليل هاي مختلفي هم از اين حركت شما شد و خيلي ها گفتند كه شما با اين حركت جايگاه خود را در نظام تثبيت كرده ايد. دليل علني شدن اين نامه از سوي شما چه بود؟ هر چند طبيعتاً اين پاسخ به نوعي دفاع از جايگاه مجلس هم تلقي مي شد.
اين قصه هم يكي از حوادث تعيين كننده آن دوران بود. حقيقت اين است كه ما احساس مي كرديم بين مجلس و دولت بر سر اجراي قوانين اختلاف نظر وجود دارد. قوانيني تصويب و به دولت ابلاغ مي شدند، ولي دولت تمايلي به اجراي آنها نشان نمي داد. بعضي از لوايح هم بود كه دولت روي خوشي به آنها نشان نمي داد و مي شد اين گونه استنباط كرد كه اگر اينها به تصويب هم برسند، دولت آنها را اجرا نخواهد كرد. از طرف ديگر ما پشتيبان اصولي دولت بوديم و از نظر مشرب سياسي با دولت يكي بوديم. نه مي خواستيم در مقابل دولت قرار بگيريم و نه مي توانستيم از كنار اين موضوع به سادگي بگذريم، چون اگر بنا باشد كه مجلسي باشد - فرقي نمي كند كه در چه دوره اي- و مصوباتي داشته باشد كه به صورت قانون در بيايد، ولي اجرا نشود، مجلس بلاموضوع مي شود و خاصيت و اثر و ارزش خود را از دست مي دهد. مجلسي كه قوانين آن اجرا نشود، به چه درد مي خورد و چرا بايد چنان مجلسي داشته باشيم؟ سخن در اين زمينه زياد است.
يك روز آقاي احمدي نژاد نامه مفصلي را براي بنده فرستاد و در آن با اشاره به چند قانوني كه در مجلس مطرح بود، اظهارنظرهائي از نوع اختيارات شوراي نگهبان كرده بود- اين اواخر شنيدم كه ايشان براي مجلس هشتم هم از آن نوع اظهارنظرها را بيان كرده اند- نامه سه چهار صفحه بود و با زبان حقوقي هم نوشته شده بود و در واقع مشعر بر اين بود كه رئيس جمهور اين اختيار را دارد كه بعضي از قوانين مجلس را اجرا نكند. ايشان معتقد بود كه اين قوانين دخالت قوه مقننه در قوه مجريه است. هنوز هم ايشان براساس همين مبنا نسبت به بعضي از قوانين موضع دارد. بنده خيلي از اين نامه تكان خوردم. نامه را با هيچ يك از اعضاي هيئت رئيسه از جمله نواب رئيس، يعني آقاي باهنر و آقاي ابوترابي در ميان نگذاشتم، براي اينكه مي دانستم كه اگر اين نامه پخش شود، فتنه خواهد شد و در مجلس عده اي در مخالفت با دولت، اين نامه را مطرح خواهند كرد و آن موقع حل مشكل دشوارتر خواهد شد. نامه را بلافاصله خدمت رهبري فرستادم و گفتم: «حضرتعالي مطلع باشيد كه رئيس جمهور چنين نامه اي را به مجلس فرستاده است.» قصد خودم اين بود كه نامه را منتشر نكنم و جواب هم ندهم تا بعد در مذاكره با آقاي احمدي نژاد بتوانيم موضوع را حل كنيم و يا خود رهبري توصيه اي كنند و حل شود.
