(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 4 مهر 1389- شماره 19749

قبح وسط حرف ديگران پريدن
رضايت مادر
آفات زبان
حكمت هاي قرآني هجرت كن!
تفسير به رأي و عواقب آن



قبح وسط حرف ديگران پريدن

قال النبي(ص): من عرض لاخيه المسلم المتكلم في حديثه، فكانما خدش وجهه.
پيامبراعظم(ص) فرمود: هركس ميان صحبت برادر مسلمان خود بپرد و حرف او را قطع نمايد، مثل اين است كه صورت او را مجروح و خون آلود نموده است.(1)
1- وسايل الشيعه، ج8، ص472

 



رضايت مادر

رسول اعظم(ص) بر بالين جواني درحال احتضار حاضر شد و كلمه شهادت را به او تلقين فرمود؛ اما جوان نتوانست بگويد.
حضرت پرسيد، آيا مادر دارد؟ زني كه نزد او بود، عرض كرد: بلي، من مادر او هستم. فرمود: آيا بر او غضبناكي؟ گفت: آري، شش سال است با او حرف نزده ام. حضرت خواهش فرمود از او راضي شود و مادر به احترام رسول اعظم(ص) از جوان درگذشت و زبان جوان، به كلمه توحيد باز شد.
حضرت به او فرمود: چه مي بيني؟ گفت: مردي سياه و زشت رو و بدبوي، مرا رها نمي كند. پيامبراكرم(ص)، جمله اي را به او آموزش دادند. آن جوان خواند و عرض كرد: مي بينم كه مردي سفيد رنگ، خوشروي، خوشبوي به من روي آورده و هيولاي مهيب اولي از من دور شده است.
حضرت فرمود: آن جمله را تكرار كن؛ پس از آن گفت: آن هيكل وحشتناك به كلي محو شد.
پس حضرت شاد شد و فرمود: خدا او را آمرزيد؛ آنگاه جوان از دنيا رفت.(1)
1- بحارالانوار، ج4، ص126

 



آفات زبان

پرسش:
نعمت بيان و زبان كه يكي از مهم ترين نعمت هاي الهي است از چه جرائم و آفاتي برخوردار است؟
پاسخ:
يكي از نعمت هاي الهي كه در مباحث اخلاقي و تعامل انسان با ديگران نقش بنيادي دارد نعمت بيان و زبان است. از طرفي حداقل به همان ميزان كه اين نعمت مفيد و ارزشمند بوده و در ارتباطات و مفاهمه انسان ها با يكديگر نقش اساسي دارد جرائم و آفات آن نيز زيانبار و ناپسند است، به عبارت ديگر همان گونه كه هيچ عبادتي نزد خداوند برتر از سخن حق نيست، هيچ گناهي نيز بالاتر از سخن باطل نمي باشد. در اينجا به نحو اجمال به اهم مطالبي كه در تعاليم آسماني و سخنان حكيمان درباره آفات و جرائم زبان بيان شده، خواهيم پرداخت.
نعمت بيان
نعمت بيان در شمار مهم ترين نعمتهاي الهي است كه به انسان ارزاني داشته است. حكما و فلاسفه، نطق را مظهر تفكر و تعقل دانسته و بدين لحاظ آن را فصل مميز انسان از حيوان مي دانند، و حال آنكه نطق از صفات ويژه انسان نيست، زيرا بسياري از حيوانات تا حدي از اين نعمت برخوردارند و به وسيله اصوات خاصي مقاصد خود را ابراز مي دارند. قرآن نيز براي طيور و بعضي از حيوانات منطق و گفتار قائل است و در سوره نمل آيه 16 مي فرمايد: و سليمان وارث ملك داود گشت و به مردم گفت: اي مردم! ما را زبان مرغان آموخته و از هرگونه نعمت برخوردار كرده اند، كه اين فضيلت آشكاري است. علي(ع) به ابن عباس فرمود: خداوند زبان پرندگان را به ما آموخت همان گونه كه به سليمان بن داود آموخت. (همچنين) زبان هر جنبنده اي را در خشكي و دريا (به ما تعليم داد)
مورچگان نيز داراي نطق هستند و سخن مي گويند، همان گونه كه قرآن كريم در سوره نمل آيه 18 مي فرمايد: (لشكريان سليمان) تا به سرزمين مورچگان رسيدند، مورچه اي گفت: اي مورچگان! به لانه هاي خود برويد، مبادا سليمان و سپاهش ندانسته شما را پايمال كنند.
خلاصه هر چيزي يك نوع نطق و سخن دارد تا آنجا كه قرآن براي همه موجودات قائل به نطق است و مي فرمايد كه در روز قيامت حتي اعضا و جوراح به اعمال خودشان شهادت مي دهند و آنگاه كه صاحبانشان به اين گونه برخورد اعتراض مي كنند آنها پاسخ مي دهند: .... انطقنا الله الذي انطق كل شيئي(فصلت- 21) همان خدايي كه هر موجودي را به نطق درآورده ما را گويا ساخته است...
در كتاب هاي لغت نيز به اين مطلب توجه شده است كه نطق و سخن گفتن مخصوص انسان نيست و حيوانات نيز از اين نعمت برخوردارند. اما در مكتب وحي خداوند واژه بيان را در مورد انسان بكار مي برد و آن را فصل مميز انسان مي شمارد. زيرا ويژگي خاصي در نعمت بيان وجود دارد كه در نطق نيست. بيان يعني آشكار كردن و به سخن گفتن انسان از آن جهت بيان گفته مي شود كه آنچه در ضمير و باطن انسان است به وسيله سخن آشكار مي شود. اگر قوه تعقل و تفكر نبود انسان نمي توانست تمام خواسته ها و نيازهاي خود را ابراز دارد و قادر نبود احساسات و تجربيات خود را جمع بندي كند و به صورت مطالب منظم و قابل درك براي ديگران اظهار نمايد. پس اساس و مبناي نطق و بيان در انسان قوه عاقله اوست.

 



حكمت هاي قرآني هجرت كن!

