(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 3  مهر 1389- شماره 19748

عطر شهيد
جواب نامه

هديه
مرد آسماني
شهدا! بياييد...
آرزوي پرواز
جمله ها و نكته ها
يك دنيا فاصله يك دنيا فاصله
...در انتظار فرزند



عطر شهيد

قلمت را بردار
شهدا منتظرند
بنويس:
عطر خوشبوي شهيد
به دل مرده ي خاك
زندگاني بخشيد

يادگاري
وقتي كه تركش هاي سركش
بر پيكر گل يادگاري مي نوشتند
پروانه اي آهسته مي گفت:
«اين لاله هاي كربلا، اهل بهشتند»
محمد عزيزي (نسيم)

 



جواب نامه

توي دست كوچكم
نامه اي براي توست
مي كشم گلي قشنگ
مي دهم به دست پست

مي رود نگاه من
باز سوي آسمان
تا دهد جواب را
آن خداي مهربان

ساعتي دگر گذشت
زنگ در شنيده شد
باز توي كوچه مان
يك فرشته ديده شد
زهرا مقصودي شوريجه شيراز


 



هديه

من و يك بغض طوفاني، پراز احساس بارانم
بيا آرامش جانم، ببين امشب پريشانم
تركهاي عطش ناك نگاهم را نمي خواني
ببين تفسيري از غم سوره زخم بيابانم
چنان درگير طوفانم كه مي ترسم بسوزاند
تمام هستي من را عطش هاي فراوانم
هواي غربت چشمت درونم مي كشد آتش
به قرآن مي خورم سوگند بي تورو به پايانم
تو اما بي خيال از آرزويم مي روي آخر
و من مي مانم و اين موجهاي آه (پنهانم)
تو مي گويي چرا سردي، چرا افسرده اي زردي
مگر باور نمي داري زمستاني است چشمانم
ستار حويزاوي (هديه)

 



مرد آسماني

قصه يك بسيجي دلاور. مردي از جنس بلور. رزمنده صبور و باخدا. رزمنده اي كه يك پدر بود. پدري شجاع با تمام اميد ها و آرزوهايش كه منتظر آمدن شكوفه زندگي اش بود. ولي وقت ماندن نداشت و بايد مي رفت تا بجنگد. مي خواست آرامش را به همه خانواده ها هديه كند. همسر مهربان رسول ته دلش راضي به رفتنش نبود. ولي حرفي نمي زد. آرام آرام با صلوات ساك رسول را مي بست و با چشمان اشك بار و دعا همسرش را راهي ميدان جنگ كرد. ماه ها گذشت و خبري نشد تا زهرا كوچولو به دنيا آمد. اما از نعمت پدر محروم بود. سال ها هم گذشت. زهرا بزرگ و بزرگ تر شد، ولي هنوز پدر را نديده و آرزو مي كرد كه دستان مهربان پدر را لمس مي كرد و اوهم موهايش را شانه مي كرد. زهرا هر روز انتظار آمدن پدرش را مي كشيد تا اين كه يك روز يكي از دوستان پدر خبر آمدن رسول را داد. زهرا و مادر با تمام ذوق و شوق خانه را تميز كردند. آب حوض را عوض كردند و گل هاي شمع داني را دور حوض چيدند و با كمك همسايه ها كوچه را آب و جارو و چراغاني كردند. تا صبح روز آمدن آزادگان فرا رسيد. وقتي رسول همراه چند تا از دوستانش رسيدند همسايه ها و مادر و زهرا با گل و اسفند به استقبال آن ها رفتند. باور كردني نبود. از رسولي كه مي رفت فقط يك دست و يك پا مانده بود. زهرا و مادرش شوكه شدند. ولي رسول دلاور لبخند مي زد و مي گفت: «باز شكرش باقي است كه زنده ام» با لبخند رسول، مادر و زهرا هم لبخند زدند. زندگي بازي هاي زيادي با انسان دارد. زندگي رسول خيلي سخت سپري مي شد، ولي هرگز لب به شكوه باز نمي كرد و هميشه صبور و مهربان بود. زهرا از آمدن پدرش خوشحال، ولي از جراحت و زخم هاي بدنش و سرفه هاي شب و روزش ناراحت بود. زهرا به مادر مي گفت هر وقت بابا رسول را مي بينم كه اين همه زجر مي كشد ناراحت مي شوم و برايش دعا مي كنم كه خداوند هر چه زودتر شفايش بدهد. رسول هر روز مثل يك شمع آب مي شد، اما هميشه لبخند بر لبش داشت. و با زهرا شوخي مي كرد و سربه سرش مي گذاشت و از خاطره هاي خوب جبهه و دوستان رزمنده اش مي گفت تا اين كه يك روز سرد زمستان وقتي كه هنوز خورشيد از پشت كوه هاي سر به فلك كشيده طلوع نكرده بود، در خانه رسول غوغايي بود. چون آفتاب عمر رسول براي هميشه غروب كرد. و اين شمع نيمه جان با تمام صبوري هايش و تمام دردها و رنج ها به آسمان پرواز كرد و براي هميشه زهرا و مادر را تنها گذاشت.
براي شادي روح شهيدان صلوات
الهام ملكي