يكي دو روز گذشت و من ديدم آقاي احمدي نژاد براساس محتوا و مفاد همان نامه قبلي، صراحتاً با يكي از مصوبات مجلس مخالفت كرده و نوشته اند ما اين را اجرا نمي كنيم و اين نامه را هم محرمانه نفرستاده اند، بلكه از طريق اداري فرستاده اند. اين نامه كه به دست من رسيد، ديدم برخلاف اينكه من كه تمايل دارم اين جريان مخفي بماند و مي خواهم اين اختلاف نظر را در محيط بسته حل كنيم، رياست جمهوري ابائي ندارد از اينكه اين مطلب منتشر شود! اين نامه مراحل اداري را طي كرده و از دبيرخانه عبور كرده بود و كافي بود در دبيرخانه يك نفر از آن يك كپي مي گرفت و به مطبوعات و يا در صحن مجلس به نمايندگان مي داد تا سر و صدا بلند شود. در اينجا بود كه من روش قبلي را كارساز نديدم. روز تاسوعا و عاشورا مجلس تعطيل بود و من در منزل نامه اي خطاب به رهبري نوشتم و موضوع را توضيح دادم و از ايشان نظر خواستم كه چه كنيم؟ مراسم تاسوعا و عاشورا برگزار شد. روز بعد از عاشورا مجلس جلسه نداشت و روز بعد جلسه علني داشتيم. عصر روز بعد از عاشورا، يعني عصر يازدهم آقاي حجازي به من تلفن كردند و گفتند: «آقا به نامه شما جواب داده اند و جواب را تلفني خواندند.» نامه را هم فرستادند. همان طور كه مي دانيد ايشان ذيل نامه بنده نوشته بودند: «مصوبات مجلس كه به تأييد شوراي نگهبان مي رسد، قانون است و اجراي آنها براي قوه سه گانه لازم الاتباع است.» البته نقل به مضمون مي كنم. طبيعي بود كه ايشان چنين پاسخي هم بدهند. چيزي هم نبود كه جزو اسرار مملكت باشد و آقا اين را فاش كرده باشند. در واقع تأكيد بر نص صريح قانون اساسي بود و معني مجلس هم در هر نظامي همين است. آقا اين مطلب را به صراحت در ذيل آن نامه نوشتند.
اين نامه كه به دست من رسيد، من براي اولين بار صحبتي كردم كه حكايت از تفاوت ديدگاه بنده و آقاي احمدي نژاد به صورت صريح داشت. قبلاً در موارد جزئي و موردي اين تفاوت مشخص شده بود و همه مي دانستند، اما نه نمايندگان مجلس، نه مردم و نه مطبوعات تصور نمي كردند كه بنده در اداره مجلس، تا آن حد مستقل فكر مي كنم و من مناسب ديدم قبل از اينكه اين موضوع از سوي ديگران مطرح شود و پاسخ من نوعي دفاع و از سر ناچاري تلقي شود، ابتكار عمل در دست مجلس و بنده بماند تا اثر كند، وگرنه اينكه مثلاً دو روز بگذرد و نماينده اي در روزنامه اي و يا در جائي بگويد كه چنين نامه اي از سوي رئيس جمهور آمده، چرا رئيس مجلس اقدام نكرده است، ديگر توضيحات و دفاع بنده تاثير چنداني نداشت و يا حتي اثر سوء داشت؛ اين بود كه در نطق قبل از دستور ماجرا را توضيح دادم، نامه خودم را به رهبري و جواب ايشان را خواندم و اين براي نمايندگان مجلس و حتي براي هيئت رئيسه و به خصوص نمايندگان اقليت و اصلاح طلب ها تعجب آور بود و آنها اين نكته را كه رئيس مجلس از حق قانوني مجلس دفاع كرده است، تحسين كردند.
مسئله هم چيزي نبود كه مخفي بماند. هر رئيس مجلسي كه از رهبري اين سوال را مي كرد كه وظيفه و شأن مجلس چيست، ايشان همين جواب را مي دادند. از امام هم بارها سوال شده و همين گونه پاسخ داده بودند، منتها در اين شرايط حسن اعلام اين مسئله اين بود كه به يك جنگ خاتمه مي داد. انتخابات مجلس در پيش بود و مصلحت نبود كه مجلس و دولت به جان هم بيفتند. اين يكي از اصول كار بنده در مجلس هفتم بود و مي دانستم كه اگر اين داستان با دخالت رهبري حل نشود، تبديل به موضوع كشمكش بين مجلس و دولت و منشأ كينه و عداوت و اختلاف مي شود و جريان اصول گرايي - چه اصول گرائي به روايت آقاي احمدي نژاد، چه به روايت ما- ضرر مي كند و چون نمي خواستم اين اتفاق بيفتد، با اطلاع دفتر رهبري، آن را افشا كردم. رهبري يك مطلب طبيعي را گفته بودند و جنبه محرمانه نداشت و لذا من آن را خواندم و گفتم كه ما اين سخن ايشان را فصل الخطاب و اين داستان را تمام شده مي دانيم و عجيب اين بود كه بلافاصله از جانب دستگاه رياست جمهوري در روزنامه هاي خاصي موضع گيري هائي كردند و با توجه به اينكه رهبري هم اظهار نظر كرده بودند، باز انتقاد و بدگوئي نسبت به بنده و برخي از افراد ديگر مطرح شد و از همه عجيب تر اينكه آن نامه مفصل اوليه را كه بنده سعي در پنهان ماندن آن داشتم، بعد از اينكه بنده نامه خودم و پاسخ رهبري را به آن خواندم و در آن اشاره اي هم به نامه قبلي آقاي احمدي نژاد نكردم، همان روز روي بعضي از سايت ها گذاشتند و روزنامه ايران آن را منتشر كرد، عصر آن روز منتهي محتواي آن نامه و موضع گيري هاي نهاد رياست جمهوري، رنگ و تأثيري در برابر موضع گيري قاطع و صريح رهبري نداشت و داستان تمام شد.