عباسعلي كامرانيان
حكيمي از كويي مي گذشت. مردي را ديد كه به ديوار تكيه داده است و آه و ناله مي كند و از زمين و زمان شكايت مي نمايد.
پس از سلام و احوالپرسي به او گفت:
بيماريد؟
مرد گفت: نه
حكيم افزود: كسي به شما ظلم كرده است؟
مرد اظهار داشت: نه
حكيم گفت: پس چرا اينقدر آه و ناله و گله و شكايت مي كنيد؟
مرد نگاهي به حكيم انداخت، از جاي خود برخاست و گفت: فقير و بي چيزم و نمي توانم روزگارم را به خوبي بگذرانم.
حكيم گفت: خوب كار كنيد! تلاش نماييد خداوند متعال به كار و تلاش شما بركت مي دهد و از اين وضع نجات پيدا مي كنيد.
مرد گفت: در اين روستا، كار نيست! هر چقدر هم كه كار كنم نمي توانم به خوبي شكم خانواده را سير نمايم.
حكيم گفت: اگر چنين است كه مي فرماييد و اهل كار و تلاش هستيد اما اين محيط مناسب نيست، هجرت كنيد! به جاي ديگر برويد، شايد روزي شما آنجا است.
مرد اظهار داشت: تا به حال به اين موضوع فكر نكرده بودم. به راستي اين راه حل مشكل من است؟
حكيم گفت: بله، چنانچه انسان در محيطي قرار بگيرد كه مورد ظلم و ستم واقع مي شود يا نمي تواند به دليل فقر باعزت زندگي كند، بايد محيط خود را تغيير دهد تا زندگي او عوض شود. خداوند متعال در اين باره در آيه 41 و 42 سوره نحل فرموده اند: والذين هاجروا في الله من بعد ما ظلموا لنبوئنهم في الدنيا حسنه ولاجرالاخره اكبرلو كانوا يعلمون الذين صبروا و علي ربهم يتوكلون.
كساني كه پس از ستم ديدن، در راه خدا هجرت كردند، در اين دنيا جايگاه (و مقام) خوبي به آنها مي دهيم؛ و پاداش آخرت، از آن هم بزرگتر است اگر مي دانستند. آنها كساني هستند كه صبر و استقامت پيشه كردند و فقط بر پروردگارشان توكل مي كنند.
چهره مرد شاد و خندان شد. به حكيم گفت: آقا! معلوم مي شود كه خداوند به كساني كه براي بهتر شدن زندگي هجرت مي كنند، عنايت دارد!
حكيم اظهار داشت: بله و كساني كه اين كار را انجام ندهند نيز توسط ملائكه در هنگام جان دادن مؤاخذه مي شوند.
مرد گفت: واقعا؟
حكيم گفت: بله، خداوند متعال اين جريان را در آيه 79 نساء اين طور بيان فرموده اند:
ان الذين توفهم الملائكه ظالمي انفسهم قالوا فيم كنتم قالوا كنا مستضعفين في الارض قالوا الم تكن ارض الله واسعه فتهاجروا فيها فاولئك مأواهم جهنم و ساعت مصيرا كساني كه فرشتگان (قبض ارواح) روحشان را گرفتند درحالي كه به خود ستم كرده بودند، به آنها گفتند: (در دنيا) در چه حالي بوديد؟ (و چرا با اينكه مسلمان بوديد در صف كفار جا داشتيد و يا فقير و بدبخت مانديد؟) گفتند: ما در سرزمين خود، تحت فشار و مستضعف بوديم. آنها (فرشتگان) گفتند: مگر سرزمين خدا، پهناور نبود كه مهاجرت كنيد؟! آنها (عذري نداشتند) و جايگاهشان دوزخ است، و سرانجام بدي دارند.
مرد محو گفته هاي حكيم شده بود و پس از پايان سخن او گفت: رفتم كه براي روزگار خود چاره اي بينديشم، خدا به شما جزاي خير عطا فرمايد.
حكيم لبخندي زد و اظهار داشت: خدا بهمراهت، انشاءالله الرحمن موفق مي شوي.

 