 



شهدا! بياييد...

شهدا! اي كشته شدگان راه خدا!
بيايد اين جامانده را با خود ببريد. بياييد اي مهربانان! اي نازنينان! بيايد دست ما را بگيريد. قبول! دست هايمان كثيف شده است. چرك و سياه شده است. اما هنوز تهش را كه نگاه مي كني يك جاهاي اميدي دارد. همان جاها كه يكهو دلمان براي شما تنگ شده و... همه جايش سياه است جز آنجا كه با نور شما روشن شده. شهدا! كجاييد اي شهيدان خدايي، بلا جويان دشت كرب و بلايي؟ كجاييد شهدا؟ دلمان برايتان تنگ شده.
حاج همت!
كجايي؟ دلمان تنگ شده. بيا مي خواهيم يك دل سير نگاه كنيم صورت نوراني ات را، چشم هاي بي نهايت زيبايت را. بيا حاج همت؛ دلمان براي آن همت بلندت تنگ شده. همچو تو با همتي كم پيدا مي شود. البته از همان اول هم معلوم بود اين دنياي قليل كوچك است براي افق چشم هاي قشنگ تو. چشم هاي تو خيلي قشنگ بود. طاقت زشتي هاي دنياي ما را نداشت. خدا هم مي خواست چشم هاي تو فقط به جمال خوبان روشن باشد. تو را برد پيش خودش. پيش خود خودش.
حاج همت!
تو از آن بالا دستت بازتر است. كاري بكن براي ما. دلشكسته گانيم. به هر دري زديم و باز نكردند. پشت در آخر كه رسيديم گفتند: ما خود هرچه داريم از شهيدان داريم. برو در خانه شهيدان بزن. حاج همت جان! ما لياقت نداريم برويم در خانه آقا علي (عليه السلام) را بزنيم. آقا البته خودش بي آن كه چيزي بگوييم بهترين چيزها را به اين گدايان داده. ولي راستش با اين همه گناه رويمان نمي شود برويم در خانه علي (عليه السلام) را بزنيم. شما بايد دستمان را بگيريد؛ ببريد آنجا. رويمان نمي شود توي جمال آقا نگاه كنيم؛ رويمان نمي شود كلامي بگوييم به بهترين خلق خدا. شما يكم دست ما را بگيريد. اصلا ما آدرس خانه آقا را گم كرده ايم. نمي دانيم پل صراط كدام طرفي است.
شهدا! شما را به خدا دست ما را بگيريد. شما اي نورچشمي هاي خدا! خوشا به حالتان. شما را به خدا به خاطر شكر نعمت شهادت دست ما را بگيريد و ببريد يك سر آسمان. اين دل زميني شده و يادش رفته آسمان يعني چه. يادش رفته آسمان اول و دوم و سوم و چهارم و پنجم و ششم و هفتم را چگونه بايد طي كرد. يادش رفته قضاياي معراج را. بياييد شما را به خدا اي شهيدان راه خدا دست هاي ما را بگيريد و با خود ببريد.
اين دل هاي سياه ما را يك دستي بكشيد تا سفيد بشود. اين روي سياه ما را يك دست بكشيد نوراني بشويم به بركت دست شما. شما يار ديده ايد؛ شما را به خدا به خاطر يار، آن يوسف ليلايي، آن عشق زليخايي يك نظري به ما بكنيد. دلمان تنگ شده براي خدا. ما يادمان رفته خدا را، يادمان رفته شما را، حواسمان پرت شده. حواسمان رفته به متاع قليل و فراموش كرده ايم خلق عظيم پيامبر (عليه السلام) را.