بي ترديد اين اتفاق به نفع كشور بود و راه درست هم همين بود. بنده هيچ جور كينه و عداوتي نسبت به رئيس جمهور نداشتم و به هيچ وجه انديشه رقابت و نزاع بر سر قدرتي در كار نبود. آنچه انجام دادم ناشي از احساس تكليف و مصلحت كشور و مجلس و دولت و نظام بود و به عواقب آن هم به هيچ وجه فكر نمي كردم، يعني برايم مهم نبود كه چه پيامدهائي براي شخص خود من خواهد داشت. البته پيامد هم داشت و بنده تاوان آن اقدام را پرداختم، ولي به هيچ وجه پشيمان نشدم. چند ماه بعد پاسخ اين جرأت و استقلال را دريافت كردم و هنوز هم ممكن است برايم هزينه داشته باشد، ولي اينها ابداً مهم نيست. مهم اين است كه انسان به مصلحت مردم و كشور و براي خدا كار كند و اميدوارم نيت و اراده بنده هم در همين جهت بوده باشد.
& آخرين پرسش ما در زمينه حوادث سال گذشته و پس از انتخابات رياست جمهوري است. شما از اولين شخصيت هائي بوديد كه در آن شرايط بسيار دشوار، در مصاحبه اي تلويزيوني و در سخنراني در ميدان وليعصر، به دفاع از نظام و رهبري پرداختيد. برخي اين دفاع را به حساب رابطه خويشاوندي شما با رهبري گذاشتند و بازتاب هاي مختلفي هم داشت. طبيعتاً شما در آن روزها از فاصله نزديكتري شاهد احوالات و تصميم گيري هاي ايشان بوديد و خاطراتي هم داريد. آنچه كه علناً از بيرون مشاهده مي شد آرامش و طمأنينه بسيار زياد ايشان بود. در حالي كه بعضي ها خودشان را باخته بودند، ايشان با طمأنينه و درايت خاصي اين فرآيند را مديريت كردند. از آن روزها و گفتگوها و مذاكراتي كه در مهار اين جريان توسط رهبري انجام مي شد، چه خاطراتي داريد كه به عنوان حسن ختام اين گفتگو بيان بفرمائيد.
برخلاف آنچه در سوال شما و در تصور بسياري از مردم وجود دارد بنده كم خدمت رهبري مي رسم. بعضي از مردم خيال مي كنند من هفته اي سه چهار مرتبه خدمت آقا هستم و راجع به هر مسئله اي از ايشان سوال مي كنم و ايشان به من دستور مي دهند و من هم يك بلندگو دستم مي گيرم و حرف مي زنم! البته من اگر توفيق داشته باشم و هر روز هم ايشان را ببينم، باز هم كم است، ولي واقعيت اين نيست. من همين هفته پيش كه خدمت ايشان رسيدم و در دفتر خاطراتم هم نوشتم، به ايشان عرض كردم من چهار ماه است كه خدمت شما نرسيده ام! ايشان تعجب كردند و فرمودند واقعاً اين طور بوده است؟ در اين فاصله، همه ديدارها سرپائي و سلام و عليكي بوده است. منظور اين است كه رابطه بنده و رهبري اين گونه نيست كه من هر چه مي گويم، رهبري فرموده اند و من هم مي روم و در ميدان وليعصر يا در تلويزيون با صداي بلند اعلام مي كنم. منتها بنده در مواردي حدس مي زنم كه نظر ايشان چيست و نظر خودم را هم مي گويم.
درقضيه انتخابات هم همين طور بود. من شايد دو سه هفته قبل از انتخابات خدمت ايشان نرسيده بودم و بعد از انتخابات هم اولين باري كه ايشان را ديدم، روز جمعه اي بود كه ايشان براي نماز تشريف آورده بودند، يعني روز بيست و نهم و بعد از مصاحبه من در تلويزيون و صحبت هاي من در ميدان وليعصر، آن هم چند دقيقه اي و قبل از اينكه ايشان تشريف ببرند و خطبه ها را ايراد كنند، مقامات كشور در غرفه پشت جايگاه نشسته بودند و بنده هم رفتم و سلام و عليكي كردم و ايشان هم اظهار لطفي فرمودند.