تفسير به رأي و عواقب آن

نام اسلام و قرآن هميشه با هم بوده و خواهد بود و هميشه مسلمانان را با قرآن، و قرآن را با مسلمانان مي شناسند. دليل اين موضوع روشن است زيرا قرآن بزرگ ترين كتاب آسماني و مهم ترين اعجاز پيامبر و روشن ترين معرف اسلام و عميق ترين برنامه مسلمانان است. قرآن قانون اساسي اسلام و تكيه گاه مسلمين در اصول و فروع مي باشد. قرآن زنده ترين سند براي شناسايي اسلام و محكم ترين مدرك براي درك مباني فكري و عقيده اي و اصول اجتماعي و سياسي و اقتصادي و اخلاقي اسلام است. قرآن كتابي است دست نخورده، كه در طي چهارده قرن در هر عصر و زمان هزاران نفر حافظ و كتاب و مفسر داشته، كتابي است كه از آغاز اسلام تاكنون دوره سنتي و فترتي در آن وجود نداشته، و در تاريخ آن هيچ گونه فاصله و بريدگي زماني نبوده، از آغاز اسلام تا به امروز مسلمانان شب و روز آن را مي خواندند، و دانشمندان روي آن بحث مي كردند، و مفسران، فقها و متكلمان درباره مسائل آن بررسي داشتند. و به همين دليل مي گوييم دراز شدن دست تحريف به آيات و كلمات قرآن - با توجه به موقعيت و وضع خاص آن - امكان پذير نبوده، كتابي نبوده است كه در گوشه اي گذارده شود و شخص مغرض يا بي خبري بيايد و آهسته دستي در آن برد، بلكه كتابي بوده است كه هميشه در متن زندگي مسلمانان قرار داشته و بر فراز منابر و در مساجد و درنمازها و درخانه ها و در محافل علمي اسلامي و در كتب مختلف همواره تلاوت مي شده و مورد بررسي بوده است.
به هر حال درباره اهميت قرآن و اثرش در ساختمان جامعه اسلامي و نفوذ آن در افكار و انديشه ها هر چه گفته شود كم است و هدف اين نوشتار بررسي شاخص هاي تفسير به رأي و آثار و نتايج زيانبار آن در جامعه اسلامي است كه از سايت معظم له اخذ گرديده است . اينك با هم آن را از نظر مي گذرانيم .
قرآن كتاب عمل است
مهم اين است كه بدانيم قرآن تنها كتاب تلاوت نيست، بلكه قرآن كتاب عمل است، و اهميت تلاوت آن نيز به خاطر اين است كه مقدمه اي براي عمل باشد و به همين جهت آيات قرآن، آن چنان روشن و قابل فهم است كه مي تواند براي عموم طبقات راهنما و رهبر باشد. گرچه با نهايت تأسف مشاهده مي كنيم كه امروز عده اي تنها به آن به عنوان يك كتاب مقدس و آسماني و قطع نظر از جنبه هاي علمي نگاه مي كنند. در مراسم تشريفاتي آنها قرآن حضور دارد، ولي در متن زندگي آنان اثري از آن نيست.
حتي جلساتي به نام قرآن تشكيل مي شود، و روي قرائت و حتي تجويد آن وقت زياد به عمل مي آيد، اما گويي ماوراي قرائت و تجويد چيز ديگري وجود ندارد. اگر در رواياتي كه در زمينه فضيلت سوره هاي قرآن آمده دقت كنيم روي محتواي سوره و جنبه هاي عملي آن كاملا تكيه شده است، مثلا مي بينيم از امام صادق(ع) در فضيلت تلاوت سوره نور چنين نقل شده: «حصنوا اموالكم و فروجكم بتلاوه سوره النور و حصنوا بها نسائكم فان من ادمن قرائتها في كل ليله او في كل يوم لم يزن احد من اهل بيته ابداً، حتي يموت...؛(1) اموال و دامان عفت خود را با تلاوت سوره نور محفوظ داريد و همچنين به وسيله آن همسران خود را (از سقوط در دامان فساد) حفظ كنيد، هركس هرشب يا هر روز اين سوره را بخواند، هيچ يك از خانواده او گرفتار بي عفتي نخواهدشد.»
روشن است كه سوره نور با بحث هاي موثري كه درباره حجاب و مبارزه با چشم چراني كرده، و همچنين دستورات موكدي كه در زمينه ازدواج دختران و پسران و مانند اينها داده است، داروي موثري است براي مبارزه با بي عفتي و همچنين حيف و ميل اموالي كه از اين رهگذر به دره نيستي ريخته مي شود. شك نيست كه منظور از تلاوت اين سوره در هر شب و روز و در محيط خانه و خانواده هشدارهاي پي درپي و يادآوري هاي مكرر در زمينه هاي اجتماعي و اخلاقي است، و بنابراين افراد بايد آن را بخوانند و مضمون آن را درك كنند، نه تنها تلاوت و قرائت خالي از هرگونه فهم و درك. به هرحال مدارك فراواني در دست داريم- و احتياج به مدرك هم ندارد- كه مسلمانان وظيفه دارند قرآن را با نهايت دقت و بطور صحيح بخوانند، ولي خواندني كه مقدمه عمل و سازنده بوده باشد، البته مفهوم اين سخن اين نيست كه ما اگر قرآن را نفهميم تلاوت نكنيم (آنچنان كه بعضي تصور كرده اند) بلكه منظور آن است كه آن را بخوانيم و همين خواندن اخطاري باشد براي يادگرفتن مفهوم آن، زيرا هر زمان آن را مي خوانيم به ياد اين مطلب مي افتيم كه بايد برويم و معناي آن را ياد بگيريم.
احاديث فراواني در زمينه تفسير قرآن و شرح نكات آن از پيامبراكرم(ص) و ائمه اهل بيت(ع) به ما رسيده است، كه به ما امكان مي دهد از قرآن بيشتر بفهميم و از اين اقيانوس بي كرانه بهره بيشتري برداريم. ولي هيچ كس از مسلمانان دراين موضوع ترديد ندارد، كه هر حديثي برخلاف آيات قرآن برسد، مجعول است، و بايد آن را كنار گذاشت. روايات زيادي در اين زمينه واردشده كه به ما هشدار مي دهد بعضي از بدانديشان و مخالفان نهضت اسلام چون نمي توانستند در آيات قرآن دست ببرند، و به زودي رسوا مي شدند، با جعل پاره اي از احاديث و مطالبي بر ضد قرآن مي خواستند افكار مسلمانان را منحرف سازند. ولي پيشوايان اسلام به موقع مسلمانان را آگاه ساختند، تا تحت تاثير اين گونه احاديث مجعول قرار نگيرند، بلكه در اسناد حديث به دقت بينديشند و احاديث معتبر را كه هميشه در مسير اهداف قرآن پياده مي شود از احاديث ساختگي جداسازند. حتي يكي ازطرق شناسايي احاديث معتبر آن است كه آنها را عرضه برقرآن بداريم، آنچه موافق قرآن است بگيريم، و آنچه مخالف است كنار بگذاريم. (2)