شما را به خدا يادمان بياوريد خلق عظيم پيامبر را. شما را به خدا يادمان بياوريد عشق خدا را، رحمت پيامبر را مناجات علي را، كرامت حسن را، آقايي حسين را (عليهم السلام). يادمان بياوريد كه قرار بود آدم باشيم مثل بابايمان آدم. قرار بود بهتر از فرشته ها شويم مثل بابايمان علي (عليه السلام). ما يكهو يك نگاه به خودمان كرديم ديدم بابايمان را وسط متاع قليل گم كرده ايم. باباي بزرگمان را گم كرده ايم. بعد دلمان تنگ شده براي بابا. زده ايم زير گريه و آمديم پيش شما تا آدرس بابا را بدهيد. ما دلمان مي خواهد دستمان را بدهيم دست بابا. دلمان براي دست هاي مهربان بابا تنگ شده. شهدا! آمده ايم پيش شما تا ستاره هايمان باشيد.
با شما ستاره ها مي شود راه را پيدا كرد. اين را حضرت ماه ما فرموده. حضرت ماه ما كه در اين ظلمت دل ها تنها اميدمان اوست. تنها اميدمان دل پاك او و قلب نازنين اوست. شهدا بياييد! بياييد و دل هاي پاكتان را نشان مان بدهيد شايد دل ما هم... دل ما هم به خاك پاي علي (عليه السلام) راه پيدا كرد. شما ستاره هاي ماييد. ما با شما راه خدا را پيدا مي كنيم. راه خدا را. شهدا! بياييد.
شهيد نازنين شهيد بابايي!
بيا و باباي ما باش. بيا و نگذار دست هاي التماسمان خالي برگردند. بيا تو خوب راه هاي آسمان را مي شناسي. بيا و ياد ما هم بده تا يكم آسماني بشويم. عباس جان! بيا و يادمان بده راه وفا را. ما دلمان براي از خودگذشتگي هاي تو، براي آن چهره مظلومت، براي آن صلابت بي بديلت، براي رشادت بي پايانت تنگ شده. شهداي باكري! آقا مهدي، آقا حميد، آقا علي، بياييد و با آن فكرهاي بكرتان يه راهي براي اين جا مانده ها پيدا كنيد. بيايد اين رفقاي خدا! بياييد كه بدجوري چشم انتظار يك نگاه شماييم. نگاه رفقاي خداست و اين دست هاي التماس ما و چشم هاي به انتظار نشسته مان.
يك چند روزي بود كه اين دل بغض كرده بود. نوازش دست هاي نازنين شما شهدا عقده اين دل را باز كرد و اشك دل را از ميان صفحه جاري ساخت. قربان معرفتتان. شما خيلي آدم هاي خوبي بوديد. به ياد كودكي هايم اين جمله را گفتم. من دلم براي صداقت كودكانه ام تنگ شده. دلم براي دروغ هاي صادقانه تنگ شده. دلم براي دل پاك تنگ شده. براي بي شيله پيله بودن. براي عرفان. براي عشق. براي همه خوبي ها... چه به موقع آمديد و گره اين دل با دست هاي شفابخشتان باز كرديد. همان دست ها كه با آن زيبايي خدا را لمس كرده ايد. همان دست ها كه با آن دست ما را هر روز و هر لحظه مي گيريد و ما حواسمان نيست. همان دست هاي مهربان، همان دست هاي خدا...
نجمه پرنيان/ جهرم

 