بايد بگويم كه ارزيابي من از شش ماه قبل از انتخابات اين بود كه آقاي احمدي نژاد رأي مي آورد. دليلش هم اين بود كه شرايط كشور را مي شناختم و در دوره مجلس هفتم به استان ها و شهرهاي كوچك و مراكز استان ها مي رفتم و با مردم سر و كار داشتم. يك سال در زمان آقاي خاتمي رئيس مجلس بودم و سه سال هم در دوره ايشان در مجلس بودم و جامعه را، هم در دوران اصلاحات و هم در دوران آقاي احمدي نژاد ديده و از نوع فعاليت دولت در استان ها و شهرستان هاي كوچك باخبر بودم. هر جا كه مي رفتم، مي ديدم دولت دارد كار و فعاليت مي كند. سراغ هر پروژه اي كه مي رفتم، مي ديدم مردم با شوق و شور شاهد كار و تحول هستند. مردم را خصوصاً در شهرهاي كوچك و روستاها اميدوار مي ديدم. اين هم واقعيتي نبود كه تنها بنده كشف كرده باشم. مسافرت هاي استاني هر چند خالي از عيب و نقص نبود، آثار خود را به همه نشان داده بود. حالا بعضي ها دائماً به نيمه خالي ليوان نگاه مي كنند و مي گويند فلان جا قول داده اند ولي عمل نشده. من مي ديدم قول هائي كه به آنها عمل شده، خيلي زياد است و اين دولت من حيث المجموع در بين مردم محبوبيت دارد. روي اين جهت از چند ماه قبل از انتخابات كه بعضي از نمايندگان مجلس هشتم، پيش من مي آمدند و سوال مي كردند كه چه مي شود؟ پاسخ مي دادم قطع نظر از اينكه بنده و شما به چه كسي رأي بدهيم، من پيش بيني مي كنم آقاي احمدي نژاد رأي خواهد آورد.
مخصوصاً يادم هست كه يك روز جلسه روساي فرهنگستان ها بود. آقاي موسوي رئيس فرهنگستان هنر غائب بود، آقاي دكتر فاضل رئيس فرهنگستان علوم پزشكي و آقاي دكتر داوري رئيس فرهنگستان علوم بودند. روساي فرهنگستان ها معمولاً هر سه چهار ماه يك بار جلسه دارند. اين جلسه در فروردين 8831 يعني دو ماه قبل از انتخابات رياست جمهوري برگزار شده بود.
& آقاي موسوي اعلام كانديداتوري كرده بود؟
بله، آقاي موسوي گرفتار كارهاي انتخاباتي بود و اتفاقاً آن روز نيامده بود. دوستان گفتند: «حالا كه آقاي موسوي اعلام كانديداتوري كرده، فرهنگستان ها بايد چه كار كنند؟» و صحبت كشيده شد به اينكه از من پرسيدند: «نظر توچيست؟» گفتم: «شما رابطه من و آقاي احمدي نژاد را مي دانيد و آگاهيد كه از ايشان گله مندم و گله مندي بنده هم جدي است».
& در نوع حمايت كوتاه و مختصرتان از آقاي احمدي نژاد هم گلايه شما آشكار بود، يعني اشاره كرديد به اينكه من از تكرار قضاياي دوم خرداد بيم دارم.
من تعابير حاكي از گلايه را به كار نمي برم و نگاه من كاملاً روشن بود و هست. در تلويزيون هم گفتم كه اختلافات من و آقاي احمدي نژاد يك كتاب مستقل است و نمي خواهم وارد آن داستان بشوم، ولي يك مرد سياسي كه مي خواهد آينده هاي دور را ببيند، مسائل موردي و جزئي را كه به خودش مربوط مي شود، اصل قرار نمي دهد. ما حق نداريم اين مسائل را اصل قرار دهيم و به آينده نظام و كشور لطمه بزنيم. اين درسي است كه بزرگان ما به ما داده اند، تاريخ به ما داده، عقل هم اين را به ما مي گويد. اگر من در مسئله اي از آقاي احمدي نژاد گله داشتم و دلخور بودم، آيا بايد مسئله را شخصي مي كردم و سر اين دلخوري ايستادگي و انتقام جوئي مي كردم، به قول معروف ولو بلغ مابلغ؟ يا به قول آن ضرب المثل، «براي يك دستمال كه قيصريه را آتش نمي زنند.» نبايد اين كار را كرد. اين امري بديهي است و هر كسي كه يك جو خرد داشته باشد، مي فهمد كه نبايد اين طور رفتار كند.