نكوهش تفسير به رأي
قبل ازآن كه وارد توضيح معناي «تفسير به رأي» شويم، اجازه بدهيم رواياتي كه در مذمت از اين كار وارد شده است را نقل كنيم. در روايات ما و رواياتي كه ازطرف اهل سنت وارد شده، شديدا از مسئله «تفسير به رأي» نكوهش و مذمت گرديده، تا آن جا كه گاهي در رديف كفر و رهاساختن قرآن مجيد معرفي شده است. دراين جا نخست قسمتي از رواياتي كه از طرف اهل بيت(ع) دراين زمينه واردشده مي آوريم و سپس به روايات اهل سنت مراجعه مي كنيم:
اول:صدوق در كتاب امالي و عيون اخبارالرضا از اميرمؤمنان علي(عليه السلام) نقل مي كند: «قال رسول الله (صلي الله عليه و آله) قال الله جل جلاله ما آمن بي من فسر برأيه كلامي و ما عرفني من شبهني بخلقي؛ پيامبر فرمود: خداوند جل جلاله چنين مي فرمايد: آن كس كه سخن مرا به رأي خود تفسير كند، به من ايمان نياورده و كسي كه مرا به مخلوقاتم تشبيه كند، مرا نشناخته است». (3)
دوم: صدوق در كتاب توحيد از اميرمؤمنان (عليه السلام) نقل مي كند كه فرمود: «اياك ان تفسر القرآن برأيك: پرهيز از اين كه كلام خدا را با رأي خود تفسير كني». (4)
سوم: صدوق در خصال از پيامبر(صلي الله عليه و آله ) نقل مي كند كه فرمود: «انما اتخوف علي امتي من بعدي ثلاث خلال (خصال، ان يتأولوا القرآن علي غير تأويله، و يتبعوا زله العالم، او يظهر فيهم المال حتي يطغوا او يبطروا: درباره امتم بعد از خودم از سه چيز بيمناكم: نخست اين كه قرآن را برغيرمعنايش تأويل و تفسير كنند، و ديگر اين كه از لغزش دانشمندان پيروي كنند و سوم اين كه اموال و ثروت هايي در آنها پيدا شود كه سبب طغيان و سركشي آنان گردد» (و خدا را فراموش كند). (5)
چهارم: در تفسير عياشي از امام صادق(ع) چنين نقل شده است كه فرموده اند: «من حكم برأيه بين اثنين فقد كفر، و من فسر برأيه آيه من كتاب الله فقد كفر: (6) هركس به رأي خود (بدون درنظر گرفتن حكم خدا) ميان دو نفر قضاوت كند كافر شده است، و كسي كه آيه اي از قرآن را به رأي خود تفسير كند، كافر است».
پنجم: و نيز در تفسير عياشي از امام صادق(ع) نقل شده است كه «من فسرالقرآن برأيه ان اصاب لم يوجر و ان اخطأ فهو ابعد من السماء (7): كسي كه قرآن را به رأي خود تفسير كند، اگر (تصادفا) مطابق واقع شود اجر و پاداشي نخواهد داشت و اگر خطا كند آنچنان سقوط مي كند كه گويي از آسمان به زمين افتاده است».
ششم: مرحوم شهيد در كتاب «مينه المريد» از پيامبر(ص) چنين نقل مي كند: «من تكلم في القرآن برأيه فاصاب فقد أخطأ: (8) كسي كه درباره قرآن به رأي خود سخن گويد اگر (تصادفا) به واقع هم برسد به خطا رفته است».
هفتم: و نيز از پيامبر (ص) نقل مي كند: «اكثر ما اخاف علي امتي من بعدي من رجل يناول القرآن يضعه علي غيرمواضعه: (9) بيشترين چيزي كه بر امتم پس از خودم مي ترسم اين است كه كسي قرآن را بگيرد و نادرست تفسير كند».
هشتم: در نهج البلاغه از امام اميرمومنان علي (ع) چنين مي خوانيم: «و آخر قد تسمي عالما و ليس به فاقتبس جهائل من جهال و اضاليل من ضلال و نصب للناس اشراكا من حبائل غرور و قول زور، قد حمل الكتاب علي آرائه و عطف الحق علي اهوائه...: (01) گروهي از گمراهان چنين هستند كه نام عالم بر خود گذاشته اند، درحالي كه چنين نيستند، ناداني هايي را از افراد نادان گرفته، و گمراهي هايي را از گمراهان، و بر سر راه مردم دام هايي از مكر و فريب و گفتار باطل نهاده، قرآن را بر آراي خود تطبيق مي دهند و حق را مطابق ميل خود تفسير مي كنند».
نهم: و نيز در نهج البلاغه مي خوانيم: «يعطفوا الهوي علي الهدي اذا عطفوا الهوي علي الهدي و يعطفوا الرأي علي القرآن اذا عطفوا القرآن علي الرأي: (11) (افراد با ايمان آنها هستند كه در دوران هاي تاريك) اميال خود را عطف بر هدايت مي كنند (و تحت الشعاع آن قرار مي دهند) هنگامي كه (گمراهان) هدايت را به ميل خود تفسير كنند، و رأي خود را تابع قرآن قرار مي دهند به هنگامي كه منحرفان قرآن را تابع رأي خود قرار دهند».
دهم: مرحوم صدوق درگفتار «غنيه » از پيامبر (ص) نقل مي كند كه درضمن حديث مفصلي فرمود:«من فسر القرآن برأيه فقد افتري علي الله الكذب» كسي كه قرآن را به رأي خود تفسير كند بر خدا دروغ بسته است». (21)
اين خود قسمتي از رواياتي كه درمنابع معروف، شيعه در زمينه نكوهش از «تفسير به رأي» آمده است.
در روايات اهل تسنن نيز در زمينه ممنوع بودن تفسيربه رأي روايات قابل ملاحظه اي مي خوانيم. ازجمله اين كه «ترمذي» محدث معروف اهل سنت از «ابن عباس» چنين نقل مي كند كه پيغمبر (ص) فرمود:«من قال في القرآن برأيه فليتبوأ مقعده من النار» (31) آن كس كه در قرآن با رأي خود سخن گويد جايگاه خود را در آتش دوزخ انتخاب كند.»
و نيز «تفسير قرطبي» و كتاب «كنزالعمال» و «سنن ترمذي» از جندب نقل شده كه پيغمبر اكرم (ص) فرمود:«من قال في القرآن برأيه فاصاب فقدا اخطا (14) اگر كسي با رأي و نظر شخصي خود در قرآن چيزي بگويد و تصادفاً مطابق واقع از آب درآيد باز هم خطا كرده است». (زيرا از طريق غلط و نامشروعي تصادفاً به واقعيت رسيده است).
معني تفسير به رأي
«تفسير» در اصل لغت چنانكه دركتاب «قاموس» آمده است به معناي «آشكار كردن و پرده برداشتن» است، و لذا به چيزهايي كه طبيب از بررسي و با تجزيه آن به حالات دروني بيمار پي مي برد «تفسره » گفته مي شود گاهي به تعبير خواب نيز «تفسير» اطلاق مي گردد.