آرزوي پرواز

خانم حنايي، حنايي جون، خواهش مي كنم؛ چندتا ديگه، فقط چندتا ديگه پربده! عوضش وقتي من پرواز كردم قول مي دهم تو روهم با خودم ببرم اون بالا!
- قدقدقدا، قدقدقدا
-ا ا وايسا، وايسا
-عباس، الهي بگم چي نشي! چي كار به اون مرغ بي چاره داري؟ ولش كن.
- خوب تقصير خودشه كه چند تا دونه از پراشو به من نمي ده كه پرواز كنم. براي چي مي خندي؟ كجاش خنده داره.
- به اون مغز پوكت مي خندم كه فكر مي كني آدم مي تونه پرواز كنه. تازه اونم چي. با پراي حنايي. آخه اگه با اون پرا مي شد پرواز كرد كه اون خودش پرواز مي كرد نمي دادش به تو كه.
- ام م م م... بعد نمي گيا. بايد برم سراغ ياكريما!
- نه تو رو خدا بي خيال پرواز شو. همون دفعه كه با چتر روي سيم چراغ برق راه رفتي بس نبود، حالا هم مي خواي چند تا ياكريم زبون بسته رو بكشي. خدا دوست نداره به اينا آزار برسوني.
اكرم خانم، همين طور با عباس حرف مي زد و گلدان ها را آب مي داد. ريحانه بادكنك به دست آمد توي حياط. عباس با ديدن بادكنك روي هوا چشم هايش سريع گرد شد فرياد زد: «خودشه!» پريد رفت توي اتاق و قلكش را شكست. بعد هم راهي دكه عمو بادكنكي شد. اكرم خانم گلدان ها را كه آب داد سرش را بالا گرفت تا برگ هاي زرد درخت را بچيند كه نگاهش به چيزي توي آسمان خورد. چشم هايش را جمع كرد و با دقت نگاه كرد. به ريحانه گفت: «ببينيم اين پسره عباس نيست؟» يكدفعه دوتا ياكريم نشست روي دسته بادكنكاي عباس «دام...»- ياابوالفضل؛ ريحانه برو كه بي دادش شدي
-دكتر داوودي به بخش اورژانس
- آخه من از دست تو چي كار كنم اگه مي يفتادي خدايي ناكرده اتفاقي برات مي يفتاد چي. مادربزرگ با عصبانيت گفت: «ديگه چه اتفاقي مي خواست بيفته كه نيفتاده؟ دست و پاش شكسته، كه شكسته. سروكله اش خوردنشده، كه شده. مخش تاب ورنداشته كه ورداشته.
-ا مادرجون مخ كي تاب برداشته؟
-تو يكي حرف نزن كه با همين دست لرزونم مي زنم تو دهنت! با اين خل و چل بازيات. تازه بعد از اون ديونگي روي سيم چراغ برق راه رفتنت خوب شده بودي. مثل اين كه به تو سلامتي نيومده. چند روز ديگه تولدته اون وقت با اين دست و پاي شكسته جلوي دوستانت آبروت مي ره.
دو روز بعد اكرم خانم به تك تك دوستاي عباس زنگ زد كه چه چيزي براي عباس كادو بيارند.
الو آرش جون، همونيكه كه گفتما چيز ديگه اي نخريا! دستت درد نكنه. آره مي دونم ممكنه خوشش نياد ولي شايد آدمش كند!
يك روز پس از تولد، عباس شروع كرد به پروازكردن، پرواز به اوج آسمان ها. البته بدون استفاده از چتر و بدون پرهاي حنا خانم و بدون بادكنكاي گازي! عباس دارد پرواز مي كند بدون اين كه بعدش بلايي سرش بيايد! اون تولد، بهترين تولدش بود و بهترين كادوها را گرفت. او داشت پرواز مي كرد اما نه توي آسمان آبي بلكه توي آسمان كتاب ها. عباس با شور و هيجان كتاب ها را تندتند ورق مي زد.
محبوبه رضازاده / تهران

 