بنده به آن دوستان فرهنگستاني خودم گفتم: «شما مي دانيد اين حرف هائي كه من مي زنم از باب شيفتگي نسبت به آقاي احمدي نژاد نيست، ولي به شما مي گويم كه اين دولت براي اين مملكت و اين مردم كار كرده و مطمئن باشيد آقاي احمدي نژاد رأي مي آورد.» بعد يكي دو تا مورد را به عنوان شاهد مثال گفتم. از جمله گفتم: «پسر من هم نسبت به آقاي احمدي نژاد مثل من فكر مي كند، ولي گاهي به دلائلي و روي انگيزه هاي شخصي و اعتقادي خودش براي كار و به صورت ناشناس به روستاهاي دورافتاده مي رود. تابستان پارسال، پسر من دو سه هفته در دهي در ارتفاعات بازفت چهارمحال و بختياري كه 8 ساعت با ماشين از شهر كرد فاصله دارد و در دل كوه است، با عده اي از دانش آموزان كار جهادي مي كرد. هيچ كس هم او را نمي شناخت و نام واقعي اش را نمي دانست.
او در آنجا عملگي مي كرد! بعد كه آمد براي من صحبت كرد. پرسيدم: اوضاع مردم چگونه بود؟ چه ديدي؟ چه شنيدي؟ گفت: بابا! اين قدر مي دانم كه در آن منطقه هر قدر كه كار شده، مربوط به دولت احمدي نژاد است. مدرسه اگر بود، غسالخانه اگر بود، درمانگاه اگر بود، روستايي ها مي گفتند در همين يكي دو سال اخير ساخته شده، پشت سر هم مي ديدم كه كاميون ها مي آمدند و برمي گشتند و بار مي آوردند و كار مي كردند».
اين واقعيت ها مربوط به يك جا هم نبود. در كل كشور كم و بيش اين طور بود. در سيستان و بلوچستان هم همين طور بود. استانداران و وزرا را هم كه مي ديدم، مشاهده مي كردم كه همه دارند كارمي كنند. آقا هم اين را مي دانستند، منتها خيلي بهتر از ما، چون اطلاعات ما در حد امكانات ما هست، در حالي كه براي آقا از همه جاي كشور خبر مي رسد. من به دوستان گفتم: «مطمئن باشيد آقاي احمدي نژاد رأي مي آورد.» آنها به شوخي مي گفتند: «تو كه از پشت پرده خبر داري، بگو ببينيم قرار است چه كسي رئيس جمهور شود؟» سر به سر من مي گذاشتند. گفتم: «رفتار ملت ايران قابل پيش بيني نيست. من هم نمي توانم با قاطعيت رياضي اين حرف را بزنم، ولي اگر قبول داريد كه من مختصري شم سياسي و اجتماعي دارم، به شما مي گويم اين طور خواهد شد.» اين گذشت تا تنور انتخابات گرم شد و شعله ها بالا گرفت و تبليغات و مناظره ها و همه آن چيزهائي كه همه شاهد بوديم، اعم از تلخ و شيرين اتفاق افتاد كه البته من حيث المجموع شيرين بود، چون يك مردم سالاري تمام عيار به نمايش گذاشته شد، و لو اينكه اشكالاتي هم در آن بود.