و اما «رأي» چنانكه از موارد استعمال آن دركتاب و سنت استفاده مي شود، به معناي درك عقلاني نيست، بلكه يا به معناي عقيده و سليقه شخصي است و يا به معناي گمان و پندارو تخمين است.
«راغب» دركتاب معروف خود «مفردات» مي نويسد «رأي به معناي عقيده اي است كه ازغلبه گمان پيدا مي شود» و به هرحال منظور از«تفسير به رأي» كه در روايات بالا آمده است يكي از دو معناست:
الف) هرگاه انسان عقيده اي براي خود اتخاذ كرده است و كوشش مي كند شواهدي از قرآن و احاديث پيامبر اهل بيت (ع) براي آن بتراشد و هرگاه درميان آنها چيزي كه صريحاً يا ظاهراً موافق عقيده او باشد نيابد ناچار براي رسيدن به مقصد خود آيات و رواياتي را انتخاب كرده و بدون هيچ گونه قرينه اي برخلاف مفهوم ظاهر آن تفسير مي كند، چنين كاري را «تفسير» به رأي گويند.
به تعبير ديگر: براي فهم معناي الفاظي كه درقرآن و سنت وارد شده و هم چنين براي فهم معناي جمله بندي ها ضوابطي درادبيات عرب و دركتب لغت و صرف و نحو وجود دارد كه انسان بايد با توجه به اين ضوابط و با آنچه متون معتبر لغت، و قواعد ثابت ادبيات هر زبان، و همچنين موارد استعمال لغات و جمله ها ايجاب مي كند، عبارات و كلمات را معنا كند.
تنها در صورتي مي توان از معاني حقيقي الفاظ و قواعد ادبي عدول كرد، كه قرينه روشني از عقل يا دلايل ديگر وجود داشته باشد.
به عبارت ديگر:حمل الفاظ بر معناي «مجازي» يا «كتابي» دليل و قرينه روشن مي خواهد، و بدون آن مجاز نيست.
اين موضوع، اختصاصي به جمله ها و الفاظ قرآن و حديث ندارد. درتمام قراردادها، عهده نامه ها، پيمان ها، وصيت نامه ها، و خلاصه هرگونه نوشته و كتاب و همچنين سخنراني ها همين قانون حكومت مي كند.
مثلا اگر در وصيت نامه اي بخوانيم كه شخصي وصيت كرده فلان مال از اموالش را به فرزندانش بدهند منظور از فرزندان، همان فرزنداني است كه از او متولد شده و نمي توان آن را به شاگردانش كه فرزندهاي معنوي او هستند، تعميم داد، مگر اين كه قرينه روشني در دست باشد. و يا اگر در قراردادي نوشته شده است بايد فلان برنامه مثلا تا اول خرداد ماه انجام پذيرد، حتماً منظور اول خرداد ماه همان سال است، نه خرداد چند سال ديگر و يا اين كه اگر نوشته شده باشد كه فلان آقا بايد نظارت بر اين كار كند، ظاهر آن اين است كه خود او نظارت كند، نه هر كسي كه پايه معلوماتش به اندازه اوست.
همچنين هنگامي كه در قرآن مجيد مي خوانيم: بايد زن و مرد زناكار را هر كدام يك صد تازيانه زد، مفهوم آن طبق ضوابط لغت و ادبيات عرب اين است كه واقعا با همين تازيانه هاي معمولي آنها را مجازات كنيم، نه اين كه مثلا با شلاق و تازيانه سرزنش و ملامت كيفر داده شوند. و يا اگر قرآن و سنت مي گويند با شرايط خاص و حساب شده اي بايد دست دزد را قطع كرد، مفهومش اين نيست كه كاري كنيم كه از دزدي دست بردارد و مثلا با پي جويي از عوامل دزدي و از بين بردن آن دست او عملا از دزدي كوتاه گردد، البته اين كار بايد بشود و بايد عوامل دزدي در اجتماع از ميان برود، ولي آيه فوق به اين معنا نيست! آري همان طور كه گفتيم اگر قرائني از عقل و نقل در ميان باشد كه به روشني معناي مجازي يا كنايي را اثبات كند، بايد دست از ظاهر الفاظ برداشته و بر طبق آن گام برداريم. مثلا در قرآن مجيد مي خوانيم: (يدالله فوق ايديهم) دست خدا بالاي دست هاي آنها است در حالي كه دلايل عقلي و نقلي به ما مي گويد نه خدا جسم است و نه دست دارد. و اگر جسم بود حتما مخلوق بود نه خالق، ممكن الوجود، بود نه واجب الوجود، آفريده شده بود نه آفريدگار، بنابراين با وجود چنين قرائن قطعي مي فهميم كه منظور از دست، در آيه فوق قدرت و توانايي است، زيرا دست معمولا مظهر قدرت انسان است، پس معناي آيه چنين مي شود قدرت خدا مافوق قدرت هاي آنهاست. و باز به تعبير ديگر: تفسير به رأي اين است كه پي فهم معناي آيه و حديث و به طور كلي عبارت نباشيم، بلكه درصدد تحميل فكر خود بر آيه و حديث باشيم.
ب) يكي ديگر از معاني تفسير به رأي اين است كه مفهوم جمله اي را آنچنان كه قواعد ادبي و لغت اقتضا مي كند، بپذيريم ولي در تطبيق آن بر مصاديق، مرتكب تحريف شويم، و چيزي را كه مصداق آن نيست، بر طبق سليقه شخصي خود، مصداق آن قرار دهيم. مثلا در تواريخ و كتب حديث مي خوانيم هنگامي كه عمار ياسر در روز جنگ صفين به دست لشكريان معاويه شربت شهادت نوشيد، به او گفتند از پيامبر اكرم(ص) نقل شده است كه به عمار فرمود: «يا عمار تقتلك الفئه الباغيه ؛ يعني تو را يك جمعيت ستمگر خواهند كشت» و اين دليل بر اين است كه تو و لشكرت بر مسير باطل قرار داريد.
معاويه كه نمي توانست اصل وجود حديث مزبور و مفهوم آن را انكار كند، براي تبرئه خويشتن به سراغ تفسير به رأي رفت و گفت اين سخن حق است كه عمار را جمعيت ستمگر خواهند كشت، ولي آيا قاتل عمار ماييم؟ يا علي كه او را به ميدان نبرد دعوت كرده است؟ در حقيقت او سبب شده كه عمار به دست ما كشته شود! و با اين منطق واهي و مضحك مي خواست خود را در برابر چنين دليل كوبنده و دندان شكني تبرئه كند.
خلاصه اين كه تفسير به رأي در نوع اول با دگرگون ساختن مفاهيم كلمات و جمله ها انجام مي شود و اما در اين قسم با دگرگون ساختن موارد و مصاديق كلمات و جمله ها حاصل مي گردد. اكنون كه معناي «تفسير به رأي» را دانستيم بد نيست نتايج سوء آن را نيز كمي بررسي كنيم.