جمله ها و نكته ها

1- نماز، وصف كننده عظمت الهي و نمازگزار جذب كننده رحمتهاي بيكرانش به خويش است.
2- ولايت فقيه، چشمه پاك، روان و زلالي است كه مكتب ناب محمدي (ص) سرچشمه آن است.
3- حجاب، قويترين سلاح و محافظ زن در دفع حملات و وسوسه هاي شيطان است.
4- ايمان به رب العالمين - عزوجل - واصل معاد شرط و مقدمه انجام اعمال صالح و عبادي است.
5- آدم تندرست تنبل، با بي صبري و بي حوصلگي به انجام كار و همت به حقوق و دسترنج ديگران تجاوز ظالمانه مي كند.
6- تسبيح و ذكر زباني خداوند اسمع السامعين، شكر به درگاه اوست و انجام اعمال عبادي - معنوي و ترك معصيت اثبات كننده اين شكر است.
7- انسان متفكر حقيقت جو با گرايش به علم و دين آنها را چراغ روشن راه زندگي اش قرار مي دهد.
8- مؤمن هرچه مبارزات با دشمن دروني خويش (خواهشهاي نفساني) را افزايش دهد، مقاومت و عزم بيشتري در مبارزه با دشمنان بيروني - كه همان جهاد اصغر است - كسب خواهد كرد.
9- خصلت تقوا، محافظ و كنترل كننده وجود انسان در سير مسير زندگي و تأمين كننده سعادت دنيوي و اخروي است.
10- ابراز محبت همراه اطاعت از اهل بيت رسول الله (ص) تشكر از رسالت عظيم ايشان و الطاف بيكران خداوند رحمان و رحيم است.
11- حمايت از دين خدا و روش هاي مقدس انبيا و اوليا (عليهم السلام) منوط به اجرا و عمل به كليه فرايض و دستورات اسلامي از جمله امر به معروف و نهي از منكر است.
سليمان بلغار

 



يك دنيا فاصله يك دنيا فاصله

شيشه هاي بلورين دريا پاهايم را در بر خود گرفته اند و آن ها را احاطه كرده اند گويا رازي در پيششان پنهان است.
فانوسم را در آغوش مي كشم خود را در ميان موجي از صدف هاي زرين نهفته مي كنم بال پرواز مي گشايم و به اوج حركت مي كنم.
گويا در دنياي ديگري غرق شده ام. دنياي آب هاي آبي. عروس هاي سپيدپوشي اطرافم را احاطه كرده اند و من را با خود مي برند به دورهاي دور به سوي نگين درخشان حكاكي شده و پر از نقش و نگار و تفاوت. تا به خودم مي آيم خويش را رها مي يابم رهاتر از نسيم صبحگاهي و قدم به عقب بر مي دارم نمي دانم چرا گويي دستي مرا با خود مي كشاند و من در كوير خاموش آسمان به جستجوي ردپايم مي شتابم و هيچ نمي يابم.
جز او كه باقي است با موج هاي خروشانش كه نعره مي زند گويا در انتظار چيزي مانده. ولي او با تمام شگفتي هايش با تمام هستي هايش باقي مي ماند و من باردي براي ثانيه اي از پاهايم به ادامه اي مي روم.
پريسا حسيني مؤيد / تهران

 



...در انتظار فرزند

ما به همراه خانواده عمونوروز به پارك آمده ايم. زن عمو كبري مثل هميشه در خود فرو رفته بود. نگاهش به دختري مي افتد كه درحال درست كردن موهايش است. ديدن اين صحنه داغ دلش را تازه مي كند. دوباره خاطرات آن روزها، روزهايي كه علي مي خواست به جبهه برود براي زن عمو زنده مي شود. اشك هاي روانش چون خودنويس بر روي گونه هاي مچاله و چين افتاده اش يادگاري مي نويسد. او با صدايي لرزان و متأسف مي گويد: «علي من به خاطر حفظ آبروي اين دختر و امثال اين جان بركف گذاشت و چشمان خيس مرا سالها به در دوخت آنقدر اشك ريختم كه قلب آهنين در به درد آمد و پوسيده شد. من با نگاهي لبريز از ترحم به چشمانش خيره مي شوم. او مي گويد از روزي كه علي رفت، چشمام شده كاسه خون همش يه چشمم به دره چشم ديگم به آسمون. دخترعمه ام الهام درحال بازي كردن به من نگاه مي كند ومي گويد: «ميايي واليبال؟! اما چون من تمايل زيادي به شنيدن حرف هاي زن عمو كبري دارم ترجيح مي دهم همين جا كنار زن عمو بنشينم. به زن عمو نزديك مي شوم و بوسه اي به پيشاني چين خورده اش مي زنم و به او مي گويم: «زن عمو جون غصه نخور الان پسرعمو علي تو بهشته» اما از آنجا كه زن عمو بعد از شنيدن خبر شهادت علي حواسش را از دست داد گفت: «مگر علي مرده كه تو بهشت باشه دخترم؟ علي هنوز زنده است! من مطمئنم. مطمئنم به زودي برمي گرده يه روز از همين روزها خبر اومدن علي رو بهم مي دن. آره. آره. علي من زنده است.»
اشك در چشمانم حلقه مي زند. حرف هاي عمو نوروز يادم مي آيد كه مي گفت او گاهي با خودش حرف مي زند. و وقتي از او مي پرسند كه با چه كسي حرف مي زند مي گويد «خوب معلوم است، مگر نمي بينيد؟ دارم با علي حرف مي زنم» با خود در فكر بودم كه ناگهان زن عمو مي گويد: «اي كاش مي شد سرنوشت را از سر نوشت. دخترم او بالاتر از انديشه هاست. از كجا معلوم روزي خدا فرزندم را، فرزند اسيرم را به من برگرداند؟ من هرگز از انتظارش مأيوس نمي شوم هرگز!! با نگاهي ساكت اما لبريز از حرف به چشمان تنگ و اشك آلودش خيره مي شوم و بعد از شنيدن حرفهاي زن عمو با خطي خوش دل برگه اي را خراشيده و مي نويسم «عشق يعني استخوان و يك پلاك، سالها تنهايي تنها زير خاك»
الناز فرمان زاده 14 ساله/ تهران