بعد از مناظره بحث انگيز آقاي احمدي نژاد و آقاي موسوي بنده بسيار حساس بودم ببينم رهبري در روز 41 خرداد چه موضعي مي گيرند. آقا بعد از اين مناظره، با يك روز فاصله صحبت كردند. مناظره روز چهارشنبه صورت گرفت و آقا در روز پنجشنبه صحبت كردند. ما در آن يك روز فاصله با دوستان جلسه داشتيم و بحث مي كرديم كه آيا احمدي نژاد خوب حرف زد، بد حرف زد و اين حرف هائي كه درباره آقاي هاشمي زد، چه عواقبي خواهد داشت؟
در مرقد امام كه همه كانديداها حضور داشتند، آقا يكي دو جمله گفتند و به صورت مختصر و تلويحي بعضي از حرف هاي افراطي و بي انصافي ها را در مناظره ها تقبيح كردند، اما 09 درصد از صحبت هاي ايشان درباره مسائل اساسي انقلاب، از جمله قضيه فلسطين، لبنان، موضع گيري هاي امام در برابر اسرائيل و آمريكا بود. من متوجه شدم كه نگراني رهبري چيست. كاملاً محسوس بود كه ايشان دارند معيارهاي مورد نظر خود را با مردم در ميان مي گذارند. من هم اينها را قبول داشتم، چون اينها مطالب جديدي نبودند و رهبري هم تازه آن روز اين حرف ها را مطرح نكرده بودند. اينها روايت ديدگاه هاي روشن امام بود و تبعيت از امام و رهبري به همين معناست و انسان بايد در اين مسير حركت كند. من تشخيص دادم كه رهبري درست مي گويند و نگراني رهبري را كاملاً درك كردم. روز جمعه 51 خرداد، بعد از نماز جمعه يكي از خبرنگاران آمد و پرسيد: «نظر شما درباره كانديداها چيست؟» من يك عبارت كوتاه، اما بسيار حساب شده را گفتم: «من چون نگران تكرار وقايع بعد از دوم خرداد 67 در كشور هستم، به آقاي احمدي نژاد رأي مي دهم.» و اين چيزي بود كه كمتر كسي انتظارش را داشت. حتي دوستان و نزديكان من كه مي دانستند در انتقال مجلس هفتم به مجلس هشتم از سوي دولت نسبت به من چه گذشته و كساني كه از پشت صحنه خبر داشتند، لابد انتظار داشتند كه من در اين انتخابات پرچمي را در دست بگيرم و به عنوان مخالفت با آقاي احمدي نژاد، واكنش هاي منفي نشان بدهم، برخلاف انتظارشان ديدند كه من گفتم به آقاي احمدي نژاد رأي مي دهم و علت آن را هم ذكر كردم.
شايد آن روز خيلي ها نمي فهميدند كه اين موضع گيري يعني چه، ولي كافي بود دو سه هفته بگذرد تا ببينند همان 81 تير 87، بعد از 22 خرداد منتها به نحو بدتري تكرار شد، يعني مثلاً در روز قدس عده اي آمدند و در ميدان 7 تير شعار دادند نه غزه و نه لبنان، جانم فداي ايران! عده اي از آنها در ماه رمضان بطري آب به دست و سيگار بر لب داشتند. آن روز همه فهميدند كه من چرا آن موضع گيري را كردم و رهبري چرا در تاريخ 41 خرداد درمرقد امام آن صحبت ها را كردند. معلوم شد رهبري از مجموع مناظره ها و موضع گيري هاي كانديداهاي رياست جمهوري چه چيزي را استنباط كرده بودند. اين نكته مهمي است. ايشان مسائل را اصلي و فرعي كردند و در عين حال كه به روش آقاي احمدي نژاد انتقاد داشتند، اين را اصل قرار ندادند، بلكه چيزي را اصل قرار دادند كه در صحنه جهاني و از لحاظ اصل انقلاب مهم بود.
بعد از 22 خرداد كار بالا گرفت و ماجراي فتنه ها و مانورهاي خياباني اتفاق افتاد. البته من قبل از انتخابات به بعضي از دوستان گفته بودم كه من حوادثي را پيش بيني مي كنم. پيش بيني مي كردم كه اين داستان بعد از انتخابات تمام نشود و اين اسب هائي كه در هر دو طرف تازيانه خورده بودند، مهارشان به اين آساني ها كشيده نشود. مسلماً آن شور و حرارتي كه ايجاد شده بود، ناگهان فروكش نمي كرد. بنده احساس خطرمي كردم. روز سه شنبه 62/3/88 در كميسيون فرهنگي مجلس چند جمله اي براي اعضا گفتم و ذكر كردم كه اگر كسي واقعاً معتقد است كه تقلب شده، بايد از راهش وارد شود و اين كارها صحيح نيست. اخبار مربوط به خسارت ها و شعارها را مي شنيدم و مي ديدم و از همين روي به اين شكل موضع گيري كردم.
يكي از نماينده ها كه ديده بود من به اين شكل صحبت مي كنم، ظاهراً با دوستاني كه در ميدان ولي عصر سخنراني را اداره مي كردند، مرتبط بود و مطلع شده بود كه آقاي صديقي صحبت مي كنند و گفته شده بود غير از صحبت ايشان، لازم است كه فرد ديگري هم صحبت كند. همان روز عصر پيشنهاد كرده بودند كه به فلاني بگوئيد بيايد صحبت كند. كميسيون كه تمام شد، ساعت 5/4 بعدازظهر بود كه به دفترم برگشتم. آن روز نرسيده بودم قبل از كميسيون نمازم را بخوانم. وضو گرفتم تا نماز بخوانم كه گفتند آقاي آب خضر تلفن زده كه بيائيد در ميدان وليعصر سخنراني كنيد. در آن توفان احساسات و آتش فشان پرحرارت حوادث، تأملي كردم و بالاخره به اين جمع بندي رسيدم كه بايد بروم صحبت كنم. ظاهراً به چهار پنج نفري زنگ زده بودند كه براي سخنراني بروند. آنها در ابتداي امر پذيرفته و بعد خودداري كرده بودند، چون شرائط بسيار بحراني بود.