نتايج شوم تفسير به رأي
تفسير به رأي نه تنها به حكم روايات اسلامي ممنوع است، بلكه عقل و خرد نيز گواهي بر زشتي آن مي دهد. اگر بنا شود هر كس مطابق سليقه و فكر خود مطلبي بينديشد سپس الفاظ قرآن و سنت را بدون در نظر گرفتن قواعد ادبي، و ضوابط لغت آن تفسير كند، هرج و مرج شديدي در فهم معاني آيات قرآني و سنت واقع مي شود، و در اين موقع آيات و كلماتي كه مي بايد رهبري فكري انسان ها را به دست گيرد، عملا به صورت پيرو و وابسته و تابع درمي آيد، و به جاي اين كه روشنگر جامعه ها گردد، پشتيبان انحرافات فكري و اخلاقي خواهد شد. و به جاي اين كه عامل وحدت شود، وسيله اي براي نفاق و پراكندگي مي گردد! هر كس از گوشه اي برمي خيزد و با فكر نارسايش ادعايي مي كند سپس براي توجيه ادعاهاي بي اساس خود آيات قرآن و رواياتي از پيشوايان بزرگ اسلام را مطرح كرده، و آنها را به وسيله تفسير به رأي بر مقصود خود تطبيق مي دهد، و مايه گمراهي افراد بي خبر مي گردد، حتي گاهي ممكن است يك آيه يا يك روايت معين را دو مدعي دروغين بر دو مطلب متضاد حمل كنند، در حالي كه مفهوم اصلي آن، نه اين است و نه آن. خلاصه زيان ها و عواقب شوم رواج تفسير به رأي در ميان يك جمعيت به قدري زياد است كه مي توان آن را از خطرناك ترين كارها دانست. اين موضوع چنانكه گفتيم منحصر به آيات قرآن و روايات نيست، بلكه اگر اين در گشوده شود تمام الفاظ و قوانين دنيا ارزش خود را از دست خواهند داد، و هر شخص فاسد و مفسد و يا ناداني آنها را به سود خود تفسير و تأويل خواهد كرد. به همين دليل مسئله تفسير به رأي در ميان مذاهب باطل و مدعيان دروغين رواج كامل دارد، بلكه سرمايه اصلي آنها را تشكيل مي دهد. يك مطالعه اجمالي در كتاب هاي «فرقه ضاله» و جمعي از متصوفه، و ماترياليست هايي كه در زير نقاب مذهبي سعي دارند اهداف مادي خود را پياده كنند، ما را به اين حقيقت كاملا آشنا مي سازد كه چگونه تفسير به رأي دستاويزي براي همه آنها شده است. تأكيد و اهميت زيادي كه در روايت اسلامي روي اين مسئله ديده مي شود تا آن جا كه «تفسير به رأي را مايه سقوط از اوج آسمان سعادت»، و يا «مايه سقوط در آتش دوزخ» معرفي كرده اند همه به خاطر همين موضوع است. به طور خلاصه تفسير به رأي، زيان هاي زير را كه هر يك از ديگري خطرناك تر است در بردارد: 1-ايجاد هرج و مرج در فهم آيات و احاديث. 2-تبديل برنامه هاي سعادت عمومي به برنامه هاي سودجويي شخصي. 3-تبديل وسيله اصلاح اشتباهات فكري مردم به عاملي براي تشديد اشتباهات. 4-فراهم نمودن دستاويزي براي افراد گمراه و گمراه كننده. 5- توليد نفاق، اختلاف، و دامن زدن به سليقه هاي شخصي و فكرهاي انفرادي. 6- فرود آمدن كتاب و سنت از مقام رهبري و قرار گرفتن در مقابل يك پيرو. 7-از ميان رفتن ارزش هاي اصيل كتاب و سنت و از بين رفتن محتواي واقعي آنها. 8- تطبيق قوانين آسماني برخواسته هاي انحرافي محيط هاي آلوده و تغيير و تبديل مفاهيم آنها با دگرگون شدن اين محيط ها. 9- از ارزش افتادن احاديث صحيح و جان گرفتن احاديث مجعول به خاطر اين كه گاهي دسته دوم آمادگي بيشتري براي تفسير به رأي دارند. 01- سقوط مفاهيم نامحدود ابدي و جاوداني و تبديل شدن آنها به مفاهيم مبتذل و قرار گرفتن آنها در قالب هاي محدود و نارساي افكار انسان هاي كوتاه فكر. و به هر حال هر قدر درباره ضررهاي تفسير به رأي و تحميل سليقه هاو افكار شخصي بر الفاظ كتاب و سنت و آيات الهي و اخبار پيشوايان اسلام دقت كنيم زيان هاي تازه اي براي آنها كشف مي شود كه ما را به عمق تأكيداتي كه درروايات اسلامي در زمينه اجتناب و دوري از اين موضوع شده است آشناتر مي سازد. اين جاست كه بار ديگر به ياد گفتار اميرمؤمنان علي(ع) در نهج البلاغه مي افتيم كه از وراي اعصار و قرن فرياد مي زند كه: «گروهي از گمراهان نام عالم برخود گذاشته اند در حالي كه چنين نيستند، ناداني هايي را از افراد نادان گرفته و گمراهي هايي را از گمراهان، و بر سر راه مردم دام هايي از مكر و فريب و گفتار باطل نهاده، قرآن را بر آراي خود تطبيق دهند و حق را مطابق ميل خود تفسير مي كنند».
...«افراد با ايمان آنها هستند كه در دوران هاي تاريك، اميال خود را عطف بر هدايت مي كنند (و تحت الشعاع آن قرار مي گيرند) هنگامي كه (گمراهان) هدايت را به ميل خود تفسير مي كنند، و رأي خود را بر قرآن عطف مي كنند به هنگامي كه (منحرفان) قرآن را بر رأي خود تطبيق نمايند».
تفاوت تفسير به رأي و تفسير به عقل
گاهي بعضي از كوته بينان چنين مي پندارند، كه تفسير به رأي همان تفسير به عقل است در حالي كه از آنچه قبلا گفتيم به خوبي آشكار شد كه منظور از تفسير به رأي اين نيست كه انسان از قرائن عقلي در فهم آيات و روايات استمداد جويد، بلكه منظور آن است كه سليقه هاي شخصي و پندارها و اوهام خود را بر آيات و روايات تحميل كند، و الفاظ و جمله هايي كه از نظر قواعد ادبي و مفهوم لغوي اصلا تاب معنايي را ندارد، بر آن معنا حمل كند، و قرآن و سنت را تابع فكر خود سازد، نه فكر خود را تابع قرآن و سنت. اما منظور از تفسير به عقل آن است كه ما از قرائن روشن عقلي كه مورد قبول همه خردمندان براي فهم معاني الفاظ و جمله ها از جمله قرآن و حديث است استمداد جوييم، مثلا هنگامي كه گفته مي شود (يدالله فوق ايديهم) دست خدا بالاي دستهاي آنهاست (چنانكه سابقا هم اشاره