 



اخبار دانش آموزي

موفقيت دانش آموزان ناحيه3 آموزش وپرورش شيراز در مسابقات فرهنگي هنري
به گزارش خبرنگار صفحه مدرسه، دانش آموزان هنرمند اداره آموزش وپرورش ناحيه 3 شيراز موفق شدند به كوشش و سرپرستي سركار خانم شهرزاد (كارشناس فرهنگي هنري ناحيه3) مقام منتخب استان فارس در مسابقات فرهنگي هنري را به دست آورند. اين مسابقات كه در رشته هاي قرآن كريم، نماز، مسابقات فرهنگي هنري و مسابقات ورزشي برگزار شده است، آمار مقام هاي كسب شده توسط دانش آموزان ناحيه3 در مسابقات فرهنگي هنري استان تعداد 55نفر مقام اول استاني و 113نفر مقام دوم استاني و 143 نفر مقام سوم استاني را كسب نموده اند.
درخشش تيم كاراته كانون دانش آموزي شهيد كامفيروزي شيراز در مسابقات كشوري
به گفته اسلامي، مسئول كانون دانش آموزي شهيد كامفيروزي ناحيه 3 آموزش و پرورش شيراز، تيم كاراته نوجوانان و جوانان اين كانون در مسابقات كاراته كشوري كه مردادماه سال جاري در استان مركزي (اراك) در سبك شوتوكان (jfka) برگزار گرديد به مربي گري آقاي محمدعلي شكوهي نتايج بسيار درخشاني را كسب نموده اند. كسب يك مقام اول كشوري، سه مقام دوم كشوري و چهارمقام سوم كشوري از موفقيت هاي اين تيم مي باشد.
مدرسه: آقاي محمدمهدي طالقاني از فرهنگيان خوب شيراز مي باشند كه رابط بچه هاي شيراز و صفحه مدرسه شده اند. از تلاش هاي بي دريغ ايشان سپاسگزاريم.

 



پشيماني

چشمي كه برهم زديم به پايان ماه مبارك رمضان رسيديم. نگاهي كه به عقب مي كنيم و دفتر رمضان را ورق مي زنيم مي بينم كه عمر ما چقدر سريع مي رود و ما در خواب غفلت به سر مي برديم. انگار همين ديروز بود كه دعاي افتتاح را خوانديم و وارد ماه مبارك رمضان شديم.
انگار همين ديروز بود كه در ميلاد امام حسن شادي كرديم و در غم اميرالمؤمنين به عزاداري پرداختيم.
انگار همين ديروز بود كه سه شب احيا گرفتيم و تا صبح با خداي خود راز و نياز كرديم.
و انگاري عيد فطر است و ما آنچه را كه بايد انجام مي داديم نكرديم و حال پشيمانيم.
پشيمانيم كه خداوند توبه مي پذيرفت و ما استغفار نكرديم.
پشيمانيم كه خداوند دعا اجابت مي كرد و ما دعا نكرديم.
و پشيماني ما ديگر سودي ندارد و عمر به عقب برنمي گردد.
پس به فكر فرداي خود باشيم تا ديگر در گذشته مان پشيماني جايي نداشته باشد.
حسين نادي/ تهران

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14