حتي بچه هاي محافظ ما مصلحت نمي دانستند كه در آن شلوغي بروم و صحبت كنم و مي گفتند خطراتي متوجه من خواهد شد. گفتم خطرات به خودم مربوط است و شما كار خودتان را بكنيد. رفتم و چون جمعيت زياد بود، پياده از كوچه پس كوچه ها خودم را به ميدان وليعصر رساندم و صحبت كردم. صحبت هاي من هم خيلي روشن بود. به همه رأي دهندگان احترام گذاشتم و گفتم راه حل اختلاف اين نيست و البته تقلبي هم نشده. در آنجا استدلال كردم كه طبق نظرسنجي ها رأي آقاي موسوي در تهران بيشتر بود و همين طور هم شد. اگر قرار بود كسي تقلب كند در تهران مي كرد كه دم دست است و امكانات هم بيشتر است. گفتم ايران فقط تهران نيست. جمعيت هم اين را گرفته بودند و تا مدتي شعار مي دادند كه: «ايران فقط تهران نيست» سخنراني تمام شد و به خانه برگشتم. فردا عصر صدا و سيما زنگ زد كه شما بيائيد و در گفتگوي ويژه شبكه 2 صحبت كنيد. بعضي از نزديكان من گفتند كسي در اين شرايط حرف نمي زند، تو كه از آقاي احمدي نژاد گله مندي داري، مي خواهي اولين نفر باشي و بروي حرف بزني؟ ولي من به دليل اصولي كه به آن معتقدم، اصلاً اين مسائل را دخالت نمي دادم.
رفتم و يك صحبت يك ساعته و نيم داشتم و حس مي كردم كه رضاي خدا در اين است. بعد از آن مصاحبه، آثار وسيع آن را در همه شهرهاي ايران ديدم و هر جا رفتم، ديدم انگار مطلب براي بسياري از مردم باز شده است. دو روز بعد كه آقا آمدند و در نماز جمعه صحبت كردند، كاملاً مطلب روشن شد. من بعد از آن نماز جمعه كه در ميان مردم به منزل برگشتم، اثر آن مصاحبه را درمردم مي ديدم. هنوز هم وقتي به جاهائي سفرمي كنم، مردم از آن مصاحبه ياد مي كنند. حوادثي هم كه در اين دوران بعد ازانتخابات روي داده، همه مويد همان معناست.
من مي خواهم به جوانان و اهل سياست بگويم درك و دريافت نظر رهبري چندان دشوار نيست. لازم نيست كه آدم هر روز صبح برود و در خانه رهبري را بزند و بپرسد آقا! نظر شما درباره اين مسئله چيست؟ كافي است انسان به سخنراني هاي رهبري و مواضع ايشان دقت كند. من وقتي ديدم رهبري در همان روزسه شنبه افراد ستادها را دعوت كرده و دوستانه و خصوصي پرسيدند حرف و برنامه چيست و چه مي گوئيد؟ متوجه شدم كه موضع و روش رهبري چيست.
& اين روزها سخن از بازنشستگي برخي از مسئولان است. آيا قصد داريد مناصب سياسي را رها كنيد و به كار فرهنگي برگرديد؟
من الان هم كار فرهنگي زياد مي كنم. يكي از بركات سبك دوشي ما از كار مجلس اين بود كه ترجمه قرآن كه از سال 28 شروع شده بود، رو به اتمام است و ان شاءالله امسال منتشر خواهد شد، ولي بنده معني بازنشستگي از انقلاب را نمي فهمم!
& منظور فاصله گرفتن از مناصب سياسي است.