كرديم) عقل در اين جا مي گويد مسلما منظور از دست خدا عضو خاصي كه داراي پنج انگشت است، نيست. زيرا خداوند اصولا جسم نيست، هر جسمي محدود است و فناپذير، خداوند نامحدود است و فناناپذير و ازلي و ابدي بلكه منظور از آن قدرت خداست كه مافوق همه قدرت هاست، و اطلاق دست بر قدرت، جنبه كنايه دارد، زيرا معمولا قدرت انسان از طريق دست او عملي مي شود و در آن متمركز است. و يا هنگامي كه صفت «سميع» و «بصير»(بينا و شنوا) بر خداوند اطلاق مي شود عقل مي گويد منظور اين نيست كه خدا داراي چشم و گوش است همانند ما، بلكه منظور اين است كه او با علم وسيع و بي انتهاي خود از همه صداها با خبر، و از همه مناظر آگاه و در همه جا حضور دارد. هر جا سخن از تفسير به عقل در ميان آيد منظور اين گونه تفسيرهاست، نه مطالب تحميلي و سليقه هاي شخصي و افكار عليل و پندارهاي بي اساس.
نمونه هايي از تفسير به رأي در گفته هاي ديروز و امروز
الف) تفسير به رأي در ميان صوفيه
كساني كه با كتب صوفيه آشنا هستند، به خوبي مي دانند، كه مسأله تفسير به رأي درميان آنها يكي از شايع ترين كارهاست. و اصولا توجيه عقايد متصوفه بدون استمداد از تفسير به رأي مكان پذير نيست، آنها آزادي بي حسابي براي خود درتفسير معاني الفاظ قائلند، و بسياري از الفاظ را بدون هيچ قرينه اي برمعناي مجازي يا كنايي حمل مي كنند و گاهي آن چنان اين كنايات و مجازات از مفهوم لفظ دور است. كه انسان را غرق در تعجب مي كند.
و به اين ترتيب هر يك از فرق آنها مي توانند مطابق ميل و ذوق خود مفاهيم اسلامي را تعبير و تفسير كنند، هرچند اين تفسيرها با هم ضد و نقيض باشد.
همان طور كه اشاره كرديم، نمي خواهيم دراين جا نمونه هاي زيادي ذكر كنيم، زيرا سخن بسيار به درازا مي كشد، درهر قسمت تنها به ذكر چند نمونه قناعت مي كنيم:
1-«محي الدين عربي» كه از معاريف صوفيه است، دركتاب «فصوص الحكم» در«فص هاروني» چنين مي گويد:«فكان عتب موسي اخاه هارون لما وقع في انكاره و عدم اتساعه فان العارف من يري الحق في كل شيء؛ بل يراه عين كل شيء. اعتراض و سرزنش موسي نسبت به برادرش هارون اين بود كه چرا با پرستش گوساله مخالفت كرد و روح او وسعت اين امر را نداشت زيرا عارف كسي است كه حق را در همه چيز ببيند، بلكه عين همه چيز ببيند»؟!!
و به دنبال اين سخن اضافه مي كند كه «اعتراض موسي به سامري نيز بخاطر اين بود كه خدا را منحصر در صورت گوساله كرده بود» (وگرنه اگر پرستش گوساله به عنوان جزئي از كل جهان آفرينش باشد روي عقيده وحدت وجود كه اعتقاد بسياري از متصوفه است مانعي ندارد). (51)
2-درتفسير «غرائب القرآن» «نظام الدين نيشابوري» بعد از ذكر تفسير هر قسمت از آيات، بحثي تحت عنوان «تأويل» مي بينيم كه روشن ترين مصداق تفسير به رأي است مثلا در ذيل آيات مربوط به مبارزه موسي با ساحران مي گويد:«منظور از اژدها (ثعبان) دراين داستان همان اژدهاي نفس است، زيرا هر چيز را به خود اضافه كني و محل حاجات خويش قراردهي اژدهاست همان طور كه موسي عصا را به خود اضافه كرد و گفت:«هي عصاي؛ اين عصاي من است» و لذا به او گفته شد، «القاها يا موسي؛ اين عصاي نفس را بيفكن».
و منظور از «يدبيضا» (روشني دست موسي) اين است كه دست ها قبل از آن كه به اشياي مادي و دنيوي تماس پيدا كند، پاك و نوراني و روحاني است... و معناي «يريد ان يخرجكم من ارضكم؛ موسي مي خواهد شما را از سرزمين خود بيرون براند» اين است كه مي خواست آنها را از سرزمين بشر مادي به نور روحانيت بيرون كند و به همين ترتيب آيات را تأويل مي كند تا به مساله تهديد ساحران از طرف فرعون با جمله (ولا صلبنكم في جذوع النخل) مي رسد مي گويد: مفهوم آن اين است كه شما را برشاخه هاي تعلقات و پيوندهاي دنيا و زر وزيور آن گرفتار مي سازم...! (61)
3-و نيز در تفسير آيات مربوط به ابراهيم (ع) و مشاهده نمونه اي از معاد مي نويسد:«خداوند خليلش ابراهيم را دستور داد كه طاوس بخل، و كلاغ حرص، وكركس غضب، و خروس شهوت را سر ببرد، هنگامي كه او با كارد صدق اين پرندگان را سر بريد و آثار آنها از وجود او بريده شد، وسيله اي براي گناه و دري بسوي آتش در وجود او باقي نماند، و لذا آتش به او سرد و سالم شد... و منظور ازجبال و كوه هايي كه ابراهيم اجزاي آن طيور را بر آن قرارداد، كوه هاي چهارگانه اي است كه: «جبل الانسان عليها؛ يعني انسان بر آن سرشته شده است» نخست روح نباتي و سپس روح حيواني و طبيعي و انساني است.» (71)
مطالعه اين تفسير (بخش تأويلاتش) انسان را در عالمي از رؤيا و پندار و خيالات بي قيد و شرط فرو مي برد، وگاهي بي اختيار انسان مي خندد، وگاهي از اين گونه تفسير به رأي هاي بي پـايه متأسف مي شود!
ب) تفسير به رأي در ميان كمونيسم زده ها
اخيراً جمعي از كم مايه ها كه باغ سبز بهشت خيالي كمونيسم جلب توجه آنها را كرده و بر اثر عدم اطلاع كافي از مباني اسلامي از يكسو، و از مباني كمونيسم از سوي ديگر، چنان تحت تأثير عقايد چپي قرارگرفته اند كه مي خواهند آن را بر مفاهيم اسلامي نيز تحميل كنند، هرچند ناسازگار و بي تناسب باشد.
كار تفسير به رأي درميان آنها گاهي به جاهاي رسوا و مضحكي كشيده است كه نمونه هايي از آن را ذيلا از نظر شما مي گذرانيم:
1-يكي از كمونيسم زده هاي بي پايه در ترجمه سوره «الناس» چنين مي نويسد:«بگو پناه مي برم به سررشته دار مردمان» «زمامدار مردمان» «ايده آل مردمان» «ازشر افسون نظام افسونگر خود ناپيدا» «كه همي درسينه مردمان مي دمد» همان طور كه ملاحظه مي كنيد «اله» را كه طبق همه كتب تفسير و لغت به معناي «معبود» آمده به معناي ايده آل گرفته است.