اگر بازنشستگي به معناي فاصله گرفتن از مناصب است، من هيچ وقت به منصب نچسبيده بودم و از روز اول به اين معني بازنشسته بودم، ولي اگر به معناي اين باشد كه انسان در انقلاب، وظيفه اي را تشخيص بدهد و خداي ناكرده از زير بار انجام آن شانه خالي كند، خدا آن روز را نياورد كه ما بخواهيم به اين معنا بازنشسته شويم. وقتي علماي پيرمردي را مي بينم كه 02، 03 سال از ما مسن ترند و هنوز دارند كار مي كنند و امام و بزرگان را مي بينيم، چه جاي كنار كشيدن است؟ منتها علاقه اصلي بنده به كارهاي فرهنگي است و من از خدا مي خواهم روزي تكليفي نداشته باشم كه وقتم را درمجلس يا جاهاي ديگري مثل مجلس صرف كنم و بتوانم در رشته هائي كه به آن ها علاقه دارم، بنشينم فكر كنم و بنويسم و كار كنم، ولي معتقدم همه اينها موقعي ارزش دارند كه اين نظام پابرجا بماند. اگر اين نظام پابرجا بماند، هزاران امثال بنده و بهتر از بنده به وجود مي آيند و الان هم هستند كه مي توانند كار كنند. اگر خداي ناكرده نظام لطمه ببيند، هزاران نابغه تر از بنده هم حرفشان به جائي نمي رسد و وجودشان اثري نخواهد داشت. نظام مثل يك خيمه است. اين خيمه بايد برپا باشد تا افراد بتوانند زير آن بنشينند و كار كنند و تصميم بگيرند. اصل، نظام است، بنابراين اگر درجائي امر دائر شود بر انتخاب بين يك كار علمي و كاري كه به اصل نظام مربوط مي شود، بنده دومي را مقدم مي دارم.
& در پايان اين مصاحبه اگر نكته ديگري داريد بفرمائيد:
حقيقت اين است كه من درعين حال كه از لطف شما دوستان در اقدام به اين مصاحبه تشكر مي كنم، از روند مصاحبه راضي نيستم، زيرا سوالات شما با پرسش از احوال و افكار مقام معظم رهبري آغاز شد اما در دو سه سوال آخر بيشتر به خود من مربوط شد. قرار ما البته اين نبود. شايد شما بگوييد در اين سوالات آخر هم باز نظرتان متوجه تدابير رهبري درعرصه سياست و هماهنگي ميان قواي سه گانه و نيز عبور از فتنه پس از انتخابات سال 88 بوده است. به هر حال من بنا نداشتم درباره خودم صحبت كنم، آن هم با اين تفصيل و شما مرا ناچار بدين مسير كشانديد.
آنچه تاكيد بر آن را واجب و لازم مي دانم اين است كه نسل جوان ما بايد بداند كه انقلاب اسلامي نعمت بزرگي به ملت ايران ارزاني داشته كه بايد آن نعمت را بشناسيم و قدر آن را بدانيم و شكر آن را بجاي آوريم. آن نعمت بزرگ، نعمت داشتن رهبري مانند امام رحمه الله عليه و آيت الله خامنه اي است. من از همه كساني كه با تاريخ ايران آشنا هستند مي پرسم آيا اين لطف و نعمت الهي نيست كه كشور ما بعد از آنكه طي يك تاريخ طولاني و مخصوصاً در اين
صد سال و دويست سال اخير فرمانرواياني داشته كه عموماً بي سواد و نالايق و شهوتران و حريص به مال و ثروت و مقام بوده اند، حالا رهبري دارد حكيم و عالم و مجتهد و اديب كه عالم به روزگار خويش است و شجاع و مدافع راستين و سرسخت عزت ملت و استقلال كشور و بي اعتنا به مال و ثروت دنيا؟ در كدام دوره از تاريخ گذشته، ايران صاحب چنين رهبري بوده است؟همان طور كه وظيفه داريم زشتي ها و بديها و ناراستيها و نادرستي هاي حاكمان نالايق گذشته را بيان كنيم، وظيفه داريم خوبيها و زيبائيها و راستيها و درستي هائي را كه امروزه شاهد آن هستيم بيان كنيم. من به حكم آنچه در سي و يكي دو سال گذشته شاهد آن بوده ام و آنچه ديده ام و دانسته ام سعي كردم به وظيفه خود عمل كنم و پس از اين نيز انشاءالله به اين وظيفه عمل خواهم كرد. اميدوارم اين مصاحبه از اين حيث براي آشنائي بيشتر نسل جوان با مقام معظم رهبري مفيد واقع شود، گرچه بيشتر جوانان ما بحمدالله آنچه را بايد بدانند مي دانند و با حضور خود در صحنه ها و عرصه هاي حساس انقلاب امتحان خود را به خوبي پس داده اند.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14