و وسوسه گر را منحصر در نظامات (سرمايه داري) افسونگر و جن را به معناي ناپيدا بودن فعاليت هاي نظام سرمايه داري شمرده است، يعني درست تصميم خود را درباره دفاع ازكمونيسم قبلا گرفته و آياتي كه هيچ تناسب با آن ندارد بر آن تطبيق كرده است.
2- در ترجمه سوره «فلق» مي گويد: «بگو پناه مي برم به (نوزايي قوانين)، سررشته دارسپيده دمان» «سپيده دمان انقلاب». «سپيده دمان سياهي شكاف تاريكي شكن، اغواشكن، تزويرشكن، اوهام شكن خرافه شكن، بي داد شكن».
«ازشر آنچه كهنه شده است... و از شر هر نظام سياهي كه فضاي هستي انسانها را فراگيرد». «و از شر قدرت هاي افسونگر و دمنده در گره هاي اراده خلق ها، با وسائل تبليغي، رسانه هاي گروهي ...» انسان هنگامي كه اين ترجمه يا تفسير غريب و عجيب را مي بيند، بي اختيار به ياد نوشته هاي كسروي مي افتد.
«فلق را كه به معناي نور شكافنده سپيده صبح مي باشد، كه از مظاهر پرشكوه آفرينش و از نشانه هاي قدرت پروردگار است به معناي سپيده دم انقلاب! تفسير كردن و به دنبال آن بشكن بشكن به راه انداختن، «و من شر ما خلق» كه به معناي «از شر مخلوقات مي باشد»، تطبيق بر كهنه ها دادن بي خبر از اين كه نه چنان است كه هر طرح نوي افتخار آفرين و سعادت بخش باشد، و نه هر حقيقت ديرپا و كهني دور ريختني كه مفاهيمي هم چون عدالت، آزادي، خداپرستي، پاكي، درستكاري، از كهن ترين مفاهيم و از عالي ترين مسائل سازنده انساني است. و هم چنين «نفاثات في العقد» را در مفهومي كه از نظر لغت و تفسير و ادب عربي با آن سازگار نيست محدود ساختن، كاري جز بازي با الفاظ و هوس هاي خويش را به عنوان تفسير قرآن معرفي كردن، نمي باشد.
3- عجيب تر اين كه آيه (يوم لابيع فيه ولا خلال): (81) «روزي كه نه خريد و فروشي در آن است و نه دوستي و رفاقت ثمر مي بخشد- روز رستاخيز-» را به معناي روزگاري كه در آن مبادله نيست و نه شكاف طبقاتي (يعني روزي كه ماركسيسم بر جامعه بشري سايه بيفكند) تفسير كرده است.
كسي كه كمترين آشنايي با ساير آيات قرآن داشته باشد و تعبيرات فراواني كه در خلال آيات درباره روز قيامت و رستاخيز در آنها وارد شده، كنار هم بچيند، هرگز ترديد به خود راه نخواهد داد كه آيه فوق از آن روز سخن مي گويد و نه روز ديگر.
جالب اين كه نويسنده مزبور حتي اين مقدار به خود زحمت نداده كه آغاز آيه را بنگرد تا چه رسد به ساير آيات قرآن. زيرا در آغاز آيه چنين مي خوانيم: «قل لعبادي الذين آمنوا يقيموا الصلاه و ينفقوا مما رزقناهم سرا و علانيه من قبل أن يأتي يوم لابيع فيه ولا خلال: به بندگان با ايمانم بگو! كه از آن چه به آنها روزي داده ايم آشكارا و پنهان در راه خدا انفاق كنند، پيش از آن كه روزي فرابرسد كه در آن روز، نه معامله اي در كار است و نه دوستي و رفاقت، سودي دارد).
مي دانيم طرفداران مكتب كمونيسم هرگونه انفاق و بخشش و تلاش هاي اصلاح گرانه براي كم كردن فاصله طبقاتي را محكوم مي كنند.زيرا معتقدند كه انقلاب را به عقب مي اندازد، به عكس توصيه مي كنند كه از هرگونه تلاش اصلاحي در اين شكل خودداري شود، تا جامعه زودتر به مرحله انفجار و تبديل كميت به كيفيت كه يكي از اصول «دياليك تيك» است، برسد.
از تفسيري كه در بالا از اين كمونيسم زده مي خوانيم، بخوبي بوي انكار معاد استشمام مي شود، گويي معاد را كه آخرين مرحله سير تكاملي انسان است و در جهاني بسيار وسيع تر كه دنياي ما در برابر آن همچون دنياي جنين مادر در برابر اين دنياست، صورت مي گيرد، همان انقلاب كمونيستي و جان كندن از صبح تا به شب براي يك لقمه نان، آن هم در زنجير اسارت و بردگي و خفقان دانسته است.
اين گونه بازي با الفاظ و تحريف و مسخ حقايق حتي در ميان دشمنان اسلام هم كمتر ديده شده است.
مضحك تر اين كه «انفاق» را در جايي ديگر به معناي «پركردن خلأ» كه با هيچ يك از موازين ادب عربي سازگار نيست، گرفته و عجيب اين كه اگر همان تفسير را بخواهيم در آيه فوق بكار بريم مفهوم آيه چنين مي شود: «خلأها را پر كنيد قبل از آن كه خلأها پرشود».
به علاوه اگر منظور چنين باشد بايد گفته شود: «انفقوا... حتي يأتي يوم لابيع فيه و لا خلال، خلأها را پر كنيد تا روزي فرارسد كه تساوي كامل در سلب مالكيت شود»!
ادامه دارد
1- تفسير مجمع البيان، جلد 7، صفحه 221، اول سوره نور.
2-براي آگاهي از اين احاديث به وسائل الشيعه، جلد 819، باب از ابواب صفات قاضي، صفحه 87-97 و 80 مراجعه شود.
3- امالي صدوق، صفحه 5.
4- توحيد صدوق، باب 63.
5- خصال، جلد1، صفحه 87.
6- بنا به نقل تفسير برهان، جلد 1، صفحه 91.
7- تفسير عياشي، جلد1، صفحه 71.
8 و 9. بنا به نقل ازبحارالانوار، جلد 29، صفحه 111 و 211.
01- نهج البلاغه، خطبه 78.
11- نهج البلاغه، خطبه 831.
21- تفسير برهان، جلد 1، صفحه 81.
31- از تفسيرقرطبي، جلد 1، صفحه 72، كنزالعمال، جلد2، صفحه 10 و سنن ترمذي، جلد 5، صفحه 199 و 002.
41- همان مدرك.
51- فصوص الحكم، چاپ بيروت با تعليمات ابي العلاء عفيفي. جلد1، صفحه، 291.
61-تفسير غرائب القرآن كه درحاشيه تفسير طبري آمده است، جلد 9، صفحه 42و 52.
71- همان مدرك، جلد3، صفحه 44.
81- سوره ابراهيم، آيات 13.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14